« فهرست دروس
درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1404/03/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 آیه 63تا67/ سوره واقعه/تفسیر

موضوع: تفسیر/ سوره واقعه/ آیه 63تا67

 

«قوله عزّ اسمه: ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ [63] أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ [64] لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ [65] إِنَّا لَمُغْرَمُونَ [66] بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ [67]﴾

 

آيات شصت و سوم تا شصت و هفتم سوره مبارکه «واقعه» را تلاوت کرديم و زيارت کرديم. مستحضريد که سوره

پرسش: ...

پاسخ: إن‌شاءالله. مطالبش گفته شده است حالا اگر باشد. ما در سوره مبارکه «إذا وقع» همان‌طور که بيان شد فقط و فقط راجع به قيامت بحث مي‌کنيم در باب قيامت يک سلسله مباحثش مربوط به اطوار قيامت است و اينکه «إذا وقعت الواقعة ليس لوقعتها کاذبة خافضة رافعة، إذا رجت الأرض رجا و بست الجبال بسا فکانت هباء منبثا» تا اينجا راجع به احوال قيامت است. بعد فرمودند «و کنتم ازواجا ثلاثة» و راجع به هر کدام از اين ازواج ثلاثه که مقربين‌اند و اصحاب يمين‌اند و اصحاب شمال، مطالبي بيان شد و الحمدلله موقعيت وجودي مرتبه وجودي، نِعَم و شئوناتي که براي اين سه جريان هست را هم بيان کردند.

وقتي به اصحاب شمال رسيدند اصحاب شمال يک جرياني بر آنها حاکم است که آن جريان باعث شده که اينها نسبت به معاد حيثيت جحد و انکار پيدا بکنند و معاذالله نپذيرند. حالا يا شبهه علمي است يا شهوت عملي است. شبهه علمي اين بود که «أ إذا کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون أ و آباؤنا الأولون» اين باعث شد که خدا از منظري ديگر وارد صحنه بشود و بحث‌ها را به صورت علمي مطرح بکند برهاني کند و از اين به بعد اين فصلي که الآن داريم مي‌خوانيم فصل برهاني کردن جريان قيامت است. ادله و براهين و شواهد و قرائني است که راجع به قيامت است.

مسئله جحد و انکار قيامت ريشه در چه دارد؟ ريشه در اين دارد که انسان نمي‌داند که اصلاً قدرت خدا يعني چه؟ و خدا قدرتش مطلق است يعني چه؟ خدا الآن دارد با اين بيان‌ها چند جهت را ذکر مي‌کند. بحث خالقيت، بحث ربوبيت، بحث قدرت و امثال ذلک که همه و همه اينها دخيل‌اند در اينکه خداي عالم بتواند بار ديگر اين نظامي که پهن شده و بعد جمع شده که «يوم نطوي السماء کطي السّجل للکتب» اين جمع شده اين را دوباره پهنش کند يک بار ديگر به گونه‌اي ديگر. «يوم تبدل الأرض غير الأرض و السموات».

در اين رابطه لازم است که با جاحدان و منکران نسبت به معاد وارد بحث و گفتگو بشود که اين مباحث بسيار از اين جهت بحث‌هاي حِکمي است. چطور؟ فرمودند که اولاً ما به شما بگوييم که اين کار را ما قاطعانه انجام مي‌دهيم «قل إن الأولين و الآخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم». اين از اين. بعد وارد احجاج مي‌شوند و برهان اقامه مي‌کنند. «ثم ايها الضالون المکذبون لآکلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون» و فلان، بعد مي‌فرمايند که «نحن خلقناکم فلولا تصدقون، أ فرأيتم ما تمنون أ أنتم تخلقونه أم نحن الخالقون» اين را گفتند. الآن يک شاهد و نمونه‌اي ديگر. آقايان! اينها نمونه‌هاي بسيار زنده‌اي است اتفاقاً ما پريروز که يک جلسه‌اي بود در ارتباط با مباحث حکمت متعاليه و بحث سياست متعاليه از منظر حکمت متعاليه به يک مناسبتي همين بحث را مطرح کرديم «نحن خلقناکم فلولا تصدقون» اين برهان است. «أ فرأيتم ما تمنون أ أنتم تخلقونه أم نحن الخالقون» کار شما کار امناست شما فاعل طبيعي هستيد حداکثر شأني که براي شماست شأن شما شأن تحريک است ايجاد نيست. شما کارتان إمناء است اين نمونه را گفتند بيان شد. الآن وارد يک نمونه ديگري مي‌شوند بحث امروز ماست.

بحث امروز ما اين است که ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ [63] أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ [64]﴾، اين آيه را دقت بفرماييد که چقدر شيرين خداي عالم دارد بحث خالقيت را مطرح مي‌کند و اينکه انسان در خالقيت کمترين سهمي ندارد. کمترين سهمي براي انسان در فضاي خالقيت وجود ندارد. ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ [63] أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ [64]﴾، يک بحثي را مطرح مي‌کنند تحت عنوان بحث زرع و حرث. حرث يعني چه؟ حرث يعني اينکه شما يک هسته يا بذر يا دانه‌اي را از انبار مي‌آوريد در زمين مي‌گذاريد. اينکه زرع نشد. شما حارث هستيد زارع نيستيد. اينجا چقدر لطيف مي‌فرمايد که کار زرع کار ماست. چطور؟ شما اين هسته را که مي‌گذاريد در زمين، زمين کارش چيست؟ زمين کارش اين است که اين هسته را تبديلش مي‌کند به خاک. رماد بکند خاک بکند. ولي ما مي‌آييم عوض اينکه اين هسته خاک بشود و رماد و خاکستر بشود و از بين برود ما مي‌آييم دورنش را مي‌شکافيم سرش را مي‌آوريم بيرون. اين کار، کار زرع است.

شما نگاه کنيد واقعاً دو تا کار مي‌کند آقاي کشاورز اين را مي‌آورد مي‌گذارد در زمين، يک؛ آب مي‌دهد، دو. اين هر دو براي افساد اين هسته و بذر است. هر دو کار هم آب دادن، آب خراب مي‌کند. آب الآن خيلي جاها را از بين مي‌برد. آب يک موجودي که در درون زمين باشد را مي‌پوساند. بله، اگر بيرون باشد سرحال باشد نشاط داشته باشد بله. ولي وقتي درون خاک است زير اين خروارها خاک است خود خاک خرابش مي‌کند، يک؛ آب خرابش مي‌کند، دو؛ شما پس چکاره‌ايد؟ اين ما هستيم که درون حبه و هسته را مي‌شکافيم «بارء النسم» اين برء النسم، برء النسم، بارئ يعني خدا بارئ است اين مي‌شکافد و خلق مي‌کند اين حبه و گندم را. خداي عالم مي‌فرمايد اين هسته‌اي که شما در درون زمين مي‌گذاريد اين هسته طبق قاعده‌اي که خودتان داريد در خاک است، يک؛ آب مي‌آيد رويش، دو؛ اين هر دو باعث افساد اين هسته است. اينکه مي‌بينيد اين هسته دوباره رشد کرده پس کار ماست ما شکافتيم، چون شما کارتان افساد است اصلاح نيست. حداکثر کارتان حرث است.

اينها برهان است. اين را ما متوجه نيستيم اين برهان قرآني است. بالاتر از برهان فلسفي است. برهان فلسفي يک برهان عقلي است اين يک برهان شهودي است. يعني چه؟ يعني ما واقعاً اين قضيه را مشاهده مي‌کنيم. ما مي‌بينيم حبه و هسته را که مي‌گذاريم داخل زمين، اقتضاي اينکه رفت داخل خاک، خاک بشود. يا آب شما مي‌ريزيد آب اين را داغان مي‌کند. چطور شده اينکه در خاک است و آب به آن خورده و بناست فاسد بشود اين يک دفعه تبديل مي‌شود به اين و درونش شکافته مي‌شود و زرع اتفاق مي‌افتد. اين را مي‌گويند زرع که اتفاق مي‌افتد لذا ما زارعيم ما خالقيم ما بارئ هستيم و امثال ذلک.

لذا اين مسئله اين برهاني است در مقابل اهل جحد و انکار نسبت به معاد. ببينيد حالا چقدر شيرين مرحوم صدر المتألهين اين بحث را دنبال مي‌کنند قوله عز اسمه: ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ [63] أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ [64] لَوْ نَشاءُ﴾ اگر ما مي‌خواستيم ﴿لَجَعَلْناهُ حُطاماً﴾ همين بذر و همين دانه و همين هسته‌اي که شما گذاشتيد اين را حطيمش مي‌کرديم داغانش مي‌کرديم ﴿لو نشاء لجعلناه حطاما فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ [65] إِنَّا لَمُغْرَمُونَ [66] بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ [67]﴾.

«قد نبّه اللّه سبحانه في هذه السورة على ثبوت المعاد» نبّه، ببنيد تنبيه است آگاهي است يعني يک تکان به آدم مي‌دهد که مواظب باش تو چکار کردي الآن؟ آقاي مدعي! تو آمدي اين هسته را و اين بذر را گذاشتي داخل زمين. اقتضاي کار تو اين است که اين هسته را داغان بکني، حطيمش بکني ولي اين زرع شده اين را چه کسي کار کرده؟ «قد نبّه الله سبحانه في هذه السورة علي ثبوت المعاد»، يک؛ «و حقّية حشر الأجساد بوجوه مختلفة» از راه‌هاي مختلفي. يک راه قبلي‌اش اين بود که «أ فرأيتم ما تمنون أ أنتم تخلقونه أم نحن الخالقون، نحن خلقناکم فلولا تصدقون» اين «نحن خلقناکم» به علم شهودي است. اين تنبيه است اين شهود سات که آقا! شما خودتان هيچ بوديد «نحن خلقناکم فلولا تصدقون» چرا تصديق نمي‌کنيد؟ «کما بدأکم تعودون» اين فقط يک استدلال است. سؤال مي‌کنيد که چه‌جوري مي‌شود؟ «أ إذا کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعثون» چه‌جوري مي‌شود؟ «کما بدأکم» همان‌جوري که شما نبوديد همه چيز شديد. «کما بدأکم تعودون» اينجا هم همين‌طور است.

«بوجوه مختلفة: بعضها لدفع شبه الجاحدين المنكرين و الضالّين المكذّبين»، يک «و بعضها» اين وجوه «لزيادة تنوير قلوب أهل الدين:» دو. مي‌فرمايند که هم جنبه اثباتي و هم جنبه سلبي است. هم جنبه سلبي، دفع شبه. هم جنبه اثباتي، تنوير قلوب. ما از دو راه داريم براي مسئله اثبات معاد با شما حرف مي‌زنيم.

«منها قوله: ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ﴾ ‌- الآية-» که قول قبلي بود لذا فرمود که «و قد مرّ وجه الاستدلال به» وجه استدلال به اين آيه را قبلاً براي شما توضيح داديم.

اما «و منها:» پس منا قوله «أ فرأيتم ما تمنون» وجه ديگر: از وجوه ديگر اين است که اينجا وارد بحث امروزمان مي‌شويم «أنّ الحبّة المزروعة جوهر جامد أرضيّ غاية فعل» اين مطلب اول: اين حبه و هسته چيست؟ يک موجود جامد است. اين حبه گندم اين ارزني که الآن شما مي‌بينيد يک موجود جامد است. اين هسته خرما يک موجود جامد است. يک موجود ارضي است. شما چکار مي‌کنيد؟ «غاية فعل الإنسان فيها» اين حبه «أن يدفنه في التراب» اين را در خاک دفنش مي‌کند «و يسقيه الماء» به آن آب مي‌دهد. همين! غايت فعل انسان دفن در تراب و سقايتش است تمام شد و رفت. ما مي‌گوييم که اين خاک قاعدتاً بايد اين را به خاک تبديل بکند. اين هسته و اين حبه و اينها بايد اين را تبديل به خاک بکند. شما مثلاً يک دانه تُرب حالا ما يک مقدار ما کشاورز نيستيم بلد نيستيم ولي اين است اين دانه را مي‌گذاريم داخل زمين، تمام شد و رفت. اين مثلاً مي‌خواهند سبزي بکارند مي‌گويند اين دانه يک پلاستيک مي‌دهند صد الي 150 تا دانه داخلش هست ما چه مي‌دانيم اين چيست؟ اين را پخش مي‌کنيم داخل زمين و مي‌ريزيم داخل خاک و روي سرش خاک مي‌ريزم و يک مقدار آب به آن مي‌دهيم و بلند مي‌شويم دنبال کارمان مي‌رويم. غايت فعل انسان اين است.

«غاية فعل الإنسان أن يدفنه في التراب و يسقيه» تمام شد. حالا اينکه رفت داخل خاک و آب به او داديد هم آب و هم خاک هر دو بناست اين را فاسدش کنند. «و غاية فعل التراب فيه» در باب اين جوهر جامد «أن يفسده» تراب بايد اين را خراب بکند. «و يعفنه» اين را عفن و بدبويش بکند و دور بياندازد «و يجعله ترابا» و تبديلش بکند به تراب و «مثله و رمادا» مثل خودش بکند و رمادش و خاکسترش بکند. «ـ كما يفعل بأجساد الحيوانات» شما يک حيوان را وقتي وارد ببخشيد مرده‌اش را انداختيد داخل خاک، اين حيوان کم‌کم خاک مي‌شود. همين انسان وقتي وارد قبر شد اصلاً داخل که مي‌برند لحد مي‌گذارند و فلان يک مقداري داخل خاک نيست اگر بخواهد همين‌جوري خاک روي آن بريزند يک لودر خاک روي او بريزند ده روز ديگر ببينيد، او خاک شده است. اين‌جوري است پس خاک اينها را خاک مي‌کند. زنده هم باشد حيوان زنده هم باشد خاک که روي او بيايد اين را تبديل به خاکش مي‌کند. «يعفنه» بدبويش مي‌کند. بعد خاکش مي‌کند.

«و كذا فعل الماء» آب چکار مي‌کند؟ آب هم چقدر اين آب زير کاه که مي‌گويند همين است! بعضي آب زير کاه هستند. داغان مي‌کند اين آب معاذالله زير ساختمان برود ساختمان را لِه مي‌کند. «و کذا فعل الماء في الأشياء، و أنّ فعل» حالا بگوييم خود آن حبه چکاره است؟ آيا مي‌تواند کاري بکند؟ «و أنّ فعل طبيعة الحبّة المزروعة في مادّتها التثقيل و التسكين، لا الإصعاد إلى جانب السماء» خدا رحمت کند. مي‌گويد اين يک موجود مگر سنگين است بالاخره حبه و هسته هستند اينها مي‌افتند روي زمين، اين کجا و بيايد بالا کجا؟ جهت اصعاد و صعود پيدا بکند! شما يک دانه ببخشيد بذر تُرب را وقتي داخل زمين کاشتيد و روي آن خاک ريختيد و آب به آن داديد، بد از ده روز اين اصعاد پيدا مي‌کند به تعبير ايشان «إلي جانب السماء» بالا مي‌آيد. در حالي که اين بذري که بوده اين بذر سنگين است بايد بايستد. اين چطور جانب اصعاد را پيدا کرده؟ «و کذا فعل الماء في الأشياء و أنّ فع لالطبيعة الحبّة المزروعة في مادّتها التثقيل و التسکين» ساکن باشد حرکت نبايد بکند «لا الإصعاد إلي جانب السماء، ثمّ الإثمار» اين اين ثمر بدهد «و الايلاد» توليد بکند «بعد حصول النشؤ و النماء» بعد از اينکه نشو و نماء نمود و آمد بالا و رشد پيدا کرد.

حالا اينجا مي‌فرمايند که اگر خداي عالم به آن مُلک ملکوتي عطا نمي‌کرد يعني به آن حبه. حبه مُلک است هسته مُلک است. اگر در درون او حکمتي را عنايتي را وحي‌اي را قرار نمي‌داد که ملکوت اوست «سبحان الذي بيده ملکوت کل شيء» اگر در او ملکوتي قرار نمي‌داد اينکه بالا نمي‌توانست بيايد. اين ملکوت است که او را مي‌تواند به جايي برساند. «فلو لا أنّ اللّه أفادها بحكمته قوّة أخرى» اگر خداي عالم يک قوه ديگري به اين هسته و دانه نمي‌داد «باطنيّة و كلمة فعّالة ملكوتيّة [كونية- نسخة] يفعل بها ما يغذّيها أوّلا، ثمّ ينميها ثانيا» آن حکمتي و عنايتي که هست آن ملکوتي که به او داده او باعث مي‌شود که اين از خاک تغذيه بکند از اين آب استفاده بکند و رشد بکند اگر او نبود که هيچ. اين هسته خرما بود ««فلو لا أنّ اللّه أفادها بحكمته قوّة أخرى باطنيّة و كلمة فعّالة ملكوتيّة [كونية- نسخة] يفعل» اين قوه ديگر «بها ما» که خداي عالم انجام مي‌دهد به وسيله اين قوه ديگر «ما يغذّيها» چيزي که باعث تغذيه اين حبه و هسته بشود «أوّلا، ثمّ ينميها ثانيا» بعد نمو و رشد بکند «ثمّ يولّدها ثالثا بما يقع منه الانتفاع، بجنود و أعوان و خدم منتشرة فيها، تستخدمها ثلاثة رؤساء: ـ الغاذية و النامية و المولّدة ـ لكانت إمّا رمادا أو هشيما» اگر خداي عالم در درون اين هسته خرما يک قوه‌اي قرار نمي‌داد که آن قوه بيايد و غذيه بشود منيمه بشود مولده بشود، اين‌جوري است.

غاذيه به او غذا مي‌دهد. منميه به او رشد مي‌دهد. مولده کار توليدي مي‌کند. اين قوه‌اي که دارد در آن ايجاد شده اصطلاحاً مي‌گويند نفس نباتي است. اين نفس نباتي در درون اين هسته خرما مغذي است منمي است مولد است. مي‌گويد اگر خداي عالم به اين افاده نکند اين حکمت را و اين ملکوت را به او ندهد چه مي‌شود؟ «لکان رمادا أو هشيما أو حطاما» هيچ.

پرسش: ...

پاسخ: احسنتم «لو نشاء لجعلناه حطاما» بله. «لکانت إما رمادا» خاکستر مي‌شود هيچ. «أو هشيما» هشيم همين «تذروه الرياح» خس و خاشاک مي‌شود هيچ. «أو حطاما» لِه مي‌شود و از بين مي‌رود که «لا ينتفع به حيوان في مطعم» حتي به درد حيوان هم نمي‌خورد. حيوان تا زماني که اين مثلاً ارزن بود يا دانه بود مي‌خورد اما الآن شده خاک، حيوان هم نمي‌تواند بخورد و نه پوششي مي‌شود و نه لباسي مي‌شود هيچ. «لا ينتفع به حيوان في مطعم و لا في ملبس، أو تبنا لا نفع فيه‌ [مخ فيه- نسخة]» حتي در حد آجر هم نمي‌شود لِه مي‌شود حطيم مي‌شود گرچه قبلاً کاه‌گل مي‌کردند. ما پنجاه و شصت سال که کاه‌گل نديديم. «فلا نفع فيه و لا غذاء منه».

«فثبت» از اينجا مي‌فرمايد که اول فرمودند «و قد نبّه سبحانه و تعالي» براساس اين تنبيه «فثبت و تحقّق عند العارف المحقّق» اينجا مي‌گويد عارف محقق. عارف دو تا حرف است يک وقت است که همان سلوک عرفاني و آنهاست نه! همين کسي که شهوداً اين را مي‌بيند مشاهده مي‌کند که اين هسته خرما اين‌جوري حطيم نشده هشيم نشده رماد نشده بلکه تبديل شده به يک امري که شکوفه کرده و اصعاد الي السماء دارد ثمرات دارد مولد است و امثال ذلک «فثبت و تحقّق عند العارف المحقّق» که چه؟ «أنّ اللّه قد أودع في موادّ الكائنات» خداوند عالم در مواد کائنات به وديعت نهاده چه چيزي را؟ «قبول فنون من الصور و الكمالات» اينها علت قابلي‌اند. آن ملکوتي که در او قرار گرفته شده علت فاعلي است و او را به اين صورت درآورده است. «من الصور و الکمالات و القوى و الكيفيّات، و أودع بعنايته» خداي عالم به ودعيت نهاده شد به حکمتش و به عنايتش «و حكمته في صورها توجّها طبيعيّا» اين را دقت کنيد.

اينجا باز يک رشدي ديگر است خدا غريق رحمتش کند. مي‌فرمايد که شما حبه را ديديد که اين‌جوري شده اين قضيه اختصاصي به حبه ندارد. هر موجودي را براساس قابليتش خداي عالم داخلش ملکوتي قرار مي‌دهد اين ملکوت او را مي‌برد بالا. حبه گندم باشد يا هسته خرما باشد يا نطفه انساني باشد. چرا؟ چون بناي بر بالا رفتن و به سمت اشرف نگريستن اين يک امر قانون الهي و ناموس الهي در کل جريان طبيعت است. «و أودع بعنايته و حكمته في صورها توجّها طبيعيّا إلى ما هو أشرف و أقرب إلى أفق النور و عالم الرحمة و السرور» مرحوم صدر المتألهين از اين مسئله از «أ أنتم تزرعونه أم نحن الزارعون» دارد يک بهره قانوني و ناموسي در کليت نظام طبيعت مي‌برد مي‌گويد اين اختصاصي به زرع ندارد. خداي عالم ببينيد زرع يعني دل اين هسته شکافته بشود اصعاد الي السماء داشته باشد و ثمر داشته باشد و توليد بکند. مگر نيست؟ اين اختصاصي به زرع حبه ندارد اين کار زرع است و اين کار خدا هست به نطفه هم همين کار را مي‌کند. به انسان هم همين ما که در اين حد هستيم ما در حد يک موجود قابلي هستيم خداي عالم مي‌تواند اگر ما از خدا بخواهيم واقعاً افاده بکند به حکمتش يک ملکوت افزون‌تري که ما در حقيقت به اشرف و اقرب و نور واقعي حرکت بکنيم.

«و أودع بعنايته و حكمته في صورها» صور اين طبايع «توجّها طبيعيّا إلى ما هو أشرف و أقرب إلى أفق النور و عالم الرحمة و السرور، ثمّ أفاض» حالا شروع مي‌کند حرکت بعد حرکت، «ثم أفاض عليها رحمة بعد رحمة» اين زرع چه مي‌کند؟ اين ويژگي چه مي‌کند در نظام هستي؟ خدا مي‌خواهد همه موجود را بياورد بالا. هر موجودي به هر مقداري که توان دارد بياورد بالا. بعد مي‌فرمايد «ثم افاض عليها رحمة بعد رحمة و هداية بعد هداية، حتّى أوصلها إلى غايات درجاتها و نهايات حركاتها» هسته خرما تا کجا مي‌تواند برود؟ تا نخل باسق بشود. تمام شد. اين ديگر نمي‌تواند. اگر بخواهد فرشته بشود اين بايد برگردد انسان بشود تا فرشته بشود. ما چقدر بايد خدا را شکر کنيم که انسان شديم. اصلاً نمي‌شود گفت که چه‌جور شد که انسان شديم! اين هسته خرما شده نخل باسق. اين بالاتر از اين نمي‌تواند برود. لذا فرمود «و لا غاية درجتها» ولي انسان غايت درجه ندارد تا لاهوت مي‌تواند جلو برود. تا لاهوت مي‌تواند جلو برود.

«ثمّ أفاض عليها رحمة بعد رحمة و هداية بعد هداية، حتّى أوصلها إلى غايات درجاتها و نهايات حركاتها، و هكذا» مرتب برو بالا مرتب برو بالا «إلى أن تنتهي حركاتها و انتقالاتها إلى الحيوانيّة» يعني نبات بشود حيوان «ثمّ إلى الإنسانيّة» انسان بشود «و كلّما حصل فيها» انسانيت «كمال أتمّ و صورة أقوى كانت عشقها و شوقها إلى ما هو كمال و غاية لها أكثر و أشدّ» ما کافي است که فقط يک زبان بزنيم بشود. مثلاً يک بستني را آدم بخواهد بخورد کافي است اول اگر بستني را نشناسد کافي است فقط يک زبان بزند و اين ذائقه ببيند که يک چيز لطيفي است يا نه؟ ما زبان نمي‌زنيم ذائقه‌مان را بکار نمي‌بنديم نسبت به اينها.

اين شعري هست که اگر لذت ترک لذت بداني ـ دگر لذت نفس لذت نخواني. ما اين ترک لذت را نچشيديم. اگر لذت ترک لذت بداني ـ دگر لذت نفس لذت نخواني.

پرسش: ...

پاسخ: بله. اگر شود اين حالا اين اشعار ادباي ما در اين رابطه چه معرکه‌اي است. ادبيات عرفاني ما فوق العاده است چقدر شريف است چقدر عزيز است. متأسفانه اينها يعني ما اينها را علم نمي‌دانيم. اينها را علم نمي‌دانيم. و الا فوق العاده است. وقت هم تمام شد «فإذن ثبت و تحقّق أنّه لا يجوز أن تقف حركة الوجود عند الإنسان» مرحوم صدر المتألهين دارد استفاده مي‌کند. از «أ أنتم تزرعونه» رسيده به اينجا مي‌گويد زرع وجود تو را ما داريم تأمين مي‌کنيم از نطفه، تو همان حبه هستي. تو وقتي انسان متولد شدي در حد حبه‌اي در حد هسته‌اي. ما در ملکوت تو مي‌توانيم هدايتي قرار بدهيم که رشد بکني «فإذن ثبت و تحقّق أنّه لا يجوز أن تقف حركة الوجود عند الإنسان و تسكن لديه و لا تتجاوزه إلى ما هو خير حقيقي» اصلاً چنين چيزي وجود ندارد اينکه تصور کنيد که من همين‌ قدر خوانده‌ام بس است نيست. به قول حاج آقا خدا سلامتشان بدارد مي‌فرمودند که اگر کسي گفت من فارغ التحصيل شدم اين اولين روز جهل اوست. اينجا الآن مي‌فرمايد که «لا يجوز» جائز نيست «أن تقف حرکة الوجود عند الإنسان» متوقف بشود «و تسکن لديه و لا تتجاوزه الي ما هو خير حقيقي» شايسته نيست که انسان تا يک حدي بايستد و بگويد ما همين قدر بود و ديگر بس است. نه، تا آن لحظه مي‌گفت بکارم و بميرم! آن طرف مي‌گفت من اين درخت را بکارم و بميرم اين هسته را داخل زمين بگذارم و بميرم. اگر کسي به اينجا برسد که تا آخرين لحظه توقف نداشته باشد واقعاً آفرين دارد.

«لنقصانه ما دام في الدنيا عن تمام الارتقاء إلى عالم الدوام و البقاء» از عالم فناء خودش را به عالم بقاء بکشاند بقيه‌اش إن‌شاءالله اگر هفته آينده يکشنبه و دوشنبه بحث بود که ظاهراً هست در خدمت آقايان خواهيم بود به اميد خدا.

logo