1404/02/30
بسم الله الرحمن الرحیم
/آیه 62/سوره واقعه
موضوع: سوره واقعه/آیه 62/
قوله عزّ اسمه: ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾
گاهي اوقات واقعاً يک سخن و يک آيه به مثابه يک قاعده کار ميکند. اين يک قاعده است انصافاً. و بسياري از موارد بايد در حل آن مسائل از جايگاه اين قواعد حل کرد. يکي از قواعد اين است که ما مسائل را به صورت بداهت براي شما مطرح ميکنيم و اين امر که شما پيشينيه روشني داريد و آگاهيد ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾، يعني بالوجدان اين را ميدانيد به علم حضوري ميدايد که هيچ نبوديد و الآن به اينجا رسيديد. شما در يک جايگاهي قرار داشتيد که «لم يکن شيئا مذکورا» بود و اين را بالوجدان مييابيد ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾.
اين علم ديگر علم الدراسه به معناي علم بحثي و درسي و يک معلم بيايد به شما بگويد که شما هيچ چيزي نبوديد و از نطفه و علقه به اينجا رسيديد و اين مسيري که ديروز خوانديم آن مسير بوديد، اين را آدم بالوجدان مييابد. اين مسيري که ايشان ديروز بيان فرمودند اين بود که فرمودند «حيث ابتدأ اولا من تراب ثم من نطفة ثم من ماء مهين ثم کان علقة في قرار مکين ثم کان مضغة مخلقة ثم کان جنينا ثم کان طفلا ثم کان صبيا زکيا ثم شابا» همه اين مراحل از ابتدا تا آخر را شما بالوجدان يافتيد. يک رسالهاي پريروز مطرح بود که بنده را به عنوان يک داور، معمولاً ما توفيق نداريم ولي مجبور شديم که حضور پيدا بکنيم داور بيان کردند. ما گفتيم که اگر نظام آفرينش را ما خوب طراحي بکنيم چون يکي از مسائل چالشبرانگيزي که در جامعه علمي ما وجود دارد مسئله مکتب تکامل داروينيسم است و مسئله ترانسفورميسم است و اينهاست که به هر حال انسانها مثلاً از يک زيست بسيط طبيعي شروع کردند و امثال ذلک.
در آنجا اين مسئله تقرير شد که حالا شايد يک مقدار از بحث فاصله داشته باشيم اين مسئله تقرير شد که خداي عالم نظام هستي را در دو فصل قرار داده است فرمود: «علي له الخلق و الأمر» نظام هستي دو حصه دارد يک حصه خلقي دارد يک حصه امري دارد. حصه امري او حصه مبتدئات است و مجردات است و مفارقات است و اينها هستند که اينها بدء و ختمشان يکي است «ما منّا الا له مقام معلوم» تمام هستيشان با اراده حق شکل ميگيرد تمام ميشود ميرود. «و إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له کن فيکون» اين حصه عمده هستي است. يک حصه ديگر از هستي که از او به اصطلاح خلق ياد ميشود «الا له الخلق و الأمر». خلق با امر چه فرقي دارد؟ خلق تدريجي است و امر دفعي است. همين نطفه و علقه و مضغه و «فکسونا العظام» اينها همه تدريج است. اما آن اين حرفها را ندارد آن «إنما امره إذا أراد شيئا» نفس که ماده ندارد روح که ماده ندارد وقتي ماده نداشت اصلاً حرکت نيست چون حرکت در جايي است که ماده باشد حرکت «خروج من القوّة الي الفعل» قوه کجاست؟ آن جايي که ماده وجود داشته باشد. پس آن جايي که حرکت نيست تدريج وجود ندارد و کلاً دفعي است مثل چه؟ مثل عالم روح، مفارقات، مجردات اينها چيست؟ دفعي هستند.
منظور چيست؟ منظور اين است که خداي عالم براي نظام هستي دو طرح دارد يک طرح دفعي يک طرح تدريجي. طرح دفعياش که بيان شد. طرح تدريجياش همين اس تکه ملاحظه فرموديد نطفه و علقه و فلان و فلان. قبل از اينکه نطفه بشود و علقه بشود مسيرش مثلاً به صورت يک ياخته مثلاً تکسلولي بوده يا فلان بوده، اينها همهاش به جاي خودش محفوظ است. ما مسير تکامل را نفي نميکنيم مرحوم علامه طباطبايي در الميزان ميگويند ما مسير تکامل، تکامل هر جوري که هست البته فرضيه نباشد نظريه نباشد به صورت يک قاعده علمي درآمده باشد آن قابل پذيرش است. هر چيزي که به صورت يک قاعده علمي، نه نظريه نه فرضيه اينها کار ابتدايي است. اگر يک قاعده علمي شد مورد پذيرش است. اگر فرض بفرماييد نظام تکامل يک امر قاعدهمند شد يعني قاعده علمي پيدا کرد بسيار خوب! اين حداکثر حداکثر در حد علت قابلي است. و خداي عالم اصلاً گفته که من در عالم خلق اينجوري حرکت ميکنم. اين تکاملي که شما در نظام طبيعت ميبينيد را من قرار دادم.
در آن جلسه گفته شد که فکر نکنيم که خدا در آفرينش دو سهم دارد يک سهمش خدا و يک سهم علم که بگوييم تکامل علمي است تا اينجا، بعد مثلاً نفس اضافه شده است. اينجور نيست. همان بخش علمي را هم خدا ايجاد کرده. از نطفه تا علقه را چه کسي آورده؟ از علقه تا مضغه را چه کسي آورده؟ اينکه ما چند روز قبل خوانديم اينها خيلي مهم است؟ «أ فرأيتم ما تمنون» شما فاعل طبيعي هستيد کارتان إمناء است. «أ فرأيتم ما تحرثون» کار فاعل طبيعي هستيد نه فاعل الهي. هر سه کار شما، زرع نيست. شما فلاحيد شما زارعيد يا خدا؟ آنکه دل «برح النسمه» است دل هسته را ميشکافد مال کيست؟ شما داريد هسته را ميشکافيد؟ شما حبه را باز ميکني؟ شما دانه را باز ميکني؟ شما که دانه را مياندازي زمين و بلند ميشوي و ميروي خانه خودت؟ آن کار کار خداست «فلق الحب و النوي، برء النسم» اينها کار خداست خدا بارئ است. شما فکر کردي که حالا نظام تکامل شد و مثلاً يک امر تکسلولي تبديل شده به فلان و فلان. يعني چه؟ يعني شما نقش داري؟ طبيعت نقش دارد؟ خود طبيعت آفريده است. خود نظام تکاملي يک نظام علمي است که خدا مقرر کرده است خدا گفته من اصلاً آفرينش من بر اين اساس است. وقتي ميگوييم شما نطفه بوديد بعد علقه بعد مضغه بعد في قرار مکين بعد فلان فلان فلان، خودش دارد ميگويد. «ثم صوّرناکم». «هو الذي يصورکم في الأرحام کيف يشاء». به اين روشني دارد ميگويد شما اين کاره نيستيد.
از اين واضحتر؟ بعضي دنبال نظام داروينيسم هستند يا ترانسفورميسم هستند و امثال ذلک دارند حرکت ميکنند اينها نميدانند. اينها را نخواندند. از اين معاني واقعاً غافلاند. خداي عالم به صورت صريح گفت که اين قصه اينجوري است. شما فکر نکنيد که اگر نظام تکاملي شکل پيدا کرده يعني نظام علمي شکل پيدا کرده و نظام علمي در مقابل نظام خلقت است بلکه خلقت الهي اين کار را دارد انجام ميدهد. خداي عالم اينجا را استدلال ميکند برگرديم به حرف خودمان و اين استدلال را داشته باشيم که چه؟ که خدا فرمود: ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾، اين برهان است. يعني چه؟ يعني شما بالبداهه يا بالاتفاق يافتيد که از اين مسير آمديد و شما از صفر رسيديد به نقطه صد «ثم کهلا» حالا که هست چرا ترديد ميکنيد؟ «فلو لا تذکرون» چرا توجه نميکنيد؟
پس بنابراين اين يک استدلالي است ما تا اينجا اين را خوانديم «و تعقل کل منهما» را خوانديم. «و يحتمل أن يكون المراد: إنك يا إنسان» احتمال دارد که اين سخن که فرمود «لو لقد علمتم النشأة الأولي»
پرسش: ...
پاسخ: «و يحتمل أن يكون المراد: إنك يا إنسان لمّا علّمتك» ببينيد اينجوري خدا دارد حرف ميزند اي انسان! وقتي ما به تو تعليم داديم و تو اين تعليم تعليم دراسي نيست. علم حضوري است به علم حضوري يافتي «نشأتك الدنياويّة» نشأت دنياوي خودت را يافتي «و حالتك الدنيّة الاولى» و حالت پستي که، چون ماء مهين بود مهين يعني پست. از حالت دنيه أولي آمدي بالا. «التي قد وقع لك فيها الانتقالات من رتبة إلى رتبة فوقها» از نطفه به علقه و إلي مضغه و إلي کسونا و کذا و کذا که از اين رتبههاي ضعيف آمدي رتبه فوق. حالا «فكنت» آقاي انسان! بودي تو «أوّلا جمادا، ثمّ نباتا، ثمّ حيوانا، ثمّ بشرا سويّا سميعا بصيرا متفكّرا» وقتي به تفکر و عقل رسيد انسان کامل شد. «و لم تنتقل من رتبة من هذه المراتب إلّا و قد خلع عنك صورة خسيسة» شما به هر منطقهاي از مناطق بالاتر که رسيدي مرتبه پايينتر را رها کردي. پس يک لباس جديد پوشيدي در حقيقت. «و لم تنتقل» و منتقل نميشوي «من رتبة من هذه المراتب إلا و قد خلع صورة خسيسة و أعراض ناقصة» اينها از شما خلع شده شما اينها را رها کردي «و البست ما هو أجود [أتم وجودا- نسخة] منها و أشرف ـ» و شما لباس برتر. خلق نسبت به مضغه وقتي لحاظ ميشود مضغه لباس بالاتري است. يا متفکر در مقابل سميع و بصير بالاتر است و لباس بالاتر است. «و البست ما هو أجود [أتم وجودا- نسخة] منها و أشرف ـ» اين را ديدي؟ ببينيد اينجوري دارد حرف ميزند که آقا! اين را ديدي؟ «و لقد علمتم النشأة الأولي» اينجا:
«فكذلك ينبغي لك و يجب عليك أن لا تتوانى من استعمال القوّة العاقلة التي هي آخر ما حصل لك في هذه النشأة» ينبغي چه؟ «في تذكّر امور الآخرة» شما شايسته است که با توجه به اينگونه از امور، متذکر امور آخرت بشوي. «فكذلك ينبغي لك في تذكّر امور الآخرة» و اينکه «و أنّ الغايات كانت بإزاء البدايات» همانطوري که ديروز بيان کردند شما حالت تضايفي نگاه بکنيد. اگر بداياتي داشتيد غاياتي هم داريد. بدايات شما چه بود؟ نطفه و علقه و مضغه بود. غايات شما چيست؟ اينکه إنشاءالله به جمع ملائکه بپيونديد يا خداي ناکرده به جمع سباع و بهائم و اينها بپيونديد «و معرفة من الابتداء و إليه الرجوع للكلّ» و اين را بشناسيد که آن کسي که آغاز راه بود براي شما خدا بود که «هو الذي أنشأکم في الأرض و استعمرکم فيها» و او هم در پايان غايت و نهايت است «في تذكّر امور الآخرة و أنّ الغايات كانت بإزاء البدايات و معرفة من الابتداء و إليه الرجوع للكلّ».
«فلا ترقي درجة من درجات العلوم و المعارف إلّا و تخلع عن نفسك أخلاقا و عادات و أعمالا كنت معتادا بها منذ الصبى» اين مراحلي که داري ميروي بالا، اين مثل پلههاي مادي نيست که پله سوم با پله دوم فرق نکند. اين پله سوم يعني خلع پله دوم. يعني لباس «و هم في لبس من خلق جديد» اين مرحله مادون را رها بکنيد و بياييد مرحله بالاتر. «فلا ترقي» يعني رقي و رفعت پيدا نميکند «درجة من درجات العلوم و المعارف إلا و تخلع» خلع ميکني «عن نفسک» چه چيزي را؟ «أخلاقا و عادات و أعمالا کنت» قبلا «معتادا» عادت کرده بوديد «بها منذ الصبي» از آن زماني که کودک و بچه بودي. «من غير بصيرة و لا رويّة» در گذشته نه فکر ميکردي نه بصيرتي داشتي همينجوري عمل ميکردي. هم به صورت عادت عمل ميکردي. «حتّى يمكنك أن تفارق هذه الصورة البشريّة و تلبس لباس الأخيار و تتصوّر بصور الملائكة [بالصورة الملكية- نسخة]» تا زماني که انسان به صورت ملک در نيامده و به عقل نرسيده همچنان در مرحله پايين به سر ميبرد «حتّى يمكنك أن تفارق هذه الصورة البشريّة و تلبس لباس الأخيار و تتصوّر بصور الملائكة [بالصورة الملكية- نسخة]، و يمكنك الصعود إلى المنازل العالية و الترقّي إلى المراتب الجنانيّة مع الذين أنعم اللّه عليهم من النّبيين و الصدّيقين و الشهداء و الصالحين و حسن أولئك رفيقا».
اينها در حقيقت کساني هستند که اين «اولئک مع الذين» اين ببينيد يک افرادي هستند که در آن مرتبه عالي هستند. مرتبه عالي کيها هستند؟ «من النّبيين و الصدّيقين و الشهداء و الصالحين و حسن أولئك رفيقا» اينهايي که اينجا هستند حرکتشان را آغاز بکنند يکي از پس ديگري تا «مع الذين» اولئک يعني مؤمنين «مع الذين أنعم الله عليهم من الصديقين» يک وقت است ملاحظه بفرماييد که خداي عالم به يک افرادي بخاطر لياقتهاي ذاتي نعمتهايي به آنها داده مثل اولياي الهي. يک عدهاي هستند که نه مرحله ذاتي آنها آن نعمت نبود که خدا به آنها بده ولي به صورت کسبي تلاش کردند به آنها رسيدند لذا فرمودند «و اولئک مع الذين انعم الله عليهم» آنها موهبتي دارند ولي شما کسبي داشته باشيد. آنکه خدايش به او رسالت دارد ولايت داد خلافت داد امامت داد آنها موهبتي است لياقت بوده شرايط بوده داده شده. شما تلاش بکنيد به آنها برسيد «و اولئک مع الذين انعم الله عليهم» به بشر اينجوري خدا توصيه ميکند.
مرحوم صدر المتألهين هم خيلي دغدغه مباحث علوم قرآني و اينها را ندارد و لذا اينجا گاهي اوقات از حرفهاي جناب زمخشري و ديگران هم استفاده ميکند و حرفهاي چون ببينيد دأب جناب صدر المتألهين در اين تفسير اين است که از الفاظ عبور کنند از عبارات عبور بکنند به معاني و حقايق خودشان را برسانند. اينجا ايشان ميفرمايد که مثلاً اين عبارتهايي که بعضاً در قرائات مختلف خوانده ميشود براي ما اولويت اول توجه به آنها نيست. لذا ميفرمايد که «و قرء: النشأة و النشاءة» يعني «و علمتم و النشأة الأولي» که واو دارد مثلاً «و في الكشّاف: «إنّ في هذه الآية دليلا على صحّة القياس حيث جهّلهم في ترك قياس النشأة الاخرى على الاولي» آمدند بگويند که آقا، آخرت را با دنيا براي چه مقايسه ميکنيد؟ اصلاً آخرت يک عالم ديگري است يک وضع ديگري است شما چرا مقايسه ميکنيد؟ ولي جناب زمخشري در تفسير کشاف ميگويد که اين آيه دارد مقايسه را نشان ميدهد ميگويد شما اينجا را که ديديد «و لقد علمتم النشأة الأولي فلو لا تذکرون» اين سخن از يک جهت قابل قبول است از يک جهت قابل قبول نيست. از يک جهت قابل قبول است به جهت اينکه ما ميتوانيم مقايسه بکنيم بگوييم که شما که از هيچ نبوديد حالا دوباره خدا بخواهد شما را ايجاد بکند مشکلي دارد؟ اين مقايسه درست است. ولي يک وقتي ميخواهيد مقايسه بکنيد که نشأه أولي مثل نشأه ثانيه است اين نادرست است. دقت بفرماييد.
يک وقت اين مقايسهاي که داريد ميکنيد چون الآن دارد مقايسه ميکند. ميگويد «لقد علمتم النشأة الأولي فلولا تذکرون» اين مقايسه درست است که شما هيچ بوديد به همه چيز رسيديد و خدا در نشأه آخرت شمايي که به همه چيز رسيديد را دوباره ميتواند آشکار بکند اين مقايسه درست است ولي يک وقت ميخواهيد مقايسه بکنيد بگوييد که نشأه أولي مثلاً مادي است نشأه آخرت هم مادي است؟ يا نشأه أولي حرکت دارد آنجا هم حرکت دارد؟ يا اينجا مثلاً شريعت دارد و قانون دارد و وضع دارد آنجا هم همينطور است؟ نه، اينها نيست. و لذا ميفرمايد که «و في الكشّاف:» در تفسير کشاف اين است که «إنّ في هذه الآية دليلا على صحّة القياس حيث جهّلهم في ترك قياس النشأة الاخرى على الاولي» چرا که مردم را در جهالت قرار دادند و گفتند که مقايسه نکنيد دنيا را با آخرت.
لکن ايشان دارد جواب ميدهد که «و لا يخفى أنّ هذا ليس من باب القياس» اين از باب قياس که نيست آقاي زمخشري! حالا ما ميخواهيم با شما همراهي بکنيم ميگوييم که اينجور قياس کردن درست است. قبلاً هيچ نبوديد الآن هستيد دوباره ميتواند شما را بيافريند. ولي اين از باب قياس نيست. قياس يعني قياس فقهي که تمثيل منطقي است. قياس فقهي تمثيل منطقي است لذا در اينکه گفتند قياس «إن الدين إذا قيست محق» از بين ميرود اين قياس قياس فقهي است به معناي تمثيل است. ولي قياسي که برهاني باشد نيست. بعضيها آمدند از کلمه قياس به صورت مشترک لفظي استفاده کردند و مغالطه کردند گفتند دين گفته است که «إن الدين إذا قيست محقت» دين نبايد مقايسه باشد يا قياس بشود. اينکه گفته «إن الدين إذا قيست محقت» منظورش قياس فقهي است که همان تمثيل منطقي ميشود. در منطق، تمثيل که حجت نيست. آقايان اهل حکمت و برهان قياس برهاني دارند نه قياس فقهي که همان تمثيل منطقي باشد.
پس ما يک قياس داريم در منطق، يک قياس داريم در فقه. قياس فقهي همان تمثيل منطقي است که منطقيها هم تمثيل را حجت نميدانند. ولي قياسي که حکما دارند آن همان برهان است که اين است لذا ايشان ميفرمايند که «و لا يخفى أنّ هذا ليس من باب القياس» جناب زمخشري! اين را از باب قياس ندان که خدا دنيا را با آخرت مقايسه کرده به قياس منطقي. «فإنّه» بلکه اين «من باب ملاحظة النهايات من البدايات» اگر گفته «لقد علمتم النشأة الأولي فلولا تذکرون» اين از باب ملاحظه بدايات و نهايات است. بدايتتان را فهميديد نهايتتان را با آن قياس بکنيد. «فإنه من باب ملاحظة النهايات من البدايات و الاستدلال من ذي الغاية إلى غاية [من ذوي الغايات على غاياتها- نسخة]» دنيا مقدمه آخرت است. دنيا اينجوري بوده آخرت نتيجه است. «و الاستدلال من ذي الغاية إلي غاية تؤل إليها» که تؤل اين غايت فاعل تؤل غايت است تؤل غايت إليها به ذي الغايه.
«فكما أنّ النشاة النباتيّة غاية النشاة الجماديّة»، يک؛ «و الحيوانيّة غاية النباتيّة»، دو؛ سه: «و الحيوة العقليّة غاية الحيوة الحسيّة و كمالها، فكذلك النشأة الاخرى غاية النشأة الاولى» پس اگر چنين مقايسهاي کرد اين را مقايسه فقهي ندانيد بلکه مراد از قياس در اينجا يعني ملاحظه بدايات با نهايات. نميرسيم آقايان هم براي نماز ميآيند و اگر خدا بخواهد جلسه بعد.