1404/02/29
بسم الله الرحمن الرحیم
/ آیه 62/سوره واقعه
موضوع: سوره واقعه/ آیه 62/
قوله عزّ اسمه: ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾
همانطوري که مستحضريد بحث در سوره مبارکه «واقعه» است و سوره مبارکه «واقعه» هم يک سوره اختصاصي است يعني مختص به جريان معاد است و عمده آنچه که در سوره مبارکه «واقعه» ميگذرد راجع به اطوار و احوال افراد اهل قيامت است که در ابتداي سوره فرمودند «و کنتم ازواجا ثلاثه» شما در قيامت به سه دسته تقسيم ميشويد دسته اول را «و السابقون السابقون اولئک المقربون» معرفي فرمودند و جلوههايي از آنها تجلياتي از آنها و مظاهري از آنها را ياد کردند در سايه نعمتهايي که به آنها داده ميشود. خود نعمت معرف شخصيت است. وقتي مثلاً براي آدم غذايي ميآورند مثلاً طعامي آورده ميشود معلوم است که اين در جهت جسم و بدن انسان است. ولي يک وقتي نکته اخلاقي گفته ميشود اين طعام نفساني است و يک وقت هم يک نگرش توحيدي گفته ميشود که اين نشان از آن شخصيت است وقتي دو تا عالم فرزانهاي به هم رسيدهاند تعارف به ميوهها و شيرينيهاي مجلس نميکنند بلکه تعارفشان به نکات علمي و توحيدي و نظاير آن است. اين نعمتي که دارد داده ميشود نشان شخصيت است. ما الآن سه دسته از افراد داريم «السابقون السابقون» اصحاب يمين، اصحاب شمال. خداي عالم دارد نعمتها يا نقمتي که داده است را مثلاً بيان ميکند که خود اين بيانگر موقعيت وجودي اين سه دسته است.
شما وقتي نعمتهايي که به مقربين داده ميشود را با نعمتهايي که به اصحاب يمين داده ميشود مقايسه بکنيد اين دو نوع نعمت را مقايسه ميکنيد در حقيقت مقايسه بين دو مرتبه و دو مقام از مقام انساني است که در قيامت است ما سابقون و مقربين داريم و ابرار داريم اينها هر دو در صف خوبان و نيکان و اهل صلاحاند و لکن يکسان نيستند نعمتهايي که به اصحاب يمين داده شده نشان شخصيت اينهاست و نعمتهايي که به اصحاب مقرب داده شده نشان شخصيت آنهاست و اين دو تا در يک سطح نيستند همانطور که عرض کرديم شما وقتي وارد يک جلسه علمي ميشويد تعارفات آنجا تعارفات به غذا و طعام و ميوه و شيريني نيست مثلاً دو تا فقيه که باهم برخورد ميکنند مسئلهاي که مطرح است احکام است حليت و حرمت و طهارت و صحت و فساد اينگونه از مسائل است که نشان از درجه وجودي اين افراد است که اينها دو تا فقيهاند ولي فقيه دو تا حکيم باهم روبرو شدند از مباحث جهانشناسي و هستيشناسي و انسانشناسي سخن ميگويند در بحث اتحاد عاقل و معقول حرف ميزنند در بحث حرکت جوهري حرف ميزنند اينها نشان از اين است که اين تعارف در اين سطح براي اين دسته از افراد است و اگر بالاتر آدم افراد مقرب را نگاه ميکند ميبيند که گفتگويي که بين آنها انجام ميشود باز گفتگوي برتر از اينهاست گفتگوهاي توحيدي است ماسوي الله رها ميشود توجه به عالم اله است حضور نگرشهاي توحيدي پس اينها درجات وجودي است اينها مسئله نعمت و يا نقمت نيست اين درجه وجودي است.
وقتي به درجه وجودي اصحاب مشئمه و اصحاب شمال رسيدند گفتند «و اصحاب الشمال ما اصحال الشمال في سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا کريم انهم کانوا قبل ذلک مترفين و کانوا يصرون علي الحنث العظيم و کانوا يقولون أ إذا کنا ترابا و عظاما لمبعوثون أ و آباؤنا الأولون» وقتي به اينجا رسيد اينجا خدا حضور پيدا کرد يعني ضمن در اثناي بيان موقعيت اصحاب شمال وقتي تفکر آنها و توهم و پندار ناصواب آنها را گفت که «أ إذا کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون أ و آباؤنا الأولون» به سرعت وارد شد «قل إن الأولين و الآخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم» بعد «ثم انکم ايها الضالون المکذبون لآکلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون فشاربون عليه من الحميم فشاربون شرب الهيم هذا نزلهم يوم الدين نحن خلقناکم فلولا تصدقون» داريم وارد اين قسمت ميشويم.
تا اينجا الحمدلله جلسات گذشته با دوستان اينها را مرور کرديم رسيديم به اين بخش که خدا دارد با منکرين و جاحدين نسبت به معاد استدلال ميکند. استدلال الهي چيست؟ اين است که ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾ استدلال قرآني با اين بيان است. مملو از برهان است ولي نحوه برهان با برهان حکمي و فلسفي تفاوت ميکند. ميفرمايد که شما گذشتهتان را لطفا ياد بياوريد. چه بوديد در گذشته؟ غير از اينکه خاک بوديد؟ غير از اينکه نطفه بوديد؟ علقه بوديد؟ مضغه بوديد؟ هيچ چيزي نبوديد «لم يکن شيئا مذکورا» چرا شما با تذکر به حالت گذشتهتان نسبت به حالت آينده متذکر نميشويد يا ترديد ميکنيد؟ چرا اهل ترديد هستيد؟ چرا اهل انکاريد؟ ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾ اين استدلال است.
اگر شما سابقهاي نداشتيد ممکن بود بگوييم مگر ميشود چنين چيزي؟ يک انساني که يک موجودي که اصلا مرده است و از بين رفته خاک شده دوباره زنده بشود؟ دارد استدلال ميکند به اينکه شما اصلا هيچ چيزي نبوديد «لم يکن شيئا مذکورا» شما را از خاک و بعد مراحل بعدي غذا و بعد نطفه و بعد علقه و مضغه و فلان و فلان و فلان به اينجا رسانده ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾ چرا نسبت به مسئله معاد متذکر نميشويد و توجه نميکنيد؟ اگر سابقه را نداشتيد ميخواستيد انکار بکنيد معاد را، ما ميگفتيم بله حق با شماست. ولي شما ميدانيد که از هيچ شما را به اينجا رسانديم شما هيچ بوديد به اينجا رسيديد حالا دوباره نميتوانيم شما را به سر جاي اوليتان؟ ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾ اين برهان قرآني است. ميگويد البته يک فيلسوفي مثل ملاصدرا بايد اين را تبديلش بکند به قياس استثنايي بگويد که اگر شما از صفر به اينجا رسيديم دوباره بخواهيد احيا بشود اين امکان دارد اگر انکار بکنيد لازمهاش عدم وجود اولي است و التالي باطل فالمقدم مثله. تبديلش ميکند به يک برهان فلسفي.
اين همين برهان قرآني تبديل ميشود. خدا رحمت کند مرحوم ملاصدرا ميگفت که اينکه فرمود ما حکم و ميزان را داديم ميزان يعني همين علم منطق است اصلاً ايشان ميزان را در قرآن همين علم منطق ميداند ميگويد شما با منطق حرف ميزنيد اين خودش منطق است ميزان است ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾ شما به صورت روشن و وجداني نشأه أولي را ميدانيد که از صفر به اينجا رسيديد که اگر ما بگوييد شما را دوباره بعد از اينکه صفر شديد برميگردانيم شما چرا اين را انکار ميکنيد؟ چرا متذکر نميشويد؟ ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾. حالا اين بخش را مرحوم صدر المتألهين دارند توضيح ميدهند که اجازه بدهيد با توضيح مرحوم ملاصدرا جلو برويم.
«ثمّ يحشر بعد السؤال إلى صورة اخرى في البرزخ، بل تلك الصورة عين البرزخ يمسك فيها إلى نفخة البعث لقوله تعالى ﴿وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ [23/ 100] فيبعث عن تلك الصورة و يحشر إلى الصورة التي كان فارقها في الدنيا إن كان بقي عليه سؤال و حساب، و إن لم يكن من أهل ذلك الصنف حشر في الصورة التي يدخل بها الجنّة، و المسئول إذا فرغ من سؤاله حشر إلى الصورة يدخل بها الجنّة أو النار ـ و أهل النار كلّهم مسئولون محاسبون.
فإذا استقرّ أهل الجنّة فيها ثمّ دعوا إلى الرؤية و الكشف حشروا في صورة لا يصلح إلّا للرؤية، فإذا عادوا حشروا إلى صورة يدخلون فيها إلى سوق الجنّة، فإذا دخلوا سوق الجنّة و رأوا ما فيه من الصور فأيّة [صورة] رأوها و استحسنوها انتقلوا إليها و حشروا فيها فلا يزالون في الجنّة دائما يحشرون من صورة إلى صورة إلى ما لا نهاية له، لأنّ قدرة اللّه واسعة.
ـ فاعلم هذا فإنه من لباب المعرفة الإلهيّة ـ و قوله: ﴿وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ﴾ إشارة إلى حشر الأرواح إلى عالم المفارقات المحضة المقابل لحشر الأمثال و الأجسام إلى عالم الصور الجنانية أو الجهنميّة، ذلك للمقربين و هذه لأصحاب الشمال.
و يحتمل أن يكون المراد منه: و ننشئكم فيما لا تعلمون من الهيئات المختلفة على حسب أعمالكم و نيّاتكم، فإنّ المؤمن يخلق على أحسن هيئة و أجمل صورة، و المنافق على أقبح صورة و أوحش شكل و ربما يحشر بعض الناس على صورة حيوان لم يعهد مثله في قبح المنظر و كآبة الصورة، بواسطة تركيب الأخلاق السيّئة في نفسه التي يوجد لكلّ منها قبح صورة متفرّقة، و قد اجتمعت في ذاته، مثل من اجتمعت في ذاته شهوة الحمار و دنائة الخنزير و تكبّر الأسد و حرص النمل و حقد الجمل و حسد.
الغراب و جبن الصلصل و غير ذلك، فيتركّب هيئة صورة جسده من هيئات صور هذه الحيوانات.
و في الحديث: «يحشر بعض الناس على صورة تحسن عندها القردة و الخنازير».
قوله عزّ اسمه: [سورة الواقعة (56): آية 62] ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾.
«اعلم إنّ من علم و تفطّن» ببينيد آدم بايد گذشته خودش را راجع به آن فکر کند. اين تفطّن يعني فطانت بورزد زيرک باشد متوجه باشد. اصلاً آدم گذشته خودش را هيچ نگاه نکند. وقتي کسي توجه نکند و فطانت به خرج ندهد وقتي ميگوييم معاد دوباره شما را محشور ميکنيم ميگويد چه ميگوييد شما؟ «اعلم» آگاه باش. «إنّ من علم و تفطّن بصنعة الباري» که خداي عالم چگونه صنع داشته است؟ «و مسلك عنايته» مسلک و منهج او براي ايجاد هستي چگونه بوده است «و حكمته في وجود النشأة الاولى للإنسان» در نشأه أولي يعني در عالم دنيا و شهادت «و مذهب طبيعته و قوى نفسه في التدرّج في الأحوال و الترقّي من صورة إلى صورة عند الاستكمال ـ حيث ابتدأ أوّلا من تراب، ثمّ من نطفة، ثمّ من ماء مهين، ثمّ كان علقة جامدة في قرار مكين، ثمّ كان مضغة مخلّقة، ثمّ كان جنينا مصوّرا تامّا، ثمّ كان طفلا متحرّكا حسّاسا، ثمّ كان صبيّا ذكيّا فهيما، ثمّ شابّا متصرّفا قويّا نشيطا، ثمّ كان كهلا مجرّبا، ثمّ كان شيخا كاملا: إمّا في الحكمة و المعرفة فيكون حكيما أو وليّا من أولياء اللّه، ثمّ بعد الموت يكون» اين مراتب پيدايش انسان را دارد بيان ميکند.
«قلد علمتم النشأه الأولي» دارد متذکر ميشود نشأه أولاي شما چه بوده؟ شما از کجا پيدا شديد؟ اول شما خاک و تراب بوديد. ملاحظه کنيد شما مسلک و روشن خدا را در نظام طبيعت شاهد هستيد شما ميدانيد که خداي عالم در صنع و آفريش خود اين مسلک را دارد چيست؟ «اعلم إنّ من علم و تفطّن بصنعة الباري و مسلك عنايته و حكمته في وجود النشأة الاولى للإنسان» ببينيد ما داريم روي چه تفسير ميکنيم؟ داريم اين را تفسير ميکنيم «و لقد علمتم النشأة الأولي فلولا تذکرون» اجازه بدهيد ما يک بار براي شما نشأه أولي را تشريح کنيم نشأه أولي چيست؟ چگونه بوده؟ بعد به آنجا برسيم.
پرسش: اين همان جدال أحسن نيست؟
پاسخ: نه چرا؟
پرسش: ...
پاسخ: جدال أحسن صرف اتفاق قول است مثلاً ما اين را قبول داريم مقبولات است. ميدانيد که جدال أحسن از روي مقدماتي تشکيل ميشود که مقدمات مقبولاند اين علمي است اين وجداني است. اگر وجداني شد بالاتر از مسئله برهان است. «اعلم إنّ من علم و تفطّن بصنعة الباري و مسلك عنايته» مسک الهي در عنايت آفرينش. جدل آن وقتي که از روي مقبولات حرکت بکنيم. ولي ما الآن روي مقبولات حرکت نميکنيم روي باورهاي خودمان روي علممان روي مشاهدات يقيني و وجداني خودمان داريم حرکت ميکنيم. «و مذهب طبيعته و قوى نفسه» ما اينها را ميبينيم که طبيعت ما چهجوري است قواي نفس ما «في التدرّج في الأحوال و الترقّي من صورة إلى صورة عند الاستكمال ـ» حالا شروع ميکند از صورتي به صورتي چطور بوده انسان؟ «حيث ابتدأ أوّلا من تراب» آغاز کرده انسان را از خاک «ثمّ من نطفة» اينها را چون آشنا هستيد بخوانيم رد بشويم «ثمّ من ماء مهين» مهين يعني ضعيف و سفله و ناچيز و نطفه اين است ماء مهين است. «ثمّ كان علقة جامدة» يک مقدار اين خون بسته شده علقه يعني بسته شده است تعلق دارد و از آن فضاي باز درآمده و به صورت علقه شده است. «ثم کان علقة جامدة في قرار مكين» يعني اول نطفه بوده که در صلب مرد بوده و بعد در قرار مکين قرار گرفته است.
«ثمّ كان» وقتي آنجا که رفت «مضغة» شد «مخلّقة» شد «ثمّ كان جنينا مصوّرا» جنين شد و صورت پيدا کرد «تامّا، ثمّ كان طفلا» بعد تبديل به طفل شد «متحرّكا» بعد در اين حالت اين موجود حساس است «حسّاسا» طفل حتي درک وهمي و خيالي هم ندارند فقط حساساند همين حس دارند. «ثمّ كان صبيّا ذكيّا فهيما» کمکم يک بچه و نوجوان فهيم ميشود «ثمّ شابّا» جوان ميشود «متصرّفا قويّا نشيطا» بافعاليت ميشود «ثمّ كان كهلا مجرّبا» يک آدم باتجربه و عاقلي ميشود «ثمّ كان شيخا كاملا:» بعد پير ميشود و کامل ميشود «إمّا في الحكمة و المعرفة فيكون حكيما أو وليّا من أولياء اللّه».
تا اينجا مراحل دنياي است. البته اين را در سوره مبارکه «حديد» وقتي دنيا را تشريح ميکند ميفرمايد که «إنما الدنيا لهو و لعب و زينة و تفاخر بينکم و تکاثر في الأموال و الأولاد» اين پنج مرحله همين شد که طفل و نوجوان و جوان و ميانسال و پير.
پرسش: ...
پاسخ: مخلقه يعني به صورت خلقت درآمده است و از حالت چيز درآمده از آن حالت آب مهين و اينها درآمده است. «ثمّ بعد الموت» بعد از اينکه اين انسان مُرد حالا «يكون ملكا سماويّا» إنشاءالله «أو من الملائكة المقرّبين» ملک سماويا ناظر به اصحاب يمين و ابرار است و ملائکه مقربين در حد مقربين محسوب ميشوند چون فرق است بين ابرار و مقربين. «أو في المكر و الجربزة فيكون محيلا مكّارا عدوا للدين من أعداء اللّه» يا اينکه معاذالله جزء اصحاب شمال است که اهل حيله است اهل مکر است اهل نيرنگ و فريب است و اين در صف شياطين قرار ميگيرد. «من أعداء الله ثمّ يكون بعد الموت شيطانا مريدا لعنه اللّه» که مرده دارد يعني اهل تمرد است اهل سرپيچي است لعنه الله «محشورا في حزب الشياطين و أصحاب النار»
يک بحثي را مرحوم صدر المتألهين در آية الکرسي ظاهراً دارند تحت عنوان «اولئک اصحاب النار هم فيها خالدون» اين اصحاب نار يعني چه؟ يک وقتي ميگويند که مثلاً طرف را ميسوزانند عذابش ميکنند رنجش ميدهند اين يکي است. ولي ميگويند يک عدهاي اصحاب نار ميشوند. در صحبت آتش قرار ميگيرند يعني هميشه با آتش هستند. اصحاب نار اصحاب يعني کسي که در صحبت ديگري است. اين يک وقت طرف معذب است به عذاب. يک وقت اصلاً خودش آتش است «ثم کان من اصحاب النار»، «اولئک الصحاب النار» که اين راجع به اصحاب نار ايشان سي چهل صفحه توضيح ميدهد مرحوم صدر المتألهين در تفسيرش اين معنا را.
«و إمّا في طلب اللذات الحسيّة» حالا اگر اين انساني که در مسير خير قرار نگرفت در مسير شر قرار گرفت اين هم باز خودش سه طايفه ميشود يا در کسوت شيطان ظهور پيدا ميکند اگر اهل فتنه باشد خيليها هستند در دنيا دنبال لذت و دنبال مقام و اينها نيستند خوششان ميآيد ديگران را آزار بدهند اذيت بکنند مگر و فريب و حيله و نيرنگ کارشان است کارشان همين است. اصلاً پول ميگيرند براي همين. اينکه شما ميبينيد يکي از اينها از مکاسب محرمه همين غيبت است، طرف پول ميگيرد غيبت بکند پول ميگيرد تهمت بزند پول ميگيرد فلان بکند زندگيشان اين است. اينهايي که شب و روز دارند فکر ميکنند چهجوري کلک او را بکند و او را از آن مقام بياندازند آن را ببرند آنجا اين را بياورند اينجا که همهشا در حال مکر و فريب هستند اينها در کسوت شيطان محشور ميشوند چرا؟ چون شيطان آن جنبه بارزش مکر و فريب است حيله نيرنگ است شيطان اين است شيطان را که خدا دارد توصيف ميکند نميگويد که اهل بزن و بخور است. اين اينجوري است «لأغوينّهم» من گمراه ميکنم «لأزيننّ» من تزيين ميکنم من زيبا را زشت و زشت را زيبا جلوه ميدهم حق را باطل و باطل را حق نشان ميدهم اين فريب دادن است.
پس اين يک نوع از اصحاب شمال است. «إمّا في طلب اللذات الحسية» بعضي نه، دنبال فريب و اينها نيستند. دنبال لذتجويي و کامجويي و دنبال خوشگذراني و هوي و هوس و اينها هستند. «و إمّا في طلب اللذات الحسية من الشهوة و الغضب فيكون إمّا ظالما محشورا بعد الموت» و يا اينکه از جمله اصحابي است که نه، درّندهخويي دارد مدام ميخواهد بزند مدام ميخواهد پرت کند مدام ميخواهد از بين ببرد مدام ميخواهد فلان بکند. برايش آنکه مهم است اين است که يک فردي را اخيراً گفتند در عراق دستگير کردند ايشان مسئول حوزه نجف بود. گفتند چند هزار نفر از طلبهها و روحانيون و اينها حتي از بزرگان از شهيد صدر و امثال ذلک مسئولش کلا ايشان بوده است. ميگفتند اينطور نقل ميکردند که در مثلاً يکي از مناطق کردستان عراق دستگيرش کردند. ميگويند چند هزار نفر چون مسئول حوزه نجف بوده، کارش کشتن اين افراد بود. کارش همين بود که افراد را بکشد. اين سبعيت اين درّندهخويي اين گرگصفتي اين هم يک نوع از اصحاب شمال است.
لذا ميفرمايد که «و إمّا في طلب اللذات الحسيّة من الشهوة و الغضب فيكون إمّا ظالما محشورا بعد الموت في صورة السباع» اينها در قيامت در صورت درّندگان مثل گرگ و پلنگ «و الحيّات» يعني مارها «أو فاجرا محشورا في صورة البهائم و الحشرات ـ». اين نظام انساني است. که انسان در دنيا اين است وقتي مُرد اين روحش در اين سه صورت اگر ملکي باشد يک؛ ملکا سماويا، يا از اصحاب مقرب باشد، دو؛ اگر نه، اين سومي ميشود که اين سومي خودش سه تا حالت دارد که بيان شده است. چون ما همه اينها را قبلاً خوانديم اين يک خلاصهاي است.
«فيعلم يقينا أنّ للإنسان» اين استدلال اينجاست. اگر کسي اين معنا را بداند که «و لقد علمتم النشأة الأولي» اين فاء فاء تفريع است پس حتماً ميفهمد يقين پيدا ميکند که ما اين قدرت را داريم که دوباره او را زنده بکنيم. اين «فيعلم يقينا» يعني اگر کسي «إن من علم و تفطّن» به فلان «يعلم يقينا أنّ للإنسان نشأة اخرى فوق هذه النشأة الاولى، بل الدنيا و الآخرة واقعتان تحت جنس المضاف بحسب المفهوم» اين چقدر زيباست او حکيم است. ميگويد دنيا و آخرت مثل فوقيت و تحتيت است. مثل آمريت و مأموريت است. مثل رياست و مرئوسيت است. اينها متضايفان هستند اگر دنيا بود آخرت بايد باشد چون دنيا و آخرت مثل ابوت و بنوت است. ميشود پدر باشد و پسر نباشد. يک شخصي عنوان پدري داشته باشد ولي فرزند نداشته باشد؟ نميشود اينها تضايف دارند. فوق و تحت، شما يک جايي را فوق ميدانيد. حتماً فوق يک تحتي بايد داشته باشد. اگر يک جايي تحت بود، يک فوقي بايد داشته باشد اينها تضايف دارند تضايف يعني يکي را با معقول نيست يکي الا به ديگري. اين معناي تضايف است «لا يعقل احد الا بالآخر» کسي ميتواند فوق را بفهمد که تحت را بفهمد. کسي ميتواند تحت را بفهمد که فوق را بفهمد. کسي ميتواند ابوت را بفهمد که بنوّت را بفهمد. کسي ميتواند بنوّت را بفهمد که ابوّت را بفهمد.
کسي آخرت را ميفهمد که دنيا را فهميده باشد اينها نقش متضايفان را دارند. دقت کنيد چقدر زيباست. «بل» استدراک است «بل الدنيا و الآخرة واقعتان تحت جنس المضاف بحسب المفهوم» به حسب مفهوم اينها داراي تضايف هستند «فتعقّل كلّ منهما و تذكّرهما» فهم هر کدام از اينها «و تذکرهما يستلزم تعقّل الاخرى و تذكّرها» شما براي اينکه به آخرت متذکر بشويد يک مقدار راجع به دنيايتان فکر کنيد که دنيا هيچ چيزي نبوديد به اينجا رسيديد براي حق سبحانه و تعالي اين آسان است. اين يک نوع نگرش شهودي ميخواهد که آدم به دنيايش به گونهاي بيانديشد که آخرت را آن نيمه دوم دنيا بداند. دنيا و آخرت يک سيبي است که به دو قسم تقسيم شده است بخشياش که مال دنياست که مرحله دنيا ضعيف است و بخشياش مرحله آخرت است که قويتر است. يک سيب در يک طبقه نيست در دنيا و آخرت ولي نصفش در دنياست نصفش در آخرت است. دقت کنيد عبارت را.
«فتعلق کل منهما و تذکرهما يستلزم تعقل الأخري و تذکرها، فإنّ الدنيا عبارة عن حالتك القريبة قبل الموت، و الآخرة عن حالتك البعيدة» دنيا به تو نزديک است و آخرت از تو دور است ولي اينها دو تيکه يک واقعيت هستند. «بعد هذه الحيوة فكلّ منها مقيسة إلى الاخرى و مضافه إليها» هر کدام را با ديگري بايد ببيني. چقدر زيبا بيان رسول گرامي است که «الدنيا مزرعة الآخرة» يعني اينکه شما هر چه در اينجا کاشتيد در آنجا درو ميکنيد اين بايد اينها را مقيسه و با قياس و سنجش باشد.
«و كما أنّ للإنسان أطوارا متفاوتة في الدنيا ـ بعضها فوق بعض ـ كذلك له مواطن» پس ما اصل دنيا و آخرت را به حالت متضايفان معنا کرديم و گفتيم که هر کدام با ديگري وقتي سنجيده بشوند معنا پيدا ميکنند اين به جاي خودش محفوظ است. ولي ببينيد همانطوري که دنيا داراي اطواري است طورهايي است آخرت هم داراي اطواري است اطوار يعني طور و گونهاي است اطوار مختلفي است. «و كما أنّ للإنسان أطوارا متفاوتة في الدنيا ـ بعضها فوق بعض ـ كذلك له» براي انسان «مواطن و أطوار متفاوتة في الآخرة بعضها صوريّة و بعضها معنويّة» بعضي از اين اطوار صوري است و بعضي معنوي است «يسافر في مواطن الآخرة و يتوارد عليه الأمثال و يتعاقب له الأحوال، مثل العرض و الحساب و الميزان و الكتاب و الصراط و الأعراف و الجنّة و النار» مگر شما در دنيا اطواري نداريد؟ کودک هستيد بعد نوجوانيد بعد جوانيد بعد ميانساليد، بعد کهنساليد، مگر اينجوري نيست؟ اين اطوار انساني است در دنيا. آنجا هم اطواري دارد. صراط يک طورياش است تطاير کتب يک وقتي است، اينکه انسان همه اعمال در جلوي او حاضر است «ما لهذا الکتاب لا يغادر صغيرة و لا کبيرة الا احصاها» همه اينها اطوار مختلف قيامت است که ميفرمايند تعجب نکنيد همانطوري که در دنيا اطواري وجود دارد در آخرت هم اطواري وجود دارد. «يسافر في مواطن الآخرة و يتوارد عليه الأمثال و يتعاقب له الأحوال» انسان سفر ميکند.
انساني که به دنيا آمد او يک مسافر است. اين مسافري است که هفتاد هشتاد در راه است. اين هفتاد هشتاد که همهاش يک منظره را نميبيند. کبير را هم ميبيند جنگل را هم ميبيند دريا را هم ميبيند صحرا را هم ميبيند همه اينها را ميبيند. اين هم آنجا هم همينجور است. آنجا هم تطاير کتب هست بررسي اعمال هست سان ديدن خدا نسبت به همه موجود است «إن الأولين و الآخرن لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم» هست و ملائکه هستند و همچنين. «مثل العرض» يعني اعمال عرضه ميشود «و الحساب و الميزان و الكتاب و الصراط و الأعراف و الجنّة و النار».
«و يحتمل أن يكون المراد:» که اجازه بدهيد إنشاءالله براي جلسه بعد. اذان هم نزديک شده است.