1404/02/08
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 58 و 59/سوره واقعه/تقسیر
موضوع: تقسیر/سوره واقعه/ آیه 58 و 59
«قوله عزّ اسمه: ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ [58] أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ [59]﴾.
بحث در سوره مبارکه «واقعه» از تفسير جناب صدر المتألهين(رضوان الله تعالي عليه) و در آيه 58 و 59 هستيم. مستحضريد که مرحوم صدر المتألهين با بيان عقلي و عرفاني اين آيات و مباحث تقريباً دارند به جوري تفسير ميکنند که اين مسائل آنگونه که شايسته است بيان بشود. معمولاً شايد در قالب برهاني و حکمي اين مسائل مطرح نشده ولي با تقرير و خوانش حکمي و برهاني مرحوم صدر المتألهين مسائل را دارند جلو ميبرند. ببينيد مثلاً ميگويند «نحن خلقناکم فلولا تصدقون» اين ظاهرش به هيچ به استدلال و برهان نميخورد ولي کاملاً اين برهاني است اين سخن. ميفرمايد که ما شما را آفريديم و شما هم در باب اصل آفرينش اين را تصديق کرديد «ليقولن الله» حالا که اصل آفرنيش را تصديق کرديد چرا اعاده را تصديق نميکنيد؟ «کما بدأکم تعودون» همانگونه که شما را از ابتدا آفريديم شما را دوباره برميگردانيم و معاد شما اتفاق ميافتد اين جاي انکار ندارد جاي ترديد ندارد.
ببينيد «نحن خلقناکم فلولا تصدقون» ايشان دارد اين را در قالب يک حکمت و برهان ذکر ميکند. آيهاي که امروز در آن هستيم هم همينطور است ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ [58] أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ [59]﴾ يک شبهه بزرگي که در باب انکار معاد بود به صورت رسمي مطرح فرمودند پاسخ دادند. شبهه در باب معاد چه بود؟ اين بود که ميگفتند «أ إذا کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون أ و آباؤنا الأولون» در همين جا قاطعانه خدا به پيغمبرش ميفرمايد که «قل إن الأولين و الآخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم» اين قاطعانه جواب اين سؤال و شبهه.
الآن دارند اين جواب را با يک استدلال ديگر و تأييد و شاهد ديگري بيان ميکنند و آن استدلال را همانطوري که ديروز ملاحظه فرموديد اين است که موقعيت انسانها را در فضاي خلقت و آفرينش و موقعيت پروردگار عالم را در فضاي آفرينش دارند بيان ميکنند ميفرمايند که آيا انسانها در آفرينش چه نقشي دارند؟ و نقش پروردگار عالم در هستي و آفرينش چيست؟ ميفرمايند که انسانها در حد فاعل طبيعي و علت معدهاند ولي حق سبحانه و تعالي در جايگاه علت حقيقي و علت موجده نشسته است و شما چرا بين اين دو تا فرق نميگذاريد؟ ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ [58] أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ [59]﴾، اين ببينيد اين تقرير و خوانش حکمي و برهاني است لذا ميفرمايد که جايگاه خودتان را که انسانها هستيد بدانيد چيست و اين را با جايگاه خدا خلط نکنيد. انسان علت معده است انسان علت قابلي است هرگز علت قابلي جاي علت فاعلي نمينشيند و لذا اين دو تا کاملاً از همديگر جدا هستند.
اين را دارند بيان ميکنند که ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ [58] أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ [59]﴾ اين را ديروز بيان فرمودند. دو سه تا مثال هم زدند مثال بنّا و بنا، زارع و زرع، و امناء و خلقت و نظاير آن که داريد ملاحظه ميکنيد الآن به آن مطالب اصلي رسيديم و به نمونهها و مثالها هم ذکر ميکنند ميفرمايند که «و اما البنّاء فحرکته» اين را ديروز خوانديم «و اما البنّاء فحرکته علة لحرکة اللبنه» رسيديم به «کذا حکم الزارع» پس بنابراين نقش بنّا چيست؟ حرکت لبنه است يعني اين آجر را از اينجا برميدارد آنجا ميگذارد زارع اي کاش ميفرمودند حارث، چون خدا در قرآن فرمود که «أ أنتم تزرعونه ام نحن الزارعون أ فرأيتم ما تحرثون» شما کارتان حرث است حرث يعني اين گندم و اين حبه و اين بذر را از انبار ميآورد در زمين ميگذاريد همين. زارع که نيستيد. «و كذا حكم الزارع، فإنّ حركته» زارع «علة لحركة الحبّة» تمام شد. حرکت زارع يا حرکت حارث علت است براي حرکت حبه. «ثمّ سكونه بعدها» ديگر ساکن است. «أو ترك حركته» يا اينکه حرکتش را رها ميکند «أو ترک حرکته علّة لسكون الحبّ» از آنجا يعني انبار ميآورد علت حرکت است. دست برميدارد و حرکت را ترک ميکند ميشود ساکن بودن حبه. بنابراين «في قرارها من الأرض» در زمين قرارش ميدهد «مثل سكون النطفة في قرار الرحم» کار مرد اين است که نطفه را از صلب به رحم قرار ميدهد انتقال ميدهد همين کار ديگري انجام نميشود.
«فإذا ثبت» وقتي روشن شد که «فإذا ثبت أنّ فعل الفاعل الحقيقي» ملاحظه کنيد اينها را در حکمت ما ميخوانيم کسي که حکمت نخواند نميتواند اينها را. ميگويد فعل فاعل حقيقي چيست؟ فيضان وجود است ايجاد ميکند اين فقط و فقط از ناحيه خدا است. «فإذا ثبت أنّ فعل الفاعل الحقيقي هو إفاضة الوجود ـ لا التحريك و الإعداد المورثان لإستعداد الموادّ كالنطف و البذور لقبول صورة الحيوان و النبات من مبدأ جواد ـ تحقّق أنّ الاعادة منه مثل الإبداء» اين برهان است. ميگويد حالا که روشن شد که فعل فاعل طبيعي تحريک است فعل فاعل حقيقي افاضه وجود است، نه اينکه فعل فاعل حقيقي يعني الله فعلش و شأنش تحريک باشد «لا التحريک و الإعداد» که اين تحريک و إعداد کار کيست؟ «المورثان لإستعداد الموادّ» يعني کار اينها باعث ميشود که مواد استعداد پيدا کند. «لإستعداد الموادّ» مواد مثل «كالنطف و البذور» مثل حبه مثل هسته اينها مواد هستند استعداد پيدا ميکنند با اين حرکت «لقبول صورة الحيوان» اگر نطفه باشد «و النبات» اگر حبه باشد از کجا برايشان ميآيد؟ از افاضه وجودي که از فاعل حقيقي ميآيد.
دقت کنيد اين تحقق به چه ميخورد؟ فاصله خط تيره گذاشتند «فإذا ثبت أنّ فعل الفاعل الحقيقي هو إفاضة الوجود» کسي که اين معنا را فهميد «تحقّق أنّ الاعادة منه مثل الإبداء» اعاده مثل ابداء است «کما بدأکم تعودون» همانطوري که ابداع «کما بدأکم» ابداع و اظهار و ايجاد از ناحيه خدا بوده الآن هم «تعودون» معاد شما هم آنجا است. «تحقق أن الإعادة منه تعالي مثل الإبداء لا يفتقر فيها» خداي عالم که نياز به چيزي ندارد «إن مثل عيسي کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فيکون» اين اراده خداست اين افاضه فاعل حقيقي است. اينجا هم همينطور است ميگويد به اين مادهها و اينها که نيازي ندارد. «لا يتفقر فيها» افتقار ندارد اين مبدأ اعلي «فيها» در اينگونه از موارد «إلى سبق مادّة قابلة يستعملها» که بخواهد تحريک بکند «ليتهيّأ» براي اينکه آمادهاش بکند «لحصول صورة ثانية» که از حبه تبديلش بکند به سنبله. از حبه تبديلش بکند به نبات. از نطفه تبديلش بکند به انسان. اينکه نيازي ندارد. «بل إذا شاء أنشأها ثانية» اين حرکتي که شما ميبينيد مثلاً اين نطقه بايد نُه ماه در قرار مکين قرار بگيرد اين بخاطر نظام طبيعي است و الا فاعل حقيقي که يک بحث بسيار گوارايي را إنشاءالله در همين ظاهراً سوره مبارکه «طارق» ما بحثي داشتيم الآن داريم اين خيلي حرف زيبايي است که «کما بدأکم تعودون» اين آيه «و ما خلقکم و لا بعثکم الا کنفس واحدة» دقت کنيد.
شما ميگوييد که عالم به اين عظمت عالم کبير عالم جبروت و عقل و ملکوت و نفس و طبيعت اين همه عالم، براي حق سبحانه و تعالي کل اين مجموعه عالم «کنفس واحده» است ملاحظه کنيد از جايگاه خدا کل اين مجموعه کنفس واحده است «و ما خلقکم» مگر خلق شمارا خدا معطل شد و يکي يکي صبر کند که نُه ماه در رحم باشد؟ اين حرفها که نيست. از ازل اين اراده الهي براي خلق بود و يک اراده بود «و ما امرنا الا واحده». متفرق نبود اين تفرق بخاطر شأن اين موجودات است موجوداتي هستند يک دفعه يافت ميشوند مثل عقل. موجوداتي هستند که دو دفعه يافت ميشود مثل نفس. موجوداتي هستند که سه دفعه يافت ميشوند مثل ماده و صورت و طبيعت. اينها و الا شما نفس و طبع و عقل را يک کاسهاش بکنيد «الا کنفس واحده» «و ما خلقکم و لا بعثکم» اين آيه خيلي رويش کار بکنيد «و ما خلقکم و لا بعثکم الا کنفس واحده» شما اين کلش را يک چيز بدانيد اينجا هم اين آيه هم همينطور اين هم از محکمات است «کما بدأکم تعودون» همانطوري که شما را ابداع کردهايم برميگردانيم شما دنبال چه هستيد؟ نگران چه هستيد؟ فکر ميکنيد که مثلاً قدرت خدا محدود است. «بل إذا شاء أنشأها ثانية، من غير مثال سابق».
«فقوله: أ فرأيتم ما تمنون ـ معناه:» اين است که «أ فرأيتم ما تقذفونه بالحركة الجماعيّة في أرحام النساء من النطف؟» ميفرمايد که در حرکت جماعي که بين مرد و زن اتفاق ميافتد يک واقعهاي است و آن اين است که نطفه از صلب به رحم واقع ميشود همين. اين کاري است که انسان انجام ميدهد «أ فرأيتم ما تمنون» معنايش چيست؟ «أ فرأيتم ما تقذفونه» قرار ميدهد آن را «بالحركة الجماعيّة» با حرکت جماع «في أرحام النساء من النطف؟» تمام شد. «إنّكم» سؤال ميکند «إنّکم مقدّروه و مصوّروه، أم نحن مقدّروه و مصوّروه؟» شما داريد تقدير ميکنيد پسر باشد دختر باشد اين صورت را داشته باشد آن صورت را داشته باشد «إنّكم مقدّروه و مصوّروه، أم نحن مقدّروه و مصوّروه؟» اينکه خدا فرمود «و نصور کيف نشاء» «و نصور في الأرحام کيف نشاء» اين کار ماست. صورتبخشي تقديربخشي اينها کار ماست. «إنّكم مقدّروه و مصوّروه، أم نحن مقدّروه و مصوّروه؟» اين تقدير و تصوير تحليل خلقت است نگاه کنيد در سوره مبارکه «اعلي» وقتي که ما اينها را فرا ميگيريم خيلي ... «سبح اسم ربک الاعلي» چرا؟ «الذي قدر فهدي و الذي اخرج المرعي» اين قدّر و تقدير مال خداست اينجا «مقدروه» اين مقدروه از آن تقدير است. لذا بعض گفتند که اصلاً خلقت يعني تقدير. خدا تقدير کرده خدا مقدر کرده خدا مصور است و مصور کرده است. «إنّكم مقدّروه و مصوّروه، أم نحن مقدّروه و مصوّروه؟».
«و الأوّل باطل» اينکه ما بخواهيم مقدر و مصور باشيم باطل است. «فتعيّن الثاني» که خدا مقدر و مصور است. «فإذا ثبت أنه تعالى مقدّر الحيوة بلا مادّة، فهو مقدّر الموت بلا مادّة» خداي عالم وقتي بخواهد يک کاري بکند که نيازي به چيزي ندارد نيازي به تحريک ندارد. به تعبير حضرت استاد از استادشان اين مسئله حضرت مريم(سلام الله عليها) اين کار عظيم را انجام داده اين درخت خشک شده خرما که هيچ چيزي نداشت فرمود که «فهزي اليک لجزع النخلة تساقط عليک رطبا جنيا» يک تکاني شما بده اين شاخه خشک است اما خدا اين درخت خشک شده را تازهاش ميکند خرما ميدهد و خرما براي شما ميريزد اما شما يک حرکت بکن. يک حرکت در حد «فهزي اليک» اين را به سمت خودت بياور. و الا آن خدايي که اين همه کار کرده يک درخت خشک شده آنچناني را سبزش کرده رطب قرار داده برايش کاري دارد که اين را به صورت «هزي اليکم» انجام بدهد؟ اين «فهزي اليک» نشان اين است که انسان کارش کار خلقت نيست کارش فيضان وجودي نيست. ميفرمايد «فإذا ثبت أنه تعالي مقدّر الحيات بلا ماده فهو مقدر الموت بلا ماده».
«و قرأ أبو السماك «تمنون» بفتح التاء.» ما تَمنون خوانده است تُمنون يعني شما امنا ميکني باب افعال است. تَمنون باب ثلاثي مجرد است «بفتح التاء. يقال: أمنى النطفة و مناها» که اينجوري خوانده ميشود که نطفه را ريخت نه اينکه امناء باشد.
پرسش: ...
پاسخ: اين بحث که سؤالي که ميفرمايد يکي از مباحث علوم قرآني است، اين مطلب اول. مطلب دوم اين است که قرائتها اختلاف معنا را در معناي آن آيه به معناي اينکه مخالفت باهم باشد ندارند. اختلاف هست اما مخالفت نيست که اين معنا و اين قرائت معارض با آن قرائت باشد نه. يک وقت ميگويند امناء است صيغه افعال و متعدي ميخوانند. يک وقت تَمني است که ريخته ميشود. امناء نيست. وقتي ميريزي. اين و الا اينها الآن باهم اختلاف دارند اما مخالفتي باهم ندارند. ممکن است ما بتوانيم بخوانيم تُمنون، يا بتوانيم بخوانيم تَمنون.
پرسش: حکمتي که ايشان قرائتهاي مختلف را آمدند در تفسير گذاشتند از اين جهت است؟
پاسخ: از اين جهت است که اين قرائتها به رغم اينکه اختلاف دارند و ممکن است برخيها ميگويند که اين کار امناء که مثلاً حالت متعدي باشد نيست. بلکه اين کار فقط مرد است که اين کار را دارد انجام ميدهد. حالت امناء و متعدي باشد نيست. اين تَمنون را اينجوري خواندند. «و قرأ أبو السماك «تمنون» بفتح التاء. يقال: أمنى النطفة و مناها» گفته ميشد که أمني يعني ريخت نطفه را و مناها ريخته شده است. «قال سبحانه: ﴿مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى [53/ 46].﴾» اينجوري هم خوانده شده يعني اين تُمني يعني ريخته شده است مني ريخته شده است به حالت متعدي نيست لازم است.
«قال الرازي في الكبير:» حکيم رازي در تفسير کبير يک تفسيري است بنام تفسير کبير که جناب امام رازي اين تفسير را نوشته يک شخصيت بسيار فرزانهاي در عالم اهل تسنن انصافاً.
پرسش: امام المشککين است.
پاسخ: بله امام المشککين است «وجه الاستدلال بهذه الآية» ايشان گفته که اين آيه را استدلال دانسته «أ فرأيتم ما تمنون أ أنتم تخلقونه ام نحن الخالقون» اين را استدلال دانسته. وجه استدلال چيست؟ وجه استدلال را آمده يک سازوکار طبيعي و مادي برايش درست کرده و گفته چون اينجوري است پس کار انسان است کار خدا نيست بعد اين است. مرحوم صدر المتألهين ميفرمايد که اين خودش يک مؤونه زائدهاي است اينکه شما داريد اينجور تحليل ميکنيد تحليل پزشکي است مؤونه زائد دارد و درست نيست.
«قال الرازي في الكبير: وجه الاستدلال بهذه الآية أنّ المني إنّما يحصل» گفته که از هضم رابع بايد بگذرد مني کي حاصل ميشود؟ که غذا وقتي از هضم رابع گذشت مني شکل ميگيرد. «أن المني إنّما يحصل من فضلة الهضم الرابع، و هو كالطلّ المنبثّ في أطراف الأعضاء» اين مني در تمام اعضا پراکنده است طل منبث يعني امري است که پراکنده و منتشر است «و بهذا يشترك كلّ الأعضاء» همه اعضا الآن وقتي که ببخشيد مني از انسان خارج ميشود تمام اعضا از سرانگشت تا موي سر سست ميشود اين نشان ميدهد که اين مني در تمام اعضا مشترک است و لذا ميگويند که بعدش مثلاً غَسل و غُسل بشود که همه اعضا شسته بشود. حالا اينطور ايشان تحليل ميکنند «و بهذا يشترک کل الأعضاء و يجب غسلها بالالتذاذ الواقع لحصول الارتحال عنها كلّها» يعني همه ببخشيد اعضاء منشأ اين مني در همه آنها وجود دارد و چون از همه آنها جمع ميشود و در يک نقطهاي بنام قرار مکين قرار ميگيرد لذا همه اعضا بايد شسته بشود. «و يجب غَسلها» و يا غُسلها» و يا «التذاذ الواقع» چرا؟ «لحصول الارتحال عنها کلّها» يعني اين مني از اين اعضا رحلت کرده و وارد قرار مکين شده است. «لحصول الارتحال عنها کلّها» تمام اعضا «ثمّ إنّ اللّه يسلّط قوّة الشهوة على البنية حتّى تجمع تلك الأجزاء الطليّة» اصلاً قوه شهوت کارش چيست؟ شهوت جنسي. اين قوه کارش اين است که از سراسر بدن از موي سر گرفته تا ناخن که هنگام امناء سست ميشود اين قوه شهوت ميآيد و از همه اعضاء اينها را جمع ميکند.
مرحوم صدر المتألهين ميفرمايد اين چه مؤونه زائدهاي است که شما داريد ميکنيد؟ کار شما نيست بايد به دستگاه پزشکي صحبت کرد. «ثم ان الله يسلط قوة الشهوة» را «علي البنية حتي تجمع» تا جمع بکند اين قوه شهوه «تلک الأجزاء الطليه» را اجزاي طليه منبثه را. «بل إنّها بحسب مادّتها الغذائيّة كانت متفرّقة في أطراف العالم» بلکه اين طل منبث در اطراف عالم يعني عالم وجود انساني اين وجود دارد. «ثم إنّها بحسب مادّتها الغذائية کانت متفرّقة في دطراف العالم، ثمّ اللّه جمعها بقدرته في بدن الحيوان» همه اينها را در براساس قوه شهوت دارد جمع ميکند در حيوان. «ثمّ في أوعية المني، ثمّ أخرجها ماء دافقا إلى قرار الرحم» به صورت آب جهنده «يخرج من ماء دافق» دافق يعني آب جهنده. اين را به صورت مني خارج ميکند «ثم أخرجها ماء دافقا الي قرار الرحم. فإذا كانت هذه الأجزاء متفرقة» حالا که اين اجزاء متفرق و پراکنده است «فجمعها» آن قوت شهوت جمعها «و كوّن منها هذا الشخص» يا خداي عالم جمع ميکند براساس همين قوه شهوت «و کوّن منها» و تشکيل ميدهد از اينها از اين نطفه «هذا الشخص» را. «فإذا افترقت بالموت مرّة اخرى فكيف يمتنع عليه جمعها مرّة اخرى؟» آيا وقتي که اين شبهه اينجوري دارد شکل ميگيرد «فإذا افترقت بالموت مرّة اخرى» دوباره اين وقتي که شخص مُرد تمام اينها از همان نطفه بودند اينها برميگردند آن عناصر منبث در سر جاي خودشان قرار ميگيرند. «فإا افترقت» اين اجزا به وسيله موت مرة اخري «فكيف يمتنع عليه جمعها مرّة اخرى؟» مگر خدا اين کار را نکرد؟ خدا اين کار را کرد. چرا برايش ممتنع باشد که دوباره بخواهد همين را جمعش بکند. «فکيف يمتنع علي الله سبحانه و تعالي جمعها» اين اجزاء «مرة اخري؟».
«هذا كلامه. و فيه ما لا يخفى من وجوه التكلف» که اينجور تکلف را بپذيريد در اينکه آفرينش انسان بخواهد اينجوري باشد که طل منبث باشد و اين اجزاء مني در تمام وجود انسان باشد و فقط انسان با قوه شهوت اينها را رحلت بدهد و کوچ بدهد از آنجا به قرار مکين پذيرش اين حرفها خيلي قابل قبول نيست ميفرمايد که اين کلام جناب فخر رازي در تفسير کبير «و فيه ما لا يخفي من وجوه التکلف» اين يک تکلفي است پذيرش اينکه ما نظام مثلاً امناء اينگونه باشد «حيث اعتبر مقدّمات» يعني جناب فخر رازي اعتبار کرده است يک سلسله مقدماتي که «لا دلالة عليها» اين مقدمات دلالتي بر اين امر ندارد «و لا حاجة إليها» اصلاً نيازي به اينها ما نداريم «مع إمكان المناقشة فيها» به اينکه بگوييد نه آقا، مسئله امناء و قرار مکين را اينجور که شما ميگوييد ط منبث و امثال ذلک نيست «و في استلزامها الدعوى بعد تسليمها» بعد از اينکه ما فرضاً مقدم بگوييم اينجوري هست بعد بگوييم يک استلزام دارد دعوا را، يعني چه؟ شما يک ادعا داريد ميگوييد خدايي که عناصر را اينجوري که طل منبث بودند اينجور جمع کرده کنار هم گذاشته اين چه امتناعي دارد دوباره بخواهد اين کار را انجام بدهد؟ اين ادعايي که شما ميخواهيد بگذاريد روي اين بار، اين ادعا خيلي پذيرفته نيست.
ميفرمايد که «مع إمكان المناقشة فيها» در اين مقدمات، يک؛ «و في استلزامها» اين مقدمات «الدعوى» را «بعد تسليمها» اين مقدمات، اين هم جاي مناقشه دارد که بايد بحث بکنيم.