« فهرست دروس
درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1404/01/26

بسم الله الرحمن الرحیم

/ آیه 51 تا 53/سوره واقعه

موضوع: سوره واقعه/ آیه 51 تا 53/

 

قوله عزّ اسمه: ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ [51] لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ [52] فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ [53]﴾

 

بحث در سوره مبارکه «واقعه» به اصحاب شمال رسيد که موقعيت اصحاب شمال و شرايط سخت و دشواري که براي اينهاهست را خداي عالم دارند توضيح مي‌فرمايد و فلسفه وجودي اينها و اينکه چطور اينها به چنين درکاتي و پرتگاهي منحت شدند و ساقط شدند را دارند بيان مي‌کنند. مي‌فرمايند که اين دسته از افراد انسان‌هاي گمراه و کساني هستند که معاذالله به تکذيب رسيدند. تکذيب خيلي چيز بدي است از جهت اينکه يک وقت يک انساني گناهي مي‌کند يک خطايي يک لغزشي يک اشتباهي يک ترديدي ولي بگويند معاذالله رسالت دروغ است، وحي دروغ است و آنچه که به عنوان مثلاً قرآن هست اينها اينکه پيغمبر را معاذالله ساحر بدانند مجنون بدانند مفتري بدانند و امثال ذلک، اينها چه کساني‌اند؟ اينها کساني‌اند که در حقيقت چراغ را مي‌خواهند خاموش کنند. وقتي چراغ خاموش بشود جامعه در تاريکي و ضلالت و ظلمت مي‌افتد. لذا خيلي پرت‌اند و اگر حق سبحانه و تعالي اينها را به چنين عذاب‌هايي دارد تهديد مي‌کند براي اينکه اينها اصلاً مسير انسانيت را دارند منحرف مي‌کنند. اين گمراهي و ضلالت اين‌جور نيست که مثلاً يک انسان ضالي باشد. نخير، ضالاً و مضلاً. وقتي مضل شدند و موجب تکذيب سخنان پيامبر و امثال ذلک اين اضلال ديگران را هم فراهم مي‌کنند. آنکه مي‌خواهد اين‌جوري ترديد بياندازد در دل مردم بگويد که «أ إذا متنا و کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون» با اين‌جور ترديدها و شک‌ها.

اينکه شما مي‌بينيد در اثناء خداي عالم به صورت جمله معترضه وارد صحنه مي‌شود مي‌گويد «قل إن الأولين و الآخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم» اين نشان از اين است که حق سبحانه و تعالي از اين حرف بسيار حرف را ناصواب و نادرست مي‌داند و وسط حرف مي‌پرد و مطلبي را مي‌گويد. هنوز قضيه اصحاب شمال را خدا تمام نکرد ولي وسط حرف آنها که چنين ترديدي در جامعه دارند مي‌اندازند با قاطعيت تمام «قل إن الأولين و الآخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم» بعد دوباره برمي‌گردند جريان اصحاب شمال را دنبال مي‌کنند.

﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ [51] لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ [52] فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ [53]﴾، «فشاربون شرب الهيم» اين دسته از عذاب را هم بيان مي‌کنند. بحث ديروز ما اين بود که مرحوم صدر المتألهين اين شجره زقوم را که در اصل نار جحيم است و «طلعها رؤوس الشياطين» است اين را دارند معنا مي‌کنند. يک شجر و درخت يک ريشه‌ها و جذوري و اصولي دارد يک شکوفه‌هايي و ثمرات و آثاري را دارد. اين ثمرات از آن ريشه‌ها نشأت مي‌گيرند اگر ريشه تلخ باشد ثمره هم تلخ است اگر ريشه شيرين باشد ثمرات هم شيرين است. ما يک شجره طيبه داريم که «اصلها ثابت و فرعها في السماء تعطي اکلها کل حين باذن ربها» اين شجره طيبه جذورش و ريشه‌هايش ريشه‌هاي پاک و پاکيزه است. آن شجره خبيثه اين‌طور است. ايشان مي‌گويند که جريان اصحاب شمال مثل شجره زقوم است که اينها ريشه‌هايشان در اصل که اصلها به تعبير قرآن در ارتباط با زقوم «انها شجرة تخرج في اصل الجحيم طلعها کأنه رؤوس الشياطين» ما مي‌خواهيم اين را تفسيرش بکنيم الآن ترجمه تحت اللفظي‌اش مشخص است اصل اين درخت اصل اين شجره زقوم در جحيم است يعني ريشه‌اش در جحيم است اصل يعني ريشه. و آثارش و ثمراتش و شکوفه‌هايش «طلعها کأنه رؤوس الشياطين».

ايشان فرمودند که مراد از اين شجره زقوم همان شجره خبيثه است و شجره خبيثه آن شجره‌اي است که بنيان‌ها اعتقادي که ريشه‌ها و جذور در آن جاها نهفته است آنها فاسده شده است آنها از آن طبيعت اولي‌اش برگشته است افزدتها اين تعبيري که ديروز خوانديم تکرار نکنيم. امروز ادامه همان بحث را ما داريم که اين شجره‌اي که به عنوان شجره خبيثه است يعني درخت اعتقاد عده‌اي از افراد به انکار و به شرکت و به کفر معاذالله تبديل شده و اين فسادي که اين شجره در اصل پيدا کرده شکوفه‌هايش «طلعها کأنه رؤوس الشياطين» از اين به بعد هر چه حرف که مي‌زند اين سخن او اين اظهارنظر او حتي نجوا کردن او چطور خداي عالم بعضي از اين نجواها را مذمت مي‌کند چرا؟ چون اين نجوا محصول آن جذور است آن اصول است وقتي شجره خبيثه اتفاق افتاد اينها حتي در جلسه پيغمبر که نجوا مي‌کنند حرفشان براي مسخره کردن اين و آن است و افتراء است و امثال ذلک. «طلعها کأنه رؤوس الشياطين» اين رؤوس الشياطين چکار مي‌کند؟ شياطين کارشان وسوسه خناسگري و مدام حرف‌هاي ناصواب القاء کردن القاي حرف‌هاي ناصواب اينها «کأنه رؤوس الشياطين».

اين رؤوس اين ثمرات اين شکوفه‌ها از کجا حاصل مي‌شود؟ از آن شجره زقوم. از آن شجره خبيثه. شجره خبيثه ريشه‌اش چيست؟ ريشه‌هايش بنيان‌هاي اعتقادي فاسد الحاد مخصوصاً الحاد به معاد که ما مثلاً «أ إذا کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعثون» اين حرف خيلي براي خدا سنگين است. اگر وسط حرف پريد و فرمود که «قل إن الأولين و الآخرين لمجموعون» چون اين حرف خيلي سنگين است. تو اصلاً هيچ نبودي «لم يکن شيئا مذکورا» خدا تو را به اينجا آورده، الآن نمي‌تواند تو را برگرداند؟ اين حرف است؟ «إن الأولين و الآخرين» با قاطعيت تمام «لمجموعون الي ميقات يوم معلوم». الآن ما داريم ادامه همين بحث را ملاحظه مي‌کنيم.

«فشجرة الزقوم کأنها مثال لنفوس الرؤسا و ائمة الظلال» ائمه ظلال آنهايي که سردمداران کفرند «قاتلوا ائمة الکفر فإنهم لا أيمان لهم». «لنفوس الرؤسا و ائمة الظلال المبتدئين للتعليم و الإرشاد» اينها جريان ابداع و مسئله بدعت نهادن‌ها و اينها از ناحيه اينهاست که باعث اظلال در مقابل ارشاد مي‌شود. «و إليه الإشارة بقوله إنا جعلناها فتنة للظالمين» ما اينها را يعني اين دسته از انسان‌هايي که ائمه ظلال هستند را فتنه‌اي و عامل آزموني براي انسان‌هاي ظالم قرار داديم. «إذ قد صارت تلک النفوس من جهة طلعها» طلعها يعني چه؟ «أي حملها و ثمرها» طلع يعني ثمره، نتيجه، آن عائدي. «من جهة طلعها أي» يعني تفسير طلع «حملها و ثمرها من العلوم المغالطيه و الأکاذيب الوهمية» طلعها کأنه رؤوس الشياطين الآن مي‌خواهد بگويد که منظور از طلع همين ثمراتي است که از اين انديشه‌ها فاسده ملهم است. رؤوس الشياطين.

فرمود که ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ [51] لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ﴾، اين آکل يعني چه؟ آکل از زقوم يعني زقوم شد شجره خبيثه. که نتيجه‌اش رؤوس الشياطين و هوي و هوس‌ها است و القائات است و ابداعات و بدعت‌ها است و فلان.

پرسش: ...

پاسخ: بله اين لآکلون يعني ببخشيد همين افرادي که متأسفانه اينها يک عده‌اي که مثلاً حالا اگر ما بخواهيم تطبيق بکنيم در باب جريان سالار شهيدان حسين بن علي يک عده‌اي بودند که جزء امرا بودند از خدا لعنت کند اين اخبا را از يزيد و معاويه و اينها بعد مي‌رسد به عبيدالله و عمرسعد و شمر و اين بدبخت‌ها. ولي بعد از اين اينهايي که حرف اينها را گوش مي‌کنند «لآکلون منها» اينها آکل‌اند. يعني اين اتباع، اينهايي که تابعيت دارند اينهايي که رجاله‌ها هستند اينها پياده‌نظام‌ها. آن نانجيب‌ها خودشان براي خودشان يک دنيايي درست کردند و گندم ري مي‌خواهند و امثال ذلک اما اينهايي که پايين هستند اين پياده نظام‌ها بدبخت‌هايي که براي کشتن ابي عبدالله آمدند تا بهشت نصيبشان بشود معاذالله اينها الآن لآکلون منها البطون «و الآکلون من زقوم» مرادشان کيست؟

«و «الآكلون من زقّوم» إشارة إلى نفوس الأتباع و المقلّدين، الذين ظلّوا عن سبيلهم و نكبوا عن دليلهم» اينها از راه خودشان گمراه شدند و از ادله‌اي که براي آنها بود اعراض کردند و منکوب هستند. «و أكلهم منها:» يعني چه؟ گفته «لآکلون منها البطون» لآکلون يعني چه؟ يعني مي‌خورند. از چه مي‌خورند؟ «أخذهم الإعتقادات الباطلة منها» اينها مي‌آيند اعتقادات باطله را از اين رؤوس الشياطين مي‌گيرند. «أخذهم الاعتقادات الباطلة منها و تديّنهم بدينها» اينها متدين مي‌شوند به دين فرعونيان. فرعوني که معاذالله ادعاي «أنا ربکم الأعلي» مي‌گويد عده‌اي که تابع او هستند به دين او مي‌روند لذا فرمود که «و تدينهم بدينها. و امتلاء بطونهم منها:» و شکمشان را از اين اعتقادات فاسده پر مي‌کنند. «نشؤهم في هذه العقائد الرديّة المسودة للقلوب، المغذّية[1] ‌ للنفوس الشقيّة، المنمية لها فظاظة و غلظة» اگر معاذالله عده‌اي براساس تبعيت و پيروي از اينها تبعيت کنند به کجا مي‌رسد؟ نفس اينها قسي مي‌شوند. اينها اول آدم‌هاي خوبي‌اند آدم‌هاي ساده‌اي هستند آدم‌هاي بسيطي هستند ولي کم‌کم مي‌روند جلو مدام مي‌روند جلو مدام مي‌روند جلو، آن قساوت قلب به اينها منتقل مي‌شود.

مي‌فرمايد که چون فرمودند در قرآن است که «فمالئون منها البطون» يک بطن ظاهري است اينکه قطعاً مراد نيست. چند دقيقه‌اي اين تمام مي‌شود. نه، مراد بطن باطني است. بطن باطني يعني همان اعتقادات همان نفوس همان اخلاق همان رذائل و همين‌ها اين را دارند مي‌گويند. مي‌گويند «نشؤهم» پرورش و رشد اينها «في هذه العقائد الرديّة المسودة للقلوب، المغذّية للنفوس الشقيّة، المنمية لها فظاظة و غلظة» اگر ديدي که فظ، «لو کنت فظا غليظ القلب» اين فظاظة و غلظت قلب از اينجاست. اگر آدم تندخويي بودي آدم غليظ و قسي القلبي بودي اين فظاظه و غلاظه‌اي که اينجا مطرح است از آن ريشه دارد. انسان‌هايي که تبعيت مي‌کنند از اين مجموعه فاسد که عقايد فاسده دارند نهايتاً به اينجا مي‌رسند «نشؤهم في هذه العقائد الرديّة المسودة للقلوب، المغذّية‌ للنفوس الشقيّة، المنمية لها فظاظة و غلظة، المورثة لها شدّة و قسوة» که اينها به ميراث مي‌گذارند شدت و غلظت و قساوت قلب را «فإنّ الأشرار غذائهم من الشرور و هذه أغذيتهم الاخرويّة» آنهايي که در دنيا از اين‌گونه از افکار و عقايد و آراء باطله و مواضع گاهي وقت‌ها طفلکي‌ها آدم‌هاي خوبي‌اند اما موضعي مي‌گيرند اظهار نظري مي‌کنند و مرگ بر فلان مي‌گويند درود بر فلاني مي‌گويند اين حرف‌ها کم‌کم قلب را قسي مي‌کند و قساوت مي‌آورد و به تعبير ايشان همين اشرار «فإن الأشرار غذائهم من الشرور و هذه أغذيتهم الاخرويّة» اگر خدا مي‌فرمايد که «فمالئون منها البطون» از اينها شکم‌هايشان را پر مي‌کنند.

پرسش: ...

پاسخ: بله «جزاءا بما کانوا يعملون». «و بإزاء أغذية هؤلاء أرزاق أهل اللّه» اهل الله يعني کساني که توجه به منابع وحياني دارند به عترت طاهره دارند به قرآن دارند و اينها غذايشان را يعني افکارشان را آرائشان را مواضعشان را نظراتشان را ديدشان را از اينها مي‌گيرند. اينها «فمالئون منها البطون» از آن. اينها هم «فمالئون منها البطون» از اين. در مقابل «و بإزاء أغذية هؤلاء أرزاق أهل الله و مقويّات قلوبهم و مغذيّات أرواحهم‌» ما نگاه بکنيم که قلب اينها. اين معارف اين علوم امثال ذلک اينهايي که ما الآن به لطف الهي خدا توفيق داده داريم اينها را مي‌خوانيم اينها همان غذاهاي روح هستند و انسان‌ها با اينها دارند تغذيه مي‌کنند تغذيه روح است غذاي روح است «و بإزاء أغذية هؤلاء أرزاق أهل اللّه و مقويّات قلوبهم و مغذيّات أرواحهم‌ و هي المعلومات اليقينيّة و العقائد الصحيحة الايمانيّة» آن مغذيات ارواح چيست؟ معلومات يقيني و عقايد صحيحه‌اي که ايمان‌زا هستند «من معرفة المبدإ و المعاد كما أشير إليه‌[2] ‌ بقوله سبحانه:» خدا رحمت کند مرحوم ملاصدرا خيلي مسلط به قرآن بود. خيلي مسلط به قرآن بود و اين آيات الهي.

ملاحظه کنيد: ﴿أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ * فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ‌ [37/ 42]﴾ در ارتباط با اصحاب شمال مي‌فرمايد که «لآکلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون» اما در ارتباط با اينها مي‌گويد «اولئک لهم رزق معلوم فواکه و هم مکرمون» اين دو تا را روبروي هم گذاشتند. اينها چه مي‌خورند؟ آنها چه مي‌خورند؟ اينها اگر من زقوم مي‌خورند چون شجره خبيثه و ثمره او را داشتند. اينها شجره طيبه و ثمرات آن را داشتند. «أ ذلک» اينجا چقدر زيبا مرحوم صدر المتألهين استفاده کرده در قرآن هست که «﴿أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ‌ [37/ 62]﴾» اينها بهتر است يا آن؟ آيا آنجا که از خداي عالم به عنوان فواکه و هم مکرمون است اين خوب است يا آن؟ «أ ذلک خير نزلا أم شجرة الزقوم، أي:» ايشان دارد مي‌گويد که اين شجره زقوم از يک طرف، آن مکرمون از يک طرف ديگر شما اينها را ظاهر به باطنش در دنياست در عالم دنياست. شجره خبيثه يا شجره طيبه. اگر شجره طيبه شد محصولش مکرمون‌اند اگر شجره خبيثه شد محصولش لآکلون منها البطون و امثال ذلک است.

«أي: معلوماتهم التي هي من معلومات اللّه، مقوّية لقلوبهم، مغذيّة لأرواحهم يتفكهون بها و يتلذّذون في صحبة أتباعهم و أصحابهم» اين مقايسه يکي از مسائلي که در قرآن مطرح است جا دارد واقعاً دوستان به آن توجه کنند مسئله مقايسه و سنجشي است که خدا در قرآن دارد. سنجش‌ها در قرآن متفاوت است يک وقت در حد نور و ظلمت است يک وقت در حد حيات و مرگ است مي‌فرمايد که آيا آن کساني که زنده‌اند با آن کساني که مرده‌اند يکسان‌اند؟ زندگان و مردگان يکسان‌اند؟ نه. زندگان کيانند؟ آناني که از علم الهي برخوردارند. مردگان کيانند؟ مرده‌اند مرده ظاهري نيستند. به صورت ظاهر حرکت مي‌کنند ولي خداي عالم اينها را به عنوان دو امر مقابل قرار داده بعد مقايسه کرده گفته که آيا اينها مساوي‌اند؟ مردگان و زندگان مساوي‌اند بعد چقدر زيبا مرده را در مقابل اهل ايمان قرار مي‌دهد حاج آقا در تفسيرشان دارند مي‌فرمايند که اين قرينه تقابل نشان مي‌دهد که علم حيات است و جهل موت است. اين مرگ است اينکه حالا انسان غذايي بخورد و اينکه حيات نيست حيات نباتي است. انسانيت مرده. به تعبير آقا علي بن ابيطالب «الصورة صورة انسان و القلب قلب حيوان».

اينجا هم الآن دارند اين مقايسه را مي‌کنند «أ ذلک خير نزلا أ» شجرة الزقوم» مقايسه نسبت به بهشت چون بهشت و جهنم نتيجه است. جايزه است يا عقوبت، کيفر يا پاداش. اما شما بايد کارنامه اولي‌تان را ببينيد دنيايتان را ببينيد اگر اينجا شجره خبيثه بود آنجا زقوم است اينجا شجره طيبه بود آنجا مکرمون است چقدر زيبا آقا رسول الله که حيات دنيا و آخرت را به مزرعه کرد که «الدنيا مزرعة الآخرة».

«أ ذلک خير نزلا أ» شجرة الزقوم، أي: معلوماتهم التي هي من معلومات اللّه، مقوّية لقلوبهم، مغذيّة لأرواحهم يتفكهون بها» الهي آمين اللهم الرزقنا واقعاً اين فاکهه‌ها و اين گوارايي‌ها و اين هنيئ بودن‌ها اينجاست. اينها يک فاکهه بهشتي اين قدر ارزش دارد چون فاکهه‌ها اينجا بهترين فاکهه که باشد مي‌بينيد که با ده‌ها نقص همراه است آدم گلابي نطنز را هم بخواهد به عنوان بهترين گلابي داشته باشد اين اگر مثلاً آدم بعد از مدتي از بين مي‌رود و حلاوتش مي‌رود و بعد آثار و ثمرات و فلان و اين حرف‌هاست. اما آنجا يک غذاي بهشتي که هست زائدي ندارد. اينکه الآن اينجا ببخشيد جسارت است خيلي عذرخواهي مي‌کنيم جسارت است ماده چون دارد اين ماده اين آنجا ماده ندارد صورت محضه است. گلابي بدون ماده است. آدم چه ميوه‌اي ... هيچ هيچ. مثلاً غذايي که آدم مثلاً إن‌شاءالله خواب خوب که آدم هست يک غذايي که آدم احساس سنگيني نمي‌کند ما که غذا خورديم ببخشيد بايد بيافتيم و بالاخره تحملش بکنيم. بايد اين را تحملش بکنيم چقدر هم دفع مي‌شود چقدر هم زحمت دارد چقدر مرارت دارد آدم يک لذت خدا حفظ کند باز تعبير حاج آقاست گفت همين چند ثانيه‌اي که در دهن دارد مي‌گردد و الا ببخشيد اگر بخواهد برگردد که آن است دفع بشود که آن است و انسان بايد حمال اينها باشد حمال باشد. انسان حمال اينهاست بايد حمل بکند. اين غذايي که خورد پنج دقيقه لذت برده پنج ساعت بايد تحملش بکند و بعد آثار و ثمراتش که چقدر زحمت دارد و الآن اين دستگاه گوارش چقدر مکافات دارد. بخش عمده‌اي از امراض را همين دستگاه گوارش دارد. اين همه دارو و اين همه پزشک اين همه فلان همه و همه براي همين بحث چند دقيقه خوردن است. اين حرف‌ها آنجا وجود ندارد. چرا؟ چون آنجا ماده ندارد صورت محضه است. وقتي ماده نداشت آدم فقط لذت کامله است.

پرسش: ...

پاسخ: ماده داشتن نقص است. الآن مثلاً شما مي‌خواهيد يک صندلي را اينجا جابجا بکنيد چون اين ماده دارد سنگين است شما بايد جابجايش کنيد حالا صندلي ذهني خودتان را جابجا کنيد از اينجا ببريد آنجا. اين صورت است شما مي‌خواهيد ببريد اين صندلي ذهني را بخواهيد از اينجا ببريد آنجا اذيت مي‌شويد؟ اين چون ماده دارد ماده مزاحم است. اينجا يک چيزهايي وجودش نقص است يک چيزهايي وجودش کمال است. علم کمال است صورت علميه کمال است آنها نقص است.

«يتفكهون بها و يتلذّذون في صحبة أتباعهم» لذت مي‌برند اينجا با افراد که دنيا چرا اين‌جوري شده است؟ آدم نمي‌تواند با برادرش با دوستش با ... يک حرف بخواهد بزند آن قدر ذهنيت‌هاي مشوب مي‌آيد مي‌آيد که اصلاً رفاقت و صميميت را به يک، اين حرف‌ها آنجا نيست. هيچ چيزي نيست. «يتلذّذون في صحبة أتباعهم و أصحابهم و قلوبهم بها مكرمة عند اللّه جالسة في مقعد صدق عند مليك مقتدر، و لا شكّ أنّ اليقينيّات» اين مکرم بودن و عند مليک مقتدر بودن چيست؟ آدم چه بگويد؟ يکي از مسائلي که باز ما در قرآن متأسفانه از آن محروم هستيم و کمتر توجه مي‌کنيم بحث لقاء الله است چون خداي عالم خودش را در معرض قرار داده است. يک عده‌اي دوست‌دار لقاء خدا هستند. اگر از شما سؤال کنند که شما مي‌خواهيد با خدا ملاقات بکنيد يا نه؟ چه مي‌گوييد؟ خيلي‌ها آماده نيستند. آن کسي که مي‌خواهد با خدا ملاقات کند «يا ايها الانسان انک کادح الي ربک کدحا فملاقيه» اما «فمن کان يرجوا رحمة ربه و لقاء ربه» آن کسي که لقاء حق را اميد دارد بايد که خودش را آماده بکند. اين‌جور نيست که بتواند. اگر خداي ناکرده آدم در مسير ديگري باشد با خدا به جور ديگري ملاقات مي‌کند خدا را در چهره قيض و غضب معاذالله ملاقات مي‌کند. ولي اگر کسي دوست داشته باشد خدا را ملاقات کند هر وقت از خودمان سؤال کنيم ما خدا را دوست داريم ملاقات بکنيم؟ اين دوستي را بگذاريم در قلب خودمان بيايد. دوست داشته باشيم خدا را ملاقات کنيم خدايا، من ملاقات با تو را دوست دارم. خود همين چون معلوم است که بايد با چهره رحمت چون انسان را که نمي‌خواهد با چهره غضب ملاقات بکند.

اين هم بسيار مهم است که الآن در آياتي که در باب لقاء الله است خيلي آيات عجيبي است که متأسفانه ما محروميم حالا نرسيديم اگر برسيم. «و لا شک أن اليقينيات التي تجعل العقول الهيولانيّة ـ التي هي ملائكة بالقوّة ـ ملائكة بالفعل» ما عقلمان نسبت به خيرات عقل هيولاني است. عقل مقدمي است عقل صرف القوه است عقل مستعد است. چه اين عقل مستعد را به عقل بالفعل تبديل مي‌کند؟ مي‌فرمايد: «و لا شكّ أنّ اليقينيّات التي تجعل العقول الهيولانيّة» را. معقول هيولانيه چيست؟ «ـ التي هي ملائكة بالقوّة ـ» يعني اين يقينياتي که عقول هستند ملائکه بالقوه را ملائکه بالفعل مي‌کنند. يعني چه؟ دو تا مطلب است. به قول حاج آقا «هاهنا مقامان» مقام اول اين است که ما به لحاظ قوّه هيولاني هستيم يعني صرف استعاديم محض القوه هستيم اين يک. معقولات هم در بدء نظر معقولات بالقوه‌اند. اگر اين عقل هيولاني بخواهد عقل بالفعل بشود بايد آن معقولات بالفعل روي اين عقل هيولاني بيايند. معقولات بالفعل چه چيزهايي هستند؟ همان صور معقوله و کلياتي هستند که به تعبير ايشان يقينيات‌اند.

يک بار ديگر: «و قلوبهم بها مكرمة عند اللّه جالسة في مقعد صدق عند مليك مقتدر، و لا شكّ أنّ اليقينيّات» يقينيات چکار مي‌کنند؟ «التي تجعل العقول الهيولانيّة» را «ملائکة بالفعل» اينها را به ملائکه بالفعل تبديل مي‌کنند. «ـ التي هي ملائكة بالقوّة ـ» عقول هيولاني چي هستند؟ عقول هيولاني «التي هي ملائکة بالقوّة» هستند. يقينيات چکار مي‌کنند؟ يقينيات عقولات هيولانيه را به عقول بالفعل تبديل مي‌کنند تبديل به ملائکه بالفعل مي‌کنند. «ملائكة بالفعل، خير نزلا» اين خير نزلا «و نزولا» اين بحث «تتنزل عليهم الملائکة» اينجا است. «و ألوستقاموا علي الطريقة لاسقيناکم ماء قدغا» خداي عالم در قرآن وعده نزول فرشتگان را داده «تتنزل عليهم الملائکة» تتنزل خيلي مهم است. اين «تتنزل الملائکة» چکار مي‌کند؟ اينجا مثل معاذالله فکر کنيم چند نفر آمدند دم در مي‌گويند بفرماييد! اين‌جوري است؟ يا نه، انسان بالقوه را انسان بالفعل مي‌کنند؟ اين «تتنزل عليهم الملائکة» يعني آن عقل هيولاني را تبديل به عقل بالفعل مي‌کنند اين نزلا اين است. اين «خير» به تعبير ايشان «أ ذلک خير نزولا» ملائکه وقتي مي‌خواهند نازل بشوند يعني عقل هيولاني را به عقل بالفعل مي‌رساند.

تعبيرش را ملاحظه بفرماييد: «و لا شكّ أنّ اليقينيّات التي تجعل العقول الهيولانيّة» عقول هيولاني مگر چيست؟ عقول بالقوه‌اند «تجعل العقول الهيولانية» را چه؟ «ـ التي هي ملائكة بالقوّة ـ ملائكة بالفعل» انسان تبديل مي‌شود به ملائکه. از کجا ايشان اين را فهميده؟ از اين تعبير «أ ذلک خير نزلا» آيا اين کرامتي که دارد نازل مي‌شود اين کم چيزي است؟ «خير نزلا و نزولا إليهم من الوهميّات الكاذبة التي تجعل النفوس الوهمانيّة» واي واي واي، چقدر زيبا دارند مقايسه مي‌کنند. ما يک سلسله قوايي داريم که اين قوا در مراحل اولي بالقوه‌اند. بعد در مراحل بعدي بالفعل مي‌شوند. بالفعل شدنشان يا بالفعل عقل مي‌شوند يا بالفعل وهم مي‌شوند اگر بالفعل وهم شدند کأنه رؤوس الشياطين در مي‌آيد. اگر بالفعل عقل شدند اينها مکرم‌اند و ملائکه در مي‌آيند. اين را مقايسه کردند نگاه کنيد «و لا شكّ أنّ اليقينيّات التي تجعل العقول الهيولانيّة» عقول هيولانيه چه هستنأ «ـ التي هي ملائكة بالقوّة ـ» اينهارا تجعل «ملائكة بالفعل، خير نزلا و نزولا إليهم» بهتر است. بهتر است از چه؟ اين خير نزلا از چه بهتر است؟ «من الوهميّات الكاذبة التي» اين وهميات کاذبه «تجعل النفوس الوهمانيّة التي هي شياطين بالقوّة شياطين بالفعل» تبديلش مي‌کنند به شياطين بالفعل.

«و قرء: «من شجرة من زقّوم» در قرآن است اين آيه‌اي که مي‌خوانيم اين است که مي‌خوانيم «ثم إنکم أيها الظالون المکذبون لآکلون من شجر من زقوم» بعضي گفتند «من شجرة من زقوم» است که شجرة مؤنث گذاشتند «و قرء: «من شجرة من زقّوم» فعلى هذا تذكير الضمير الراجع إليها في «عليه»» يک دانه منها داريم ضمير مؤنث داريم يکي عليه داريم که حالا عليه را بعداً مي‌خوانيم. اين منها به لحاظ شجره است و عليه به لحاظ شجر است يا به لحاظ زقوم است که اين را الآن خوانديم مي‌خوانيم. «و قرء: «من شجرة من زقّوم» فعلى هذا تذكير الضمير الراجع إليها» که مؤنث آورده گفته «فشاربون عليه من الحميم» «في «عليه» لكونها على تأويل الزقّوم» شجره مطرح نيست زقوم مطرح است. زقوم مذکر است آن هم مؤنث. «لكونه في معناه، و أمّا على القراءة المعروفة بتأنيث ضمير» که گفتند منها، ««الشجر» في «منها»» مرادشان از آن زقوم معناي شجره است «على المعنى و تذكيره في «عليه» على اللفظ» يک وقت بر معنا ما ارجاع مي‌کنيم يک وقت بر لفظ ارجاع مي‌کنيم. بر لفظ که ارجاع بدهيم مذکر مي‌آوريم. به معنا که ارجاع بدهيم مؤنث مي‌آوريم.


[1] . المعذبة- نسخة.
[2] . في النسخ: أشار إليه. و التصحيح قياسي.
logo