« فهرست دروس
درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1404/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

/ ایات 51 تا 53/سوره واقعه

موضوع: سوره واقعه/ ایات 51 تا 53/

 

«قوله عزّ اسمه: ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ [51] لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ [52] فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ [53]﴾».

 

مستحضريد که براساس بيان الهي انسان‌ها به سه دسته تقسيم شدند و تقسيم به لحاظ وجودي اين تقسيم هست سه قسم هستند. «و کنتم ازواجا ثلاثه» قسم اول مقربين بودند که شأن و مقام و جايگاه و احوال و احکام آنها بيان شد و بعد اصحاب يمين بودند که موقعيت وجودي آنها شأن آنها و همچنين احکام و احوال و نِعم وجودي آنها مطرح شد. و قسم سوم اصحاب شمال‌اند که اينها يک موقعيت معاذالله بسيار ناصوابي دارند که خداي عالم دارد بيان مي‌کند که اينها اين‌جوري‌اند «في سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا کريم» بعد از اين بخش وارد استدلال شدند که اگر اينها به اينجا رسيدند براي اين است که «إنهم کانوا قبل ذلک مترفين و کانوا يصرون علي الحنث العظيم و کانوا يقولون أ إذا کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون أ و آباؤنا الأولون» اينها ادله و براهيني است که اصحاب شمال در چنين موقعيت خطرناکي قرار مي‌گيرند.

اما خداي عالم دارد با اينها از جايگاهي سخن مي‌گويد که ضمن بيان موقعيت وجودي آنها عذاب آنها را به آنها نشان مي‌دهد براي اينکه اينها چنين شرايطي را داشتند. ببينيد انسان ضال و گمراه، يک؛ انساني که اهل تکذيب حق و تصديق باطل است اين چکار بايد بکند؟ يک وقت يک شخصي است که ضال نيست مکذّب نيست ولي يک خلافي مي‌کند اشتباهي مي‌کند کار ناصوابي انجام مي‌دهد حتي بر کار ناصواب خودش هم اصرار مي‌کند اينها جزء اين‌گروه نيستند اصحاب شمال اينها نيستند اصحاب شمال کساني هستند که «کانوا يصرون علي الحنث العظيم» «إنهم کانوا قبل ذلک مترفين» «کانوا» دارد يعني اصلاً سياق زندگي‌شان و سلوک عملي اينها اين بوده «و يصرون علي الحنث العظيم و کانوا يقولون» به صورت استمرار و به صورت يک امر ثابت «يقولون أ إذا کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون».

الآن خدا به اينها مي‌گويد که شما چنين موقعيتي داشتيد. اگر احياناً در عذاب هستيد در رنج و ناراحتي هستيد شما ضالّ بوديد ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ﴾ اگر پس‌فردا ﴿لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ ٭ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ ٭ فشاربون شرب الهيم﴾ ما را ملامت نکنيد. خودتان را ملامت بکنيد چرا؟ «فلاتلوموني» که شيطان به آنها گفت «فلوموا انفسکم» خودتان را. ببينيد اينها استدلال است اينها برهان است مي‌گويد انسان ضال و انسان مکذب، باز هم عرض مي‌کنيم نه انساني که کار غافلانه‌اي مي‌کند اشتباهي مي‌کند لغزشي دارد حتي عمداً عالماً و عامداً يک خلافي انجام مي‌دهد نه! اينها نه. ببينيد کانوا کانواهايي که دارد مطرح مي‌کند إنکم إنکم‌هايي که دارد مطرح مي‌کند اين جمله اسميه‌اي که دارد مي‌گويد اين استمرار وجودي اينها را دارد مي‌رساند. همه اين‌جور نيستند که «في سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا کريم» همه اين‌جور نيستند. اين است که ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ﴾.

بنابراين اين خدا دارد چقدر بيان، بيان خيلي متفاوت است يعني لحن و بيان با يک وقت مثلاً حتي يک پدري مي‌خواهد مثلاً چيز بکند مي‌گويد مثلاً اين گمراهي نتيجه‌اش اين است اين ضلالت و تکذيب نتيجه‌اش اين است ما تو را عذاب نمي‌کنيم ما تو را ناراحت نمي‌کنيم ما تو را در رنج قرار نمي‌دهيم. اگر کسي در گمراهي رفت شما مي‌خواهيد که يک نفر از جاده مستقيمي که مسير هست برود بيرون در خاکي برود کنار بزند در بيابان راه برود بعد هم بخواهد به مقصد برسد، نمي‌شود. اگر شما بخواهيد به مقصد برسيد بايد در جاده باشيد. ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ [51]﴾ اگر پس‌فردا ﴿لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ [52] فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ [53] فشاربون شرب الهيم﴾، اينها را داريد منشأش اين است.

حالا بياييم زقوم را معنا بکنيم شرب الهيم را معنا بکنيم ببينيم که چه مي‌فرمايند.

پرسش: ...

پاسخ: بله، مي‌خواهيم زقوم را برسيم. تا به زقوم رسيديم.

پرسش: ...

پاسخ: له. «و حرّم اللّه عليكم» خداوند حرام کرده است بر شما «نعيم الجنّة و طعوم أهلها ـ لآكلون كالبهائم و الأنعام من شجر من زقّوم، أي: من شجر هو الزقّوم» يک حرف «من» اول دارد يک حرف «من» بعد دارد يک: «من شجر من زقوم» اين «من» اولي چيست؟ اين «من» دومي چيست؟ اين «من» اولي مي‌گويد آغاز که مي‌گويند «من» ابتدا. يا اصطلاحا «ف «من» الاولى لابتداء الغاية» يعني از اول تا آخر اينها از زقوم استفاده مي‌کنند اينها از هيچ غذاي ديگري استفاده نمي‌کنند. «لأکلون من شجر من زقوم» شجر چيست؟ اين «من» بيان شجر است که زقوم است. غذايشان چيست؟ «لآکلون» اينها خورنده‌اند چه چيزي را خورنده‌اند؟ از آن آغاز تا انجام فقط زقوم مي‌خورند معاذالله معاذالله! «أي: من شجر هو الزقّوم ف «من» الأولي» يعني «من» اوليه «لابتداء الغاية» يعني ابتداي غايت يعني از اول خوردن از زقوم آغاز مي‌شود.

«و الثانية لبيان الشجر» شجر چه شجري است؟ زقوم است. «و تفسيره» اين زقوم اين است که «لأنّه اسم شجرة تنبت في أصل نار الجحيم» معاذالله. اصلاً نار جحيم از اين زقوم گرفته شده است. حالا الآن توضيح مي‌دهند در مقام تطبيق به چه مي‌گوييم زقوم؟ حالا اينجا را دقت کنيد. چون «اصلها» اين را ملاحظه بفرماييد «لأنه اسم شجرة تنبت في اصل نار الجحيم، ثمرها» ثمر اين شجر «رؤوس الشياطين» اين ديگر چه شجري است که سرش رؤوس شياطين است حالا مي‌گويند که مراد از شجر و رؤوس شياطين چيست؟ «كما وصفها اللّه سبحانه في سورة الصافّات حيث قال: ﴿إِنَّها﴾ يعني اين زقوم ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ * طَلْعُها﴾ يعني ثمره‌اش ﴿كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ‌ [37/ 65].﴾.

حالا مي‌خواهند تطبيق بکنند که اين قصه چيست؟ جهنم از کجاست؟ مي‌گويند جهنم اصلش همان نفس خبيثه است ما يک مظاهري داريم يک اصل و مصدر داريم. جهنم مظهر است مظهر عذاب است اصلش کجاست؟ اصلش آن نفس خبيث انساني است که آن نفس خبيث به گونه‌اي است که اصل جهنم از آنجاست و بعد مسئله هوي و هوس و بعد مسئله شيطنت توهم و امثال ذلک کأنه رؤوس الشياطين. ببينيد نفس خبيثه که شد اين نفس خبيثه يک سلسله قوايي دارد يک سلسله مظاهري دارد. مظاهرش مي‌شود همين رؤوس شياطين. رؤوس شياطين را ايشان تفسير مي‌کند به قواي شيطاني قواي بهيمي قواي سبعي و اصل نفس خبيثه را هم اصل جهنم مي‌دانند اين تفسير انفسي که مي‌گويند اين‌جوري است.

«هي» يعني اين شجره «شجرة النفس الخبيثة، المتغيّرة عن الفطرة العقليّة» نفس انساني در اول اين‌جوري نيست. چطور؟ چون خداي عالم فرمود که «فألهمها فجورها و تقواها» اين نفس نفسي است که خداي عالم او را پاکيزه کرده او را سالم کرده ولي انسان آمده براساس اين هواي نفس و لذت‌ها و امثال ذلک اين را تبديلش کرده تغيير داده و آلوده‌اش کرده «هي شجرة النفس الخبيثة، المتغيّرة عن الفطرة العقليّة» اين تغيير منشأش چيست؟ «لسبب[1] ‌ اعتقادات فاسدة أفسدتها» اعتقاد فاسده. آخرت چيست؟ معاد چيست؟ محشور؟ «أ إذا کنا تراب و عظاما أ إنا لمبعوثون»؟ اين منشأ است. وقتي شما آن طرف را اين‌جوري خراب بکنيد بگوييد اصلاً چيزي وجود ندارد بايد همه‌اش اينجا بايستيد. الآن ارزش‌ها مي‌گويند طرف پدر و مادرش گذاشته بود در خانه سالمندان و امثال ذلک و با وضعيت جديد و اينها. گفتند آنها چيست؟ يک زماني هم آنها بودند پدر و مادر يک زماني بودند ارزش اين است که الآن ما چقدر زمين داريم چقدر ملک داريم چقدر مال داريم چقدر پول داريم چقدر اينها داريم و حق مي‌گفتند الآن در فضاي مجازي پر است. اينها ارزش شده است. شما وقتي آن اعتقاد به معاد را با آن اين‌جوري برخورد کنيد و بگوييد «أ إذا کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون، أ و آباؤنا الأولون» مسخره بکنند بگويد پدران ما زنده شدند که زنده بشويم اين فاسد مي‌کند.

ريشه همه اين مسائل همين مباحث عقيدتي است لذا فرمودند که «لسبب اعتقادات فاسدة أفسدتها كشجرة طيبّة تغيّرت» اين در عالم خارج و حس «رائحتها» تغيرت رائحه اين شجره طيبه چرا؟ «لفساد تطرّق إليها» کنارش سمپاشي کردند کنارش سمومات آمده آفات آمده و اين را از اين حالت درآورده است. «و غيّرها عن الطبيعة الأصلية فصارت» همين نفس عقليه فطرت اوليه «فصارت كريهة الطعم و الرائحة» قبلاً رائحه طيبه داشته الآن رائحه کريهه دارد. «و هي بسبب[2] ‌ ‌هذه الإعتقادات نابتة[3] ‌ في قعر جهنّم الطبيعة» اصلاً شما الآن به جهنم کاري نداشته باشيد اين جهنم جهنم خارجي نيست. اين جهنم جهنم طبيعت است کجاست؟ در قعر جهنم نفس انساني است. چرا مي‌گويند قعر چون ريشه اينجاست. وقتي معاذالله شخص گفت «أ إذا کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون» وقتي اين را تو از آن ريشه خراب کردي اينجا بايد بيايي دنبال دنيا. اين پُست را بگيري اين ميز را بگيري اين مقام را بگيري اين پول را بگيري. تعارف نداريم. ارزش‌ها از بين رفت ارزش‌هاي اين طرفي. ملاحظه بفرماييد که «و هي بسبب هذه الاعتقاد» که اين اعتقادات بد از کجا جوشيدند؟ «نابتة في قعر جهنم الطبيعة المتشعبة أفنانها في دركاتها» که اين شجره افنانش شاخه‌هاش ... منشعب است گوناگون است که «تتغذّى بها قلوب الكفّار» ببينيد شما وقتي که اين ريشه‌ها به اين طرف و آن طرف رفتند اين ريشه‌ها سمّي شدند سموم را مي‌مکند الآن شما نگاه کنيد مي‌گويند مثلاً اين زمين خاکش مسموم شده است اين کودهاي شيميايي اينها خاک را مسموم کرده وقتي خاک مسموم بشود اين آدم گلابي را هم که بو مي‌کند بوي بد مي‌دهد. اين طفلک تقصيري ندارد براي اينکه آن جايي که افنان هست و ريشه‌ها و ساقه‌ها از اينجا گرفته شده است. «نابتة في اصل الجحيم» اينها خراب شده اين «افسدتها هذه الطعوم» خرابش کرده است.

«و هي بسبب ‌هذه الإعتقادات نابتة‌ في قعر جهنّم الطبيعة، المتشعبة أفنانها في دركاتها» در درک‌ها و ادارکاتش يعني مي‌خوهد تغذي بکند اين درکات که مي‌گويند براي انسان است آن ريشه که مي‌گويند براي آن درخت است «في درکاتها تتغذّى بها قلوب الكفّار» که از اين سموم قلوب کفار تغذيه مي‌کنند «و نفوس أهل النار، لأنّها» اين نفوس «تنمو» رشد مي‌کند «و تزيد» بزرگ مي‌شود «تزيد بواطنهم في النفسانيّة و قوّة الشرارة و القساوة[4] ‌» نفسانيه يعني هواي نفس. و در شرارت قساوت شرور بودن تند بودن ... اينها اين‌جوري است اين تعبير را خدا سلامت بدارد حاج آقاي ما را مي‌فرمودند اين غذا که انسان استفاده مي‌کند اگر غذاي شبهه‌ناک باشد غذاي حرام باشد اين غذا تبديل مي‌شود به گوشت و پوست و خون و مغز و فلان و فکر. اين تبديل به شک مي‌شود. اين شکوک ريشه در چه دارد؟ به لحاظ علت قابلي اينها هستند اين سموم‌اند اينها سموم‌اند تبديل مي‌شوند به يک ثمره‌اي که ثمره‌اش بدبو است براي يک نفر اين مطلب فکر درست مي‌کنند براي يک نفر اين مطلب شک درست مي‌کند.

وقتي شما آمديد اين اعتقادات فاسده را معاذالله قرار داديد و از اين اطلاعات گرفتيد اين غذاها هم در حقيقت غذاهايي مي‌شود که به اين جاها مي‌رسد معاذالله. «لأنها تنموا و تزيد بواطنهم في النفسانية و قوة الشرارة و القساوة و شدّة الجحود و العداوة لأهل الدين» عداوت با اصحاب دين «و أصحاب اليقين، و إليه الإشارة بقوله: ﴿فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ‌﴾» اين بطن بطن ظاهري نيست اين بطن بطن فکري است. ببينيد انسان غذا که مي‌خورد مي‌آيد در بطنش. اين افکار هم مي‌آيد در بطنش مي‌آيد در باطنش مي‌رود. و اين افکار آلوده و خبيثه توليد مي‌شود.

بنابراين «فشجرة الزقّوم كأنّها مثال لنفوس الرؤساء و أئمّة الضلال» خيلي زيبا فرمودند. اين را مي‌گويند تفسير انفسي. ائمه ضلال آنهايي که خط و فکر به دست آنهاست. آنهايي که بدعت‌گزار هستند آنهايي که مسير فکري جامعه را دارند ... اين را مي‌گويند رؤوس الشياطين. «طلعها کأنه رؤوس الشياطين» يک شجره خبيثه در مي‌آيد اين شجره خبيثه مي‌خواهد حرف بزند مي‌خواهد بيان بکند مي‌خواهد فکر بدهد اين فکرش از آن خباثت گرفته مي‌شود «کأنه رؤوس الشياطين» شيطان مگر چيست؟ شيطان يعني توهم يعني تخيل يعني تزئين يعني حق و باطل کردن. باطل را حق کردن «لأزيننّ و لأغوينّ» و امثال ذلک. اين شيطان است. شيطان را که ما به شخصش کاري نداريم که ابليس است يا هر کسي ديگر. اما آن کارش چيست؟ «لأزنينن، لأهتنکنّ، لأغوينّ» اينها کار شيطان است. اگر يک افکاري آمد چنين کاري انجام داد مي‌شود شيطان. «کأنه رؤوس الشياطين».

«فشجرة الزقّوم كأنّها مثال لنفوس الرؤساء و أئمّة الضلال المبتدعين للتعليم» آنها ابداع مي‌کنند راهبرد تشکيل مي‌دهند براي تعليم «و الإرشاد، و إليه الإشارة بقوله: ﴿إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ﴾‌ [37/ 63]» ما قرار داده‌ايم اينها را فتنه‌اي براي گمراهان. «إذ قد صارت» جعلناها يعني اين نفوس را. «إذ قد صارت تلك النفوس من جهة طلعها ـ أي حملها و ثمرها» از جهت ثمره‌اش «من العلوم المغالطيّة و الأكاذيب الوهميّة ـ رؤوس الشياطين» اين خط تيره‌ها را دقت کنيد «إذ قد صارت تلك النفوس من جهة طلعها» صارت چه؟ «رؤوس الشياطين». اين نفوس «طلعها» سرشان سر شياطين است.

«و «الآکلون» که إن‌شاءالله براي جلسه بعد.


[1] . بسبب- نسخة.
[2] . بحسب- نسخة.
[3] . ثابتة- نسخة.
[4] . و الفساد- نسخة.
logo