1404/01/17
بسم الله الرحمن الرحیم
/ سوره واقعه/تفسیر
موضوع: تفسیر/ سوره واقعه/
در جمع دوستان در فضاي حضوري و فيزيکي و در فضاي مجازي در سوره مبارکه «واقعه» در آثار جناب صدر المتألهين بحث ميکرديم و خورد به سال جديد و تعطيلات نوروز و تعطيلات ماه مبارک رمضان و شايد الآن چهل روز يا بيش از چهل روز ما از اين مباحث قرآني و الهي دور بوديم. حالا اميدواريم که إنشاءالله در تتمه سال بتوانيم توفيقي پيدا کنيم و اين بحثها دزيده بشود. ما البته جهت اطلاع دوستان خدا توفيق داد در ماه مبارک رمضان دو سه تا بحث را به صورت مجازي دنبال کرديم و از جمله سوره مبارکه «اعلي» را که بسيار سوره پرمضمون و پرمطلبي هست و از غرر صور محسوب ميشود آدم وقتي که برميگردد مرحوم صدر المتألهين بحث فرمودند و ما هم الحمدلله در ده جلسه سوره مبارکه اعلي را همين خودمان مشغول بوديم در سفر تبليغي عمان بودم دو سه تا کار انجام دادم يکي از کارها الحمدلله به توفيق الهي و به برکت ماه رمضان همين بحث سوره مبارکه «اعلي» بود که إنشاءالله از فضاي مجازي در اختيار قرار خواهد گرفت بسيار مطالب ارزشمندي را جناب صدر المتألهن در اين سوره بيان فرمودند که إنشاءالله دنبال خواهيد فرمود.
الآن هم دقيقاً ادامه مباحثي را که در سوره مبارکه «واقعه» داشتيم را ادامه ميدهيم. سوره مبارکه «واقعه» همانطوري که از قبل هم مستحضر هستيد يک سوره مختصي است و مراد از مختص يعني اينکه فقط و فقط در باب قيامت سخن ميگويد از آغاز قيامت که «إذا وقعت الواقعة ليس لوقعتها کاذبة خافضة رافعة إذا رجت الأرض رجا» تا به آخرين مرحله مباحث خلود را مطرح ميکنند و همه اطواري که براي افراد در قيامت هم هست را ذکر ميکنند. در آغاز اين سوره بعد از اينکه اصل مسئله قيامت را مطرح فرمودند با قاطعيت تمام ميفرمايند که «و کنتم ازواجا ثلاثة» شما افراد انسانها سه دسته هستيد «و السابقون السابقون اولئک المقربون» يک دسته. «اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين» دسته دوم. «اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال» دسته سوم و براي هر کدام از اين دستهها و گروههاي انساني هم شرايطشان و احوالاتشان و حالات قبل و بعد قيامتيشان را بيان فرمودند.
در باب اصحاب «و السابقون السابقون» الحمدلله مباحثش گذشت و عرض کرديم نکته قابل توجهي که بايد آقايان ملاحظه بفرمايند اين است که آنچه که الآن اظهار ميشود ارائه ميشود همهاش شواهد است همهاش حکايات است همهاش احوال است اما موقعيت و جايگاه وجودي سابقين و مقربين کجاست؟ موقعيت و جايگاه وجودي و نشأه حضورشان عالم حضورشان، چون عالم مقربين از عالم اصحاب يمين جداست. کما اينکه عالم اصحاب يمين هم از عالم و نشأه اصحاب شمال جدا است. اينطور نيست که فرض بفرماييد يک مکاني است مثلاً معاذالله اينجوري آنجا اصحاب يمين هستند آنجا سابقين هستند آنجا هم اصحاب شمال، اينجور که نيست. سه نشأه وجودي است. هر نشأهاي هم احکام خودش را دارد. در نشأه مثلاً اصحاب يمين اصلاً چيزي به عنوان عذاب و نگراني و غم و اندوه وجود ندارد و بالعکس در جايي که اصحاب شمال هستند اصلاً راحتي و آسايش و وقتي گفته ميشود که مثلاً اصحاب شمال ميگويند «و أنزل علينا» بگوييد که «أفيض علينا من الماء» يک مقدار آبي به ما بدهيد يک مقدار چيز بدهيد ميگويند که ساکت باشيد شما «قيل ارجعوا ورائکم فالتمس نورا» اينجا اين حرفها نيست اين يک عالم ديگري است. اينجا جاي تحصيل نور و تحصيل راحتي و نعمت نيست. آن نعمت را شما دنبال چه هستيد؟ دنبال اين هستي که بينا باشيد؟ بينايي مثل دنيا نيست که همهشان چشم داشته باشند. بينايي دليل ميخواهد شما بايد در دنيا بينا بوديد اين حقائق را ميديديد الآن بتوانيد اينها را مشاهده کنيد. شمايي که انکار ميکرديد معاذالله روز قيامت و معاد را انکار ميکرديد اين جلوههاي ماه مبارک رمضان را، نزول قرآن را، قرآن و اهل بيت را شما انکار ميکرديد انکار يعني چه؟ انکار يعني کورقلبي. سر که آنجا وجود ندارد اينها قلب است. کورقلبي هم که «رب لما حشرتني اعمي و قد کنت بصيرا، کذلک أتتک آياتنا فنسيتها» اين است يعني تعارف که ندارد. اينجا اصلاً يک عالم ديگري است.
اينجا الآن ميفرمايند که اصحاب شمال ما بالاخره اصحاب سابقين را تمام کرديم الحمدلله، همچنين اصحاب يمين را، إنشاءالله که ما خودمان را جزء سابقين و مقربين ميدانيم، کم کمش، کم کمش اصحاب يمين هستيم إنشاءالله. «رزقنا الله و اياکم» کم کمش و الا ما خودمان را إنشاءالله ميخواهيم که در آن نشأه باشيم بالاخره آرزو بر جوان عيب نيست ولي بالاخره در کرامت الهي.
پرسش: ...
پاسخ: بله إنشاءالله که اين چون ما بفهميم چقدر در همين سوره مبارکه «اعلي» ميگويد که شما چرا قدر معرفت را نميدانيد؟ معرفت خيلي مهم است. آقا! شما توحيد صفاتي، افعالي، آثاري و امثال ذلک را ندانيد؟ الآن جامعه ما حوزه ما برايشان مهم نيست که آيا اين معارف اين حقائق اين جلوههاي الهي اين همه انحاء توحيدي اين همه خدا در قرآن از اسماء خودش ياد ميکند «فلله الأسماء الحسني فادعوه بها» پس چي شد؟ ما يک اسم از اسماء الهي را پنج تا اسم بلد نيستيم پشت سر هم بخوانيم. «فلله الأسماء الحسني» کساني که با اين اسماء آشنا نباشد توقع نداشته باشند که خدا را به اسم عزيز آنجا مشاهده بکنند. به اسم حکيم خدا را مشاهده بکنند. ممکن است خداي مثلاً رازق را مشاهده بکنند خداي شافي را مشاهده بکنند ولي خداي عزيز را نميبينند. خداي کريم را نميبينند خدايي که علي حکيم است که قرآن از او صادر ميشود را نميبينند. قطعاً نميبينند. الآن مثلاً ما با پنج تا اسم آشنا هستيم پنج تا اسم را به ما نشان ميدهند. شما در دنيا نسبت به بقيه اسماء کور بوديد اگر بقيه اسماء را ميدانستيد مرا صدا ميکرديد با آن. شما نسبت به بقيه اسماء کور بوديد انتظار نداشته باشيد که اينجا اسماء خدا را شما ميخواهيد که اسم عزيز خدا را ببينيد؟ مگر در دنيا با عزت خدا کار داشتيد؟ در دنيا با قوّت «إن القوة لله جميعا» با قوّت خدا کار داشتيد؟ که شما اهل توکل بوديد؟ اهل اين بوديد که امورتان را به خدا تفويض کنيد که «أفوض إلي الله أمري إن الله» تا بتوانيد اين اسماء خدا را ببينيد؟ هر چند تا اسمي که در دنيا با اين اسماء محشور بوديد و صدا ميزديد يا الله، خدا را در آن نقطه ابهامياش، ابهام به معناي اينکه تفضلش عام است اما تفضل خاص کلاس خاص درس خاص عند اللهي و فلان اين حرفها که نيست.
اين قرآن مگر نه اين است که «إنه لدينا لعلي حکيم» شما با عربي مبين فقط آشنا بوديد با علي حکيم کجا اسم علي حکيم را کجا داشتيد؟ آنها را انتظار نداشته باشيد که شما آنجا با آن اسماء روبرو بشويد و خدا را با آن اسماء بخواهيد ببينيد. لذا مرحوم صدر المتألهين در همين سوره مبارکه «اعلي» ميگويد که خيلي مسئله معرفت الهي توحيد الهي ما الآن چيزي که براي ما مطرح نيست اصلاً همين براي طلبههاي حوزوي ما واي واي! گاهي وقتها حرفهايي را آدم در همين فضاي طلبگي اينها در مجازي آدم ميشود که اصلاً شرمش ميآيد بيان بکند. به هر حال اينجا الآن ميفرمايد که اصحاب شمال و اصحاب شمال منشأ سقوطشان چيست؟ آياتي که الآن ميخواهيم بخوانيم مناشئ سقوط و هبوط اصحاب شمال است. چرا اصحاب شمال ساقط شدند؟ چهار تا آيه را پشت سر هم کنار هم ذکر ميکنند
قوله عزّ اسمه: ﴿إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ [45] وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ [46] وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ [47] أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ [48]﴾ اين آيه چهارم به همين آيه سوم برميگردد چون سؤال ميکند که ما مبعوث ميشويم؟ مگر پدران ما مبعوث شدند؟ ﴿أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ [48]﴾.
مرحوم ملاصدرا ميگويند که بالاخره ببينيد اينکه ميگويند تفسير عقلي يعني همين. ما ترجمه که ميکنيم ميگوييم اينها قبلاً مترف بودند بعدش هم در حنث عظيم اصرار داشتند. منشأ اتراف چيست؟ منشأ حنث عظيم چيست؟ ايشان دارند بررسي ميکنند. ميگويند که جناب صدر المتألهين ميفرمايند که ما سه تا قوه داريم که تمامي زشتيها و وقايح و ناصوابيها از اين سه تا است. قوه شهوت قوه غضب قوه شيطنت. اين سه تا آيه را در حقيقت دارند به اين سه تا قوه برميگردانند. ﴿إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ [45]﴾ قوه شهوت. ﴿وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ [46]﴾ قوه غضب. ﴿وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ [47]﴾ قوه وهميه و شيطنيه. اين در حقيقت ميفرمايند که اينها مناشئ اين انحرافات و سقوط و هبوط جريان اصحاب شمال است.
حالا ببينيم که ايشان چهجوري ميخواهد از اين آيات در بياورد که يکياش منشأش قوه شهوت است و ديگري منشأش قوه غضب است و سومياش منشأش قوه شيطنت و وهميه است؟ ميگويد ايشان تحليل وجودشناختي کرده انسان را. ميگويد انسان بُعد ديگرش بُعد قوه مَلکياش است آنکه گناه نميکند آنکه خطا نميکند آنکه جنبه تجردي اوست. ما اگر بخواهيم انسان را تحليل وجودشناسي بکنيم انسانشناسي بکنيم و بشکافيم کنجکاوانه اين انسان را بشکافيم آن جهاتي که از آن جهات اين بديها و شرور و آفات بيرون ميزند آن جهاتش سه تا است از اين سه تا هم بيشتر نيست يا قوه شهوت است و اين قوه شهوت خودش دهها زير پرده و زير مجموعه دارد. ميگويند که زيرپردازه دارد مثلاً در اين کامپيوترها و اينها ميگويند. قوه شهوت قوه غضب قوه وهميه و شيطنت.
قوه شهوت دنبال چيست؟ دنبال همه چيزهايي است که به تعبير ايشان قبيح است ذکرش. دنبال يک مطلبي را حالا همين جا خدمت شما عرض کنم يادم آمد در همين سوره مبارکه «اعلي» مرحوم ملاصدرا گفته. گفته نگاه کنيد ميخواهيد شما تشخيص بدهيد که چه چيزي کمال است و چه چيزي کمال نيست؟ حرف خيلي قشنگي است. ميگويد چه چيزي کمال است و چي کمال نيست؟ هر چه که اظهارش خوب است و انسان مايل است که اظهار بکند معلوم است که کمال است. هر چه که اظهارش مايه نگراني است و انسان دارد سعي ميکند که اظهار نکند مخفي بکند معلوم است که کمال نيست. اين يک ملاکي دارد. هر چه که اظهارش مايه خرسندي و خشنودي و افتخار و شرف و امثال ذلک است معلوم است که کمال است. آقا شما علم داريد؟ از اينکه شما بگوييد من عالمم من فرزانهام نه از باب افتخار و فلان، اين اظهار را شما لذت نميبريد؟ ميگويند اگر چيزي کمال باشد اظهارش هم لذت دارد. آن چيزي که دقت کنيد اينجوري ميگويد: آن چيزي که اظهارش مايه خشنودي و خرسندي است و انسان وقتي مطرح ميکند ميگويد ولو کوچک هم باشد آنجا ميگويد مثلاً شطرنج مثال ميزند و ميگويد شما در شطرنج وارد هستي و مهارت داري، ميتواني در شطرنج ديگري را غلبه بکني، ميگويي من هنرم اين است خيلي هم باز و روشن ميگوييد من هنرم اين است که در شطرنج ميآيم و ديگري را مغلوب ميکنم. من خوب کاهگل ميکنم يک هنري است پاگل کردن که کاري از اين پايينتر نيست ولي اين خودش يک کمال است چه کسي ميتواند مثل من با پنج تا مشت زدن يا با ده تا خمير را بياورد؟ اين شاطرها وقتي ميخواهند خمير را بياورند. ما که کمال نميدانيم ولي او همين را کمال ميداند و بعد در بين اقران خودش ميگويد من کسي هستم که با پنج تا مشت آرد را خميرش ميکند. اين مثال است خشنودند.
آنچه که ببينيد چقدر زيباست آنچه که اظهارش مايه خشنودي و رضايتمندي است کمال است ولي اگر يک چيزي باشد که اظهارش مايه خشنودي نيست بلکه آدم دارد مخفيانه کار ميکند ميگويد مسائل شهواني، مسائل جنسي، خوردن و آشاميدن، طرف ميخواهد زياد بخورد يک مقدار که خورد بقيه را پشت پرده ميخورد. اگر خوردن البته بعضيها شايد يک جور ديگري باشند! آنها که کمال را جلو زدند! ولي نوعاً جوري است نوعاً که اظهار يک کمالي موجب خشنودي است و اگر کمال نباشد اظهار نميکند مستتر و مخفي نگهش ميدارد. ما ميتوانيم از اين طريق بفهميم که چه؟ ما سواد داريم الحمدلله درس حکمت خوانديم با افتخار ميگوييم که حکمت يک کمال است ما عرفان خوانديم ما فلسفه خوانديم ما تفسير خوانديم ما فقه خوانديم ما اصول خوانديم همه اين را ميگويند. ولي اگر کسي معاذالله يک کار خلافي کرده باشد سرقتي انجام داده باشد مال ديگري را خورده باشد مدام سعي دارد مخفي کند مدام سعي دارد مخفي کند معلوم است که کمال نيست. اين را ايشان در سوره مبارکه «اعلي» اين مطلب را دارند. اينجا هم همينطور است ميفرمايند که منشأ سقوط انسانها اين سه تا قوه است. يا شهوت است يا غضب است يا وهميت و شيطنت و امثال ذلک.
اين سه تا آيه را ايشان ميخواهد بگويد ناظر به اين سه تا مطلب است. مطلب اول ﴿إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ [45]﴾مترف کيست؟ خوشگذران و شهوتران است. دنبال طمعها و شهوت و امثال ذلک است. اينها مترف هستند. اين يک دسته که مايه سقوطاند. دسته دوم: اينها بر حنث عظيم و گناه بزرگ. قتل کردن غارت کردن اموال مردم را سرقت کردن حيثيت مردم را از بين بردن اينها حنث عظيم است. عدهاي هستند که ﴿وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ [46]﴾
پرسش: اين سه تا زير مجموعهاند؟
پاسخ: نه اينها خودشان سران قوا هستند ژنرالاند. زير مجموعه دارند. البته همهشان تحت نفس هستند قواي نفس محسوب ميشوند. همانطوري که نفس قوه عاقله دارد قوه شهويه دارد بهيميه دارد قوه غضبيه دارد قوه شيطنت دارد اينها همهشان هستند. حالا پس اينها براساس پس سه تا شد. ﴿إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ [45]﴾ شهوتران بودند. دو: ﴿وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ [46]﴾ دنبال غضب و سبعيت و درّندگي و اينها بودند. سه: ﴿وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ [47]﴾ ميگفتند که با وهم و اينها مگر ما معاد داريم؟ مگر ما مبعوث ميشويم؟ يعني چه؟ ما خاک شديم گم شديم. «ظللنا في الأرض» در زمين گم شديم ما کجاييم؟ ما دوباره بلند ميشويم؟ اين سشيطنت است اين وهمي است. اين هم منشأ سوم است. ﴿أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ [48]﴾ هم برگشت به همين سومي دارد.
«لمّا ذكر سبحانه نبذا من أحوال أهل الظلال و أصحاب الشمال» وقتي که خداي عالم يک بخشي از احوال اهل ظلال و اصحاب شمال را بيان ميفرمايد «بحسب العاقبة و المآل، أراد أن يذكر» الله سبحانه و تعالي «نبذا من أسباب شقاوتهم» شقي شدند هبوط کردند سقوط کردند اما منشأش چيست؟ اسبابش چيست؟ «من أحوالهم و أفعالهم» افعال برميگردد به رفتار انسان احوال هم برميگردد به ملکات انسان. «من أحوالهم و أفعالهم التي أوجبت لهم هذا النكال» اين عذاب و نکال و نقمت را برايشان آورده. «و ذهبت بهم إلى مضيق هذا الوبال» آن چيزي که باعث شده اينها در اين تنگناهاي جهنم بمانند چيست؟ همين امور است.
پرسش: به ترتيب اولويت ميشود اينها را ...
پاسخ: الآن اولويت که ما نميتوانيم مترفين را به قوه غضب بزنيم. مترف يعني خوشگذران و شهوتران.
پرسش: طبقه اول اينها ...
پاسخ: ببينيد طبقه اول را اينها قوايي هستند که هر کدام، بعضيها هستند که عصبانياند اين عصبانيت برايشان از شهوت قويتر است. بعضيها قوه وهميهشان خيلي قوي است دنبال مقاماند دنبال جايگاهاند دنبال سلطنت و تکاثر و تفاخرند اينها اينجوري هستند بستگي به احوال انسانها دارد. «و ذهبت بهم» يعني متعدي است «و ذهبت بهم إلى مضيق هذا الوبال» تنگناهاي اين زحمت و رنج و اينها. «إذ العاقبة لكلّ أحد من نتيجة السابقة»، يک؛ «و النهاية من مقولة البداية» سرانجام عاقبت کار از آغاز کار شروع ميشود. نميشود که آغاز يک جوري باشد عاقبت يک جور ديگري باشد. نه، عاقبت از بدايت نتيجه ميگيرد «إذ العاقبة لكلّ أحد» براي هر نفري «من نتيجة السابقة»، يک؛ «و النهاية من مقولة البداية»، دو.
بعد بعد از تحليل انسانشناسي در حقيقت اينکه ميگويد «ثم لا شکّ» براي اينکه انسانشناسي کردند و از قبل مشخص کردند که انسان مناشئ شرورش اين سه تا هستند «ثمّ لا شكّ أنّ مجامع مبادئ الشرّ و العصيان في أفراد الإنسان منحصرة في أمور ثلاثة» مبادي شر و عصيان در افراد انسان در اين سه تا منحصر است «لأنّ له» براي اينکه براي انسان «قوى ثلاث خلقها اللّه فيه لحاجته إليها» خدا به ما اين قوا را داده و ما هم به اينها احتياج داريم ما ميتوانيم بدون قوه شهوت باشيم؟ ما ميتوانيم بدون قوه غضب باشيم؟ ما ميتوانيم بدون قوه وهم باشيم؟ اينها همه لازم ماست ولي ما در چه مسيري داريم استفاده ميکنيم مهم است.
«ثمّ لا شكّ أنّ مجامع مبادئ الشرّ و العصيان في أفراد الإنسان منحصرة في أمور ثلاثة، لأنّ له قوى ثلاث خلقها اللّه فيه لحاجته إليها» براي اينکه انسان به آنها احتياج دارد «ما دام في الدنيا لتكون وسيلة له إلى حسن العاقبة في الاخرى» اينها را ما ميخواهيم تا اينکه در آخرت يک نوع حُسن عاقبتي پيدا بکنيم. ما وقتي پا روي شهوت گذاشتيم حسن عاقبت پيدا ميکنيم. پا روي غضب گذاشتيم پا روي وهم گذاشتيم اينها را ناديده گرفتيم کمال پيدا ميکنيم و الا اگر کسي شهوت و غضب و شيطنت نداشته باشد ميشود فرشته. فرشته که بهشت نميخواهد برود. بهشت کجا برود؟ فرشته براي چه به بهشت برود؟ اگر اينها باشد و اينها را انسان کنار بزند ميتواند لياقت را پيدا بکند.
«وسيلة له إلى حسن العاقبة في الاخرى ـ إذا صرفها» اين قوا «فيما خلقت لأجله ـ و هي بعينها أسباب الشقاوة ـ» خداي عالم داده اينها را که شما در جايگاه خودش مصرف بکنيد اما اگر اينها را شما در جايگاه ديگري برديد و اسباب شقاوت «عند انصرافها في غير وجوه» اينها را منصرف کرديد از جايگاه خودش درآورديد شهوت بناست کار بکند و نيازهاي شما را برطرف بکند نه اينکه مترف بشويد خوشگذران بشويد بياييد و از مرز الهي رد بشويد از حدود الهي رد بشويد و عصيان و طغيان و اينها داشته باشيد. همه اينها براساس قوه شهوت اتفاق ميافتد. آدم يک مرز را ميگذارد کنار. ميگويد خدا نماز؟ نماز معاذالله ميگذارد کنار. روزه، ميگذارد کنار. «و هي بعينها أسباب الشقاوة عند انصرافها في غير وجوه مصارفها الشرعيّة و مواضعها الفطريّة» اين سه تا چي هستند؟ يک: «إحداها: القوّة الشهوية» قوه شهويه چيست؟ «التي من شأنها أن تستعمل» اين قوه «في المستقبحات[1] » بيايد و قبيحها را کار بکند قبيحها چيست؟ أکل و شرب و وقاع و امثال ذلک است. کارش اين است که ما اين را عرض کرديم کمال نميدانيم اين است. آدم ميخواهد غذا هم بخورد حتي غذا عادياش را هم بخواهد بخورد يک مقدار حيا داشته باشد يک ذره که خورد مدام سعي ميکرد که جلوي ديگران لااقل نخورد. اين کمال نيست. يا مثلاً فلان ديگران را که آدم نگاه ميکند ميبينند که چهجوري هستند. بعضيها مثلاً شرايطشان فرق ميکند.
«إحداها: القوّة الشهوية التي من شأنها أن تستعمل» اين قوه «في المستقبحات و تدفع القاذورات. و الثانية: القوّة الغضبيّة التي من شأنها الغلبة و التهجّم و الإيذاء» شأن قوه غضب چيست؟ هجوم کردن غلبه کردن اذيت کردن است و سومي هم «و الثالثة: القوّة الإدراكيّة» که همان وهميه باشد «سيّما الوهمية التي من شأنها الجربزة و المكر و الحيلة» ک ههمان شيطنت از جايگاه اين قوه ادراکي وهمي صادر ميشود.