1403/11/15
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 41 الی 44/ سوره واقعه/تفسیر
موضوع: تفسیر/ سوره واقعه/ آیه 41 الی 44
قوله عزّ اسمه: ﴿وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ[41]﴾.
همانطور که مستحضريد در سوره مبارکه «واقعه» هستيم و اين سوره که مختص به جريان قيامت و احکام و تطورات اين عالم و خصوصاً افراد که در اين عالم هستند مورد بحث و گفتگو است در آغاز سوره حق سبحانه و تعالي فرمود که «و کنتم ازواجا ثلاثه» همه شما انسانها را ما ميتوانيم در سه دسته تعريف کنيم يک دسته که پيشگامان خير و صلاح و توفيقاند که از آنها «و السابقون و السابقون اولئک المقربون» تعبير کردند. دسته دوم که آنها هم در مسير خير و برّ و نيکي هستند جزء ابرارند جزء صالحاناند و اينها هم شرايطي را به لحاظ موقعيت وجودي داشتند و آثار و برکاتي که براي اين دو دسته بود و مخصوصاً نعيم و نعمتهايي که براي اينها برميشمردهاند اين نعمتها نشان از موقعيت وجودي و مرحله وجودي آنها در نظام آخرت بود. و دسته سوم که اصحاب شمال هستند که الآن راجع به اينها و احکام اينها بحث ميکنند.
در باب اصحاب شمال هم جاي اعجاب و تعجب هم هست يک اعجاب در جهت خير است که ميگوييم «و السابقون السابقون اولئک المقربون و الصحاب اليمين ما اصحاب اليمين» يک اعجاب هم در جهت شر و بدي و نادرستي است هم در جهت خير اعجاب و شگفتي وجود دارد که اين اصحاب به کجا ميرسند چه مقامي دارند چه مرتبه وجودي دارند و هم نسبت به کساني که به صلاح عمل نکردند و به فساد کشيده شدند. اينکه چه موقعيت وجودي هست الآن ميفرمايند که چطور اصحاب شمال ميگويند؟ براساس تحليلي که فيلسوفان خصوصاً مرحوم صدر المتألهين دارند مراتب هستي به سه قسمت تقسيم ميشود مرتبه عقل مرتبه نفس و مرتبه طبع. اصحاب شمال را در مرتبه طبع ميدانند طبع نظام هستي اصحاب شمال دارد شکل ميگيرد زيرا اصحاب يمين يا مقربين اينها رد حقيقت يا در عالم نفس هستند يا در عالم عقل. اما اصحاب شمالاند که در نظام طبيعت جاي دارند و خودشان را از طبيعت بالا نکشاندند و در گرداب طبيعت ماندند و فرو غلطيدند الآن تقريباً با اين تحليل وجودشناسانه و با اين تحليلي که طبقات هستي را به سه قسم تقسيم کردهاند دارند موقعيت اصحاب شمال را بيان ميکنند که اصحاب شمال کسانياند که زيرمجموعه نفس کلياند و از نفوس کليه پاييناند و خودشان را به بالا نکشاندند برخلاف ابرار که اينها در حقيقت از طبيعت برآمدند و به مرحله نفس رسيدهاند.
ظاهراً اولش را خوانديم «و کما علمت هذا في النفس الکليه» پس بنابراين ما يک مرحله عاليه داريم يک مرحله متوسطه و يک مرحله نازله که اصحاب شمال به جهت اينکه به طبيعت متمايل هستند و بودند در همين مرحله نازله از نظام هستي ماندند و اگر ميگويند منظور از شمال همان طبيعت نظام هستي است که بحثش گذشت. ميفرمايند که «فكما علمت هذا في النفس الكلّية فاعلم أنّ الحال في النفوس الجزئيّة هكذا» شما نفس کلي را که فرا گرفتيد عالمي است بنام عالم نفس کلي و در آنجا که اين ظل عالم عقل محسوب ميشوند در حقيقت امتدادي است که عالم عقل پيدا کرده است و اگر اين امتداد ادامه پيدا بکند به عالم طبع برسد اينجاست که اصحاب شمال در اين منطقه حضور پيدا ميکنند. ما تا زماني که افراد در طبيعت هستند اما از طبيعت برميآيند ما آن را اصحاب شمال نميخوانيم چرا؟ چون اينها دارند ميروند به سمت نفس کلي ميروند به عالم نفس کليه و عالم عقل. اما آنهايي که در آن نشأه ماندند و جزء آن عالم شدند به تعبيري ميگويند و اصحاب شدند اصحاب يعني چه؟ يعني مصاحبت پيدا کردند و همراه شدند و با عالم طبيعت همانطوري که اين آقايان متوسطين که ابرارند اصحاب يميناند اينها اصحاب يميناند اينها اصحاب شمالاند اصحاب يمين يعني کساني که در مرتبه نفوس کليه قرار ميگيرند همصحبت با آنها هستند و مرافقت دارند. اصحاب شمال کسانياند که با نظام طبيعت و عالم دنيا دمساز و دمخور هستند.
«فكما علمت هذا في النفس الكلّية» اگر نفس کلي را ياد گرفتي که چگونه است، «فاعلم أنّ الحال في النفوس الجزئيّة هكذا» نفس زيد و عمرو اگر اين نفس زيد و عمرو با اين که نفس جزئي است نه نفس کلي، با اينکه نفس جزئي است در امتداد آن عقل کلي قرار گرفته است جزء اصحاب يمين خواهند شد و در آن سلک قرار ميگيرند. اما اگر کسي در اين نفوس جزئيه مانده به معناي اينکه در همين عالم طبيعت قرار گرفت نه اينکه خودش را بالا بکشاند طبعاً اينها فرق ميکنند.
«فكما علمت هذا في النفس الكلّية فاعلم أنّ الحال في النفوس الجزئيّة هكذا لأنها» اين نفوس جزئيه «رقائق للنفس الكلّية» رقيقهاند. وقتي شما الآن ميگوييد انسان فردي از آن ماهيت هستند رقيقه آن نفس کلي است «فلكلّ نفس جزئيّة جانبان:» هر کدام از اين نفس جزئي دو جانب دارند «جانب الأعلى و هو اليمين، و الأسفل و هو الشمال» هر کدام از موجوداتي که در مرحله طبع هستند يک سوي و رويي به سمت عالم اعلي دارند که نفوس کليه است و ميروند به عالم خير. و يکي هم به سمت پايين گرايش دارند که ميگويند شمال. «و ليس لها الانتقال من طرف إلى طرف إلا أفراد النفوس الإنسانيّة» اين جابجايي و انتقال فقط مال انسان است که داراي حرکت جوهري است و از حرکت جوهري نوعي به نوعي ميشود. همين سباع بهائم شياطين امثال ذلک اينها انواعي هستند که از انسان صادر ميشوند. «و ليس لها» براي اين نفوس جزئيه «الإنتقال من طرف الي طرف إلا أفراد النفوس الإنسانية، فإنّ كلّا منها» نفوس انسانية «كطير» مثل يک پرندهاي است که «له» براي کل اينها «جناحان» دو تا بال است «بإحديهما يطير إلى فوق- و هي القوّة النظريّة- و بالأخرى يهوي إلى تحت و هي القوّة العمليّة» حالا البته اين منظور از قوه نظري و عقوه عملي آن عقل نظري و عقل عملي مصطلح نيست به يک سمت گرايش پيدا ميکنند به سمت طبيعت که اين را ميگويند عملي. به يک سمت هم گرايش پيدا ميکنند به سمت نفوس کليه ميگويند نظري.
«فمن طارت» آن انساني که طيران دارد و پرواز کرد «فمن طارت نفسه إلى العالم الأعلى ـ إمّا بقوّة ذاته كالمجتهدين العارفين، أو بقوّة غيره كالمقلّدين المريدين ـ» ما الآن دو دسته افراد داريم آنهايي که واقعاً اجتهاد دارند و علم ذاتي پيدا کردند به عنايت الهي رباني شدند الهي شدند آنها خودشان در سايه اين علمي که برايشان پيدا شده پرواز ميکنند طيران دارند اما ديگراني که به اين علم نرسيدهاند اما تبعيت و تقليد از آن علما را دارند اينها هم باز به عالم اعلي ميل پيدا ميکنند. «فمن طارت نفسه إلى العالم الأعلى ـ إمّا بقوّة ذاته كالمجتهدين العارفين، أو بقوّة غيره كالمقلّدين المريدين ـ فهو من أهل السعادة الأخرويّة» آنهايي که اينگونه طيران پيدا کرد نفسشان واقعاً از اين حجابهاي مادي درآمدند از اين دلمشغوليهاي عالم طبيعت و محبت به دنيا و گرايش به هوي و هوس و شهوت و غضب و امثال ذلک به در آمدند اگر در اين سطح قرار گرفتند «فهو من اهل السعادة الأخروية» حالا اگر آن علم ذاتي پيدا کردند و بر مبناي اجتهادو عرفان رسيدند از مقربين فائزين ميشوند اما اگر از جايگاه تقليد و مريد بودن به آنجا رسيدند ميشوند «من أصحاب اليمين الناجين». «فهو من أهل السعادة الأخرويّة، إمّا من الفائزين المقرّبين أو من أصحاب اليمين الناجين».
«و من هوت» در مقابل طيران. «و من هوت نفسه إلى العالم الأسفل» آن کسي که نفسش هوي و سقوط داشت. هوي در مقابل رقي، رقي يعني ارتقاء و پيشرفت و کمال. هوي يعني سقوط و انحطاط. «و من هوت نفسه إلي العالم الأسفل» اگر کسي به عالم اسفل. عالم اسفل همين عوالمي است که حيوانها در آن سير ميکنند مثل کبر و غرور و حسادت و حرص و طمع و آز و شهوت و غضب و همين بهيميت و سبعيت و امثال ذلک اينها را ميگويند عالم هوي و پرتگاه «و من هوت نفسه الي العالم الأسفل و نزلت درجته إلى درجة الطبيعة و الحواسّ، فهو من أهل الشقاوة الاخرويّة».
پس بنابراين براساس اين دو جناحي که براي انسان مد نظر قرار گرفته است جناح به سمت اعلي و جناح به سمت اسفل اگر اين جناح طيران کرد به سمت اعلي ميشود «من المقربين الفائزين» و اگر به اين سمت حرکت کرد ميشود در درجه ناقصين قرار ميگيرد و اصحاب شمال ميشود «و من هوت نفسه إلى العالم الأسفل و نزلت درجته إلى درجة الطبيعة و الحواسّ، فهو من أهل الشقاوة الاخرويّة» پس ما انسانها را به سعادتمند و شقاوتمند تقسيم ميکنيم سعادتمند آن دسته از انسانهايي هستند که جهت مثبت نفس خودشان را گرفتند و طيران داشتند و براساس اين طيران حشر با اولياي الهي پيدا کردن و کمالات خودشان را افزودند از نواقص وجودي و خذلان و خزي و امثال ذلک رهيدند و آنچه را که باعث سبعيت يا بهيميت يا شيطنت بوده رها کردند و به سمت ملکيت و الهيت حرکت کردند اين تعبيري که ايشان دارد اين است که يا طيران است «فمن طارت نفسه الي العالم الاعلي» يا اينکه «من هوت نفسه الي العالم الاسفل و نزلت درجته الي درجة الطبيعة و الحواس» ما تا زماني که در مرتبه حواس هستيم حواس حالا خمسه ظاهري هستيم در حقيقت در درجه حيوانيت است. اين «اولئک کالأنعام» يک واقعيتي است که هست. آن کسي که در حقيقت «له آذان لايسمعون بها لهم أعين لا يبصرون بها و لهم قلوب لا يفقهون بها» اين دسته از افراد طبعاً موقعيت وجودي اينها چيست؟ موقعيت وجودي اينها موقعيت انساني ديگر نيست. اگر در ارتباط با آنها خداي عالم تعبير «اولئک کالأنعام بل هم اضل» را دارند نه اينکه خداي ناکرده مثلاً جناب حق سبحانه و تعالي بخواهند توهيني و يا تحقيري داشته باشند واقعيت وجودي اين است يعني انسانها که در مرتبه حواساند حواس مال اوضاع حيواني است انسان از مرحله عقل انسانيتش آغاز ميشود تا به عقل نرسد همچنان يا حيات نباتي دارد و يا حيات حيواني. اينهايي که حيات نباتي و حيواني دارند از اينها به اصحاب شمال ياد ميکنند که در نزد نظام طبيعت دارند رشد ميکنند اما آنهايي که از اين مرحله بالا آمدند به مرحله عقل و قلب امثال ذلک رسيدند اينها در مرحله اصحاب يمين هستند.
«و من هوت نفسه إلى العالم الأسفل و نزلت درجته إلى درجة الطبيعة و الحواسّ، فهو من أهل الشقاوة الاخرويّة» معاذالله «و أصحاب الشمال و الوبال» چرا؟ «لركونه و سكونه إلى عالم الطبيعة» عالم طبيعت يک ظرفي است که انسان بايد از نقطه آغاز و عزيمتش را از اينجا شروع بکند چون اگر بيايد از عالم نفس نفوس کليه قرار بگيرد که ملکي ميشود. هنري براي او نيست موجودات فرشتگي موجودات ملکي اينها ذاتاً مسبّح حقاند «نحن نسبح بحمدک و نقدس لک» آنجا اصلاً در نفوس کليه اصلاً جهتهاي بهيمي و شيطنتي و سبعيت و حيوانيت و اينها که وجود ندارد. در عالم طبيعت اينها وجود دارد و انسان است که بايد خودش را از مرحله طبيعت به اصطلحا به طيران در بياورد و از اين مرحله سقوط نکند به مراحل پستتر. «لركونه و سكونه إلى عالم الطبيعة. فإذا زالت عنه القوى الطبيعيّة و نفدت[1] عنه هذه الحواسّ كان كإنسان مقطوع الأعضاء، ممثول الأطراف في ظلمة شديدة لا أوحش منها. فما أصعب حال أصحاب الشمال و ما أشدّ نكال أهل الظلمة و الوبال».
ببينيد در ابتداي اين بخش فرمود «و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال» اين تعجبي که در حقيقت اول فرمود «ثم ذکر سبحانه و تعالي اصحاب الشمال» را «و عجب رسول الله من حالهم» پيامبر گرامي از حال اينها در تعجب است يعني چه؟ چون براي اينکه خداي عالم به اين انسان همه چيز را براي طيران بود درست است که به او حواس داده حواس طبيعي داده بايد به او ميداد براي اينکه انسان در عالم طبيعت زندگي ميکند و در عالم طبيعت اگر چشم براي ديدن نداشته باشد و گوش براي شنيدن نداشته باشد ذائقه براي چشيدن نداشته باشد اين نميتواند در طبيعت زندگي بکند. پس بايد اينها را داشته باشد. اما معنايش اين نيست که حالا که بايد اين را داشته باشد بايد غرق در اينها هم بشود. اين لذائذ برايش به گونهاي گوارا باشد که مطلوب بالذات باشد اين مطلوب بالعرض است مفتوح بالذات او چيز ديگري است پس اگر انسان اينها را دارد ضرورتاً بايد داشته باشد چرا؟ چون در نشأه طبيعت است و اينها ابزار نشأه طبيعتاند. اگر انسان مگر ميشود در طبيعت باشد و چشم يا گوش يا ذائقه يا شامه يا لامسه يا ساير قواي حسي را نداشته باشد؟ بايد داشته باشد. و اينها هم اگر لذائذي براي انسان ايجاد نکند که انسان به دنبال اينها نميرود. اگر انسان لذت کل نداشت لذت شرب نداشت لذت وقاع نداشت دنبال اينها نميرفت. اين شهوت بايد وجود داشته باشد تا انسان بتواند خودش را به وسيله اين شهوت و اين ابزار و قوا خودش را تأمين کند در نظام طبيعت اما اين معنايش اين نيست که تمام هستياش را روي همين بگذارد و تمام قوايش روي اين بگذارد و هر چه که علاقه است را روي اين خلاصه بکند. اينجا تعجب دارد.
اگر پيامبر از حال اصحاب شمال تعجب ميکند براي اين است که اين ابزار، ابزار است نه يک حقيقت و هدف. نه يک چيزي که مقصود بالذات باشد. مقصود بالعرض با مقصود بالذات خل شد. علم عالي با علم اصالي خلط شد. دنيا کلا آلت است کل دنيا و عالم طبيعت براي رسيدن به عالم نفس کما اينکه عالم نفس يک ابزاري است براي رسيدن به عالم عقل کما اينکه عالم عقل هم ابزار است براي رسيدن به عالم اله. آنجا هدف است و غاية الغايات است. اينکه انسان اينجا بماند جاي تعجب است اينکه جزء بهائم يا سباع يا شياطين بشود جاي تعجب است لذا فرمود اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال؟ چرا اينجوري است وضعشان؟ ما که همه چيز را به آنها گفتيم که اين يک دنياست. «إثاقلتم الي الأرض أ رضيتم بالحيات الدنيا» اين است.
الآن ايشان ميفرمايد که اصحاب شمال چرا اينجورياند؟ براي اينکه اين نشأه طبيعت نفوس جزئيه پايين آمدند. چرا بالا نميآيند؟ اين علائقي که برايشان وجود داشته اين علائق آنها را مقهور خودش کرده است «لركونه و سكونه إلى عالم الطبيعة. فإذا زالت عنه القوى الطبيعيّة» اگر اين قواي طبيعيت زائل بشود اگر انسان سنّش بالا برود «و نفدت عنه هذه الحواسّ» اگر اين حواس لذتها را نداشته باشد «كان كإنسان مقطوع الأعضاء، ممثول الأطراف في ظلمة شديدة لا أوحش منها» آن انساني که «فالتمس نورا» آمد و در نشأه طبيعت نور کسب کرد «هنيئا له» بلند ميشود ميرود. اين بدن را رها ميکند اين بدن که خسته شد اتفاقا دو تا نظريه در اين رابطه معاد وجود دارد بعضيها ميگويند جان قصد رحيل کرد گفتند که مرو گفتا چه کنم که خانه ويران است. گفتند که ما بدني نداريم چرا ميخواهي به سفر بروي؟ ميخواهم بگويم ما بدني نداريم. نه چشمي براي ديدن هست نه گوشي براي شنيدن است نه زباني براي خوردن است هيچ. جان قصد رحيل کرد گفتند مرو، چه کنيم که خانه ويران است.
جناب صدر المتألهين ميگويند نه، اينجور نيست که جان قصد رحيل کرد، بلکه انسان براي خودش آنجا را آماده کرده بدني مهيا ساخته که آن بدن قدرت پرواز دارد با آن بدن ميتواند حرکت بکند با اين بدن نميتواند حرکت کند. اين بدن مادي است بدن مادي است ان بدن مادي نيست صوري است. صورت بدن است مثل بدني که در خواب آدم دارد. بدني که در عالم رؤيا و خواب هست آدم هر کجا با اراده ميخواهد از اين طرف برود إنشاءاله کربلا در لحظه ميرود. ميخواهد به مدينه ميخواهد برود به مکه ميخواهد مشهد آقا امام رضا ميخواهد امروز که روز چهارم شعبان است 1446 قصد زيارت حرم باب الحوائج الي الله همين الآن قصد ميکند دل بلند ميشود ميرود. بدن نميخواهد. اين بدني که آنجا هست آن بدن صوري است بدن مادي که نيست. اين بدن صوري هم براي خودش کرده چرا از اينجا نرود؟ چرا به آنجا نرود؟ اين عالم که مخصوصاً در سنين بالا که همهاش ... است و مشکلات است و بيماري است و اين بدن اينجوري است چرا انسان حرکت نکند و نرود؟ لذا فرمودند که «فإذا زالت عنه القوى الطبيعيّة و نفدت عنه هذه الحواسّ كان كإنسان مقطوع الأعضاء، ممثول الأطراف في ظلمة شديدة لا أوحش منها» هيچ از اين وحشتناکتر وجود ندارد.
«فما أصعب حال أصحاب الشمال» چقدر سخت و دشوار است حال اصحاب شمال «و ما أشدّ نكال أهل الظلمة و الوبال» چقدر دشوار و شديد است نکال و نقمت و عذاب اهل ظلمت و وبال. بنابراين «فأراد سبحانه أن يكشف عن سوء أحوالهم و قبح و بالهم: فقال- عزّ اسمه-: ﴿فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ [42] وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ [43] لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ [44]﴾ که اينها موقعيت وجودي اصحاب شمال را دارند بيان ميکنند. ببينيد موقعيت وجودي قابل شناخت نيست علائم ميخواهد نشانهها ميخواهد. مثلاً ميگويند علائم ايماني خمس است به تعبير آقا امام حسن عسکري(عليه السلام) اينکه انسان هفده رکعت نماز بخواند از علائم ايمان است «بسم الله الرحمن الرحيم» را بالجهر بگويد از علائم ايمان است اينها نشانهها است بعضي نشانها هم نشانههاي باطني است. نشانههاي باطني آن نشانههايي است که در خودش انسان يک «إذا تولليت عليهم اياته زادتهم ايمانا و علي ربهم يتوکلون» اين علامت مؤمن است. «و إذا توليت عليهم آياته وجلت قلوبهم» اگر کسي قرآن را شنيد و دلش مضطرب و لرزه افتاد معلوم است که مؤمن است. اين را در تفسير خودش دارد که علامت ايماني چيست ميفرمايد علامت اهل نور چيست علامت اهل نار چيست؟ اينها را برميشمردند.
علائمي که ما براي اصحاب شمال در روز قيامت الآن ميتوانيم براي شما بيان بکنيم چون الآن که موقعيت اصحاب شمال را نميتوانيم به شما بگوييم يک عالم وجودي است يک تجرد است عالم صورت است عالم ماده که نيست. ولي ما نشانههايي از آنها ميگوييم علائمي را براي شما بيان ميکنيم ﴿فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ﴾ که إنشاءاله اگر خدا بخواهد براي جلسه بعد