1403/11/02
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 39 و 40/ سوره واقعه/تفسیر
موضوع: تفسیر/ سوره واقعه/ آیه 39 و 40
قوله عزّ اسمه: ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾
مباحثي که در باب قيامت هست عمدتاً در سوره مبارکه «إذا وقع» است گرچه در برخي ديگر از صور مثل سوره ديگري که بنام قيامت در قرآن آمده مطالب فراواني هم هست که بعضا هم به اينگونه از مباحث مرتبط است. حق سبحانه و تعالي براساس «و کنتم ازواجا ثلاثة» اين سه دسته را دارند معرفي ميکنند و با بيان مظاهر نِعم الهي دارند آن موقعيت وجودي آنها را ذکر ميکنند. اگر براي سابقين يک سلسله نِعمي را ذکر ميکنند مثلاً ميگويند «و فاکهة مما يتخيرون» براي اصحاب يمين با اين ويژگي بيان نميکنند «و فاکهة کثيرة» مطرح نميکنند آنجا کيفيت مطرح است اينجا کميت. خود همين يک شاهدي است بر اينکه اينها دو مرتبهاي از وجودند که يک مرتبه مرتبه کمي است و ديگري هم مرتبه کيفي که در حقيقت کمّيت و کيفيت يک نشاني است و يک شاهدي است بر نوعي از مرتبه وجود.
همچنين ساير نعمي که براي مقربين برشمردهاند ما ميتوانيم اين نعمتهايي که براي مقربين برشمردند را ملاحظه بکنيم نعمتهايي هم که براي اصحاب يمين ذکر کردند را هم ملاحظه بکنيم و از طريق اين نعمتها به مرتبه وجودي آنها پي ببريم که چه جايگاهي دارد؟ يکي از مسائلي که در اينجا مطرح است مسئله کثرت است «ثلة من الأولين و ثلة من الآخرين» يک سلسله مطالبي را در جلسه قبل مطرح فرمودند و يک تتمهاي مانده که از آن بايستي بخوانيم و إنشاءالله به مسئله ثلة که کثرت است يک عنايت ويژهاي طبق حديثي که از خود رسول مکرم اسلام نقل شده است داشته باشيم. از جناب ارسطاطاليس اينگونه نقل شده است که يک طوري وراء طور عقل وجود دارد همانطوري که طوري وراء طور حس وجود دارد همانطوري که طوري وراء طور خيال و وهم وجود دارد طوري وراء طور عقل هم وجود دارد الآن يک بچهاي که مثلاً کودک هست اين غير از حس که درک نميکند حتي خيال و وهم هم ندارد يک مقدار که بالا آمد طوري وراء طوري حس برايش حاصل ميشود ولي براي رسيدن به طوري وراء طور عقل خيلي کماند چون ميگويند عقل کمترين نعمتي است که به بشر داده ميشود آدم برسد به جايي که بتواند با تفکر بيايد و بد و خوب و زشت و زيبا را حق و باطل را امتياز بدهد و بعد به سمت باطل نرود و به سمت حق برود يعني هم عقل عملياش شکوفا بشود و هم عقل نظري. يعني هم خوب و بد را بفهمد و هم از خوب و هم از بد اعراض کند و هم به خوب تمايل نشان بدهد. اين خيلي کمال است. اين اگر انسان وارد اين جرگه بشود وارد انسانيت شده است.
تا قبل از اين نشأه که طور حس و وهم و خيال باشد در حد حيوان است اگر حيوان وقتي از خانهاش از لانه و کاشانهاش جدا شد غروب برميگردد اين غروب که برميگردد نشان از اين است که قوه خيال دارد غروب را ميشناسد هنگام رجوع به خانهاش را ميداند پس اين يک خيال مّايي دارد البته خيال بسيط است ساده است اما به هر حال يک قوهاي براي او هست. و لکن عقل چيزي ديگري است. حالا بعد از عقل هم طور ديگري است بنام طور شهود که طور معرفتي برتر است و از آن برتر هم طور بالاتر از شهود است يا شهود خاص است که شهود وحياني است و ديدن حق است آنگونه که حق سبحانه و تعالي ميفرمايد که «و کذلک نري ابراهيم ملکوت السموات» اين ديگر طوري وراء طور عقل است وراء طور قلب. حالا نميخواهيم بگوييم قلب. بله قلب در سطح اعلي اين است که خداي عالم به امثال ابراهيم(سلام الله عليه) نشان داده است «و کذلک نري ابراهيم ملکوت السموات و الأرض». چه حالي دارد؟ حالا برتر از اين ميشود همان چيزي که رسول گرامي اسلام در معراجش داشت و پيامبر آن حقائق را «من الأولين و الآخرين» مشاهده کرد. بهشت و اهل بهشت، جهنم و اهل جهنم، همه اينها را در اطوار وجوديشان مشاهده کرده است. اين طوري است وراء طور عقل که کاملتر است.
ميفرمايند که در گذشته حالا به لحاظ تاريخي جناب صدر المتألهين دارند ميگويند که ادوار تاريخ براساس اطوار معرفت است اطوار معرفت حس است بعد خيال است بعد وهم است بعد عقل است و وقتي رسيد به دوران پيامبر گرامي اسلام ما شده طوري وراء حس و خيال و وهم و رسيده به طور عقل و چون رسيد به طور عقل، خاتميت هم شکل گرفته است. البته ميفرمايند که در آخرين زمان آن طور برتر از عقل که طور معرفت شهودي است او هم آشکار خواهد شد. بعد يک نکتهاي را هم اينجا بيان ميکنند و آن اين است که هر امتي به ميزان پيغمبرشان و کتابشان ميارزند فضيلت و ارزش هر امتي به ارزش پيامبر و کتابشان است و چون پيامبر مکرم اسلام(صلوات الله و سلامه عليه) برترين پيامبر است و از او برتر نيست امت او هم برترين امتاند «و کنتم خير امة أخرجت للناس» اينکه امت پيغمبر از ساير امم برتر و بالاترند به دو جهت است يک جهت وجود خود پيغمبر(صلوات الله عليه) و ديگري کتابي که او آورده است «و اتبعوا النور الذي انزل معه» اينها باعث ميشود که يک امتي اگر اين امت معاذالله از پيغمبر و از کتاب معاذالله رويگردان بشوند اين ميشود جفا. ما يک وفا داريم يک جفا. جفا در مقابل وفا است مثل سياهي در مقابل سفيدي است. اگر از برترين پيغمبر که پيغمبر اسلام است و از برترين کتاب که قرآن عزيز است که سيد الکتب است اگر اعراض و روي برگردانده شود طبعاً آن امت يک امت مرحومه نخواهد بود و محرومه است.
اين دو مطلب را الآن ايشان اضافه ميکنند طبق بياني که در اين کتاب شريف آمده است. «ثمّ طور العقل فهو لنا. ثمّ طور وراء طور العقل يكون لأهل آخر الزمان. ثمّ قال رجل من الفلاسفة كان بعده:» در بعد از جناب ارسطاطاليس شخصيتهايي بودند که اينها هم حکيم بودند و طبعاً آن مسير فکري را ادامه دادند. آن حکيمي که از فلاسفه است و بعد از جناب ارسطاطاليس آمده گفته «صدق فيما قال أرسطو» اگر ارسطو گفته است که وراء طور عقل طور آخر است اين سخن سخن حقي است. بعد فرمود که جناب ارسطو ميگويد که يک زماني مردم در مقام ادارکات ادراک حسي داشتند و نبي آنها ادريس بود بعد به خيال و وهم رسيدند نبي آنها حضرت موسي بود به عقل رسيدند نبي آنها نبي آخر الزمان است و پيغمبر(صلوات الله عليه) است و بعد يک طور ديگري هم که در آخر الزمان ميشود طور معرفتي ديگري بنام طور شهود آغاز ميشود اين را جناب ارسطاطاليس داشتند.
اين شخص ميگويد آنچه را که جناب ارسطو گفته است درست است «و نبيّ هؤلاء» چون نبي دوره حس را ادريس بيان کردند دوره خيال و وهم را حضرت موسي بيان کردند اما نبي اين دوره را چون جناب ارسطو قبل از پيامبر(صلوات الله عليه) بوده نگفته که کي بوده است. ايشان گفته که نبي اين دوره که دوره عقل است حضرت رسول مکرم اسلام است. «و نبي هؤلاء محمّد بن عبد اللّه العربيّ» سلام الله عليه. «فإنّه اطّلع على امور بحسب الوحي» نبي اين دوره که دوره عقل است از جايگاه وحي به يک سلسله اطلاعاتي دست يافته است که قبل از او کسي اين اطلاعات را نداشت «من اللّه لم يدركه من كان قبله» کساني که قبل از او يعني انبياي پيشين چنين درکي از حقائق هستي نداشتند. اينجا ميفرمايند که ميگويند هر امتي فضيلت و ارزش آن امت در سايه پيامبر و کتابي است که به آنها رسيده است.
«ثمّ إنّ فضيلة هذا النبيّ صلّى اللّه عليه و آله على ساير الأنبياء تدلّ على فضيلة امّته على ساير الأمم» همانطوري که پيغمبر(صلوات الله عليه) بر ساير انبياء برتري دارد همانطوري که کتاب پيامبر ما يعني قرآن بر ساير کتب رجحان و برتري دارد امتي که از پيامبر به جا مانده هم از ساير. البته اين را مستحضر باشيد هيچ ترديدي در کمال و برتري امت اسلام نيست اين بحثي در آن نيست ولي اين معنايش اين نيست که معاذالله ما فخرفروشي کنيم و خودمان را برتر بدانيم. نه، در حقيقت براساس ادوار تاريخي است و اين دوره دورهاي است که خداي عالم بشر را به اين صورت به کمال رساند و در سايه انبياي الهي و کتب و صحف آسماني آنها را به کمال رساند اين را ما براي خودمان نگيريم «إن أکرمکم عند الله أتقاکم» ممکن است يک نفر آدم باتقوايي باشد آدم عادي باشد آدم فاضلي باشد عالمي باشد مبادا فکر کنيد که من عالم هستم من زاهد هستم من متقي هستم من فلان هستم و براساس اين بخواهد فخر بفروشد، نه! لذا فرمود که «إن أکرمکم عند الله» نه عند الناس. نه بياييد بگوييد بنده مثلاً آدم باتقوا و آدم عالمي هستم بياييد دست را ببوسيد و فلان، اين حرفها نيست. «إن أکرمکم عند الله» در پيشگاه خدا اين کرامت بايد محفوظ باشد. مبادا شما بخواهيد اين را عامل فخر و عامل مباهات و اينها بدانيد.
«تدل علي فضيلة امة النبي علي سائر الأمم كما في قوله: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾ [3/ 110]» شما خطاب به امت پيغمبر که فرمود شما بهترين امت هستيد از مردم. «و زيادة الشرف و الفضيلة في النبي تدلّ على كثرة عدد الصحابة و التابعين و الأئمّة الهداة و المأمومين و الأتباع الصالحين و الأشياع المؤمنين» يعني چه؟ ميفرمايد که اين فضيلت کمّي هم هست. کثرت تابعين کثرت امت اينکه در روايات است که «إني أباحي بالأمم ولو بالسقط» اين کثرت موضوعيت دارد پيامبر(صلوات الله عليه) به کثرت امت خودش ميبالد يعني دوست دارد که امتش از ساير امم بيشتر باشند. الآن مسيحيان بيشتر از مسلمانها هستند. آنهايي که حالا به ظاهر حلاا ما هم متأسفانه اسلام واقعي که نداريم. ما الآن به لحاظ کثرت نسل آن حدي که مثلاً مسيحيها هستند نيستيم و اين آن چيزي که پيامبر(صلوات الله عليه) ميخواست نبوده است. «و زيادة الشرف و الفضيلة في النبي تدلّ على كثرة عدد الصحابة و التابعين و الأئمّة الهداة و المأمومين و الأتباع الصالحين و الأشياع المؤمنين».
«و ممّا يؤيّد هذا القول» که اين کثرت مورد تأييد است اين حديث يک کم وقت ميبرد ولي اجازه بدهيد ما امروز اين را بخوانيم اين خيلي چيزي ندارد ولي تأکيد بر اين است که پيغمبر(صلوات الله عليه) بر کثرت امم و کثرت افراد و نسلها توجه دارد و دوست دارد که امت او بزرگترين امت بين امم باشد اين حديث را يک کم حوصله کنيد تا بخوانيم تمام بشود. «و ممّا يؤيد هذا القول و يعضده من طريق الرواية» يعني اين سخن را معاضدت ميکند اين انديشه را و اين تفکر روايات معاضدت و همراهي ميکند «ما رواه نقلة الأخبار بالإسناد عن ابن مسعود[1] » آنچه را که اخبار از ابن مسعود نقل شده است نقل نمودند اين است.
اينطور نقل کردند که جناب ابن مسعود ميگويند «قال: «تحدّثنا عند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله» يک روز پيغمبر(صلوات الله) آمد در مسجد نشست حالا در مسجد يا هر موقعيتي داشت براي ما حديث نقل ميکر و سخن ميگفت «ليلة حتّى أكثرنا[2] الحديث» آن قدر اين حديث طولاني شد به حدي طولاني شد که ما خسته شديم و رفتيم منزل و باز برگشتيم و دوباره پيغمبر(صلوات الله عليه) ادامه حديث را نقل فرمودند. «قال: تحدّثنا عند رسول الله صلي الله عليه و آله حتي أکرينا الحديث» يعني حديث براي ما طولاني شد «ثمّ رجعنا إلى أهلنا» ما برگشتيم به خانه و پهلوي زن و بچه، «فلمّا أصبحنا» صبح که شد دوباره برگشتيم خدمت پيغمب، «غدونا إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله» اول صبح برگشتيم خدمت پيغمبر(صلوات الله عليه) حالا پيغمبر دارد اين بيان را ميکند ميفرمايد که من در عالم رؤيا ديدم که يک به يک انبياء آمدند و انبياء همراهشان هم امت زيادي افراد زيادي امراهشان هستند يک عده از انبياء هستند که جمعيت فراواني دارند و يک عده کمتر و يک عده کمتر.
«فقال: عرضت عليّ الليلة» يعني در شب گذشته انبياء بر من عرضه شدند و همچنين «الأنبياء بأتباعها من أممها» و اتباع اين انبياء از امتهايشان. يک پيغمبر دارد ميآيد فرض کنيد صد هزار نفر پشت سرش. يک پيغمبر بعدي نود هزار. يک پيغمبر بدي هشتاد هزار براساس اين. «عرضت علي اليلة الأنبياء بأتباعها من أممها، فكان النبيّ يجيء» يک پيغمبري آمد «معه الثلّة[3] من أمته» يک گروه انبوهي از امم همراهش بودند «و النبيّ معه العصابة من أمته» يک پيغمبر ديگري آمد که يک گروهي، اصابه يعني يک گروه و جمعيتي با او بودند اوّل ظاهراً بيشتر بود. «و النبيّ معه النفر من امّته» يک دسته، نفر کمتر از اصابه است و اصابه کمتر از ثله است. «النبي معه النفر من امّته و النبيّ معه الرجل من امّته» همانطور که در قرآن آمده در ارتباط با حضرت لوط ميفرمايد که «ما کان الا بيتة» فقط اندازه يک خانه مسلمان داشتند حضرت لوط که حتي همسرش هم در جلگه اصحاب لوط بود «بيتٌ» فقط يک خانه بود که مثلاً چند نفر بودند. «و النبي معه الرجل من امته و النبيّ ما من امّته أحد، حتّى أتى أخي موسى في كبكبة من بني إسرائيل» حتي آمد و يکي از همراهان حضرت موسي که برادر موسي حضرت هارون بود در يک کبکبهاي در يک جمعيتي از بنياسرائيل.
«فلمّا رأيتهم» من در عالم رؤيا که اين جمعيتها و اين افراد را ديدم «أعجبوني» اينها مرا به تعجب واداشت که قصه اينها چيست؟ سؤال کردم «فقلت: ربّي من هؤلاء؟» اينها کياند؟ اين پيغمبر و اين امت چه کسانياند؟ بعد اينکه اخيراً آمده کيست؟ خد فرمود: «قال: هذا أخوك موسى بن عمران و من معه من بني إسرائيل. قلت: يا ربّ فأين امّتي؟» حالا اينجا پيغمبر(صلوات الله عليه) از امت خودش دارد سؤال ميکند که موقعيت امت من چيست؟ شما پيامبران را به من نشان داديد «عرضت علي» و انبياء به همراه تابعان و همراهانشان را. اما امت من کجا هستند؟ «قال: انظر عن يمينك» سمت چپ خودت را نگاه کن «فإذا ظراب[4] مكّة قد سدّت بوجوه الرجال» ظراب مکه ميگويند آن کوهها بازي است که «الجبال المنبسطة علي الأرض» کوههايي که روي زمين پهن ميشوند را ميگويند ظراب. جمعيت زيادي از امت پيغمبر در ظراب که قسمت چپ طرف پيغمبر بود وجود داشتند.
«فإذا ظراب مکة قد سدّت بوجوه الرجال» سدّت يعني بسته شده از مردان. «فقلت:» سؤال کردم از خداي عالم از درگاه ربوبي «من هؤلاء؟ فقيل:» گفته شده است حالا آن ملي که مأمور است «هؤلاء امّتك» اينها امت تو هستند آيا راضي شدي؟ اينکه در قرآن هست که «و لسوف يؤتيک ربک فترضي» آن قدر خدا به تو بدهد که تو راضي و خشنود بشوي اينجا هم همين است. هم کما هم کيفا اينجا ميفرمايد که آيا اين جمعيت زيادي که ميبينيد تو را راضي ميکند؟ تو راضي شدي؟ «قيل: هؤلاء امّتک، أرضيت؟ فقلت: ربّ رضيت» بله خوب هستند و من راضي هستم. «و قال: انظر عن يسارك» از طرف چپت هم يک نگاهي بيانداز. يک طرف ديگر که به آن افق گفته ميشود ديدم که يک جمعي از وجوه رجال يعني شخصيتهاي ممتاز که ميگويندوجوه شهر. وجوه رجال يعني آنهايي که چهره هستند آنهايي که به تعبيري نامدار هستند اشراف هستند آنها هم بودند. «فإذا الأفق قد سدّت بوجوه الرجال. فقلت: يا ربّ من هؤلاء؟ فقيل هؤلاء امّتك» اينها هم مثلاً از سران امت تو هستند. «أرضيت؟» آيا راضي شدي؟ «فقلت: ربّ رضيت» بله يک جمعيتي باشند که کيفي نباشند خيلي رضايت نميدهند. جمعيتي باشند که هم کما هم کيفا باشند «فقلت: ربّ رضيت. فقيل: إن مع هؤلاء» يا رسول الله با اين تعداد جمعيت زيادي که ميبيني «سبعين ألفا» هفتاد هزار نفر «من أمّتك يدخلون الجنّة بلا حساب» هفتاد نفر از جمعيت تو کساني هستند که وارد بهشت شدند در حالي که «لا حساب لهم».
حاج آقا در تفسيرشان ميفرمودند که نه يعني بيحساب و کتاب، از بس اينها اعمالشان پاک و سالم است رسيدگي نميخواهد. رسيدگي براي کساني هستند که «خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا» هست اينها بايد رسيدگي بشوند اما افرادي که حسابشان پاک است اصطلاحاً ميگويند آنکه حسابش پاک است از محاسبه چه باک است؟ اينها کالبرق الخاطف رد ميشوند. «قال: فأنشأ عكاشة بن محصن من بني أسد بن خزيمة» جناب عکاشة بن محصن از بني أسد ابن خزميه گفته که «فقال: يا نبيّ اللّه ادع ربّك أن يجعلني منهم» پيامبرا، بخواه از خدا که مرا از جنس همين هفتاد هزار نفري که بيحساب وارد بهشت شدند قرار بده. «فقال: اللهم اجعله منهم» عرض کرد خدايا عکاشه را در زمره افرادي قرار بده که بدون حساب وارد بهشت ميشوند. «ثمّ أنشأ رجل آخر» ديگري هم خواست درخواست کرد. «أنشأ» درخواست کرد که اينگونه «فقال: يا نبيّ اللّه ادع ربّك أن يجعلني منهم» که مرا هم جزء آنها قرار بده. «فقال: سبقك بها عكاشة» قبل از تو عکاشه اين را خواسته بود و من از خدا خواستم. شايد بيش از يک نفر گفتن نداشت. و الا تا غروب بايد اينجا باشد هر کس بگويد که فلان.
«فقال نبيّ اللّه- صلوات اللّه عليه و آله-: فداكم أبي و امّي» اي پيامبر، از اينکه جمعيت زيادي آمدند باعث خوشحال شد. «إني اباحي بکم الأمم ولو بالسقط» اين کثرت براي ما خيلي مهم است. ما در ارتباط با کثرت حالا ممکن است که ... کم باشند اشراف کم باشد وجوه کم باشند ولي خود کثرت جمعيت امت خودش ميتواند امتيازي باشد. «فقال نبي الله صلوات الله عليه و آله: فداکم أبي و أمّي إن استطعتم أن تكونوا من السبعين ألفا،» اگر ميتوانيد خودتان را به آن هفتاد هزار نفر برسانيد که بدون حساب و کتاب وارد بشويد، بشويد «فكونوا. و إن قصرتم و عجزتم» اگر نتوانستيد جزء آن هفتاد نفر باشيد «فكونوا من أهل الظراب» جزء امت من محسوب بشويد که بالاخره من شفاعت بکنم من کمکي بکنم که شما وارد شويد. «و إن عجزتم و قصرتم» اگر شما کوتاه آمديد و نتوانستيد ظراب باشيد «فكونوا من الأفق» از ديگران باشيد که در قسمت افق هستند. «و إنّي قد رأيت ثمّة أناسا كثيرا» پيامبر(صلوات الله عليه) ميفرمايد که من در عالم رؤيا ديدم مردمان کثير و فراواني هستند که «يتهارشون[5] كثيرا» هوسباز هستند. يتهاوسون يعني اهل هوس هستند زياد.
«فقلت: من هؤلاء؟ و من السبعون ألفا؟» اين هفتاد هزار کياند؟ «فاتفق رأينا لهم على أنّهم ناس ولدوا في الإسلام فلم يزالوا يعملون به حتّى ماتوا عليه. فانتهى[6] حديثهم إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله» اينها را البته بايد به کل متنش مراجعه کرد تا دقتهاي حديثي در بيايد. اينجا پيغمبر ميفرمايد که «إني قد رأيت ثمة ناسا کثيرا» يعني بعد از اينکه اينها را ديدم که «يتهاوسون کثيرا» اينها «يتهاوسون» نوشتند که «هوس الناس وقعوا في اختلاط و فساد» اينها يک افرادي بودند که اهل مثلاً فساد بودند. «فقلت من هؤلاء السبعون ألفا» اين هزار نفر کيها هستند؟ «فاتفق رأينا لهم على أنّهم ناس» به من اينجور نظر دادند که اينها مردماني هستند که «ولدوا في الإسلام» اينها در عالم اسلام رشد کردند «فلم يزالوا يعملون به حتّى ماتوا عليه» اينها هم به اسلام عمل ميکردند ولي به هر حال اهل خوشگذراني و لذت و امثال ذلک بودند «فانتهى» و اينها نهي شدند که مثلاً اهل هوس نباشند. «فانهي» يا به تعبير پايين آمده «فانتهي حديثهم إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله» يعني سخن اين فرشتهها به پيامبر(صلوات الله عليه) به همين جا بود حديث قطع شد.
«فقال: ليس كذلك. و لكنّهم الذين لا يسترقون[7] و لا يتكبّرون، و لا يتطيّرون[8] و على ربهم يتوكّلون» گفت که نه، اينطور نيست «ليس کذلک» اينگونه نيست «و لكنّهم الذين لا يسترقون و لا يتكبّرون، و لا يتطيّرون و على ربهم يتوكّلون» اينها اهل اينکه رق بگيرند بنده بگيرند ديگران را بخواهند استرقاق بکنند و خودشان بر آنها رژيم ارباب و رعيتي انجام بدهند نيستند «و لا يتکبرون» اهل تکبر و اهل خودبرتربيني و عُجب و امثال ذلک نيستند «و لا يتطيرون» اينها اهل بلندپروازي نيستند بلکه «و علي ربهم يتوکلون» اينها به خدايشان توکل ميکنند.
«ثمّ قال: و إنّي لأرجو أن يكون من تبعني ربع أهل الجنّة» اين «من تبعتي» هم هست در نسخه بدل «ممن تبعني» هم هست پيامبر(صلوات الله عليه) ميفرمايد من اميد دارم که يک چهارم بهشت را تابعان من پر کنند. «إني لأرجوا أن يکون من تبعتي» آن کساني که تابعان من هستند يک چهارم بهشت را. چون ملاحظه بفرماييد که پيامبر يک پيغمبر است و 124 هزار پيغمبر 123 هزار و 999 پيغمبر هم هستند. پيامبر اميد دارد که يک چهارم بهشت را امت او پر بکنند. «قال: فكبّرنا» ما تکبير گفتيم و بزرگ دانستيم خدا را. «ثم قال» يعني اين ابن مسعود ميگويد که در خدمت بوده «ثمّ قال: إنّي لأرجو أن يكونوا ثلث أهل الجنّة» بلکه ثلث هستند من اميدوارم که نه ربع جنت، بلکه ثلث جنت با من باشند ما هم آنجا گفتيم «الله اکبر» تکبير گفتيم و تأييد کرديم «فكبّرنا. ثمّ قال: إنّي لأرجو أن يكونوا شطر أهل الجنّة. ثمّ تلا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾» شطر يعني بخش غالبش مثلاً اهل جنت از تابعان من باشند از امت من باشند که به اين صورت است.
بعد پيامبر(صلوات الله عليه) اين آيه را تلاوت فرمود که «ثلة من الأولين و ثلة من الآخرين» به هر حال آنچه که از اين روايت و امثال آن برميآيد اين است که پيامبر گرامي اسلام تأکيد دارند بر اينکه امت ايشان کثير باشند و فراوان. و اين «ثلة من الأولين و ثلة من الآخرين» دليل بر اين مطلب است.