1403/11/01
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 39و40/ سوره واقعه/تفسیر
موضوع: تفسیر/ سوره واقعه/ آیه 39و40
قوله عزّ اسمه: ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾
در اين بخش که مربوط به اصحاب يمين است بيان موقعيت اصحاب يمين و اينکه مظاهري از آنها را خداي عالم در قالب نعمتهايي بيان ميفرمايد که ما بايد از طريق اين نعمتها به موقعيت وجودي آنها پي ببريم. مثلاً وقتي ميگويند که نعمت عقل، يعني انسان به مرحله عقل رسيده و عاقل شده است. عقل يک شاهدي است براي موقعيت وجودي شخص. يا نعمت حس يعني يک موجودي است که در مرتبه حس است و نعمت حس شاهدي بر مرتبه وجودي اوست. يا احياناً ميگويند که «طور وراء طور العقل» اين خودش يک شاهدي است نميشود که انسان به مرحله عقل يعني عاقل باشد و به مرحله عقل نرسد يا شاهد باشد و به مرحله شهود و عرفان نرسد.
اينها مجالي و مظاهري هستند تظاهراتي هستند از بيان موقعيت و مکانت يک شيء. چون آن موقعيت و مکانت يک امر تجردي است و مجرد است نميشود موقعيت عالم شهود را يا عالم عقل را به اين صورت معرفي کرد فقط مظاهرش را احياناً اظهار ميکنند. مثلاً بلوغ يک سلسله علائم و نشانههايي دارد که با بيان اين علائم و نشانهها نشان ميدهد که موقعيت اين شخص موقعيت بلوغ است. بنابراين ما بايد بدانيم که مخصوصاً در فضاي تجردي ما نميتوانيم از موقعيت و مکانت آنگونه که هست حرف بزنيم چون همهاش فضاي تجردي است. ما راجع به حق سبحانه و تعالي عمده اوصاف، اوصاف تنزيهي است تسبيحي است و اوصاف تنزيهي و تسبيحي، حيثيت اثباتي که ندارد لذا حتي به ما گفتند اگر شما حيثيت اثباتي را هم ميخواهيد براي خداي عالم داشته باشيد کنارش يک تسبيح بگذاريد. «سبحان الله عما يصفون» نميشود خدا را بگوييم که عليمٌ قديرٌ حي مريدٌ کنارش سبوحٌ قدوس نگذاريم. چرا؟ چون آن عليمٌ و قديرٌ و حي و مريدٌ که ما تصور ميکنيم با هزار نقص همراه است و حق سبحانه و تعالي اين اوصاف را بدون نقص دارد. «سبحان ربک رب العزة عما يصفون» حتي آن توصيف اولياي الهي هم باز با چه زباني داريد توصيف ميکنيد. آن زبان شأنيت آن را دارد که آن حقيقت را تقديس و تسبيح بکند؟ «سبحانک ربک العزة عما يصفون».
لذا مسئله اينکه ميبينيد اين در بين اذکار هيچ ذکري بالاتر از ذکر تسبيح نيست حتي مثلاً تسبيحات اربعه را باز هم حيثيت تسبيح به آن ميدهند. ميگوييد «الله اکبر» ميگوييد «لا اله الا الله» ميگوييد «الحمد لله» اما اينها حيثيت تنزيهياش بايد غالب باشد ميگوييم تسبيحات اربعه. چرا؟ با اينکه شما اين اوصاف ثبوتي و اثباتي را داريد بايد به اين باور باشيد. چون آن شأن و جايگاهي که براي او هست فراتر از آن است که ما بخواهيم تسبيح کنيم «سبحان ربک رب العزة عما يصفون» لذا ميگويند که معراج فرشتگان اين ذکر است «سبحانک اللهم و بحمدک» فرشته در مرتبه وجودي او ميگويند ميخواهد معراج کند به اين جايگاه ميرسد «سبحانک اللهم و بحمدک» بله من خدا را حمد ميکند حمد جايگاه اثباتي دارد ولي صدرش بايد تسبيح باشد «سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح» همه اينها نشان دهنده موقعيت وجودي است که ولو کمالات هست اما اگر ما کمالات را نگوييم و حيثيتهاي تشبيهي را نياوريم لازمهاش اين است که در باب ذات حق سبحانه و تعالي قائل به تعطيل باشيم. ما قائل به تعطيل نيستيم که خدا را نشناسيم. خداي عالم ميفرمايد که «ليس کمثله شيء» اما «و هو السميع البصير» يعني در عين حالي که هيچ چيزي نيست اما شما خدا را سميع و بصير بدانيد. اين معنايش اين نيست که حالا اگر «ليس کمثله شيء» لذا آن شخص ميآيد خدمت آقا امام صادق(عليه السلام) آقا ميفرمايد که خدا را تعريف ميکني توصيف ميکني؟ ميگويد بله. توصيف کن «هو عليم قدير حي مريد». امام(عليه السلام) ميفرمايد که ديگران هم حياند عليماند قديرند پس چه فرق است بين خدا و ديگران؟ آن شخص عرض ميکند که پس من چه بگويم؟ که «علم لا جهل معه، نور لا ظلمة معه» اينجوري است.
فهم اينگونه از معارف مگر به اين راحتي است؟ به هر حال بنابراين اگر ما در ارتباط با اصحاب يمين يک سلسله اوصافي را داريم ملاحظه ميکنيم که خدا دارد اينها را معرفي ميکند يا راجع به مقربين يک سلسله اوصافي هست مستحضر باشيد که اين اوصاف شواهدياند و علاماتياند براي اينکه موقعيت وجودي آنها را بخواهند بيان بکنند.
پرسش: ...
پاسخ: بله. لذا آنها هم مصدر به سبحان بگويند. «سبحانک ربک رب العزة عما يصفون» هر کس ميخواهد وصف بکند لذا ميگويند «ما عرفناک حق معرفتک» «ما عبدناک حق عبادک» که کسي نميتواند حق عبادت را حق معرفت را ادا بکنند. اصلاً مگر از يک امکان امکاني صادر نميشود؟ پيامبر(صلوات الله عليه) يک موجود ممکن است. اگر از زبان امکاني صادر ميشود «سبحان الله» آن که نميتواند ممکن هر چه هم که باشد واجب را درک بکند و به حد واجب تسبيح بکند. لذا همان هست که هيچ کسي نميتواند تو را ثنا بکند آنگونه که تو خودت خودت را ثنا ميکني. «ما اثنيت نفسک» آنگونه که تو خودت ثنا ميکني. ما فقط بايد اعتراف بکنيم به اينکه ثنايي که حق سبحانه و تعالي از خودش ميکند آن ثنا حق است. همين! و الا ما بخواهيم فهم کنيم نميشود.
قوله عزّ اسمه: [سورة الواقعة [56]: الآيات 39 الى 40] ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ [39] وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ [40]﴾؛ چه معارفي واقعاً ذيل اينها هست که اينگونه از تفاسير عهدهدارش است. خدا غريق رحمت کند مرحوم صدر المتألهين را. معناي ثلّه يعني کثير. «ثلة من الأولين» يعني کثير. «ثلة من الآخرين» يعني کثير. ما يک امري شبيه اين را در باب مقربين داشتيم «و السابقون السابقون اولئک المقربون، ثلة من الأولين و قليل من الآخرين» ثلّه يعني جمع کثيري. قليل هم يعني جمع قليل و محدودي. از مقربين يک جمع کثيري در قبل بودند اما بعدها کم شدند. ولي از اصحاب يمين هم در گذشته زياد بودند و هم در آينده زياد هستند. هم در امم سابق زياد بودند هم در امم لاحق زياد هستند. چون افراد متوسطاند اصحاب يمين در حد مقربين که نيستند. چون اينگونه است بنابراين موقعيت اينها را دارند بيان ميکنند.
مفسرين در خصوص اينکه اين «ثلة من الأولين» به چه کسي ميخورد؟ «و ثلة من الآخرين» به چه کسي ميخورد دو طيف هستند يک طيف اين است که مراد از «ثلة من الأولين» امم سابقه و «قليل من الآخرين» امت پيغمبر و يا «ثلة من الآخرين» هم امت پيغمبر. عدهاي طبق برخي از روايت هم ميگويند که نه، اين هر دو «ثلة من الأولين و ثلة من الآخرين» هست مال امت پيامبر(صلوات اله عليه) است. حالا اين بخش اول را يک مروري بکنيم بعد وارد يک بحث ديگري ميشويم که بسيار مبحث مهمي است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، تحميل او کامل است ولي انسان کامل ممکن است. ممکن که به حد وجوب نميسد.
پرسش: ...
پاسخ: انسان کامل نسبت به ماسواي خودش کامل است نسبت به واجب چه؟ نسبت به او محدود است.
پرسش: ...
پاسخ: حيثيت امکاني دارد بله. «ثلة من الأولين و ثلة من الآخرين» اين لذا پيامبر فرمود «ما عرفناک» اين «ما عرفناک» يعني «ما اثناک، ما وصفک» همهاش هست. «ثلة من الأولين و ثلة من الآخرين» «أي: طائفة من الأمم السابقة و طائفة من مؤمني هذه الامّة» يعني امتهاي سابق آدمهاي اصحاب يميني زياد داشتند اين امت پيغمبر هم اصحاب يميني زياد دارند. ولي در باب سابقين چه ميگفتند؟ «ثلة من الأولين و قليل من الآخرين» اين «قليل من الآخرين» مال چه کسي بوده؟ مال سابقين است. ولي ما اصحاب يمين که افراد متوسط و ابرار هستند ابرار را نگاه کنيد همين «عينا يشرب بها المقربون» تسنيم چيست؟ «عينا يشرب بها المقربون» مقربون از آن چشمه مينوشند. چشمه ابرار چيست؟ ميگويد چشمه ابرار «مزاجه من تسنيم» يعني يک مقداري از تسنيم را در چشمه ابرار ميريزند. اين است تسنيم که اينجوري است. حاج آقا اين کتاب رحيق مختوم را گذاشته و آن را هم تسنيم گذاشته است. رحيق مختوم چشمه است و تسنيم هم چشمه است. ولي رحيق مختوم را به حکمت وصل کردند و تسنيم را به قرآن برگرداندند و گفتند منظور اين است که اگر رحيم مختوم لذتي دارد به جهت اينکه مزاجي از تسنيم با آن هست. اين خودش شرح دارد.
پرسش: ...
پاسخ:نه. اينها به عقل هم ميرسند اما چون شواهد نشان ميدهد که اينها شواهد يعني اين نعمتهايي که گفته شده ولي عقل داراي مراتبي است. مقربين به سقف عقل ميرسند آنها به اوايل عقل ميرسند.
پرسش: ...
پاسخ: بله. «أي: طائفة من الأمم السابقة و طائفة من مؤمني هذه الامّة. قال الحسن: سابقوا الأمم الماضية أكثر من سابقي هذه الامة» ايشان ميگويند که همان در ارتباط با «و السابقون و السابقون» «ثلة من الأولين و قليل من الآخرين» درست است؟ الآن ميگويند که سابقين از امم ماضيه اکثرند از سابقين اين امت. لذا فرمود «ثلة من الأولين و قليل من الآخرين» و لکن تابعينش هر دو مساوياند «ثلة من الأولين و ثلة من الآخرين». پس ما يک سابقين داريم و يک تابعين داريم. تابعين ميخورد به اصحاب يمين. سابقين ميشود به مقربين.
پرسش: اينکه سابقين خوباند بيشتر از تابعين در اين امت بوده يعني چه؟
پاسخ: يعني مقربين که سابقين هستند از امم ماضيه از مقربيني که در امت پيامبر هستند بيشتر هستند.
پرسش: ...
پاسخ: تعدادشان بيشتر است «و تابعوا الأمم الماضية مثل تابعي هذه الامّة» و با قول جناب حسن هم «و يوافقه قول مقاتل و عطاء و جماعة من المفسّرين» اما جناب صدر المتألهين ميفرمايند ارجح اين است که «و الأرجح أنّ الثلّتين جميعا من هذه الامّة» بگوييم که در امت پيغمبر(صلوات الله عليه) آنهايي که در سابق بودند از اصحاب و ابرار و اصحاب يمين زياد بودند آينده هم زياد هستند از باب تابعين نه سابقي «ـ كما دلّ عليه الحديث المنقول آنفا[1] ـ» إنشاءالله يک حديث مفصل است که ميخوانند و بر اين معنا دلالت ميکند که ثلّتين جميعا من هذه الامّة است. و اين قول را هم جناب «و هو أيضا قول مجاهد و الضحّاك و مختار الزجّاج» هم همين است.
پس بنابراين عدهاي قائلاند به اينکه «ثلة من الأولين و ثلة من الآخرين» يعني بالنسبه به امم سابقه و امت پيغمبر، هر دو اصحاب يمين در يک سطح هستند «ثلة من الأولين و ثلة من الآخرين» اما بعضي ديگر که از جناب صدر المتألهين هم اين قول را ترجيح ميدهد اين است که نه، کاري به امت سابقه نداريم همين امت پيغمبر(صلوات الله عليه) نسبت به اصحاب يمين هم در گذشته زياد بودند هم در آينده زياد خواهند بود.
پرسش: ... نيازمند به دليل است.
پاسخ: شواهدي بايد داشته باشند. دليل و برهان که نيست همين شواهد بايد داشته باشند.
پرسش: ...
پاسخ: همين نقل و تاريخ و اينهاست. «و ممّا يؤيّد هذا» نگاه کنيد همين مسئله است اين معنا را تأييد ميکند از باب تأييد و از باب شاهد اين است که «أنّ نوع الإنسان» مرحوم صدر المتألهين دارد وارد يک مسألهاي ميشود که خيلي مسئله مهمي است در حقيقت يک نوع روند تکاملي تاريخ است. حاج آقا اخيراً يک فرمايشي در بحث فقه دارند و ميفرمايند که ما اساساً چيز تأسيسي نداريم. ببخشيد امضائي نداريم هر چه هست تأسيسي است. اگر هم الآن ما فکر ميکنيم که امضائي هست قبلاً انبياي قبل گفتند بعد گفته شده گفته شده عرف شده و ما فکر ميکنيم که اينها امضاء است. نه، اينها را قبلاً پيغمبر گفته. چرا؟ چون انسان از آن وقتي تولد پيدا کرده است صفر بود. زمان انسان اوليه زمان حضرت آدم و اينها اين صفر بوده حالا نميدانم چون قبل از حضرت آدم دوران عصر حجر و امثال ذلک که چه بوده، ما نميدانيم چه بود. آيا ميتوانيم جبر تاريخ را روي آن ببريم که روند تکاملي داشتند؟ از اينکه از زمان حضرت آدم(عليه السلام) در مسير حضور انبياء(عليهم السلام) انسانها کاملتر شدند هيچ بحثي در اين نيست. بالاخره حاج آقا شاهدي ميآورند همين قضيه هابيل و قابيل را و ميفرمايند که هابيل و قابيل اينها با اينکه دو تا برادر بودند بالاخره خصومت و اينها يکي ديگري را کشت و حتي بعد از اينکه او را کشت نميدانست که با اين چکار بکند! «بعث الله غرابا» خدا يک غرابي را آورد که «کيف سواري سوئة اخيه» تا اينجا آمدند.
پس حتي در اين حد که بخواهند يک جنازهاي را دفن کنند هم اينها ناآگاه بودند تا اين حد. کمکم آمد و يکي پس از ديگر و اينها الآن جناب صدر المتألهين ميفرمايد که به هر حال يک بحث خاصي است ميفرمايد که يک دوراني دوران حس بود بعد دوران وهم بود بعد دوران عقل بود و آخر الزمان دوران شهود است. خيلي سخن عجيبي است. در آخر الزمان طور وراء طور عقل را جناب ارسطو ميگويد مال آخر الزمان است. پس يک دوره الآن آقايان ميگويند دوره ابزار بوده است بعد ارباب رعيتي بعد کارگري و بعد فلان و فلان. اينجوري دارند ميگويند. اينها را براساس ابزار يعني انسان را ابزاري ميديدند اما اينها براساس مدارک ادراکي دارند بررسي ميکنند. يک زماني دوران دوران حس بود يک زماني دوران دوران وهم بود يک زمان دوران دوران عقل بود ميگويند زمان حضرت موسي دوران وهم بوده. حس و وهم بود که «لن نؤمن لک حتي نري الله جهرة» دوران دوران حس بود. موسي اينها را کنار زد و دوران عقل را آورد و الآن ما دوران عقل کامليم و دوران بعد که اتفاق ميافتد دوران شهود ميشود. يک نظريهاي است و اصلاً چيز خاصي است کمتر کسي به آن پرداخته است.
پس همانطوري که ما به وسيله ابزار براساس نظام کمونيستي که براساس نظام ابزاري جلو رفتند اين شکهايشان را که مطرح ميکنند به لحاظ ابزار است نماد ابزاري بودن تفکر مکتبشان است. يک دوراني را دوران عصر حجر ميدانستند بعد دوران بردهداري بود بعد دوران ارباب و رعيتي بود بعد دوران کارگري بود بعد همينطور که اينها را ميگويند جبر تاريخ. ايشان اين جبر را براساس جبر مدارکي دارد حل ميکند. ميگويد يک دوراني دوران حس بود دوران حضرت آدم و اينها که مثلاً اين بود. بعد کمکم انبياء آمدند و مدارک انسان را بالا بردند به وهم رساندند و بعد کمکم به دوران عقل رسيدند و الآن ما دوران عقل کامليم و لذا پيغمبر نميخواهيم يعني خاتميت را ميپذيريم خاتميت پيامبر(صلوات الله عليه) را ميپذيريم و بعد دوران بعدي است. ببينيد اين سخن تا چه حدي است.
پرسش: ...
پاسخ: نخير. ببينيد اختيار در فرآيند تاريخ شکل ميگيرد. ببينيد شما اگر فقط و فقط مدارک حسي داشته باشيد اختيارتان هم در حد مسائل حسي قرار ميگيرد. اگر رسيديد به ادراک عقلي اختيار هم در حد اختيار عقلي شکل ميگيرد. چون اينها يک تابعي هستند.
پرسش: ...
پاسخ: بله بايد ببينيم که آنها واقعاً در جبر تاريخ چهجوري تعريف کردند؟ جبر را چگونه تعريف کردند؟ حالا ببينيم ايشان جبر را چهجور تعريف ميکند؟ «و مما يؤيد هذا» آنچه که تأييد ميکند اين معنا که «ثلة من الأولين و ثلة من الآخرين» مال امت پيغمبر است اين است که «ان نوع الإنسان منذ أوّل بعثة آدم» به قبلش کاري نداريم دوران عصر حجر و اينها را کاري نداريم از زماني که حضرت آدم متولد شده است بعثت پيدا کرده و پيغمبر شده «كان» اين انسان «سالكا سبيل الحقّ بالاهتداء» يعني جبري است که سالک سبيل حق است قدم به قدم با اهتداء و هدايتي که انبياي الهي داشتند اينها مهتدي شدند. «متدرّجا في الترقّي و الاستعلاء» درجه به درجه در ترقي و استعلاء قرار گرفتند «متطوّرا في أطوار الكمالات من جهة تلاحق الاستعدادات و ظهور الأسماء» که استعدادها و اسماء و جهات انساني يکي پس از ديگري به انسان ملحق ميشود البته «بمقتضى بعثة الأنبياء» انبياء آمدند و انسانها را از مرحله حس به وهم و به عقل و اينها رساندند و الا انسان حتي حالياش نبود که «کيف يواري سوئة اخيه». «بمقتضي بعثة الأنبياء و نزول الآيات و ترادف المعجزات بحسب خصوصيّات الأزمنة و الأوقات» شما نگاه کنيد کاملاً جبر است. به حسب جبر منظور از جبر نه يعني مجبور کردن. يعني يک نوع روند تکاملي بگوييم بهتر است. يک روند تکاملي به لحاظ مدارک ادراکي.
«حتّى وصلت النوبة في السعادة و الاهتداء إلى ظهور نبوّة خاتم الأنبياء صلّى اللّه عليه و آله» اينکه شما ميبينيد قدم به قدم انبياي بعدي نسبت به انبياي قبلي مصدقا لما بين يديه و مهيمن، همين است دين عيسي نسبت به دين موسي هم مصدّق است و هم مهيمن است دين رسول گرامي اسلام نسبت به دين عيسي مصدق است و مهيمن است. بنابراين هر چه که انبياي قبل آوردند انبياي بعد همان را کامل کردند لذا دين واحد است «إن الدين عند الله الإسلام» شرايع مختلفاند که شرايع خيلي نقشآفرين نيستند.
«حتّى وصلت النوبة في السعادة و الاهتداء إلى ظهور نبوّة خاتم الأنبياء صلّى اللّه عليه و آله» عليه و عليهم السلام که هم بر پيغمبر و هم بر همه انبياء صلوات باشد. «فبلغ الترقّي في الكمال إلى منتهاه» اگر شما ميبينيد که مسئله خاتميت مطرح است براي اينکه کمال مدارک انساني به کمال خودش رسيده است. «و وصل الروح الآدميّ إلى مبتغاه» آنچه که بنا بود به آن برسد اين روح آدمي به آن رسيده. «بحسب الفطرة الثانية[2] و النشأة الباقية» فطرت اوّلي که «و نفس و ما سواها فألهمها فجورها و تقواها» اين فطرت اوّلي است اما فطرت ثانيه اين است که اين شکوفا بشود کامل بشود و انسان به عقل برسد.
حالا اين عبارات را ملاحظه بفرماييد اين ارسطاطاليس چه کسي بود واقعاً؟ «و حكى عن أرسطاطاليس الحكيم أنّه قال:» ايشان گفته «وراء طور العقل طور آخر» طور وراء طور عقل را از جناب ارسطاطاليس ايشان دارد نقل ميکند. «لكنّه إنّما يكون لأهل آخر الزمان» شما الآن بگوييد که مثلاً عرفا طوري وراء عقل ميانديشند شايد يک عده بسيار بسيار محدود و نادري باشند ولي در آخر الزمان عمدتاً براساس شهود نگاه ميکنند حالا يک عدهاي ميگويند که آخر الزمان آن قدر ظلم ميشود که فلان. ولي عدهاي که اينجوري فکر ميکنند ميگويند در آخر الزمان طور معرفتي متفاوت از طور عقل خواهد بود.
دقت کنيد «كما أنّ طور الحواسّ» يک «كان للأوائل» يعني آنهايي که در ابتداي بعثت حضرت آدم(عليه السلام) بودند با حس کار ميکردند مدرک حتي وهمي هم نداشتند حتي خيالي و اينها هم نداشتند چه برسد به عقلي و شهودي. «و نبيّهم إدريس» آنها با پيامبري که به عنوان ادريس(عليه السلام) است حضرت ادريس آنها را هدايت ميکرد. «فاطّلعوا بحواسّهم على ما» لذا سرّ اينکه اينها به سماوات توجه داشتند و از طريق آسمانها دنبال روزهايشان بودند براي اينکه حسشان آنجا کار ميکرد. الآن مسئله علم را شما نگاه کنيد که بحثهاي رياضيات و هندسه و طبيعيات چکار دارد ميکند؟ همين بحث هوش مصنوعي دارد چکار ميکند واقعاً؟ آن زمان اينها نبود. حداکثر ادراکشان حسي بود چون ادراک حسي بود چه چيزي را نگاه بکنند؟ زمين و اينها بعد توجهشان را به آسمان جلب کردند. ستارهها را بشمرند از طريق ستارهها ابراج و برجها و امثال ذلک را بخواهند براي خودشان ادراکاتي را ايجاد کنند.
«فاطّلعوا» يعني همين اوائل «بحواسّهم على ما في السموات من عدد الكرات الفلكية و الكواكب و هيآتها و حركاتها» اين طور اول که طور حس ميگوييم. «ثمّ طور الوهم و الهمّة» که اينجا کمکم عقل عملي دارد به کار ميافتد که همّت شأن عقل عملي است و طور وهم هم همينطور است يعني اينها مراحل بعد از حس هستند. وهم و خيال اينجا دارد کار ميکند. «ثم طور الوهم و الهمّة كان لبني إسرائيل[3] » عدهم يعني بعد الأوائل. اين در حقيقت مال اين دوره است مال دوره تاريخي است « و كان نبيّهم موسى» نبي اينها همانطور که نبي اصحاب حس و طور حس ادريس بود نبي طور وهم موساي کليم بود. اينها چطور ميگوييم اينجوري هستند؟ براساس شواهدي که قوم بنياسرائيل از خودشان نشان ميدادند. قوم بني اسرائيل با اين همه آيات و بينات هست اينها ميگفتند که مثلاً سحر است. سحر در حد وهم است سحر و امثال ذلک نميوانستند بالاتر بروند. بله خدا به پيغمبر ميفرمايد که سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار، ولي کجا هستند؟ کدام يکي از آقايان ساحرها هم فهميدند که يک چيز ديگري است اما يک حقيقت الهي ما خبر نداريم گفتند «آمنّا برب موسي و هارون» ما نميدانيم رب موسي و هارون کيست. ولي اين يک چيز متفاوتي از سحر است. همين! بالاتر از اين را نميفهميدند «أمنّا برب موسي و هارون» ساحران اينجوري گفتند. مردم عادي که همچنان در حد حس بودند. اينها که يک مقدار بالاتر آمدند در حد وهم آمدند گفتند «أمنّا برب وسي و هارون» همين.
پرسش: ...
پاسخ: وهمش است بله.
پرسش: مرتبه حس را همان مرحله ... ميتوانيم بگيريم؟
پاسخ: حس و هم چون جزئي است. لذا ميگفتند «يا موسي اجعل لنا آلهه کما لهم آلهه» وقتي که «عجلا جسدا له خوار» شد آن سامري هم گفت «هذا الهکم و اله موسي».
پرسش: ...
پاسخ: نه، ببينيد اينها به پيغمبر نرسيدند که به عقل برسند. اگر به پيغمبر ما ميرسيدند اينها هم چنان در دوران موسايي هستند. درست است که الآن دارند زندگي ميکنند ولي هدف آن وقتي اينها به طور عقل ميرسند که به پيغمبر ما رسيده باشند. «کان نبيهم» نگاه کنيد ميگويد نبي آنها ادريس بود. نبي طور وهم موسي است. نبي طور عقل کيست؟ پيغمبر است. اينها که به نبي طور عقل نرسيدند. چون به پيغمبر ما نرسيدند هنوز هم در عالم حس و وهم هستند.
«ثمّ طور الوهم و الهمّة كان لبني إسرائيل و كان نبيّهم موسى، و كان إذا تأذّى من قوم يهلك منهم بلحظة ألوفا كثيرة» حضرت موسي از اينها خسته شد از بس گفت و گفت و گفت و اين همه معجزه و فلان و اين حرفها، آمدند کنار رود روان نيل گفتند که «إنا لمدرکون» يا موسي ما را به هلاکت رساندي «إنا لمدرکون» گفت «کلا انّ معي ربي» و بعد اينها را نجات داد آنها را الوف هزاران هزاران نفر از همين فرعونيها را به ته دريا برد و از بين رفتند. «و كان إذا تأذّى من قوم» وقتي حضرت موسي از يک قويم بخاطر وهم و حس و اينها اذيت شد چون او ميگفت که فرعون نانجيب ميگفت که «يا هامان بن لي صرحا حتي اطلع الي اله موسي» به هامان گفته بود که اين يعني چه؟ اين يعني حس و وهم. يعني اين حاکميت حس و وهم است. اگر با همين انديشه باشد موسي هم وقتي اذيت شد همهشان را در دريا ريخت..
بعد از اين مرحله که طور وهم بود «ثمّ طور العقل فهو لنا» الحمدلله خدايا تو را شکر که ما به طور عقل رسيديم. «ثمّ طور وراء طور العقل يكون لأهل آخر الزمان» اهل آخر الزمان إنشاءالله به طور شهود ميرسند. شما اين ملاک را هم داشته باشيد حالا سؤالي که آقاي صحرايي فرمودند سؤال درستي است. ببينيد الآن خيليها هستند که همچنان اهل حس هستند همچنان اهل وهم هستند اينها اينجوري هستند. اين براي اين است که واقعاً نرسيدند به نبي خاتم. اگر کسي برسد به نبي خاتم و اين مکتب را داشته باشد اين مکتب مکتب عقلي است. «طور وراء الطور الحس و والوهم».