1403/10/23
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 32و33/ سوره واقعه/تفسیر
موضوع: تفسیر/ سوره واقعه/ آیه 32و33
پرسش: ...
پاسخ: تا «و قال أيضا» خوانديم بله ... بحث در مقاماتي است که براي اصحاب يمين دارند برميشمارند که اين مقامات را به لحاظ مظاهرش ذکر ميکنند که مظاهر همان نعمتها و همان عنايتهايي است که براي آنها در مقام عمل انجام ميشود ما چون اصل آن مقام و مرتبت آن مقام را خوب فهم نميکنيم چون در حال تجرد هست مقام عقلي است يا مقام مثالي است، مظاهر آن مقام را که ...
ميفرمايد مظاهري که براي اصحاب يمين ذکر ميکنند همين است که فرمودند «قوله عز اسمه ﴿وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (32) لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ﴾» در باب اين مسئله مطالبي بيان شد و اين نکته را در پايان دارند اضافه ميکنند از باب تأييد نسبت به آنچه که از کتاب اثولوجيا که همان معرفة الربوبيه هست ياد ميکنند. ميفرمايند که جناب اگر ارسطو است يا نوافلاطونيها هستند هر که صاحب اين کتاب هست ميفرمايد آنچه را که ... کمي متأسفانه صدا قطع شده بود زحمت کشيدند برگشت. ميفرمايند ما اگر بخواهيم اين معنا را تحليل بکنيم بايد اين را از يک منظر ديگري مورد بررسي قرار بدهيم و آن اين است که در حقيقت ما آنچه را که در نشأه طبيعت داريم يک شبحي از حيات است. حيات حقيقي که در آن موتي وجود نداشته باشد مال جهان آخرت است «و إن الدار الآخرة لهي الحيوان» بعد ميفرمايند که آنچه را که در نشأه طبيعت هست يک نمونه ضعيفي از آن حياتي است که در نشأه آخرت است اين سخن را از کتاب معرفة الربوبيه يا اثولوجيا دارند نقل ميکنند که ايشان بيان ميفرمايد که موجودات در نشأه عقل موجودات مملو و پري هستند از نظر غنا و حيات، اين موجودات مرگ ندارند حيات عين ذات آنهاست و غنا عين ذات آنهاست اينها موجودات ماندگار و ثابتي هستند و منزه از موت و امثال ذلک هستند.
ميفرمايد که «و قال أيضا: «إنّ الأشياء التي هناك» اگر اشيائي در نظام عالم عقل که اصحاب يمين و يا مقربين آنجا حضور دارند هستند «إن الأشياء التي هناک كلّها» همه اشياء در آنجا حتي سنگش هم داراي حيات است «مملّوة» يعني ملأ دارند خلأ ندارند. «مملوّة» يعني پر هستند پر از بينيازي و حيات و هستي هستند «غنى و حيوة» چرا؟ براي اينکه اين موجودات موجودات عقلي هستند نه موجودات مثالي و نه موجودات طبيعي. موجودات عقلي موجوداتي هستند که قوّت و کمال در آنها بالذات موجود است و اينجور نيست که اينها خلأيي داشته باشند بلکه ملأ دارند و پر هستند و اين پري منشأ اتفاقاً حيات و زيست براي ساير موجودات در نشئات مادون است. آنچه را که در نشأه فوق وجود دارد که نشأه عقل است بالذات است و آنچه که در نشئات مادون است بالعرض است. البته بالذاتي که اينجا هست نسبت به موجودات مادون است وگرنه هيچ موجودي بالذات وجود و غنا و حيات ندارد.
«و قال أيضا: «إنّ الأشياء التي هناك» يعني در عالم آخرت هستند «كلّها مملّوة» داراي ملأ هستند خلأ وجودي ندارند الآن موجوداتي که در نشأه طبيعتاند خلأ وجودي دارند از نظر هستي از نظر حيات از نظر کمالات مثلاً علم. علمي که ما داريم يعني موجودات دارند خيلي علمهاي ضعيفي است که مشحون به جهل است «غنى و حيوة كأنّها حيوة تغلي و تفور» يعني غليان ميکند و جوشش دارد و فوران ميکند چراکه آن ملأي است. مثلاً از باب تشبيه معقول به محسوس مثل آفتاب. آفتاب اين مواد مذاب در درون او غليان ميکند فوران دارد اين غليان و فوران باعث ميشود که ساير موجودات از حرارت و نور استفاده کنند. «و جري حيوة تلك الأشياء إنّما ينبع من عين واحدة» حيات اين اشياء هم ميجوشد از يک چشمه واحد يعني در عقل چشمه واحد است موجود عقلي يک چشمه است که از درونش حيات ميجوشد. «و كيفيّة ذلك العالم كأنّها[1] حرارة واحدة أو ريح واحدة فقط بل كلّها كيفيّة واحدة[2] » يک مقدار در ترجمه اينها هم ظاهراً بيمسئله نيست ولي بالاخره آن مقداري که آمده ميفرمايند که آنها يک موجودات عقلياند و موجودات عقلي کثرت ندارند وحدت دارند و وقتي وحدت داشتند از آن وحدت، کثرات ميجوشد.
«و كيفيّة ذلك العالم كأنّها حرارة واحدة أو ريح واحدة فقط بل كلّها كيفيّة واحدة» همه موجودات عالم عقل در يک رده و در يک سطح هستند و همه آنها ينبوع حياتاند ينبوع کمالاند و امثال ذلک. «فيها کل کيفية» در اينها اين از باب تشبيه ميکنند ميگويند اين گندمي که براي حضرت آدم(عليه السلام) ميگويند در برخي روايات است که گندم است، برخي از روايات ميگويند سيب است برخي ديگر از روايات دارد که فلان است اينها براي اين است که آنها چون ينبوع حيات هستند همه اين کمالات گياهي و نباتي در يک گياه ميتواند وجود داشته باشد. «فيها کل کيفية توجد فيها كلّ طعم» در اينها شما ميتوانيد تمام طعوم را بيابيد. «و إنّك تجد في تلك الكيفيّة الواحدة طعم الحلاوة و الشراب و ساير الأشياء، و ذوات الطعوم و قواها» يک موجود عقلي چنين موقعيتي را دارد چنين جايگاهي را دارد که وقتي يک حقيقت از او جوشيد اين منحصر در آن حقيقت نيست بلکه از يک موجود عقلي که در عالم عقل به صورت نبات تجلي کرده است همه کمالات نباتي از او ميجوشد.
«و إنک تجد في تلک الکيفية الواحدة» تجد چه را؟ «طعم الحلاوة» را «طعم الشراب» را «طعم ساير الأشياء و ذوات الطعوم و قواها» را همه را يکجا شما داريد. چطور؟ چون يک موجود عقلي است. ببينيد الآن مثلاً انسان زيد و بکر و عمرو داريم ولي الانسان نه زيد و عمرو و بکر، آن الانسان همه کمالات بشري را از ابتدا تا انتها دارد. آن فرد عقلاني «و ساير الأشياء الطيّبة الروايح، و جميع الألوان» يعني بوهاي خوش و روايح طيبه و معطر و امثال ذلک همه روائح از يک رائحه ميجوشد و در مسئله الوان هم همينطور است اينجور نيست که فقط يک رنگ سبز باشد يا رنگ قرمز باشد هر رنگي را که آدم از يک رنگ عقلي انتظار داشته باشد ميتواند آن رنگ عقلي آن را دارا باشد مثل انسان عقلي. آن انسان عقلي همه افراد و مصاديق انسان را داراست.
«و جيمع الألوان الواقعة تحت البصر و جميع الأشياء الواقعة تحت اللمس» فرضاً اگر ما بگوييم يک لون عقلي باشد همه الوان را دارد. يک طعم عقلي باشد همه طعوم را دارد يک ذوق عقلي باشد همه ذائقهها را دارد. «و جميع الأشياء الواقعة تحت السماع- اللحون كلها و أصناف الإيقاعات- و جميع الأشياء الواقعة تحت الحسّ. و هذه كلّها موجودة في كيفيّة واحدة مبسوطة» همه اينها در يک کيفيت واحدهاي که بسط دارد و اين بسط همان کلي سعي بسط و گستره وجودي دارد چون قوه موجود عقلي داراي بسط است موجود حسي محدود است ولي موجود عقلي داراي بسط است بسيط است هم بسيط است يعني ترکيب ندارد هم بسط است داراي گسترش است. «و هذه کلها موجودة في کيفية واحدة مبسوطة» چرا؟ براي اينکه «لأنّ تلك الكيفيّة الواحدة حيوانيّة عقلانيّة» اين عبارت اصلي است. اين «لأن» تعليل مسئله است.
چرا اينجوري است؟ چرا شما از يک طعم همه طعوم را انتظار داريد؟ از يک ذوق همه ذائقهها را انتظار داريد؟ از يک لون همه الوان را انتظار داريد چرا؟ براي اينکه طعم حسي کثرتش به جهت آن حيثيت مادياش است اما امر عقلي کثرتش به جهت بساطتش است و لذا آن لون عقلي همه الوان را با خودش دارد. اين «لأن» مهم است «لأن تلک الکيفية الواحدة حيوانية عقلية» حيواني همان است که «إن الدار الآخرة لهي الحيوان» اين آيه را بايد خيلي بيشتر رويش کار کنيم ما. آن حَيوان و حياتي که اين حَيواني که آنجا مراد است حِيوان نيست بقر و غنم نيست بلکه حيات جامع است حيات عقلي است حياتي است که هيچ خلأي و موتي و نقصي در آن نيست. «لأن تلک الکيفية الواحدة حيوانية عقلية» اين خصيصهاش مگر چيست؟ دارد بيان ميکند که «تسع» اين حيات واحده يا کيفيت واحده «تسع جميع الكيفيّات التي وصفناها» همه کيفيات اصلاً طعمها چقدر طعمها متفاوتاند؟ يا بوها و عطرها چقدر متفاوتاند؟ همه اينها را در خودش جمع دارد. «تسع» يعني شامل ميشود وسيع است «جميع الکيفيات التي وصفناها و لا تضيق عن شيء منها» هيچ کدام از اين امور را کم ندارد. «و لا تضيق عن شيء منها» يعني هيچ تنگنايي و محدوديتي به لحاظ اينکه يک طعم را داشته باشد و يکي را نداشته باشد يا يک لون داشته باشد لون ديگر را نداشته باشد ندارد «و لا تضيق عن شيء منها، من غير أن يختلط بعضها ببعض» اصلاً بحث اختلاط نيست.
ببينيد الآن شما مثلاً ممکن است که برخي از حبوبات مثل نخود و لوبيا و امثال ذلک را مختلط کنيد اين اختلاط است. يا امتزاج باشد مثلاً آب و شير باهم امتزاج پيدا بکنند. نه از باب امتزاج است نه از باب اختلاط است بلکه اين يک کيفيت وسيعي است که بسيط هم هست. منشأ اين فرد عقلي، ما الآن تصورمان اين است که حبوبات را مثلاً نخود و لوبيا و امثال ذلک را کنار هم جمع کنيم فکر کنيم که نه! اين حقيقت کيفيت واحده همه را با هم دارد نه از باب امتزاج نه از باب اختلاط بلکه از ناحيه بساطت «و لا تضيق عن شيء منها من غير أن يختسط بعضها ببعض و يفسد بعضها ببعض» بعضيها از طريق بعضي فاسد بشوند «بل كلّها» همه اين طعوم همه اين الوان همه اين عطريات «فيها محفوظة» چرا؟ «كأنّ كلّ منها قائم على حدة» هر کدام يک جوهر عقلياند و اين جوهر عقلي هر کدام قائم به ذات است و اين جوري نيست که مثلاً در چيز ديگري باشد. نه، اينها قائم به ذاتاند و لکن در يک نظام واحد بسيط کنار هم به گونهاي جمع هستند که کثرتشان آزاردهنده نيست. اختلاط ايجاد نميکند امتزاج ايجاد نميکند.
«ـ انتهى كلامه» البته کلام جناب صاحب اثولوجيا «بترجمة حنين بن إسحاق ـ» يا حسين بن اسحاق آنطور که در پاورقي آمده است. اين براساس ترجمه جناب حنين يا حسين بن اسحاق اينجوري ترجمه شده است ممکن است بيان ديگري هم در آن وجود داشته باشد.
«فقد صحّ أنّ كلّ شيء في العالم الأعلى» اين مطلب درست است اين جمعبندي است اين «فقد صحّ» جمعبندي است که چه؟ که «أن کلّ شيء في العالم الأعلي العقلي مع وحدته عين أشياء كثيرة» شما فقط بايد تصور درستي داشته باشيد از جوهر عقلي از فرد عقلي که اين فرد عقلي جامع است اما «علي نحو البساطه و علي نحو الإجمال لا علي نحو التفصيل». «علي نحو التفصيل» در مرتبه مادون هستند اما در مرحله اعلي و عاقل که فرمودند «في العالم الاعلي العقلي مع وحدته عين الأشياء کثيرة» مثلاً «ففاكهة واحدة مع وحدتها مشتملة على فواكه كثيرة» شما يک عدد سيب را بفرماييد اين سيب هم موز است هم پرتقال است هم انار است هم انگور است هم گيلاس. هر چه را که شما به لحاظ ميوه بخواهيد فرض بفرماييد در اين ميوه عقلي وجود دارد. يک ميوه عقلي که نصيب آدم بشود گويا همه ميوهها در اختيار است. چرا؟ چون آن الفاکهه است. اينها فواکهاند اينها کثيرند اما آن جنس است آن الف و لام، الف و لام جنس يا استغراق است که الفاکهة يا اللون و فلان.
ميفرمايد که «ففاکهة واحدة هناک» يک عدد ميوه در عالم بهشت «مع وحدتها» با اينکه يک عدد هست نگوييد که اين يکي مثلاً يک چيز نميشود که هم پرتقال باشد هم انار بشود هم سيب بشود هم موز بشود ميفرمايد که «مع وحدتها مشتملة علي فواکهة کثيرة ممّا في العالم الأوسط» ببينيد ما عالم اوسط داريم عالم دنيا يا أدني داريم در عالم اوسط که عالم مثال است ما تکثر صوري داريم تکثر مادي نداريم اما تکثر صوري داريم. اين تکثر صوري وقتي به عالم عقل ميرسد ميشود وحدت صورت وحدت حقيقت. اينها در عالم عقل وحدت دارند بساطت دارند و کثرت آنها مندک است و وحدت آنها آشکار است. در مادون برعکس است کثرت آشکار است و وحدت مخفي است چه در عالم اوسط چه در عالم أدني که دنيا باشد.
ميفرمايند که «ففاكهة واحدة» يک عدد ميوه در آنجا «مع وحدتها مشتملة على فواكه كثيرة» البته فواکه کثيرهاي که «ممّا في العالم الأوسط و جنّة أصحاب اليمين» اصحاب يمين همانطور که عرض کرديم در عالم اوسطاند نه در عالم أدني و نه در عالم اعلي. در عالم اعلي مقربين هستند که آنها در يک حيات عقلي به سر ميبرند. گستره خير براي آنها بسيار وسيعتر است. «مما في العالم الأوسط و جنة اصحاب اليمين» بنابراين بهشت اصحاب يمين در حد بهشت عالم عقل نيست. اينها به حيث مرتبه وجودي خود از جنت الهي برخوردارند. آقايان اصحاب مقرب که سابقين سابقيناند چون به عالم عقل رسيدهاند به عالمي رسيدند که سراسر مملو از حيات و غني و قوت است طبعاً آنجا هر چه را که بخواهند براي آنها فراهم است زيرا در عالم عقل هستند که عالم عقل نه تنها ذاتاً داراست بلکه ينبوع عوالم مادون است.
اينجا ميفرمايند که «ففاكهة واحدة هناک مع وحدتها» يعني يک عدد ميوه در آنجا با اينکه واحد است «مشتملة على فواكه كثيرة ممّا في العالم الأوسط» عالم اوسط کجاست؟ «و جنّة أصحاب اليمين» جنت اصحاب يمين در عالم اوسط است. «و هذا» اين مطلب يک مقداري براي اذهان ما که در عالم طبع زندگي ميکنيم در عالم کثرت زندگي ميکنيم در عالم تفصيل زندگي ميکنيم فهمش دشوار است ولي براي دو دسته فهمش آسان است ميفرمايند يک: عارفان. دو: حکيماني که به عالم عقل ميانديشند. عارفان شهود ميکنند ميبينند که يک حقيقت است بنام حقيقت فاکهه، الفاکهه، و همه حقائق از او دارد صادر ميشود و ميجوشد همه حقائق ميوهاي البته از او دارد ميجوشد و ساطع ميشود. اين را عارفان شهود ميکنند نه اينکه بفهمند. شهود ميکند و لکن اهل برهان و حکمت اين را ميفهمند. ميفرمايد که «و هذا أمر محقّق عند أهل الذوق و الوجدان» که عارفاناند «و ثابت عند الواغلين[3] في الحكمة بالبرهان» آنهايي که متوغلاند خوض کردهاند فرو رفتهاند در فضاي حکمت و برهان، اين مسائل را هم اينها ميفهمند.
پس يک عدهاي خاص که واغلين و متوغل در حکمت و برهاناند ميفهمند و يک عدهاي هم که ذوق ميکنند و ميچشند اهل ذوق و وجدان هستند. بنابراين اين نوع از موجودات که از آنها به موجودات عالم عقلي ياد ميشود نه تنها براي خود، بلکه براي ديگران اين چشمه حيات را با خود دارند.