1403/10/16
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 28 تا 30/ سوره واقعه/تفسیر
موضوع: تفسیر/ سوره واقعه/ آیه 28 تا 30
«قوله عز اسمه: ﴿في سدر مخضود و طلح منضود و ظل ممدود و ماء مسکوب﴾»
به چهار شأن از شؤون اصحاب يمين اشاره ميکنند و موقعيت اينها را د راين مظاهر اربعه نشان ميدهند. تاکنون از برخي از مطالبي که در اين چهار مورد بود نکاتي را ملاحظه فرموديد. يکي از مسائلي که الآن مورد بحث است بحث «في سدر مخضود» است از سدر هم در قرآن تصريحاتي بر آن هست و هم در رواياتي که از رسول گرامي اسلام آمده. رسول گرامي اسلام فرمود اين درخت سدر روي هر برگي از برگهايش يک فرشتهاي ايستاده و تسبيح کننده حق سبحانه و تعالي است.
اما مراد از سدر چيست؟ ميفرمايند که اين سدر موقعيت وجودياي هست که هم از نقطه تلاقي بين سطح عالم امر و سقف عالم خلق است همانطوري که مستحضريد براي خدا دو نشأه وجودي است «الا له الخلق و الأمر» سقف خلق و سطح امر را همين اصطلاحاً حالا اگر ما بگوييم به زبان فارسي ميگوييم فردوس برين و اگر بخواهيم به زبان قرآني سخن بگوييم ميگوييم سدره يا «في سدرة المنتهي» اينجا را نظر دارد.
موجوداتي که متوسط بين عالم امر و خلق هستند در اينجا قرار ميگيرند. چرا ميگوييم متوسط؟ چون واقعاً هنوز به نشأه عقل محض نرسيدهاند و به لحاظ نشأه نفس هم در عاليترين مرتبه هستند از اين جهت آن موقعيت را سدره مينامند ميفرمايد که «عن رسول الله رأيت علي کل ورقة من ورق السدرة ملکا قائما يسبح الله» يک ملکي ايستاده حالا ايستاده فرشته که ايستاده و نشسته ندارد چون بدن ندارد تا ايستاده و نشسته باشد. مراد از ملکه قائم فرشتهاي است که در حقيقت قائم به تسبيح است يعني همواره مسبح حضرت حق سبحانه و تعالي است.
«و عند العرفاء» اهل معرفت چون اول آيات قرآني بعد روايات از ائمه(عليهم السلام) و بعد سخن اهل معرفت را بيان ميکنند «و عند العرفاء إنّ المراد من هذه الشجرة في العالم الكبير» در عالم کبير کل هستي را ميگويند. مراد از اين شجره يعني شجره سدره «هي قوّة ملكوتيّة مظهرها السماء السابعة، شأنها تصوير الحقائق و تنزيلها منزلة التخليق و التشكيل، و هي متوسّطة بين عالم الأمر و الخلق» همين که عرض کرديم سطح عالم امر است و سقف عالم خلق. اين موقعيت وجودي چه ميگويد؟ ميگويد يک قوه ملکوتي است يک قوه ملکوتي يعني يک قدرتي است تعيني از تعينات وجودي است که مظهر اين قوه السماء السابعه است آسمان هفتم. حالا آسمان هفتم چه موقعيت وجودي دارد که از آن به بعد ما آسماني نداريم. آسمان مربوط به نشأه زمين است که زمين و آسمان باهم هستند از آن به بعد ما سمائي نداريم. «شأنها» يعني شأن اين سماء سابعه «تصوير الحقائق و تشخيصها» اگر حقائقي تا قبل از اينجا حقائق خيلي مشخص نيستند واضح و روشن نيستند بلکه به تعبيري در عالم وحدتاند در عالم لف و جمع هستند و اينها مشخص نيستند ولي وقتي به اين نشأه رسيدند يعني به سماء سابعه رسيدند رنگ پيدا ميکنند تعين پيدا ميکنند تشخص پيدا ميکنند و از آن به بعد مثلاً ملاحظه بفرماييد ما در نفس خومان اگر بخواهيم مثلاً اين نفس آقاي معمار ميخواهد يک دانه بيمارستان تصوير کند يا يک درمانگاه را تصوير کند چکار ميکند؟ اول از آن عالم عقل ميآورد در عالم نفس و در اينجا که عالم خيال خودش هست ميخواهد چکارش بکند؟ تصوير به آن بدهد تشخص به او ميدهد. ايشان هم همين را ميفرمايند.
شأن اين سماء سابعه تصوير حقائق است يعني حقائق تا قبل از سماء سابعه تشخيصي ندارند تشخصي و شخصيتي ندارند شخص نيستند «و تشخيص حقائق و تنزيلها» يعني اين سماء سابعه تنزيل حقائق است «منزلة التخليق و التشکيک» که اگر بخواهد خلق بشود و شکل پيدا بکند از اينجا حاصل ميشود «و هي» يعني اين سماء سابعه «متوسطة بين عالم الأمر و الخلق» اين تصوير ما و تعريف ما از سدره و شجره سدره در عالم کبير بود.
اما در عالم صغير که انسان باشد. مستحضريد که به انسان ميگويند عالم صغير و به عالم هم ميگويند انسان کبير «و في العالم الصغير الإنساني:» سدره چيست؟ «القوّة الخياليّة التي» اين قوه خياليه «مظهرها اللطيفة البخاريّة» مظهرش يعني آن جايي که اين قوه وجود دارد آن روح بخاري است در حقيقت عاليترين سطح وجود مادي انسان که از او به عنوان روح بخاري ياد ميشود. عاليترين سطح وجود انساني به لحاظ مادي ميگويند روح بخاري است. روح بخاري مظهر اين قوه است. «و في العالم الصغير الإنساني» سدره چيست؟ «القوة الخيالية التي مظهرها» که مظهر اين قوه خياليه «اللطيفة البخارية» يعني روح بخاري است «الواقعة» البته حتي روح بخاري هم در تمام نقاط بدن انسان هست ولي لطيفترين آن در کجاست؟ «هفي بعض تجاويف الدماغ» مغز. در آن نقاط جوف و خالي مغز را ميگويند که روح بخاري در آنجاست. «التي في لطافتها و شفيفها» يعني لطافت اين روح بخاري و شفافيت اين روح بخاري «تشبه السماء السابعة» شبيه آسمانه هفتم است. آسمان اول تا يک حدي. آسمان دوم يک حدي لطافت دارد آسمان سوم يک حدي لطافتي بيشتر تا ميرسد به آسمان هفتم که لطافتش در اوج است. لطافت قوه خيال وقتي در ارتباط با تجافيف دماغ قرار ميگيرد اين هم در اوج ميشود.
«التي في لطافتها و شفيفها تشبه السماء السابعه و هي» يعني اين روح بخاري که در اين تجاويف دماغ است «- أيضا- متوسّطة بين العقل و الحسّ» اگر يک موجودي بخواهد به جهان تجرد برسد از حس حرکت ميکند به خيال ميرسد و خيال هم در نهايت به اين نقاط حساس روح بخاري ميرساند تا بعد کمکم به عقل ميرود. «و هي متوسطة بين العقل و الحس، شأنها تجسيم المعقولات و تجريد المحسوسات» همين که عرض کرديم سقف طبيعت و سطح عالم امر است وقتي ميگوييم «تجريد المحسوسات» يعني سقف و ميگوييم که تجسيم المعقولات، يعني سطح يک امر عقلي وقتي بخواهد تنزل پيدا بکند به جسم برسد اولين سطحي که برميدارد ميشود آن سطح آخرين سطح تجريد محسوسات محسوب ميشود و لذا نقطه تلاقي بين عالم خلق و امر را ميگويند.
«و لهذا وقع في بعض الروايات عن ابن مسعود و الضحّاك:» که اينها دو تا مفسران اهل تسنناند اينجور گفته شده است که «إنّها» سدره «شجرة ينتهي إليها ما يعرج إلى السماء» يک «و ينزل إليها ما يهبط من فوقها من أمر اللّه[1] » دو. همين دو تا نقطهاي که عرض کرديم يعني نقطه سطح و نقطه سقف. سقف هر آنچه را که به آسمان ميرود اينجاست «ينتهي اليها ما يعرج الي السماء» اين يک. و از آن طرف هم از عالم امر ميخواهد چيزي نازل بشود آخرين مرحلهاي که از عالم دارد خارج ميشود اينجاست. «و ينزل إليها ما يهبط من فوقها من أمر الله سبحانه و تعالي». پس بنابراين اينکه ما ميگوييم فردوس برين فردوس بهشت است ولي فردوس برين آن عاليترين منطقهاي است که از فردوس ميشود. اينجا هم همينطور است سقف عالم خلق و سطح عالم امر. «و روي أيضا: إنّها ينتهي إليها ما يهبط من فوقها» اينگونه هم باز روايت شده در ارتباط با سدره که «انّ السدره ينتهي إليها ما يهبط من فوقها» اين يک «فيفيض منها» دو: «و إليها ينتهي ما يعرج من الأرواح» فيقبض منها. هم عالم امر و هم عالم خلق تقريباً نقطه تلاقيشان اينجاست.
«ينتهي إليها ما يهبط من فوقها» آنچه را که از عالم امر هبوط پيدا ميکند منتهي ميشود به اين نقطه که از او به عنوان سدره ياد ميشود. «فيفيض منها»
پرسش: ...
پاسخ: بله سدره نقطه تلاقي است. «ما يهبط من فوقها فيقبض منها و إليها ينتهي ما يعرج من الأرواح» مثلاً نگاه کنيد اول جسم است بعد نفس است بعد روح. روح در آن عاليترين مرتبهاش وقتي هنوز به عالم تجرد محض نرسيده اينجا ميشود «فيقبض منها». «فإذا تقرّر هذا» اين معنا که روشن شد «فيحتمل أن يراد من السدر» با بيانات روايت و آيات و سخنان عرفا که ملاحظه فرموديد «فإذا تقرر هذا فيحتمل» احتمال دادند «أن يراد من السدر المذكور في هذه السورة» که فرمود «في سدر مخضود و طلح منضود» «هذه القوّة الإنسانيّة» اينکه عرض ميکنيم نقطه وجودي و يا مرتبه وجودي است اين است. اين قوه انساني را ميگويند سدرة المنتهي. يعني اين قوهاي که ميتواند انسان از اين قوه به عقل راه ببرد به تجرد محض راه ببرد ميگويند سدره.
يک نکتهاي که اول آدم محسوس را ميبيند کمکم ارتباط برقرار ميکند کمکم تجريد ميکند خيال ميکند وهم ميشود خيال ميشود و آن آخرين نقطه ميشود نقطه سدره. «فيحتمل أن يراد من السدر المذكور في هذه السورة هذه القوّة الإنسانيّة» اما «و من المذكور في سورة النجم[2] » که «علمه شديد القوي» اين سدرة المنتهي عبارتي است که در سوره مبارکه «نجم» آمده ولي «من المذکور من سورة النجم تلك القوّة الملكوتيّة العظيمة الواقعة بين العالمين» که اين بين دو تا عالم امر و خلق وجود دارد. «التي بلغ إلى حدّها معراج النبيّ صلّى اللّه عليه و آله بشخصه و جسده» پيامبر دو نوع معراج داشت هم معراج جسداني و جسماني و هم معراج روحاني. تا اين مقطع تا سدرة المنتهي اين جسم و روح باهم بودند اما از آن مقطع ديگر جسم همراهي نميکند و روح فقط است، چون در سوره مبارکه «نجم» که بحث معراج پيامبر است آنجا دارند ميگويند که پيامبر عروج کرد اين عروجش با جسم بوده يا با روح؟ ميگوييم اين عروج با جسم بوده روح هم بوده. اين جسم تا کجا رفته؟ ميگويد تا سدرة المنتهي اين جلو رفته است.
پرسش: ...
پاسخ: تا آن مقطع، مقطع مکاني است لذا الآن روح بخاري که ميگويند براي اينکه اين لطافت روح بخاري جسم هست اما جسم فوق العاده لطيف است که اين روح بخاري که در تجاويف دماغ وجود دارد اين مظهر و محل و موطن چيست؟ اين قوه است که قوه در آنجا قرار ميگيرد. «و من المذكور في سورة النجم[3] [50] تلك القوّة الملكوتيّة العظيمة الواقعة بين العالمين، التي بلغ إلى حدّها معراج النبيّ صلّى اللّه عليه و آله بشخصه و جسده» يک «ثمّ تجاوز عنها بروحه المقدّس.[4] » پيامبر دو تا عرض کرديم معراج داشت هم جسماني و هم روحاني. معراج جسماني پيغمبر تا آن جايي که جسم کشش دارد ولو جسم لطيف آنجا راه ميبرد سدرة المنتهي. از آن به بعد فقط معراج روحاني بود.
«و أمّا الطلح المنضود: ففيه شبه ما في السدر في نسبة صورته الاخروية» در قرآن است که «في سدر مخضود و طلح منضود» مراد از اين طلح منضود چيست؟ «شبه ما في الصدر» شبيه آنچه که در باب سدر مطرح شد يک موقعيت وجودي است يک قوهاي است در انسان که در اين نضد و پيچيدگي هم دارد و پيچيده در کنار هم چيدمان منظمي دارد. «ففيه شبه ما في السدر في نسبة صورته الاخروية و عن علي عليه السلام: إنّه قرء عنده رجل:» در پيش علي بن ابيطالب يک کسي اين آيه را خواند «و طلح منضود. فقال: و طلع» اين طلح نيست طلع عين است نه ح. «و ما شأن الطلح؟-» اگر بداني که شأن طلح چيست؟ بعد اين را ميخواند که «و قرء قوله: لها طلع نضيد- فقيل له: أو نحوّلها؟» در حقيقت جناب علي بن ابيطالب(عليهما السلام)
پرسش: ...
پاسخ: «أو تحولّها»
پرسش: نحوّلها هست تشديد دارد ...
پاسخ: نه، آن اشتباه است. «فقيل له: أو تحوّلها فقال عليه السلام: إنّ القرآن لا يهاج اليوم و لا يحوّل[5] » قرآن در بيان خودش سخن هيجاني و تحويلي به اين معنا ندارد و طلح يک چيزي است طلع يک چيز ديگري است. «فقيل لها أو تحوّلها» علي عليه السلام فرمود که «إنّ القرآن لا يهاج اليوم و لا يحوّل» اين قرآن سخن تهاجمي و هجومي و تغيير و تحول اين چناني برايش نيست که طلح طلع باشد. «عن ابن عبّاس، و رواه أصحابنا عن يعقوب بن شعيب، قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: و طلح منضود. قال: لا، و طلع منضود» که مراد از طلح طلع است يا به اين صورت گفته شده است. به هر حال بخشي از آن قرائتي است.
پرسش: ...
پاسخ: يعني قرآن جاي تغيير و تحولات اين چناني نيست که عبارتها بخواهد اينجور طلح و طلع باشد مثلاً. نه، هر کدام معناي خاص خودش را دارد و جايگاه معنايي طلح با طلع فرق ميکند. «عن ابن عبّاس، و رواه أصحابنا عن يعقوب بن شعيب، قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: و طلح منضود. قال: لا، و طلع منضود» اينها حالا به لحاظ لغوي بايد فرق بين طلح و طلع دانسته بشود که اينها نوعاً مثل همان سدره هستند همانطور که فرمودند يک نوع موقعيت وجودي است که از آنها از باب تمثيل به سدره ياد ميکند و الا سدره که نميتواند نشان دهنده آن قوت ملکوتي باشد يا آن قوتي باشد که در نفس بخواهد جا بگيرد و مثلاً از آن به عنوان قوه خيال و اينها ياد بشود. اينها استعاراتي است که استفاده ميکنند.
حالا اين مهم است «و أمّا الظلّ الممدود: فيراد به» منظور از ظل ممدود چيست؟ «ظلّ رحمة اللّه و عكس نور وجوده الواقع على المخلوقات» مستحضريد که حق سبحانه تعالي آن حقيقت است و لاغير. آنچه که از آن حقيقت ساطع ميشود جز ظل او نيست که اين ظل است که مخلوقات ايجاد ميشود يعني مخلوقات در حقيقت ظل الله هستند به يک معنا نو أمّا الظلّ الممدود فيراد به ظل رحمة الله و عکس نور وجوده الواقع» اين عکسي که واقع است «علي المخلوقات» از نظر معرفتي و اهل معرفت اينها عکسهايي هستند «عکوس أو مرايا» اينها ظهوراتي هستند يا عکوساند يا مرايا هستند. «- الأقرب فالأقرب- كما في قوله: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً﴾- الآية- [25/ 45].» آيا به حق به خدايت نمينگري که چگونه «مد الظل» يعني مد الظل منظور اينکه خلائق را آفريد و مخلوقات را آفريد. چون اين مخلوقات ظل الله هستند و اينها را ادامه داد از آن مرحله عاليه تا مرحله دانيه. «﴿أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً- الآية- [25/ 45].﴾ اگر خداي عالم بخواهد اين تعين را از خودش جدا بکند ميتواند وقتي تعين جدا شد خلقتي در نظام هستي و حرکتي وجود ندارد.
اما آخرين جمله «و أمّا الماء المسكوب:» فرمودند «في سدر مخضود و طلح منضود و ظل ممدود و ماء مسکوب» مسکوب يعني ريخته شده. آن چشمه جاري و روان «فيراد به» مسکوب «عين ماء الحياة الأبديّة» همين که ما ميگوييم آب زندگاني آب زندگاني که اگر بنوشد براي ابد زنده است اين از همان ماء مسکوب است که روان است و جان را رواني ميبخشد. «الساكب دائما من اسكوب منبع الفضل و الرحمة» اينکه از منابع فضل و رحمت الهي دارد تفضلي ميشود براي اين است که آن ماء حيات جاري است و روان است و انساني که از آن بهرهمند بشود همواره زنده است. «و قيل: يسكب لهم دائما أين شاءوا و كيف شاءوا- لا يتعبون و لا يتعبون فيه-.» آن کساني که به دنبال ماء زندگي وآب زندگاني و حيات ابد هستند اينها نه تنها خستگي ندارند بلکه همواره به دنبال تحصيل اين آب و رسيدن به اين آب زندگي هستند.
«و أمّا الماء المسكوب: فيراد به عين ماء الحياة الأبديّة» اين چشمه جوشان و منبع فياض آب زندگاني است «الساكب» اين دائماً روان است «الساکب دائما من اسكوب منبع الفضل و الرحمة، و قيل: يسكب لهم دائما» يعني مدام بر روي اين ريخته ميشود «و قيل يکسب لهم دائما» يعني روان است ريزان است بر اين دسته از انسانهايي که به اينجا رسيدهاند دائما «أين شاءوا و كيف شاءوا-» اگر بخواهند و هر جور که بخواهند «لا يتعنون» هرگز با منّت و عنّت و امثال ذلک نيستند «و لا يتعبون فيه-. و قيل:» باز در معناي مسکوب اينگونه گفته شده است «مصبوب:» يعني فراوان ريزش پيدا کرده مثل آبشار. اصطلاحاً نرجب الأصب» ماه رجب هستيم الحمدلله إنشاءالله خدا توفيق بدهد که از اين ماه بهرهمند بشويم «رجب الأصب» رجبي که رحمت الهي در آن فراوان جاري و ساري است. مصبوب مثل مسکوب يعني آبي است که رحمت در آن فراوان است. «و قيل مصبوب» يعني ماء مسکوب يعني ماء مصبوب «يجري على وجه الأرض» که اين ماء مصبوب در زمين جاري ميشود «و يجري علي وجه الأرض «حيث أرادوا من غير أخدود» اينجور نيست که معاذالله با لعنت و اينها همراه باشد نه. اين آب رحمت است آب حيات است «علي وجه الأرض حيث آرادوا من غير أخدود».
«و قيل: مسكوب» اين هم ماء مسکوب «ليشرب على ما يرى من حسنه و صفائه» از آن جهت به آن ميگويند مسکوب که چه؟ که انسان وقتي ميآشامد گواراست لذيذ است و صفاي اين آب و حسن اين آب به گونهاي است که انسان را خير ميکند مسکوب « قيل مسکوب ليشرب على ما يرى من حسنه و صفائه» هر آنچه که از حسنش و صفاتش انسان بخواهد مشاهده بکند اين در اين ماء مسکوب فراوان ديده ميشود.