1403/10/11
بسم الله الرحمن الرحیم
اصحاب یمین/سوره واقعه/نفسیر
موضوع: نفسیر/سوره واقعه/ اصحاب یمین
در بحث سوره مبارکه «﴿إذا وقعت الواقعة﴾» يا سوره «واقعه» به موقعيت وجودي و آثار وجودي اصحاب يمين رسيديم. عرض شد که آنچه را که در باب مقربين بيان ميشود يا اصحاب يمين بيان ميشود يا اصحاب شمال بيان ميشود اولاً و بالذات موقعيت وجودي آنهاست و ثانياً و بالعرض آثار و ثمرات و نتايج و تبعاتي است که براي اين وجودات هست. اينجور نيست که ما مثل عالم دنيا داشته باشيم که رسول الله(صلوات الله و سلامه عليه) باشند در کنارشان معاذالله اباجهل باشد ابولهب باشد اينها باشند نه. اينها به نشئات وجودي برميگردند يعني ديگر نشأه وجودي دنيا اقتضائي دارد که اينها کنار هم باشند ولي در واقع اينها هر کدام به يک نشأهاي اختصاص دارند و در آن نشأه زيست ميکنند.
نشأه اول که نشأه برتر است مال اصحاب مقرب است که احکام آنها را بيان فرمودند و موقعيت وجودي آنها اساساً متفاوت است حتي نوع آثار و ثمراتي که در آنجا گفته ميشود با اين نوعي که براي اصحاب يمين گفته ميشود يکسان نيست. فاکههاي که در آنجا هست با فاکهه اينجا يکسان نيست. آن مرتبه وجودي است که دارد فرمان ميدهد که چه آثاري و ثمرات و نتايجي باشد.
يکي از جهاتي که براي اصحاب يمين برشمردهاند اين است که فرمودند که اصحاب يمين بعد از اينکه فرمودند «اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين» چند تا صفت برايشان ذکر کردند يک: «في سدر مخضود» دو: «و طلح منضود» سه: «و ظل ممدود» چهار: «و ماء مسکوب» اينها را الآن دارند تشريح ميکنند که مراد از اينها چيست؟ اما کلمه سدر در اينجا معناي خاصي دارد ميفرمايد که حتي بعيد نيست که منظور از سدر همان سدرة المنتها باشد. سدرة المنتهي را ما اگر بخواهيم مثلاً به فارسي ترجمه کنيم آن جنت عاليه است به معناي مرتبه برتر جنت که از او به فردوس ياد ميکنيم. مثلاً فردوس جنت برين است سدرة المنتها شايد ناظر به آن باشد. ميفرمايند بعيد نيست که مراد از «في سدر مخضود» يعني در مرتبه سدرة المنتها که فردوس هستند.
«أمّا السدر: فلا يبعد أن يراد به السدرة المنتهى، و هي الحدّ الذي من تجاوز عنه تجاوز من عالم الصورة إلى عالم المعاني الصرفة» اينجا درگاه عالم عقل است عالم عقل با عالم مثال فرقش اين است که در مثال ما صورت داريم ولي در عقل صورت هم نداريم معنا داريم فقط. ميفرمايند که اينجا در حقيقت سقف عالم صورت و سطح عالم معنا و عالم عقل خواهد بود. اينکه ميگويند فردوس برين فردوس برين يعني در آن برترين مرحله جنت. اين را ميگويند ممکن است مراد از «في سدر مخضود» اصحاب در اين مرتبه جا داشته باشند و بالاتر از آن نميتوانند بروند. براي اينکه مرتبه بالاتر از بالاتر از سدرة المنتها مال مقربين است که آنجا معناي صرف است هيچ صورتي وجود ندارد. «و هي» يعني سدرة المنتهي «الحدّ الذي من تجاوز عنه» اگر کسي از آن سطح خارج بشود «تجاوز من عالم الصورة إلى عالم المعاني الصرفة، و لذا قيل: إنّها في منتهى الجنّة و آخِرها» آخَر نه، آخِر يعني پايان بهشت هستند منتهاي بهشت هستند. اصحاب يمين کسانياند که از آنها به ابرار ياد ميشود و ابرار هم جايگاه برتري البته دارند. البته اين معنايش اين نيست که همه اصحاب يمين در اين مرتبهاند. همانطور که اصحاب مقرب همهشان در اين مرتبه نيستند.
«و قيل في وصفها:» در وصف اين سدرة المنتها اينگونه گفته شده است: «إنّها شجرة نبق في السماء السابعة عن يمين العرش ثمرها كقلال هجر[1] و ورقها كآذان الفيول تنبع من أصلها الأنهار التي ذكرها اللّه تعالى في كتابه، يسير الراكب في ظلّها سبعين عاما لا يقطعها»؛ در باب اين چون جناب صدر المتألهين همه اين آثاري که در باب اينگونه از مسائل گفتهاند همه را تقريباً مطالعه کرده همه را بررسي کرده يک قول در باب سدرة المنتهي اين است که چه؟ «و قيل في وصفها:» يعني در وصف سدرة المنتها اينجور ميگويند که «إنّها» اين سدره «شجرة نبق في السماء السابعة» که در آسمان هفتم اين ميرويد «عن يمين العرش» منظور از آسمان هفتم نه يعني مثل يک زميني هست که اين زمين عيناً. هفت طبقه که ميگويند هر طبقهاي يک مرتبهاي از وجود است. آن اگر در طبقه اول اين درخت اينگونه ميرود آنجا رويشش به گونه ديگري است ما اين را مطابق باهم ندانيم. لذا فرمودند که «في السماء السابعة تنبق».
«إنّها شجرة نبق» روييده شده است «في السماء السابعة عن يمين العرش، ثمرها» يعني ثمر و ميوه اين درخت «كقلال هجر» القلّه الحب العظيم که آن دانه بزرگ را ميگويند قله. مثلاً فرض کنيد که حالا ما دانهها را در نشأه طبيعت اينجوري مقايسه ميکنيم حالا آنجا قابل مقايسه با اين نيست البته نميخواهيم ولي به هر حال ميگويند يک حبه يعني يک قله عظيمي است حبه بزرگي است که البته اين تحقيقي که شده نوشته «القله الحب العظيم کقلال هجر شبيهة بالحباب» شبيه حبه يعني دانه «هجر قرية قريبة من المدينة و کانت تعمل بها القلال» که در اين مدينه اين نوع از مثلاً ... اين را ميروياندند يعني آنجا ميکاشتند. «و ورقها» يعني برگ اين درخت و برگ اين سدرة المنتها «كآذان الفيول» درختها مثل گوشهاي فيل است که پهن و بزرگ و اينها است. «تنبع من أصلها الأنهار» که ميجوشد از اصل اينها نهرهايي «التي ذكرها اللّه تعالى في كتابه» که خداي عالم در کتاب خودش اينها را آورده که ميفرمايند که اين «يسير الراكب في ظلّها سبعين عاما لا يقطعها» آن قدر اينها بزرگ و وسيع و پردامنه هستند که يک انسان اسبسوار در ظل اين درخت سدرة المنتها ميتواند هفتاد سال حرکت بکند که باز هم هفتاد سال اگر حرکت بکند اين هقطع نميشود از بس اين درختها تناورند پربرگ و پرميوهاند و امثال ذلک.
يک قيل و نظري هم گفته شده که اين سدرة المنتهي به حدي عظيم است که احدي نتوانسته تا پايانش برود و خط پايان آن را ببيند. «و قيل: لم يجاوزها أحد» احدي نتوانسته تجاوز کند و به حد پاياني اين سدرة المنتها برسد. اين نشان از چيست؟ نشان اين است که اين مرتبه وجودي که از او به مرتبه سدرة المنتهي ياد ميشود در اين مرتبه موجودات اينجوري نيستند که بتوانند تمام مراتب سدره را دريابند مثل فردوس برين مثل جنت عاليه جنتي هستند که آن طبقه بالا و آن عاليترين طبقهاش دسترس احدي نبوده کمتر يا نيستند کساني که بتوانند به آن حد از درجه کمال برسند. «و إليها ينتهى علم الملائكة و غيرهم» بهبه! اينجا در حقيقت ميفرمايند که مرتبه ملائکه در اينجا است. چون ملائکه در عالم نفوساند حالا ملائکه برتر در عالم عقل هستند يک بحثي ديگر است ولي نوع ملائکه که مدبرات امر هستند سقف حضورشان همينجاست و از اين بالاتر نميتوانند بروند که «إليها ينتهي علم الملائکه و غيرهم و لا يعلم أحد ما ورائها» احدي از اين سنخ از موجودات ماوراء اين سدرة المنتهي را نتوانسته درک بکند که چيست. چون ورود به مرحله بعد از سدرة المنتهي ميرسد به مرحله عقل که اين مال خواصي است که اولياي خاص الهي هستند.
«و قيل: ينتهى إليها أرواح الشهداء» يک قول هم گفته شده که ارواح شهداء به پايان خط سدرة المنتهي ميرسند و لکن برتر از آن نميروند. ارواح شهداء شهدايي مثل فرض کنيد جناب حمزه، خود اهل بيت(عليهم السلام) اينها چون در مقام عقل کل هستند آنها مرتبهشان بالاتر از سدره است اما شاگردانشان کساني که در مکتب آنها بودند مثل 72 تن شهيدي که در کربلا(سلام الله عليهم) به شهادت رسيدهاند اينها جايگاهشان در مرتبه عالي سدرة المنتهي هست. «ينتهي إليها أرواح الشهداء، قال تعالى: عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى [53/ 15]» جنة المأوي، مأوي همانطوري که مستحضريد يعني پناه داده شده. آنجا جايي است که انسانها وقتي آنجا رفتند در يک امنيت کاملي به سر ميبرند پناه داده شده هستند و اين در نزد سدرة المنتهي جنة المأوي است «أي تأوى إليها أرواح السعداء» يعني پناه ميبرند به اين جايگاه که همان سدرة المنتهي است ارواح سعداء «و أصحاب اليمين».
«و من قال إنّها ينتهى إليها علم الملائكة و غيرهم و لا يعلم أحد ما ورائها أراد بالعلم: العلوم التخيّليّة الجزئيّة المتعلّقة بعالم الصور و الأشباح، دون المعارف العقليّة» ما اول چون مرحله سابقين و مقربين را پشت سر گذرانديم الآن راحت ميتوانيم بگوييم که اين آقاياني که در منطقه اصحاب يمين هستند و در منطقه سدرة المنتهي هستند اينها علمشان تا آن جايي است که صور دارد صورت دارد. صورت خيالي دارد صورت وهمي دارد. ولي به محض اينکه از صورت به درآمدند ديگه نميتوانند. ببينيد ما الآن عالم حس داريم حس چيست؟ حس اين است که يک وضع و محاذاتي با ماده ما داشته باشيم. الآن ميخواهيم يک چيزي را ما ببينيم بايد يک چيزي در مقابل چشم ما باشد ما ببينيم اگر نباشد نميبينيم. پس ديدن منوط به چيست؟ به رؤيت حسي که وضع و محاذات ميخواهد که اگر اين وضع و محاذات نباشد حس هم کار نميکند. خيال هم همينطور است. تا زماني که شما صورت خيالي داريد قوه خيال هست ولي اگر به يک منطقهاي سفر کرديد که اصلا صورتي وجود ندارد معناي محض است عقل همحض است آنجا جايگاهي براي اين دسته از افراد نيست.
«أراد بالعلم: العلوم التخيّليّة» اينجا که فرمودند «ينتهي إليها علم الملائکة» آن علمي که داراي صورت است صورت متخيله است و الا آن علمي که صورت نداشته باشد در اختيار ملائکه نيست اين دسته از ملائکه البته. «أراد بالعلم: العلوم التخيلية الجزئيّة المتعلّقة بعالم الصور و الأشباح المقدارية، دون المعارف العقليّة» اينجا که گفته «إليها ينتهي إليها علم الملائکة» اين منظور اين علمي نيست که علم عقلي محض باشد و از صورت و امثال ذلک منزه باشد «دو المعارف العقلية المتعلقة بعالم المعاني المحضة، و أكثر إطلاق الملائكة على الجواهر المتعلّقة بالأجسام» علم ملائکه را به چه ميگويند؟ اکثر علمي که مال ملائکه است بالاخره يا به اجسام مادي تعلق ميگيرد يا به صور خيالي که صورت داشته باشد «و اکثر إطلاق الملائکة علي الجواهر المتعلقة بالأجسام و ملكوتها و باطنها» بنابراين «فيكون علومها علوما جزئيّة، دون علوم المقرّبين، المجردين عن عالم الصور» پس اينکه عرض ميکنيم اينها خودش هر کدام يک عالمي است اين است. ببينيد ما عالم تجرد داريم عالم صور داريم عالم ماده. عالم ماده اين علم انسانها به آن تعلق ميگيرد ما ميبينيم و ميشنويم که صورت دارد. در عالم ملائکه همين صور هستند بدون علم، بدون ماده، و در عالم عقل که الآن اشاره فرمودند اين حقائق هستند بدون صورت و بدون ماده. اينها ميفرمايند که «فيكون علومها» الملائکة «علوما جزئيّة، دون علوم المقرّبين، المجردين عن عالم الصور» اينجا فرموده بودند که مراد از علم، علم ملائکه و غير ملائکه است. «ينتهي العلم الملائکة و غيرهم» غير ملائکه چه کساني هستند؟ غير الملائکة «و أراد من غيرهم أصحاب اليمين، المقتصرين في العلوم على ما يسمعون بحسب النقل و الرواية» يک دسته از مؤمنين مؤمناند بالغيب. يک دسته از انسانهاي مؤمن مؤمناند بالشهود بالايقان نه بالايمان. ايقان يعني يقين شهودي دارند. آنهايي که صاحب ايماناند اينها با صورت و ماده همراهاند اما آنهايي که صاحب يقيناند ماده و صورت و امثال ذلک معنا ندارد. «و أراد من غيرهم» که در آنجا فرمودند ملائکه و غير ملائکه است «أصحاب اليمين» اصحاب يمين چه کسانياند؟ «المقتصرين» آنهايي که اکتفا کردند «في العلوم على ما يسمعون بحسب النقل و الرواية» يعني مؤمن بالغيب هستند. به حسب روايت به حسب نقل «يؤمنون بالغيب» يعني نقل آمده گفته «ما جاء به النبي» اين است که اينجوري ايمان بياوريد اينها هم ايمان آوردند. «فيما يتعلّق بالأعمال، دون المكاشفات الغيبيّة المتعلّقة بحقائق الأشياء و أحوالها» نه اينکه آن دسته از علوم کشفي که در حقيقت غيبي است و متعلق است به حقائق اشياء و احوال آنها.
«و عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: رأيت على كلّ ورقة من أوراقها ملكا قائما يسبّح اللّه.[2] » پيامبر گرامي اسلام فرمود که من روي درخت طوبي و شجره طوبي که سدرة المنتهي هست فرشتهاي ميبينيم روي هر برگي از برگهاي او فرشتهاي است که تسبيح ميکند خدا را. اين چيست واقعاً قضيهاش چيست؟ نزاهت و تسبيح و تقديس الهي يک شأني است که ما بايد بيشتر به آن توجه کنيم. اينکه همواره انسانها «يسبّحون بالغدوّ و الآصال» خدا در قرآن مسئله تسبيح را خيلي بر آن تأکيد ميکند خيلي به آن تأکيد ميکند شما هم الآن ميدانيد که ذکر شجده ما «سبحان ربي الأعلي و بحمده» ذکر رکوع ما «سبحان ربي العظيم بحمده» تسبيحات اربعه «سبحان الله و الحمد لله» خداي عالم کساني که در شب و روز در تمام مقاطع شما حساب بفرماييد در مقاطع وجودي ما، ما يا ايستادهايم قائميم، يا قانتيم در حال قنوت هستيم يا راکعيم يا ساجديم يا در حال قيام و قعوديم که ميشود «بحول الله تعالي و قوته» در تمام اين حالات ما تسبيح داريم. اينکه فرمود حتي «في مضاجع» يعني اگر کسي به پهلو خوابيده شما آقايان يعني ما بايد اينجوري باشيم که فقط اکتفا نکنيم در يک حالت ايستاده بگوييم «سبحان الله و الحمدلله» نه، در تمام مقاطع «علي جيوبهم علي مضاجعهم في آناء الليل و اطراف النهار» اين تسبيح گفتن «في غدوّها و الآصال» شبها و روزها صبحگاه بامداد و شب همه و همه حالات ما بايد خدا را تسبيح کنيم. اين تسبيح حق سبحانه و تعالي خيلي مهم است. اين آدم را در صف ملائکه ميبرد چون ملائکه همواره اينگونه هستند. انساني که واقعاً اينگونه دارد زيست ميکند اين در حد ملائکه است.
ميفرمايد که رسول گرامي اسلام فرمود «رأيت على كلّ ورقة» هر برگي از برگهاي اين سدرة المنتهي «من أوراقها ملكا قائما يسبّح اللّه».
«و عند العرفاء» اين است که «إنّ المراد من هذه الشجرة في العالم الكبير هي قوّة ملكوتيّة مظهرها السماء السابعة، شأنها تصوير الحقائق و تنزيلها منزلة التخليق و التشكيل، و هي متوسّطة بين عالم الأمر و الخلق» حيف اين بحث است که ما وسطش را بخواهيم نخوانيم. إنشاءالله براي جلسه بعد.