« فهرست دروس
درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/10/10

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر اصحاب یمین/ سوره واقعه/تفسیر

موضوع: تفسیر/ سوره واقعه/ تفسیر اصحاب یمین

 

در بحث سوره مبارکه «واقعه» به بخش دوم از افرادي که از آنها به عنوان اصحاب يمين ياد مي‌شود رسيده‌ايم و عرض شد که مسئله اصحاب يمين فقط يک سلسله احکامي براي افرادي نيست بلکه يک موقعيت وجودي است يک مرتبه وجودي است که در آن مرتبه وجودي، افرادي که در نشأه طبيعت براساس آن معيارها زيسته‌اند در آنجا مستوايشان و ترازشان تراز اصحاب يميني است و لذا ماهيتاً با آنچه که در ارتباط با مقربين بوده و کساني که در مرحله اول فرموده‌اند اينها کاملاً متفاوت‌اند. اين تفاوت نه فقط تفاوت به لحاظ احکام نعمت‌هاي آنهاست و اينکه اينها در چه نعمت‌هايي هستند بلکه ناظر به مسائل موقعيت وجودي مقربين است.

لذا اين تفاوت را بايد ملاحظه بفرماييد. حالا چون شناخت موقعيت موجودي کار آساني نيست حق سبحانه و تعالي مظاهر آن موقعيت وجودي را دارد آشکار مي‌کند. اگر در باب مقربين فرموده است که مثلاً «بأکواب و آباريق و کأس من معين لا يصدعون عنها و لا ينزفون و فاکهة» اينها يک سلسله مظاهر آن موقعيت وجودي است. مي‌گويند مثلاً اگر موجودي در موقعيت موجود طبيعي بود داراي ابعاد ثلاثه است ماده دارد صورت دارد زمان دارد حرکت دارد اينها مظاهر آن حقيقت خارجي و طبيعي است. مقربين را ما نمي‌توانيم الآن به لحاظ وجود تشريح کنيم که اينها چه موقعيت وجودي دارند چون حيثيت آنها يک حيثيت تجردي است ولي مظاهر آن حيثيت را ما در نعمت‌هايي که مي‌توانيم به آنها عطا بکنيم اين نمونه‌هايش را ذکر مي‌کنيم اين «﴿بأکواب و أباريق و کأس من معين، لا يصدعون عنها و لا ينزفون﴾» اينها مسائلي است که مظاهر آن موقعيت وجودي است.

در باب اصحاب يمين هم همين‌طور است حتي در باب اصحاب شمال هم همين‌طور است ما حالا إن‌شاءالله برسيم به بحث اصحاب شمال آنجا هم روشن مي‌شود که يک موقعيت وجودي است و موجودات در آن موقعيت وجودي اين احکامشان هست اگر سوخت و سازي برايشان هست اگر معاذالله عذابي هست رنجي هست و به هر حال نگراني‌هايي حاصل است آن موقعيت وجودي جز اين نيست. نمي‌شود کسي برود در جهنم و احياناً احساس آرامش و رفاه داشته باشد. هر موقعيت وجودي جايگاه خودش را دارد.

در باب اصحاب يمين اين آيات را ملاحظه فرموديد «﴿و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين في صدر مخضود و طلح منضود و ظل ممدود و ماء مسکوب﴾» برخي از اين نکات بيان شده است که رسيديم به اين دو امر «فإن قلت: بعض هذه اللذات ممّا لا يرغب فيها رغبة بالغة» يک نکته بسيار اساسي را دارند جناب صدر المتألهين به آن متعرض مي‌شوند و آن اين است که اين نعمت‌هايي که شما الآن داريد مي‌گوييد اتفاقاً يک سؤالاتي هم اخيراً در همين باب هست مي‌گويند اين نعمت حور و قصور اين همه گفتن ندارد بالاخره اين نعمت هست و اينجا هم معاذلله فکر مي‌کنند اينجا هر چه که هست با زحمت و نقص و عيب و حرکت و آفت و زمان و اينها همراه است ولي در آنجا اين کمال هست بدون هيچ نقصي از اين نقص‌ها. اينجا يک آب هم مي‌خورد بايد هزينه اين آب را هم بپردازد ولي آنجا هزينه پرداختني وجود ندارد ولي بعضي‌ها که اينجا يکي دو تا جواب خيلي جالبي را جناب صدر المتألهين به اين پرسش مي‌دهند که اين چيزي را که شما داريد بيان مي‌کنيد که مثلاً ﴿في صدر مخضود﴾ و ﴿طلح منضود﴾ و ﴿فاکهة کثيرة ﴾اینها که چيزهاي مورد رغبت نيست «بعض هذه اللذات» که شما داريد اينجا اسم مي‌بريد چيزي نيست که مورد رغبت باشد کسي دوستش داشته باشد و امثال ذلک. يعني يک رغبت بالغه‌اي باشد چون مثلاً وقتي ما مي‌خواهيم يک جايزه‌اي تعيين کنيم يک پاداشي مي‌خواهيم تعيين بکنيم بالاخره اين پاداش بايد يک موقعيت بهتري داشته باشد و يک امتياز برتري داشته باشد. يک رغبت بالغه‌اي ايجاد نمي‌کند شما بخواهي فاکهه کثير بدهي «مما يتخيرون» باشد خيلي خوب ما هم مي‌رويم ميوه‌فروشي هر چه مي‌خواهيم انتخاب مي‌کنيم. يعني در حقيقت متأسفانه چنين تلقي وجود دارد.

لذا مي‌فرمايد که رغبتي چندان در اين وجود ندارد. «ممّا لا يرغب فيها رغبة بالغة، بل يعافه‌ طبع أكثر الناس» بلکه شايد اکثر افراد هم اصلاً نپسندند اين فواکه شايد دوست نداشته باشند يا شيريني‌جات دوست نداشته باشد ترشي‌جات دوست نداشته باشند. «و كذا الكلام في العسل و اللبن و الإستبرق فما سبب إيرادها؟» اينها را براي چه خداي عالم دارد ذکر مي‌کند. مي‌فرمايد که يک بالشت‌هايي به شما مي‌دهيم که اين بالشت‌ها باطنشان، نه ظاهرشان استبرق است. «﴿و بطائنها من استبرق﴾» باطنش ابريشم است حالا ظاهرش ما چه مي‌دانيم چيست! خيلي خوب براي خيلي‌ها فرق نمي‌کند استبرق باشد غير استبرق باشد روي آجر هم مي‌خوابند. خيلي لذتي محسوب نمي‌شود براي اينها «فما سبب إيرادها؟» چرا خدا اينها را ايراد کرده است در قرآن؟

اين جوابش خيلي جواب حکيمانه و مناسبي است «قلنا: سبب ذلك أمران:» دو تا سبب باعث شده است که خداي عالم اين نعمت‌هاي بهشتي را ياد کند. «أحدها أنّها ممّا خوطب به جماعة عظمت هذه الأمور في أعينهم» درست است ممکن است بعضي از افراد اين ذوق را نداشته باشند که اين ﴿فاکهة مما يتخيرون﴾ باشد ﴿و لحم طير مما يشتهون﴾ باشد و امثال ذلک. اين است و بعد هم مثلاً اين آيات بعضي اين اشکال را هم کردن که مثلاً اين آيات فرض در مکه و مدينه نازل شده و مکه و مدينه يک خشک‌صحرايي است که مثلاً يک سلسله لذائذي است که براي آنجا به درد مي‌خورد. الآن ايشان مي‌فرمايد که شما اين نعمت‌ها و لذائذي که در آن گفته شده است را ملاک نگيريد. اينها يک نمونه‌هايي است که در هر کجا نمونه‌هايي از ميوه‌ها و لذات طبيعي و حسي و امثال ذلک وجود داشته باشد مطابق با آن عطا مي‌شود و لذا در جايي فرموده است که «﴿و لحم طير مما يشتهون﴾» مثلاً در شرق يک جوري طير وجود دارد در غرب يک جوري هر چه که شما اشتها داريد. «و لحم طير». يا در جايي ديگر مي‌فرمايد که «و لکم ما تشتهي انفسکم و لکم فيها ما تدعون» هر چه که بخواهيد در اختيار شماست «و لکم فيها» هر چه که بخواهيد هر چه که نظر داشته باشيد و هر چه که اشتها داشته باشيد اين نشان مي‌دهد که اگر نمونه‌هايي ذکر شده اينها از باب نمونه است نه اينکه مثلاً حور و قصور باشد فقط همين يا «لحم طير» باشد، نه. بلکه اينها نمونه است.

پس مطلب اول و جواب اول اين است که درست است که مخاطبون ظاهري قرآن يک عده خاص عرب بودند و در مناطق خاصي در جغرافيا و تاريخ خاص نشسته بودند، ولي اينها ملاک نيستند. اينها از باب نمونه ذکر شدند و نمونه‌هاي ديگري هم برايش وجود دارد که از باب «و لکم فيها ما تشتهي انفسکم و لکم فيها ما تدعون» هر چه که مي‌خواهند. اين يک جواب «أحدها أنّها ممّا خوطب به» يعني اين دسته از آيات از آن يچزهايي است که مخاطب واقع شده است به اين «جماعة عظمت هذه الأمور في أعينهم» عده‌اي هستند که اين امور برايشان خيلي مهم است حور و قصور «لحم طير مما يشتهون» و «بأکواب و أباريق» و امثال ذلک برايشان مهم است. «و يشتهونه غاية الشهوة» خيلي اصلاً لذتشان در اين است که به يک کنار مثلاً جناتي باشند که «تجري من تحتها الأنهار» و عسل مصفا بيايد به صورت نهر رد بشود به صورت شير رد بشود اينها برايشان مهم است. «و لكلّ إقليم مطاعم و مشارب و ملابس يختصّ بذوقها قوم دون قوم» در مناطق گرمسير يک چيزهايي مورد اشتهاست در مناطق سردسير يک چيزي مورد اشتها است اينها يکسان نيست. اگر از باب نمونه مثلاً لذت‌هاي گرمسيري را بگويند اين معنايش اين نيست که لذت‌هاي سردسيري نباشد. يا فقط منحصر در همين مواردي باشد که بيان شده است.

«و لكلّ إقليم مطاعم و مشارب و ملابس يختصّ بذوقها قوم دون قوم، و لكلّ أحد في الجنّة ما يشتهيه» هر کسي در بهشت هر چه که اشتها داشته باشد براي او فراهم است. ما که اينجا ميوه‌اي نداريم ده تا بيست تا صد تا نوع ميوه داشته باشيم آنجا ميوه‌هايي است که اصلاً نمونه‌اش اينجا وجود ندارد حالا به لحاظ کيفي که بماند. «كما قال تعالى: ﴿وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ‌﴾» اما اين نکته دوم خيلي مهم است. جواب اين سؤال است. الآن اين سؤال در فضاي مجازي هم هست که مي‌گويند اين همه يعني چه ما فرض شصت هفتاد چيزي نخوريم و مثلاً زهد بورزيم و فلان، بعد مثلاً تا ابد بياييم هر چه دلمان مي‌خواهد بخوريم اين چيست؟

جوابي که براي اين‌گونه سؤال هست اين است که در دنيا موجودات لذائذ يک سلسله صوري دارند که اينها صور دنيايي اين لذت‌ها هستند مثلاً لذت ذائقه يک لذتي است صورت دنيايي‌اش همين است که ما در صورت مثلاً ميوه‌هاي گلابي يا مثلاً انار و امثال ذلک داريم مي‌بينيم اينها صور لذات دنيايي هستند اما مگر لذات اخروي با همين صور هستند؟ چه بسا الآن ذائقه نفس ما با ذائقه جسم ما مگر يکسان است؟ چه بسا اين ذائقه نفس خيلي چيزهايي بيشتر و با کيفيت‌تري را متوقع است. «و ثانيهما: لكلّ شي‌ء يكون في الدنيا فله صورة في الآخرة» آن لذت‌هايي که در دنيا شما داريد مشاهده مي‌کنيد اين يک صورتي دارد در آخرت که اين «في غاية الحسن و اللطافة» است آن صورتي که شما مثلاً از خوردن يک ميوه در دنيا لذت مي‌بريد در آخرت همين صورت «في غاية الحسن و اللطافة» است آدم هر چه که مي‌خورد بايد واقعاً هزينه‌اش را در دنيا بدهد هزينه تحصيلش را هزينه هضمش را هزينه دفنش را بايد بدهد اينها هزينه‌هايي است که بابت امور دنيايي هست.

در آنجا نه هزينه تحصيل دارد نه هزينه هضم و جزم دارد و نه هزينه دفع ولذا کيفيت خيلي متفاوت است. لذا مي‌فرمايد که «و ثانيهما: لكلّ شي‌ء يكون في الدنيا» هر چيزي که در دنيا شما مي‌بينيد «فله صورة في الآخرة و كثيرا ما تكون صورته الدنيويّة سمجة كريهة» شما مي‌بينيد که آن صور دنيايي‌اش کريه است گاهي وقت‌ها آسيب مي‌زند ضرر مي‌زند الآن بهترين ميوه مثلاً شاه‌ميوه گلابي مثلاً نطنز است اين خداي ناکرده اگر کسي زخم معده داشته باشد اين با معده او چکار خواهد کرد؟ اين کريه است و سمج است و امثال ذلک.

اينجا نوشتند «سمج الشيء، قبح الشيء» يک چيز قبيح را مي‌گويند. اما اين صورت دنيايي‌اش اين‌جوري است «و صورته الاخرويّة في غاية الحسن و اللطافة» حالا نگاه کنيد شواهد خوبي را ذکر مي‌کنند «أ و لا ترى أنّ أهل الايمان كثيرا ما يكونون في الدنيا شعثا غبرا» آنهايي که در دنيا هستند عمده‌اشن ضعفا هستند کارگرها هستند فقرا هستند محرومين هستند همه عمده‌شان را که نگاه مي‌کني صورت‌هاي خسته و چروک‌گرفته و کدر و غبارگرفته و اينها هستند مگر اينها اين‌جوري محشور مي‌شوند؟ مگر اين‌جوري اينها در لذت‌هايي که برايشان هست با اين وضع است؟ در دنيا غبرا، يعني شعثا و غبرا شقيا شعثا تلبّد شعره يعني اين پوستش کهنه شده چروکيده شده. خشک است مثلاً. «غبر» يعني لون و غبار دارد رنگ خاک و تيره دارد تيرگي دارد آن بشاشيت آن وجاهت چهره و آن حسن صورت وجود ندارد نوعاً اين‌طوري هستند. «مصفّر الوجوه» چهره زرد ارند «أو سودها» يا اصلاً چهره‌شان سياه مي‌شود بخاطر سختي و دشواري و امثال ذلک. و لکن «و في الآخرة وجوههم أضوء من الشمس» وجوه و چهره‌هاي آنها از خورشيد نوراني‌تر است «و أنور من القمر؟» از ماه نوراني‌تر است. حالا اينجا مثال خيلي خوب: «أو ما سمعت أنّ خلوق فم الصائم عند الملائكة أطيب من رائحة المسك الأذفر؟» انسان روزه‌دار وقتي به هر حال چند ساعت غذا نخورده ببخشيد که ممکن است دهنش بو بدهد اين در حقيقت به عنوان خلوق به عنوان بهترين عطر دارد معرفي مي‌شود در آن طرف. پس ملاحظه بفرماييد لذت‌هايي که در قرآن از آنها براي بهشتي‌ها ياد مي‌شود اين لذت‌ها لذت‌هايي نيست که ما به صورت ظاهر بتوانيم تلقي درستي بکنيم. الآن خلوف فم صائم يعني آن بوي انسان روزه‌دار چه موقعيتي دارد؟ «خلوف فم الصائم» ولي آن قدر اين خلوف فم صائم براي اينها گوارا و عزيز هست که مي‌گويند از هر عطري معطرتر است.

«أو ما سمعت أنّ خلوف فم الصائم عند الملائكة أطيب من رائحة المسك الأذفر؟» خلوف فم صائم يعني بوي دهن انسان روزه‌دار که به ظاهر يک بوي خوشي نيست، اين در نزد فرشتگان از مسک اذفر هم اطيب و خوشبوتر است. اذفر يعني «شدة ذکاء الريح جيد بين الذفر» اين حديث را از امام صادق(عليه السلام) نقل مي‌کنند که «أوحي الله عز و جل إلي موسي» موسي(عليه السلام) به کوه مناجات نرفته بود خدا براي او پيام فرستاد که چطور مناجات نيامدي؟ گفت من روزه گرفتم دهنم بويي دارد که من خوش ندارم با اين بوي دهن با شما مناجات بکنم مثلاً به اين صورت. امام صادق(عليه السلام) فرمود که «أوحي الله عز و جل إلي موسي» و موسي هم اين جواب را داد در جواب امام صادق مي‌فرمايد که خدا به او فرمود «لخلوف فم الصائم أطيب عندي من ريح المسک» اين چه‌جوري در مي‌آيد؟ آن باطن چيست که اين‌جور است که بله آنکه عند الله بله رائحه مسک به لحاظ جسم وجودي اين شامه وجودي جسماني بسيار بالاتر از مشک که نداريم. بسيار خوب! اما باطن اين خلوف فم صائم چقدر در پيشگاه خدا عظيم است که مسک در مقابلش هيچ چيزي نيست. «لخلوف فم الصائم اطيب عندي من ريح المسک».

بنابراين «فهكذا قياس ساير هذه الأمور» اگر در قرآن اين دسته از امور ذکر شده است که مثلاً «و لحم طير مما يشتهون و فاکهة کثيرة و امثال ذلک، اين‌گونه بايد قياس بشود اين‌گونه بايد لحاظ بشود. «فهكذا قياس ساير هذه الأمور، فيحتمل أن يراد بهذه الألفاظ إمّا غير معانيها» داريم جمع‌بندي مي‌کنيم مي‌گوييم چه؟ اين نعمت‌هايي که ما برشمرديم چه براي اصحاب يمين چه براي مقربين داريم جمع‌بندي مي‌کنيم مي‌گوييم که شما ظاهر اين آيات را ملاک لذت‌هاي حقيقي مقربين و اصحاب يمين ندانيد بلکه اينها يا به لحاظ اينکه فرد اعلايشان به لحاظ فرد اعلي، مثلاً ما مي‌گوييم گلابي يا انار فرد اعلايي که در طبيعت پيدا نمي‌شود مثلاً همان غذايي که «کلما دخل زکريا المحراب وجد عندها رزقا» اين رزقي که کنار حضرت مريم(سلام الله عليها) بود که زکرياي پيغمبر را به تعجب واداشت چه بود؟ همين غذاي عادي ولي نوع برتر جنس برتر کيفيت برتر از نظر بو و طعم و غذا. ما در طبيعت مي‌گوييم که فرضاً ما در آمل خودمان مي‌گوييم که بوي طارم خيلي متفاوت است يک مقدار مثلاً برنج طارم در منزل باشد بويش کاملاً فضا را مي‌گيرد. آن بويي که براي آن هست به مراتب بالاتر است. لذا مي‌فرمايد که شما اين را فرد اعلي بدانيد.

«فيحتمل أن يراد بهذه الألفاظ إمّا غير معانيها المعهودة» اگر گفتيم طير، شما اين معناي معهوده را نگيريد «أو خلاف أفرادها الموجودة ـ مخالفة نوعيّة» مي‌گويد مثلاً فرض کنيد شير، اما اين شير، شير گاو نيست. مي‌گويد عسل، اما اين عسل زنبور نيست عسلي است که از نماز مي‌آيد شيري که از عبادت مي‌آيد نه اين شيري که آن‌جوري باشد. لذا مي‌فرمايد «أو خلاف أفردادها الموجودة مخالف نوعية» اصلاً اين شير هست لذت‌هاي شير ظاهري در مقابل او هيچ است چرا؟ چون نوعش نوع برتر است ولي آنجا در بهشت است. «أو بحسب الكمال و النقص» يعني چه؟ يا نوع متفاوت است يا فرد متفاوت است. اگر گفتند انار، ما انار در ايران مثلاً مي‌گوييم فرد اعلاي انار مثلاً مال شيراز است يا مال يزد است يا مثلاً مال فلان اينها فرد اعلاي انار است. آن فرد اعلايي که از انار يا ميوه‌هاي ديگر دارد مطرح مي‌شود فرد اعلاست به معناي واقعي کلمه کمّاً و کيفاً و امثال ذلک.

يا بياييم بگوييم نه، فرد اعلا نيست به حسب نقص و کمال نيست بلکه به حسب نوع است. نوع گلابي و اناري که لذائذ مادي دارند در آنجا يک نوع لذت‌هايي ديگري دارند چون نوعشان فرق مي‌کند نه فردشان فرق بکند که يکي کامل باشد يک ناقص. يکي اکمل يکي انقص و امثال ذلک.

اين در ارتباط با اين سه چهار آيه‌اي که خوانده شد فرمودند که «و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين في سدر مخضود و طلح منضود و ظل ممدود و ماء مسکوب».

پرسش: ...

پاسخ: به هر حال مقايسه بايد مقايسه‌اي باشد که به يکي از اين دو برگردد يا به افراد اکمل و مثلاً احسن، يا به نوع اکمل. در رحم و مادر و شير و امثال ذلک به هر حال جنسش همين شير است که «يخرج من بين فرث و دم» فلان اين‌جوري است.

پرسش: ...

پاسخ: احسنتم از اينها هست.

logo