1403/09/20
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 25/ سوره واقعه/تفسیر
موضوع: تفسیر/ سوره واقعه/ آیه 25
«قوله عزّ اسمه: ﴿لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً ﴾(25)».
بحث در بيان مقام و موقعيت مقربين است مقربين آن دسته از افرادي هستند که به جهت توجهشان به جناب حق و ساحت الهي جوار قرب يافتهاند و با اين عنوان شناخته ميشوند که فرمود «السابقون السابقون اولئک المقربون» سابقون کسانياند که بعد از هجرت و بعد از حرکت و هجرت و سرعت و سبقت، به آن مرحله عاليه رسيدند که سابقون کسانياند که در امر خير نه تنها سرعت گرفتهاند که «سارعوا الي مغفرة من ربکم» بلکه «سابقوا الي الخيرات» که اينها به جهت توجه به جناب حق آن قدر اشتياق و شوق برايشان غلبه کرده که همواره در سبقت گرفتن نسبت به اينکه به حق زودتر برسند. البته آنجا سبقت در دنيايي مثلاً يک نفر اگر سبقت گرفت ديگري جا ندارد سومي جا ندارد و اينها در اينجا سبقت سبقت مکاني که نيست آن مکانت يک مکانت لا يتناها است و همه ميتوانند سابق باشند. يکي به اسم شفاي حق يکي به اسم رحمت حق يکي به اسم قدرت حق يکي به اسم علم حق اين همه اسماء نامتناهي حق افراد ميتوانند هر کدام و تازه به اسم فرض، همه ميخواهد به علم و عليم برسند عليم حق سبحانه و تعالي که يک محدوده مکاني و جاي خاصي نيست علم بيانتها قدرت بيانتها اراده بيانتها.
بنابراين اين سبقت مثل سبقت مادي نيست که اگر يک نفر سبقت گرفت ديگري نتواند سبقت بگيرد. ميتوانند همه سبقت بگيرد چرا؟ چون آن جايي که مورد توجه و مقصد است محدود نيست. چون محدود نيست همه ميتوانند سبقت بگيرند و همه هم ميتوانند سابق باشند. همه ميتوانند سابق باشند. البته طبعاً درجات فرق ميکند و افراد احياناً در اين سبقت گرفتنها يکسان نيستند.
بيان فرمودند که موقعيت مقربين را برشمردند و فرمودند که اينها کساني هستند که اين جهات خير و مثبت را دارند و اينهايي هم که ذکر شده تمام آن نعمتها نيست نمونههايي از آنها هست بخشي از آنها هست تا نشان از موقعيت وجودي آنها بشود. تاکنون هر چه که گفتند جنبههاي اثباتي داشته «و فاکهة مما يتخيرون و لکم طي مما يشتهون و حور عين کأمثال اللؤلؤ المکنون» همه و همه جزاي اثباتي داشت. اين موردي که الآن اخيراً داريم ميخوانيم جنبه سلبي دارد ﴿لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً﴾، آنجا که بار يافتند در جايگاه مقربين حضور يافتند آيا در آنجا که همه خيرات و مبرّات و نيکيها و حسنات وجود دارد آيا لهو و لعب و لغو و بيهودگي و امثال ذلک وجود دارد؟ آيا تأثيم و اثم و گناه معاذالله آنجا وجود دارد؟ ميفرمايد که نه. ﴿لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً﴾.
يک بياني جناب صدر المتألهين در اينجا دارند که اولاً نکره در سياق نفي مفيد عموم است اينجا که الآن فرمودند ﴿لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً﴾، يعني عموم لغو عموم اثم و گناه همه و همه، چرا؟ چون نکره در سياق نفي مفيد عموم است. بنابراين اگر ميگفتند ببخشيد فلان خلاف نبوده فلان خلاف نبوده نه، اسم بردن ندارد. ميگويد اثم آنجا وجود ندارد اثم يعني چه؟ يعني هر امري که موجب نافرماني حق سبحانه و تعالي محسوب بشود يا هر چيزي که باطل باشد و انسان را بخواهد سرگرم بکند آنجا چنين چيزي وجود ندارد نه لغوي وجود دارد و نه لهوي وجود دارد لهو ناظر به سخنان باطل و لغو اعمال باطل است. اثم در حوزه عقل عملي شکل ميگيرد لغو در حوزه عقل نظري که نمونه عقل نظري را لغو ميگويند و نمونه در باب عقل عملي را هم تأثيم ميگويند لذا با اين بيان ميگويند هر آن چيزي که موجب نافرماني گناه اثم خطا خطيئه هر چه که باشد آنجا وجود ندارد و هر چه که موجب لغو باشد و سخنان بيهوده باشد و عبث باشد و امثال ذلک آنجا وجود ندارد. هر چه که هست آنجا توجه به جناب حق است و لاغير.
بنابراين يک جمله سلبيه است که ﴿لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً﴾، اين واو عطف ميخواهد بگويد لغو چيزي است تأثيم يک چيزي ديگر است که اين لغو را جناب صدر المتألهين به حوزه عقل نظر زده و تأثيم را به حوزه عقل عمل زده و گفته در اين دو حوزه شما در دنيا ميتوانيد لغو و لهو داشته باشيد. لغو و تأثيم داشته باشيد اما در مقام قرب و در جايگاه مقربين جايي براي لغو و لهو وجود ندارد. لغو و تأثيم وجود ندارد آنجا جايگاهي نيست. ببينيد لغو و لهو به لحاظ نفس است در جايگاه عقل که لغو و لهو ما نداريم. مقرب به جايگاه عقل ميرسد. وقتي در جايگاه عقل رسيد نه هوي و هوسي وجود دارد نه شهوت و غضبي وجود دارد نه ظن و گمان و خيالي وجود دارد. ظن و گمان و خيال موجب لغو است شهوت و غضب موجب تأثيم است اينها وجود ندارد چون اينها در حوزه نفساند يک؛ مقرب به حوزه عقل رسيده است دو؛ اينها در آن حوزه جايي ندارند. لذا از باب نکره در سياق نفي عموم همه اينها دارد نفي ميشود.
«قوله عز اسمه ﴿لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً﴾» يعني اين مقربين در مرحله بهشت در جنه نه لغوي ميشنوند و نه تأثيم و اثم و گناهي را. الآن دارند معنا ميکنند ««اللغو» و «العبث» من فعل القوّة المتخيّلة» اينها از قوه فعل متخيله است يعني مثلا قياس و گمان و ظن و وهم و امثال ذلک مال اين قوه است. اين قوه وجود دارد که آنجا هستند اصلاً نفسي در مرحله عقل آنجا وجود ندارد. بنابراين هر تبعهاي که از تبعات منفي محسوب ميشود در حوزه عقل نظر که مثلاً ميگوييم خطا کرده يا مثلاً قياس تشکيل داده ظن و گمان و وهم و امثال ذلک اينها اصلاً آنجا هيچ جايگاهي دارند. «اللغو و العبث من فعل القوة المتخيلة إذا لم يكن معها غاية عقليّة أو فكريّة» يک وقت قوه متخيلهاي است که در مسير راهيابي به عقل است همانطوري که انسان مثلاً بخواهد از حس جدا بشود ميرود به خيال از خيال جدا ميشود ميرود به وهم، از وهم جدا ميشود ميرود به عقل. در اين مسير قوه خيال کمک ميکند مثل پلي هستند پلي هستند که انسان را از حس به عقل ميبرند. در اينجا در حقيقت شأن قوه خيال قوه سربازي است جاي جنود حق محسوب ميشود اينجا اشکالي ندارد. «إذا لم يکن معها غاية عقلية» اگر براي قوه متخيله غايت عقلي وجود نداشته باشد اينجا لغو پيش ميآيد اما اگر واقعاً قوه متخيله نقشش اين است که انسان را به عقل برساند غايتش رسيدن به عقل و فکر باشد اينجا محذوري ايجاد نميکند پس ممکن است سؤال بفرماييد که اين قوه متخيله که اينجور خرابکار ميکند چرا خداي عالم قرار داده؟ جواب: همين قوه متخيله که ممکن است ظن و گمان و قياس و اينها را تشکيل بدهد همين قوه متخيله هم در مسير قوه عاقله قرار ميگيرد در مسير عقل و فکر قرار ميگيرد. خداي عالم اين را داده يعني قوه خيال را داده تا انسان تعديل کند و نه تعطيل. قوه خيال را در مسير قوه عقل از آن بخواهد استفاده بکند.
پرسش: اگر اينجور باشد هر کس بخواهد به عقل برسد ميتواند؟
پاسخ: بله همينطور است.
پرسش: ...
پاسخ: بله البته يانطور است. ما واقعاً در صغراي قياس مثلاً به صورت جزئي بخواهيم داوري بکنيم اين راجع به اشخاص نميشود. حالا بعضيها اظهار نظر ميکنند براساس شواهد ميتوانيم يک چيزهايي بگوييم ولي براساس اينکه آدم بخواهد قطعي سخن بگويد نه. «الفقر و الغني بعد العرض علي الله» «اللغو و العبث من فعل القوة المتخيلَة» البته «إذا لم يکن» اين قوه «معها غاية عقلية أو فکرية» اين راجع به لغو. که ايشان زدند به بحثهاي عقل نظري.
«و «التأثيم»» تأثيم هم اثم است اثم هم يعني معصيت و گناه. «من فعل القوّة الطبيعيّة عند عصيانها» اين قوه «عن طاعة النفس» منظور از نفس اينجا همان عقل است. اگر قوه طبيعيه از طاعت قوه عقل و نظر بيرون بيايد و بخواهد سرکشي کند و بخواهد جنبه امارتي را براي خودش ببيند و عقل را اسير خودش بکند که «کم من عقل اسير تحت هوي امير» در اينجا اين را ميگويند قوهاي که در مسير عقل واقع نشده و اين البته در آنجا در جايگاه قوه مقربين راهي ندارد. «و «التأثيم» من فعل القوّة الطبيعيّة عند عصيانها» اين قوه «عن طاعة النفس». حالا اين همان که عرض کرديم ميخواهند اين دو تا را که عرض کرديم ضعفهاي اين دو قوه است نقصهاي اين دو قوه است را مربوط بکنند به اين دو قوه. اوّلي را به قوه عقل نظر برميگردانند دومي را به قوه عقل عمل.
«فالأول» يعني لغو «ناش من ضعف العقل» اين يک اين عقل نظري. «و الثاني» ناش «من غلبة الطبيعة» که عقل عملي باشد. «و» ناش «انقهار النفس و عجزها» وقتي نفس منقهر شد و تحت امارت هوي و هوس قرار گرفت و عاجز شد از فرماندهي، عقل از فرماندهي عاجز شد طبعاً تأثيم پيش ميآيد گناه ميکند. «و هما» يعني اين دو تا لغو و تأثيم «و هما منتفيان عن أهل الجنان و أصحاب الرضوان» ما يک جَنّة داريم و يک جِنّة. جَنه يعني پوشش داد. جِنة هم يعني همان پوششي که براي «جنّات تجري من تحتها الأنهار» هست ميباشد. آن جَنّه مخفي بودن است مثل جِن را که ميگويند جِن، بخاطر اينکه مخفي و پنهان است. اين جِنّة که جنان از اوست جِنان داريم و جَنان داريم اينجا جِنان که در اينجا است در حقيقت راجع به جَنت است نه راجع جِنّي که مخفي بودن و ناآشکار بودن است. «و هما» يعني لغو و تأثيم «منتفيان عن أهل الجنان و أصحاب الرضوان».
پس آنجا چيست؟ آنجا چه ميشنوند؟ که آنجا بحث شنيدن در آنجا همانطوري که بيان کردند شنيدن همان ديدن است ديدن همان ذوق کردن است ذوق کردن همان شمّ و استشمام است سمع در مقابل بصر در مقابل ذوق در مقابل لمس نيست. اين «لا يسمعون فيها» چون معمولاً لغو ميگويند آقا حرف لغو نشنو! چون نشنو است اينجا «لا يسمعون» بکار ميبرند و الا در آنجا سمع و نظر ذوق و شم و لمس و امثال ذلک اينها همه يک حقيقت هستند. لذا اگر فرمودند که «لا يسمعون» اين است. حالا آنجا چه ميشنوند؟ اصلاً شنيدن آنجا معنا ندارد شنيدن صوت است صوت نفس است آنجا که عالم عقل است آنجا در حقيقت همان رؤيت است و همان شهود است مثلاً الآن ما در دنيا هستيم و به همديگر سلام ميکنيم «علي سرر متقابلين» به همديگر سلام ميکنيم اين سلام آن قدر از واقع دور است آن قدر از حقيقت دو راست که نميشود گفت چندين واسطه ميخورد بين نفس زيد با نفس عمرو که سلام کردند، چه در حد نفس زيد گذشت و چه در حد نفس عمرو گذشت مشخص که نيست. اين پردههاي يکي پس از ديگري ديگري ديگري آمده و از پس سماق گذشته و رسيده به آدم. ولي ممکن است که بسياري از اينها با ريا و دروغ و تملق و چاپلوسي و فلان و فلان همراه باشد يا با خلوص و پاکي و طهارت و نزاهت همراه باشد اينها را کجا ميشود ديد. ما فقط يک سلام ميشنويم. ما اينجا فقط يک سلام ميشنويم اما سلامي که در آنجا هست خالي از همه اين پردههاست. آنجا بحث ريا و تملق و چاپلوسي و براي غرضهاي مادي و امثال ذلک، يک سلام کردن عادي که نيست. يک سلام ممکن است رشوه باشد. حاج آقا ميفرمود که گاهي وقتها رشوهها رشوههاي زباني است خبر ندارد آدم. يک وقت هم يک سلامي واقعاً از سر صدق و اخلاص است و ارادت است.
اين چيزي که ما در دنيا داريم يک سلام ظاهري ميشنويم که عرض ميکنم دهها هزار لايههاي متعدد ميگذرد تا برسد به گوش من و شما و بگوييم که ما سلامي شنيديم آيا اين سلام از جايگاه صدق و ارادت و اخلاص ميآيد در ارتباط با حضرت زهرا(سلام الله عليها) هست که پيامبر(صلوات الله عليه) به حضرت زهرا فرمود که اين جبرائيل آمده است از طرف خدا سلام ميرساند. از طرف خدا جبرائيل سلام خدا را براي زهرا(سلام الله عليها) رسانده است. حضرت زهرا عرض کرد که «هو السلام و منه السلام و إليه السلام» سلام اوست.
منظور اين است که سلام ميتواند يک وقت منشأ صدق و اخلاص و ارادت و صفا و نزاهت باشد يک وقت هم ميتواند سلام از جايگاه کينهتوزي و دشمني و عداوت و دهها پلشتي و اينها باشد. در دنيا که ما هستيم اينها مشوب است معلوم نيست. سلامي بر مبناي طهارت و نزاهت است يا سلامي بر مبناي ريا و چاپلوسي مشخص نيست. اما در آنجا وقتي سلام گفته ميشود يعني در مقام قرب، اينها که وجود ندارد. نه لغوي وجود دارد و نه تأثيمي. چون وجود ندارد هر چه که هست همان روشن است.
بنابراين سلامي که اينجا ميگويند «لا يسمعون فيها غوا و لا تأثيما الا قيلا سلاما سلاما» منظور از اين سلام اين استماع و شنيدن شنيدن گوش سر نيست بلکه آنجا شنيدن مثل ديدن است مثل ذوق کردن است مثل چشيدن است و امثال ذلک.
پرسش: بهتر است که بگوييم يافتن است.
پاسخ: بله. «قوله عزّ اسمه: ﴿إِلاَّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً﴾ چرا؟ چرا آنجا جز سلام چيز ديگري نيست؟ «لسلامة صدورهم و نقاء سريرتهم» نقي بودن پاک بودن شفاف بودن سريرت آنها «عن الغشّ و العداوة» نه غش دارند که شائبه داشته باشند تملق و چاپلوسي ريا و امثال ذلک. عداوت هم آنجا وجود ندارد چراکه اينها ويژگيهاي نفس است و آنجا در مرحله عقل هستند. «لسلامة صدورهم» يک، «و سلامة أقوالهم و اعتقاداتهم عن الكذب و الغلط» وقتي مقرب شدند ببينيد اگر منشأ يک منشأ صدق و پاکي باشد عمل هم پاک است. منشأ اين سلام از قلبي صادر ميشود که اين قلب خالص است مشوب نيست فقط جلوه الهي در آن قلب است. به اقتضاي اينکه از آن قلب يک وقت است که قلبي معاذالله تيره و تار است قلبي است که با اسم و امثال ذلک و گناه و اينها پيچيده شده آن چيزي که از آنها صدر ميشود طبعاً آلودگي دارد. اما اگر يک قلب پاک و طاهري بود آلودگي نخواهد داشت. ميفرمايند «لسلامة أقوالهم» يک «و اعتقاداتهم عن الكذب و الغلط» دو بنابراين «فلا يسمعون» نميشنوند مقربون «إلّا قول بعضهم لبعض على وجه التحيّة:» که عرض کرديم اينجا قول هم مثل قول دنيايي نيست. کلام نيست قول نيست الآن قرآن مگر کلام الهي نيست؟ کلام يعني مثل ما دارد معاذالله حرف ميزند؟ کلام يعني اظهار ما في الضمير. «ما في الضمير را ما ميخواهيم با دوستمان سلام بکنيم با اظهار سلام. اين سلام کلامي است که ما في الضمير ما را اظهار ميکنند. الآن قرآن کلام خداست اظهار «ما في الضمير» خداست سبحانه و تعالي. اينجا ميفرمايند: «إلّا قول بعضهم لبعض على وجه التحيّة:» اين قول چيست؟ «سلاما سلاما» مراد از سلام نه يعني يک سلام و اينها. يعني هر حيثيت وجودي که باشد در نهايت سلامت و اگر بخواهند فرض غذايي بدهند آبي بدهند فرضاً از باب تشبيه ميگوييم لباسي بخواهند بدهند امکاناتي بخواهند بدهند آنجا هيچ شائبهاي ندارد هيچ شائبه ريا حتي منّت گذاشتن هم آنجا مطرح نيست. خداي عالم مثلاً بخواهد يک نعمتي را بدهد بعد معاذالله منّتي بخواهد بکند اين حرفها در آنجا مطرح نيست اصلاً.
لذا فرمود که «إلّا قول بعضهم لبعض على وجه التحيّة: سلاما سلاما» بنابراين «فيفشون» افشا ميکنند بين خودشان «بينهم السلام و حسن الكلام» را. باز هم دقت بفرماييد الحمدلله ما چون در عالم مقربين از عالم مقربين سخن ميگوييم و آنجا عالم عقل هست نزاهت و طهارتي که در آنجا وجود دارد مطابق با آن شأن خواهد بود و بنابراين ما احياناً اگر تشبيه ميکنيم به مسائل مادي از باب تشبيه است و الا از باب. حالا ميگويند «إلا قيلا سلاما سلاما» چرا سلام را منصوب خواندند؟ «و نصب «سلاما» إمّا على البدليّة لـ«قيلا» و إمّا على كونه مفعولا به، و إمّا على المصدريّة بتقدير سلّمك اللّه سلاما» چرا ما اين سلام را منصوب ميخوانيم؟ «الا قيلا سلاما سلاما»؟ قول اول اين است که ما اين را بدل «قيلا» بدانيم. «لا يسمعون فيها لغوا و لا تأثيما الا قيلا» اين قيل يعني معناي مفعولي دارد يعني آنچه را که يکي به ديگري ميگويد عبارت است از سلام «إلا قيلا سلاما» که ما اين سلام را بدل قيلاً ميدانيم اين يک.
يا اينکه مفعولبله قيلاً بدانيم يعني چه؟ مگر اينکه گفته ميشود سلام را که سلام مفعولبه قيل باشد. يا نه، «إما علي المصدريه» که بگوييم به تقدير «سلّمک الله سلاما» باشد سلاماً اينجا مصدر است و سلّمک الله فعل است و فاعل است و مفعول سلّم فعل الله فاعل کَ مفعول و سلاماً هم «علي نحو المصدريه» است.