< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/09/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه واقعه/

 

بحث در تفسير سوره مبارکه «إذا وقعت الواقعه» است که بر مبناي جناب صدر المتألهين و نگرش‌هاي عقلي و شهودي بحث مي‌کنند. اين سوره همان‌طور که در جلسات قبل هم ملاحظه فرموديد يک سوره‌اي است که مختص در باب قيامت و شؤون قيامت، اطوار قيامت و افرادي که در قيامت هستند که به صورت کلي به سه دسته مقربين، ابرار و فجار تقسيم مي‌شوند که در سور مختلف خداي عالم اين «و کنتم ازواجا ثلاثه» را بيان مي‌کنند. اينجا به عنوان مقربين يک، اصحاب ميمنه دو، اصحاب مشئمه سه. گاهي اوقات مقربين اصحاب يمين اصحاب شمال سه. گاهي وقت‌ها مقربين ابرار فجار سه. اينها تعابير مختلفي است که در سوره‌هاي مختلف آمده است. ولي از اين سه امر بيرون نيست «و کنتم ازواجا ثلاثه».

در اين رابطه جناب صدر المتألهين در سوره مبارکه «واقعه» را که باز کردند يک افقي را روشن کردند و گفتند که خيلي از افراد که با اين آيه شناخت و معرفت درستي پيدا نکردند که فرمود «و ما خلقکم و لا بعثکم الا کنفس واحده» نتوانستند نسبت دنيا با قيامت را آن‌گونه که هست فهم بکنند. حالا اين مباحث چون گذشت تکرار نمي‌کنيم.

يک مطلبي را در تحت عنوان «ليس لوقعتها کاذبه» دارند مطرح مي‌کنند به اينجا رسيد بحث ما. «ليس لوقعتها کاذبه» اين يعني چه؟ مرحوم صدر المتألهين مايل‌اند که اين را به عنوان يک وصف از اوصاف قيامت بدانند «ليس لوقعتها کاذبه» يعني قيامت به گونه‌اي است که اصلاً کذب در سراي قيامت راه ندارد. يعني گاهي وقت‌ها مي‌گوييم که به اصطلاح قيامت حتماً وجود دارد و کساني که منکر قيامت‌اند فلان، اينها اين‌جوري هستند که تعابير فرق مي‌کند. يک وقت نه، تعبير تعبير فوق العاده رسايي است شايد از اين تعبير رساتر نباشد در باب قيامت. قيامت يک واقعه‌اي است که محقق مي‌شود بدون ترديد «إذا وقعت الواقعة» به حدي اين واقعه واقعه است که «ليس لوقعتها کاذبه» اصلاً خيلي عجيب است اين تعبير! نفي زمينه مي‌کند. به هيچ وجهي راه کذب براي قيامت وجود ندارد. مثل اينکه ما معاذالله بخواهيم بگوييم که خدا نيست معاذالله اصلاً راه کذب وجود ندارد. چرا راه کذب وجود ندارد؟ مثل اينکه آفتاب آمد دليل آفتاب براي وجود آفتاب که دليل نمي‌خواهد. قيامت را خداي عالم آن قدر مسلّم و مسجّل مي‌دانند که مي‌گويند «إذا وقعت الواقعه» که تعبير را ملاحظه فرموديد ديگه تکرار نکنيم که چرا «وقع» گفتند؟ مثل «إذا حدث الحادثة»، «إذا کانت الکائنة» که بيان فرمودند.

يک چيزي که اتفاق افتاد، اتفاق افتاد. يک چيزي که بناست اتفاق بيافتد اتفاق مي‌افتد. ترديدي نيست. آن وقت «ليس لوقعتها کاذبه» يک صفتي است در ارتباط با قيامت که اصلاً قيمت کذب‌بردار نيست قابليت کذب ندارد حاج آقا براساس حکمت گاهي وقت‌ها تعبيرش اين است که اصلاً مگر مي‌شود يعني آدم وقتي اين شرايط امروز جامعه را مي‌بيند اين قدر بي‌نظمي اين قدر نادرستي در جامعه آقا مي‌فرمودند که آدم اين همه نادرستي ببيند به يقين پي مي‌برد که قيامت بايد باشد. براي اينکه اينجا هيچ عدلي وجود ندارد همه چيز نادرست و نابسامان است. حالا اينها بجاي خودش محفوظ اما اين تعبير را ملاحظه بفرماييد «ليس لوقعتها کاذبه» فرمودند اين يعني چه؟ اين وصف قيامت است. تعبير را ملاحظه بفرماييد «فقوله ليس مع ما في حيزه» يعني «ليس لوقتها کاذبه» يعني هر آنچه که در حيز ليس است چيست؟ مجموعاً «صفة فقوله ليس مع ما في حيزه صفة للواقعة» واقعه قيامت چگونه است؟ قيامت به حدي استوار و قوي و متين وجود دارد که اصلاً امکان ندارد کسي در ارتباط با آن بگويد که کاذب است و تکذيبش بکند اين تکذيب‌هايي که جامعه مي‌کنند چيست؟ الآن بيان مي‌کنند اينها در حقيقت اعتباري است.

حالا عده‌اي بحث ادبي هم مي‌کنند مي‌گويند «فقوله: «ليس» مع ما في حيزه صفة «الواقعة». و يحتمل أن يكون عاملا في الظرف» که اين ليس عالم در ظرف باشد «كما تقول: «اليوم ليس لي عمل».» مثل اينکه مي‌گوييم «اليوم ليس لي عمل» يعني هيچ کاري عامل در «لي عمل» است يعني هيچ کاري انجام ندادم من. اما اينکه مرحوم صدرا، بعضي‌ها آمدند گفتند «ليس لوقعتها کاذبه» همان که الآن دارد «و لا يحتاج إلى تأويل «ليس» ب «لا يكون»» «ليس لوقعتها کاذبه أي لا يکون لوقعتها کاذبه» نه تأويل نمي‌خواهيد ببريد. اصلاً چنين چيزي نفي ريشه بکن نفي اساس بکن اصلاً چنين تصوري که قيامت تکذيب بشود اين تصور اصلاً به ذهن نمي‌آيد مثل اينکه «الم ذلک الکتاب لا ريب فيه» از بس اين کتاب روشن است که از حق آمده ترديدبردار نيست شک‌بردار نيست قيامت به حدي محقق است به حدي اين «إذا وقع» است که واقع مي‌شود که کسي برايش قدرت تکذيب ندارد.

به بعضي‌ها پس تفسير کردند ليس را به «لا يکون» فرمودند «- كما في بعض التفاسير[1] -» مثل تفسير بيضاوي و تفسير کشاف «بناء على أنّه لنفي الحال» بنا بر اينکه حالتي را نفي بکنند نه، اصلاً جناب صدر المتألهين بحث حالت نيست بحث هست و زمينه است اصل خود حقيقت است اين «ليس لوقعتها کاذبة» مي‌خواهند بگويند که به صورت عرفي تعريف بکنند بگويند که «لا يکون لوقعتها کاذبه» نمي‌باشد. نه، اصلاً اين حالتي که براي قيامت هست اين حالت به حدي محقق و مسجّل است که اصلاً تکذيب در سراي آن راه ندارد. «علي أنّه لنفي الحال» بنابراين اگر اين‌طور باشد «فلا يكون عاملا في ظرف لم يقع بعد لما وقعت الإشارة إليه» ديگه بحث ظرف که چون فرمودند «اليوم ليس لي عمل» بحث ظرف نيست که يک حالتي براي ظرف باشد. نه، اصل آن موقعيت جايگاه و اصل جريان قيامت تکذيب‌بردار نيست. بنابراين اين بحث ظرف در اينجا مطرح نيست و آنکه برايشان براي جناب صدر المتألهين پذيرفته شده است اين است که «ليس مع ما في حيزه صفة للواقعة» تمام شد و رفت. واقعه يعني راجع به قيامت به گونه‌اي است که کذب‌بردار نيست. اين صفت قيامت است.

پرسش: ...

پاسخ: يعني اينکه شما بياييد اول تصور کنيد قيامت را بعد بگوييد يک عده‌اي مي‌خواهند اين را تکذيب بکنند، اين اين‌جوري نبايد باشد اصلاً تصور اينکه اين نباشد نمي‌تواند وجود داشته باشد «ليس لوقعتها کاذبه».

اگر ما براساس اول بخواهيم آنچه که خودشان نظر دارند که «ليس مع ما في حيزه» در حقيقت صفت باشد اگر اين باشد «علي الاول يکون اذا منسوبة بفعل مضمر» مثل «أذکر» يا «و اعلم» که چه؟ «ليس لوقعتها کاذبه» اين «إذا» هست «إذا وقعت الواقعة، ليس لوقعتها کاذبه» اين «إذا» چيست؟ مي‌گويند اين «إذا» محلاً منصوب است تا مفهوم أذکر باشد. «أذکر» به ياد بياو وقتي واقعه اتفاق مي‌افتد که اين «إذا» مفعول أذکر يا «و اعلم» مقدر باشد. «بفعل مضمر مثل «أذکر»»

پرسش: ...

پاسخ: نه، زماني که را ما گذرانديم که «إذا وقعت الواقعة» بعضي گفتند از باب مبالغه دارد اين‌جور مي‌گويد. نه، اصلاً به حد حالا جناب صدر المتألهين فرمودند که اگر شما براساس آيه «ما خلقکم و لا بعثکم الا کنفس واحده» نگاه بکنيد مي‌گوييد که واقعه الآن واقع شده است الآن قيامت هست نه اينکه بعد بخواهد قيامت بشود اين مطلبي بود که اما الآن مي‌فرمايند وقتي مي‌گوييم «إذا وقعت الواقعه» اين إذا مفعول است منصوب است به فعل مقدر و محذوف بنام اذکر يا واعلم. يا فعل مضمر است يا فعل محذوف است که اينها در ادبيات يک مقداري جاي بحث دارد البته دقائقي هم هست فعل مضمر با فعل محذوف نقشش متفاوت است اثرگذاري و فرقي اگر مضمر باشد يعني در ضمير هست گرچه حذف نشده هست اذکر يعني بالاخره دارد خطاب مي‌کند يعني به ياد بياور در حقيقت اين يک نوع اضماري در آن وجود دارد وقتي مي‌گوييم إذا دارد به جهت اضماري که در اين إذا وجود دارد فعل اذکر را ما مضمر مي‌دانيم يا فعل را محذوف مي‌دانيم که مي‌گوييم نه، اصلاً به فعل محذوف اين منصوب است يعني «إذا وقعت الواقعة کان کذا و کذا».

يک مطلبي را ايشان مي‌گويند که حالا اگر خدا بخواهد امروز برسيم که اين مطلب را بگوييم مطلب بسيار اساسي است و از اين راهبردهاي حکمت متعاليه و عرفان است و آن اين است که آيا ما نفس کاذبه داريم که بيايد قيامت را تکذيب بکند؟ مي‌گويند تا قبل از اينکه قيامت اتفاق بيفتد ممکن است نفسي کاذب باشد ولي بعد از وجود قيامت حتماً قيامت مورد توجه است. وقتي قيامت ظهور کرد هست. همه باور دارند. ولي مرحوم صدر المتألهين مي‌فرمايد که نه، اين‌جور نيست که ولو هم ديده باشند باز انکار مي‌کنند. به ظاهر مي‌گويند هست چرا؟ چون اين يک بياني دارند مي‌گويند اگر کسي قيامت را قبول بکند خدا او را از جهنم در مي‌آورد آنهايي که در جهنم هستند همچنان در انکار خودشان هستند همچنان بر کفر خودشان هستند همچنان بر تکذيب خودشان هستند.

پرسش: ...

پاسخ: چون اين‌گونه هست پس بنابراين اينها از جهنم خارج نمي‌شوند يک بياني است که إن‌شاءالله امروز بخوانيم ايشان مي‌گويند به اصطلاح يک بياني دارند مي‌گويند که امکان ندارد يک نفر قيامت را قبول داشته باشد بعد در جهنم باشد. پس اينهايي که در جهنم چه هستند؟ مي‌گويند اينها همچنان در انکار هستند حالا بعضي از شواهد را مي‌آورند يک کم بخوانيم. «و على الأوّل «إذا» منصوبة بفعل مضمر- مثل اذكر و نحوه- أو بمحذوف يعني: إذا وقعت كان كذا و كذا».

«و في الكشّاف فسّرت «كاذبة»» تفسير شده که «ليس لوقعتها کاذبه» يعني هيچ نفسي که تکذيب بکند قيامت را وجود ندارد «و في الکشاف» گفتند که چه؟ گفتند «فسّرت» تفسير شده «کاذبة، بنفس كاذبة، و ذكر في المعنى:» در معني اين‌جور مي‌شود: «أي لا تكون حين تقع» يعني وقتي که قيامت واضع شده «نفس تكذب على اللّه [و تكذب‌] في تكذيب الغيب»، اين اگر قيامت واقع شد ديگر هيچ نفسي تکذيب نمي‌کند. اين‌جور تفسير کرده است. جناب کشاف اين‌جور تفسير کرده است که وقتي «إذا وقعت الواقعة» ديگر «ليس نفس کاذبة» هيچ کس ديگري تکذيبش نمي‌کند اين تفسير به ظاهر تفسير درستي است ظاهر است. ولي جناب صدر المتألهين کاملاً اين را رد مي‌کند مي‌گويد اين حرف تفسير درست نيست.

پس اول اجازه بدهيد که تفسير جناب کشاف را ببينيم صاحب کشاف را ببينيم زمخشري را ببينيم که چه مي‌گويد؟ مي‌گويد «إذا وقعت الواقعة» آن وقتي که واقعه اتفاق افتاد قيامت اتفاق افتاد «ليس لوقعتها کاذبة» هيچ نفسي ديگر آن وقت تکذيب نمي‌کند. هيچ نفسير در آن وقت قيامت را تکذيب نمي‌کند. اين تفسير درست است؟ مي‌فرمايند که «و في الکشاف فسرت «کاذبة» بنفس کاذبة و ذکر في المعني» در معناي کاذبه چه گفته؟ «أي لا تکون حين تقع» قيامت «نفس تکذب علي الله و تکذب في تکذيب الغيب» چرا؟ چون در اين حالت «لأنّ كلّ نفس حينئذ مؤمنة صادقة مصدقة» اگر تکذيبي وجود دارد امروز وجود دارد «و أكثر النفوس اليوم كواذب مكذّبات»، امروز عده‌اي معاذالله قيامت را تکذيب مي‌کنند اما آن وقتي که «إذا وقعت الواقعه» ديگر ما مکذبي نداريم کواذبي نداريم کاذبي نداريم.

«لأنّ كلّ نفس حينئذ مؤمنة صادقة مصدقة و أكثر النفوس اليوم كواذب مكذّبات»، چرا؟ به کدام آيه دارد استدلال مي‌کند؟ هم مرحوم ملاصدرا دارد براساس تفسير خودش استفاده مي‌کند هم ايشان. ايشان مي‌گويد که شما نگاه کنيد اين آيات را که وقتي افراد قيامت را ديدند مي‌گويند چه؟ مي‌گويند قيامت واقع شده است و درست است. پس تا الآن ما تکذيب مي‌کرديم اما الآن تکذيب نمي‌کنيم. «كقوله تعالى: ﴿فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ﴾‌ [40/ 84]» ما به خدا ايمان آورديم. «فلما رأوا بأسنا» يعني چه؟ يعني قيامت را که ديدند. بأس يعني آن شدت و عذاب را که ديدند مي‌گويند که «آمنّا». «﴿لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ﴾‌ [26/ 201]» وقتي به محض اينکه عذاب اليم را ديدند پس ديگر تکذيب نمي‌کنند.

بنابراين «ليس لوقعتها کاذبة» يعني «إذا وقعت الواقعه» وقتي واقعه اتفاق افتاد ديگر احدي تکذيب نمي‌کند چرا؟ چون وقتي عذا بما را ديدند اعتراف مي‌کنند «لا يؤمنون به حتي يروا العذاب الأليم» يا آيه ديگر: ﴿وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ﴾» وقتي قيامت آورد انکارشان تمام مي‌شود مريه و شک و ريبشان تمام مي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: نه، نپذيرفته است اين تفسير خود کشاف است. خود کشاف تفسير کرده شواهد قرآني‌اش را آورده که اين دسته از افراد حالا اينهايي که در ارتباط با قيامت را تکذيب نمي‌کنند قبلش تکذيب مي‌کردند ولي وقتي عذاب و بأس را ديدند ديگر تکذيب نمي‌کنند. تمام شد.

«و لا يخفى أنّ القول بنفي وقوع الكذب على اللّه و التكذيب للغيب مطلقا من نفس أصلا ممّا يناقضه قوله تعالى:» الآن دارند شواهدي را ذکر مي‌کنند آياتي را ذکر مي‌کنند که اينها با اينکه قيامت را ديدند باز تکذيب مي‌کنند باز قبول ندارند باز انکار مي‌کنند ملاحظه بفرماييد. «و لا يخفى أنّ القول» يعني قول جناب زمخشري مناقض با قول خدا «و لا يخفي أنّ القول بنفي وقوع الكذب على اللّه و التكذيب للغيب مطلقا من نفس أصلا» يعني هيچ نفسي، همه که قيامت را مي‌بينند. هيچ نفسي اين کاذبه را ايشان مي‌گويد هيچ نفسي قيامت را تکذيب نمي‌کند.

پرسش: وقتي که ديدند.

پاسخ: وقتي که ديدند. الآن ايشان نگاه کنيد مي‌فرمايند که اين دسته از آيات مي‌گويد عده‌اي همچنان در تکذيب هستند «ممّا يناقضه قوله تعالى: ﴿وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ‌﴾ [30/ 55]» قيامت را که ديدند «تقوم الساعة» قيامت که برخواست «يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة» ما بيش از يک ساعت نبود که بوديم. يک مدت محدودي مثلاً بوديم. «کذلک کانوا يؤفکون» همچنان در إفک هستند همچنان در افترا هستند همچنان در دروغ بستن هستند. «و قوله:» قول خدا «﴿مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى‌ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‌ وَ أَضَلُّ سَبِيلًا﴾ [17/ 72].» اين در آخرت هم اعمي است. شما مي‌گوييد که ايشان وقتي قيامت را ديد اعتراف مي‌کند يعني پس ديده، در حالي که خدا مي‌فرمايد همچنان اعمي است همچنان کور است حالا بايد ببينيم چه اتفاقي دارد مي‌افتد براي اين دسته از افراد.

يک عده‌اي افراد هستند اين در حقيقت تقسيم مي‌شود حالا در مقام نهايي مي‌رسيم يک عده‌اي هستند که يک ايمان متزلزلي دارند يک تکذيب ظاهري داشتند رسيدند به واقع آنجا ديگر امر روشن مي‌شود و مي‌پذيرند. يک عده‌اي معاذالله مثل ابي لهب و ابوجهل و امثال ذلک کفر تا آخر در وجودشان رخنه کرده است آنجا را هم که ببينند قبول نمي‌کنند همين‌طور که خدا به حضرت موسي به فرعون گفت که «لقد علمت هؤلاء بصائر» تو مي‌داني اين چيزي که هست مثل روشن داري مي‌بيني پس چرا انکار مي‌کني. اينجا يک عده‌اي مي‌رسند که به روشني قيامت را مي‌بينند. پس اگر عده‌اي در قيامت همچنان کور هستند يعني قيامت را نديدند.

«و أيضا الحكم بأنّ كلّ نفس عند قيام الساعة مؤمنة صادقة مصدّقة كلام ناش ممّن لا بصيرة له في إدراك المعارف الايمانيّة»، جناب زمخشي که يک عالم عارف‌مسلک که نبوده، براساس همين ظواهر حکم مي‌کرد. مي‌گويد آن کسي که بگويد وقتي قيامت شد هيچ نفسي مطلقا کاذب قيامت نيست اين شخص با معارف الهي انسي ندارد! «و أيضا الحكم» جناب زمخشي حکم کرده، چه گفته؟ گفته «و ذکر في المعني» الآن که خوانديم «أي لا تکون حين تقع القيامة نفس لا تکون نفس تکذب علي الله» ايشان با ضرس قاطع گفته يک نفس هم پيدا نمي‌شود که قيامت را تکذيب بکند. جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد آن کسي که اين‌جوري فکر بکند از معارف الهي بهره ندارد.

«و أيضا الحكم بأنّ كلّ نفس عند قيام الساعة مؤمنة صادقة مصدّقة، اين سخن اين حکم «كلام ناش ممّن لا بصيرة له في إدراك المعارف الايمانيّة، بل بناء معرفته» اين شخص يعني زمخشري «على ظواهر المنقولات و ما اشتهر في المتداولات»، آنهايي که به صورت معمولي و متعارف بيان شده است. «و ذلك» چرا؟ اينجا دليلي است که جناب صدر المتألهين دارند مي‌آورند. اينکه مي‌گوييد «و ليس لوقعتها کاذبة» ايشان مي‌گويند که نگوييم نفس کاذبه، بگوييم اين حالتي است براي قيامت. قيامت کذب‌بردار نيست. ببينيد جناب زمخشري آمده گفته کاذبه يعني نفس کاذبه. ايشان مي‌گويد که اين صفت قيامت است که قيامت کذب‌بردار نيست. پس دو تا مسير جدا است.حالا

پرسش: ...

پاسخ: حالا آن به فاعل شناسا زده آيا درست زده؟ مي‌گويد نه. شواهد دارد بر خلاف او حرف مي‌زند. «و ذلک لأنّ الايمان باللّه» خيلي بحث عجيبي است «و ذلک لأنّ الايمان بالله و اليوم الآخِر» آخَر نيست آخِر صحيح است «هو غاية كمال النفس الإنسانيّة»، دو تا مبنا است مبدأ و معاد. خدا رحمت مرحوم صدرا را، اين کتاب‌هاي يکه مي‌نويسند «في المبدأ و المعاد» دو تا مطلب غايت کمال انساني است يک توحيد، دو اعتقاد به قيامت و معاد. اين دو تاست که غايت کمال انساني است. «لأن الايمان بالله» يعني توحيد «و الايمان باليوم الآخِر» يعني معاد «و هو غاية کمال النفس الإنسانية» چرا؟ «لأنّه عبارة عن نور من أنوار اللّه يقذف في قلب من يشاء من عباده، و هذا النور يطفي نار جهنّم، فكيف تتنّور به نفوس الكفّار و المنافقين؟» آقاي کافر آقاي منافق فکر مي‌کنيد که در قيامت درست است که دارد عذاب مي‌کشد و مي‌سوزد، ولي قيامت را قبول نمي‌کند. آخ آخ اين کفر وقتي شد کفر وقتي چيره شد مسلّط شد دارد عذاب مي‌کشد ولي قبول نمي‌کند.

پرسش: ظاهراً قبول نمي‌کند يا باطناً؟

پاسخ: باطناً. ظاهر که دارد مي‌گويد من عذاب دارم مي‌شوم. اما اين قيامت است؟ اين وعده پيغمبر و خدا هست؟ قبول ندارم! اين است. «لقد علمت أن هؤلاء من الله بصائر» تو را اين روشن مي‌بيني اما چطور داري انکار مي‌کني؟ اينجا همين است. مي‌گويد مگر کافر و منافق در جهنم نيستند؟ مگر مي‌شود يک نفر خدا را و قيامت را قبول داشته باشد اعتقاد داشت باشد در جهنم باشد؟ حرف‌هاي خيلي عجيب است! خيلي‌ها هستند که وقتي قيامت را ديدند «ربنا سمعنا و اطعنا» تمام شد، ما را ببخش. تمام شد. اينهايي که مي‌گويند «ربنا سمعنا و ابصرنا» اينها درست است. اما آنهايي که در جهنم هستند عذاب مي‌کشند مي‌گويند جهنم داريم عذاب مي‌کشيم اما اين وعده ما بخواهيم تصديق بکنيم وعده پيغمبر را تصديق نمي‌کنيم. معاذالله.

پرسش: ...

پاسخ: درست است. «لأنّه» ضمير به چه مي‌خورد؟ يعني ايمان اين ايمان «عبارة عن نور من أنوار اللّه يقذف في قلب من يشاء من عباده، و هذا النور» اگر نور در دل ما باشد که ايمان باشد هر وقت اين نور آمد ولو در جهنم هم اين نور آمد، ما را از جهنم بيرون مي‌برد. ولو اين نور آمد. چرا؟ «و هذا النور يطفي نار جهنّم، فكيف تتنّور به نفوس الكفّار و المنافقين؟» چگونه مي‌شود که نفس کفار و منافقين منور بشود به نور توحيد و معاد در عين حال اينها بخواهند در جهنم بسوزند؟ اين نمي‌شود.

«و ما ورد من الآيات في باب ايمانهم عند نزول العذاب» در ظواهر برخي از آيات هست که اينها ايمان آوردند «فبعضها محمولة على ظهور الشقاوة عليهم يومئذ»، اينها حمل مي‌شود ببينيد با چه جرأتي هستند اينها؟ اين را مي‌گويند مفسر. مي‌گويد چه؟ مي‌گويد اگر حتي چرا؟ چون مبنا دارد و محکمش است. محکمش چيست؟ مي‌گويد ايمان نور است هر وقت اين نور آمد انسان از نار فاصله مي‌گيرد. اگر ايمان در وسط جهنم هست شخص به هر حال دلش روشن شد همان‌جا مي‌آورند بيرون. چون اين نور با نار که نمي‌سازد. اگر اينها در آتش هستند و دارند عذاب مي‌کشند ولو هم مي‌گويند اين عذاب هست اما به عنوان وعده پيغمبر و خدا قبول ندارند به عنوان ايمان به معاد نيست. چون ايمان به معاد نيست طبعاً نور نيامده است. چون نور نيامده همچنان در نار مي‌مانند.

«و ما ورد من الآيات في باب ايمانهم» ايمان همين کفار و منافقين «عند نزول العذاب» بعضي از اين آيات «فبعضها محمولة على ظهور الشقاوة عليهم يومئذ»، در روز قيامت اين شقاوت بر آنها آشکار مي‌شود «و مشاهدتهم آثار السيّئات» اينها آثار سيئات و مسائل خودشان را مي‌بينند سيئات اعمال خودشان را مي‌بينند «و نتائج الكفر و العناد، و تبعات المعاصي و الفسوق و أضداد ما كانوا يحتسبون، كما في قوله تعالى: ﴿وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ﴾‌ [39/ 47]» بايد اين مباني داشته باشد آدم بيايد سراغ قرآن. بدون اين مباني «و بدا لهم من الله ما لم يکونوا» آشکار. بدا يعني آشکار. آشکار مي‌شود براي اين کفار و اين منافقين «من الله ما لم يکونوا يحتسبون» آشکار مي‌شود معلوم مي‌شود اما اين ايمان آورده است ببينيد گاهي وقت‌ها «بصائر» به صورت روشن آفتابي، ايمان نمي‌آورد. آن قدر الآن شما در همين فضاهاي سياسي شما ببينيد دو دو تا چهار براي شخص شده، اما قبول نمي‌کند. قبول نمي‌کند.

پرسش: چگونه مي‌شود؟

پاسخ: معاذالله اين کفر وقتي لانه بکند و وارد درون قلب بشود «کلا بل ران علي قلوبهم» اين رين آمد آمد آمد، ظاهر اين‌جوري مي‌بينيد که درست است، ولي اين دل بايد جواب بدهد. دل جواب نمي‌دهد.

«و بعضها» آيات. تند نخوانيم که خداي ناکرده اين معارف از دست ما در برود! «و ما ورد من الآيات في باب ايمانهم» کفار و منافقين «عند نزول العذاب فبعضها» اين آيات «محمولة على ظهور الشقاوة عليهم يومئذ»، اين شقاوت بر آنها آشکار مي‌شود اما آنها پذيرفتند؟ نه. ايمان آوردند؟ نه. شقاوت بر اينها آشکار مي‌شود. و بعضي ازاين آيات «محمولة علي ظهور الشقاوة عليهم يومئذ و مشاهدتهم» حمل مي‌شود بر اينکه اينها مشاهده مي‌کنند «آثار السيّئات و نتائج الكفر و العناد»، اما آيا ايمان مي‌آورند؟ نه. از بس اين کفر در آنها لانه کرده است. «و نتائيج الکفر و العناد و تبعات المعاصي و الفسوق و أضداد ما كانوا يحتسبون»، آنها فکر مي‌کردند که ما نجات پيدا مي‌کنيم! اين حرف‌ها چيست؟ ولي «أضدا ما کانوا يحتسبون» ضدّ آن چيزي که فکر مي‌کردند و گمان مي‌کردند برايشان حاصل شده است «كما في قوله تعالى: ﴿وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ﴾‌ [39/ 47]» اصلاً اينها فکر نمي‌کردند که معاذالله پيغمبر را معاذالله مفتري و ساحر و کاذب و شاعر و مجنون فکر مي‌کردند. هيچ فکر نمي‌کردند که وقتي مي‌گويد قيامت دارد مي‌آيد «إذا وقعت والواقعه» درست باشد. «و بدا لهم من الله ما لم يکونوا يحتسبون» روشن مي‌شود بر آنها آنچه که از خدا برايشان آمد «ما لم يکونوا يحتسبون» و بعضي از اين آيات هم «و بعضها ممّا لا يفهم منه أزيد من اعترافهم باللسان و دعويهم الايمان»، بعضي از شواهد را هم جناب زمخشري آورده است گفته است که وقتي که «كما في قوله تعالى: ﴿فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ‌﴾ [40/ 84]» چون يک محکمي را جناب صدر المتألهين دارد چون اهل کفر و نفاق ايمان‌آورنده نيستند مي‌گويد اين را به زبان راندند اين را به زبان مي‌گويند.

«و بعضها ممّا لا يفهم منه أزيد من اعترافهم باللسان و دعويهم الايمان»، اما دعواي ايمان دارند اين يک ادعاست اما قادر نيست. «كما في قوله تعالى: ﴿فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ‌﴾ [40/ 84] و ربّما كانوا كاذبين في هذه الدعوى يومئذ»، چه بسا در همان روز هم ادعا مي‌کنند اين حرف را مي‌زنند اما در واقع همچنان کافرند.

پرسش: ...

پاسخ: دروغ است الآن ايشان مي‌گويد. «و ربّما کانوا کذبين في هذه الدعوي يومئذ» حتي در روز قيامت. «كما كذّبوا في قولهم للرسول صلّى اللّه عليه و آله- كما قال اللّه تعالى حكاية عنهم حيث قال-: ﴿قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ‌﴾ [63/ 1]» ببينيد مي‌گويد در دنيا گفتند که ما شهادت مي‌دهيم که تو پيغمبر هستي. ولي خدا مي‌فرمايد که «و الله يشهد ان المنافقين لکاذبون» دروغ مي‌گويند. اگر به زبان دارند مي‌گويند ايمان ندارند دروغ مي‌گويند.

پرسش: ...

پاسخ: آن زمان پيغمبر بود. اينجا هم همان اتفاق عيناً مي‌افتد. «کما کذبوا في قولهم للرسول صلّى اللّه عليه و آله- كما قال اللّه تعالى حكاية عنهم حيث قال-: ﴿قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ‌﴾ لا أنّهم يصيرون بعد الموت عرفاء باللّه و آياته موحّدين»، نه اينکه اين کفار. اين ضمير به کفار و منافقين برمي‌گردد «لا أنّهم يصيرون» يعني وقتي قيامت را ديدند صيرورت پيدا مي‌کنند صيرورت پيدا مي‌کنند يعني چه؟ يعني از کفر به ايمان، از فسق به ايمان تبديل مي‌شوند نه! «لا أنّهم يصيرون بعد الموت عرفاء بالله و آياته موحّدين» اهل توحيد بشوند «و إلّا» اگر اين‌جور بشود اينکه گفتيم محکمشان اين است محکم جناب صدرا اين است «و إلّا فكيف يعذّبهم اللّه عذابا أبديّا؟» اگر ايمان در قلب بيايد نور آمده است ايمان نور است مگر نور اگر باشد مگر کسي را نار مي‌گيرد؟ شدني نيست. عالم اعتبار که نيست.

شما الآن نور که باشد ظلمت که نيست. اينجا هدايت که باشد ضلالت نيست. اگر نور ايمان آمد نار رفته است. اگر نار هست معلوم است که ايمان نيست. نور ايمان نيست. حرف محکمشان اينجاست. محکم حرف سخن اينجاست. «لا أنّهم يصيرون بعد الموت عرفاء بالله و آياته موحّدين» چرا اينها موحد نمي‌شوند؟ چرا شما اينها را به رغم اينکه اينها مي‌گويند «آمنّا» شما مي‌گوييد کاذب‌اند؟ براي اين مطلب «و إلّا فکيف يعذّبهم الله عذابا ابديا؟» محکم اينجاست: «إذ البراهين العقليّة و السمعيّة ناهضة على خروج أهل التوحيد عن النار، فالقول بأنّ كلّ نفس يوم القيامة غير كاذبة في محلّ المنع» اين تفسير مي‌شود. روح تفسير را ملاحظه کنيد.

مي‌گويد که ما يک محکمي داريم که هم ادله عقليه و هم ادله سميعه و نقليه بر آن اتفاق دارند که چه؟ که جمع بين ايمان و کفر نمي‌شود. در دل نمي‌شود. اگر کسي ايمان آورد نمي‌شود که کفر باشد. اگر کفر داشت نمي‌شود ايمان باشد. شما مي‌گوييد کافر و منافق در جهنم هستند پس معلوم مي‌شود که ايمان ندارند، چون اگر ايمان داشت آنجا مثل دنيا نيست که يک کسي را در جهنم بياندازند. آنجا معيار باطن و تأويل است. اگر در دلش ايمان وجود داشت نار وجود ندارد. اگر ايمان نبود نار وجود دارد. دقت مي‌فرماييد! اين دو سطر تمام حرف ايشان است. «لا أنّهم يصيرون بعد الموت عرفاء بالله و آياته موحّدين و الّا فکيف يعذبهم الله عذابا ابديا؟ إذ البراهين العقليّة و السمعيّة ناهضة» اين نهضت دارد قيامت دارد «على خروج أهل التوحيد عن النار»، هر وقتي که توحيد آمد و اعتقاد به معاد آمد شخص از جهنم خارج مي‌شود.

پس بنابراين اين دارد رد مي‌کند قول امثال زمخشري را «فالقول بأنّ كلّ نفس يوم القيامة غير كاذبة في محلّ المنع».

خدا را شکر که موفق شديم اين جمله را برسيم.


[1] . راجع الكشاف في تفسير الآية 3/ 192.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo