< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه هشتاد تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين به فقره «وسع کرسيه السموات و الارض» از تفسير آيت الکرسي که سيد آيات قرآني است رسيديم و اين فقره فقره نهم ذکر شده و مقاله نهم هم به تشريح و شرح و تفسير اين بخش از آيه آيت الکرسي برمي گردد در مقاله نهم که به چهار لمعه تقسيم شده در لمعه سوم مراحل سه گانه فهم معنايي برخي از لغات خصوصا متشابهات رو در حقيقت مطرح کردن و سه منهج اهل لغت و منهج اهل تحقيق و تدقيق که به تاويل برمي گردد و منهج راسخون في العلم رو که الفاظ براي ارواح معاني وضع شده اند رو بيان مي کنند و در لمعه چهارم به مصاديق مورد نظر مثل کرسي و عرش و قلم و ظاهر آن مي پردازن بر اساس مناظر سه گانه و مراحل سه گانه تحليل مي کنند که آيا منهج اول اقتضايش چيست منهج ثاني و همچنين منهج ثالث در اين مقام هست که آيا منهج دوم که منهج اهل تاويل هست تا چه حدي قابل اعتنا هست و به شدت با اين منهج دارن مبارزه مي کنن و مخالفت مي کنن و راه ناصواب اون ها رو در حقيقت تبيين مي کنند مي فرمايند که سه گروه اتفاق افتادن ارباب افکار تفسيري به سه گروه تقسيم مي شوند يک گروه مسرفين در رفع ظواهر انک القفال که به ظواهر بي توجهي مي کنند و به باطن راه دارد به تعبير خودشون به تاويل راهن به شدت اين ها رو در حقيقت نفي مي کنند دسته دوم «و من قال في حسم باب العقل» اونايي که ظاهرگرا هستن و به اصطلاح به مدار ظاهري توجه دارند و اصلا به تاويل و باطن توجه ندارن اونا هم که اهل مبالغه و غلو در باب حسم باب عقل هست اون ها رو هم مطرح مي کنن و نفي مي کنند گروه سوم کساني اند که به اصطلاح خواستن يه ميانه روي بين تشبيه و تنزيه يا بين به اصطلاح منهج تاويل و منهج اهل لغت داشته باشن که بع اشاعره در اين رابطه نفوذ کردن و رسوخ کرده اند که به اصطلاح خواستن ميانه روي و اقتصاد و اعتدالي در اين باب ايجاد بکنن اين مسير هم مسير ناصوابي است که اکنون در مقام دفع و رفع اين تفکر سومند که هر نوع اقتصاد و ميانه روي نمي تونه يک اقتصاد شايسته و ميانه روي و اعتدال معرفتي شايسته اي ايجاد بکنه اشاعره اومدن اقتصاد و اعتدالي ايجاد بکنن و اين در حقيقت يک امتزاجي شده از تاويل و تاويل در بعضي و تشبيه در بعضي که الان اين دسته سوم رو دارن نفي مي کنند که اين ميانه روي يک ميانه روي ناصوابي است بايد به يک اعتدال شايسته و مناسبي ما پناه ببريم و اون رو در حقيقت دارن تقويت مي کنند که حالا ان شا الله در مقام تطبيق ملاحظه خواهيد فرمود و نمونه هايي رو از اين گونه از موارد که يک اقتصاد و اعتدال معرفتي شايسته داره از ناحيه اهل تاويل که راسخين في العلم هست داره اظهار ميشه که راجع به اون تاکيد مي فرمايد صفحه صد و هشتاد و چهار بر اساس اين نسخه اي که خونده ميشه « أقول: كما أن اقتصاد الفلك في طرفي التضاد ليس من قبيل اقتصاد الماء الفاتر الواقع في جنس الحرارة و البرودة بل الممتزج منهما فكذا اقتصاد الراسخين في العلم ليس كاقتصاد الأشاعرة،» خب درست است که بايستي يک اعتدال و ميانه روي معرفتي ايجاد کرد اما هر نوع اقتصاد و ميانه روي نمي تونه اون ميانه روي صحيح و شايسته رو ايجاد بکنه اقتصاد و ميانه روي در هر امري مصانف و مربوط به خودشه اگر يک اقتصاد در فضاي فلک باشه که تضادي که در فضاي فلک هست رو اهل اقتصاد و ميانه روي در حقيقت ايجاد مي کنند و اين اقتصاد و ميانه روي و اعتدال غير از اعتدالي است که در آب ايجاد ميشه آب هم آب گرم هست و هم آب سرد براي اينکه يک اقتصادي و اعتدالي ايجاد بشه بايد يک آب ولرم ايجاد کرد خب آب ولرم يک نوع اقتصاد و اعتدالي است در ميل آب سرد و گرم خب اين اقتصاد و اين اعتدال مصانف با آب هست و اين جور نيست که در همه به اصطلاح امور مثل فلک همين اقتصاد رعايت بشه نه «اقتصاد و اعتدال و کل شيء بحسبه» در فلک يک جور در آب يک جور در مسير معرفت به گونه ديگر بايد انجام بشه « كما أن اقتصاد الفلك في طرفي التضاد» اقتصاد و ميانه روي در مباحث فلک در دو طرف تضاد بايد باشه که اصطکاک و برخوردي پيش نياد « ليس من قبيل اقتصاد الماء الفاتر» که آب ولرم « الواقع في جنس الحرارة و البرودة» اين از اون جنس نيست هر دو جنس مختلف هستن «و اقتصاد کل شيء بحسبه» خب « بل الممتزج منهما» يعني آب با حرارت و آب با برودت در حقيقت از امتزاج اين دو حاصل مي شود اگر در فلک اقتصادش در حقيقت اين بوده است که اين دو طرف با هم از همديگه دور باشن در اقتصاد ما اقتضا مي کنه که اين هر دو باهم جور بشن و نزديک بشن و امتزاج پيدا بکنن تا آب فاتر ايجاد بشود بنابراين هر اقتصادي مطابق با شان خودش هست در يک جا انفکاک هست در يک جا امتزاج هستش در باب اقتصادي که در معرفت هست راسخون در علم هم يک نوع اقتصاد ديگري رو ايجاد مي کند که الان بيان مي کند اقتصاد راسخ در علم يک جوري به اقتصاد اشاعره ديگه ديگه هستش اقتصاد اشاعره به امتزاج مي کشه به اقتصاد راسخون و اعتدالي که راسخون در علم و معرفت دارند حقيقت به انفکاک مي کشه که نه تشبيه در بياد و نه تنزيه در بياد « فكذا اقتصاد الراسخين في العلم ليس كاقتصاد الأشاعرة،» اشاعره اومدن ميانه روي بکنن و اعتدال معرفتي ايجاد بکنند امتزاج درست کردند « لأنه ممتزج من التأويل في البعض» در بعضي از موارد تعويق ايشون پذيرفتن و در برخي از موارد هم تشبيه را پذيرفتند خب اين چه اقتصادي است اقتصادي است که مرکب از تشبيه و تاويل شده است ولي اقتصاد راسخ في العلم ها « فهو أرفع من القسمين و أعلى من جنس الطرفين» اصلا سنخ به گونه ديگري است و ارفع و اعلي از جنس دو طرف نه تشبيه هست و نه تنزيه هست کاملا از دو طرف جدا هستش خب حالا دارن شروع مي کنند به اقتصاد و اعتدال معرفتي که از ناحيه راسخون في العلم ايجاد مي شود « حيث انكشف لهم بنور المتابعة أسرار الأمور على ما هي عليها من جانب اللّه» براي راسخون في العلم که البته اين ها رو جدا مي دانند يعني در حقيقت پيامبر گرامي اسلام و اهل بيت عصمت (ع) رو در رديف معرفت الهي ذکر مي کنند و راسخون في العلم در فضاي عارفان و کاشفان حقيقي معرفي مي کنند « حيث انكشف لهم بنور المتابعة» اين ها در اثر متابعتي که از خدا و پيغمبر و آلش داشتن « انكشف لهم بنور المتابعة أسرار الأمور على ما هي عليها من جانب اللّه» البته از ناحيه حق سبحانه تعالي در قلوب اين ها « بنور قذف في قلوبهم و شرح به صدورهم» نوري که صدر اون ها و صدور و قلوب آن را روشن کرده و شرح کرده است از اون جايگاه دارن ارتزاق مي کنن « و لم ينظروا إلى هذه الأمور من السماع المجرد و نقل الألفاظ من الرواة» اينا کسايي نيستن که به همين ظواهر به اصطلاح ادله سمعيه و نقليه توجه بکنند که به هر حال ادله سميعي و نقليه به هر حال اختلافاتي رو به همراه داره گاهي اوقات معاني رو از اين الفاظ مي خوان بگيرن و الفاظ طاقت ابلاغ معاني اون گونه که هست رو ندارد لذا اختلاف پيش مياد نه از راه سمع و نقل در حقيقت اين ها معرفتشون رو تامين نمي کنن بلکه از راه کشف و شهود و رويت الهي تامين مي کنن بله « و لم ينظروا إلى هذه الأمور من السماع المجرد و نقل الألفاظ» يعني فقط گوش بکنند و نقل بکنند نيست بله به نقل توجه دارند لکن اون نقلي که به کشف و شهود کشيده شده باشد « و لم ينظروا إلى هذه الأمور من السماع المجرد و نقل الألفاظ من الرواة» چرا چون اگر بخواهند به همين سماع و نقل ادله سميعي و نقليه توجه کنند « ليقع بينهم الاختلاف في المنقول» که خب اون چيزي که چقدر ازش نقل شده چگونه هستش چون مثلا همين عرش و کرسي خوب ملاحظه مي فرمود که چقدر اين اختلاف در منقول عنه حاصل مي شود « فلا يستقرّ فيها قدم و لا يتعيّن موقف» براي اين ها هيچ گامي را در اين مسير نمي تونن جلو برن و استقرار پيدا بکنند و موقوفي را موضعي در حقيقت در مقام معرفتي بخواهند بدانند ما الان درصدد اين هستيم که اون نوع از اقتصادي که به کشف وابسته است و به نور متابعت وابسته است اون نوع از اقتصاد و ميانه روي رو مطرح کنيم « و أما الذي نحن فيه» مقامي که ما در آن هستيم الان « فكشف الغطاء عن حد الاقتصاد فيه» ما داريم بر آن مي کنيم که کدوم نوع اقتصاد شايسته اين گونه از مسائل هستش « و أما الذي نحن فيه الآن فكشف الغطاء عن حد الاقتصاد فيه يحتاج إلى استيناف مسلك إلهي و نمط قدسي» که براي اين احتياج هست که يک مسلک جديدي رو يک مسلک نويي رو غير از اقتصادي که اشاعره و امثال ذلک ايجاد کرده اند ما حرکت بکنيم اين اقتصاد وابسته به کشف و شهود است و از اين راه هاي رسمي توجه به ادله سميعي و نقلي هم متفاوت است « فكشف الغطاء عن حد الاقتصاد فيه يحتاج إلى استيناف مسلك» براي اينکه حقيقت اين نوع از اقتصاد رو کشف کنيم احتياج است يک استيناف مسلک جديدي و نمد قدسي براي راه قدسي و انقطاع رسوم و اينکه از اين رسم هاي عادي که تبعيت از نقل و ادله سمعي هست ما خودمون رو جدا بکنيم « و توجّه تامّ إلى الحيّ القيّوم» اينو توضيح ميد که اين نوع از انکشاف چه ويژگي ها و شاخصه هايي داره و چقدر بايستي که اطمينان رو جلب بکنه نمونه هايي رو هم الان بيان مي کنند و ذکر مي کنند « و أما الأنموذج الذي وعدناك ذكره من طريق العلماء الراسخين» اکنون به نمونه هايي که ما وعده کرديم به شما که ذکر کنيم از طريق علما راسخ علماي راسخ کيا هستند « الذين لا يعلم بعد اللّه و رسوله متشابهات القرآن غيرهم» آن کساني که بعد از خدا و پيغمبر وال متشابهات قرآن رو جز اين ها هيچ کس نمي داند چون خدا فرموده است که « و ما يعلم تأويله إلا الله والراسخون في العلم» که راسخون في العلم ايشون کساني مي دانند که به نور متابعت از قرآن از خدا و پيامبر و اهل بيت به يک نوع کشف و شهودي راه يافتند و اون نمونه « فهو مما أذكر مثالا و لمعة منه إنشاء اللّه» که يک نمونه هايي را امثالي رو براي شما ما بيان مي کنيم « لأني أراك قاصرا عن دركه و عاجزا عن فهم سره و حقيقته» مي فرمايند که اين راه راه افراد متوسط و اوساط از اهل معرفت نيست اين ها عاجزند از درک اين گونه است معرفت هايي که براي راسخ در علم حاضر شده است « لأني أراك قاصرا عن دركه و عاجزا عن فهم سره و حقيقته، فإنه نبأ عظيم و أنتم عنه معرضون.» شناخت اين دسته از افرادي که بر اساس متابعت از انوار الهي و انواري که از جانب پيامبر و اهل بيت عليهم السلام رسيده است به او راه پيدا بکنند بسيار دشوار و سخت است خب حالا وارد مي شن اون اقتصاد اون اعتدال معرفتي صحيح که از ناحيه راسخون في العلم حاصل شده است اينو بيان بکنن و در مقام فهم اين گونه از متشابهات از اين نوع معرفت استفاده کنن « فاعلم أن مقتضى الدين و الديانة أن لا يأول المسلم شيئا من الأعيان التي نطق به القرآن و الحديث إلا بصورها و هيئاتها التي جاءت» يعني يک انسان مسلم هرگز يک انسان مسلمان هرگز به دنبال تاويل دين و ديانت نيست و عين همون اعيان و الفاظ و لغاتي را که قرآن و حديث به تو ناطق شده اند همون رو به صورتش به هيئتش مي خواد ببينه و همه اون معاني رو در قالب همه اين صورت و الفاظ بخواد اعتنا بکنه اين قالب و اين ظواهر و اين لغات و الفاظ براي او يک نقش وحياني و مقدسي دارن که نبايد از اين ها تجاوز کنه و حدود اين لغات رو بشکنه و مرز اين قالب رو ناديده بگيره بلکه برعکس « بل اكتفى بظاهر الذي جاء إليه من النبي و الأئمة سلام اللّه عليهم» اون آياتي که اون احاديث که اون رواياتي که از ناحيه خدا و پيغمبر و آل رسيده با همون هيئت و صورت ظاهري بايد مورد توجه بشه « بل اكتفى بظاهر الذي جاء إليه من النبي و الأئمة سلام اللّه عليهم» و بعد ايشون دارن اضافه مي کنن « و مشايخ المجتهدين رضوان اللّه عليهم أجمعين» که بزرگان از اجتهاد و فهم معناي حقيقت قرآن و حديث و روايات اون ها هم مي توانند در اين رابطه سخنان صحيحي را در باب تاويل اين آيات و اين الفاظ بيان کنند « و مشايخ المجتهدين رضوان اللّه عليهم أجمعين، اللهم إلا أن يكون ممّن قد خصّصه اللّه بكشف الحقائق و المعاني و الأسرار، و إشارات التنزيل و تحقيق التأويل، فإذا كوشف» مگر اون دسته از افرادي که خداي عالم کشف حقايق و معاني و اسرار را به اون ها اختصاص داده و اون ها کساني هستند که ديگه هر چه که بگويند عين حق و صريح و مخ حق را بيان مي کنند « اللهم إلا أن يكون ممّن قد خصّصه اللّه بكشف الحقائق و المعاني و الأسرار، و إشارات التنزيل» که حتي نه تنها به اصطلاح اون الفاظ و معاني بلکه اشارات قرآني رو هم آشنا و به تحقيق تاويل هم رسيدن « فإذا كوشف بمعنى خاصّ أو إشارة و تحقيق، قرّر ذلك المعنى» اگجر کشف شود به اصطلاح به معناي خاصي و اشاره و تحقيقي در ارتباط با الفاظ و معاني قرآني همون قرار پيدا مي کنه و همون تقرير تير اصلي خواهد بود « قرّر ذلك المعنى من غير أن يبطل صورة الأعيان، لأن ذلك من شرائط المكاشفة» جناب صدرالمتألهين بسيار تاکيد دارند که صورت اعيان شکسته نشه قوالب و الفاظ و عبارات نبايد مرزش شکافته بشه بي توجهي و بي اعتنايي به اين قالب به صورت اعيان نبايد اتفاق بيفته که اگر ما از دست از اين ظواهر و الفاظ بخوايم برداريم به لحاظ اعتبار باطن از ظاهر بخواهيم صرف نظر بکنيم اين مسير مسير اشتباهي است و ضابط را از دست خواهيم داد « من غير أن يبطل صورة الأعيان» بدون اينکه اينا بخوان ابطال بکنن صورت و قالب هاي الفاظ و عبارات را لأن ذلک يعني توجه به صورت اعيان « من شرائط المكاشفة» است ما بايد از لفظ به معنا برسيم از شريعت به طريقت و حقيقت برسيم و رهايي کردن اين الفاظ و اين ظواهر به مثابه رها کردن شريعت و به بهانه حقيقت از شريعت دست کشيدن است « إذ قد مرّ أن ألفاظ القرآن يجب حملها على المعاني الحقيقية لا على المجاز و الاستعارات البعيدة،» ما بايد اين الفاظ را براي اون معاني حقيقي شون حمل بکنيم خب معاني حقيقي اين ج بايستي که تصرف بکنيم نه اينکه در لفظ بخواهيم بشکنيم نه معنا مي تواند معاني مختلفي پيدا بکند مثل ميزان که قبل گذشت يا مثل سراج و امثال ذلک که هر کدام با حفظ اون معناي اون لغت و قالب ظاهري به معاني جديدي راه پيدا مي کند « لأن ذلك من شرائط المكاشفة، إذ قد مرّ أن ألفاظ القرآن يجب حملها على المعاني الحقيقية لا على المجاز و الاستعارات البعيدة،» اهل تاويل چنين راهي را درحقيقت طي کردند در حقيقت نمونه هايي ذکر مي کنن که نبايد از اين ها تصرف بکنيم و خارج بشيم و بشکنيم اين قالب رو بلکه بايد روي همون ها تاکيد کنيم « و كذا ما ورد في الشرع الأنور من لفظ الجنّة و النار و الميزان و الصراط و ما في الجنّة من الحور و القصور و الأنهار و الأشجار و الثمار و غيرها من العرش و الكرسي و الشمس و القمر و الليل و النهار» همه اينا بايد در همون الفاظ و لغات توجه بشه و به معاني که از اين الفاظ و لغات در مياد ترجي بشه « و لا يأول شيئا» هيچ کدام از اين ها نبايد تاويل برن که مراد از تاويل دست از ظاهر کشيدن و اين سلسله استعارات بعيده و عرض کنم که مجازات تکيه کردن است « و لا يأول شيئا منها على مجرد المعنى و يبطل صورته» بيايم بگيم که ما معناي جنت مي خوايم معناي اشجار ثمار رو مي خوايم و اين الفاظ کار نداريم اين سخن سخن ناصوابي است « و لا يأول شيئا منها على مجرد المعنى و يبطل صورته» که ما به معنا توجه کنيم و صورتش باطل بشه « كما فعله في باب الأعيان المعادية» در ارتباط با برخي از الفاظ و لغاتي که در باب معاد آمده بسياري از اهل تاويل و اهل به اصلاح تدقيق ظاهري دست از اين ظواهر کشيدند و به سراغ استعارات و مجازات رفتن « كما فعله في باب الأعيان المعادية كثير من العقلاء المحجوبين بعقلهم و فطانتهم البتراء» اين عقول در حقيقت ظنون است خيالات است و اوهامي است که اون ها رو احاطه کرده و طبعا اين ها محجوب شدن به اين عقل و فطانت بتري يک عقل روشني داريم که ما رو به حقيقت مي رساند يک عقلي داريم که با وهم و خيال عجين شده و فتانت بطري ايجاد کرده است « التي كانت البلاهة أدنى إلى الخلاص منها» اين دسته از عقلايي که محفوف و محجوب به اوهام و خيال ها به فتانت بترا مي رسن و اين ها بلاهت شون بيشتر از اون سادگي که اهل لغت دارن « التي كانت البلاهة أدنى إلى الخلاص منها، بل يثبت تلك الأعيان كما جاء و يفهم منها حقائقها» بلکه بايد اين اعيان يعني اين لغات اين الفاظ را کماهو عينه ما رعايت بکنيم همون جوري که آمدن و ذکر شده اند و معنا و از اون و حقايق و معاني رو از اون دريابيم بدون اين که حد و مرز اين الفاظ شکسته بشود و بي اعتنايي بشود « فاللّه تعالى ما خلق شيئا في عالم الصورة إلا و له نظير في عالم المعنى» خب يه نکته اي را به صورت يک راهبرد بيان مي کنند مي فرمايند که حق سبحانه و تعالي هيچ چيزي را در عالم ظاهر و صورت يعني در عالم شهادت ايجاد نکرده مگر اين که نظيري براي او در عالم معنا و عالم غيب ايجاد کرده است و برعکس « و ما خلق شيئا في عالم المعنى» که اون در آخرت و قيامت کشف ميشه « إلا و له حقيقة في عالم الحق» اگر چيزي را در عالم ظاهر ايجاد کرد در عالم معنا هم برش هست اگر در عالم معنا و آخرت هست در عالم حقيقت که بالاتر از آخرت هست هم براي او وجود داره در همه مراحل اين مسائل هست چرا که همون طوري که در قوس نزول فرمود که « وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» همه اون ها از عندالله صادر مي شوند و نازل مي شوم به اندازه قدر و امر خارجي ما در مقام صعود هم مسئله همين طور است که از اون مرحله خلق به مرحله باطن و از اون جا هم به مرحله حقيقت راه پيدا مي کنند « فاللّه تعالى ما خلق شيئا في عالم الصورة إلا و له نظير في عالم المعنى، و ما خلق شيئا في عالم المعنى و هو «الآخرة» إلا و له حقيقة في عالم الحق» در عالم اله هم مسئله همين طور است « و هو غيب الغيب» اگر عالم آخرت غيب است اين حقيقتي که در عالم حق است غيب الغيب است « إذ العوالم متطابقة» عوالم منطبق برهمن هر کدام در حقيقت يا حقيقت يک رقيق است يا حقيقت يک حقيقت است « إذ العوالم متطابقة، الأدنى مثال الأعلى، و الأعلى حقيقة الأدنى، و هكذا إلى حقيقة الحقائق» بنابراين اگر ما يه لفظي رو از شمس به کار برديم اين لفظ شمس در عالم خلق به شمس ظاهري مي رسد بعد به شمس عالم آخرت بعد به شمس عالم حقيقت و همين طور و همين طور « فجميع ما في هذا العالم» همه آنچه را که در اين عالم ماده و شهادت است امثلة نمونه هايي « و قوالب لما في عالم الآخرة، و ما في الآخرة هي مثل و أشباه للحقائق و الأعيان الثابتة» همه اينا در حقيقت علي سبيل الانطباق بر روي هم قرار دارند و يکي حقيقت ديگري و ديگري رقيقه اون حقيقت است « فجميع ما في هذا العالم أمثلة و قوالب لما في عالم الآخرة، و ما في الآخرة هي مثل و أشباه للحقائق و الأعيان الثابتة، التي هي مظاهر أسماء اللّه تعالى» اينا در حقيقت معتقدند که اعيان ثابته مظهر علم و تعالي است و علم حق نسبت به ما صلاح در اعيان ثابته قرار دارد البته تفسيرش معتقدند که علم اجمالي در کنار در ذات الهي وجود دارد حق سبحانه و تعالي ذات خود به علم تفصيلي و به ماس و الله در مرتبه ذات به علم اجمالي و در مرحله تفصيل از طريق اعيان ثابته « ثمّ ما خلق في العالمين شي‌ء إلا و له مثال و أنموذج في عالم الإنسان،» نکته ديگر آنچه را که در آفاق ها مشاهده مي کنيم از حقيقت و حقيقت از ظاهر و باطن عين اين معاني در وجود انسان از باب آيات انفسي هم هست « ثمّ ما خلق في العالمين شي‌ء إلا و له مثال و أنموذج في عالم الإنسان،» همون طوري که بارها هم بيان شد انسان نمونه عالم کبير است انسان عالم صغير است و عالم کبير انسان کبير خواهد بود که « فلنكتف في بيان حقيقة العرش و حقيقة الكرسي بمثال لكل واحد منهما في عالمنا الإنساني.» الان در باب اينکه انسان هم داراي عرش و کرسي هست در وجود خودش در هستي خودش هم از عرش و کرسي برخوردار هست اين مثال و نمونه اي رو بيان بکنند يعني هم آيات آفاقي و هم آيات انفسي که ما بتوانيم يه تفسير درستي از اين ها در باب عرش و کرسي قرآني داشته باشيم « فاعلم أن مثال «العرش» في ظاهر الإنسان قلبه» اين قلب تازه ظاهر است « و في باطنه هو روحه النفساني» انسان يه قلبي دارد يه روحي دارد و يک نفسي دارد که قلب او عرش رحمان است عرش وجود اوست و در باطن انسان روح نفساني وجود دارد و در باطن باطن هم نفس ناطقه وجود دارد خب هر کدام از اين ها دقيق جايگاهي و موقعيتي وجودي دارد قلب که عرش شده روحم يک موقعيتي دارد و نفس ناطق هم رو موقعيت ديگر دارد نفس ناطقه محل استو روح است « الذي هو جوهر قدسي عقلي» روح يک جوهر قدسي و عقلي است که بر نفس ناطقه استوا دارد و اگه گفته مي شود الرحمن علي العرش الستوي اين جا روح انسان بر نفسش که عرش اوست استوا دارد استيلا دارد اذ هو يعني اين باطن انسان که نفس ناطق است محل استو روح هستش روح چيه « هو جوهر قدسي عقلي- عليه بخلافة اللّه» يعني بر روي اين نفس ناطق است خلافت الله همون طور که خدا خداي عالم بر عرش تکيه مي زند و خلافت مي کند روح انسان هم بر نفس ناطقه تکيه مي زند و خلافت مي کند ولي اون در عالم کبير نفس انساني کرسي است که روح بر تکيه مي زند در عالم صغير اين در ارتباط با عرش اين مثالي است که اگر بخوايم بر اساس آيات انفسي معنا بکنيم اين گونه در مياد و اگر خواستيم در ارتباط با کرسي سخن بگيم « و مثال «الكرسي» في الظاهر هو صدره، و في الباطن هو روحه الطبيعي الذي هو مستوى نفسه الحيوانية» که در حقيقت يک صدري ما داريم يک روحي داريم يک نفسي کرسي عبارت است از صدر انسان و در باطن انسان روحي وجود دارد اين يعني اين روح بر نفس انساني تکيه مي زند « هو مستوى نفسه الحيوانية» که در حقيقت نفس حيوانيت کرسي است و روحم استوا دارد بر نفس حيواني « التي وسعت سموات القوى الطبيعية السبعة» خب مگر نه آن است که « وسع کرسيه السموات و الارض» الان کرسي انساني که نفس انسان است داراي سماوات هفت گانه هستش سماوات قواي انساني « سموات القوى الطبيعية السبعة» اين قواي طبيعي سبعه کدام هستند « و هي الغاذية، و النامية، و المولدة، و الجاذبة، و الماسكة، و الهاضمة و الدافعة» اين هفت سماعي که يا هفت قوايي که بر روي نفس انساني هستن و نفس انساني اون قدر وسيع است که همه اين قواي هفت گانه رو در درون خودش جاي داده «و سعه کرسيه » يعني «وسع کرسي الإنسان» سماوات و ارض را سماوات قوا و عرض طبيعت را « سموات القوى الطبيعية و أرض قابليّة الجسد» اگر در قرآن آمده است که « وسع کرسيه السموات و الارض» اين سماوات و ارز را هم در حوزه حقيقت انساني ما داريم و نفس انساني اون حقيقتي است که همه اين سماوات هفت گانه قواي انساني و همچنين عرض وجود انساني رو اداره مي کند وسعت دارد « و أرض قابليّة الجسد كما وسع الصدر محالّ تلك القوى من الأعصاب و الرباطات و غيرها» همون طور که صدر انساني هم اون قدر وسعت و طاقت دارد که همه قوا و اعصاب و ربات ها و غير اون ها را در خودش جا مي دهد و وسعت اين معنا را دارد خب « ثم العجب كلّ العجب أن العرش مع عظمته و إضافته إلى الرحمن بكونه مستوى له بالنسبة إلى وسعة قلب العبد المؤمن قيل: «إنّه كحلقة ملقاة في فلاة بين السماء و الأرض» مي فرمايند که تعجب است که تعجب فراوان که عرش با همه عظمت و اضافتي که به رحمن دارد الرحمن علي العرش الستوي ديگه خب اين عرش به اين عظمت که خداي عالم برو استو دارد اين آمده در بياني از بيانات وحياني که «إنّه كحلقة ملقاة في فلاة بين السماء و الأرض» وقتي ما عرش با کرسي مي سنجيم اين عرش مثل يه حلقه ايست که در يک فلات وسيعي بين آسمان و زمين افتاده است وقتي ما مقايسه مي کنيم بين عرش و کرسي مقايسه اي که بين يک حلقه ملاقات در فلاتي بين سما و ارض آمده و لذا به حق تعجب آور است که عرشي که رحمان تکيه اضافه دارد و از سوي ديگر مع عظمته خب اين چه جوري مي تونه در اين حد باشه يعني اين کرسي بايد چقدر وسيع باشه « ثم العجب كلّ العجب أن العرش مع عظمته و إضافته إلى الرحمن بكونه مستوى له» که عرش جايگاهي است که مصفاي کرسي هستش و کرسي بر او قرار دارد « بالنسبة إلى وسعة قلب العبد المؤمن» وقتي ما اونو با قلب عبد مومن مقايسه مي کنيم گفته شده است که اين عرش نسبت به کرسي « كحلقة ملقاة في فلاة بين السماء و الأرض» « قد ورد في الحديث: «لا يسعني أرضي و لا سمائي، بل يسعني قلب عبدي المؤمن»» نه آسمان هاي من و نه زمين هيچ کدام طاقت اين را ندارند که مرا تحمل بکنند ولي قلب بنده مومن من مي تواند جايگاه حضور من باشد و طاقت اين معنا را دارد که مرا تحمل بکند « و قال أبو يزيد البسطامي: «لو أن العرش و ما حواه وقع في زاوية من زوايا قلب أبي يزيد لما أحسّ به»» او ديگه چه قلبي داشته است که مي گويد عرش و آنچه که در اطراف عرش هست همه و همه در يک گوشه اي از گوشه هاي قلب ابي يزيد بسطامي قرار بگيرند اصلا ابو يزيد او رو احساس نمي کنه از بس قلبش بزرگ و وسيع است که اگر عرش و ما حوله را در زاويه اي از زواياي قلب قرار قلب ابا يزيد قرار بدهيد او احساس نخواهد کرد « فإذا علمت هذا المثال و تحقّقت بالقول على هذا المنوال فاجعله دستورا لك في تحقيق الحقائق، و ميزانا تقيس به جميع الأمثلة الواردة على لسان النبوات» خب در حقيقت آنچه که در باب عرش و کرسي در مقام انساني توضيح داده شد و وجود انساني را به لحاظ عرش قلب او و به لحاظ کرسي نفس او بيان شده است شما اين رو يک ملاک قرار بده و ديگر حقايق را بر اساس آيات انفسي اين گونه تفسير کن «فإذا علمت هذا المثال و تحقّقت بالقول على هذا المنوال» اگر اين مثالي که ما در باب عرش و کرسي راجع به انسان گفتيم اگر اين رو يافتي « فاجعله دستورا لك في تحقيق الحقائق، و ميزانا تقيس به» مقايسه بکني به وسيله اين « جميع الأمثلة الواردة على لسان النبوات».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo