< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه هفتاد و سوم «المقالة التاسعة في قوله سبحانه‌ ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾» مستحضريد که بحث در سيد آيات قرآني و اون هم آيت الکرسي آيت الکرسي رو جناب صدرالمتألهين به بيست فقره و بخش تقسيم کردند و براي هر بخش هم يه مقاله اي اختصاص دادن و در اون مقاله اون بخش رو تبيين فرمودند و تفسير و شرح دادن در اين آيه به فقره نهم رسيديم که فقره نهم سخن الهي است که فرمود «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» و مقاله نهم هم به اين بخش اختصاص پيدا کرده است البته هر مقاله اي هم داراي بخش هاي مختلفي است و عناوين مختلفي دارد در اين مقاله عناوين بخش ها رو به عنوان بيل معرفي کرده اند در چهار لمعه مطالب اين مقاله رو که ذيل اين فقره «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» هست رو توضيح دادن در ابتدا معناي لغوي مفردات اين فقره رو توضيح ميد يکي معناي وسع رو و ديگري هم معناي کرسي رو دارن تشريح مي کنن تا به بخش هاي ديگر برسند در لمعه اول کلمه وسع رو دارن توضيح بدهند يا وسع کرسيه که ريشه مصري به معناي همون وضع هستش وضع همون طاقت بشري است که براي هر انساني يه طاقتي وسعي است که به ميزان طاقت بشري تکاليف هم هست «لا يکلف الله نفسا الا وسعها» که همون طاقت و توان بشر رو بهش وسع مي نامند در اين جا که وسع به عنوان اولين کلمه هست اين رو دارن در لغت معنا مي کنن بفرمايند که ««الوسع» بمعنى الطاقة، يقال: «وسع فلان الشي‌ء»» که به معناي اينکه فلان فلان شخص اون شي رو وسع يعني تحمل کرد «إذا احتمله و أطاقه و أمكنه القيام به و بلوازمه» وقتي گفته مي شود که وسع فلانه لشي يعني اگر فلان شخص اون شي را به اون امر را تحمل کرده است و حملش کرده «و أطاقه و أمكنه» به اندازه طاقت خودش اون رو حمل کرده است و اون شي رو و لوازم اون شيء رو با اون شي به اصطلاح تحمل کرده است « إذا احتمله» يعني زماني که تحمل بکنه و حملش بکنه « و أطاقه و أمكنه القيام به و بلوازمه» و اگر اصطلاحات و سخنان گفته بشود که « «و لا يسعك هذا» أي: لا تطيقه و لا تحتمله» تو طاقت اين رو نداري و نمي تواني اين رو تحمل کنيد پس بنابراين کلمه وسع به معناي طاقت و تحمل کردن يک شي هستش حتي در کلام رسول گرامي اسلام که فرمود « «لو كان موسى حيّا ما وسعه إلّا اتّباعي» اگر موسي کليم زنده بود تحمل نمي کرد مگر آن چيزي که مگر اينکه از من تبعيت مي کرد يعني ما وسعه يعني لا يحتمل غير ذلک که به معناي تحمل کردن و طاقت شي رو داشتن هستش خب اين معناي لغوي کلمه وسع ريشه رقيبش وسع هست و مصلحش وز هست به معناي طاقت « اللمعة الثانية «الكرسي»» که فرمود « وَسِعَ كُرْ‌سِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضَ» کرسي يعني چي کرسي رو هم در لغت معنا مي کنند که عرض کرديم اين ها از باب مفردات تفسيري است که طبيعي است که در هر آيه اي نفراتي هست و کلماتي است که اون مفردات اول معنا ميشه در لغت و در اصطلاح معنا ميشه و بعد در تفسير اون معنا به کار گرفته بشه يکي از مفاد اين فقره از آيت الکرسي همون کلمه کرسي که پروسه رو در لغت معنا مي کنن و بعد در خود آيه اون رو تفسير مي کنم بفرمايند که « «الكرسي» في اللغة: كل أصل يعتمد (يحتمل- ن) عليه» هر اصل و پايه و اساسي که بر او تکيه مي شود بهش مي گن کرسي چيزي که براش اعتماد ميشه و بر او تکيه مي شود و همچنين « كل شي‌ء تراكب‌ فقد تكارس، من «الكرس»- بالكسر» هر شي که حالت ترکيبي پيدا بکنه و از جمع اموري اون امر پايه و اساسي ساخته بشه بهش مي گن کرسي « كل شي‌ء تراكب‌ فقد تكارس» هر شيئي که به صورت ترکيبي و مرکب شکل بگيرد در حقيقت تکارس اطلاق مي شه من الکس به معناي تراکم هستش« و هو تراكب‌ الشي‌ء بعضه على بعض» اين که يک شي در حقيقت يک اون صورتي که حاصل مي شود از ترکيب اشيا روي هم ديگه وقتي مث يه ميزي يا يک صندلي مي خواد ساخته بشه چند تا قطعه شوق با هم ترکيب ميشن و يک صورتي ساخته ميشه که مثلا صورت صندلي يا صورت ميز و نظائر آن «و هو تراكب‌ الشي‌ء بعضه على بعض و تلبّد جزء منه على جزء» که برخي از اجزا بر برخي ديگر سوار ميشن و روي همديگه قرار مي گيرند تا اون شي ساخته بشه از ناحيه ديگر هم کلمه کرس « أبوال الدوابّ و أبعارها» يعني به بول سرگين و پشگل هاي دواب حالا گوسفند هست گاو هست شتر هست هم کرس گفته مي شود « «و الكرس»: أبوال الدوابّ و أبعارها» ابعار جمع بعر و بعر هم همون پشکل و همون سرگين هستش که « يتلبّد بعضها على بعض» وقتي اين ها روي هم رفته قرار گرفته اند مي گن که به اصطلاح کرس اتفاق افتاد ««و الكرس»: أبوال الدوابّ و أبعارها يتلبّد بعضها على بعض و قد أكرست الدار: إذا كثرت فيها الأبوال و الأبعار» وقتي که در يک مکاني بول ها جمع بشه بول شتر و سرگين شتر و گوسفند و گاو اينا جمع بشه مي گن « و قد أكرست الدار بعضها على بعض» در حقيقت اون هيئت ترکيبي رو کرس گفته ميشه حالا يا ابوال دواب باشه يا ابعار باشه يا اجزا چوب و قطعات چوب باشه و هر چي که وقتي روي هم انباشته ميشه و ترکيب پيدا مي کنه حالت کرس بهش اطلاق مي شود « و قد أكرست الدار: إذا كثرت فيها الأبوال و الأبعار يتلبّد بعضها على بعض، و «تراكس الشي‌ء»: إذا تركّب‌» وقتي شي اجزايي کنار هم ترکيب شدن اصطلاح مي گن تراکس شيء « و منه: «الكراسة»» کراس که همين جزوه هست يا پوشه هست در حقيقت به خاطر انباشت اوراق بهش مي گن کراس « و جمعها «الكراريس» لتراكب (لتركب- ن) أوراقها بعضها على بعض» وقتي اين کاغذها کنار هم جمع ميشن و ترکيب ميشن تشکيل کراس ميد و کراريس هم جمع بشن کرسي هم از همين مقوله است وقتي قطعات چوب کنار هم جمع ميشه و ترکيب ميشه در حقيقت کرسي تشکيل ميشه و منه الکرسي پس بنابراين کرسي مشخص به ميز يا صندلي نيست بلکه وقتي قطعاتي از يک چيزي کنار هم جمع ميشن و ترکيب ميشن و پايه و اصلي را براي اعتماد تشکيل بدن بهش مي گن کرسي « و منه «الكرسي» الموضوع لهذه الهيئة» که وضع شده است براي اين هيئتي که روش چيزي قرار بگيرد و اعتماد به بشود « الموضوع لهذه الهيئة المعروفة المصنوع لما يجلس لتركّب خشباته و قطعه» به خاطر اينکه چوب ها ترکيب شدن و قطعات چوب ها با هم ترکيب شدن يک هيئتي رو ايجاد کردند که زمينه جلوس و نشستن بر روي اون هم فراهم شده است « و منه «الكرسي» الموضوع لهذه الهيئة» اين هيئتي که معروف است و مصنوع است « لما يجلس لتركّب خشباته و قطعه» از سوي ديگر هم اين اصطلاح کرسي و کرسي هم به عالمان هم به انديشمندان هم اطلاق ميشه « و يقال للعلماء «كراسي» كما يقال لهم «أوتاد الأرض»» به علما هم معتاد گفته ميشه و هم کراسي گفته ميشه چرا کراسي گفته ميشه لن عليهم براي اينکه بر علما هست اعتماد «و بهم القوام في الدين و الدنيا» مردم براي قوام دين و دنيايش به اون ها مي نگرند و اون ها قوام دين و دنياي مردم اند و مردم به اون اعتماد مي کنن « و يقال للعلماء «كراسي» كما يقال لهم «أوتاد الأرض»» چرا به اون کراسي گفته مي شود « لأن عليهم الاعتماد و بهم القوام في الدين و الدنيا» يعني قوام دين و دنياي مردم به عالمان و انديشمندان شون هست لذا اون ها قابل اعتمادند و از اين جهت به اون کراسي اطلاق مي شود يه بحث بسيار جالبي رو جناب صدرالمتألهين دارن اينجا مطرح مي کنن که اساس اين الفاظ و لغات در قرآن و غير قرآن بايد چگونه تحليل بشه و از منظر عالمان اين گونه الفاظ رو ما چگونه ارزيابي مي کنيم بحث بسيار جالبي است که جناب صدرالمتألهين اين جا مطرح مي کنند چون عالمان از منظرهاي مختلفي به اين لغات مي نگرند نگاهشون به لغات مثل کرسي و شبيه کسي که در مثل قرآن و اين ها آمده يکسان نيست مي فرمايند که « اللمعة الثالثة: في تفسير لفظ الكرسي و غيره من الألفاظ التشبيهية» الفاظي که شبيه به همين کرسي هستن فعلا و اينو از جزئي توضيح بديم و بعد در مقام تطبيق منظرهاي مختلفي به اين گونه از الفاظ وجود دارد و هر کدام از دسته هاي مختلف دانشمندان و نحله هاي علمي رويکردهاي مختلفي در حقيقت به اين الفاظ دارن « في تفسير لفظ الكرسي و غيره من الألفاظ التشبيهية» مثل لفظ ميزان ميزان در مصطلح عالمان به يک معنا نيست معاني مختلفي دارد خب مثل برخي ها معتقدند که ما فقط و فقط بر لغت اعتماد مي کنيم هر چه که معناي لغوي اين الفاظ باشد ملاک و معيار ماست و به هيچي ديگري نگاه نمي کني ظاهرگرايان خصوصا مثل عرض کنم که اهل لغت يا اکثر فقها يا حتي ارباب حديث و حنابله و کراميه اينا در حقيقت من حج اهل لغت رو معيار خود قرار مي دن مي گن که هر چه که معناي لغوي باشه و واضع لغت اين معنا رو براي اين لفظ وضع کرده باش شايد اين وضع اين لفظ رو براي اين معنا وضع کرده باشد همون رو ما ملاک قرار مي ديم اينا يک دسته هستند و مي گن که فرقي نمي کنه ما اگر براي حتي حق تعالي هم بخواهيم لفظ کرسي رو قرار بديم همين معناي لغوي رو مي گيريم که اگر گفته است که « وَسِعَ كُرْ‌سِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضَ» ما بايد نگاه کنيم که در لغت کرسي به چه معناست در همون لفظ به کار مي بريم ولو در مورد شان الهي هم باشه اينا رو به همون وضع به همون معناي لغوي به کار مي بريم اين يک رويکرد هستش رويکرد ديگر رو به تعبير ايشون منهج ارباب عقل و تدقيق هست اونا يه رويکرد ديگري دارن مي گن که ما از اين الفاظ استفاده مي کنيم لکن در حقيقت اين ها رو به تاويل مي بريم که حس درستي بشه اگر ما لفظ کرسي رو به کار مي بريم کرسي به معناي مثل همين امور مرکب و ترکيبي که انباشت روي هم باشه ملاک نيست ما تاويل مي بريم که با قوانين مون سازگار باشه و با موقعيتي که داره به کار ميره هماهنگ باشه اگر مثل در باب الهي و در شان الهي هست ما ديگه از کسي که از چوب و قطعاتي امثال آن باشه قطعا استفاده نخواهيم کرد منهج ديگريست که منهج ارباب عقل و تدقيق هستش منهج سومي رو باز بيان مي فرمايند که اين منهج بسيار منجم مهمي است و اين هستش که راسخ اين در علم و يقين از اين من حج استفاده مي کنند و اون هستش که مي گن اين الفاظ براي ارواح معاني وضع شده اند و ما اگر اين لفظ رو به کار مي بريم به حدود و ثغور اين لفظ به لحاظ معاني لغوي نگاه نمي کنيم بلکه اون روح معنا براي ما ملاک هست اون رو معنا را در موارد متعدد متعدد مي بينيم و در موارد متعدد متعدد به کار مي گيريم و خصيصه هاي موردي در تعيين معنايي اون دخيل نيست اين تحت عنوان اينکه الفاظ براي ارواح معاني وضع شدن مثل مي گن که لفظ ميزان خب موضوع است براي آنچه که به وسيله او وزن اتفاق مي افته و اين امر مطلقه يعني روح معناي وزن کردن در ميزان هست حالا اگر خط کش باشه شاقول باشه اسطلاب باشه حتي علم منطق باشه زراع و عرض کنم که متر باشه و هر چيز ديگري به همه اينا ما ميزان اطلاق مي گيم مي کنيم و خصيصه مورد نقشي تعيين کننده نسبت به اين امر نخواهد داشت اين هم يک نوع نگاهي که به اين گونه از الفاظ و لغات مي شود اين هم رويکرد سومي که توضيح داده اند اما آنچه که در متن آمده « اللمعة الثالثة: في تفسير لفظ الكرسي و غيره من الألفاظ التشبيهية اعلم أن للناس في هذا اللفظ و في ساير متشابهات القرآن و الحديث مسالك» افراد در خصوص اين گونه از الفاظ که در قرآن و يا حديث به کار مي رود مسلک ها و منهج هاي مختلفي دارند و مراد از الناس اين جا مردم عادي نيستند بلکه عالمان رشته هاي مختلف علمي اند احدها يعني احد اين مسلک « منهج أهل اللغة و أكثر الفقهاء و أرباب الحديث و الحنابلة و الكرّامية» که اين ها به اين من حج معتقدند که « و هو إبقاء الألفاظ على مدلولها الظاهرة و مفهومها الأول من غير مراعاة التنزيه و التقديس في ذات اللّه تعالى و صفاته» اهل حديث يا حنابله از همين الفاظ همان مفهوم اولي که به لحاظ لغوي فهميده مي شود همين رو به کار مي گيرند حتي اگر در مورد الحان و تعالي و اوصاف الهي هم بخوان به کار بگيرم با همون به اصطلاح لوازمش به کار مي گيرن که در حقيقت چيزي بر او بيفزايند يا از او بکاهند نيست همون مدلول ظاهريش در حقيقت اخذ مي کنن کميه اين گونه هست حنابله اين گونه ارباب حديث اين گونه و اکثر فقها و اهل لغت اين مسير رو اين مسلک رو در حقيقت دارن و ثاني ها يعني مسلک دوم « و ثانيها منهج أرباب العقل و التدقيق» اونايي که بيشتر در فضاي تعقل و تدقيق هستند اهل حکمت و فلسفه و امثال ذلک ملاک شون و مسلک شون در اين گونه از لغات اين است که اينا رو تحويل مي برن به ظاهرشون اکتفا نمي کنند و مدول ظاهري رو ملاک قرار نميدن مي گن « و هو تأويل الألفاظ على وجه تطابق قوانينهم النظرية و مقدّماتهم العقلية» خب اينا يه سلسله قوانين عقلي دارند و قوانين نظري دارن بر اساس اون قوانين نظري اين الفاظ رو تاويل مي برند و توجيه مي کنند مثل مي گن که خداي عالم مرکب از اجسام و جسم و ماده و صورت معاذلله که نيست جسم ندارد ماده ندارد صورت ندارد و امثال ذلک خب ديگه نشستن و هو الرحمن علي العرش استوي عرش را استوا را و امثال ذلک رو کام تاويل مي برن به گونه اي که با حوزه الهي و تقديسي و تنزيه الهي سازگار باشد « و ثانيها منهج أرباب العقل و التدقيق، و هو تأويل الألفاظ على وجه تطابق قوانينهم النظرية و مقدّماتهم العقلية تحفّظا على تقديسه تعالى و تنزيهه عن صفات الإمكان و نقائص الأكوان» اول اينا قوانين عقلي و مقدمات برهاني خودشون رو پايه ريزي مي کنن و بعد اگر بخوان الفاظ و لغاتي رو به کار بگيرن مطابق با اين قوانين نظري و مقدمات عقلي اون ها رو تاويل مي کنند و توجيه مي کنن و از اون الفاظ استفاده مي کنند ديگه مي گن وقتي گفتيم الرحمن علي العرش الستوي چون مطمئنيم که خداي عالم جسم نيست و جسميت براي او معنا ندارد طبعا اين استوي يک استواي مادي نخواهد بود عرش هم يک عرشه به اصطلاح مادي و يک تخت مادي نخواهد بود اين هم منهج دوم منهج سوم مسلک سوم اصطلاح مال راسخون في العلم و بليغان اند خب اين ها يک تفکر مستقلي دارن مي گن که ما از الفاظ اللغات به معناشون توجه مي کنيم اما به ارواح معنا توجه مي کنيم نه به اشخاص و به اون هيئتي که در حقيقت اون اشخاص دارن مثل ما ميزان را وزن مي کنيم و معناش از لفظ ميزان همون ترازو رو مي فهميم اما ترازو نه به معناي اينکه يه چيزي داشته باشيم يه شاقولي داشته باشه دو تا کف رو داشته باشي نه روح ترازو که همون توزين کردن است با خط کش هم توزيع مي کنيم با شاغول هم توزيع مي کنيم با به اصطلاح دماسنج هم توزيع مي کنيم و حتي فن عروض منطق هم با همه اينا توزيع مي کنيم حتي با نحو توزيع مي کنيم با نقد توزيع مي کنيم ادبيات رو با منطق توزيع مي کنيم افکار رو با به اصطلاح فن عروض توزيع مي کنيم اشعار رو بنابراين همه اينا مي تونن ميزان باشن حتي با عقل عقل رو ميزان قرار مي ديم براي اينکه توزين مي کند حق و باطل را از يکديگر جدا مي کند بد و خوب رو ممتاز مي کند به عقل هم مي گيم ميزان خط کش مي گيم ميزان به فن عروض فن منطق به همه اينا مي گيم ميزان چرا چون اين الفاظ در حقيقت يعني لفظ ميزان يعني ما يوزنبه و همه اينا هم در حقيقت ماي زنبه هستند و لذا همه اينا مي توانند ميزان باشند پس اين گونه الفاظ براي ارواح معاني وضع شده اند « و ثالثها منهج الراسخين في العلم و الإيقان، و هو إبقاء الألفاظ على مفهوماتها الأصلية من غير تصرّف فيها» ما ميزان و در معناي ميزان به کار مي بريم « لكن مع تحقيق تلك المفهومات و تجريد معانيها عن الأمور الزائدة» ما مي گيم وقتي گفتيم ترازو ديگه ترازم لزومي معناش داشتن يک شاغول و دود کفه نيست بلکه هر آن چيزي است که به وسيله او وزن اتفاق مي افتد و همه اين مواردي که ما ياد کرديم امر اموري هستند که وزن به وسيله اون ها اتفاق مي افتد « لكن مع تحقيق تلك المفهومات و تجريد معانيها عن الأمور الزائدة» به تعبير ديگر ما به خصيصه اين موارد کار نداريم که وقتي گفتيم ترازو مث حتما بايد دو تا کفه داشته باشه شاغول داشته باشه نه ترازو يعني مايوزن به و اين مي تونه منطقم باشه فن عروس هم باشه علم نه هم باشه عقل هم باشه و همه اين گونه از امور « و عدم الاحتجاب عن روح المعنى بسبب‌ اعتياد النفس بهيئة مخصوصة» اين جوري نيست که حالا اگر در يک امري ترازو مثل شاغول دار و دوتا کفته بودن ما محجوب بشيم و در اين احتجاب قرار بگيريم و بگيم که ميزان يعني همين ترازو يعني نه « و عدم الاحتجاب عن روح المعنى» ما از روح معنا در حجاب نيستيم به سبب اينکه نفس عادت داره که يک هيئت مخصوصه اي رو مثل يک شاقول دوتا کفه ترازو رو ببينه «بسبب اعتياد النفس بهيئة مخصوصة يتمثّل ذلك المعنى بها غالبا». ما غالبا وقتي مي گيم ترازو يعني يه چيزي که دو تا کفه داشته باشه يه شاقول داشته باشه و امثال ذلک نفس بهش اعتياد کرده و عادت کرده نخير ما در اين امر به اين گونه از خصائص مورد توجهي نمي کنيم لذا اين هيئت مخصوصه يعني خصيصه مورد براي ما هيچ گونه احتجاب نبايد ايجاد بکنه ما به اون روح معنا توجه مي کنيم « و عدم الاحتجاب عن روح المعنى بسبب‌ اعتياد النفس بهيئة مخصوصة يتمثّل ذلك المعنى بها غالبا.» که وقتي تا گفتيم ترازو اين معنا در ذهن تمثل پيدا مي کنه که يک شاغولي داشته باشه و دو تا کفه ترازويي و امثال ذالک نمونه بسيار بارز و روشني رو بيان مي کنن مي گن مثل لفظ ميزان خب ميزان يعني چي اين لفظ موضوع است لما يوزن به شي تموم شد رفت هر چيزي که به وسيله اون وزن اتفاق مي افته بهش مي گن ميزان « و هو أمر مطلق عقلي هو بالحقيقة روح معناه و ملاك أمره من غير أن يشترط فيه التخصص بهيئة مخصوصة» اين کاملا امر واضح و روشني است که امري که موضوع اصل لمايوزن و به اين يه امر مطلق عقلي است و در حقيقت اين روح معنا مقصود ما هست و ملاک ما هست بدون اينکه به خصيصه موردي به هيئتي وضعي ما توجه داشته باشيم همه اين خصائصي که براي موارد مثل خط کش مثل شاغول مثل ترازوي کف دار مثل عرض کنم که فن عروض ما همه اون خصائص رو کنار مي زاريم بلکه اون چيزي که موجب توزين هست اون ملاک خودمون قرار مي دهيم « هو بالحقيقة روح معناه و ملاك أمره من غير أن يشترط فيه التخصص بهيئة مخصوصة، و كلّ ما يقاس به شي‌ء- بأيّ خصوصية كانت، حسّية كانت أو عقلية- يصدق عليه أنه ميزان،» هر چيزي که ما به وسيله او بخواهيم يه چيزي رو بسنجيم حالا اون امر حسي باشه يا عقلي باشه ما بهش مي گيم ميزان هر چي مي خواد باشه آهني باشه عرض کنم که چوبي باشه يا مثل خط کش باشه يا مثل شاغول باشه اينا هيچ کدوم نقشي در اون معناي به اصطلاح توزيين کردن ندارن مثل مستت يعني خط کش « الشاقول و الكونيا و الأسطرلاب و الذراع و علم النحو و العروض و المنطق و العقل كلّها مقائيس و موازين» که مقايس يعني عامل سنجش مقايسه و موازين هم عامل ميزان کردن و توزيع کردن است « بها يقاس و يوزن الأشياء، و لكل منها و زان ما تناسبه و تجانسه» هر کدام از اين ها يعني مسخره و شاقول و گونيا و اسطرلاب و زارع و علم نحو عروض و منطق و همه اين ها « و لكل منها و زان ما تناسبه و تجانسه» توزيني است که مناسب با خود اون ها باشه و مجالس با اون ها باشه بعد اين توضيح ميد بفهمن که « فالمسطرة ميزان الخطوط المستقيمة» خط کش عامل توزين خطوط مستقيم است که ما مي خوايم ببينيم که اين خط چقدر هست با خط کش حقيقت اين رو توزين مي کنيم « و الشاقول ميزان الأعمدة على وجه الأرض» اون ستون هايي که روي زمين گذاشته شده ما مي خوايم ببينيم آيا صاف هست يا صاف نيست با اين شاقول اندازه گيري مي کنيم و ميزان و توزيع مي کنيم « الكونيا ميزان ما يوازي الأفق من السطوح» مي خوايم ببينيم که آيا اين سطوحي که قرار گرفتن در چه افقي هستن و به وسيله گونيا اونا رو توزيع مي کنيم و همچنين اسطرلاب ميزان ارتفاعات و غير ارتفاعات براي اين گونه از امور ما در حقيقت اسطرلاب قرار مي ديم زراع هم ميزان کميت مقادير خطيه ما مي خوايم پارچه اي متر بکنيم يا زميني رو مي خوايم متر بکنيم با زراع متر مي کنيم و نحو هم ميزان و اعراب لفظ ما اگر بخوايم ببينيم که آيا اعراب لفظ فاعل مرفوع هست مفعول منصوب هست تميز منسوب هست يا مث مبتدا مرفوع است خبر مرفوع است امثال ذالک با علم به نحو ما توزين مي کنيم « النحو ميزان إعراب اللفظ و بنائها ع» آيا محارب هستند يا مبني هستند از طريق علم نحو ما اين ها رو بررسي مي کنيم « على عادة العرب، و العروض ميزان كميّة الشعر» بخوام يک شعر را بسنجيم که آيا حيثيت شعري دارد وزن دارد قافيه دارد و امثال ذلک با فن عروض مي سنجيم منطق هم ميزان تصحيح افکار هستش ببينيم که آيا اين فکر صحيح هست شکل منطقي دارد يا نه با اشکال منطقي افکار رو ما مي سنجيم ببينيم که آيا اين افکار در قالب اشکال منطقي جا دارند يا نه و اگر جا داشتند فکر صحيح است اگر نه نه و همچنين عقل هم ميزان پل هست که مي خواد کليات رو بررسي بکنه و بد و خوب رو حق و باطل رو سعي و فاسد و امثال ذلک رو عقل مياد توزين مي کنه بررسي مي کنه و در حقيقت معيار ميده که چه چيزي صحيح است چه چيزي غافل است چه چيزي حق چيزي ناحق است و امثال ذلک اين گونه از امور و در حقيقت ما در معيارهاي مون قرار مي ديم بنابراين مسالک و منحل سه گانه اي رو در اين رابطه از اهل لغت اهل عقل و تدقيق و راسخون في العلم مطرح فرمودند و روشن شد که در حقيقت رويکردها براي معاني الفاظ خصوصا الفاظ مفردات قرآني و حديثي يکسان نيستند و بايد بر اساس اون ها بررسي بشود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo