< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/12/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه چهل و هشتم از تفسير آيت الکرسي از کتاب شريف تفسير جناب صدرالمتألهين «المقالة الرابعة فيما يتعلق بقوله تعالى‌ «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»» خب همون طور که مستحضريد در اين آيت الکرسي که سيد آيات قرآني هست جناب صدرالمتألهين بيست مقاله و يک خاتمه اختصاص دادن و به هر فرازي از فرازهاي آيت الکرسي يک مقاله اختصاص پيدا کرده است البته در هر مقاله اي بخش هاي مختلفي وجود دارد و عناوين گوناگوني که در اين مقاله چهارم چهار مقصد لحاظ شده است در هر مقصدي مطلب خاصي رو که در مقام تبيين کلمه شريفه «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» هست رو درن بيان مي کنند تقسيري که در اين رابطه دارند مي فرمايند که اولين مقصد اولا اين هست که ربط اين بخش يعني «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» با بخش قبلي که الحي القيوم هست چيست با اين بيان که در اين مقصد اول بيان شده نسبت بين «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» با کلمه الحي القيوم اين جور بيان مي شود که در حقيقت الحي القيوم جهت اثباتي است و «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» جهت سلبي است يعني حق سبحانه و تعالي براي ايجاد عالم با تمام هستي حضور دارد و قيوم و مقوم است و هيچ چيزي اين قيوميت حقش سبحانه و تعالي را ابطال نمي کند زيرا نازل ترين و ضعيف ترين امر سنه و نوم هست که حق سبحانه و تعالي براي او نه خوابي هست و نه قبل از خواب که چرت قبل باشد بنابراين مي فرمايند که اين فقره در جهت ابطال نقيض کلمه الحي القيوم است الحي القيوم جنبه ي اثباتي دارد و «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» جهت سلبي و اين تاکيد مي کند معناي الحي القيوم را حق سبحانه و تعالي ثابت و پايدار و مقوم همه چيز است و هيچ امري واجب سبحانه و تعالي را در اين پايداري و قيموميت اختلالي براش ايجاد نمي کند خب اين معنا در حقيقت ضمن اينکه کلمه «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» به لحاظ جمله اي و عبارتي داره معنا ميشه اين نظم علمي بحث رو هم بهش اشاره مي کنه کما اينکه در مقصد دوم به لحاظ معنايي که معناي سنه و نوم چي هست رو هم توضيح خواهند داد اما در اين بخش به جهت بيان نظم علمي اين جملات ربط بين «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» با جمله الحي القيوم تشريح مي شود که جنبه اثباتي براي الحي القيوم است و جنبه سلبي براي «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» و اين ابطال نقيض تاکيد مي کند جنبه اثباتي رو بعد اين نکته رو در خلال فرمايشاتشون دارن که براي اينکه يک حقيقتي به صورت عام تحقق پيدا بکند انتفاع به اصطلاح انتفاع پيدا بکند و نفي بشود نفي عام به انتفاع جميع افراد هست کما اينکه تحقق يک طبيعت به تحقق يک فرد از آن هستش اگر جميع افراد يک امر عامامي منتفي شد اون حقيقت به تمام معنا منتفي است کما اينکه اگر يک فردي از افراد حقيقت و طبيعتي تحقق پيدا کرد اون طبيعت تحقق پيدا مي کند مي فرمايند که فتور و سستي انحائي دارد شدت و ضعف دارد کمال و نقص دارد اگر ناقص ترين امر فتور و ضعف و سستي منتفي بشود يعني انحا و انواع قوي تر و شديدتر آن هم منتفي شده است چون سنه و نوم از اضعف مراتب فتور و سستي هست مي فرمايند که وقتي اين سستي براي حق سبحانه و تعالي وجود نداشته باشد طبعا انحا و انواع قوي تر از سستي هم به سراغ حق سبحانه و تعالي نخواهد رفت حالا اين مطالبي است که در خلال متن باز مي شود «المقالة الرابعة فيما يتعلق بقوله تعالى‌ «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»و هي مقاصد» چند مقصد و چهار مقصد در اين مقاله وجود دارد «المقصد الأول في انتظامه بما سبق‌» که نسبت کلمه «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» با کلمه قبل که الحي القيوم هست اول بايد روشن بشه مي فرمان که « و هو أنه تعالى لما بيّن أنّه حيّ قيّوم» وقتي در فقره قبل به صورت روشن و واضح بيان فرمود که خداي عالم حي قيوم است با توجه به نکات بسيار عميق و لطيفي در اين رابطه که در مقاله سوم ملاحظه شد «أراد أن يؤكّد ذلك بابطال نقيضه مطلقا» اکنون مي خواهند نقيض اين حي قيوم را ابطال بکنند به صورت کلي و مطلق که به هيچ وجه اختلالي در حقيقت الحي القيوم پيش نيايد هر چه که مي تواند الحي القيوم رو آسيب بزند و جايگاه الحي القيوم رو مختل کند اون بايد نفي بشه تا در مقام اثبات هيچ مانعي در مسير الحي القيوم نباشد ابطال نقيضش به چيه «و هو «عدم القيام بتدبير الخلق على الوجه الأتمّ الأحكم» » يعني اگر حق سبحانه و تعالي قيام نکند به تدبير خلق بر وجهي که اون وجه اتم و احکم هست اين در حقيقت باعث مي شود که حي القيوم جاي خودش ثابت و موکد باشد ابطال نقيض حي قيوم يعني چي يعني اينکه اولا نقيضش عبارت است از اينکه سستي و فتور و ضعف حاکم بشود و خداي عالم معاذلله نتواند پ و قوم باشد عدم اين امر عبارت است از ابطال نقيض حي القيوم «و هو «عدم القيام بتدبير الخلق على الوجه الأتمّ الأحكم»» که اين علي الوجه الاتم الاحکم» در حقيقت يعني متعلق است به عدم القيام يعني عدم القيام به تدبير الخلق بر وجهي که اتم محکم است يعني محکم ترين و کامل ترين وجه در اينکه هيچ گونه قيامي در جهت اختلال در وضعيت حي قوم پيش نخواهد آمد «و إنّما يثبت ذلك» کي اين اتفاق مي افته که هيچ وقت تدبير خلق درش اختلالي پيش نياد دروم اختلالي پيش نياد «و إنّما يثبت ذلك بملاحظة أنّ انتفاء العامّ بانتفاء جميع أفراده،» دو قاعده در اينجا وجود دارد يک قاعده اين است که اگر يک عامي طبيعتي بخواهد منتفي بشود بايد تمام افرادش منتفي بشوند اگر يک فرد از آن طبيعت موجود باشد اين طبيعت منتفي نشده است در مقابل اگر بخواهد يه ته حقيقتي تحقق پيدا بکند بايد به تحقق يک فرد اگر يک فرد از اونه حقيقت و طبيعت تحقق پيدا کرد اون طبيعت تحقق پيدا خواهد کرد پس انتفاع عام به انتفاع جميع افراد است و تحقق عام به تحقق يک فرد از اون هستش خب حالا اينو الان اين دوتا قاعده رو ميخوان الان باز بکنن و تطبيق بدن نسبت به اينکه «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»داره تثبيت مي کنه و تاکيد مي کنه الحي القيوم رو «كن الأمر الكلي إذا كان مقولا بالتشكيك على أفراده المتفاوتة بالكمال و النقص، فإن كان أمرا وجوديا فوجود الفرد الشديد عن الفاعل كاشف عن إمكان وجود النحو الضعيف عنه و اقتداره عليه بالطريق الأولى، لأنه أهون عليه و أسهل،» مي فرمايند که اگر اون طبيعتي که ما از او سخن مي گيم از انتفاعش و تحققش سخن ميگيم يک امر کلي باشه که مقوله به تشکيک يعني داراي افراد متفاوته ايست که برخي ها کاملا برخي ناقص اند برخي قوي اند برخي ضعيف هستند اگر اون طبيعت اين گونه بود خب در چنين وضعي «فإن كان أمرا وجوديا فوجود الفرد الشديد عن الفاعل كاشف عن إمكان وجود النحو الضعيف» اگر طبيعتي داشتيم که اين طبيعت مقول به تشکيک بود و افراد متفاوتي داشت که بعضي کامل و بعضي ناقص اند در چنين وضعي اگر وجود فرد اقوا واشد تحقق پيدا بکند قطعا علم داريم که فرد اضعف هم امکان تحقق دارد بلکه ا احوون و اظهر است چرا چون اگر فاعل توانسته باشد فرد شديد رو ايجاد بکند قطعا مي تواند فرد ضعيف را هم ايجاد بکند «فإن كان أمرا وجوديا فوجود الفرد الشديد عن الفاعل كاشف عن إمكان وجود النحو الضعيف عنه و اقتداره عليه بالطريق الأولى، لأنه أهون عليه و أسهل،» فرد ضعيف اهون است نسبت به فرد قوي و ا اسهل است بر فاعل «كما قال تعالى في باب إعادة الخلق يوم القيامة: وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ‌» خداي عالم براي اين که روز قيامت را ايجاد بکند براي او ايجاد روز قيامت آسان تر است از آفرينش ابتداي هستي ابتداي هستي هستي هيچ چيز نبود عدم بود و خداي عالم از جايگاه ابداع خودش آدم رو ايجاد کرد خب براي اعاده و ايجاد مجدد اين عالم امر براي حق سبحانه و تعالي اسهل و اهون خواهد بود «كما قال تعالى في باب إعادة الخلق يوم القيامة: وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ‌» اهو است بر خداي عالم زيرا اون چيزي که از ابتدا هيچ نبود و معدوم محض بود ايجادش بسيار دشوارتر است «لأن نفس الإيجاد مما يقبل الأشدّ و الأضعف كالوجود،» براي اينکه نقص ايجاد از اون چيزهايي است که نفس ايجاب از اون اموري است که قبول مي کند شديد را و ا اشد را و ضعيف و ازعف رو يعني همون طوري که مو وجودات داراي مراتب اند شديد و اشد قوي و ضعيف و قوي و اضعف و اقوام ايجاد هم به فراخور وجود همي کنند طور هستش چون وجودات اين گونه اند ايجاد هم اين گونه است «لأن نفس الإيجاد» از اون اموري است که «يقبل الأشدّ و الأضعف كالوجود،» همون طوروري که وجود شديد و ضعيف دارد کامل و ناقص دارد ايجاد هم شديد و قول ضعيف دارد کامل و ناقص دارد «لأن نفس الإيجاد مما يقبل الأشدّ و الأضعف كالوجود، و إيجاد الشي‌ء ثانيا أسهل‌ على الفاعل من إيجاده أوّلا» طبيعي است که اگر شيئي از ابتدا وجود نداشت فاعل بخواهد او را ايجاد کند اين اشد است و سخت تر است و دشوارتر است و ايجاد مجددش راحت تر و آسان تر است « و إيجاد الشي‌ء ثانيا أسهل‌ على الفاعل من إيجاده » اين شيء اولا بنابراين « فاقتداره على الإبداء» اقتدار و قدرت حق سبحانه و تعالي بر ابداع و ايجاد يک شي اين «كاشف عن اقتداره على الإعادة» اين کشف مي کنه که خداي عالم براي اعاده اش قدرت دارد چون اگر فرد قوي اتفاق افتاد فرد ضعيف هم قطعا محقق خواهد شد اگر فاعلي فرد قوي رو ايجاد کرد قطعا بر ايجاد فرد ضعيف عالب تر و قاهرتر است ولي در برعکس اگر يک فرد ضعيف رو ايجاد کرد دليل بر اين که قدرت بر ايجاد فرد برتر و قوي تر داشته باشد نيست « و هذا بخلاف تحقّق الفرد الضعيف، فإنّه ليس دليلا على تحقّق الفرد الشديد» اگر کسي يه کار آساني انجام بده دليل نيست که يکه کار سخت رو بتونه انجام بده ولي اگر کار سخت رو انجام داد دليل بر اين است که مي تونه کار ضعيف رو و آسان رو انجام بده حالا مثال مي زنن مي فرمايند که « فإن تحقّق إعطاء الدرهم من زيد لا يدلّ على إمكان إعطاء الصرّة منه» اگه يه نفري تونست يک درهم به هاي زيد بده اين دليل نيست که بتونه يک کيسه ي درهم به آقاي زيد بده به جهت اينکه فرد ضعيف دلالت بر وجود فرد قوي نمي کند اما وجود فرد قوي دلالت بر اين رو دارد که قدرت بر انجام فرد ضعيف وجود دارد « فإن تحقّق إعطاء الدرهم من زيد لا يدلّ على إمكان إعطاء الصرّة منه» ولي در جانب سلب به عکس هستش يعني « ذا سلب الفرد الضعيف عن شي‌ء يدلّ على سلب الفرد القوي أيضا بدون عكس» يعني اگر يک فرد ضعيفي سلب بشه از يک شيئي اين دلالت مي کنه که فرد قوي هم قابل سلب هست ولي اگر فرد قوي سلب بشه ممکنه که اون فرد ضعيف سلب نشه اينا براي اين مي خوان بفرمايند که اگر ما نه فکر کرديم سنه را و نوع را از حس و پانو تعالي چون فرد ضعيف هست قطعا فرد قوي هم سلب مي شود يعني به هيچ وجه فتور و سستي براي واجب سبحان تعالي نيست او که نه سنه اي و نه نووي او را احاطه نمي کند پس قطعا هيچ چيز ديگري هم او را احاطه نخواهد کرد « و في جانب السلب بعكس ذلك، إذا سلب الفرد الضعيف عن شي‌ء يدلّ على سلب الفرد القوي أيضا» اما عکس اينطور نيست که اگر فرد قوي سلب بشه حتما فرد ضعيف هم سلب خواهد شد ممکن است که فرد قوي سلب بشه ولي فرد ضعيف باقي بمانده و شخص در حقيقت اون اون فرد ضعيف بخواد تحقق پيدا بکنه مثلا « فإنّ حرمة الافّ للأبوين دالّ على حرمة الضرب و القتل دون العكس» اگر گفتند که « فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ» خب اين بالاولويت دلالت مي کند براي اينکه ضرب و قتل منهي است اما اگه گفتن که پدرتون رو نزنين پدرتون رو نکشيد اين دليل بر اين نمي شود که به او اف هم نگوييد « فإنّ حرمة الافّ للأبوين دالّ على حرمة الضرب و القتل دون العكس» اينا در حقيقت مثال هايي بود براي تبيين اون دو قاعده يه قاعده اين است که انتفاع عام به انتفاع جميع افراد هست قاعده دوم اين است که تحقق عام به تحقق تمام افراد هست بعد مي فرمان که اگر يک عام يک امر کلي به صورت مقوله به تشکيک بود در بحث کمال النقص مي فرمايند که اگر توانست فرد اکمل رو ايجاد بکنه حتما مي تواند فرد انقص رو هم ايجاد بکنه اگر توانست فرد اقوا رو ايجاد بکنه حتما مي تواند فرد اضعف را هم ايجاد بکن کند اما در جانب فرد ضعيف اگر طرد ضعيف رو ايجاد کرد دليل نمي شود که فرد قوي رو هم بتونه ايجاد بکنه بلکه اگر فرد قوي رو ايجاد کرد دليل بر وجود فرد ضعيف قدرت بر فرد ضعيف هستش حالا اين مثال ها و نمونه هايي بود که براي روشن شدن اين تعبير «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» هستش مي فرمايند که « و سلب القيّومية عن الشي‌ء الواحد يتصوّر على أنحاء» اگر ما بخوايم بگيم خداي عالم حي قيوم هست اولا و هرگز از اين وصف و از اين صفت کمالي از او سلب نمي شود يعني ويژگي الحي القيوم از خداي عالم سلب نمي شود خب براي اينکه بگيم به هيچ وجه ويژگي الحي القيوم از واجب الوجود سلب نمي شود وقتي يک فرد ضعيفه از افراد سلبي را بيان بکنيم اين نشان از اين است که به صورت کلي هيچ فردي از افرادي که مويب سلب حي قيوم هست در بر حوزه ي الهي اثرگذار نيست « و سلب القيّومية عن الشي‌ء الواحد يتصوّر على أنحاء» سلب قيوميت چند نوع مي تونه وجود باشه « إما برفع ذاته» اگر خداي عالم بخواد حي قيوم نباشه اصلا ذات خدا مثلا معاذالله نباشه که « تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا» اگر ذات حق صبحانه و تعالي نبود طبعا الحي القيومي هم نخواهد بود و چون واجب الوجود وجود براش به ضرورت الاعزلي ثابت است پس قطعا الحي القيومي وجود دارد اين يک مطلب مطلب دوم اين سلب قيوميت اما به رفع ذات بو که گفتيم رفع ذات محال است يا نه ذات وجود دارد ولي صفت ايجادي سلبي حي قيومي نباشد « و إمّا برفع أصل صفة الإيجاد و الإدامة، و إمّا بتحقّقها مع الفتور» يا بيايم بگيم که خدا گرچه هست ولي حي قيوم نيست يا گرچه حي قيوم هست ولي ح قومي قوي ندارد چه بسا ضعف و فتور اين الحي القيومي رو احاطه بکنه و خداي عالم در مقام الحي القيوم کاملا برنيايد « و إمّا برفع أصل صفة الإيجاد و الإدامة، و إمّا بتحقّقها مع الفتور. و مراتب الفتور في الفاعلية أيضا مختلفة كمالا و نقصا» فتور هم کم و زياد داره يک وقت زياده که نمي تونه هيچ کاري انجام بده يه وقت کم است مي تونه برخي از کارها رو انجام بده بعد ايشون ميفرمايند که ضعف فتور « و أضعف الجميع السنة» ضعيف ترين فتور و سستي اين است که انسان رو يه لحظه يک لحظه خواب بربايد چرت بزند خفخه و خفختان ي که در حديث فقهي بود اينجا بخواد مثلا يک لحظه معاذلله خداي عالم رو خفقه يا خفختان بگيره اين يک لحظه مي فرمايند که اين اضعف مراتب فتور هستش « و مراتب الفتور في الفاعلية أيضا مختلفة كمالا و نقصا. و أضعف الجميع السنة. ثمّ النوم» اول سنه هست که مقدمه نوم است بعد نوم « لأن الفتور الحاصل بفساد أسباب الفاعلية كصفة القدرة، أو الإرادة، أو العطوفة، أو الرحمة، أو العلم برجحان الفعل، و غير ذلك- أقوى و أشدّ» مي فرمايند که اين فتور که اين فتور چي حاصل ميشه زماني اين فتور حاصل ميشه که اسباب فاعليت ضعيف بشه اسباب فعاليت چيه علم است قدرت است اراده است ميل است کشش نفساني است اگر اينا ضعيف بشه طبعا اون فتور رخ خواهد داد « لأن الفتور الحاصل بفساد أسباب الفاعلية» اين فتور اقو و اشد داره خب اسباب فعاليت چيه مثل صفت قدرت قدرت است که فاعليت مي آورد اراده است که فعليت مي آورد عطوفت و ميل و کشش است بر دوست داشتن است « أو الرحمة، أو العلم برجحان الفعل» همه اين ها از اسباب فاعليتن اينا اگر ضعيف بشوند فاعل ضعيف خواهد شد « لأن الفتور الحاصل بفساد أسباب الفاعلية أقوى و أشدّ ؛ ثمّ إن مراتب كل من السنة و النوم مختلفة كمّا و كيفا» خب مراتب هر کدام از حفقه و خفقتان و نوع هم کما و کيفا مختلف است تمام اين بيان ها براي اين است که بگن حتي ضعيف ترين مرتبه از اموري که فاعليت الحي القيوم رو بخواد مختل بکنه در واجب سبحانه و تعالي راه ندارد « ثمّ إن مراتب كل من السنة و النوم مختلفة كمّا و كيفا. فإنّ السنة في السنة أشدّ في بابها من السنة في الشهر» اگر مثلا يه نفر در يک ماه خوابش ببره يا در يک سال طبيعي است که اون سنه اي که در سنه و سال هست اشد است از اون سنه اي که در شهر و ماه هستش « فإنّ السنة في السنة أشدّ في بابها من السنة في الشهر. و كذا النوم في اليوم أشدّ في بابه من النوم في الساعة،» آيا يک روز يک شبانه روز خوابيدن شديد تره يا يک ساعت خوابيدن خب طبيعي است که يک شبانه روز خوابيدن شديدتر هستش اما در عين حال مي فرمايند که به هر حال مسئله نوم و سنه کم مو کيف دارد شدت و ضعف دارد « و كذا النوم في اليوم أشدّ في بابه من النوم في الساعة» اگر ضعيف ترين مراتب سنه و نوم اتفاق نيفته قطعا مراتب برتر هم اتفاق نخواهد افتاد و « و أضعف الجميع «سنة مّا»» يعني يک خفقه يا خفقطان يک چرت در حقيقت يک چرت نيم بند هم اگر باشه اين ها ميگن از اضعف همه مراتب « و أضعف الجميع «سنة مّا» و «نوم ما» على التنكير الإبهامي» وقتي ميگن «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» اين سنتة اين تنوينش تنکير ابهامي است يعني يک حتي يک هفته يک نيم چرت هم حق سبحانه و تعالي نخواهد داشت « و أضعف الجميع «سنة مّا» و «نوم ما» على التنكير الإبهامي، إذ يكفي في تحقّقه لحظة ما و أقلّ منها» کمترين از سنة و حتي اقل از لحظه هم در حق سبحانه و تعالي شرتي حاصل نخواهد شد خيلي خوب بر اساس اين معنا اون قاعده رو ما مي خوايم احيا بکنيم که اگر فرد ضعيف تحقق پيدا نکند قطعا فرد قوي هم تحقق پيدا نخواهد کرد « فإذا انتفي هذه الفرد الضعيف عنه تعالى فلا بدّ أن يكون غيره من الأفراد منتفية،» که اگر فرد ضعيفي از سنه و نوم اتفاق نيفتاد قطعا پرده قوي هم اتفاق نمي افتد « فإذا انتفي هذه الفرد الضعيف عنه تعالى فلا بدّ أن يكون غيره من الأفراد منتفية، و بانتفاء الجميع قد انتفت طبيعة الأمر العدمي، أعني رفع القيّومية» يعني وقتي ما اومديم نفي کرديم و گفتيم که حتي ضعيف ترين فرد از سنه و نوم هم اتفاق نمي افتد پس در حقيقت طبيعته امر عدمي رو ما انتخابش ايجاد کرديم يعني هرگز حق سبحانه و تعالي عدموميت براي او امکان ندارد « قد انتفت طبيعة الأمر العدمي، أعني رفع القيّومية» رفع قيموميت براي حق سبحانه و تعالي امکان ندارد وقتي رفته قيوميت که نقيض قيوميت است امکان نداشت پس قيوميت موکد وشدد مي شودند « و بانتفاء هذا الرفع يتحقّق قيّوميته تعالى» وقتي ما نقيض رو ابطال کرديم و رفع کرديم قيوميت تحقق پيدا مي کنن « و بانتفاء هذا الرفع» رفع قيوميت رفع عدم قيوميت طبعا قيموميت تحقق پيدا مي کند « لأن رفع الرفع يستلزم الإيجاب» ما رفع مي کنيم رفع قيوميت را رفع مي کنيم عدم قيوميت را وقتي رفع کرديم عدم قيموميت را اثبات مي کنيم اصل قيوميت را « فقال سبحانه: لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ‌ ليكون تأكيدا لقوله: الْحَيُّ الْقَيُّومُ‌» بنابراين نسبت «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» با الحي القيوم يک نسبت کاملا روشن و بييني است که براي تاکيد الحي القيوم آمده است و المعني هم روشن است که « أنه تعالى لا يفترّ عن تدبير الخلق لحظة» حتي يک لحظه هم فتور و سستي در تدبير خلق و قيموميت واجب سبحانه و تعالي نيست و الا اگر بنا باشه يک لحظه در تدبير خلق فتور و سستي پيش بياد « لتساقطت السموات‌ و الكواكب و فسدت الأرض و من عليها و فيها» با آنچه که در حکمت آمد که نازي کند فرو بريزند عالم ها همين است اگر به تعبيري يا اراده بر عدم باشد يا معاذالله سنه و نومي باشد « لتساقطت السموات‌ و الكواكب و فسدت الأرض و من عليها و فيها و بطلت الأزمنة و الفصول» و همه امور ديگه از بين خواهد رفت مثل « لو لا الحجة لساخت الأرض» همينطور هستش وقتي اتفاق اين چناني افتاد « و فنت المواد و الأصول» و همه ي اون چيزهايي که زيربا و زير ساخت آسمان زمين هستند هم همه فاني خواهند شد وقتي اين طور شد ديگه « و لا يمكن بعده إيجاد الموجودات، لأن الحدوث التكويني من غير مادة مستحيل،» اگر خداي عالم بخواد اينو دوباره ايجاد بکنه چون ماده اي وجود ندارد اين مستهيل است البته مراد اين است که اگر حق سبحانه و تعالي بخواد به معناي ايجاد مجدد بخواد داشته باشه خب اون يه بحث ديگه هستش اما بخواد همي کنند رو دوباره سر و پا بکنه چون اينا از بين رفتن ديگه ممکن نيست « لأن الحدوث التكويني من غير مادة مستحيل، و إعادة المعدوم بالمرّة ممتنع» اگر امري معدوم پيدا کرد و راسا از بين رفت و باطل شد ديگه اعاده اش ممتنع است بنابراين « الفتور في تدبير الخلق- و لو لحظة واحدة- يوجب انسداد باب الصنع و الإيجاد للموجود و قطع الفيض و الكرم و الجود- تعالى عن ذلك علوّا كبيرا» بنابراين اين جور نيست که حالا يه اتفاق کوچيکي باشه اگر به اندازه يک لحظه بلکه دون يک لحظه و اقل من الحظه بخواهد ضعف و سستي در عالم پيش بياد همه عالم فرو خواهد ريخت و ديگه باب صنع و ايجاد هم بسته خواهد شد « فالفتور في تدبير الخلق- و لو لحظة واحدة- يوجب انسداد باب الصنع و الإيجاد للموجود و قطع الفيض و الكرم و الجود- تعالى عن ذلك علوّا كبيرا.» در پايان اين بحث يه ان قلت و قتلت مختصري دار دارند مي فرمايند که خب حالا که سنه عبارت از مقدمه نوم است ديگه چرا ن نوم رو تکرار کرده همين « «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ» هم کافي بود نيازي به نوم نبود « فإن قلت: فإذا كانت السنة عبارة عن مقدمة النوم، فإذا قال‌ «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ» فقد دلّ ذلك على أنه لا يأخذه نوم بطريق أولى» طبق قاعده اي هم که شما گفتيد که اگر از اضعف فرد معدوم باشه فرد قوي هم معدوم خواهد شد ديگه ذکر نوم ضرورتي نداشت « فإذا قال‌ «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ» فقد دلّ ذلك على أنه لا يأخذه نوم بطريق أولى، فكان ذكر النوم بعده تكريرا؟» اين تکرار اون قاعده ايست که در حقيقت اگر فرد اضعف از بين رفت فرد قوي هم از بين خواهد رفت و ديگه نيازي به فرد گفتن اين که فرد قوي از بين مي رود نيست جواب مي فرمايند که « قلنا: تقدير الكلام لا تأخذه سنة، فضلا عن أن تأخذه النوم» ما بايد اينجوري بخونيم که « «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ فضلا عن أن تأخذه النوم» يعني اگر خواب او رو نمي گيره ببخشيد چرت او رو نمي گيره سنه او رو نمي گيره حتما نوم هم او رو نخواهد گرفت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo