< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/02/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه صد و ششم از تفسير سوره مبارکه «فاتحة کتاب» کتاب تفسير جناب صدر المتألهين ذيل آخرين کريمه سوره «فاتحه» ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ‌﴾ صفحه 535.

جناب صدر المتألهين اين دو آيه را خواستند که تحقيق جدي بر مبناي طريقه مکاشفه بيان داشته باشند و اينکه چگونه عده‌اي منعم عليهم هستند و عده‌اي مغضوب عليهم؟ در اين مسير دارند از رهنمودهايي که اهل معرفت خصوصاً جناب ابن عربي در فتوحات مکيه يافته‌اند اينها را در حقيقت مورد مطالعه قرار بدهند و از اين طريق مباحث را دنبال بکنند.

به يک شبهه‌اي رسيدند که اين تا پايان اين مکاشفه اين شبهه را بررسي مي‌کنند و جوابي براي اين شبهه دارند بيان مي‌کنند. شبهه همان‌طوري که در صفحه 535 ملاحظه فرموديد به اين صورت مطرح شده است «و قيل ليس شيء من ذلک بخارج عن قانون القضاء و القدر» و اتفاقاتي که در اين رابطه افتاده که برخي منعم عليهم هستند و بعضي هم مغضوب عليهم. اين از قاعده قضا و قدر الهي بيرون نيست. اما به ذهن برخي‌ها اين معنا خطور کرده است «و خطر لبعض العباد» که «ان القسمة لما اقتضت هذا التفصيل» چگونه قسمت اقتضاء کرده است که عده‌اي منعم عليهم باشند و عده‌اي هم مغضوب عليهم؟ و آيا عدل الهي چگونه اقتضاي اين امر را مي‌کند؟ «و کيف انتظم العدل مع هذه التفاوت في الايجاد و التکميل»؟

از ناحيه حق سبحانه و تعالي و مشيئت الهي همه اين امور به يک جا برمي‌گردند. همان‌طور که قبلاً ملاحظه فرموديد نسبت منعم عليهم و مغضوب عليهم به مشيئت الهي است اما اين تقسيمي که عده‌اي به سمت انحراف و کجي راه مي‌پيمايند و عده‌اي هم به صراط مستقيم اين چه فلسفه‌اي دارد و از کجا اين امر نشأت گرفته است؟

در مقام پاسخ فرمودند «و کأن بعضهم لقصورهم لم يطيقوا ملاحظه کنه الامر و الاحتواء علي مجامعه» يعني به جهت آن عدم درک درست و ناکافي که نسبت به حقائق امور دارند و قدرت احتواء و شمول بر مسائل را ندارند اينها نتوانستند از کنه امر اطلاعي پيدا بکنند و طبعاً در بين راه ماندند و به تعبير ايشان لجام منع براي آنها آماده است. «فألجموا عما لم يطيقوا خوض غمرته» يعني به جهت اينکه نتوانستند خوض بکنند و عمق معاني را بيابند در حقيقت ممنوع شدند از اينکه راجع به اين مسئله چيزي را بيابند و به هر حال به آنها به گونه ديگري برخورد خواهد شد و عمل مي‌شود که حالا اين نوع برخوردي که حق سبحانه و تعالي با اينها دارد را بعضاً ملاحظه فرموديد در جلسه قبل که فرمودند «و قيل لهم اسکتوا فما لهذا خلقتم» براي اين امر شما خلق نشده‌ايد «لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون» در اين رابطه جاي سؤال از حق سبحانه و تعالي نيست و ديگران مسئول اين امر هستند.

بعد هم اکتفا کردند که شما به همان دين عجائز اکتفا بکنيد کافي است «عليکم بدين العجائز و الزمني عن سلوک عالم السماء و قصاري ايمانکم عن تؤمنوا بالغيب ايمان الأکمه بالألوان و اسکتوا و عنّا للعميان و السؤال عن حقائق الألوان» تعبير ايشان اين است که اين دسته از انسان چون راجل‌اند و قدرت راهيابي به عمق حقائق را ندارند اينها در همين حد وسط مي‌مانند و در حقيقت اينها ايمان به غيب دارند و نه ايمان به شهادت و همان‌طوري که يک انسان أکمه به کسي که مثلاً کور مادرزاد است از الوان و رنگ‌ها خبري ندارد اينها هم همين‌گونه خواهند بود. البته کساني که در اين مراحل ابتدايي و متوسط از معارف و حقائق هستند البته از آنها هم توقعي نيست و اينها در خودشان مورد سؤال و پرسش الهي واقع مي‌شوند.

اما در مقابل اين دسته از افراد يک دسته از افرادي هستند که جانشان به نور الهي مشتعل است و به مشکات نور الهي رسيده‌اند و اينها فهم کرده‌اند که اين تقسيم و اين قسمتي که اتفاق افتاده است که عده‌اي منعم عليهم هستند و عده‌اي مغضوب عليهم چه مسيري طي شده است تا عده‌اي اين‌گونه و عده‌اي آن گونه باشند؟

در بخش قبلي آن عده‌اي که ناتوان بودند و به تعبير ايشان «لم يطيقوا ملاحظه عن کنه الأمر و الاحتواء علي مجامعه» آن دسته‌اي که طاقت نداشتند که به کنه امر راه پيدا بکند و شمول اين جريان را بيابند، اينها يک دسته هستند که با آن وضعي که بيان شد در حقيقت با آنها برخورد مي‌شود.

اما دسته دوم کساني هستند «و أما من امتلأت مشكوة عقلهم المنفعل من نور اللّه النافذ في السموات و الأرض و كان زيتهم أولا صافيا يكاد يضي‌ء و لو لم تمسسه نار، فمسّته نار العقل الفعّال فاشتعل نورا على نور» آنهايي که مشکات عقلشان از نور الهي فراوان و فراهم شده است و عقلشان به جهت اينکه در مقابل نور الهي قرار گرفته‌اند منفعل و مشتعل شده‌اند، اينها مي‌توانند در اقطار آسمان و زمين نفوذ پيدا بکنند و حقائق را بيابند و به جهت اينکه يک نقص مستعد و آماده‌اي دارند نفس مهذب و منزهي دارند اين زيت وجود اينها نزديک است که مشتعل بشود اين همان‌طوري که تشبيه ميک‌نند از باب تشبيه معقول به محسوس برخي‌ها زيت وجودشان غليظ است و چون غليظ است به راحتي مشتعل نمي‌شود بايد براي اشتعالش خيلي تلاش کرد.

عده‌اي متوسط‌اند آن‌جور غلظت و جرمانيت و کثافت در زيت وجود آنها نيست اما عده‌اي واقعاً منزه‌اند مقدس‌اند و بسيار زيت وجودشان لطيف است و حساس که «و لم تمسسه نار نور علي نور» اگر هم از دور آتشي به آنها اصابت بکند اينها زود مشتعل مي‌شوند. آناني که به لحاظ قلبي خودشان را مهذّب و منزه ساخته‌اند و به لحاظ عقلي از قياس و گمان و ظن و وهم و خيال رهايي جسته‌اند اينها زيت وجودشان پاک است و منزه است و زود مشتعل مي‌شوند «و لو لم تمسسه نار».

«و أما من امتلأت مشكوة عقلهم المنفعل من نور اللّه النافذ في السموات و الأرض» آن نور الهي که در آسمان و زمين نفوذ دارد که «الله نور السموات و الارض» و از طرف هم زيت وجود آنها صافي است و از جرمانيت و کثافت و غلظت پاک و منزه است «و كان زيتهم أولا صافيا يكاد يضي‌ء و لو لم تمسسه نار»، زود نزديک است که زود مشتعل بشود و روشن بشود ولو هم ناري به او مساس نگيرد. «فمسّته نار العقل الفعّال فاشتعل نورا على نور».

عقل فعال آن حقيقتي است که همه علوم در او جمع است و او مي‌تواند حقائق را به انسان‌ها بياموزد و بفهماند. آن کسي که تهذيب نفس فراهم آورده و عقلش را از امور غير حجب‌دار مثل ظن و گمان و خيال و وهم و امثال ذلک منزه ساخته است اين انسان نور وجودش از طريق مساسي که با عقل فعال دارد روشن و نوراني مي‌کند. «فمسّته نار العقل الفعّال فاشتعل نورا علي نور».

وقتي اين نور الهي از طريق عقل فعال به وجود اين شخص رسيد و نفوذ کرد. «فأشرقت أقطار الملكوت بين أيديهم بنور ربّها» خداي عالم جهان براي آنها روشن خواهد کرد و حقائق عِلوي و سماوي در نزد آنها مشخص مي‌شود. از همين جا راز و رمز اين تقسيم که عده‌اي منعم عليهم هستند و عده‌اي مغضوب عليهم و ضالين، اين هم مشخص خواهد شد. «فدشرقت أقطار الملکوت بين أيديهم بنور ربّها» در اين صورت «فأدركوا الأمور كما هي عليه» هستي را آن‌گونه هست ملاحظه مي‌کنند مي‌توانند بفهمند. برخلاف طيف و قسم اول که اينها جهت جرمانيت وجودي و زيت وجودي‌شان و غلظت و کثافت آن اشتعال نور الهي را از طريق عقل فعال نخواهند شد. اين دسته «فأدرکوا الأمور کما هلي عليه فقيل لهم».

اين دسته از افراد به آداب و اخلاق الهي مؤدب و متخلق مي‌شوند. وقتي اين تأدب و تخلق حاصل شد، نه تنها روشن مي‌شوند بلکه روشنگر هم مي‌شوند و ديگران را هم نسبت به اين مسائل روشن مي‌کنند «فقيل لهم: تأدّبوا بأدب اللّه و اسكتوا»، در اين صورت «و إذا ذكر القدر» وقتي که قصه تفصيلي عالم هستي و قدر براي آنها بيان مي‌شود «فأمسكوا [الجامع الصغير: 1/ 26] فإنّ للحيطان آذان، و حواليكم ضعفاء و يقتسبوا من بقايا أنواركم المشرقة من وراء حجابكم كما يقتبس الخفّاش» حقائق را فهميدن يک بخشي و يک مسئله‌اي است اينکه حقائق را براي ديگران بازگو کردن مسئله‌اي ديگر است. عده‌اي قدرت فهم مسائل را آن‌گونه که هست ندارند. چون ندارند نمي‌شود با آنها به اين نورانيت و روشنايي حرکت کرد. بلکه بايد آنها را در سايه نگهداشت چون آن نور آن روشنايي به چشمان ضعيف آنها نمي‌آيد و باعث مي‌شود که اينها سنگين‌تر با مسئله برخورد کنند و شبهه براي آنها ثقيل‌تر باشد. مي‌فرمايد که اينها وقتي که به آداب الهي مؤدب شدند و سکوت کردند براساس آنچه که آموخته‌اند و اگر قضاياي قدر براي آنها بيان شد «فأمسکوا» اينها خودشان را امساک مي‌کنند و مطلب را بازگو نمي‌کنند «فإنّ للحيطان آذان» يک ضرب المثلي است در حقيقت که ماهي‌ها هم گوش دارند «و حواليكم» و اطراف افراد ضعيف البصري هستند که نمي‌شود با آنها با همان تندي و سرعت و شتابي که در فضاي علمي آدم مي‌گيرد با آنها اين‌گونه رفتار بکند. لذا فرمودند که «فسيروا بسير اضعفکم» همان‌طوري که مثلاً در نماز جماعت مي‌گويند مستحب است که امام وضع اضعف مأمومين را لحاظ بکند و بر آن ملاک نمازش را بخواند اينجا هم همين‌طور است «فسيروا بسير اضعفکم» آن‌جوري که شما در مقام اجتماع و با مردم بودند بايد اينگونه رفتار کنيد «و لا تکشفوا حجاب الشمس لأبصار الخفافيش» نمي‌شود که حجاب شمس را کشف بکنيد و در حقيقت بخواهيد بي‌پرده خورشيد را بنگرند اين نمي‌شود. ابصار خفافيش، چشم‌هاي خفاش‌ها قدرت اينکه بخواهند با خورشيد را بي‌پرده و مکشوف ملاحظه بکنند شدني نيست و نمي‌توانند «فيکون ذلک سبب هلاکهم» اگر شما بخواهيد خورشيد را بي‌پرده براي خفاش نشان بدهيد همين امر باعث از بين رفتن خفافيش مي‌شود.

يا اگر فرمودند و دستور دادند به آموزه «فتخلقوا بأخلاق الله» را بيان کردند اين هم همين‌طور است عالمان و فرزانگان اجتماعي که مسئوليت هدايت جامعه را دارند بايد رعايت ضعاف جامعه را هم داشته باشند. در اينجا براساس اخلاق الهي به گونه‌اي سير مي‌کنند که همراهي و مصاحبت باشد ولي حقائق در حد معتدل و قابل کنترل براي آنها و براي جامعه منتقل بشود. «فتخلقوا بأخلاق الله و انزلوا الي السماء الدنيا من منتهي علوکم» شما گرچه رسيديد که با عقل فعال در ارتباط باشيد گرچه توانستيد که حقائق غيبي را از آسمان‌ها دريافت بکنيد اما وقتي در جامعه حرکت مي‌کنيد بايد به ميزان قدرت جامعه حضور علمي پيدا بکنيد «و انزلوا الي سماء الدنيا من منتها علوکم ليأنس بکم الضعفاء» تا ضعيفان با شما مأنوس بشوند.

همان سخني که رسول گرامي اسلام فرمود که هرگز به اندازه کنه عقل خودم با مردم سخن نگفتم يعني همين. اين هنر نيست که انساني که از فضل و علمي برخوردار است اينها را به مردم بگويد. نه، اين نه تنها فايده‌اي ندارد چه بسا ضرر هم داشته باشد و باعث خسارت آنهاب شود. اينجا مي‌فرمايند که شما از منتهاي علوّتان به سماء دنيا حرکت کنيد تا مردم و ضعفاي قوم با شما مأنوس بشوند «و يأنس بکم الضعفاء و يقتسبوا من بقايا أنواركم المشرقة من وراء حجابكم كما يقتبس الخفّاش من بقاء نور الشمس و الكواكب في جنح الليل»، همان‌طوري که در حقيقت افراد ضعيف از وراء حجاب به دنبال نور هستند و نمي‌توانند مستقيماً با نور وجود الهي در تماس باشند اينجا هم همين‌طور مي‌فرمايند که اين عالمان و اين عاقلان که «امتألت مشکاة عقلهم المنفعل من نور الله»، اينها «يقتبس» اقتباس مي‌کنند «من بقاء انوارکم المشرقة» که اينها در حقيقت ضعفاء «يقتبس» فاعلش ضعفاء است «و يقتبسوا» اين ضعفاء «من بقايا أنوارکم المشرقة» شما به نور مشرق حق آگاه شديد اما اين دسته از افراد با بقايا و تتمه‌اي که از آنها براي شما مانده است از آن نور استفاده مي‌کنند چون خفاش‌ها حرکت در سايه خورشيد را براي خود مناسب مي‌بينند. افراد ضعيف هم قدرت اينکه بتوانند نظامي هستي را و عالم قضا و قدر را تحليل بکنند را ندارند.

«يأنس بکم الضعفاء و يقتسبوا» اقتباس مي‌کنند و مي‌گيرند «من بقايا أنوارکم» که همان صاحبان عقل منفعلي است که از نور الله مشتعل است «المشرقة من وراء حجابكم كما يقتبس الخفّاش من بقاء نور الشمس» همان‌طوري که خفافيش و خفاش‌ها از بقاء نور شمس و کواکب «و الكواكب في جنح الليل»، در تاريکي‌هاي شب استفاده مي‌کنند در حقيقت در ظل خورشيد حرکت مي‌کنند نه در پرتو نور، اينها هم همين‌طور هستند انسان‌هاي ضعيف الفکر و ضعيف النظر و ضعيف الرأي اينها هم در سايه حرکت مي‌کنند تا آن روشنايي و نورانيتي که مستقيماً به جان انسان‌هاي عالم و فرزانه مي‌خودر در حقيقت آنها در امان باشند. «کما يقتبس الخفاش من بقاء نور الشمس و الکواکب في جنح الليل» در تاريکي‌هاي شب.

«فيحيى به حيوة يحتمله شخصه و حاله لا حيوة المتردّدين في كمال نور الشمس و كونوا كما قيل» يک حياتي است که خود صاحبان علم و خرد دارند اينها از اين نوع حيات که مستقيماً با نور الهي هست مربوط‌اند. يک نوع حياتي هم اين افراد ضعيف النفس و ضعيف الفکر و العقل دارند که اينها يک حيات سايه‌وار است. «فيحيى به حيوة» که به وسيله اين انسان‌هاي خردمند عاقل، حيات پيدا مي‌کنند حياتي که «يحتمله شخصه و حاله لا حيوة المتردّدين في كمال نور الشمس» آنهايي که در حد ضعف فکري و عقلي هستند اينها يک نوع حياتي را تحمل مي‌توانند بکنند و داشته باشند. يک حيات ضعيف و يک حيات در سايه «لا حياة المتردّدين في کمال نور الشمس» اين‌جور نيست که حياتي که انسان‌هاي زنده و انسان‌هاي عالم و فرزانه و انساني‌هايي که به عقل نظري و عقل عملي رسيده و با عقل فعّال در ارتباط هستند اينها مي‌توانند قدرت تحليل بر قضاء و قدر دارند و منعم عليهم را از مغضوب عليهم ممتاز و جدا مي‌کنند. اما ديگراني که اين قدرت را ندارند در ظل نور الهي حرکت خواهند کرد.

و اين را تشبيه کردند به يک شعري و گفتند «و كونوا كما قيل:» گفته شده است «شربنا و أهرقنا على الأرض فضلة» ما نوشيديم از آب گوارا و جان تشنه‌مان را سيراب کرديم ولي مابقي را روي زمين ريختيم. ما به اندازه‌اي که خودمان تأمين بشويم تأمين شديم و مابقي را روي زمين ريختيم «فضلة» يعني اضافه و مابقي که از آب مانده است چرا که «و للأرض من كأس الكرام نصيب‌» زمين هم از کاسه اهل کرامت يک بهره‌اي داشته باشد. در حقيقت تشبيه کردند اين انسان‌هاي خردمند و عاقل و فرزانه را به کرام که از ظرف و قدح آب گوارا مي‌نوشند و انسان‌هاي ضعيف الحال و ضعيف الفکر و ناقص الفکر را به زمين تشبيه کردند که بالاخره انسان‌هاي کريم اضافه اين آب را روي زمين مي‌ريزند تا زمين هم بهره‌اي داشته باشد. افراد ضعيف النفس اين‌گونه هستند.

اما در عين حال اين مسئله را تحت عنوان «تمثيل نوري» با يک بيان ديگري دارند باز مي‌کنند و در حقيقت اين بيان بايد مطرح بشود که بالاخره همه حقائق يکسان نيستند همه انسان‌ها هم يکسان نيستند و اين‌جور نيست که همه حقائق براي همه افراد بتواند روشن باشد. تحت عنوان «تمثيل نوري [بيان أن لا مؤثر في الوجود إلا اللّه، و الحكمة في أفعاله‌]» يک مثال نوري که روشنگري دارد و مي‌تواند مسئله را براي ما باز بکند.

مي‌فرمايد که خداي عالم هم دو مسير و دو راه براي جريان‌هاي اجتماعي دارد. يک مسير و يک راه با عده‌اي که اهل علم‌اند اهل هدايت‌اند اهل نورانيت‌اند اينها طي مي‌شود و راه ديگر هم با دسته ديگري از موجودات که آنها اهل هدايت نيستند بلکه اهل ضلالت و غوايت هستند. حالا به صورت مشخص مي‌فرمايد که خداي عالم هم جبرائيل دارد که راه علم‌آموزي و هدايت بشر را او به عهده دارد هم ابليس دارد که راه غوايت و ضلالت را ابليس به عهده دارد و هر کدام هم در جايگاه خودشان نقش‌آفرين هستند و کار خودشان را دارند انجام مي‌دهند.

«و قد ضرب اللّه مثلا لهذا المرام تقريبا إلى أفهام الأنام، و قد عرّف» خداي عالم يک مثالي مي‌زند براي اين مسئله که عهده‌اي چگونه منعم عليهم هستند و عده‌اي چگونه مغضوب عليهم؟ دارند مي‌فرمايند يک مرامي را حق سبحانه و تعالي دارد بيان مي‌کند که به افهام انام نزديک باشد و مردم بتوانند اين مسئله را بيابند و اين مثال که متوسط بين حس و عقل است را از آن سرپلي بسازند براي رسيدن به آن مرحله بالاتر.

«و قد ضرب اللّه مثلا لهذا المرام تقريبا إلى أفهام الأنام، و قد عرّف» خداي عالم دارد اين‌جوري بيان مي‌کند و آن اين است که فلسفه آفرينش جن و انس را خداي عالم عبوديت و بندگي آنها مي‌داند «و قد عرّف إنّه ما خلق الجنّ و الإنس إلّا ليعبدون» اين مطلب اول که خداي عالم اين معنا را تعريف کرده روشن و معرفي کرده که جن و انس را خداي عالم خلق نکرده و نمي‌کند مگر اينکه او را عبادت بکنند.

«و كانت عبادتهم و معرفتهم غاية الحكمة في حقّهم» اينها واقعاً مسير عبوديت و معرفت الهي را به گونه‌اي طي کردند که به غايت حکمت خودشان راه يافتند. آنکه شايسته بودند براي فهم به آنها و عمل به آنها در حقيقت آن را داشتند و هم عبادت آنها که ناظر به عقل عملي است و هم معرفت آنها که ناظر به عقل عملي است به کمال رسيده بود که به پايان حکمت خودشان که در حق آنها شايسته بود رسيدند.

از اين‌رو خداي عالم خبر داده است که براي حق سبحانه و تعالي دو گونه عبد وجود دارد يک دسته را خداي عالم دوست دارد و از آنها به عظمت و والايي ياد مي‌کند و دسته ديگر کساني‌اند که منشأ شقاوت مي‌شوند و خداي عالم آنها را رجم و طرد کرده است. «فأخبر انّ له» براي خداي عالم «عبدين» دو تا عبد وجود دارد « يحبّ أحدهما و اسمه جبرئيل و روح القدس و روح الأمين» يک دسته از آنها که عبد الهي هستند و خداي عالم هم آنها را دوست دارد اسمشان را هم گذاشته جبرائيل روح القدس روح الأمين که اينها يک شخص نيستند شخص مادي نيستند بلکه يک شخص نوعي‌اند. يک فرد عقلي‌اند که خداي عالم از محبتش نسبت به آنها سخن مي‌گويد. «يحب احدهماو اسمه جبرئيل» گاهي وقت‌ها او را جبرئيل صدا مي‌زنند گاهي روح القدس صدا مي‌زنند و گاهي هم روح الأمين صدا مي‌زنند که اينها اسامي است که خداي عالم اين افراد را يا اين جواهر عقلي را دوست دارد و در حقيقت مورد محبت هستند «و هو عنده محبوب مطاع مكين» يعني داراي جايگاه ويژ‌اي هستند که در نزد حق از حب و محبت خدا برخوردارند اينها هم به جايگاهي مي‌رسند که امر آنها اطاعت بشود و در مکانت والايي قرار مي‌گيرند اين يک دسته از انسان‌ها و يک دسته از بندگان حق.

دسته ديگر: «و يبغض الآخر» خداي عالم آنها را دوست ندارد و نسبت به آنها به خوبي ياد نمي‌کند و آنها اسمشان هست «و اسمه إبليس و هو اللعين المنظر إلى يوم الدين» اين هم از بندگان خداست از عباد خداست اما يک دسته از عبادي که مورد نفرين و لعن الهي هستند خداي عالم فرمود «أخرج» او را از بهشت خارج کرده است و در حقيقت او مطرود است «إنک لعين» و «إنک رجيم» و امثال ذلک. «و يبغض الأخر و اسمه ابليس و هو اللعين المنظر إلي يوم الدين» اين دو طايفه شدند.

«ثمّ أحال الإرشاد و التعليم إلى جبرئيل» و سه سطر پايين‌تر «و أحال الإغواء و الإضلال على إبليس فقال: ليضلّهم عن سبيله [و يريد الشيطان أن يضلهم ضلالا بعيدا [4/ 60]]». يک دسته که مورد عنايت الهي‌اند و خداي عالم به اينها فرصت ارشاد و تعليم جبرائيل را داده است اينها کساني هستند که حق سبحانه و تعالي به آنها تفضل کرده و در مقام ارشاد و تعليم آنها را نشانده است «ثمّ أحال الإرشاد و التعليم إلى جبرئيل فقال‌ ﴿قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِ﴾»[1] ‌ خداي عالم اجازه داد امکان داد که روح القدس از ناحيه حق سخن بگويد و حق را مطرح کند. در آيه ديگر: «و قال: ﴿يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‌ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ﴾‌»[2] يا در آيه ديگر فرمود: «و قال: ﴿عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‌ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى﴾‌»[3] که اينها گاهي با تعبير روح القدس، گاهي روح الأمين و گاهي هم با شديد القوي و نظاير آن از آنها ياد مي‌کنند که همان‌طور که فرمودند «و اسمه جبرائيل و روح القدس و روح الأمين و هو عنده محبوب».

اين نسبت به کساني که حق سبحانه و تعالي مورد محبتشان قرار داده و منعم عليهم هستند. دسته ديگر کساني هستند که خداي عالم اغواء و اضلال را به آنها سپرده است «و أحال الإغواء و الإضلال على إبليس فقال: ليضلّهم عن سبيله [و يريد الشيطان أن يضلهم ضلالا بعيدا [4/ 60]]» اينکه ابليس بيايد در چنين موقعيتي چنين ضربات مهلکي را بر انسان وارد بشود و موجب غوايت و ضلالت انسان بشود، اين حالت اغواء به او واگذار مي‌شود «و أحال الإغواء و الإضلال على إبليس فقال: ليضلّهم عن سبيله [و يريد الشيطان أن يضلهم ضلالا بعيدا [4/ 60]].» ابليس آمده است تا گمراه کند آنها را از راه حق سبحانه و تعالي.

توضيحي که مي‌فرمايند اين است که «و الهداية: تبليغ العباد و سياقتهم إلى غاية الحكمة» معناي هدايت و منظورمان از هدايت بيان تبليغي دين است نسبت به بندگان و سوق دادن آنها به غايت حکمت. يعني به هدفشان مي‌رسند به نهايت و آن بخشي که خداي عالم براي انسان در نظر گرفته است به آنها مي‌رسند. «فانظر كيف نسبها إلى العبد الذي أحبّه» بنگر که خداي عالم چگونه اين هدايت را نسبت به بنده‌اي که او را دوست دارد و جايگاه ويژه‌اي قرار داده است چگونه اين را به او عطا مي‌کند؟

اين راجع به هدايت بود. در باب کلمه إغواء هم مي‌فرمايد که «و الإغواء: استيقافهم دون بلوغ غاية الحكمة» عده‌اي هستند که در اين ميان راه مي‌مانند راجل‌اند و قدرت دستيابي به آن عبادت و يا آن معرفت را ندارند. اينها که در حال متوسط هستند مورد اغواء و شيطنت شياطين قرار مي‌گيرند براي اينکه اينها را از حرکت باز مي‌دارند و اجازه حرکت به سمت جلو را به آنها نمي‌دهند. «و الإغواء: استيقافهم دون بلوغ غاية الحكمة» إغواء عبارت است از اينکه اينها را متوقف مي‌کنند به آن هدفشان نرسند. «فانظر كيف نسبه إلى العبد الذي غضب عليه مع انّه لا فاعل و لا حاكم إلّا هو» اينجا دارند رمزگشايي مي‌کنند و شبهه‌اي که در صدر جلسه و ابتداي بحث مطرح شد را دارند جواب مي‌دهند مي‌گويند که در حقيقت با تأمل در اين معنا اين مسئله روشن مي‌شود که خداي عالم چگونه بندگاني را که بر آنها غضب کرده است به خودش نسبت مي‌دهد «مع أنّه» با اينکه خداي عالم لافاعل است و لاحاکم است «الا هو» نسبت به اين‌جور بدي‌ها و شرور و آفات و آسيب‌ها خداي عالم فاعل و حاکمي نسبت به اين‌گونه از امور نيست.

همان‌گونه که حق سبحانه و تعالي فرمود «كما قال: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[4] و هذا محض العدل و حسن الترتيب في النظام» بله اين ايه بسيار آيه گويايي است در رعايت عدالت. خداي عالم در هسته وجودي انسان مستقر کرد که فرمود ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾ قسم به نفس و آنچه که عامل تسويه و مساوات نفس است که بد و خوب را يکجا به انسان مي‌آموزد. «و هذا محض العدل و حسن الترتيب في النظام» با اينکه به اصطلاح حق سبحانه و تعالي نسبت به اين دسته از افراد فرموده بود که اينها به هدفشان نمي‌رسند «و الإغواء استيقافهم دون بلوغ غاية الحکم» اينجا هم مي‌فرمايد که «فانظر کيف نسبه الي العبد الذي غضب عليه و أنه لا فاعل و لا حاکم الا هو» با اينکه حق سبحانه و تعالي مي‌داند که اينها در چه حدي از تندروي‌ها هستند و چقدر اينها به اصطلاح در مسير راهيابي به کمال راجل مانده‌اند اما اين معنا برايشان روشن خواهد شد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo