< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/01/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه هشتاد چهارم از تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین در بخش تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» و کریمه ﴿إهدانا الصراط المستقیم﴾.

«ففاعل هذه الحركة الذاتيّة الانسانيّة أي محرّكها هو اللّه و قابلها أي موضوعها هو النفس الإنسانيّة باعتبار قوّتها الاستعداديّة النفسانيّة و عقلها المنفعل الهيولاني» همان‌طور که مستحضر هستید جناب صدر المتألهین در باب «إهدنا الصراط المستقیم» باب وسیعی را باز کردند و نظر شریف ایشان این است که در حقیقت این انسان بر صراط مستقیم حرکت می‌کند ولی حرکت او براساس حرکت جوهری است که قدم به قدم در متن صراط مستقیم تحولاتی را می‌یابد و براساس آن تحولات، مسیر صراط مستقیم او تأمین می‌شود و لذا یک بحثی را تحت عنوان انسان و حقیقت انسان و نحوه وجود او باز کردند که در جلسات قبل ملاحظه فرمودید.

الآن مستقیماً وارد بحث حرکت جوهری می‌شوند و مسائلی که در بحث حرکت جوهری لازم است در مقام تطبیق برای انسان مطلبی را بیان می‌کنند. همان‌طوری که ملاحظه فرمودید در حرکت هم محرّک لازم است هم موضوع حرکت لازم است ایشان محرّک را باری سبحانه و تعالی می‌دانند و موضوع حرکت را در حقیقت انسان می‌دانند که انسان در خودش و در حقیقت خودش حرکت می‌کند. البته محرّک انسانی گرچه پروردگار عالم است اما وسائطی در اینجا نقش دارد از جمله آن سائق درونی که می‌فرمایند طبق آیه شریفه.﴿و جاء کل نفس معها سائق و شهید﴾ یعنی انسان به یک اراده الهی که در وجود او تأبیه شده است سائق اوست و آن سائق او را حرکت می‌دهد در حقیقت محرک یک محرک الهی است اما موضوع حرکت خود انسان است و این انسان در هر مقطعی از مقاطع حرکت، به همان صورتی در می‌آید که آن مقطع حرکت این گونه است حالا اگر مقطع حرکت در نشأه طبیعت بود طبیعت مراحلی را دارد از نطفه و علقه و مضغه تا به یک صورتی می‌رسد و بعد از موت صورت دیگری می‌آید و هنگام بعث صورت دیگری می‌آید و اگر معاذالله انسان جهنمی بود صورت دیگری پیدا می‌کند و اگر إن‌شاءالله بهشتی بود صورت بهشتی پیدا می‌کند اما صورت بهشتی صور مختلف و متعددی است یک صورت نیست بلکه در مقابل هر حقیقتی قرار می‌گیرد به همان صورت درمی‌آید و این تعبیر بلندی دارند که در حقیقت نشان از وسعت وجودی حق سبحانه و تعالی در مقام فعل است که به هر صورتی که در مقابل آن صورت قرار گرفته‌اند یا تجلی‌ای که برای او می‌شود به همان درخواهد آمد.

جناب صدر المتألهین ابتدائاً مباحث را براساس حرکت جوهری جلو می‌برند و این مسئله را از جناب ابن عربی که تأیید جدی نسبت به این عمل دارد مطالبی را ذکر می‌کنند که انصافاً مطالب نفیسی است همان‌طوری که خود جناب ابن عربی هم اشاره می‌کند می‌گوید «فاعلم هذا فإنه من لباب معرفة الإلهیة» که این را بسیار مغتنم بشمارید که این از آن نکات مغز و جان‌مایه معرفت الهی است در حقیقت. خود جناب صدر المتألهین هم می‌فرماید که «انتهی کلامه الشریف النوری و فیه من الفوائد الکشفیة مما لا یمکن وصفه فضلا و شرفا ان فی هذا لبلاغا لقوم عابدین» با چنین تعابیری از این دو صفحه‌ای که بیش از دو صفحه است از جناب ابن عربی در فتوحات نقل می‌کنند دارند.

بنابراین بستر حرکت صراط مستقیم است و این صراط مستقیم در خود وجود انسانی تأبیه شده است و انسان در هر مقطعی از این مقاطع صراط که قرار می‌گیرد با همان مقطع هماهنگ است و صوری که پیدا می‌شود این صور با همان مقاطع هماهنگ یدارد.

اما نکاتی که می‌فرمایند صفحه 493 «ففاعل هذه الحركة الذاتيّة الانسانيّة أي محرّكها هو اللّه» ما که از حرکت جوهری سخن گفتیم گفتیم که شش امر در حرکت لازم است مبدأ و منتها، موضوع و مسافت، و محرک و زمان که در حقیقت این شش امر باید باشد. محرک در حرکت جوهری کیست؟ نسبت به انسان، می‌فرمایند که محرک عبارت است از پروردگار عالم که حالا مراد از این پروردگار در مقام فعل البته و آن هم با وسائطی این تحریک اتفاق می‌افتد.

«و قابلها» یعنی قابل این حرکت «أي موضوعها هو النفس الإنسانيّة باعتبار قوّتها الاستعداديّة النفسانيّة و عقلها المنفعل الهيولاني» همان‌طوری که در مباحث حرکت ملاحظه فرمودید انسان و یا هر موجودی متحرک دارای یک استعدادی است ماده‌ای است و قوه، که آن قوه امکان استعدادی است و انسان با داشتن این امکان استعدادی در حقیقت به سمت فعلیت در حرکت است و برای انسان همین قوا را به صورت عقل تعبیر کرده‌اند و گفتند عقل هیولانی عقل بالملکة و عقل بالفعل و عقل مستفاد که در حقیقت اینها مراحل چهارگانه کمال عقل انسانی است.

اما از آن نقطه آغاز که عقل هیولانی است آن استعداد نفسانی انسان شکل می‌گیرد و با محرّکی که از جانب حق سبحانه و تعالی نقش دارد انسان در این فضا حرکت می‌کند. «و ابتداءها» ابتدای این حرکت، چون حرکت یک بدایتی دارد و یک نهایتی. «و ابتداءها من حين كونها ساذجة عن جميع الصور الإدراكيّة الجزئية و الكليّة» انسان که هنوز به حتی عقل بالملکه نرسیده تا کلیات را و بدیهیات را بیابد آن ساده‌ترین وضعش همان عقل هیولانی است که استعداد درک حقائق را دارد. ابتدای این حرکت از آن مرحله‌ای است که «من حین کونها ساذجة» این انسانیت در نهایت سادگی است «عن جمیع الصور» که عقل هیولانی است و هیچ صورتی در آن وجود ندارد. «عن جمیع الصور الإدراکیة الجزئیة و الکلیة» و به این مقطع وجودی انسان خدای عالم اشاره می‌کند که «و إليه الإشارة في قوله: ﴿هَلْ أَتى‌ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[1] » انسان در حوزه عقل هیولانی اصلاً هیچ چیزی را برای خود نمی‌دانسته است و طبعاً صورت ساذجه‌ای بود.

اما انتهای این حرکت «و انتهاؤها حالته التي يكون عليها في القيمة» نهایت این حرکت انسانی آن حالتی است که در قیامت برای او آشکار می‌شود خواهد بود یعنی تا آن مقطع، انسان همچنان در حال سیر و حرکت است تا برسد به جایی که آن صورت نهایی را پیدا بکند. گرچه صورت نهایی هم یک صورت خاصنیست بلکه اگر إن‌شاءالله آن انسان به اهل بهشت شد و جنّتی شد در جنت صورت بی‌نهایتی هست و انسان‌هایی که اهل بهشت هستند می‌توانند همه این صورها را در خود پیاده بکنند.

«و انتهاؤها حالته التي يكون عليها في القيمة» اگر حرکت علت فاعلی داشت بنام محرک و واجب سبحانه و تعالی مستقیم یا غیر مستقیم، اگر موضوعی داشت که خود حقیقت انسانی بود مسافتش «و مسافتها منازل الإنسان بحسب أكوانه الجوهريّة» موضوع حرکت انسان است اما مسافت همان منازلی است که انسان در آن منازل قرار می‌گیرد و قدم به قدم جلو می‌رود «بحسب أكوانه الجوهريّة التدريجيّة و درجاته الوجوديّة بحسب قربه و بعده من اللّه» اگر معاذالله در مسیر باطل و فسق و انحراف بود بُعد عن الله پیدا می‌کند و مسافتش هم طبعاً در همان مسیر مشخص می‌شود یا شیطنتی است یا بهیمی است یا سبعی است و اگر إن‌شاءالله در جهت قرب به حق حرکت کرد مسافتش در مسیر ملکی است و چهره‌های ملکی پیدا می‌کند.

«فله تكوّن بعد تكوّن» چون این مسیر یا مسافت دارای اطوار مختلفی است انسان هم دارای تکوناتی بعد از تکوناتی است «و فله» یعنی برای انسان تکوّنی است بعد از تکوّن «على نعت الاتّصال التدريجي من الأكثف فالأكثف إلى الألطف فالألطف» نکته قابل توجه این است که باید در حرکت، موضوع محفوظ باشد. یک حقیقت است که در مسافت حرکت می‌کند و اگر مسافت در مسیر تعالی باشد «من الاکثف إلی الاکثف» اول کثیف‌تر است بعد کثیف تا به لطیف می‌رسد تا به الطف. من الأكثف فالأكثف إلى الألطف فالألطف فينتقل من كلّ ظاهر إلى باطنه و من كلّ صورة إلى معناها» که از ظاهر و شکل ظاهری موجودات، اول حرکت می‌کند تا بعد به باطن موجودات و حقائق برسد. اصول صورت است بعد حقیقت تا به درون حقائق راه پیدا می‌کند.

«فيدخل» این انسان «من الجماديّة إلى النباتيّة و من الحيوانيّة إلى البشريّة و من التجسّم إلى التروّح و ينقلب من الدنيا إلى الآخرة و بالجملة من نشأة إلى نشأة إلى أن ينتهى إلى موطنه الذي تعيّن له عند اللّه» این مسافتی است که از نقطه جمادی آغاز می‌شود به نقطه نباتی می‌رسد و از آنجا به نقطه حیوانی و نهایتاً هم به بشری و وقتی بشر شد از آن در ابتدا حالت تجسمی دارد و بعد کم‌کم به روح تبدیل می‌شود و منقلب می‌شود از دنیا به آخرت و نهایتاً از یک نشئه‌ای که نشأه طبیعت است به نشأه برزخ و مثال و سپس از آنجا به نشأه قیامت و هر موطنی که در آن موطن هست و در نهایت می‌رسد به موطن اصلی او که عند اللهی است که اگر إن‌شاءالله اهل خیر باشد «عند ملیک مقتدر» جایگاه دارد «إلى أن ينتهى إلى موطنه الذي تعيّن له عند الله» سبحانه و تعالی. هر موجودی از هر جایی به ساحت الهی آمده است به همان جایگاه مراجعه می‌کند که اگر در خودش کمالات را ایجاد بکند طبیعی است که مرجع برتر و جایگاه برتری را نشانه رفته است.

«و بهذا المعنى يكون الموت طبيعيّا للإنسان» یک موت فلسفی و کلامی داریم و یک موت طبیعی و جسمانی. موت طبیعی و جسمانی همان موتی است که طبیب بر آن هست و حالا یا بخاطر غلبه حرارت است یا غلبه برودت است یا حرارت بدن از بین رفته است یا علل و عوامل دیگری که اطبا در آن نظر دارند این موت، موت جسمانی انسان است و طبیب نسبت به این نظر دارد. اما موت طبیعی انسانی آن چیزی است که یک حکیم و یک عارف تعیین می‌کند وقتی انسان به آن منطقه‌ای رسید که دیگر هیچ حرکتی نیست اینجا موت طبیعی اتفاق می‌افتد و وقتی انسان در موطن امن خودش قرار گرفت آنجا موت طبیعی است «و بهذا المعنى يكون الموت طبيعيّا للإنسان لا كما زعمه الأطّباء و غيرهم من أنه» که این موت طبیعی به واسطه نفاد حرارت غریزی است آن‌گونه که در طب قدیم تشخیص می‌دادند یا حرارت غریزی از بین برود یا رطوبت بر انسان و بر جسم انسان غلبه پیدا کند یا تناهی قوای بدنی انسانی اتفاق بیفتد که اینها جسمانی‌اند و در حقیقت امری هستند یعنی موت طبیعی هستند به معنای اینکه جسم از بین می‌رود و دیگر آرائی که طبیعیون و اطباء مطرح می‌کنند و این غیر از نظر حکیم و فیلسوف است که فیلسوف موت طبیعی انسان را وقتی انسان مستقر شد و جایگاه اصلی خودش را در نظام هستی یافت آن‌گاه هست که حرکتی برای او نیست و این موت طبیعی اتفاق می‌افتد. «بواسطة نفاد الحرارة الغريزيّة أو غلبة الرطوبة عليها أو لأجل تناهى القوى البدنيّة لكونها جسمانيّة إلى غير ذلك من آرائهم القاصرة»

اما در ارتباط با انسان توضیحاتی را افاضه می‌کنند می‌فرمایند که این انسان دائماً متقلب است تقلب و تحول وجودی او براساس حرکت جوهری اتفاق می‌افتد و به میزان تقلبی که یا مواطنی که یا نشئاتی که در عالم هستی هست انسان هم متقلب می‌شود و نشأه‌اش عوض می‌شود براساس آنکه مسیرش و مسافتش چگونه است به رنگ مسافت درمی‌آید تا زمانی که در طبیعت است به رنگ طبیعت است و تا زمانی که در عالم مثال و برزخ است به رنگ مثال و برزخ است و همین‌طور وقتی که وارد قیامت شد اگر معاذالله جهنمی شده است که صورتی به آن صورت و اگر إن‌شاءالله بهشتی شده است که صورتی به صورت بهشت.

این تقلب احوال انسانی براساس حرکت جوهری اتفاق می‌افتد اگر حرکت جوهری نباشد و انسان فقط در اعراض کمّ و کیف و وضع و أین و متی و جده و نظایر آن بخواهد حرکت بکند هیچ کدام از این صور برای انسان معنا ندارند انسان یک حقیقت دارد و این یک حقیقت در حقیقت اطواری و تقلباتی در بیرون از حقیقت خود دارد نه براساس حرکت جوهری انسان به لحاظ جوهرش با بیرون حقیقت هماهنگ می‌شود و اگر إن‌شاءالله بهشتی شد جانش هم بهشتی می‌شود و دیگر شؤونات به تبع آن جان و جوهر وجودی تغییر پیدا می‌کنند.

«و ذلك لأنّ النفس الإنسانيّة كما علمت» در بحث حرکت‌ها این را یافتی «متقلّبة في أكوانها الجوهريّة» انسان‌ها در تکونات جوهری‌شان هر دم متقلب‌اند تقلب و تحول وجودی دارند «و كلّما انطوت له نشأة» هر چه که نشأه‌ای برای او حاصل شد نشأه جدیدی برای او حاصل شد «دخلت» این نفس انسانیه «في نشأة تتلوها» به دنبال می‌آید یعنی اگر نشأه طبیعت است بعد نشأه برزخ او از نشأه طبیعت وارد نشأه برزخ می‌شود. «ففي هذه النشأة الدنياويّة تطوّرت بجميع الأطوار الداخلة في عالم الشهادة من الجسميّة و الجماديّة و النباتيّة على درجاتها و الحيوانيّة على مراتبها» همان‌طوری که انسان تا قبل از اینکه از این برود نشئاتی را و درجات وجودی را پشت سر گذاشته است و در هر دوره‌ای هم با همان نشئات وجودی بوده و در یک دوره‌ای جماد بوده و در یک دوره‌ای نبات بوده و در یک دوره‌ای حیوان بوده و در این دوره است که الآن انسان است.

اینها نشئات وجودی است و انسان‌ها متقلب می‌شوند تقلب جوهری پیدا می‌کنند در نشأه جماد، او هم جماد بوده است در نشئه نبات، او هم نبات بوده است این نشئات در حقیقت برای این است که انسان‌ها در آن نشئات به حقیقت آن نشأه محشور هستند و ظاهر می‌شوند. «ففي هذه النشأة الدنياويّة تطوّرت» این نفس انسانی «بجميع الأطوار الداخلة في عالم الشهادة» همه اطواری که در عالم شهادت در عالم طبیعت بوده است این اطوار چیست؟ «من الجسميّة و الجماديّة» که وقتی عنصر بودند و عناصری بودند که کم‌کم ترکیب شدند و به جماد رسیدند معدنی بودند بعد جمادی شدند بعد نباتی بعد «على درجاتها» چون هر کدام از این عوالم نیز نشئاتی دارد «و الحيوانيّة على مراتبها» تا برسد به انسان. «فإذا تمّ لها آخر هذه المراتب الواقعة في هذه النشأة، أخذت في الانقطاع و الولوج في النشأة الآخرة» تا زمانی که در این نشأه هستند و مراتب این نشأه را دارند پشت سر می‌گذارند با همه نشئات هستند و وقتی این مرگ طبیعی دنیایی اتفاق افتاد شروع می‌کنند به اینکه از اینجا منطقع می‌شوند و داخل می‌شوند در نشأه آخرت و حیثیت‌های مثالی و امثال ذلک. «فإذا تم» این نفس انسان «آخر هذه المراتب الواقعة فی هذه النشأة أخذت فی الانقطاع» شروع می‌کنند در اینکه از این طبیعت منقطع بشوند «و الولوج فی النشأة الآخرة و أطوارها الداخلة في عالم الغيب بحسب الطباع الأصليّ لها من غير قسر قاسر و سياق سائق خارجي بل يسوقه سائق داخليّ جبليّ من جانب اللّه تعالى» در تمام این مراحلی که از نقطه جسمیت آغاز می‌کند بعد جماد می‌شود نبات می‌شود حیوان می‌شود و از اینجا هم منطقع می‌شود می‌رود آیا چه چیزی او را حرکت داده است؟ آیا یک قسری بوده یا یک فشاری از بیرون بوده و او را این‌جور حرکت می‌دهند؟ یا نه، این حرکت در سرشت انسانی نهاده شده است که در هر مرحله‌ای آن سائق، انسان را حرکت می‌دهد که از حالت جسمی و عنصری به جمادی و نباتی و حیوانی و همین‌طور حتی وقتی وارد عالم برزخ هم می‌شود آن سائق درونی انسان که به امر الهی در وجود انسان دارد امر خدا را نمایندگی می‌کند که تحریک باشد، این کار اتفاق می‌افتد.

می‌فرمایند «بحسب الطباع الأصليّ لها» که برای نفس است «من غير قسر قاسر و سياق سائق خارجي» سیاقت و حرکت دادن از پشت سر چون آن حرکتی که از جلو باشد قائد است آن حرکتی که از پشت سر باشد سائق است و تحریک یا سیاقی است یا قیادی و این تحریک پس به تحریک سیاقی است اما از درون یک موجود مثل انسان. «من غیر قسر قاسر و سیاق سائق خارجی بل يسوقه سائق داخليّ» و این سائق «جبليّ من جانب اللّه تعالى كما قال جلّ ذكره‌ ﴿وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ﴾[2] و قوله» یا قول و بیان دیگر الهی که فرمود: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها﴾[3] » که در حقیقت این هنگامی که انسان از نشأه بیعت به نشأه برزخ گام می‌نهد با اراده الهی در حقیقت حرکت می‌کند و حق سبحانه و تعالی او را دارد با این وضعیت حرکت می‌دهد به حرکت سیاقی.

تا اینجا براساس بن‌مایه‌های معرفتی که در بحث حرکت جوهری جناب صدر المتألهین بنیاد نهاده‌اند قدم به قدم بحث‌ها را جلو برده‌اند و انسان را براساس حکمت و فلسفه و حرکت این‌گونه تعبیر کرده‌اند.

اما از این به بعد می‌خواهند که تأیید عرفانی را هم با این بیان حِکمی خودشان همراه کنند و در اینجا انصافاً اظهارات جناب ابن عربی بسیار اظهارت فوق العاده‌ای است و معرفت برتری را دارد اضافه می‌کند و بیان جناب ابن عربی هم در همین راستا است که انسان‌ها دارند نشئاتی را طی می‌کنند ولی بحث حرکت در سخن جناب ابن عربی نیست بلکه این تحولات یکی پس از دیگری براساس ظهورات الهی و تجلیات الهی حاصل می‌شود. آن چیزی که به عنوان حرکت و سیاقت درونی در فلسفه مطرح است در عرفان از جایگاه تجلی و ظهورات الهی صحبت است و همه این چیزی که در حکمت ملاحظه فرمودید که انسان درجاتی را و اطواری را طی می‌کند همه اینها درست است اما با نگاه عرفانی از جایگاه تجلی بهره می‌برد ولی در نگاه حِکمی و فلسفی از نگاه تحریک الهی و از باب حرکت اتفاق می‌افتد.

می‌فرماید: «و مما يؤيّد هذا» که این بحث، بحث حرکت جوهری بود «ما ذكره الشيخ المحقّق في الباب الرابع و الثمانين و مأتين» 284 «من الفتوحات حيث قال‌:» ایشان در فتوحات این‌گونه می‌فرمایند: «اعلم إن الروح الإنساني أوجده اللّه منذ أوجده مدبرا لصورة طبيعيّة حسيّة له» در حقیقت این سائق شهید را همان روح انسانی می‌دانند که این روح انسان را حرکت می‌دهد و در یک نشئه‌ای با جسد جسمانی حرکت می‌کند و در یک وقتی هم با جسد برزخی حرکت می‌کند و در یک وقتی هم با جسد روحانی حرکت می‌کند و اینها همه براساس سیاقت درونی که روح است «اعلم إن الروح الإنساني أوجده اللّه منذ أوجده» از آن زمانی که این را ایجاد کرده «مدبرا» این روح مدبر است «لصورة طبيعيّة حسيّة له» برای انسان.

حالا این روح که مدبر است خواه در دنیا باشد یا در برزخ باشد یا در دار آخرت هر جا که باشد این روح انسانی است که «معها سائق و شهید» است که دارد او را راهبری می‌کند و مسیر را برایش مشخص می‌کند «سواء كان في الدنيا أو في البرزخ‌ أو في الدار الآخرة أو حيث كان» هر کجا که باشد در هر مرحله‌ای که باشد این روح است که انسان را دارد پیش می‌برد. آن امری که روح آن را پیش می‌برد یک وقت جسد طبیعی است یک وقت جسد برزخی است یک وقت جسد قیامتی است و یا هر گونه دیگری.

«فأول صورة لبسها» اولین صورتی که این روح برای انسان می‌پوشاند «الصورة التي أخذ عليه فيها الميثاق بالإقرار بربوبيّة الحقّ عليه» دار الست برای آنها یک امر واضح و روشنی بوده است اگر برای دیگران این معنا روشن و واضح نیست نه، اینها در آن صحنه، آن صحنه را شاهد بودند و هستند و کاملاً نسبت به آن صحنه حضور دارند. اولین صورتی که انسان گرفته است در روح در آن صورت برای انسان لباسی در تن کرده صورتی بوده که در عالم الست گرفته است که میثاق به اقرار ربوبیت است که «أ لست بربکم قالوا بلی».

«التي أخذ عليه فيها» در آن صورت «الميثاق بالإقرار بربوبيّة الحقّ عليه» این اولین صورتی بود که این روح بر بدن این انسان کشید. «ثمّ إنّه حشر» همین انسان محشور می‌شود «من تلك الصورة إلى هذه الصورة الجسميّة الدنياويّة و حبس بها في رابع شهر من تكوين صورة جسده في بطن امّه إلى ساعة موته» که از نقاط مختلف که حالا این رابع شاید ناظر به جلوه‌هایی باشد که انسان نطفه است و علقه است و مضغه است و بعد «فکسونا العظام لحما» اینها صورهای گوناگونی است اشکال گوناگونی است که بر این جسد کشیده می‌شود تا به جسد ظاهر انسانی می‌رسد و این تا زمان مرگ ادامه دارد تا قبل از ورود به نشأه برزخ. «فإذا مات» وقتی انسان مُرد «حشر إلى صورة اخرى من حين موته إلى وقت سؤاله» تا زمانی که در عالم برزخ است و هنوز از او پرسش و سؤالی نشده است با همین صورت است و وقتی که از عالم دنیا منطقع شد به یک صورت دیگر در می‌آید که این می‌شود صورت برزخی و مثالی او.

«فإذا مات» این انسان «حشر إلى صورة اخرى من حين موته إلى وقت سؤاله» تا وقتی که از او سؤال و پرسش می‌کنند در عالم برزخ است با آن صورت محشور است. اما وقتی «فإذا جاء وقت سؤاله» که سؤال قیامت مطرح است این «ذلی وقت سؤاله» یعنی آن وقتی که دیگه نه این سؤالی که از نکیر و منکر حاصل می‌شود نه. بلکه آن سؤالی که در قیامت و در دار آخرت از او می‌شود «فإذا وقت سؤاله» که «وقفوهم انه مسئولون»، «حشر من تلك الصورة» از آن صورت برزخی «إلى صورة جسده الموصوف بالموت» که آن صورت، صورت دار آخرت است و دیگه این موت از این به بعد حاصل می‌شود آن موتی که حرکتی در آن نیست موت طبیعی که حرکتی در آن نیست. «فيحيى به» که این انسان با این جسد زنده می‌شود «و يؤخذ» در این صورت می‌فرمایند که انسان وقتی از عالم دنیا به عالم برزخ سفر کرده است صورت دیگری حاصل می‌شود و گوش و چشم‌های دیگری برای او حاصل می‌شوند و این روح انسانی از هنگام مرگ برای انسان چشم و گوش دیگری را ایجاد می‌کند که با آن چشم و گوش در حقیقت حقائق را ببیند چون عالم دیگه عالم مادی و طبیعی نیست که انسان با این چشم و گوش ببیند و بشنود اینها بسته می‌شود و چشم و گوش دیگری برای انسان از طریق روح فراهم می‌شود.

مردم البته این را نمی‌بینند هنگامی که یک شخصی مرده است دیگه انسان نمی‌داند که این مرده با گوش دیگری می‌شنود با چشم دیگری می‌بیند و امثال ذلک. لذا تلقین میّت هم در همین رابطه است با اینکه انسان مثلاً عرب‌زبان نبوده، در تلقین عربی به این مسائلی که اقرار می‌کند شهادت می‌دهد که «ان الموت حق و ان السؤال حق و او الجنة حق و ان النار حق» و نظایر آن. همه اینها را با گوش برزخی می‌شنود و همه اطرافیان خودش را می‌بیند اما نه با چشم طبیعی. کما اینکه این انسان‌هایی که اطراف او هستند هم او را با این چشم و گوش جدید نمی‌توانند مشاهده بکنند. «فیحیی به» یعنی با این جسد محشور می‌شود زنده می‌شود «و یؤخذ» در اینجا اسماع افراد و ابصار افراد نمی‌توانند ببینند «و یؤخذ بأسماع الناس و أبصارهم» در بحث اذن دخول این مسئله هست که وقتی می‌گوییم که ما سلام می‌کنیم ما به آن مزور و امام(علیه السلام) که مشرف می‌شویم به مشهد او سلام می‌کنیم و در این اذن دخول می‌گوییم «و انت تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد جوابی» اما «الا ان الله سبحانه تعالی عجبت» این را ما محجوبیم از اینکه بشنویم جواب شما را نگاه شما را و نظایر آن. انسان محجوب است ولی قطعاً آنها جواب می‌دهند و آنها می‌بینند «إنک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی» و امثال ذلک.

اینجا هم همین‌طور «و یؤخذ بأسماع الناس و أبصارهم عن حياته بذلك الروح» دیگه حیات جدیدی او که حیات برزخی است و چشم و گوش خاص خودش را دارد در حقیقت نمی‌شنود و نمی‌بیند. انسان‌ها آنها را نمی‌بینند گرچه او انسان‌ها را می‌بینند. «إلّا من خصّه اللّه بالكشف على ذلك» مگر عده قلیلی از انسان‌ها که دارای چشم برزخی‌اند و قدرت کشف دارند و آنها می‌توانند انسان را در آن حال هم مشاهده کنند که چه حالی برای او هست «إلا من خصّه الله بالاکشف علی ذلک من نبيّ أو وليّ من الثقلين» إن‌شاءالله بقیه این بحث را در جلسه بعد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo