< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1401/10/04

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه شصتم از تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» مرحوم صدر المتألهین و من پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم بخاطر یک مقدار سرماخوردگی صدا شاید شفاف نباشد. در صفحه 452 ذیل بحث الحمدلله رب العالمین اکنون در این فصل بیان رب العالمین هستیم جناب صدر المتألهین راجع به کلمه رب توضیحاتی را بیان فرمودند و معنای لغوی رب و شواهدی را ذکر فرمودند و بعد به کلمه عالمین رسیدند که مراد از عالمین چیست؟ توضیحاتی بیان شد و تا یک حدی از کلمه عالَم استفاده کردند و در بخش پایانی صحبتی که در جلسه پنجاه و نهم داشتند فرمودند که «و فی المتعارف بین الناس هو عبارة عن جمیع المخلوقات من الجواهر و الأعراض و قد دلت علیه الآیة آل فرعون و ما رب العالمین قال رب السموات و الارض و ما بینهما» می‌فرمایند آنچه که در متعارف بین مردم است کلمه عالمین عبارت است از جمیع مخلوقات از جواهر و اعراض و آیه‌ای هم که بر این امر دلالت می‌کند کلمه‌ای است که باری سبحانه و تعالی در قرآن کریم فرمود «قال فرعون و ما رب العالمین قال رب السموات و الارض و ما بینهما».

بنابراین یکی از معانی‌اش که برای عالمین شده است طبق شاهد قرآنی مجموعه مخلوقات نظام هستی از جواهر و اعراض هستند. در ادامه بحث جناب صدر المتألهین می‌فرماید که در تفسیر بیضاوی که یکی از تفاسیر رسمی اهل تسنن و صاحب مکتب اعتزال است ایشان معنایی را که از عالمین ارائه کرده‌اند گفتند که مراد از کلمه عالمین انسان‌ها هستند برای اینکه هر کدام از انسان‌ها به نوبه خودشان عالمی هستند و این سخن را از منابع عرفانی یا حِکمی گرفته‌اند که گفتند انسان مشتمل بر آنچه که در عالم کبیر است از جواهر و اعراض است انسان خود عالمی است به موازات عالم هستی و آنچه که در عالم هستی وجود دارد در عالم کبیر وجود دارد در وجود انسان به عنوان عالم صغیر همه آنها هست ولی اینجا لفّاً و در آنجا نشراً موجود است و لذا هر کدام از انسان‌ها به نوبه خود می‌توانند عالمین باشند.

به وسیله انسان هم می‌شود انسان به مبدأ هستی و آن کسی که ابداع کرده و ایجاد کرده هم توجه کند برای اینکه این انسان است که به موازات انسان کبیر و عالم کبیر هستی دارد و با توجه به این انسان می‌شود به مبدأیت عالم کبیر هم پی برد و لذا خدا در قرآن فرموده است که فرقی بین انسان و آنچه که در عالم هست نیست با این بیان و با این شاهد قرآنی که فرمود «و فی انفسکم أ فلان تبصرون» یعنی آنچه را که در نظام هستی هست این به یک معنایی در وجود خود شما انسان‌ها هم هست و همان‌طوری که شما می‌توانید معانی را در نظام هستی مشاهده بکنید این آیات و شواهد و بیّنات الهی را، در وجود انسانی هم این معنا قابل مشاهده است.

این سخنی است که جناب صدر المتألهین از تفسیر بیضاوی نقل کرده‌اند و حالا خود جناب صدر المتألهین تأملاتی در این رابطه دارند که ما در ادامه این را ملاحظه خواهیم داشت. این متن را ملاحظه بفرمایید که فرمود: «و في تفسير البيضاوي و قيل» در تفسیر بیضاوی این‌گونه آمده است که ایشان یعنی جناب بیضاوی این‌گونه اظهار کرده است که گفته شده است که «عنى به الناس هاهنا» یعنی در این مورد که رب العالمین، مراد از عالمین انسان‌ها هستند برای اینکه «فإنّ كل واحد منهم» ناس، خودشان به تنهایی «عالَم من حيث انّه يشتمل على نظائر ما في العالم الكبير من الجواهر و الأعراض» که انسان به هر کدام از انسان‌ها به تنهایی مشتمل همه آن چیزی هستند که در عالم کبیر وجود دارد اگر در عالم کبیر آن را تقسیم کرده‌اند به طبع و نفس و عقل، انسان هم دارای این سه مرحله هستی طبع و نفس و عقل است و برخی که با چنین اندیشه‌ای خیلی همدل بودند سعی می‌کردند که شواهدی را در وجود انسان پیدا بکنند حتی شواهد جسمانی و مادی و امثال ذلک که مثلاً در نظام هستی هم به همین صورت است.

از سخنان اخوان الصفا بیشتر این مسئله را می‌شود فهمید. بنابراین وقتی انسان با توجه به عالَم می‌تواند به مبدأ هستی پی ببرد با توجه به هر کدام از انسان‌ها هم توجه به مبدأ و مبدع هستی قابل دسترسی است «فإن کل واحد منهم عالم من حیث انّه یشتمل علی نظائر ما فی العالم الکبیر» یعنی نظائر آنچه را که در عالم کبیر هست در عالم صغیر یعنی تک تک از انسان‌ها وجود دارد «من الجواهر و الأعراض» و همان‌طوری که به وسیله عالم کبیر انسان می‌تواند به مبدأ و مبدع عالم توجه کند با توجه به تک تک انسان‌ها هم این امکان دارد که مبدأ و مبدع عالم را بشناسد «يعلم بها الصانع، كما يعلم بما أبدعه في العالم الكبير»، همان‌طوری که با توجه به عالم کبیر انسان می‌تواند به مبدع این عالم پی ببرد با توجه به هر کدام از انسان‌ها هم امکان توجه به صانع وجود دارد «و لذلك سوّى بين النظر فيهما»، لذا خدای عالم در قرآن تسویه کرده و مساوی قرار داده توجه به عالم را با توجه به انسان «و لذک سوّی بین النظر فیهما» یعنی هم عالم و هم انسان را یکسان دانسته و فرمود: «و قال تعالى: ﴿وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾[1] ‌انتهی» که این نشان‌ها و علائمی که در نظام هستی وجود دارد و می‌تواند به مبدأ و مبدع عالم توجه بدهد در وجود انسان‌ها هم چنین شواهدی وجود دارد «و فی انفسکم أ فلا تبصرون».

اما آیا این سخن تا چه حدی مورد پذیرش جناب صدر المتألهین است و تا چه حدی قابل تأمل است؟ ایشان می‌فرمایند که این سخن فی الجمله درست است اما بالجمله نمی‌توان هر کدام از انسان‌ها را در حد عالَم دانست و به هر حال عالم یک وسعتی دارد که همه انسان‌ها به آن وسعت نمی‌رسند البته برخی از انسان‌ها ممکن است که برسند و لذا این سخن را به کلیه نمی‌توان پذیرفت گرچه فی الجمله صحیح است.

می‌فرمایند که «أقول كون كلّ واحد من أفراد الناس أو أكثرهم مشتملا على نظائر ما في العالم الكبير كلّا أو جلّا محل نظر»؛ اینکه هر کدام از انسان‌ها یا اکثری آنها مشتمل بر همه آنچه که در عالم کبیر است کلا یا جلا بخواهند باشند این محل اشکال و نظر است چراکه بسیاری از انسان‌ها ممکن است به بخشی از عالم رسیده باشند اما به محاذات همه عالم نیستند «فربّ إنسان لم يتجاوز عن حدود البهيميّة إلى درجة العقل» آنها فقط در عالم طبع و حداکثر در عالم نفس باشند و به عالم عقل نرسیده‌اند و کسی که به عالم عقل نرسیده است نمی‌تواند در حد کلیت عالم و عالم کبیر مقایسه بشود. «فربّ انسان لم یتجاوز عن حدود البهیمیّة إلی درجة العقل و اشتماله على بعض نظائره غير مختصّ بالإنسان» و اشتمال این بعضی از انسان‌ها نسبت به کلیت قضایا این اختصاصی به همه انسان‌ها ندارد بلکه برخی از انسان‌ها چنین ویژگی‌ای را دارند که می‌توانند به همه حدود عالم دسترسی پیدا بکنند «و يمكن أن يراد بالعالمين هاهنا العلماء من الإنسان» و لذا ایشان یک اصلاحیه‌ای در بیان جناب یبضاوی دارند یا آن قولی که در این رابطه جناب بیضاوی نقل کرد که مراد از عالمین تک تک انسان‌ها بخواهند باشند و آن این است که «و يمكن أن يراد بالعالمين هاهنا العلماء من الإنسان» نه همه انسان‌ها. اما همین سخن را که جناب صدر المتألهین دارند بیان می‌کنند همین را دارند توضیح می‌دهند می‌فرمایند ما بگوییم که رب العالمین یعنی رب انسان‌ها تک تک انسان‌ها آیا این پذیرفته شده است؟

می‌فرمایند: «أما على عرف أصل اللغة فظاهر» که این نمی‌تواند شامل همه انسان‌ها بشود یا اصلاً عرف اهل لغت این نیست که مثلاً انسان معادل با عالم باشد. «و أمّا على المتعارف بين الناس، فلأنّ كلّ عالم بالكسر عالم بالفتح» در بین متعارف از انسان‌ها وقتی ما بررسی می‌کنیم می‌بینیم اگر یک انسان فرزانه و عامی را بخواهیم حد و معیار قرار بدهیم بله این می‌تواند در حد عالَم باشد یعنی همه جهان کثرت را یک عالِم در وجود خودش داشته باشد. «إما» این را که چگونه یک عالِم می‌تواند عالَم باشد این را با دو احتمال دارند بررسی می‌کنند:

«امّا باعتبار انّ فيه من كلّ ما في العالم الكبير شي‌ء» که اگر ما گفتیم هر عالِمی خودش یک عالَمی است به جهت این است که بالاخره یک انسان فرزانه و یک عالِم در حقیقت نسبت به کلیت عالَم هر بخشی از عالَم را به مقدار کمی هم هست دارا است بنابراین مراد این نیست که محاذی کل عالم است محاذی کل عالم است و همه حدود و صغور عالم را او با خود دارد بلکه مراد این است که شیئی از نظام هستی را در هر بُعدی و در هر بخشی دارا است. «امّا باعتبار انّ فيه من كلّ ما في العالم الكبير شي‌ء لأنّ نشأته الكاملة» نشأه کامل انسان عالم و فرزانه «مظهر جميع الأسماء و الصفات الإلهيّة و مجمع كلّ الحقائق الكونيّة كما يعرفه متتبّعو آيات الآفاق و الأنفس‌ فيكون أنموذجا لجميع ما في العالم فهو بهذه الاعتبار عالم صغير و لذلك سمّى بالعالم الصغير فكأنه كتاب مختصر منتخب من جميع العالم لا يغادر صغيرة و لا كبيرة إلّا أحصاها، كما انّ القرآن مع و جازته مشتمل على جميع ما في الكتب السماويّة» در این اعتباری که جناب صدر المتألهین مطرح می‌کنند می‌فرمایند که اگر ما چنین ملاحظه‌ای داشته باشیم که هر کدام از انسان‌های عالِم و فرزانه به خودی خود در یک شرایطی به لحاظ هستی و وجود هستند که خودشان در تراز وجودات کل عالم‌اند و البته بالاخره در حد اجمال و در حد بسیط و نه در حد تفصیلی و کثرت. اگر ما چنین نگاه کنیم مثل اینکه قرآن مجید نسبت به کلیه صحف آسمانی همه آنچه را که آنها دارند دارد و در عین حالی که بسیار مختصر است و نسبت به آنها شاید به لحاظ ظاهری همه کمتر باشد. اما با داشتن ویژگی‌های جمعی و دفعی و بساطتی که در آن وجود دارد مشتمل بر همه آن چیزی است که در کتب پیشین بوده است.

«امّا باعتبار انّ فيه من كلّ ما في العالم الكبير شي‌ء» به جهت اینکه در هر انسان فرزانه عالِمی تمام آنچه که در عالم کبیر است شیئی از آن عالم کبیر در این عالم صغیر یعنی انسان عالم وجود دارد «لأنّ نشأته الكاملة مظهر جميع الأسماء و الصفات الإلهيّة و مجمع كلّ الحقائق الكونيّة» انسان کامل انسانی است که مظهر همه اسماء و صفات الهی است و همه حقائق کونیه در آن انسان کامل جمع است.

«كما يعرفه متتبّعو آيات الآفاق و الأنفس» آن کسانی که تتبع می‌کنند در آیات آفاقی و آیات انفسی انسان کامل را این‌گونه می‌شناسند از این جهت خود انسان کامل «فيكون أنموذجا لجميع ما في العالم» یک نمونه‌ای است از همه آنچه که در عالم وجود دارد «فهو بهذه الاعتبار عالم صغير» در این رهگذر علمی و بینشی می‌تواند این‌گونه اظهار کرد که انسانی با این ویژگی‌ها و با این اعتباری که اکنون ملاحظه شد این عالم صغیری است نسبت به کلیت عالم و اگر هم به عنوان عالَم صغیر از انسان یاد می‌شود به جهت آن است که او مختصری و منتخبی از جمیع عالم است «و لذلك سمّى» این انسان کامل «بالعالم الصغير فكأنه» انسان کامل «كتاب مختصر منتخب من جميع العالم لا يغادر صغيرة و لا كبيرة إلّا أحصاها» که هیچ بزرگ و کوچکی نیست مگر اینکه به نحوی در این صحنه وجودی انسان کامل وجود دارد.

تشبیه می‌کنند می‌فرمایند همان‌طوری که قرآن «كما انّ القرآن مع و جازته مشتمل على جميع ما في الكتب السماويّة» انسان کامل هم جمیع آنچه که در نظام هستی است در وجود او وجود دارد. این یک نوع تفسیر و یک نوع خوانشی است که از این کلام می‌شود گفت که «فلإن کل عالِم عالَم بالفتح» ما اگر بخواهیم این را این‌جوری معنا بکنیم می‌توانیم با این تفسیر از انسان یاد بکنیم که انسان کامل یک خلاصه‌ای است یک عصاره‌ای است از نظام هستی اما اگر با یک اعتبار دیگری این خوانش بشود و انسان کامل ملاحظه بشود روشن می‌شود که بله، می‌توان باز او را در این رده و تراز دید «و إما باعتبار انّه إذا برز باطنه إلى عالم‌ الآخرة و حشر إلى ربّه يصير علمه عينا و غيبه شهادة فكلّ ما يخطر بباله من الأفلاك و العناصر و الجنّات و الأنهار و الحور و القصور و غير ذلك يكون موجودا في الخارج من غير مضايقة و مزاحمة» اگر کسی به این انسان از آن جهت که او در پیشگاه حق و در عالم آخرت صحنه وجودی‌اش باز شد و باطنش بارز شد آشکار شد این نشان می‌دهد که این عالِم خودش یک عالَمی است که همه حقائق غیبی را با خود دارد یعنی همه حقائق اعم از غیبی و شهودی را با خود همراه دارد و هیچ چیزی از افلاک و عناصر و جنات و انهار و حور و قصور و امثال ذلک نیست الا اینکه در وجود چنین شخصی با این ویژگی‌ها که انسان کامل است و عالِمی است فرزانه البته وجود دارد.

لذا می‌فرماید که «و إما باعتبار انّه» یعنی این انسان «إذا برز باطنه إلى عالم‌ الآخرة و حشر إلى ربّه» این انسانی که به یک فرزانگی و علم کامل و جامع رسیده است «يصير علمه عينا و غيبه شهادة» در آن صحنه علم به معنای یک وجود ذهنی و اینها نیست بلکه به یک حقیقت خارجی و عینی درآمده و جزئی شده است و یک سلسله مباحث ذهنی و کلی نیست و آنچه که در غیب وجود او بوده است اکنون کاملاً مشهود است و قابل شهود و رؤیت است و هر آنچه را که در ذهن او و نفس او وجود دارد از افلاک و عناصر و جنات و حور و قصور همه و همه اینها بالفعل در خارج موجود هستند و بدون کمترین کاستی و قصوری. «فكلّ ما يخطر بباله من الأفلاك و العناصر و الجنّات و الأنهار و الحور و القصور و غير ذلك يكون موجودا في الخارج من غير مضايقة و مزاحمة فله من كلّ ما يريده و يشتهيه» بنابراین برای چنین انسانی هر آنچه را که اراده کند و بخواهد و دلش نظر داشته باشد برای او حاضر است چرا که او کل الوجود شد و همه وجودات در پهنای هستی انسان این‌چنانی وجود دارد «فله من کلّ ما یریده و یشتهیه و لو كان أعظم من هذا العالم بكثير فهو بهذه الاعتبار عالم كبير برأسه ليس جزءا من أجزاء هذا العالم» با این نوع از توجهی که به چنین انسانی شده و انسان را ما این‌گونه سفره وجودی‌اش را باز کردیم و همه اجزاء وجودی‌اش را تشریح کردیم بخش عقلش را نفسش را و طبعش را یافتیم که او همه چیز با او هست «ولو کان اعظم من هذا العالم بکثیر» ولو این مقایسه‌اش بکنیم با کلیت عالم که آن خیلی هم به ظاهر بزرگ‌تر است این انسان همه آنها را داراست همه اجزای آنها را داراست «و لو کان أعظم من هذا العالم بکثیر» با این تحلیل وجودشناسانه انسان و انسان‌شناسانه «فهو» این انسان «بهذه الاعتبار» البته «عالَم کبیر برأسه» نه اینکه عالَم صغیری باشد در مقابل عالَم کبیر. نه، این در این ساحت که همه را با خود دارد و اکنون در صحنه محشر در پیشگاه حق سبحانه و تعالی سفره وجودی‌اش باز شده و به این جایگاه وجودی راه یافته است و «فهو بهذه الاعتبار عالم کبیر برأسه لیس جزءا من أجزاء هذا العالم و لهذا سمّي بالعالم الكبير، بل بالعالم الأكبر أيضا نظرا إلى هذا» برای اینکه او همه حقائق را اکنون بالوجود دارد همان‌طور که فرمودند «یصیر علمه عینا و غیبه شهادة».

«و تسميته بالعالم الصغير إنّما وقع نظرا إلى الاعتبار الأوّل» اگر به انسان گفته شده است انسان عالم صغیری است در مقابل عالم کبیر، آن براساس تفسیر و خوانش اول است که انسان فی الجمله همه حقائق در او وجود دارد اما براساس این تحلیل وجودشناسانه انسانی این بالجمله همه را با خود دارد و چیزی از هستی نیست مگر اینکه در وجود او به نحو اکمل وجود دارد و لذا فرمودند که «و تسميته بالعالم الصغير إنّما وقع نظرا إلى الاعتبار الأوّل» با این تبیین و با این تفسیر دومی که جناب صدر المتألهین فرمودند اشکالی که بعضی کرده‌اند هم زائل خواهد شد بعضی اتفاقاً این‌جوری گفتند که چگونه ممکن است انسانی که جزء این عالم است در حد این عالم یا بزرگ‌تر از این عالم باشد؟ جناب صدر المتألهین می‌فرمایند که این انسان با این خوانش همه آن چیزی را که در عالم وجود دارد را اکنون بالفعل با خود دارد وقتی مخصوصاً در پیشگاه الهی در محضر الهی در روز محشر صحنه وجودش را می‌گستراند و هستی‌اش را به نمایش می‌گذارد روشن می‌شود که همه ذرات عالم و عناصر و اجزای عالم در این پهن‌دشت هستی وجود دارند. «فعلى ما بيّنا زال الإشكال الذي ورد هاهنا من أن الإنسان جزء من العالم فكيف يزيد على الكلّ» که اگر کسی اشکال بکند که انسانی که خودش جزء عالم است چگونه بر کل یعنی بر کل عالم فزونی و زیادتی دارد؟ این توضیح روشنگر است که بله، انسان را اگر ما بخواهیم به لحاظ حیثیت فی الجمله او ببینیم این‌گونه است اما اگر ما این فی الجمله را تشریح کردیم باز کردیم و به عرصه وجود آوردیم همه آنچه را که در این انسان وجود دارد در آن مرحله باز می‌شود و چیزی از عالم نیست مگر اینکه در صحنه وجودی این انسان به صورت کاملاً روشن آمده است که فرمودند «یصیره علمه عینا و غیبه شهادة» که می‌فرمایند «فکل ما یخطر بباله و من الأفلاک و العناصر و الجنات و الأنهار و الحور و القصور و غیر ذلک یکون موجودات فی الخارج من غیر مضایقة و مزاحمة».

بنابراین بله اگر ما بخواهیم وجود لفّی و دفعی را ببینیم شاید به این حد نرسد اما اگر با چنین رویکردی که این انسان همه حقائق را «علی نحو التفصیل» داراست و هیچ حقیقتی نیست مگر اینکه تحت پوشش این انسان کامل است طبعاً آن اشکال هم زائل خواهد شد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo