< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1401/06/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه بیستم از شرح تفسیر صدر المتألهین بر قرآن کریم و مباحث حول تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» است. مرحوم صدر المتألهین قبل از ورود به تفسیر سوره «فاتحة الکتاب»، قول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» را مورد بحث و بررسی قرار دادند و در باب استعاذه مبسوطاً مطالبی را بیان داشتند. فرمودند استعاذه زمانی تحقق پیدا می‌کند که هر پنج رکن در استعاذه محقق بشود و این پنج رکن عبارت است از خود ماهیت استعاذه که استعاذه به چه معناست؟ و بعد مستعیذ کیست؟ مستعاذبه چه کسی است؟ و آنچه که از آن باید به خدا پناه برد کدام است؟ و نهایتاً «ما یستعاذ لأجله» آن علت غائی و هدف نهایی که برای استعاذه است کدام است؟

این چند مسئله را در صفحه 360 بیان فرمودند که «و أما ما یتعلق بالمقاصد العقلیة فی هذا المقام من الکلام فالبحث یعتمد علی خمسة أرکان الإستعاذة و المستعیذ و المستعاذبه و المستعاذمنه و ما یستعاذ لأجله». در جلسات گذشت الحمدلله تمام این پنج رکن خوانده شد و مطالب هم تشریحاً بیان شد. در بخش پایانی، مرحوم صدر المتألهین نکته‌ای را دارند بیان می‌کنند که این نکته بسیار از نظر مسائل کلامی بسیار مهم است و تفکر دو فرقه عمده در جهان اسلام که فرقه قدریه و همچنین فرقه جبریه هستند را از جایگاه جریان استعاذه دارند مورد بحث و بررسی قرار می‌دهند و به صورت جدی نقد می‌کنند. البته جبری‌ها را از منظر و لسان قدری‌ها و قدری‌ها را هم از منظر جبریه دارند نقد می‌کنند و اینها مسائلی است که در فضای کلام ما معنای خاص خودش را دارد.

در این بخش که به عنوان «فصل في أن الاستعاذة كيف تصح على مذهب الجبر و مذهب القدر» صفحه 381 به این امر می‌پردازند که اگر استعاذه حق و صحیح است با مذهب جبریه چگونه استعاذه جمع می‌شود؟ با مذهب قدریه چگونه جمع می‌شود؟ لذا این مسئله را دارند از این منظر مورد بحث و بررسی قرار می‌دهند. می‌فرمایند که اگر یک قدری بخواهد یک جبری را مورد نقد و اعتراض قرار بدهد می‌تواند از شش منظر اشکال کند و شش اشکال از جایگاه مذهب جبر بر مذهب قدر مطرح می‌شود.

می‌فرمایند که اگر ما مذهب جبر را بپذیریم ممکن است که صاحب مکتب قدری این مذهب را مورد نقد و اعتراض قرار بدهد. اولین نقدی که یک قدری می‌تواند بر یک جبری وارد کند این است که خود استعاذه نشان از این است که انسانِ مستعیذ اعتراف می‌کند که خود عقد فاعل است اگر قائل باشد به اینکه «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» جایگاه استعاذه دارد و انسان مستعیذ به خدا پناه می‌برد از اینکه شرور و آفات متوجه او بشوند این خودش یک اعترافی است که فعل او و عمل او اینجا مؤثر است و او در این امر مجبور و محکوم و محتوم به اراده الهی نیست. بنابراین خود پذیرش استعاذه و قبول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» نفی مکتب جبری خواهد بود.‌

این اشکال اول بود. می‌فرمایند که «في أن الاستعاذة كيف تصح على مذهب الجبر»، یک؛ «و مذهب القدر»، دو. «و أما على مذهب الجبر» چرا اگر کسی قائل به مذهب جبر باشد استعاذه برای او معنا نخواهد داشت؟ برای اینکه «فللقدري أن يقول:» ممکن است یک کسی که صاحب مکتب قدری باشد اعتراض بکند بگوید که خود کلمه «أعوذ باللّه يبطل القول بالجبر من وجوه:» از چند جهت و از چند منظر، این پذیرش قول «أعوذ بالله» حالا یا «من الشیطان الرجیم» یا «من الآفات و المصائب» و امثال ذلک، این نشان از این است که قول به جبر قول صحیحی نیست، چرا؟

برای اینکه منظر اول یا وجه اول این است که «الأول إنّه اعتراف بكون العبد فاعلا لتلك الاستعاذة» وقتی عبد می‌گوید «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» این یک نوع اعترافی است که عبد مستعیذ با بیان استعاذه و با انجام استعاذه دارد به خدا پناه می‌برد و این فعل اوست و این فعل او مؤثر است او مجرای اراده الهی نیست بلکه او از جایگاه اختیار دارد یک کاری را انجام می‌دهد و فعلی را انجام می‌دهد که این فعل در حیطه اختیارات اوست. «أنه اعتراف بکون العبد فاعلا لتلک الاستعاذة و لو كان خالق الأفعال هو اللّه دون العبد فيكون قوله كذبا» به صورت قیاس استثنایی این است که اگر خدای عالم فاعل استعاذه باشد و انسان در این استعاذه فقط مجرای اراده الهی باشد و هیچ اختیاری در این قول به استعاذه و اصل استعاذه نداشته باشد پس بنابراین قول به اینکه انسان صاحب اختیار نیست و اراده الهی همه‌کاره است که مکتب جبری معتقد است این باطل می‌شود «و لو کان خالق الأفعال هو الله دون العبد فیکون قوله کذبا» چرا؟ برای اینکه جبری معتقد است که عبد هیچ کاره است اگر عبد هیچ کاره است پس گفتن «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و استعاذه‌ای که عبد در پیشگاه پروردگار عالم دارد نشان از هویت اختیاری اوست در حالی که او اختیار را از خود سلب شده می‌بیند. «و لو کان خالق الأفعال هو الله دون العبد فیکون قوله کذبا» عبد سخنش باطل می‌شود یعنی اینکه بگوید من به خدا پناه برده‌ام این باطل است، چرا؟ چون می‌داند که او هیچ کاره است و در مسیر اراده الهی هیچ امری جز خود اراده الهی نقش‌آفرین نیست.

همچنین «و أيضا إذا خلق اللّه فعلا في العبد امتنع لأحد دفعه و إذا لم يخلقه امتنع تحصيله فلا فائدة في الاستعاذة» در آن صورتی که انسان جبری استعاذه بکند این حالت استعاذه او به چه معناست؟ یعنی او دارد به خدا پناه می‌برد که از شرور و آفات در امان بماند یعنی اراده او و اختیار او نقش‌آفرین است یعنی بر مبنای این سخن، جبر معنایی نخواهد داشت. ایشان می‌فرماید که اگر ما مکتب جبر را بپذیریم و بگوییم که خدای عالم در افعال عباد نقش تمام دارد و اراده الهی تعیین کننده است و انسان هیچ هویت اختیاری ندارد بنابراین استعاذه هیچ معنا نخواهد داشت استعاذه برای این است که انسان به خدا پناه ببرد و این کار انجام نشود در حالی که براساس اراده الهی بناست این کار انجام بشود.

بنابراین اگر مکتب جبر صحیح باشد استعاذه هرگز نقشی نخواهد داشت برای اینکه دفع ممتنع است فرمود: «و أيضا إذا خلق اللّه فعلا في العبد» اگر خدای عالم اراده کرده است و عبد مسیر مجرای فعل اراده الهی است «امتنع لأحد دفعه» ممتنع است کسی بخواهد این را دفع بکند چراکه خدای عالم اراده کرده و حکم و قضای اوست. «و إذا لم يخلقه» و اگر ما بگوییم نه، خدای عالم اراده نکرده است و انسان براساس هویت اختیاری کار می‌کند «و إذا لم یخلقه امتنع تحصيله» محال است که انسان بتواند استعاذه را تحصیل بکند چرا؟ چون خدای عالم چنین اراده‌ای را نداشته است. «إذا خلق الله فعلاً فی العبد امتنع لأحد دفعه» اگر خدای عالم اراده کرده است که فعلی در عبد انجام بشود و عبد مسیر اراده حق سبحانه و تعالی بشود بنابراین دفع آن امکان ندارد چون قضا و حکم خداست. «و إذا لم یخلقه» اگر خدای عالم فعلی را در انسان ایجاد نکرده باشد «امتنع تحصیله» ممتنع است آ« چیزی که خدای عالم حکم و قضای او بر آن نرفته باشد انسان بخواهد تحصیل بکند.

بنابراین «فلا فائدة في الاستعاذة» در این صورت اصلاً استعاذه معنایی ندارد فایده‌ای ندارد. چراکه اگر اراده کرده باشد دفعش ممکن نیست اگر اراده نکرده باشد ایجادش درست نیست بنابراین استعاذه نقشی نخواهد داشت. نتیجه می‌گیرند «فثبت ان قوله «أعوذ» اعتراف بكون العبد موجدا لفعله» این نفی مذهب جبری است پذیرش استعاذه همان و نفی مکتب جبر همان، زیرا استعاذه می‌شود فعل عبد؛ یعنی عبد مختار و مرید است در انجام یک عمل یا ترک یک عملی. این وجه اول یا دلیل اول برای اینکه جبر مکتب جبر باطل و نارواست.

اما وجه ثانی این است که «الثاني: إن الاستعاذة باللّه إنما يحسن إذا لم يكن خالقا للأمور التي يستعاذ منها. و أما إذا كان هو فاعلها فيمتنع الاستعاذة به منها و إلا لكانت الاستعاذة باللّه من اللّه» اگر استعاذه بالله به این معنا باشد که حق سبحانه و تعالی خالق امور نیست و انسان با هویت اختیاری خودش به حق سبحانه و تعالی پناه می‌برد، اینکه صراحتاً با مکتب جبر در منافات است «إن الاستعاذة باللّه إنما يحسن إذا لم يكن خالقا للأمور التي يستعاذ منها» اگر خدای عالم خالق اموری که استعاذه از آنها لازم است نباشد و اراده خدا بر آن امر نباشد، اینجا می‌تواند استعاذه صحیح باشد درست باشد استعاذه آن وقتی است که مستعاذمنه از جمله اراده‌های خدا نباشد اگر خدای عالم اراده کرده باشد که فعل شرّی از انسان صادر بشود استعاذه از او به چه معناست؟ اراده خدا و حکم و قضای خدا بر آن تعلق گرفته است پس استعاذه در موردی است در موطنی است که فعل مستعاذمنه به اراده الهی و به قضاء و حکم الهی نیامده باشد. «إن الاستعاذة باللّه إنما يحسن إذا لم يكن خالقا للأمور التي يستعاذ منها. و أما إذا كان هو» یعنی الله سبحانه و تعالی «فاعلها» فاعل این اموری که مستعاذمنه محسوب می‌شود «فيمتنع الاستعاذة به منها» ممتنع است انسان استعاذه بکند به وسیله همین «أعوذ بالله» از آن مواردی که مستعاذمنه هستند، چرا؟ برای اینکه خدای عالم خودش اراده کرده خودش در عبد چنین اراده‌ای را ایجاد کرده که عبد این کار را انجام بدهد معنا ندارد که از چیزی که خدای عالم در وجود عبد اراده کرده است انسان از همان چیز بخواهد به خدا پناه ببرد لازمه‌اش این است که بگوید که «أعوذ بالله منک» از خود خدا، چرا؟ چون آن فعل، فعل خداست اراده الهی است و این استعاذه باطلی خواهد بود. «و أما إذا كان هو» یعنی الله سبحانه و تعالی «فاعلها» فاعل این اموری که مستعاذمنه است «فيمتنع الاستعاذة به منها» ممتنع است استعاذه کند انسان به این قول «أعوذ بالله» از این اموری که مستعاذمنه محسوب می‌شود چرا امتناع دارد؟ «و إلا لكانت الاستعاذة باللّه من اللّه» و الا لازمه‌اش این است که انسان از خدا به خدا استعاذه بجوید، چرا؟ چون آنچه را که خدای عالم اراده کرده است و در عبد به عنوان مسیر و مجرای تحقق اراده الهی قرار داده است آن از همان مواردی است که حکم و قضای الهی است.

این هم وجه دوم بود. وجه سوم این است که «الثالث: إن الاستعاذة باللّه من المعاصي- و هي من قضاء اللّه- تستلزم أن لا يرضى العبد بالقضاء و الرضاء بالقضاء واجب» انسان به چه چیزی از چه چیزی به خدا پناه می‌برد؟ از امور مستعاذمنه. مستعاذمنه چه چیزهایی هستند؟ معاصی، آفات، شرور. اگر اراده خدا بر این باشد که این معاصی و این آفات و شرور بر انسان بیایند و انسان بخواهد از اینها به خدا پناه ببرد، یعنی با قضای الهی و با حکم الهی انسان درافتد و با او بخواهد مقابله بکند در حالی که رضای به قضای الهی حتمی و واجب است. «الثالث إن الاستعاذة باللّه من المعاصي- و هي من قضاء اللّه-» در مکتب جبر، معاصی هم از احکام و از قضای الهی محسوب می‌شود. در چنین حالتی اگر انسان از معاصی به خدا پناه ببرد «تستلزم أن لا يرضى العبد بالقضاء» لازمه‌اش این است که انسان در مقابل رضای الهی بخواهد قد الم کند و با قضای الهی موافق نباشد. در حالی که «و الرضاء بالقضاء واجب» در حالی که راضی بودن به قضای الهی واجب است عقلاً و از نظر دانش کلام حکم خدا و قضای الهی واجب الاطاعه است و انسان باید به قضای الهی تن در بدهد.

بنابراین براساس مذهب جبر استعاذه باطل می‌شود چراکه بر مبنای مذهب جبر اگر در مسیر اراده انسان و در وجود انسان بناست معصیتی اتفاق بیافتد این همان فعل و اراده خداست و اراده الهی قضای اوست و نباید با قضای او مبارزه کرد.

اما وجه چهارم «الرابع: إن الاستعاذة باللّه من الشيطان إنما يحسن لو كانت الوسوسة فعلا له و أما إذا كانت فعلا للّه و لم يكن فعلا للشيطان و لا له أثر فيها فكيف يستعاذ من شرّه بل يجب أن يستعاذ من شر اللّه لا من شرّه إذ لا شرّ إلا من قبله» تحلیل افعال انسانی به اینجا ختم می‌شود که انسان اگر بخواهد استعاذه بکند از شیطان رجیم، آن وقتی است که آن وقت این استعاذه شایسته و خوب است که وسوسه از فعل شیطان باشد اگر شیطان وسوسه کند و شیطان هم براساس یک هویت اختیاری بخواهد این کار را بکند و استعاذه انسانی هم بر اساس هویت اختیاری باشد اینها همه‌اش درست و لکن مکتب جبر غیر از این افاده می‌کند مکتب جبر افعال شیطان را و افعال انسان را به حق سبحانه و تعالی اسناد می‌دهد و هم انسان و هم شیطان مجرای اراده الهی هستند.

می‌فرماید اگر وسوسه فعل شیطان باشد، این استعاذه بسیار خوب و مناسب است «إن الاستعاذة باللّه من الشيطان إنما يحسن لو كانت الوسوسة فعلا له و أما إذا كانت فعلا للّه» اگر وسوسه بناست فعل الهی باشد «و لم يكن فعلا للشيطان» اگر بگوییم خدای عالم اراده کرده که در وجود انسان این وسوسه و این خناس‌گری پیدا بشود «و لا له أثر فيها» و شیطان هم هیچ اثری در این وسوسه نداشته باشد «فكيف يستعاذ من شرّه» چگونه باید پناه برده بشود از شر این وسوسه‌ای که از ناحیه حق سبحانه و تعالی دارد می‌شود؟ «بل يجب أن يستعاذ من شر اللّه» لازمه‌اش این است که از شرّ خدا معاذالله انسان به خدا پناه ببرد «لا من شرّه» شیطان «إذ لا شرّ إلا من قبله» من قبل الله سبحانه و تعالی.

با تحلیل این مکتب و اینکه هر چه که در جهان اتفاق می‌افتد جز به اراده الهی نیست و هر چه که در این وسط‌ها هستند چه انسان چه شیطان چه هر موجود دیگر، اینها مجرای اراده الهی و مسیر مشیت پروردگاری هستند بنابراین اینها نقشی ندارند چون نقشی ندارند پس انسان اگر از وسوسه به خدا پناه می‌برد این وسوسه وسوسه شیطانی نیست معاذالله وسوسه ربانی است و باید از وسوسه خدا به خدا پناه ببرند و این لازمه مکتب جبر است! «فكيف يستعاذ من شرّه بل يجب أن يستعاذ من شر اللّه لا من شرّه إذ لا شرّ إلا من قبله» معاذالله.

اما وجه پنجم «الخامس: إن للشيطان أن يقول:» اگر ما مکتب جبر را بپذیریم و بگوییم هر چه که در نظام هستی هست همه و همه مجاری اراده الهی‌اند و هیچ موجودی از خود اختیار و اراده‌ای ندارد حتی شیطان هم از خود اراده‌ای ندارد اگر شیطان از خود اراده‌ای ندارد شیطان می‌تواند با خدا محاجه کند و احتجاج کند بگوید «يا إلهى إذا كنت ما فعلت شيئا أصلا و أنت يا إله الخلق قضيت صدور الوسوسة عني و لا قدرة لي على مخالفة قضاءك و حكمتك ثمّ قلت: ﴿لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها﴾[1] و قلت: ﴿يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾[2] و قلت: ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾[3] فمع هذه الأعذار الظاهرة و الأسباب القوية كيف يجوز في عنايتك و رحمتك أن تذمّني و تلعنني!؟» آیا جایی برای مذمت من و لعنت من می‌ماند؟ بار پروردگارا! اگر آنچه را که من انجام می‌دهم بر مبنای قضا و اراده و حکم توست و صدور وسوسه از من هیچ گونه اختیار و دخالتی برای من در آن نیست و من حتی نمی‌توانم با وسوسه‌ای که در وجود من شکل گرفته است حتی برای خودم مخالفت کنم چه برسد به مخاطبین و شما هم براساس این آیاتی که فرمودید ﴿لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها﴾ این در وُسع من نیست در طاقت من نیست من مجبور هستم که اراده و حکم شما را انجام بدهم شما فرمودیدی که ﴿يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾ این عسر و سختی و صعوبت بلکه امتناع است که شما چیزی را در من اراده بکنید و خواسته باشید و من بخواهم با آن مقابله کنم و قطعاً این سختی و صعوبت در دین محسوب خواهد شد در حالی که شما فرمودید ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾.

می‌فرماید که پس بنابراین اگر من در این رابطه اختیاری ندارم و هر آنچه که انجام می‌دهم بر مبنای حکم و قضای شما است صدور وسوسه از من در اختیار من نیست با این وضع چگونه مرا مذمت می‌کنی؟ چگونه مرا مورد لعنت و رجم خود قرار می‌دهید؟ و من باید رجیم و ملعون باشم!

عبارت را یک بار دیگر می‌خوانیم: «الخامس: إن للشيطان أن يقول: يا إلهى إذا كنت ما فعلت شيئا أصلا و أنت يا إله الخلق قضيت صدور الوسوسة عني» من کار می‌کنم اما مبنای کار من اراده و حکم و قضا و قدر شماست «إذا کنت ما فعلت شيئا أصلا و أنت يا إله الخلق قضيت صدور الوسوسة عني» در حالی که «و لا قدرة لي على مخالفة قضاءك و حكمتك ثمّ قلت: ﴿لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها﴾[4] و قلت: ﴿يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾[5] و قلت: ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾[6] » با این همه نظراتی که فرمودی «فمع هذه الأعذار الظاهرة و الأسباب القوية كيف يجوز في عنايتك و رحمتك أن تذمّني و تلعنني!؟» من مسیر اراده شما قرار گرفته‌ام صدور وسوسه از من براساس حکم و فرمان شما بوده است از سوی دیگر هم خودتان فرمودید که ما انسان‌ها و عباد را جز بر مبنای وسعشان تکلیف نمی‌کنیم بر آنها سخت نمی‌گیریم در دین و اعتقاد و باور و عمل آنها حرجی قرار نمی‌دهیم این حرجی خواهد بود که من هیچ گونه اختیار و اراده‌ای نداشته باشم و وسوسه از من صادر بشود و به من منسوب بشود! این عسر است و نه یسر! این تکلیف «ما لا طاقة لنا به» است! «لما لا یطاق» است! بنابراین این نشان از این است که آنچه را که شیطان دارد انجام می‌دهد فعل خود اوست و مکتب جبر مکتب ناتمامی است.

این هم مورد پنجم بود و اما مورد آخر و مورد ششم این است که قدری به جبری می‌گوید که اگر معتقد به مکتب جبر باشی استعاذه هیچ معنایی ندارد «السادس: جعلتني يا إلهي مرجوما ملعونا» باز هم یک گفتگویی بین شیطان و پروردگار عالم است که این گفتگو نشان بطلان مکتب جبر است شیطان به خدا عرض می‌کند خدایا! مرا مرجوم و ملعون قرار دادی «بسبب جرم صدر منّي» به سبب جرمی که از من صادر شده است این جرم من چه بود؟ جرم من همان «أبی و استکبر و کان من الکافرین» بود این جرم او بوده است. می‌گوید که آیا این کاری که از من انجام شده است این سبب این جرم من بودم و این جرم از من صادر شده است؟ یا نه، از من صادر نشده است؟ اگر از من صادر بشود پس معلوم است که من کاره‌ای هستم و من دارای هویت اختیاری‌ام و من می‌توانم جرمی را انجام بدهم کاری انجام بدهم خلاف اراده الهی.

اما اگر این باشد که نه، این درست است که از من صادر شده است ولی منسوب به من نیست من غیر مختار هستم من مرید نیستم بلکه بر مبنای از من صادر شده است «أو لا سبب جرم صدر منّي؟ فإن كان الأول فقد بطل الجبر و إن كان الثاني» که «لا بسبب جرم صدر منی» باشد «فهو محض الظلم» در حالی که شما گفتید «و قد قلت: و ما اللّه يريد ظلما للعباد» هرگز خدای عالم نسبت به بندگانش ظلم نخواهد کرد. «فكيف يليق هذا بك!؟» شما که ظلم از حوزه وجود شما و ساحت شما دور است اگر بخواهید منِ شیطان را معذب قرار بدهید یعنی در عین حالی که من هیچ گناهی از من صادر نشده است مورد ظلم و ستم و تجاوز شما بخواهم قرار بگیرم.

این وجوه شش‌گانه‌ای است که جناب صدر المتألهین از قدری به صاحب مکتب جبر می‌گوید که اگر جبر صحیح باشد، استعاذه و نظایر آن اصلاً معنا ندارد. پس جبر صحیح نیست. نوع این وجوه براساس قیاس استثنایی تأمین می‌شود که اگر استعاذه معنا داشته باشد یعنی انسان دارای هویت اختیاری است فعل اختیاری از او صادر می‌شود و طبعاً مکتب جبر باطل خواهد بود. این شش مورد از مواردی است که نشان از صحت استعاذه و بطلان مکتب جبر است. اما در جلسه بعد راجع به مذهب قدری و منافات استعاذه با مذهب قدری هم مطالبی بیان خواهد شد إن‌شاءالله.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo