1403/12/19
بسم الله الرحمن الرحیم
معاد در حکمت متعاليه / مشهد رابع / شاهد دوم/ اشراق دوازدهم
موضوع: معاد در حکمت متعاليه / مشهد رابع / شاهد دوم/ اشراق دوازدهم
همانطور که در مراحل قبلي به استحضار دوستان رسيد بحث در اين مشهد رابع اين است که نظام قيامت را بعد از اثبات به صورت فرايندي و اينکه هر مرحلهاي قبل از مرحله بعد و مرحله بعدتر هم به همين صورت ترتّبي هست آغاز کردند و با همين عنوان «في اثبات الحشر الجسماني و وعده الشارع و أوعد عليه من القبر و البعث و الجنة و النار و غير ذلک» که تا خلود هم اين بحث خواهد انجاميد. اين را در چند شاهد ذکر ميکنند که شاهد اول در مقام اثبات اصل حشر جسماني و نشأه ثانيه است که چند اشراق در آن وجود داشت.
بعد به شاهد ثاني رسيدند که در شاهد ثاني تحت عنوان «في أحوال الآخرة بوجه تحصيلي» يعني نظام آخرت را دارند تشريح ميکنند و تفصيل ميدهند که چه مراحلي در آخرت وجود دارد؟ که اين هم داراي اشراقاتي است و از اول که حقيقت مرگ است آغاز ميشود تا در بخش نهايي اين مسئله که تا قبل از شاهد سوم هست. در شاهد دوم اين مراحل طي خواهد شد تا ميرسد به شاهد سوم که در شاهد سوم بحث تحت عنوان في الإشارة الي العوالم الثلاثه دار الدنيا و دار الحساب و الجزاء و دار القرار بقول مستأنف» که دوباره دارند اين سه عالم را و سه نشأه وجودي را بررسي ميکنند که حالا إنشاءالله خواهيم رسيد.
اما در همين شاهد ثاني اشراقاتشان شانزده تاست. آخرين اشراق هم بحث خلود را دارند مطرح ميکنند. اشراقي که بحث اين جلسه است اشراق دوازدهم است در ارتباط با «الإشراق الثاني عشر في القيامتين الصغرى و الكبرى» است. ما دو تا قيامت داريم که از آن به عنوان قيامت صغري و قيامت کبري ياد ميکنند که جناب صدر المتألهين در اين اشراق پيرامون تاحدي به صورت تفصيل سخن ميگويند. در باب قيامت صغري ميفرمايند امر مشخص است از آنگاه که انسان موت عارض او ميشود و وفات ميکند از همين مقطع قيامت صغري آغاز ميشود و اين تا قبل از يوم الساعه است يا قيامت است که آن قيامت کبري خواهد بود يعني همه کساني که به تعبيري در مرقد برزخ هستند «من بعثنا من مرقدنا هذا» مرقد همان محل رقود است و همانجايي است که به تعبيري مضاجع يعني پهلوها قرار گرفتهاند و تا روز قيامت که قيامت کبري است اين قيامت صغري ادامه و استمرار دارد.
بنابراين قيامت صغري از مقطع مرگ است تا روز رستاخير که روز قيامت کبري خواهد بود. اول ميخواهند باور اين معنا را يک مقداري براي ما عيني کنند گرچه اينها حقائق غيبي است و معارفي است اما به نفس انساني برميگردانند که نفس در حقيقت همين مراتب را در خودش دارد هو ميتواند تجربه نفساني براي انسان در بحث مثلاً خواب و بيداري يک نمونهاي باشد براي آن چيزي که در نشأه برزخ و قيامت است. انساني که ميخوابد از باب النوم أخ الموت در حقيقت يک نوع برزخي براي او آغاز ميشود يک نوع قيامتي براي او هست که حقائق ديده ميشود البته بستگي به افراد دارد اگر افراد به لحاظ تعلقاتشان شواغلشان اشتغالاتشان حواسشان درگير باشد کمتر ميتوانند به آن عالم توجه داشته باشند تمام توجه نفس به همين بدن است و باعث ميشود که نفس قدرت پرواز و قدرت طيران نسبت به عالم بعد از اين دنيا نداشته باشد. طبيعي است که رهآوردي هم نخواهد داشت.
اينکه پيامبر گرامي اسلام خواص از اوليا را وقتي صبحها ميديدند ميفرمودند «ما المبشرات»؟ سخن همين است که آن ارواح سبک و کساني که داراي روح کم اشتغالياند و روح اهل تجافي دارند که ايها «اللهم ارزقنا التجافي عن دار الغرور» براي اين است که توجه به دار غرور اجازه حرکت و طيران به نفس هنگام مرگ نميدهد و طبعاً نميتواند بعد از مرگ را مشاهده کند. ولي اگر انسانهايي باشند که اشتغالات چنداني نداشته باشند يعني توجه به دنيا تمايل به دنيا و علاقه به دنيا و آرزوها و آمال آنچناني که انسان را مشغول ميدارد نداشته باشند قدرت اين را دارند که بعد از خواب يعني در حال خواب يک سلسله حقائقي را مشاهده کنند که همان عالم برزخ خواهد بود و حقائق نسبي است نسبتاً.
بنابراين اين دو تا قيامت که مترتب بر دنيا هستند يکي قيامت صغري است از اين جهت صغري گفته ميشود که يک مقطع محدود زماني دارد ولي قيامت کبري محدوديتي ندارد و البته حقائق هم متفاوتاند در نشأه قيامت صغري يعني برزخ آنگونه که تمام حقيقت بخواهد آشکار بشود نيست و از اين جهت هم ميتواند صغري ناميده بشود. ميفرمايد «الإشراق الثاني عشر في القيامتين الصغرى و الكبرى فالأولى» يعني قيامت صغري «معلومة من مات فقد قامت قيامته» قيامت صغري يک قيامتي است که معلوم است يعني تا يک حدي انسان احساس ميکند چون موت را در نشأه طبيعت انسان ميبيند که انساني مثلاً از عالم دنيا رخت برميبندند و ميروند. اينهايي که رفتند به يک عالم ديگري سفر ميکنند تا يک حدي اين معلوم هست که چيست اما آنچه را که در قيامت کبري هست جاي يک مقدار گفتگو دارد.
«فالأولى معلومة من مات فقد قامت قيامته» يعني منظور قيامت صغرايشان و اما «و كل ما في القيامة الكبرى له» انسان «نظير في الصغرى» قيامت صغري يک سلسله پردههايي از قيامت کبري را دارد و اگر کسي در قيامت صغري خوب متمرکز باشد ميتواند حقائق را مشاهده ميکند ولي برتر از آن و جليتر و روشنترش در قيامت کبري آشکار خواهد شد «و کل ما في القيامة الکبري للإنسان نظير في الصغري و مفتاح العلم بيوم القيامة» يعني قيامت صغري مفتاح علم به قيامت است به روز قيامت «و معاد الخلائق» اينجا ايشان ميفرمايند که معرفت نفس ميتواند انسان را به قيامت کبري آشنا بکند. البته نفسي که توضيح داده شد يعني اشتغالاتش تعلقاتش تمايلاتش هوس و هوسش آمالات و آرزوها کنترل شده باشد و نفس بتواند در يک فضاي نه زنجيرشده دنيا بتواند اظهار نظر کند و شناخت داشته باشد.
ميفرمايد که «و مفتاح العلم بيوم القيامة و معاد الخلائق» مفتاح علم چيست؟ «هو معرفه النفس و مراتبها» نفس «و الموت» يعني انسان مرگر با بيابد و بشناسد که در حقيقت از اين طريق بتواند به قيامت کبري معرفت پيدا کند. «و مفتاح العلم بيوم القيامة و معاد الخلق هو معرفة النفس و مراتبها» نفس «و الموت كالولادة فقس الآخرة بالأولى» که در همين جا اگر کسي يک معرفت نفسي براي او حاصل بشود در حقيقت از قيامت صغي به قيامت کبري منتقل ميشود از نظر معرفتي و ميتواند قيامت کبري را تاحدي مشاهده کند. اما ﴿ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ﴾» اينجور نيست که انسان از جايگاه نفس نتواند مراحل بعد از دنيا را تا يک حدي ملاحظه نکند و مشاهده نکند نه. اگر نفس واقعاً قدرت آزادي و حرّيت برايش فراهم بشود و در زنجير هوي و هوس و شهوت و غضب و سبعيت و بهيميت و شيطنت و امثال ذلک گرفتار نباشد ميتواند با تأملات همين دنياي هم قيامت صغري را ببيند و هم قيامت کبري را آشنا بشود. «و ما خلقکم و لا بعثکم إلا کنفس واحدة» يعني اين آفرينش انساني در دنيا و بعث انساني حالا در وز رستاخير قيامت کبري و امثال ذلک مثل نفس واحده است. همانطوري که نفس واحده اگر خودش آزاد باشد و از تعلقات و تمايلات و اغراض و امثال ذلک و اشتغالات رها باشد ميتواند اين سه نشأه را کاملاً بالوجدان بيابد. نشأه دنيا که روشن است و نشأه برزخ که خيال منفصل است و همچنين نشأه قيامت که روز رستاخير و مراحل بعد از آن هست را همين نفس ميتواند بيابد ولي بايد يک نفس آزادي باشد که تعلقش به نشأه طبيعت در حد تجافي باشد، نه در حد اينکه غور بکند در عالم دنيا و آن کسي که در عالم دنيا غور ميکند قدرت يافت دنيا و برزخ و قيامت را نخواهد داشت.
لذا همين را تأکيد ميکنند و ميفرمايد که «فمن أراد أن يعرف معنى القيامة الكبرى و ظهور الحق بالوحدة الحقيقية و عود الروح الأعظم و مظاهره إليه و فناء الكل حتى الأفلاك و الأرواح و النفوس كما قال تعالى ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ﴾ و هم الذين سبقت لهم القيامة الكبرى فليتأمّل في الأصول التي سبق ذكرها من توجه كل سافل إلى عال» ميفرمايد اگر کسي بخواهد قيامت را در همين دنيا بيابد آنگونه که اولياي الهي ميفرمايند «لو کشفت الغطاء ما ازددت يقينا» چرا؟ چون اين نفس اين قدرت را دارد که بتواند اين مراحل سهگانه هستي را بيابد و ترتب وجودي اينها و اينکه در هر نشأهاي چه اتفاقاتي ميافتد را ميتواند نفس واقعاً مورد بحث و بررسي وجداني و شهودي قرار بدهد.
ايشان ميفرمايد که اگر کسي بخواهد معناي قيامت کبري را بيابد و بيابد که حق سبحانه و تعالي در آنجا به وحدت حقيقيه ظاهر ميشود اکنون در نشأه طبيعت حق سبحانه و تعالي باطن است شئونات او ظاهرند آيات او ظاهرند اما خود ذو الآيه در نشأه حقيقت که عالم آخرت است «ذلک يوم الحق» آشکار خواهد شد و همچنين جلوات الهي مثل روح اعظم يا مظاهر برتر الهي مثلاً در باب قرآن است که «يوم يأتي تأويليه» يا اهل بيت(عليهم السلام) آنها هم با آن چهره حقيقيشان آشکار ميشوند نه با چهره دنياي آنگونه که در نشأه طبيعت ظاهر شدهاند و نظاير آن «و مظاهره إليه» و اين معنا که تمام هستي مقهور حقاند و خدا قاهر است «لمن الملک لله الواحد القهار» و اينکه همه تعينات ميشکند و هيچ موجودي تعيندار نيستند «صعق من في السموات و من في الأرض الا من شاء الله» که آنها هم وجه الله هستند اين را انسان ميتواند با تأملات در نشأه طبيعت و نفس خودش آنها را بيابد «و فناء الكل حتى الأفلاك و الأرواح و النفوس» اينها همهشان با تعينات حاضر نيستند. هستند اما بدون تعينات. مدهوشاند «كما قال تعالى ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ﴾ و هم الذين سبقت لهم القيامة الكبرى» اينها آن کساني که توانستند به چنين معرفتي راه پيدا بکنند براي اينها قيامت کبري از نظر معرفتي سبقت پيدا ميکند لازم نيست که بعداً ببينند هماکنون ميتوانند اين جلوههاي حق را ظهور وحدت حق را و ملائکه را روح اعظم را فناء همه اشياء را مصعوق شدن همه اشياء را در همين عالم نفس ميتواند مشاهده بکند «و هم الذين سبقت لهم القيامة الکبري» که اينها در حوزه نفس انساني مشهودند و معروفاند و نفس ميتواند آنها را بيابد.
طبعاً اينها اولياي الهياند کسانياند که واقعاً اشتغالات و شواغل و اينگونه از بحثها براي آنها نيست روح آزادي دارند و از سبعيت و بهيميت و شيطنت و نظاير آن آزادند و روح انساني يا ملکي آزاد دارند البته ميتوانند در همين دنيا اين را ببينند «و هم الذين سبقت لهم القيامة الکبري» که اينها در همين دنيا به قيامت کبري معرفت پيدا ميکنند که همان بيان علي بن ابيطالب(عليهما الاسلام) بعضاً که در خطبه همّام و خطبه متّقين و امثال ذلک اظهار ميفرمايند که «آه شوقا منهم» نسبت به آن دسته از افراد يا راجع به اينکه افراد اگر بدانند که در آن نشأه چه خبر است هماکنون حتي نزد من حاضر نيستند اينگونه که در خطب نهج البلاغه آمده است. «و هم الذين سبقت لهم القيامة الکبري» که در تحقيق و تقرير ذيل ميفرمايد که «و هم الأنبياء و الکمّل من الأولياء الذين قامت قيامتهم في هذه النشأة و اکتسبوا بالولادة الثانية» و آنها ولات ثانويه پيدا کردند که البته اين را عرض کرديم اين نفس انساني اين توان را دارد اين امکان را دارد که بتواند با آن موجودات عوالم برزخ و قيامت اکنون ارتباط برقرار کند.
اگر کسي بخواهد اين کار باشد که «سبقت له القيامة الکبري» باشد «فليتأمّل في الأصول التي سبق ذكرها من توجه كل سافل إلى عال» از جمله آن اصول، توجه هر سافلي به عالي «و رجوع كل شيء إلى أصله» قيامت يعني همين. معاد يعني همين. عود فلسفي نه عود کلامي. در نزد متکلمين معاد يعني عود و بازگشت مثلاً نفس به بدن. اينطور تلقي ميشود.در حالي که در نگرشهاي فلسفي معاد يعني بازگشت ماسوي الله به الله. از الله صادر شده «إنا لله» و بعد همه به سمت حق در حرکتاند «و إنا إليه راجعون». «و من إثبات الحركات الطبيعية و غاياتها و النفسانية و غاياتها و اتصال النفوس الفلكية بنهاياتها العقلية» اينها هم باز يک سلسله نکات معرفتي است که براي انسان اين معنا را ايجاد ميکند که نوع معادي که مطرح است بازگشت همه آنچه را که در نظام هستي است اعم از افلاک و املاک و ارواح و نفوس و ابدان، همه و همه به ذات الهي باز ميگردند.
از آن اصول اين است «فليتأمّل في الأصول التي سبق ذكرها» يک: «من توجه كل سافل إلى عال و رجوع كل شيء إلى أصله» دو: «و من إثبات الحركات الطبيعية و غاياتها» اين حرکات «و النفسانية و غاياتها» نفسانيه که هم حرکتها و هم نفوس و هم ارواح همهشان به غايات و نهايات برميگردد «و اتصال النفوس الفلكية بنهاياتها العقلية» بله همانطوري که بدن به نفس مراجعه ميکند نفس هم به عقل مراجعه ميکند براي اينکه خودشان بتوانند کاملتر بکنند.
باز چون در مقام اثبات قيامت کبري است و ميخواهد اين معرفت را براي افراد جليتر و آشکارتر بکند ميفرمايد که در اين رابطه شما به اين انقلابات وجودي خودتان بنگريد که انسان قبلاً مثلاً نطفه بود بعد علقه شد بعد مضغه شد بعد فلان که کمکم به مرحله بالاتر رسيد. الآن هم همينطور است انسانها الآن در نشئات ابتدايي هستند و به بعد به نشئات متوسط و بعد هم نشئات متعالي حرکت ميکنند.
«و من نظر في الانقلابات الواقعة في أطوار خلقة الإنسان من صورتها» اگر کسي در اين تحولات وجودي که در اطوار خلقت انسان هست اين چيست؟ اين انقلابات چيست؟ يک: «من صورتها نطفة» که قبلاً نطفه بود بعد شده حيوان بعد شده عقل «ثم حيوانا ثم عقلا و هكذا إلى ما شاء الله» تا آنچه که اراده الهي هست «و يتحقق بمعنى قوله تعالى ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ﴾». «و من نظر في الانقلابات الواقعة برهانا و كشفا» اگر کسي يک نظر معرفتي صحيحي نسبت به اين انقلابات وجودي خودش داشته باشد که از کدام مرحله به کجا رسيده است برهاناً و کشفا لا سماعا و تقليدا» اينجا «لم يشكل عليه التصديق بالقيامة الكبرى» يعني يک معرفت نفساني اصيل ميتواند انسان را به معرفت قيامت کبري برساند. بله اين حقيقت غيبي به صورت حسي در نميآيد ولي نفس از درون خودش ميتواند با اين تأملات با اين معرفتهايي که از آن به عنوان معرفت برهاني و يا معرفت کشفي ياد ميکنند ميتواند به قيامت کبري هم تصديق کند او را اثبات بکند و بپذيرد.
«قال تعالى ﴿وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ که اين در حقيقت نهايت هستي در عالم طبيعت و برزخ است. يا فرموده است که «و قوله تعالى ﴿كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ يا قول و بيان ديگر الهي که فرمود: «و قوله ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ﴾. تمام اين آيات که آيات الهياند ميتوانند به صورت معرفت برهاني يا معرفت کشفي اين راه را براي معرفت نفس هموار کنند ولي به شرط اينکه نفس اين حقائق و موانع را و اين تعلقات و تمايلات را از خودش دور کرده باشد.
جناب صدر المتألهين ميفرمايد که براي نفوس مستعده و نفوس آزاده شده از تعلقات و تمايلات و اينگونه از جهات تصديق و اذعان به وجود قيامت کبري دشوار نيست فقط شما کافي است که نفس را تربيت کنيد و تعليم بدهيد که بتواند حقائق را مشاهده کند و اگر کسي معاذالله نسبت به قيامت کبري ترديد و يا انکاري دارد براي اين است که نفسش را به آن توجه نکرده و به نفس از اين جهت نگاه نکرده که نفس آزاد قدرت اين را دارد که بتواند با حقائق ارتباط برقرار کند. «و إنكار من لم يصل إلى هذا المقام و لم ينل هذه السعادة بذوق العيان أو بوسيلة البرهان، إما لغروره بعقله الناقص أو لضعف إيمانه أعاذنا الله و إخواننا منه» ايشان ميفرمايد که اينجور نيست که خداي عالم قيامت صغري يا قيامت کبري را مخفي و پنهان داشته باشد که کسي به آن نتواند برسد مگر بعد از اينکه خودش به آنجا به صورت طبيعي برسد. نه، در همين دنيا ميتواند اين حقائق و مراحل را ببيند مشاهده بکند و به شرط اينکه اين موارد نباشد.
اگر معاذالله در مقام ترديد يا انکار قرار گرفت اين به جهت آن است که نفس را آنگونه که بايد تربيت نکرده بلکه براي نفس موانعي رسيده است. «و إنكار من لم يصل إلى هذا المقام و لم ينل هذه السعادة بذوق العيان أو بوسيلة البرهان» انکار منشأش چيست؟ «إما لغروره بعقله الناقص أو لضعف إيمانه أعاذنا الله و إخواننا منه».
اما برعکس «و من تنور قلبه باليقين» اما اگر کسي واقعاً قلب را و نفس را نوراني نگه داشت مجردش کرد مجرد کرد يعني منزه کرد از تعلقات و تمايلات و اشتغالات و اينگونه از مسائل. نفس واقعاً آزاد بود حر بود و توانست قدرت پرواز داشته باشد ميتاند اين ميادين را کشف کند و مشاهده کند «و من تنور قلبه باليقين يشاهد» اينجا بحث بحث شهود و کشف است «يشاهد تبدل أجزاء العالم أعيانها و طبائعها و نفوسها في كل لحظة» يعني نه تنها مثلاً موجودات مادي، بلکه حتي نفوس را بلکه عالم عقل را هم ميتواند مشاهده کند که دارند همه و همه به سوي حق رجوع ميکنند «إليه تقلبون إليه المساق إليه راغبون» و امثال ذلک.
«و من تنور قلبه باليقين يشاهد تبدل أجزاء العالم» اجزاي عالم چه چيزهايي هستند؟ «أعيانها» همين موجودات خارجي «و طبائعها» طبيعتها و جوهرهاي وجودي «و نفوسها في كل لحظة» بنابراين اين را انسان براساس چنين نفسي که متنور است قلبش به يقين اين ميتواند معنا را بيابد بنابراين اثبات قيامت صغري و قيامت کبري از طريق برهان و بلکه کشف و مشاهده امکانپذير است لکن به شرط اينکه نفس بتواند منوّر به يقين باشد. «[تبدل أجزاء العالم و أعيانها] فالكل متبدلة» يعني نه تنها موجودات طبيعي همه موجودات عالم در حال تبديلاند «و تعيناتها متزايلة» يعني اينها ميشکنند تعيناتشان اينجور نيست که باقي بماند. نه! چرا که به سوي وحدت ميروند براي رسيدن به سمت وحدت بايد اين تعينات و اين کثرات شکسته بشود. «فالکل متبدلة و تعيناتها متزايلة و من شاهد حشر جميع القوى الإنسانية مع تباينها و تخالفها و اختلاف مواضعها في البدن و تفنن آثارها المترتبة عليها في هذه الدار إلى ذات بسيطة روحانية و اضمحلالها فيها، هان عليه التصديق برجوع الكل إلى الواحد القهار» ما در قيامت کبري بايد چه را بفهميم؟ به چه چيزي معرفت پيدا بکنيم؟ تصديق به رجوع کل إلي الواحد القهار، اين را بايد ما بيابيم. در قيامت کبري اين را اذعان و تصديق کنيم که همه ماسوي الله به شکست تعيناتشان به سمت واحد قهار در حرکتاند. اين چيزي است که انتظار ميرود و ميشود نفس به اين حقيقت در حتي همين نشأه طبيعت دنيايي برسد.
ايشان ميفرمايد که يک راهي براي اين امر وجود دارد و آن راه معرفت نفس است که «و من شاهد حشر جميع القوي الإنسانية مع تباينها و تخالفها و اختلاف مواضعها في البدن و تفنن آثارها المترتبة عليها في هذه الدار إلى ذات بسيطة روحانية و اضمحلالها فيها» ببينيد اينکه ميگوييم «النفس في وحدتها کل القوي» ما يک حقيقتي داريم بنام نفس. اين حقيقت هم حالت لف دارد و جمع دارد هم حالت نشر و تفصيل دارد. در حالت تفصيل که ما مثلاً چشم ميبيند گوش ميشنود دست و پا حرکت ميکنند و اين همه قوا و قواي تحريکي و ادراکي در حال فعاليت هستند همهشان منشورند مفصلاند بازند ولي در عين حال همه ما ميدانيم که همه از نفس هستند که اگر اينها به نفس برگردند يک حقيقت واحد بسيط بستهاي را ما شاهد هستيم که همه اين قوا برايش موجود است ولي مستور و محجوب که اگر باز بشود ميتواند چشم با همين تعين چشمي ببيند گوش با همين جلوه ظاهري بشنود و همينطور.
الآن ايشان ميفرمايند که اين نفس باز شده و منشرح که اين همه قوا و شئونات و افعال و آثار دارد اگر جمع بشود چه ميشود؟ ميشود يک حقيقت واحده بسيطه. اين نسبت به عالم دنيا هم مسئله همينطور است. «و من شاهد حشر جميع القوي الإنسانية مع تباينها» با اينکه اين قواي انساني باهم بينونت و جدايي دارند يکي چشم قوه باصره است يکي گوش است قوه سامعه است يکي زبان است قوه ذائقه است و همينطور. «مع تباينها و تخالفها و اختلاف» و اختلافاتي که دارند و حتي «و اختلاف مواضعها في البدن» مثلاً ذائقه در زبان است باصره در چشم است سامعه در گوش است «و تفنن آثارها» و هر کدام از اينها هم آثار متعدد و متفنني دارند «المترتبة عليها» همه برگردند «في هذه الدار إلى ذات بسيطة روحانية» به يک حقيقتي که به عنوان نفس است و همين نفس «النفس في وحدتها کل القوا». «و اضمحلالها» اين قوا «فيها» نفس. که اگر اين را مشاهده بکند «هان عليه التصديق» تصديق به اين امر برايش آسان ميشود که چه؟ «برجوع الكل إلى الواحد القهار».
بنابراين اين هم يک شاهدي است که از جايگاه معرفت نفس انسان ميتواند هستي را آنگونه که هست في الجمله بيابد همانطوري که نفس اين موارد را به صورت علم کشفي و شهودي مشاهده ميکند در خارج از نفس هم مسئله همينطور است. «و اعلم أن النفخة» نکتهاي که در پايان اين بخش اضافه ميکنند اين است که نفحه و دميدن يکي است اما آن چيزي که از اين دميدن صادر ميشود به جهت قابليتها و کثرة الموضوع قد تکثرا متناول ميشود. مثلاً اگر اين آفتاب ميتابد و نور و حرارت يکسان دارد ولي هر موجودي به اندازه فراخور خودش از اين نور استفاده ميکند مثلاً معادن در درون خودشان يک معدن طلا است يک معدن ذغالسنگ است از اين نور و حرارت هر دوي اين دو تا معدن نور و حرارت ميگيرند اما يکي ذغالسنگ ميدهد يکي طلا ميدهد يا دو درخت سيب و پرتقال هر دو نور و حرارت ميگيرند ولي يکي سيب ميدهد يکي پرتقال ميدهد به جهت «و کثرة الموضوع قد تکثرا».
ميفرمايند نفخهاي هم که از جانب حق به جناب اسرافي عطا ميشود و او ميدمد اين دميدن يکي است ولي هر کسي به اندازه نوع هستي خودش محشور ميشود. «و اعلم أن النفخة و إن كانت من جانب الحق واحدة لإحاطته» اين حق. اين حق يک حق مطلق است و حق مطلق يا مطلق الحق اين وقتي ميدمد همه حقوق ظاهر ميشود. «لإحاطته بجميع ما سواه لكنها بالنسبة إلى الخلائق» اين نفخه نفخات متعدد ميشود اين باران يکي است در لطفات باران هيچ بحثي نيست باران که در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شورهزار خس. اين نفخه يکي است اما هر کدام مطابق با قابليت اين نفخه را نشان ميدهند. «لکنها بالنسبة إلي الخلائق نفخات متعددة حسب تعدد الأشخاص كما أن الأزمنة و الأوقات المتمادية هاهنا أنما هي ساعة واحدة بالقياس إليه» نسبت به زمان، زمان يک حقيقت است اما اين حقيقت نسبت به ساعات و آنات و دقائق و لحظات و امثال ذلک متفاوت ميشود. «کما أن الأزمنة و الأوقات المتمادية هاهنا انما هي ساعة واحدة بالقياس إلي الزمان» همه اينها بالقياس به زمان که نگاه ميکنيم يک امر است ولي به لحاظ شرايط خودشان ميشوند امور متعدد.
اگر در باب قيامت آمده که «و ما أمر الساعة إلا واحدة» هم ساعت را الآن معنا ميکنند هم واحده را معنا ميکنند. ميفرمايند مراد از ساعت «و الساعة أيضا مأخوذة من السعي» چرا به ساعت ميگويند ساعت؟ چون با سعي و تلاش انسان ساعت را طي ميکند. «لأن جميع الأشياء متوجهة إليه تعالى ساعية نحوه» همه موجودات در حال سعياند «إنک کادح إلي ربک کدحا فملامقيه» همه موجودات در حال سعياند و چون سعي دارند نهايتاً به ساعت ميرسند. «لأن جميع الأشياء متوجهة إليه تعالي ساعية نحوه» و البته ايشان ميفرمايند که اينگونه از مباحث و اينگونه از معارف و معرفتها نيازمند به مراجعه به اصحاب کشف و تحقيق است که آنها در اين رابطه جداً تلاش کردند و حقائق کشفي را نيز آشکار کردند که اينها در کتب و منابع اينها موجود است. «و تمام التحقيق في هذا الباب يحتاج إلى ملازمة طريقة أهل الكشف و كثرة المراجعة إليهم» که آنها اين حقائق را براي ما باز و آشکار و روشن کردند