« فهرست دروس
درس کلام استاد مرتضی جوادی آملی

1403/10/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 شاهد دوم اشراق سابع/ مشهد رابع /معاد در حکمت متعاليه

 

موضوع: معاد در حکمت متعاليه / مشهد رابع / شاهد دوم اشراق سابع

 

در مشهد رابع هستيم از کتاب شريف الشواهد الربوبيه. در المشهد الرابع چند تا شاهد هست و هر شاهدي هم چند اشراق دارد. در شاهد دوم به اشراق سابع رسيديم «في أرض المحشر»؛ همان‌طوري که در مباحث گذشته ملاحظه فرموديد مباحث کلامي فلسفي در آثار جناب صدر المتألهين به اين حد بيان مي‌شود که هم اهتمام به مسائل اعتقادي و کلامي براساس منابع وحياني از يک سو و هم عقلاني و برهاني نشان دادن اين حقائق وحياني از سويي ديگر دغدغه‌اي است که جناب صدر المتألهين در اين نوع از آثارش مثل المظاهر الإلهيه، الشواهد الربوبيه و نظاير آن دارند. هم صبغه کلامي اين‌گونه مباحث را براساس منابع وحياني ذکر مي‌کنند و هم تلاششان اين است آنچه را که از طريق منابع وحياني رسيده است را تا آن جايي که کشش برهاني دارد مبرهن کنند و براساس معيارهاي عقلي بحث‌ها را پيش ببرند.

لذا اين «حکمة مشرقية»اي که ذيل هر اشراقي جناب صدر المتألهين دارند اضافه مي‌کنند سعيشان اين است که آن بُعد عقلاني را تقويت کنند گرچه در خلال مباحث هم اشاراتي به مباني‌اي که در حکمت متعاليه ايشان ايجاد کرده‌اند دارند. يکي از مباحثي که در اعتقادات ما براساس نگرش‌هاي تفسيري بر مبناي قرآن کريم مطرح است مسئله ارض محشر است. ترديدي نيست که در حقيقت بالاخره همه انسان‌ها در روز قيامت «لمجموعون إلي ميقات يوم المعلوم» حاضر مي‌شوند آن عرضي که بخواهد اين مجموعه را فرا بگيرد و بخواهد براي همه انسان از ابتدا تا انتها همه را در يک سرزمين جمع بکند و بحث محکمه‌هاي الهي را در مواقف مختلف ايجاد کند نياز به يک صحراي عظيمي دارد که کشش و وسعت اين معنا را داشته باشد.

آيا ارض محشر را بايد چگونه ارزيابي کرد و چگونه ديد؟ يکي از مباحثي که در اين رابطه از آيات الهي جناب صدر المتألهين استفاده مي‌کنند و در مقام تبيين ارض محشر واقع مي‌شوند همين مباحثي است که آيات الهي به آن پرداخته و در اينجا هم براساس آن بحث را جلو مي‌برند. مي‌فرمايند که «الإشراق السابع في أرض المحشر هي هذه الأرض التي في الدنيا» ارض محشر همين ارض دنياست اما تفاوتش در اين است که اين تبديل مي‌شود «يوم تبدل الارض غير الارض و السموات» که در حقيقت در روزگار قيامت همين زمين تبديل مي‌شود به زميني مسانخ با آنجا که بتواند ظرفيت‌هايي که در آن نشأه وجود دارد را در حقيقت بتواند پاسخگو باشد. بالاخره هر زميني اقتضايي دارد که زمينيان را به گونه‌اي برايشان امکان حضور فراهم کند که کاملاً احساس کنند که زمينه حضور فراهم است.

در عالم طبيعت، احکام خاصي را براي اين زمين فرمودند از جمله اينکه «و جعل الارض ذلولا» مثلاً «و جعلنا الارض ذلولا» يا آياتي شبيه اين که در مقام معرفي احکام اين زمين دنيايي است. طبيعي است که براي آن عالم هم که عالم آخرت ناميده مي‌شود زميني لازم است که بتواند موقعيت وجودي آن نشأه را در خودش داشته باشد و قابليتش را ايجاد بکند. لذا زمين همين زمين است اما تبديل مي‌شود «يوم تبدل الارض غير الأرض و السموات» که در حقيقت اين زمين تبديل مي‌شود به يک زمين ديگري که بتواند موقعيت وجودي آن مرحله را تأمين کند. «هي هذه الأرض التي في الدنيا إلا أنها» مگر اينکه اين زمين «يتبدل غير الأرض» براساس کريمه‌اي که تلاوت شد. «فتمد مد الأديم» همان‌طوري که يک سفره‌اي گسترده مي‌شد و امتداد پيدا مي‌کند مدّ و کشش پيدا مي‌کند تا همه ساکنان را تأمين بکند آن هم اين‌طور مي‌شود «و تبسط» بسط پيدا مي‌کند چون بناست که همه را «لمجموعون الي ميقات يوم معلوم من الأولين و الآخرين» هم از اول تا آخر انسان‌ها از يک سو، و اجتماع اينها هم از سويي ديگر. اين‌جور نيست که يک مقطعي يک عده‌اي را و مقطعي ديگر عده‌اي ديگر را نه. در اين زمين همه حاضر مي‌شود «من الأولين و الآخرين» مرتبه بعد اين است که مجموع هم هستند همه‌شان کنار هم هستند.

اين زمين هم زميني که الآن فراز و فرودي دارد دريا و صحاري و براري و جبال و اوديه و دره‌ها و امثال ذلک اين پراکندگي‌ها و اين فراز و فرودهايي که در اين زمين وجود دارد آنجا وجود ندارد. آنجا «سميعا قاعا صفصفا» صاف و يکدست است «ف ﴿لا تَرى‌ فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً﴾» که اينها هم از کرائم قرآني استفاده مي‌کنند. «تجمع فيها جميع الخلائق من أول الدنيا إلى آخرها» در اين زميني که اين‌گونه أديم است و بسيط است و گسترده است همه خلائق «من اول الدنيا إلي آخر الدنيا» جمع مي‌شوند چرا؟ «لأنها اليوم مبسوطة على قدر يتسع الخلائق كلها» آن روز يک روزي است بسيار بسيط و گسترده و پهن‌شده به حدي که همه خلائق مجتمعاً بتواند در آن مجتمع بشوند و اين زمين هم بايد وسعت اين را داشته باشد که همه خلائق را در خودش جمع کند.

«و معنى مدها و بسطها لا ينكشف اليوم إلا لذوي البصائر الثاقبة» اين وسعت را ما الآن نمي‌توانيم بدانيم که کي اين زمين را با اين وضعيت و با اين صورتي که هست يعني آن صورتي که در روز قيامت باشد را ببيند که چگونه است. بله، براي شخصيت‌هاي ممتاز جهان هستي همانند علي بن ابيطالب که مي‌فرمايد «لو کشف الغطاء ما ازددت يقينا» براي اينها امر روشن و واضح است و کساني که در اين سطح يا تالي تلو اين سطح هستند براي آنها اين امر روشن است اما براي ديگران چنين مسئله‌اي روشن نيست لذا مي‌فرمايد که «و معني مدّها» معناي گستردگي و بسط و پهن بودن زمين «لا ينکشف اليوم» امروز مشخص نيست مگر «الا لذوي» چون آخرت باطن دنياست و هم‌اکنون موجود است لکن براي کساني که محجوب العين قلبي هستند طبيعي است که قدرت ديدن را ندارند اما ذوي البصائر و بصائرثاقبه آنهايي که با ديد نافذي مي‌توانند از ظاهر عبور کرده و به باطن برسند البته براي اينها امر روشن است. «إلا لذوي البصائر الثاقبة و من أطلق الله حقيقته عن قيد الزمان و المكان» آن کسي که خداي عالم او را از حد زمان و مکان بيرون برده و در مرحله تجرد دارد به سر مي‌برد اين انسان مي‌تواند حقيقت زميني که براي روز قيامت مهيا شده است را ملاحظه کند.

«يعرف أن مجموع الزمان و ما يطابقه كساعة واحدة هي شأن واحد من شئون الله مشتمل على شئون التجليات الواقعة في كل يوم و ساعة و كذا مجموع الأمكنة الواقعة في كل وقت» افرادي که از زمان و مکان رهايي يافته‌اند و به تعبير ايشان اطلاق و آزادي از قيد و زمان و مکان را پيدا کرده‌اند يعني از عالم ماده و طبيعت فراتر رفته‌اند اينها البته مي‌توانند حقائق وجودي را در آن سطح هم مشاهده بکنند. مشاهده مي‌کنند که مجموع زمان و آنچه که مطابق با زماناست «كساعة واحدة هي شأن واحد» چون آنجا زمان که نيست مکان که نيست. همه اينها «علي نحو التجرد» حاصل هستند مي‌تواند همه را در يک لحظه مشاهده کند. «کما هي شأن واحد هي شأن واحد من شئون الله» يکي از شئون الهي اين است که عالم تجرد را بيارايد و احکام آن عالم را با مسانخ بودن با آن عالم برايش تعريف بکند. «هي شأن واحد من شئون الله مشتمل على شئون التجليات الواقعة في كل يوم و ساعة» همه لحظات و آنات را البته نه براساس زمان دنيايي به هر حال براساس تجلياتي که هر لحظه نو و تازه مي‌شود مي‌توانند حقائق را بيابند.

«و كذا مجموع الأمكنة الواقعة في كل وقت» همان‌طور که در باب زمان گفتيم که همه زمان‌ها در نورديده مي‌شود و همه اتفاقات را آدم فکر مي‌کند که «کساعة واحدة» است در ارتباط با مکان‌ها همين‌طور است که اين مکان و آن مکان در نظام طبيعت و عالم ماده هستند که از يکديگر فاصله دارند و محجوب‌اند اما زمان و مکان مجردي هيچ‌گونه از يکديگر فاصله ندارند و مي‌توانند در يک جا حاضر باشند. «و کذا مجموع الأمکنة الواقعة في کل وقت» مجموع امکنه واقعه در هر زماني که هستند مي‌تواند زمان مثلاً دو هزار سال قبل را با الآن و الآن را با هزار سال بعد مثلاً در کنار هم قرار بدهند.

«فكما اتصلت الآنات» در حقيقت مثل همان علمي که مثلاً منجمين دارند شبيه آنچه که در نزد منجمين از علم نجوم است «فکما التصلت الآنات في نظر شهوده اتصلت الأمكنة التي في كل آن» همان‌طوري که آنات در نظر کشف و شهود به صورت آنات است و آنات را ما آنجا در حال شهود نه آنات زماني بلکه آناتي که طرف زمان هستند و اصلاً زمان‌مند نيستند ملاحظه کنيد به لحاظ مکاني هم همين‌طور است «و کما التصلت الآنات في نظر شهوده اتصلت الأمکنة التي في کل آن» همه مکان‌ها در يک آن حاضرند مکان مثلاً فرض بفرماييد مسجد الحرام مسجد الاقصي حرم قدس اعتاب مقدسه و همين‌طور.

«فعلى هذا القياس» وقتي ما از فضاي ماده و جهان طبيعت بيرون آمديم «اتصلت الأرض الموجودة الآن مع الأراضي الموجودة في الآزال و الآباد» ما آزال و آبادي نداريم آزال و آباد به لحاظ ما آزال و آباد است بلکه مي‌توانيم به لحاظ زمان تا عمق ازل و تا عمق ابد پيش برويم و اينها همواره يک لحظه حاضرند. «فعلي هذا القياس اتصلت الأرض الموجودة الآن مع الأراضي الموجودة في الآزال و الآباد فهكذا يصير الأراضي» همه اتفاقات و حوادث زماني و همه امکنه‌اي که در مکان‌هاي بسيار دور يا نزديک به هر حال حاصل شده‌اند همه اينها را ما مي‌توانيم يک کاسه ببينيم چراکه نه مکان حاجب است و نه زمان حاجب است. حالا ما چون در حقيقت در يک زمان و مکان مادي هستيم و عادت کرديم فکر مي‌کنيم که به اين صورت است و لکن نه. زمان و مکان از هم دوري دارند در نشأه طبيعت و لکن در آن نشأه دور و نزديک معنا ندارد اينها را مي‌شود عيناً يک جا ملاحظه کرد. «فعلي هذا القياس اتصل الأرض الموجوة الآن مع الأراضي الموجودة في الآزال و الآباد فهکذا» اين مسئله به لحاظ زمان بود به لحاظ مکان هم هکذا است.

«فهکذا يصير الأراضي كلها أرضا واحدة فيها الخلائق كلها عند شهود الملائكة و النبيين و الشهداء» وقتي اين دسته از افراد که از عالم ماده فراتر آمده‌اند به عالم تجرد راه يافته‌اند يعني نبيين و شهداء و ملائکه، اينها وقتي يک حقيقتي را مي‌خواهند ببينند به لحاظ مکاني تفاوتي برايشان وجود ندارد که الآن مي‌خواهند نگاه بکنند به مسجد الحرام يا نگاه بکنند به مسجد الأقصي يا نگاه بکنند به اعتاب واليه. همان يک لحظه که نگاه مي‌کنند اين مکان حاضر است.

«فهكذا يصير الأراضي كلها أرضا واحدة فيها الخلائق كلها عند شهود» البته اين مسئله در زند شهود «الملائكة و النبيين و الشهداء كما قال الله تعالى ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جِي‌ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾» که اين در حقيقت کريمه قرآني در سوره مبارکه بيست و نهم آيه 69 اين هست که خداي عالم مي‌فرمايد که «﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جِي‌ءَ بِالنَّبِيِّينَ﴾» اينها در حققيت مي‌خواهند جناب صدر المتألهين چنين برداشتي دارند که اين نگاه وحداني به عالم طبيعي است زمين يک‌کاسه ديده مي‌شود نبيين هم همين‌طور و البته همه در جهت استکمال انساني هستند. «﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جِي‌ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾ و وضع الموازين في أرض المحشر لكل مكلف ميزان يخصه» گرچه الآن در اين اشراق راجع به ارض محشر سخن مي‌گويند اما به اقتضاي اينکه اين آيه مطرح شد مسئله وضع ميزان هم که بعداً إن‌شاءالله اشاره خواهند داشت از مطالبي است که در اين صحرا و در اين ارض که ارض محشر است اتفاق خواهد افتاد به اين معنا که مي‌فرمايند که همه انسان‌ها در حقيقت در آن روزگار يعني روزگار قيامت، در روزگار روز قيامت به همه اعمالشان رسيدگي مي‌شود. «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره، فمن يعمل مثقال ذرة شرا يره» و ساير مباحثي که در قرآن راجع به وضع موازين در قيامت هست.

هيچ شکي نيست که «و الوزن يومئذ الحق» در آن روز وزن حق است ميزان حق است و آنچه که در حقيقت موزون هست و وزن مي‌شود اعمال انساني است. يک وقت مي‌گوييم که آن وزن حق است در مقابل ميزان و موزون. يک وقتي مي‌گوييم که اصل توزين حق است که اين هم هست. هم وزن حق است هم توزين کردن و موازين را برقرار کردن حق است و نظاير آن. و نکته‌اي که اينجا مطرح است اين است که هر انساني يک ميزاني براي او هست به جهت اينکه بخواهد آن شخصيت را ارزيابي کند بسنجد و موجب روشن شدن اينکه چقدر اين شخص داراي اخلاق است داراي حکمت است داراي عمل صالح است و يا معاذالله در مسير ديگري بوده است. «و وضع الموازين في أرض المحشر لكل مكلف ميزان يخصه» که حالا إن‌شاءالله در بحث وزن موازين به اين مطلب پرداخته خواهد شد. اين اشراق هفتم بود که در شاهد ثاني از شواهد الربوبيه از مشهد رابع مطرح است.

اما «الإشراق الثامن في الصراط» يکي از مسائلي که طرحش به هر حال در کتاب مخصوصاً قرآن به صورت مبسوط و جابجاي آيات الهي هم مطرح است مسئله صراط است. ما يک صراطي داريم که از او به عنوان صراط مستقيم ياد مي‌کنيم از ارکان اعتقادي ما است و در نماز که در سوره مبارکه «حمد» شبانه‌روز در اين هفده رکعت چندين بار خوانده مي‌شود ما کلمه «اهدنا الصراط المستقيم» را داريم يک بحث اين است که اين صراط مستقيم چيست؟ يک بحث اين است که آن صراطي که در قيامت و در روز قيامت همه بايد از او عبور کنند آن صراط چيست؟

در ابتدا يک ذهنيتي ما داشته باشيم خوب است که اين صراط همان صراط است. همان صراطي که به عنوان جسر بر روي جهنم است همين صراطي است که ما در دنيا بايد براساس آن حرکت کنيم و جهنم همان خواسته‌ها مشتهيات لذائذ دروغيني است که در زير اين صراط است همان‌طوري که ما در نظام طبيعت و در عالم دنيا وقتي داريم حرکت مي‌کنيم روي صراط دستورات الهي حرکت مي‌کنيم گاهي وقت‌ها لغزش پيدا مي‌کنيم شهوت ما را مي‌کشاند پايين يا غضب ما را مي‌کشاند پايين يا شيطنت ما را مي‌کشاند پايين ما از سه طرف داريم آسيب مي‌بينيم يا سبعيت است يا بهيميت است يا شيطنت است اين ضرباتي است که سالک مسلک صراط مستقيم مي‌بيند و براساس اين اگر اين تيرها به او اصابت کند سقوط مي‌کند و در جهنم اشتهاها و غضب‌ها و نظاير آن قرار مي‌گيرد. بنابراين ما آن اتفاقي را که در عالم طبيعت داريم مي‌بينيم در عالم قيامت هنگام عبور از صراط در حقيقت او را مشاهده مي‌کنيم. صراط مستقيم يک آغازي دارد و يک انجامي که اگر کسي از صراط به درستي بگذرد از آغاز صراط تا انجام صراط به درستي بگذرد او در حقيقت مي‌تواند به هدف اصلي‌اش برسد. اما اگر کسي در اين بين راه افتاد و ساقط شد و هابط شد ممکن است معاذالله به جهنم و عذاب الهي يا درکاتي ديگر که در باب عذاب مطرح است به آنها برسد. ولي گذر از صراط امر قطعي است که همه الآن روي صراط مستقيم‌اند. همه روي صراط مستقيم‌اند ما راه ديگر غير از صراط مستقيم نداريم «ماذا بعد الحق الا الضلال» همه ما روي اين صراطيم ولي بعضي‌ها إن‌شاءالله کالبرق الخاطف مي‌گذرند آنها اصحاب سابق‌اند و مقرب‌اند عده‌اي به هر حال نه مثل بر خاطف بلکه بالاخره با سرعت مي‌گذرند گرچه سبقت و اقامت ندارند اما با سرعت مي‌گذرند اينها جزء ابرارند اصحاب يمين‌اند و اينها هم نهايتاً نهايت اين صراط که به بهشت منتهي مي‌شود الحمدلله دريافت مي‌کنند که «رزقنا الله و اياکم إن‌شاءالله» از زمره سابقين باشيم اگر نه، سارعين در ايمان و عمل صالح باشيم.

اما دسته سوم کساني‌اند که در اين بين راه ممکن است که خداي ناکرده ساقط شوند هابط شوند و شهوت آنها را بکشد پايين غضب بکشد پايين. همان‌طوري که اين جهنم همواره داد مي‌زند «هل من مزيد» عده‌اي هم معاذالله خداي ناکرده ممکن است ساقط بشوند اينها در همين مسيرند ولي قدرت اينکه حرکت سريع داشته باشند ندارند و اين افتادن و خيزان باعث مي‌شود که يا دير به مقصد برسند يا متأسفانه نرسند. بنابراين صراط مستقيمي که در نشأه طبيعت است روحش در عالم آخرت آشکار مي‌شود و انسان مي‌بيند که در سر صراط مستقيم حرکت مي‌کند. اگر بر اين صراط که جسر جهنم ناميده مي‌شود جسر جهنم چرا؟ براي اينکه اگر کسي مستقيم توانست از روي صراط عبور کند قطعاً نهايتش بهشت است اما اگر موفق نشد به عبور از صراط، اين ممکن است که در اين وسط‌ها بيافتد. بنابراين ظاهر صراط مستقيمي که ما در نشأه طبيعت داريم باطنش و تأويلش در آخرت آشکار مي‌شود «و علي جسر جهنم» مشاهده مي‌شود.

«الإشراق الثامن في الصراط. قد علمت من تضاعيف ما ذكرناه» اين معنا از مطالب مکرر گفته شده ما روشن مي‌شود که «أن لكل شي‌ء حركة جبلية و عبادة فطرية» هر موجودي يک حرکت سرشتي و هدايت تکويني دارد و يک عبادت فطري که اين عبادت فطري همان تبعيت و پذيرش رهنمودهاي الهي در طبيعت و در فطرت انسان‌هاست. «قد علمت من تضاعيف ما ذكرناه أن لكل شي‌ء حركة جبلية و عبادة فطرية و للإنسان» در اين رابطه انسان قوي‌تر «مع تلك حركة أخرى إرادية» با اينکه يک حيثيت تکويني دارد يک حيثيت تشريعي دارد که آن حيثيت تشريعي او با اراده خودش بايد اتفاق بيافتد. للإنسان مع تلک حرکة أخري إرادية في طلب ما يظنه خيرا و كمالا» اين حرکت در اين اراده به جهت آن است که طلب بکند آن چيزي را که خير و صلاح دانسته است و مناسب و شايسته گرفته است.

«و للإنسان مع تلك حركة أخرى إرادية في طلب ما يظنه خيرا و كمالا و هذا المعنى مشاهد لمن انكشف النقاب عن بصيرته في أكثر الموجودات و خصوصا في الإنسان» هر موجودي در درون خودش اين را احساس مي‌کند که از درون به صورت طبيعي و تکويني و فطري به سمت يک هدف مشخصي حرکت مي‌کند «و هذا المعني مشاهد» هر موجودي که داراي نفس هست در درون نفس خودش «علي نحو الوجدان و علي نحو العلم الحضوري» روشن است «لمن انکشف النقاب عن بصيرته في أکثر الموجودات و خصوصا في الإنسان» که چه؟ «لسعة دائرة وجوده و عظم قوسه الصعودي» به جهت وسعت دايره وجودي و وسعت قوس صعودي يعني اين دايره وجود انسان به جهت اينکه رو به نقطه رفيع دارد يا در جهت اينکه در مسير قوس صعودي که «إليه يصعد الکلم الطيب» اين قوس صعودي در مقابل قوس نزولي است. وقتي از نظام الهي انسان نازل شد و در عالم دنيا پديد آمد بعد از اينکه خودش را شناخت کم‌کم حرکت مي‌کند به سير صعودي و در قوس صعودي کامل مي‌شود.

«فإن لكل شخص منه من ابتداء حدوثه إلى منتهى عمره انتقالات جبلية و حركات طبيعية اشتدادية» هر انساني اين معنا را در حقيقت در درون خودش احساس مي‌کند که در حقيقت دارد حرکت مي‌کند و به سمت کمالات خودش پيش مي‌رود «فإن لکل شخص منه من ابتداء حدوثه إلي منتهي عمره» اين چيست؟ اين است که احساس مي‌کند و اين را مشاهده مي‌کند که يک سلسله انتقالات جبلي و تکويني و فطري دارد و حرکات طبيعي اشتدادي دارد که براساس حالا حرکت جوهري است يا اشتداد وجودي هست اين دارد از مرحله ضعيفه به مرحله قويه و شديده مي‌رسد.

«فإن لک شخص منه من ابتداء حدوثه إلي منتهي عمره انتقالات جبلية و حرکات طبيعية اشتدادية فأول نشأة الإنسان بحسب جسمه و قالبه قوة استعدادية» انسان اين معنا را دارد مشاهده مي‌کند و ملاحظه مي‌کند که در هستي خودش براساس يک قوّت استعدادي دارد جلو مي‌رود. الآن تقريباً وارد مي‌شوند و آن نقطه نخستين و آغازين حرکت را بر روي صراط مي‌خواهند ترسيم بکنند که از کي اين اتفاق مي‌افتد؟ اين منوط بر اين است که ما انسان را بشناسيم و قواي دروني او را از جمله قوه استعدادي او را براي استکمال. «فأول نشأة الإنسان بحسب جسمه و قالبه قوة استعدادية» که اولين نقطه همان نطفه است که اين يک قوه استعدادي است «ثم صورة طبيعية» اين هم روشن است که به مسير نطفه و علقه و نطفه که «شأنها» شأن آن صورت طبيعي «حفظ المزاج للتركيب» همان صورت نوعيه‌اي که مثلاً براي نطفه است يا براي علقه است کارش اين است که اين عناصري که به هم جمع شده‌اند را کنار هم قرار بدهد و يک دستي‌شان را اثبات کند و اينها را حافظشان باشد.

پس «فأول نشأة الإنسان بحسب جسمه و قالبه قوة استعدادية ثم صورة طبيعية شأنها حفظ المزاج للتركيب ثم صورة معدنية» از اين حالتي که از حالت مثلاً جمادي درآمده کم‌کم به صورت معدني مي‌رسد «لمادة بدنه منمية لها» که آن ماده بدني است که دارد رشد مي‌کند و به کمال خودش نزديک مي‌شود «إلى كمال النشو» اين صورت طبيعي دارد به سمت کمال رشد مي‌کند. بعد از اينکه حيثيت جمادي تأمين شد حيثيت نباتي و معدني تأمين شد کم‌کم بالاتر مي‌رود «إلي کمال النشو» که دارد نشو و نما مي‌کند تا به مرتبه بعدي برسد. اين مرتبه بعدي «ثم صورة حيوانية يدرك المحسوسات و يتحرك بالإرادة و هذا آخر درجات الصور الحسية».

تا اينجا همان‌طوري که جناب صدر المتألهين در باب نفس مي‌خواهند بيان کنند تا زماني که آن ترکيبات پيچيده براي يک ماده پيش نيامد آنجا صورت نوعيه او را حفظ مي‌کند ولي وقتي ما عناصر و ترکيبات پيچيده‌اي داشتيم از آن به بعد نفس جسماني حاضر مي‌شود که اين در ابتدا جسماني است گرچه در انتها روحاني است. «ثم صورة حيوانية يدرک المحسوسات» فرق بين صورت حيواني و غيرش که مادون هستند اين است که مثلاً نبات مدرک محسوسات نيست اما حيوان مدرک محسوسات هست مي‌گوييم «جوهر جسم نام حساس» حساس فصل حيوان است اما فصل نامي نيست يا گياه نيست که نامي فصلش است. «ثم صورة الحيوانية يدرک المحسوسات و يتحرک بالإرادة و هذا آخر درجات الصور الحسية». آخرين درجات صور حسيه همين مرحله‌اي است که ما از او به حيات حيواني ياد مي‌کنيم.

«و أول درجات الصور العقلية قوة يسمى عند الحكماء بالعقل العملي» ما در اينجا بعد از اينکه اين مرحله را تمام کرديم مي‌گويند که «و أول درجات الصور العقلية قوة يسمى عند الحكماء بالعقل المنفعل» عقل منفعل آن عقلي است که در مقابل آنچه را که يافته است تبعيت مي‌کند و مي‌پذيرد. «و أول درجات الصور العقلية قوة يسمى عند الحكماء بالعقل المنفعل ثم ينتقل من صورة إلى صورة حتى يتصل بالعالم العقلي و يلحق بالملإ الأعلى» الآن دارند نشحات و تطورات وجودي انسان را ذکر مي‌کنند همان‌طوري که در سوره مبارکه «مؤمنون» از نطفه و علقه و مضغه و بعد «فکسونا العظام لحما ثم أنشأناه خلقا آخر» همه را دارند بيان مي‌کنند تا مراحل وجودي انسان را ذکر کنند. «و أول درجات الصور العقلية قوة يسمى عند الحكماء بالعقل المنفعل ثم ينتقل من صورة إلى صورة» از اين جهت که مي‌گويند عقل منتقل، عقل منفعل، به جهت اين است که در اينجا هنوز عقل منشأ صورت حرکتي نکند يعني آن انتقالي که لازم است از صورتي به صورت ديگر حاصل نشود مگر اينکه اين روال و منطق اصلي‌اش حاصل بشود «و أول درجات الصور العقلية قوة يسمى عند الحكماء بالعقل المنفعل ثم ينتقل من صورة إلى صورة حتى يتصل بالعالم العقلي» نفوس کليه هست تا برسد به عالم عقلي.

«و يلحق» در اينجا وقتي انسان به عقل رسيد يعني عقل بالفعل شد يا عقل فعال ارتباط پيدا کرد «و يلحق بالملإ الأعلى» از اين طريق خطاب ارجعي است و لحوق به ملأ اعلي که «إن ساعده التوفيق أو يحشر مع الشياطين و الحشرات في عالم الظلمات». بله «و يلحق بالملإ الأعلي إن ساعده التوفيق» اگر توفيق با او يار باشد. «أو يحشر مع الشياطين و الحشرات في عالم الظلمات» مستحضريد که انساني که از مراحل حيواني گذشت مي‌رسد به مراحل عقلي. اما اين مراحل عقلي هم مي‌تواند در جنبه مثبت مثمر ثمر باشد و هم ممکن است خداي ناکرده انسان را در وادي سقوط هابط کند. «و يلحق بالملإ الأعلي إن ساعده التوفيق أو يحشر مع الشياطين و الحشرات في عالم الظلمات إن ولاه الطبع و الشيطان و قارنه الخذلان» آنکه در حقيقت اينها را نگه مي‌دارد و شياطين را «إن ولاه الطبع و الشيطان» همان‌طوري که از آن طرف انبياء و ملائکه انسان‌ها را به ملأ أعلي رهنمون مي‌شوند و در آنجا با فرشته‌ها همصحبت مي‌شوند اگر از اين طرف با شياطين و حشرات معاذالله در عالم ظلمات باشند به آن صورت محشور خواهند شد که «إن ولاه الطبع و الشيطان» اگر بنا باشد که ولي انسان همان طبيعت انسان باشد فجور انساني باشد يا معاذالله شياطين باشند «و قارنه الخذلان». إن‌شاءالله که در جلسه بعد هم تتمه بحث صراط را ملاحظه خواهيد فرمود.

logo