« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1404/03/12

بسم الله الرحمن الرحیم

/ رحيق مختوم/الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية / رحيق مختوم/

 

بحث در فصل سوم از فصول مباحث وجود ذهني اشکالات شش‌گانه‌اي بود که اکنون به اشکال رسيديم و امروز إن‌شاءالله جواب اين قسمت و يک فصل مختصر ديگري که باز هم تحت عنوان «في التنقيح و التفصي عن هذه الإشکالات» است در حقيقت براي تکميل بحث است و إن‌شاءالله اشارات بحث است و بنا شد که اگر خدا توفيق بدهد ما از روز شنبه اين سه روز را ما در اين رابطه اين بحث را داشته باشيم ولي از ساعت ده شروع مي‌کنيم که إن‌شاءالله اين مباحث به انجام برسد و بحث وجود ذهني تمام بشود.

اشکال ششم را همان‌طور که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد اين است که ما اگر قائل به وجود ذهني بشويم لازمه پذيرش وجود ذهني اين است که ما به يک سلسله اموري که معدوم ممتنع هستند مثل شريک الباري مثل اجتماع نقيضين مثل المعدوم المطلق و امثال ذلک به اينها بهاي وجود ببخشيم چراکه شما قائليد که اين امور به وجود ذهني در ذهن موجودند و براساس موجوديت آنها داريد يک سلسله احکام را بر آن مترتب مي‌کنيد مي‌گوييد اجتماع نقيضين ممتنعٌ اين يک قضيه حمليه است يا شريک الباري ممتنعٌ يا المعدوم المطلق لا يخبر عنه، اينها همه قضايا و گزاره‌هاي اثباتي است و حکم دارد و از طرفي ديگر هم شما معتقديد که اينها به لحاظ موضوع در ذهن به وجود ذهني موجودند. چگونه مي‌شود شريک الباري که شريک الباري است در ذهن موجود باشد و حکم ثبوتي بگيرد حکم اثباتي بگيرد و امثال ذلک؟ اين اشکال اشکال ششم بود که اين اشکال را ملاحظه فرموديد و ديگر تکرار نکنيم. الحمدلله دوستان خدا را شکر در يک فضاي از علم و فضل هستند نيازي به تکرار نيست.

اما جواب اين؛ جواب اين است که ما بايد قضايا را تحليل بکنيم. بخش قابل توجهي از اين مسائل به بحث‌هاي منطقي ما برمي‌گردد در قضايا. ما قضايا بر چند قسم داريم؛ قضاياي حمليه داريم شرطيه داريم. شرطيه چند نوع است حمليه چند نوع است. قضايا مشروطه چيست؟ قضاياي مفروضه چيست؟ قضاياي شرطيه چيست؟ اينها را الحمدلله حضرت آقا خدا سلامتشان بدارد در شرح آوردند که حتماً آقايان ملاحظه مي‌فرماييد ما عصاره‌اش را امروز به عنوان جواب از اين اشکال داريم مطرح مي‌کنيم.

بخشي از اين مسائل براي اينکه دوستان هم در جريان باشند تحت عنوان «في بعض احکام العدم» در فلسفه يک فصلي است يک بابي است تحت عنوان «في احکام العدم» در آنجا اين بحث آمده که مثلاً المعدوم المطلق در عين حالي که معدوم است ما از او إخبار مي‌کنيم به «لا يخبر عنه» و از اين دست مسائل که در آنجا اين مسائل هم مطرح است. مي‌فرمايند که شما اگر دقت بفرماييد در اين رابطه ما اين دسته از قضايايي که موضوعاتشان، اين دسته از قضاياي که موضوعاتشان معدومات ممتنع است مثل شريک الباري. مثلاً مي‌گوييم شريک الباري ممتنعٌ. اين قضيه يک گزاره فلسفي است و اين گزاره فلسفي موضوعش هم يک امر معدوم ممتنع است و در عين حال حکم اثباتي دارد و مضافاً به اينکه ما قائل هستيم به اينکه اينها به وجود ذهني موجودند. اينها مسائلي است که چالش‌افزاست که و باعث مي‌شود که ما اشکالاتي را در باب وجود ذهني مشاهده کنيم. واقعاً اين اشکالات براي اذهان متوسط باعث مي‌شود که «و أنکر الذهني قوم» ما از خيرش گذشتيم براي اينکه با چنين اشکالاتي روبرو هستيم. چگونه مي‌شود يک امري که معدوم ممتنع است مثل اجتماع نقيضين مثل المعدوم المطلق مثل شريک الباري و امثال ذلک اينها به وجود ذهني موجود بشوند در ذهن و مضافاً به اينکه احکام اثباتي بگيرند. قضيه قضيه حمليه بشود نه قضيه حمليه موجبه. حمليه موجبه بشود نه حمليه سالبه و امثال ذلک.

اين‌گونه از مسائل باعث شده است که اين اشکال ششم پديد بيايد. جوابي که مرحوم صدر المتألهين مي‌دهند يک جواب قطعي است که در قضاياي اين‌گونه از قضايا که دقت بفرماييد موضوعات اين قضايا معدومات ممتنع هستند. يک بار ديگر عرض مي‌کنم چون تمام حرف در همين است. آن دسته از قضايايي که موضوعات آن قضايا معدومات ممتنع هستند اين دسته از قضايا را ما به چه بايد بناميم؟

مستحضريد که قضايا يا حمليه است يا شرطيه است. قضاياي شرطيه يا شرطيه لزوميه است يا شرطيه عناديه. شرطيه لزوميه مثل «إن کانت الشمس طالعة فالنهار موجودة» اين قضيه شرطيه است و لزوميه است اگر شمس طالع باشد روز موجود است. اين را مي‌گويند شرطيه لزوميه و مسئله‌اش هم خيلي روشن است. يک سلسله شرطيه هستند که اصطلاحاً مي‌گويند عناديه که طرفين جواب به صورت عناد است يعني مي‌گويند «العدد إما زوج أو فرد» اين را مي‌گويند قضاياي شرطيه عناديه که بالاخره عدد نمي‌شود که هم زوج باشد هم فرد. حالا اينها را بگذاريم کنار، اينها مسائلي است که إن‌شاءالله در بحث‌هاي قضاياي منطقي به آن پرداخته مي‌شود تفصيل مسائل هم بجاي خودش محفوظ است.

ما در قضاياي حمليه هستيم حمليه‌اي هستيم که موضوع اين قضايا معدومات ممتنع است مثل المعدوم المطلق يا مثل شريک الباري يا مثل اجتماع نقيضين، اينها گزاره‌هايي هستند قضايايي هستند که قضاياي حمليه هستند و محمول بر آنها حمل مي‌شود و حکم هم حکم ايجابي است به اينها مي‌گوييم حمليه موجبه. همان‌طوري که مي‌گوييم «زيد عادل» اين يک حمليه موجبه است اين قضيه شريک الباري ممتنعٌ هم يک قضيه حمليه موجبه است. اما تفاوت اصلي: که با يک کلمه يک اصطلاح، جناب صدر المتألهين دارد اين مسئله را کلاً ريشه‌کَن مي‌کند.

مي‌گويد ما قضاياي حمليه دوگونه داريم؛ قضاياي حمليه موجبه دو گونه داريم يا بتيه است دقت کنيد حرف همه‌اش همين است يا بتيه است يا لا بتيه. اين دسته از قضايا را که موضوعش وجود دارد مثل «زيد عادل» ما مي‌گوييم قضاياي حمليه بتيه. تمام شد و رفت. اما آن دسته از قاضايايي که موضوعاتشان معدوم‌اند و معدوم ممتنع هم هستند و در عين حال قضيه هم حمليه است يعني محمول بر موضوع اثبات مي‌شود مي‌گوييم «اجتماع النقيضين ممتنع، الشريک الباري ممتنع» ما به اين دسته از قضايا مي‌گوييم قضاياي حمليه لابتيه. تمام شد و رفت.

پرسش: لا بتيه يعني چه؟

پاسخ: لا بتيه براي اين مي‌گوييم که به رغم اينکه محمول دارد حمل مي‌شود ولي موضوع وجود دارد.

پرسش: لا بتيه يعني حتمي است.

پاسخ: لا بتيه است ببينيد حتميتش به لحاظ حمل بودن است. حمل است ولي چون موضوعش وجود ندارد و معدوم ممتنع است از او تعبير مي‌کنيم به قضاياي حمليه لابتيه. ببينيد چون موضوع وجود ندارد در عين شما داريد حمل مي‌کنيد.

پرسش: ...

پاسخ: بتيه آن وقتي است که موضوع وجود داشته باشد. الآن مثلاً «زيد عادل» مي‌گوييم حمليه بتيه. حالا از شما سؤال کنيم شما فرقي بين اين قضاياي حمليه که موضوعش موجود است يا اينکه موضوعش ممتنع است که اصلاً وجود داشته باشد نمي‌گذاريد؟

پرسش: فرق مي‌گذاريم.

پاسخ: احسنتم فرقش در همين است بتيه و لا بتيه مي‌شود. همين!؟ مي‌فرمايند ما اين قضايايي که الآن اشکال ششم اين بود. اشکال ششم شما اين بود که مي‌گويد شما يک سلسله اموري را داريد تصوير مي‌کنيد که اين امور را به وجود ذهني در ذهن موجود مي‌دانيد و قضاياي حمليه موجبه هم براي اينها درست مي‌کنيد. پس نابراين چه‌جوري مي‌شود يک معدوم ممتنعي مثل شريک الباري مثل اجتماع نقيضين مثل المعدوم المطلق چه‌جور مي‌شود در ذهن وجود داشته باشد و در عين حال حکم حملي و ثبوتي هم برايش بيايد؟

البته آن سخن قطعي جناب صدر المتألهين را بايد همواره داشته باشيم و آن سخن اين است که اساساً اين موضوعاتي که الآن به صورت معدوم ممتنع‌اند اينها به حمل اولي شريک الباري‌اند به حمل اولي يعني مفهوم شريک الباري را دارند مفهوم شريک الباري موجود است گرچه مصداقش وجود ندارد. اجتماع نقيضين اين مفهوم اجتماع نقيضين «موجودٌ من الموجودات الذهنية» و ما حکم داريم به اين مي‌بريم اين مطلب را فراموش نکنيم يا وقتي مي‌گوييم «المعدوم المطلق لا يخبر عنه» اين معدوم مطلق به حمل اولي معدوم المطلق است و به حمل شايع مفهومٌ ذهني صورة عقليةٌ في الذهن. اين را هم داشته باشيد اين اصل مطلبي است که و لکن اگر ما بخواهيم اين را به صورت قضيه بخواهيم نگاه بکنيم با اين بياني که جناب صدر المتألهين دارند بيان مي‌فرمايند و ما الآن بايد آنها را بخوانيم اين است که آقا ما به اين دسته از قضايا مي‌گوييم قضاياي حمليه غير بتيه يا لا بتيه. مراد چيست؟ مراد اين است که شما درست است که در ظاهر امري را حمل مي‌کنيد اما بتي نيست قطعي نيست چرا؟ چون موضوعش اصلاً وجود ندارد. المعدوم المطلق است شريک الباري است اجتماع نقيضين است اينها که وجود ندارد. بنابراين ما فرق مي‌گذاريم بين اين قضايا و آن قضايا.

«و الجواب أن القضايا التي حكم فيها على الأشياء الممتنعة الوجود» دقت کنيد که خيلي مهم است. آن دسته از گزاره‌هايي که حکم مي‌شود در آن گزاره‌ها. بر چه حکم مي‌شود؟ بر اشيائي که ممتنع الوجود هستند. مثل چي؟ مثل شريک الباري مثل اجتماع نقيضين مثل المعدوم المطلق و امثال ذلک. مثل عدم نفسه. آدم خودش را تصور کند عدم خودم را. اين عدم خودت که ممتنع است براي اينکه تو الآن خودت وجود داري. نمي‌شود که هم وجود داشته باشي هم وجود نداشته باشي. مي‌گويد من عدم علت خودم را عدم علت خودم را، اگر تو عدم علت داشته باشي تو هم اصلاً نيستي. بنابراين اين دسته از معدوماتي که ممتنع هستند اينها احکام ثبوتي و حمليه که برايشان هست «علي نحو القضايا الحملية الغير البتيه» است.

«و الجواب أن القضايا التي حكم فيها على الأشياء» موضوعاتي که «الممتنعة الوجود» اينها چه هستند؟ «حمليات غير بتية» تمام شد و رفت. از اين به بعد شرح همين يک جمله را داريم. فقط کافي است دوستان قضايا را به حمليه و شرطيه تقسيم کنند حمليه را هم به بتيه و غير بتيه، موجبه و سالبه و امثال ذلک تا تصور درستي از مسئله پيش بيايد. از اين به بعد شرحش است «و هي التي» اين قضايا چه‌جوري‌اند؟ «حكم فيها» حکم مي‌شود حمليه است. حکم مي‌شود «بالاتحاد بين طرفيها بالفعل على تقدير انطباق طبيعة العنوان على فرد» در قضايايي مثل «زيد عادل» زيد موجود، عادل هم موجود اين زيد منطبق است بر فردي و در خارج موجود است. ولي در مثل شريک الباري ممتنعٌ موضوع موجود، محمول موجود، اما موضوع در خارج فرد ندارد. انطباقي در خارج مطرح نيست مطابَقي براي او نيست. «و هي التي حکم فيها بالاتحاد بين طرفيها بالفعل» اما «علي تقدير انطباق طبيعة العنوان علي فرد» اين طبيعت عنوان مثل زيد، مثل الانسان. الانسان حيوان ناطق، اين الانسان طبيعتي است که افرادش در خارج موجود هستند. حيوان ناطق هم بر آن حمل مي‌شود.

«فإن للعقل أن يتصور مفهوم النقيضين» يک «و شريك الباري» دو «و الجوهر الفرد» سه، چون جوهر فرد ما در حقيقت مفهوماً داريم مصداقاً يک جوهر فرد باشد که قابل تجزي نباشد قابل تجسيم نباشد نداريم. «و الجوهر الفرد» اين يک. «للعقل أن يتصور» اين معدومات ممتنع را، يک؛ «و أن يتصور» يعني للعقل أن يتصور، چه چيزي را؟ «جميع المفهومات حتى عدم نفسه» مي‌فرمايد که حوصله عقل اين است که همه معدومات را بتواند تصور کند. اين خيلي مهم است. در خارج فقط آن چيزهايي که هستي دارند موجودند ولي عقل آن‌قدر قدرت دارد که همه معدومات را مثل شريک الباري مثل اجتماع نقيضين مثل المعدوم المطلق را بتواند تصور کند در ذهن خودش داشته باشد. «و أن يتصور جميع المعدومات حتي عدم نفسه و عدم علته و عدم العدم» همه اينها را عقل مي‌تواند تصور کند و حتي «و مفهوم الممتنع» را مي‌تواند تصور کند «لا على أن ما يتصوره هو حقيقة الممتنع» اگر شما مفهوم ممتع را تصور کرديد نه يعني اينکه حقيقت يعني وجود و هويت ممتنع را تصور کرديد. اين مفهومش است. «لا علي أن ما يتصوره هو حقيقة الممتنع» چرا؟ «إذ كل ما يتصور و يوجد في الذهن يحمل عليه أنه ممكن من الممكنات» هر چيزي را که شما هر چيزي، ايشان ته خط رفته، عدم عدم را شما مي‌خواهيد تصور کنيد، عدم عدم را اگر تصور کرديد و در ذهن آورديد، اين خودش مفهومي از مفهومات است و در ذهن موجود است.

«إذ كل ما يتصور و يوجد في الذهن يحمل عليه» حمل مي‌شود بر او چه؟ «أنه ممكن من الممكنات» چون مفهوماً که موجود شد. الآن اين ممتنع، شما ممتنع را تصور مي‌فرماييد. اين ممتنع فقط مفهوم است و الا خارجش و حقيقتش که حقيقت ممتنع نيست. اگر حقيقت ممتنع بود که يافت نمي‌شد. مفهوم ممتنع است که عقل مي‌تواند. «بل ذلك المتصور هو عنوان» دقت کنيد! فقط يک اسم است فقط يک عنوان است «لتلك الحقيقة الباطلة» شما حقيقت باطله مثل چيست؟ مثل شريک الباري حقيقت باطله مثل چه؟ مثل اجتماع النقيضين. اين حقيقت باطله است ولي مي‌توانيد عنوانش را تصور بفرماييد و در ذهن موجود بشود و اين ممکني از ممکنات است از اين جهت در ذهن موجود شده و ممکني از ممکنات است مي‌توانيد احکامي بر آن بار کنيد. بگوييد شريک الباري غير الاجتماع النقضين، اين يک حکم است. اين حکم را مي‌توانيد انجام بدهيد در حالي که نه شريک الباري وجود دارد و نه امتناع وجود دارد.

«و مناط صحة كون مفهوم عنوانا» بقيه را اجازه بدهيد کمي تندتر بخوانيم که مطلب همين است. «و مناط صحة کون مفهوم عنوانا لماهية من الماهيات» ملاک چيست؟ «أن يحمل عليه المفهوم منها حملا أوليا» شريک الباري، شريک الباري به حمل اولي است. المعدوم المطلق، المعدوم المطلق به حمل اولي است «و إن لم يحمل عليه حملا شائعا صناعيا» اين المعدوم المطلقي که تصور کرديد اين عنواني براي حمل شايع صناعي نيست براي حمل اولي است. «فالعقل يقدر» عقل قادر است «أن يتصور مفهوما» مثل شريک الباري «و يجلعه عنوانا بحسب الفرض لطبيعة باطلة الذات» مثل اجتماع نقيضين. اجتماع نقيضين طبيعتي است که باطل الذات است ولي يک عنوان ايجاد بکنيد که فرضاً اطلاق مي‌شود بر يک حقيقتي که باطل الذات است. «مجهولة التصور و يحكم عليه» حکم مي‌کنيد بر آن «بامتناع الحكم عليه» که شريک الباري ممتنعٌ يا «و العلم به» لا علم لنا به.

«و باعتبار وجود هذا المفهوم في الذهن» يک «و كونه عنوانا لماهية باطلة» دو «يصير» اين مسئله چه؟ «منشأ لصحة الحكم عليه» آقايان مستشکلان! آقاياني که اشکال ششم را مطرح کرديد ملاحظه بفرماييد اگر حکمي بر اينها مترتب مي‌شود بخاطر چيست؟ فرمودند «و باعتبار وجود هذا المفهوم» که حقيقت ندارد و باطل الذات است في الذهن، يک؛ «و باعتبار کونه عنوانا» فقط يک مفهوم است «لماهية باطلة» مثل شريک الباري مثل اجتماع نقيضين، بخاطر اين «يصير منشأ» طرف اشکال مي‌کند مي‌گويد که شما چطور روي اينها حکم مي‌کنيد؟ چطور مي‌گوييد شريک الباري ممتنعٌ، اگر موجود ذهني است مي‌گوييم اين موجود ذهني مفهوم شريک الباري است و نه حقيقتش.

بنابراين «يصير منشأ لصحة الحکم عليه بامتناع الحكم عليه و جواز الإخبار عنه» جواز إخبار همان المعدوم المطلق لا يخبر عنه، ما خبر داديم که لا يخبر عنه. «و جواز الإخبار عنه بامتناع الإخبار عنه فصحة الحكم» آقاي مستشکل! اگر حکم اينجا صحيح است که مي‌گوييم شريک الباري ممتنعٌ «يتوجه عليه من حيث كونه فردا لمفهوم ممكن و موجود» اين فقط و فقط به شرط اولي يعني به حمل اولي شريک الباري به حمل اول شريک الباري است و ما مي‌گوييم ممتنع به اعتبار مصداقش. «و امتناعه يتوجه إليه» دقت کنيد چرا ممتنع است؟ «يتوجه اليه من حيث كونه مما يحمل عليه الممتنع و المعدوم حملا أوليا و باعتبار كونه عنوانا لطبيعة مستحيلة من هذه الجهة» از اين جهت که يک طبيعت مستحيله‌اي است اين حمل شايع نخواهد داشت.

حالا از اين قبيل و از اين دست مسائل إلي ما شاء الله. «و من هذا القبيل الأحكام الجارية على مفهوم الواجب الوجود بالذات كقولنا واجب الوجود و تشخصه عين ذاته و وحدته مغايرة لما يفهم من الوحدة فإن الحكم بعينية التشخص من حيث كونه حكما من الأحكام يتوجه إلى مفهوم واجب الوجود لكن عينية التشخص غير متوجه إليه بل إلى ما يؤدي إليه البرهان أنه بإزائه و هو الحي القيوم جل ذكره و إن تقدس عن أن يتمثل في ذهن من الأذهان».

قضيه چيست؟ قضيه اين است که ما وقتي مسائل واجب الوجود را مي‌خواهيم تصور بکنيم و درک بکنيم يک بار مفهومي داريم يک بار مصداقي. ما بار مفهومي‌اش را متوجه باشيم بار مصداقي‌اش را هم متوجه باشيم. يک وقت مي‌گوييم واجب الوجود عين التشخص است اين به لحاظ چيست؟ اين به لحاظ خارج است يک وقت مي‌گوييم که واجب الوجود غير از وحدت است اين به لحاظ مفهوم است اينها را بايد دقت کنيم.

يک بار ديگر: «و من هذا القبيل الأحكام الجارية على مفهوم الواجب الوجود بالذات كقولنا واجب الوجود و تشخصه عين ذاته» اين مفهوم حقيقتي باطل الذات ندارد. اين واجب الوجود يک حقيقتي در خارج دارد «و وحدته» واجب الوجود «مغايرة لما يفهم من الوحدة» وحدت واجب الوجود که عين واجب الوجود است غير از آن چيزي است که ما از وحدت مي‌فهميم. «فإن الحكم بعينية التشخص» اگر گفتيم که واجب مساوقٌ للتشخص «من حيث كونه حكما من الأحكام يتوجه إلى مفهوم واجب الوجود، لكن عينية التشخص غير متوجه إليه» مفهوم.

ببينيد مفهوم واجب الوجود غير از واجب الوجود. واجب الوجود يک چيزي است وحدتش يک چيزي ديگر است مفهوماً. ولي ه لحاظ مصداق اين عين تشخص است. پس اگر ما گفتيم که واجب الوجود مساوقٌ للتشخص، به چه داريم مي‌گوييم؟ وقتي مي‌گوييم واجب الوجود مفهومه غير مفهوم الوحدة، به چه مي‌گوييم؟ اين توجه را داشته باشيم که اين قضايا به لحاظ موضوعات فرق مي‌کنند. حالا اگر ابهامي باشد خدمت شما هستيم. نهايتاً نتيجه: «فعلم أن هذه القضايا و نظائرها حمليات غير بتية» يا لا بتيه «و هي و إن كانت مساوقة للشرطية» اينجا حاج آقاي ما خدا سلامتشان بدارد يک فرمودند که اين تعبير تعبير درستي نيست اين را بايد بگوييم که «مساوقة للمفروضة» ما يک سلسله قضايايي داريم که فرضي است. اين قضايا قاضاياي شرطي نيست. «و إن کانت مساوقة للشرطية» حاج آقا خدا سلامتشان بدارد مي‌فرمايند که اين يک سبق قلم است اين مساوق با شرطيه است شرطيه يک چيز درست و حسابي است اين اصلاً موضوع ندارد.

«و هي و إن کانت مساوقة للشرطية» که حاج آقا اين اشکالي که الآن اشکال دوم هست همين را مي‌کنند «لكنها غير راجعة إليها كما يظن» حاج آقا فرمودند اينجا را اصلاح کردند. «لکن» يعني اين قضاياي غير بتيه رجوع نمي‌کنند به شرطيه. «لکنها» اين ضمير هاء به قضاياي غير بتيه يا حمليات غير بتيه «غير راجعة إليها» شرطيه «کما يظن. فإن الحكم فيها على المأخوذ» يعني حکم در قضاياي حمليه غير بتيه مأخوذ است به چه؟ «بتقدير» به قرض «ما- بأن يكون التقدير من تتمة فرض الموضوع» اگر ما اجتماع نقيضين را فرض بکنيم اين ممتنع الوجود است اين را مي‌گويند قضاياي فرضيه را مفروضه. «فإن الحكم فيها على المأخوذ بتقدير ما بأن يكون التقدير» فرض اين‌جوري است جزء قضيه شد گفتيم که اجتماع نقيضين اگر فرضاً، لذا قيد فرض را آوردند اگر فرضاً در خارج موجود باشد ممتنع است. اين از اين جهت به آن مي‌گويند. يعني در حقيقت مي‌خواهند قضايا را به لحاظ مشابهتي که باهم دارند بيان مي‌کنند.

«بأن يكون التقدير من تتمة فرض الموضوع» شما وقتي موضوع را فرض مي‌کنيد اين موضوع را با يک قيدي فرض مي‌کنيد و آن قيد فرض وجود است. «حيث لم يكن طبيعة متحصلة أصلا» که اين «ليم يکن طبيعة» اين موضوعي که فرض مي‌شود اسم لم يکن موضوع است. «حيث لم يکن» اين موضوع «طبيعة متحصلة أصلا أو في الذهن» در ذهن هم حتي وجود ندارد. «لا بأن يكون الموضوع مما قد فرض و تم فرضه في نفسه» نه اينکه موضوع فرض مي‌شود و «تم فرضه في نفسه» يعني در ذهن و نفس فرض مي‌شود. «ثم خصص الحكم عليه بالتقدير المذكور حتى يكون الموضوع من قبيل الطبيعة الموقتة أو المقيدة ليلزم كون القضية مشروطة في المعنى‌» اين مطلب اين است که شما بين قضاياي مفروضه با قضاياي مشروطه و مقيده خلط نکنيد. اين را دقت بفرماييد.

يک وقت ما قيدي داريم مي‌گوييم که «زيد مادام کان کاتبا اصابعه متحرک» اين موضوع داريم يک قيدي کنارش گذاشتيم موضوع به همراه قيد مي‌تواند محمول کاتباً را داشته باشد اينجا اين قيد درست است ولي قيدي که فرضي باشد با اين قضايا شبيه هم نيستند. اين را مي‌توانيم بگوييم که زيد مادامي که در حال کتابت است دستش حرکت مي‌کند. اين را مي‌گويند موضوعي که کنارش يک قيدي وجود دارد و حکم بر آن مي‌آيد اين را مي‌گويند قضاياي مقيده يا قضاياي به تعبير ايشان موقّته يعني تا وقتي که. يا قيدي که. اين قضايا را با قضاياي فرضيه خلط نکنيد. همين است چيز خاصي ندارد. «لا بأن يکون الموضوع مما قد فرض و تم فرضه في نفسه ثم خصص الحکم عليه بالتقدير المذکور» اين‌جوري نکنيد که شما فکر کنيد يعني مي‌خواهد بگويد که خلط نکنيد بين قضاياي مفروضه و قضاياي مشروطه يا مقيده يا موقته همين. منظور اين است که مورد «ما نحن فيه» را از جمله قضاياي مشروطه ندانيد که اگر اجتماع نقيضين در خارج باشد ممتنع است که اين قيد مثل «مادام کان کاتبا يتحرک الاصابع» اين قضايا قضاياي مفروضه است نه قضاياي مشروطه و مقيده. «لا بأن يکون الموضوع مما قد فرض و تم فرضه في نفسه ثم خصص الحکم عليه بالتقدير المذکور حتي يکون الموضوع من قبيل الطبيعة الموقتة أو المقيدة ليلزم کون القضية مشروطة في المعني» تا در اين در بيايد که ما اين دسته از قضايا را قضايا مشروطه بدانيم.

پس فرق است بين قضاياي مشروطه که طبيعت دارد فقط براي اينکه حکم بر طبيعت مترتب بشود نيازمند به يک قيدي است. با يک سلسله قضايايي که اصلاً طبيعت ندارد و باطل الذات است مثل اجتماع نقيضين و شريک الباري و امثال ذلک. اينها مسائلي است که خدا را شکر خدا سلامت بدارد حاج آقا را که الحمدلله اين توضيحات خيلي مفصل است با اين بياناتي که عرض شد إن‌شاءالله اينها را ملاحظه مي‌فرماييد براي روز شنبه ساعت ده، ما البته مزاحم آقايان نيستيم براي اينکه بالاخره اين بحث به انجام برسد ما إن‌شاءالله ساعت ده اينجا هستيم و اين برنامه درس هست تا إن‌شاءالله فصل چهارم اين کار تمام بشود و ما بحث وجود ذهني را به تمام برسانيم.

 

logo