« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1404/03/07

بسم الله الرحمن الرحیم

/رحيق مختوم/الحکمة المتعالية

 

موضوع: الحکمة المتعالية /رحيق مختوم/

 

به الوجه الثاني رسيديم ... «الوجه الثاني و هو أيضا مما يستفاد من الرجوع إلى ما سبق‌ من التحقيق» بحث همان‌طوري که مستحضريد پيرامون فصل سوم از فصول مباحث وجود ذهني است و فصل سوم مربوط به اشکالاتي که در باب وجود ذهني است هست و پاسخ‌هايي که براي اين امر داده شده است. ما رسيديم به اشکال چهارم و اشکال چهارم همان‌طوري که ملاحظه فرموديد اين‌طور بود که اگر ما قائل به وجود ذهني بشويم يلزم که با وجود ذهني، ذهن وقتي حرارت را تصور کرد حار بشود، برودت را تصور کرد بارد بشود و امثال ذلک.

بحث علم را کلاً در فضاي کيف نفساني مي‌ديدند و کيف نفساني هم يک عرضي بود که ماهيت بود و اين هيچ تنشي را ايجاد نمي‌کرد. ولي وقتي بحث وجود ذهني مي‌شود يعني عملاً همان‌طوري که وجود خارجي يک سلسله آثار وجودي دارد غير از آثار ماهوي وقتي وجود ذهني وجود شد، وجود به هر حال آثار خودش را دارد البته عده‌اي خلط کردند و فکر کردند که وجود ذهني که ما مي‌گوييم يعني اينکه در حقيقت يک حقيقتي همان‌طور که در خارج وجود دارد و آثاري بر او مترتب است همين حقيقت وقتي آمد به ذهن، در ذهن وجود پيدا کرد همان آثار را دارد؛ لذا گفتند همان‌طوري که اگر مثلاً يک جسم گرمي روي دست قرار گرفت در خارج اين وجود باعث مي‌شود که دست هم گرم بشود، اگر اين حرارت روي نفس هم آمد، نفس هم مثل دست گرم بشود چرا؟ چون بحث وجود ذهني است نه کيف نفساني. با چنين ذهنيتي ارد مسئله هستند.

جوابي که مرحوم صدر المتألهين دادند و الآن اتفاقاً همين جواب را داريم مي‌خوانيم اين است که اگر بحث از وجود ذهني است يعني اينکه آن حقيقت در ذهن تحقق پيدا مي‌کند اما به صورت ظهور ظلي تحقق پيدا مي‌کند نه به صورت وجود عيني. حالا اينکه ظهور ظلي ظل عين است يا ظهور علم است يک بحث تفاوت جوهري بين حکمت مشاء و حکمت متعاليه است، بين نظر جناب صدر المتألهين و ساير حکماي ديگر است که وجود ذهني ظهور ظلي علم است نه ظهور ظلي وجود خارجي. اما به هر حال وجود ذهني معنايش اين نيست که وقتي به ذهن آمد آثار خارجي که بر آن مترتب هست را هم به همراه بياورد؛ يعني اگر حرارت در خارج، حرارت را و حار بودن را براي موطن و معروض خودش مي‌آورد اگر به نفس آمد هم به همان صورت اين را داشته باشد.

براي اين اشکال که به عنوان اشکال چهارم بود اين‌طور مطرح کردند اشکال چهارم را که اگر ما قائل به وجود ذهني بشويم وقتي حرارت را تصور مي‌کنيم ذهن حار بشود برودت را تصور مي‌کنيم ذهن بارد بشود چرا؟ چون وجود است وجود ذهني است و اشکالي هم که در اين رابطه هست اين است که آثار خارجي براساس وجود ذهني در ذهن بيايد.

اشکال سوم که يک اشکال مادي و مجرد بود و موارد آن را که پشت سر گذاشتيم الحمدلله. جواب دوم جواب صريحي است که از خود مرحوم صدر المتألهين است که اينکه ما مي‌گوييم وجود ذهني، يعني اين چيزي که در خارج است ماهيتش دارد به ذهن مي‌آيد اين به حمل اولي تحت مقوله حرارت است ولي به حمل شايع تحت مقوله کيف نفساني است. نه اينکه وقتي ما گفتيم که اين مثلاً حرارت را ما تصور کرديم اين به حمل شايع مصداق حرارت باشد. چرا؟ چون مصداق داراي دو اثر است يک اثر اينکه تحت مفهوم مندرج است اثر دوم اين است که آثار خارجي را داشته باشد ولي حرارت ذهني گرچه تحت مفهوم حرارت قرار مي‌گيرد ولي آثار خارج حرارت را ندارد و لذا اين جواب دوم است که تحت عنوان اختلاف حمل است. حرارت به حمل اولي حرارت است در ذهن، ولي به حمل شايع کيف نفساني است و محذوري نخواهد داشت.

«الوجه الثاني و هو أيضا مما يستفاد من الرجوع إلى ما سبق‌ من التحقيق» اين را شما مي‌توانيد از تحقيقي که ما قبلاً مفصلاً در اين رابطه بحث کرديم در اين رابطه ارائه داديم اين جواب را بيابيد. اين جواب چيست؟ در اختلاف «في اختلاف نحوي الحمل» دو نحو حمل است حمل اولي ذاتي و حمل شايع صناعي است. «فإن مفهوم الكفر ليس كفرا» اجازه بدهيد اين اشکال را ما يک بار ديگر تقويت بکنيم يعني تصريح بکنيم به اينکه اشکال دارد چکار مي‌کند تا اين جواب يک مقدار روشن‌تر بشود. اشکال اين‌طور مطرح کردند گفتند اگر ما قائل به وجود ذهني بشويم يعني ما وقتي کفر را تصور کرديم معذالله انسان کافر بشود. اگر شرک را تصور کرد کسي، مشرک بشود. ايشان مي‌فرمايد که اين کفر و شرک و امثال ذلک به حمل اولي کفر است و شرک است يعني فقط مفهوم کفر بر او صادق است ولي به حمل شايع کيف نفساني و علم است.

جواب اين‌جوري است جواب اين است که براساس مراجعه به تحقيق گذشته که تحقيق گذشته اين بود که ما دو نوع حمل داريم حمل اولي ذاتي که مفهوم فقط صادق است اتحاد در مفهوم دارند حمل شايع صناعي که اتحاد در وجود دارند آنهايي که در ذهن هستند اتحاد مفهومي در حقيقت دارند و نه اتحاد مصداقي. حمل مفهوم است و نه حمل عنوان مصداق. «فإن مفهوم الکفر ليس کفرا بالحمل الشائع» بنابراين «فلا يلزم من الاتصاف به الاتصاف بالكفر» مستشکل مي‌گفت که اگر شما قائل به وجود ذهني بشويد وقتي کفر را تصور مي‌کنيد کفر مي‌آيد روي نفس قرار مي‌گيرد. وقتي کفر روي نفس قرار گرفت نفس متصف مي‌شود موصوف است و اين کفر صفت است و عارض است. در هنگام تصور کفر براساس وجود ذهني لازم مي‌آيد که اين موطن و اين نفس که موضوع است و معروض است اين متهم بشود به کفر و کافر بشود.

«فإن مفهوم الکفر ليس کفرا بالحمل الشائع» بنابراين چون به حمل شايع نيست يعني حيثيت مصداقي ندارد هيچ محذوري ايجاد نمي‌کند «فلا يلزم من الاتصاف بالکفر الاتصاف بالکفر» اگر کسي متصف به اين مفهوم کفر شد متصف به حقيقت کفر نخواهد شد. «فلان يلزم من الاتصاف به الاتصاف بالكفر حتى يلزم أن من تصور الكفر كان كافرا و كذا الحكم في أنحاء» حالا إلي ما شاء الله شرک را تصور بکند ايمان را تصور بکند ممکن است يک انسان ببخشيد ببخشيد جاحد منکر تقوا را و ايمان را تصور بکند ايمان يعني اينکه انسان باورش و اعتقادش به خداي عالم و هر آنچه که پيامبر آورده است باشد «آمن الرسول بما انزل اليه من ربک» اين اگر يک انسان منکري به اين مسئله توجه و تصور کرد لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که به حمل اولي مؤمن است يعني مفهوم ايمان بر او صادق است ولي به حمل شايع اين يک کيف نفساني است که بر او عارض مي‌شود.

«و کذا الحکم في أنحاء هذا المثال» که مثال حرارت بود برودت بود رطوبت بود يبوست بود استقامت بود انحناء بود کفر بود ايمان بود و امثال ذلک. «فليحسن المسترشد إعمال رويته في ذلك» ما إن‌شاءالله همه‌مان مسترشدي يني چه؟ يعني متعلم لعي سبيل النجاة هستيم. إن‌شاءالله اگر عالم رباني بوديم که جاي خودش بود و إن‌شاءالله که بشويم وگرنه متعلم علي سبيل النجاة هستيم متعلم علي سبيل النجاة يعني مسترشد است. مسترشد چکار مي‌کند؟ با يک منطق و يک رويه‌اي مسير را دنبال مي‌کند «فليحسن المسترشد إعمال رويته في ذلک التحقيق» همين رويه را دنبال مي‌کند. رويه چيست؟ رويه اين است که وقتي ما يک چيزي را تصور کرديم به حمل اولي تحت آن مفهوم مندرج است نه به حمل شايع «لينحل منه ‌الإيراد بنظائر هذه النقوض» امثال حالا اين نقض به کفر بود به شرک هست به فسق هست به انحراف هست همه رذائل. کسي آمد معاذالله مثلاً حسد را تصور کرد کبر را تصور کرد يا در مقابل إن‌شاءالله به تصور خوبي‌ها داشت محاسن را فضائل را خلقيات حسن را چه بسا يک انسان مثلاً حسودي بيايد و تقوا را يا تواضع را و يا غبطه را. غبطه در مقابل حسد است تصور بکند. اين تصور مفهوماً تحت آن مندرج است ولي مصداقاً تحت مقوله کيف مندرج است.

اين هم جواب ثاني از اشکال بود. پس اگر کسي اشکال کرد به وجود ذهني و گفت اگر ما قائل به وجود ذهني بشويم يلزم که در هنگام تصور حرارت، ذهن حار بشود مي‌گوييم نه. ذهن حار نمي‌شود. چرا؟ چون تصور حرارت يعني مفهوم حرارت بر او صادق است و به حمل اولي حار است ولي به حمل شايع همان کيف نفساني است. اين هم جواب دوم.

اما «الوجه الثالث من الجواب و هو المذكور في الكتب‌» اين دومي را فرمودند از تحقيقات ما روشن مي‌شود «و هو أيضا مما يستفاد» اين وجه ثاني است «و هو أيضا مما يستفاد» کما اينکه جواب اول هم جواب خودشان يعني جواب حکمت متعاليه بود. اما اين جواب دوم هم همين‌طور است. «و هو أيضا مما يستفاد من الرجوع مما سبق من التحقيق في اختلاف نحوي الحمل» که اين حرف ما بود. اما جواب سوم مذکور در کتب است يعني در ساير کتاب‌هاي مشائي هم مي‌توانيد ببينيد.

آن چيست؟ «بأن مبنى الإيراد على عدم التفرقة بين الوجود المتأصل الذي به الهوية العينية و غير المتأصل الذي به الصورة العقلية فإن المتصف بالحرارة ما يقوم به الحرارة العينية لا صورتها الذهنية» اينها اين‌جور جواب مي‌گفتند در گذشته که حقيقت حرارت آن امري است که به حرارت متقوم است ولي صورت عقليه که به حرارت متقوم نيست. چون صورت عقليه به حرارت متقوم نيست پس اين حرارت نيست در حقيقت. جوابي که در آثار گذشتگان در اين رابطه بوده اين است.

جواب چيست؟ مبني است «بأن مبنى الإيراد على عدم التفرقة بين الوجود المتأصل» وجود متأصل چيست؟ «الذي به الهوية العينية» اصيل است حقيقت عيني و خارجي دارد. اگر سؤال کردند که وجود اصلي است يعني چه؟ يعني همين هويت عينيه او خارج است و وجود است «المتأصل الذي به الهوية العينية». فرق است بين وجود متأصلي که اصيل است و هويت عينيه به او شکل مي‌گيرد، يک؛ و دو: «و غير المتأصل» است که مفهوم وجود است نه اصالتش. «الذي به الصورة العقلية فإن المتصف بالحرارة ما يقوم به الحرارة العينية لا صورتها الذهنية» يا صورت عقليه. آنکه حقيقتاً و بالاصاله حرارت است آن است که متقوم به حرارت باشد نه اينکه صورت ذهنيه حرارت را داشته باشد. نفإن المتصف بالحرارة» آن چيزي که به حرارت متصف است «ما يقوم» چيزي است که قائم است «به» به آن متصف «الحرارة العينية لا صورته الذهنية».

«فالتضاد» مي‌گويند که حرارت و برودت باهم چيست؟ متضاد هستند رطوبت و يبوست چه هستند؟ متضاد هستند. سياهي و سفيدي چه هستند؟ متضاد هستند. و متضاد که جمع نمي‌شود. حالا که جمع شده پس بنابراين اينها به لحاظ وجودي حرارت و برودت نيستند رطوبت و يبوست نيستند سياهي و سفيدي نيستند بلکه به لحاظ ذهني هستند. چون اگر خاطرتان باشد يکي از اشکالات همين بود. اشکال چهارم دو طرف داشت يکي اينکه هنگام تصور حرارت ذهن حار بشود، يک؛ دو اينکه وقتي ما حرارت و برودت را باهم تصور مي‌کنيم ذهن هم داغ بشود هم سرد بشود جمع متضادان. ايشان مي‌فرمايد اين جمع متضادان مال دو متضادي است که وجودات متضاد باشند. خارجا و عينا به لحاظ حقيقت و اصالتشان، نه به لحاظ مفهوم. «فالتضاد إنما هو بين هوية الحرارة» هويت، نه ماهيت و نه صورت ذهنيه. «فاتضاد إنما هو بين هوية الحرارة و البرودة و أشباههما» رطوبت و يبوست، سواد و بياض و امثال ذلک. «لا بين صورتي المتضادين» دو تا صورت ذهني متضاد مثل سواد و بياض، رطوبت و يبوست، اينها دو تا صورت ذهنيه هستند اينها باهم تضادي ندارند لذا ما مي‌گوييم که متضادان امران وجوديان و بينهما غاية الإختلاف است و فلان.

«و بالجملة هذه الصفات يعتبر في حقائقها» يعني اين تضاد و متضاد بودن در حقيقت اين اوصاف مطرح است يعني در وجود آنها، نه در مفهومشان. «و بالجملة هذه الصفات يعتبر في حقائقها أنها بحيث إذا وجدت في المواد الجسمانية تجعلها بحالة مخصوصة و تؤثر فيها بما يدركه الحواس» اينها وقتي به وجود عيني درآمدند حواس رطوبت را واقعاً درک مي‌کند يا حرارت را واقعاً درک مي‌کند ولي وقتي به صورت وجود ذهني بود و صورت ذهني بود، حواس او را درک نمي‌کند. حواس يک موجود خارجي است. ملاحظه بفرماييد که حس با محسوس در ارتباط است صورت ذهنيه معقول است حس که با صورت ذهنيه در ارتباط نيست.

«و بالجملة هذه الصفات يعتبر في حقائقها أنها بحيث إذا وجدت في المواد الجسمانية تجعلها بحالة مخصوصة و تؤثر فيها بما يدركه الحواس مثلا الحرارة تقتضي تفريق المختلفات» حرارت چکار مي‌کند؟ حرارت مثلاً اينجا که مي‌آيد اين امور مختلفه را از هم جدا مي‌کند عناصر را از هم جدا مي‌کند «الحرارة تقتضي تفريض المختلفات» الآن آب و هوا و خاک و آتش و اين عنصار 120 گانه‌اي که براي ما هست آتش که به بدن يا به يک جسم حيواني خورد آتش تمام اين اجزاء را از هم جدا مي‌کند اين کدام آتش است که اين کار را مي‌کند؟ آتش ذهني است يا آتش عيني است؟ آتش عيني خارجي است. «مثلا الحرارة تقتضي تفريق المختلفات من الأجسام و جمع المتشابهات منها» اجسام. «و الاستقامة» استقامت مال چيست؟ «و الاستقامة حالة قائمة بالخط مما يكون أجزاؤه على سمت واحد» اگر مثلاً منکسر يا منحني باشد سمت‌هاي مختلف دارد. ولي استقامت يک سمت بيشتر ندارد. اين زماني حاصل مي‌شود که روي جسم مستقيم قرار بگيرد وقتي استقامت را مي‌خواهيم بگوييم. استقامت روي يک خط منحني که وارد نمي‌شود يا روي خط منکسر که وارد نمي‌شود. اگر يک سمت داشت يک بُعد داشت خط رويش قرار مي‌گيرد.

پرسش: ...

پاسخ: منحني حالت انحناء دارد انکسار شکسته است.

پرسش: قطعه قطعه است؟

پاسخ: قطعه قطعه و منکسر است. سؤالات اکابري مي‌کنيد؟

پرسش: دليلش اين است که اينها اين تعبير را در افغانستان ندارند ...

پاسخ: پس راجع به افغانستان گاهي وقت‌ها مطالبي مي‌گويند بايد باور کنيم! ماشاءالله ذهن‌هاي خيلي خوبي دارند خدا را شکر. ايشان مي‌گويند داريم ولي ما نخوانديم.

پرسش: نيست ...

پاسخ: «و الاستقامة حالة» استقامت يک حالت و هيئتي است که «قائمة بالخط مما يكون أجزاؤه» خط «على سمت واحد و قس عليه الانحناء» انحناء آن حالتي است که قائم است به خطي که حالت انحناء دارد. «و التشكلات» أشکال مختلف ذوزنقه، لوزي و امثال ذلک. «فإذا عقلناها و وجدت في النفس المجردة حالة فيها لم يلزم إلا اتصاف بما من شأنه أن تصير به الأجسام حارة أو باردة أو متشكلة أو غير ذلك» مي‌خواهند فرق بين وجود ذهني و وجود عيني را بگذارند که بدانيد وجود ذهني با وجود عيني تفاوت در اين است که وجود عيني اين است که روي اجسام مي‌آيد جسم خارجي مي‌آيد ولي وجود اين اشکال اين حالات انحناء و استقامت و حرارت و برودت روي صورت ذهنيه است و چون روي صورت ذهنيه است آثار خارجي ندارد. فرق بين اين دو تا را دارند بيان مي‌کنند. «فإذا عقلناها و وجدت في النفس المجردة حالة فيها لم يلزم إلا اتصاف بما من شأنه أن تصير به الأجسام حارة أو باردة أو متشکلة أو غير ذلک، لا أن تصير النفس موضوعة لهذه المحمولات الانفعالية المادية» اين امر روشني است ما خيلي معطل نشويم و فضا هم فضاي روشني است جوابي است که فرمودند در کتب آمده در کتاب‌ها اين جواب آمده است و بناست که إن‌شاءالله در اين رابطه امر ديده بشود که فرق است بين وجود ذهني و وجود عيني و اين آثاري که بيان شده است آثار وجود ذهني نيست وجود عيني است.

در وجود عيني و خارجي اجسام دو تا عنوان را دارند؛ يک: مفهوم يا ماهيت بر آنها صادق است. ماهيت جوهر يا عرض. دو: آثار جوهر و عرض را دارند. ولي اگر همين‌ها به ذهن آمدند فقط يک عنوان بر او صادق است، يا مفهوم و يا ماهيت اما آثار وجودي بر آن مترتب نيست. حالا اين با بيانات مختلف مطرح شد ولي آخرين تقرير و قطعي‌ترين تقرير و برهاني‌ترين تقرير تقريري است که در حکمت متعاليه آمده و آن تقرير اين است که اين مسئله به اختلاف حمل برمي‌گردد. اگر يک شيئي تحت يک مقوله‌اي به حمل اوّلي واقع شد آثار وجودي را ندارد. حرارت، برودت، رطوبت، يبوست، اگر به عنوان حمل اولي در ذهن واقع شده است، اين آثار خارجي را ندارد. ولي اگر به صورت حمل شايع بود اين آثار را دارد و لذا اختلاف حمل مسئله وجود ذهني را کلاً حل مي‌کند.

«و لقائل أن يقول هذا الجواب لا يجري في النقض» نقض ما چه بود؟ جواب نقض چيست؟ نقض اين بود که اگر ما قائل به وجود ذهني بشويم لازمه‌اش اين است که وقتي ما حرارت تصور کرديم ذهن حار بشود برودت را تصور کرديم ذهن بارد بشود امور متضاده را تصور کرديم ذهن مجمع متضادان بشود و امثال ذلک. جواب‌ها را ملاحظه فرموديد. جواب اول و جواب دوم از مبناي تحقيق برآمده بود و جواب قطعي بود. جواب سوم آن مبناي تحقيق را آن‌گونه که هست ندارد.

لذا الآن مي‌گويند که اين جواب اگر هم باشد در برخي از موارد است. مثلاً زوجيت از آثار مثلاً اربعه است و فرديت از آثار عدد سه است. عدد سه فرد است عدد چهار زوج است. ما وقتي عدد چهار را در خارج داشته باشيم زوجيت را هم داريم عدد چهار را در ذهن هم داشته باشيم باز زوجيت را داريم در حالي که شما گفتيد که وقتي در خارج است آثار را دارد ولي در ذهن است آثار را ندارد. پس بنابراين اين جواب جواب کافي نيست. اين را دارند مطرح مي‌کنند.

«و لقائل أن يقول هذا الجواب لا يجري في النقض بلوازم بعض الماهيات و الأوصاف الانتزاعية و الإضافيات كالزوجية» يعني لا يجري اين موارد «کالزوجية و الفردية» حرارت را شما فرموديد که در خارج به اجسام مي‌خورد و اجسام مادي مي‌شوند حار. ولي اين حرارت وقتي مي‌آيد به ذهن ديگر حرارت ندارد چرا؟ چون صورت ذهنيه است. الآن ما از شما سؤال مي‌کنيم عدد چهار زوجيت دارد يا ندارد؟ دارد. همين عدد چهارم ولو به صورت ذهني بيايد روي ذهن، آيا زوجيت دارد يا ندارد؟ دارد. پس بنابراين اينکه شما مي‌گوييد اين لوازم لوازم اجسام خارجي است، نه! ما مواردي داريم که اين لوازم به تعبيري لازم الوجودين است هم وجود ذهني و هم وجود خارجي.

«و لقائل أن يقول هذا الجواب لا يجري في النقض بلوازم بعض الماهيات و الأوصاف الانتزاعية و الإضافيات» مثل چه؟ لا يجري مثل چه؟ «كالزوجية» براي عدد چهار «و الفردية» براي عدد سه. «و الوجوب» واجب الوجود يعني چه؟ يعني آن ماهيت يا ذات يا هويتي که وجود براي او ضرورت داشته باشد. اين ويژگي واجب الوجود است. اين چه در خارج باشد چه در ذهن باشد اين ويژگي را دارد. «و الوجوب و العلية» الآن واجب الوجود در خارج علت است يا نه؟ اگر واجب الوجود را شما در ذهن تصور بکنيد آيا علت است يا نه؟ هست. پس بنابراين اين جوابي که شما داديد در برخي از موارد لا يجري. «لا يجري في النقض بلوازم بعض الماهيات و الأوصاف الإنتزاعية و الإضافيات» هر سه اينهاست که مثال مي‌زنند «کالزوجية و الفردية» يک «و الوجوب و العلية» دو «و الأبوة و البنوّة» سه. در خارج زيد پدر است عمرو پسر است. اين ابوت و بنوت در خراج هستند. اين زيد و عمرو را شما در ذهن بياوريد آيا صورت ذهنيه باز ابوت و بنوت هست يا نيست؟ هست. پس بنابراين اين اضافات اين سه تا مسئله و نمونه بود. فرمودند «بعض الماهيات» يک «اوصاف انتزاعي» مثل وجود و علت، دو؛ اضافيات مثل ابوت و بنوت، سه.

«أمثالها مما ليست من الأمور الخارجية» اينها فقط امور خارجي نيستند بلکه در ذهن هم هستند. اين يک مورد. مورد دوم: «و كذا لا يجري في صفات المعدومات كالامتناع و العدم» شريک الباري ممتنع است يا نيست؟ اين امتناع چه در خارج چه در ذهن باشد. معدومات مطلقه «المعدوم المطلق معدوم مطلق» اين در خارج هم لحاظ کنيد هست در ذهن هم باشد هست. پس بنابراين اين‌گونه از احکام با اين‌گونه از موضوعات همراه است. «و کذا لا يجري في صفات المعدومات کالامتناع و العدم و أمثالهما إذ لا يتيسر لأحد أن يقول إن اتصاف محل الزوجية و العلية و الامتناع ـ من الأحكام المتعلقة بوجودها العيني» کسي نمي‌تواند ادعا بکند که زوجيت، وجوب، عليت، ابوت، امتناع و امتثال ذلک اينها فقط و فقط مال امورات خارجيه هستند ولي امورات ذهنيه نه! کسي نمي‌تواند اين حرف را بزند. اينها هم در خارج اين احکام هستند هم در ذهن هستند. «إذ لا يتيسر لأحد أن يقول إن اتصاف محل الزوجية و العلية و الامتناع» اين اتصاف «من الأحكام المتعلقة بوجودها العيني» چرا؟ «إذ لا وجود لأمثالها» اصلاً اينها در خارج وجود ندارند.

شما مي‌فرماييد که شريک الباري ممتنع است. اين شريک الباري ممتنعٌ در خارج ممتنع است در ذهن که ممتنع نيست و الا مي‌شود مفهومي از مفاهيم. اين ممکن است. «الشريک الباري ممتنعٌ» يکي از گزاره‌هاي ذهني است در خارج که ما چنين چيزي نداريم. بنابراين اينکه تصور بفرماييد اين‌گونه از مسائل در خارج هستند و در ذهن نيستند اصلاً «لا وجود لأمثالها». «لأنها إما أمور اعتبارية عقلية من لوازم الماهيات أو عدمية من صفات المعدومات» دو، که اساساً يا ممتنع‌اند يا از اوصاف عدمي محسوب مي‌شوند که اينها در خارج اصلاً نيستند که شما بفرماييد اين احکام، احکام وجودات خارجيه است مال اجسام است. اصلاً اينها فقط در ذهن هستند.

اين اشکالي است که به جواب سوم دارند مي‌کنند «و لقائل أن يقول» اما آيا اين جواب دارد يا نه، «و يمكن دفع هذا الإيراد» إن‌شاءالله اگر خدا بخواهد براي روز شنبه.

«و الحمد لله رب العالمين»

پرسش: ...

پاسخ: شما واجب الوجود را در خارج علت دانستيد اگر اين واجب الوجود را در ذهن بياوريد مي‌گوييد علت نيست؟

پرسش: ... علت با عليت متفاوت است ...

پاسخ: اين انتزاعي است يا نيست؟

پرسش: منشأ انتزاع دارد منشأ انتزاعش خارجي دارد معنايش اين نيست که خودش هم در خارج باشد ...

پاسخ: نمي‌گوييم در خارج است مي‌گوييم به جهت منشأ انتزاع خارجي‌اش ما عليت را انتزاع مي‌کنيم. حالا آيا اگر اين واجب الوجود را آورديم در ذهن و تصور معلولش را هم داشتيم با اين تصور که واجب داريم و معلولش را هم داريم ما با اين تصور نمي‌توانيم عليت را انتزاع بکنيم؟

پرسش: ...

پاسخ: نه، دو تا حرف است. سخن اين است که مي‌گويند که جواب سوم چه بود؟ جواب سوم اين است که اين‌گونه احکامي که شما براي حرارت و برودت و امثال ذلک گفتيد مال موجودات خارجي است اين جواب سوم بود. اشکال دارد که قائل مي‌کند مي‌گويد اين فرمايش درست است ولي کليت ندارد چرا؟ چون ما برخي از امور را داريم که در عين حالي که از خارج به ذهن مي‌آيند آن احکامشان را دارند. در باب اضافات انتزاعيات اوصاف دارند. آن چيزي که ذهن شماست اصلاً به اين متوجه نيست. اشکال به اين متوجه است که شما مي‌گوييد که اين گزاره‌ها فقط مال موجوداتي هستند يا اشيائي هستند که در خارج باشند ولي ما مواردي داريم که اين موارد در عين حالي که در خارج نيستند در ذهن هستند مثل زوجيت براي اربعه، اينها کاملاً در ذهن هستند. اشکال به آن برمي‌خورد.

logo