« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1404/03/04

بسم الله الرحمن الرحیم

/رحیق مختوم/حکمة المتعالیة

موضوع: حکمة المتعالیة/رحیق مختوم/

 

همان‌طور که مستحضريد در بخش فصل سوم از بحث‌هاي وجود ذهني هستيم و اشکالاتي که در باب وجود دارد. اشکال سوم در اين صورت بود که به صورت قياس استثنايي اين‌طور مطرح شد که اگر ما قائل به وجود ذهني بشويم لازمه‌اش اين است که براي هر نوعي از انواع حالا يا انواع جوهري يا عرضي يک فرد مادي باشد و يک فرد مجرد والتالي باطل فالمقدم مثله. اين برهان مسئله بود که ملاحظه فرموديد. مرحوم صدر المتألهين در بخش پاياني اين اشکال مي‌فرمايد که و التالي باطل نيست بلکه تالي حق است و آن هم چه حقي است. بله، هر نوعي از انواع جوهري يا عرضي داراي يک فرد مجرد هم هست بلکه همان‌طور که فرد مادي دارد افراد مجرد هم هست هر نوعي البته داراي يک فرد است.

بنابراين اينکه شما چنين قياسي تشکيل داديد که اگر قائل به وجود ذهني بشويم لازمه‌اش اين است که براي هر نوعي يک فرد مادي و يک فرد مجرد باشد و لکن تالي به بداهت و به اتفاق باطل است اين سخن، سخن ناصوابي است. اين را داشتيم ديروز توضيح مي‌داديم که در مقام تتميم يک چند سطر از عبارت مانده که ملاحظه مي‌فرماييد. حتماً بحث ديروز را ملاحظه فرموديد و تتمه بحث ديروز را ما الآن داريم به صورت متني به اين صورت قرائت مي‌کنيم. مرحوم صدر المتألهين مي‌فرمايند که اين مسئله به بحث مسائل بحثي و اينها خيلي چندان ارتباط ندارد بلکه يک بحث مکاشفه و شهود است البته ادله و براهين فراواني را مرحوم صدر المتألهين براي اثبات فرد عقلاني قرار داده‌اند که هر نوعي داراي يک فرد عقلاني و مجرد است و الآن دارند مي‌فرمايند که ما إن‌شاءالله وعده‌مان براي بحث ماهيت و مُثل إن‌شاءالله خواهيم رسيد همان‌طور که عبارت ايشان را ديروز ملاحظه فرموديد ولي ايشان دارند اينجا اين مطلب را اضافه مي‌کنند که اين مباحث بيشتر به بحث‌هاي کشفي و شهودي وابسته است.

بعد مي‌فرمايند که يک منجم مي‌آيد يک مسئله‌اي را مطرح مي‌کند که مثلاً در فلان شب فلان اتفاق مي‌افتد يا در مثلاً صد سال بعد فلان اتفاق مي‌افتد شما باور مي‌کنيد اما اين دسته از علماي فاخر و شامخي که در اين سطح هستند از عرفا، اينها که مي‌گويند ما با فرد عقلاني روبرو شديم آنها را مشاهده کرديم نسبت به اينها شما چرا کم‌لطفي مي‌کنيد و باور نمي‌کنيد اين را؟ ضمن اينکه استدلالش و بحث استدلالي‌اش به جاي خود محفوظ است. اين تتمه‌اي است که مربوط به اين اشکال است و الآن باهم مي‌خوانيم به اميد خدا.

پرسش: ...

پاسخ: يک قوانيني شخص شهودي دارد.

پرسش: ...

پاسخ: مردم عادي که با قوانين رياضي اين منجم آشنا نيستند فقط به قولش اکتفا مي‌کنند. بله اگر آن مسائل واقعاً اين‌طور بود که مردم عادي براساس نظام علمي هيأت و نجوم اقدام مي‌کردند فرمايش جنابعالي تام بود. نه! مي‌گويند ايشان منجم است اين‌جوري دارد مي‌گويند چشم، بله صد سال ديگر چنين اتفاقي مي‌افتد. اما اينهايي که ايشان مي‌فرمايد در چنين مقامي‌اند چنين تقوايي چنين نزاهتي چنين اينها که دارند مي‌گويند شما چرا باور نمي‌کنيد؟ البته عرض مي‌کنيم علم بحث باور نيست. ولي انکار کردنش جاي بحث دارد لذا به قول جناب حکيم شيخ الرئيس «فذره في بقعة الإمکان» نفيش نکن مخالفت با آن نکن «فذره في بقعة الإمکان» چه بسا اين وجود داشته باشد يعني فرد عقلاني باشد.

«على أن بناء مقاصدهم» اهل معرفت «و معتمد أقوالهم على السوانح النورية و اللوامع القدسية التي لا يعتريها وصمة شك و ريب ـ و لا شائبة نقص و عيب لا على مجرد الأنظار البحثية التي سيلعب بالمعولين عليها و المعتمدين بها الشكوك يلعن اللاحق منهم فيها للسابق و لم يتصالحوا عليها و يتوافقوا فيها بل كلما دخلت أمة لعنت أختها» اين ذيل جمله ايشان يک جمله قرآني است. اصحاب جدال و بحث و امثال ذلک همواره در حال محاجه‌اند در حال دعوايند در حال زد و خوردهاي علمي‌اند يکي نفي مي‌کند يکي اثبات. الآن در اين بحث‌ها معاذالله تکفير کردن تفسيق کردن الي ماشاءالله است. اين کسي که مثلاً يک نظري را قبول ندارد ببخشيد لعن و تکفير و تفسيق جلوي دهنش است مي‌گويد اين‌گونه از بحث‌ها را شما چطور به اين راحتي داريد رد مي‌کنيد؟

به لحاظ مسائل بحثي و گفتگو و امثال ذلک که اين‌جوري هستيد چرا آن‌گونه از مسائل را قبول نمي‌کنيد؟ «على أن بناء مقاصدهم» اين اهل معرفت «و معتمد أقوالهم على السوانح النورية و اللوامع القدسية التي لا يعتريها» اين سوانح را. يعني هيچ عارضه‌اي بر آن نيست «وصمة شك» يعني عيب و نقصي بر آن نيست. «و ريب ـ و لا شائبة نقص و عيب» بعد ايشان مي‌فرمايد که «لا على مجرد الأنظار البحثية» اينها اين‌جور نيست که فقط ادله و براهين بحثي داشته باشد نه! اکتفاي به اين نمي‌کنند و در عين حال مسائل شهودي برايشان اصل است «لا علي مجرد الأنظار البحثية» انظار بحثيه‌اي که «التي سيلعب بالمعولين عليها» آنهايي که با مباحث بحثي و جدلي دارند نوعاً نسبت به اين مسئله يک مقدار بازي‌هاي علمي دارند. ما اصطلاحاتي داريم يک سلسله مناظرات علمي دارند گفتگوهايي دارند مجادله‌هايي دارند «التي يسلعب بالمعولين عليها و المعتمدين بها الشكوك يلعن اللاحق منهم فيها للسابق» اين نظر بعدي که آمد نظر قبلي را مورد طرد و لعن قرار مي‌دهد. «و لم يتصالحوا عليها» و اينها هم تصالحي بر اين‌گونه از مباحث بحثي ندارند. «و يتوافقوا فيها» اينها توافقي روي اين ندارند «بل كلما دخلت أمة لعنت أختها».

حالا «ثم إن أولئك العظماء من كبار الحكماء و الأولياء» مرحوم صدر المتألهين واقعاً بحث‌ها تعارفي نيست يک وقت است که بحث‌ها حسي است در حسيات اين قواي حسي نقش دارد. يا مثلاً تخيلي است که قواي خيال نقش دارند ولي مسائل عقلي را که نه حس به آن مي‌رسد نه خيال به آن مي‌رسد اگر يک نفري آمد در مرحله عقل يک سخني گفت آن کسي که در مرحله حس و خيال است با آن مبارزه نکند با آن چالش براي خودش ايجاد نکند مشکل براي او و براي خودش ايجاد نکند. اينها از مرحله حس و خيال و عقل گذشته‌اند آمدند به مرحله شهود. شما نياييد با بحث‌هاي عقلي خودتان با آنها بخواهيد بحث بکنيد. همان‌طور کسي که در مرحله حس و خيال هست نمي‌تواند با کسي که در مرحله عقل هست بحث بکند.

ملاحظه بفرماييد: «ثم إن أولئك العظماء من كبار الحكماء و الأولياء و إن لم يذكروا حجة على إثبات تلك المثل النورية» اگر هم اينها ادله‌اي را براي اثبات اين مُثل نوريه بيان نکردند «و اكتفوا فيه» و اکتفا کردند در اين مسائل «بمجرد المشاهدات الصريحة المتكررة» که اينها با فرد عقلاني روبرو شدند با او گفتگو کردند. ببينيد بحث اتحاد عاقل و معقول اينجا شکل مي‌گيرد. معقولي ما داريم به عنوان فرد عقلاني و انسان عاقل با اين معقول ارتباط برقرار مي‌کند گفتگو مي‌کند «و اکتفوا فيه بمجرد المشاهدات الصريحة المتکررة التي وقعت لهم فحكوها لغيرهم» اينها مي‌گويند ما اين حقيقت کلي را فرد عقلاني را ديديم و حکايت مي‌کنند حکايت دارند لذا اين در گذشته براهين براهين آنچه را که مشاهدات عارف بود نقلي بود اصطلاحاً مي‌گفتند عرفان نقلي. يعني يک کسي مشاهده کرده يک حقيقتي را در جهنم در بهشت در عالم آخرت حقائقي را ديده و براي ديگران حکايت کرده. شما نبايد آن را انکار بکنيد چرا؟ چون آن چيزي که او ديده از يک جايگاهي و يا قوه‌اي بوده که شما آن قوه را نداريد با آن مخالفت نکنيد.

«و اكتفوا» اکتفا کردند اين آقايان کبار حکما «فيه» در اين‌گونه از مسائل «بمجرد المشاهدات الصريحة المتكررة التي وقعت لهم» براي آنها واقع شده اما «فحكوها لغيرهم» حکايت کردند اين مسائل را براي غيرشان «لكن يحصل للإنسان الاعتماد على ما اتفقوا عليه» اينها اعتماد مي‌کنند. از يک کسي که الآن ما در ارتباط با مسائل ايماني‌مان هر چه رسول الله و اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند «علي رؤوسنا و علي أعيننا» کسي شک مي‌کند؟ چرا؟ چون ما اينها را باور داريم که اينها هر حرفي مي‌زنند جز صدق و عدل نيست معصومانه حرف مي‌زنند اين را باور داريم. مي‌گوييم چشم! مثلاً اگر پيامبر(صلوات الله عليه) فرمود بهشت وجود دارد جهنم وجود دارد ما ترديد مي‌کنيم؟ بلکه با تمام وجود مي‌پذيريم. اثباتي دليلي برهان عقلي الآن چند درصد از جامعه براساس برهان حکمت يا برهان عدل يا برهان نظام به قيامت معتقدند؟ خدا در قرآن فرمود و پيامبر در حديث فرمود «علي رؤوسنا و علي اعيننا».

ايشان مي‌فرمايد که شما اين‌گونه از افرادي که مسير زندگي و حياتشان را براساس يک سلوک عرفاني بسته‌اند و يک اعتمادي را هم ايجاد کرده‌اند با آنها مقابله نکنيد «لكن يحصل للإنسان الاعتماد على ما اتفقوا عليه» نگاه کنيد يک حکيمي مثل ملاصدرا دارد مي‌گويد. اين است که برهان اصلاً سر تا پايش را گرفته اينکه برهان با همه وجودش با او هست و اين لحظه‌اي سخني را بدون برهان قبول نمي‌کند. اين مطلب را بالاتر از برهان مي‌داند و عرفان طور وراء طور العقل است. چون اين‌گونه است بنابراين انکار نمي‌کند. اثباتش هم نمي‌خواهد بکند. نمي‌خواهد اثبات بکند ولي انکار کردنش جاي بحث دارد.

«لكن يحصل للإنسان الاعتماد على ما اتفقوا عليه و الجزم بما شاهدوه ثم ذكروه» آنها مشاهده کردند بعد مطلب را ذکر کردند. «و ليس لأحد أن يناظرهم فيه» کسي نمي‌تواند با آنها مناظره بکند. چرا؟ چون آنها ديده‌اند شما مي‌خواهيد با عقل با چيزي که مشاهده شده است مشهود است همان‌طور که با حس نمي‌شود در مقابل عقل به مناظره قرار گرفت با عقل هم نمي‌شود در مقابل مشهود و شاهد مناظره کرد. «و ليس لأحد أن يناظرهم فيه. كيف» بعدش هم مثال مي‌زنند «و إذا اعتبروا أوضاع الكواكب» يک نفر منجّمي مي‌آمد اوضاع کواکب و اعداد را بررسي کرد «و أعداد الأفلاك» گفت مثلاً نُه تا فلک ما داريم. چه کسي ديده و چه کسي شنيده؟ مي‌گويند براساس قواعد نجومي است. خيلي خوب، قواعد نجومي براي چند درصد از جامعه شناخته شده است؟ ولي اين کواکب را اين ثوابت را اين سيارات اين افلاک را باور دارند. «و إذا اعتبروا اوضاع الکواکب و أعداد الأفلاک بناء على ترصد شخص كأبرخس» يک شخصي بنام ابرخس منجم است آمده و براساس علم نجوم، اوضاع و افلاک و کواکب و سيارت و ثوابت را بررسي کرده اين‌جوري حرف زده که الآن قمر در برج عقرب است. قمر در برج عقرب ما شب هم هست تاريک هم هست فلان است ايشان گفته قمر در برج عقرب است قبول مي‌کنند. «أو أشخاص كهو مع غيره بوسيلة الحس المثار للغلط و الطغيان» حس مثار غلط است يعني چه؟ محل لغزش است مثار يعني محل لغزش و محل اشتباه است محل غلط است. اين‌قدر الآن ما از اينجا که ماه را مي‌بينيم يک دايره کوچکي مي‌بينيم و واقعاً حس دارد اين‌جوري به ما مي‌دهد مي‌گويد ماه اين است. اگر ماه اين است بايد به اين کوچکي باشد و آدم مي‌تواند در دستش بگيرد! پس حس مثار غلط است مثار اشتباه است.

«بوسيلة الحس المثار للغلط و الطغيان فبأن يعتبر أقوال فحول الفلسفة المبتنية على أرصادهم العقلية المتكررة التي لا يحتمل الخطاء كان أحرى» اگر اعتبار کردن و توجه کردن و سخن منجم را قبول کردند احري و اجدر و اليق است و شايسته‌تر است که سخنان چنين فلاسفه و حکماء و عرفايي را در اين زمينه پذيرش داشته باشند. اين چه بحثي بود؟ ما گفتيم که براي دوستان امروز بگوييم؟ براي اين است که مي‌خواهيم بگوييم فرد عقلاني را گذشته از ادله‌اي که برايش ذکر مي‌کنند بحث مشاهده را دارند مطرح مي‌کنند.

من خاطرم هست وقتي حکمت اشراق را در مدرسه فيضيه آن زمان مي‌خوانديم شايد ده پانزده سال قبل بود نمي‌دانم جناب آقاي ميرشريفي تشريف داشتند يا نه؟ آقاي فلاحت‌دوست تشريف داشتند آنجا مرحوم حکيم سهروردي هفت هشت دليل براي اثبات مُثل افلاطوني ذکر مي‌کند بعد آخرش مي‌گويد که اگر باور نداريد بياييد من دست شما را بگيرم باهم برويم ببينيم. کار به اينجا مي‌رسد که مي‌گويد اگر باور نداريد که يعني اين ادله ما را قبول نداريد بياييد من شما را ببرم نشان بدهم. اگر مرد راه هستيد در حقيقت. لذا انکار نکنيد مسئله فرد عقلاني را. در حکمت اشراق اين مسئله را دارند.

به لطف الهي الحمدلله به اشکال چهارم. «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» «الإشكال الرابع أنه يلزم على القول بالوجود الذهني أن يصير الذهن حارا حين تصور الحرارة» يکي ديگر از اشکالاتي که در باب وجود ذهني است که واقعاً عرض کرديم اشکالات وجود ذهني اين قدر گاهي وقت‌ها قوي است البته اگر اهلش نباشند مثل ملاصدرا نباشد طرف را به انکار وجود ذهني مي‌کشاند «و أنکر الذهني قوم مطلقا» از جمله از اشکالاتي که مطرح است اين است که شما چه مي‌فرماييد که ما وجود ذهني داريم؟ وجود ذهني يعني چه؟ يعني هر آنچه که در خارج است آن خارج بيايد در ذهن. لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که اگر شما حرارت را تصور فرموديد ذهنتان حار بشود. برودت را تصور فرموديد ذهنتان بارد بشود. رطوبت را تصور فرموديد ذهنتان مرطوب بشود. يبوست را تصور فرموديد ذهنتان خشک بشود. اقتضاي وجود ذهني اين است.

وجود ذهني يعني چه؟ «للشيء غير الکون في الأعيان کون بنفسه لدي الأذهان» اينها همين البته حالا تقصير م ندارند بالاخره تفکيک فلسفي و گفتگوها و مباحث باز نشده تا اين حد که نه از اذهان تيزهوشي مثل جناب صدرا و اينها به آن صورت وجود دارد و نه مباحث باز شده است. الآن که ما الحمدلله سر اين سفره و کرامت حکماي بزرگوارمان نشانديم مسئله راحت است و الا اين مسائل و اشکالات واقعاً وجود داشت.

وجود ذهني يعني چه؟ چون اگر بگوييم شبحش هست که مسئله خيلي فرق مي‌کند، يک؛ و براي انسان هم چالش جدي ايجاد مي‌کند، دو؛ يعني ما هيچ گونه با واقعيت ارتباطي نداريم. شبح يعني سفسطه، مغالطه. اينکه در خارج هست درخت است ولي من درخت را نمي‌بينم شبح او را در ذهنم دارم. شبح او که خود او نيست. احکام او بر آن مترتب نيست اين احکامي دارد آن احکام ديگري دارد. اگر قائل به وجود ذهني نشويم چه مي‌شود؟ يا قائل به انقلاب بشويم يا قائل به قول شبح بشويم و امثال ذلک. اينکه آقايان دارند اصرار مي‌کنند به بحث وجود ذهني و حکيم سبزواري هم براساس فرمايشات مرحوم صدر المتألهين مي‌فرمايد که «للشيء غير الکون في الأعيان ـ کون بنفسه لدي الأذهان» يعني ما علم داريم. اين خيلي در بحث‌هاي معرفت‌شناسي نقش دارد و اين را البته مرحوم صدر المتألهين خيلي ارتقا بخشيده و با علم تفاوت قائل شده و وجود ذهني را ظل علم و ظهور ظلي علم دانست هو خيلي از بحث‌ها. خدا غريق رحمتش کند آدم وقتي نگاه مي‌کند مي‌بيند چه کاري کرده مرحوم ملاصدرا. وجود ذهني کجا و علم کجا؟ اما در عين حال به وجود ذهني آبرو بخشيد. چرا چون وجود ذهني را ظل وجود عيني خارج به عنوان خارج مادي ندانسته بلکه او را ظهور ظلي وجود علم دانسته است و اين خيلي مهم است. در بحث معرفت‌شناسي اصلاً گَردش هم نرسيدند حتي در حوزه در مسائل فکري خودمان اسفارخوان‌ها و اسفارگوها به اين جاها نرسيدند اين‌جور که خدا حفظ کند حاج آقا اين را باز کردند و مطلب روشن شده است که ما وقتي به يک شيئي علم داريم مراد از علم آن است که ما در مقابل آن حقيقتي که در خارج هست در حقيقت ذهن ارتقاء پيدا کرده و به حرکت جوهري و رسيده به آن مطلب.

پس اشکال چهارم اين شد که چه؟ که اگر ما قائل به وجود ذهني باشيم لازمه‌اش اين است که وقتي ما حرارت را تصور کرديم ذهن ما حار بشود برودت را تصور کرديم ذهن ما بارد بشود و امثال ذلک. و التالي باطل فالمقدم مثله. به بداهت عقل ذهنمان که داغ يا سرد نمي‌شود يا خشک نمي‌شود يا مرطوب نمي‌شود «الإشكال الرابع أنه يلزم على القول بالوجود الذهني أن يصير الذهن حارا حين تصور الحرارة باردا عند تصور البروردة معوجا مستقيما کرويا» اگر شما يک چيز کجي را تصور کرديد ذهنتان کج بشود اگر مستقيمي بود ذهن شما مستقيم بشود اگر کروي باشد کروي بشود. «مثلثا مربعا کافرا» اگر شما يک کفر را تصور کرديد بشويد کافر معاذالله. ايمان را تصور کرديد بشويد مؤمن. اينکه نيست. «لأن الحار ما حصل فيه الحرارة و البارد ما حصل فيه البرودة ـ و كذلك سائر المشتقات فيلزم اتصاف النفس» اگر ما قائل به وجود ذهني بشويم «فيلزم اتصاف النفس بصفات الأجسام و الأمور المتضادة ـ و بطلانه ضروري» ما بيش از وقتي که از آقايان گرفتيم همين قدر هم اضافه بوده دو سه دقيقه گذشته. إن‌شاءالله براي جلسه فردا ما بقيه را بتوانيم بخوانيم.

logo