1404/02/10
بسم الله الرحمن الرحیم
/رحيق مختوم/الحکمة المتعالية
موضوع: الحکمة المتعالية /رحيق مختوم/
در فصل سوم از مباحث وجود ذهني بحث از اشکالاتي است که بر وجود ذهني شده و همچنين پاسخهايي که از آن داده شده است. اشکال اول اشکال اين بود که يک نوع نميتواند تحت دو مقوله مندرج باشد «و جوهر مع عرض کيف اجتمع ـ أم کيف تحت الکيف کل قد وقع» که اين اعتراض با بيان نهايي جناب صدر المتألهين که يک شيء تحت دو مقوله مندرج نيست بلکه در حقيقت دو تا حمل است به يک حمل تحت يک مقوله، با يک حمل تحت مقوله دوم. با يک حمل تحت مقوله به حمل اولي ذاتي تحت مقوله مثلاً جوهر واقع ميشود و به يک حمل که حمل شايع صناعي است تحت مقوله عرض و کيف نفساني واقع ميشود و لذا اينجور نيست که يک شيء تحت دو مقوله واقع بشود و اين اشکال داشته باشد. اين پاسخ بيان شد.
اما وارد اشکال ثاني شديم که اشکال ثاني اين است که اگر ما قائل به وجود ذهني بشويم مستلزم انطباع کبير در صغير خواهد بود و شواهد و نمونههاي عمدهاي را ذکر کردند سه نمونه ذکر کردند که اين نمونهها نشان از کبير بودن اينهاست و اگر قائل به وجود ذهني بشويم مستلزم آن خواهد بود که اينها در ذهن ظاهر بشوند طبيعي است که کبير در صغير نميتواند ظاهر بشود و اين به بداهت عقل باطل است بنابراين وجود ذهني هم باطل است.
اما وارد جوابي که در اين رابطه شديم جواب را مرحوم صدر المتألهين در حقيقت بر مبناي حکمت مشاء و جمهور حکما نميگويند بر مبناي حکمت اشراق و بر مبناي حکمت متعاليه دارند ذکر ميکنند مباحث امروز همانطور که ديروز هم عرض کرديم مباحث بسيار شريفي است و شرافتش براي اين است که ما از فضاي عالم ماده و غواشي ماده به عالم تجرد داريم سفر ميکنيم و به اقتضاي سفر به عالم تجرد يک حقائق شريفهاي را در عالم مثال يا در عالم عقل ميبينيم. مرحوم صدر المتألهين در مقام جواب از اين اشکال ميفرمايند که اگر ما سخن مشهور و مشاء را بگوييم حق با شماست بالاخره با پذيرش اينکه وجود ذهني داريم وجود ذهني يعني اين شيء خارجي با همه عظمتش اين جبال شاهقه و اين افلاک ساطعه اينها بيايند در ذهن و ذهن کوچکتر از آن است که بتواند اينها را تحمل کند اين درست است.
ولي سخن اين است که علم اين نيست. وجود ذهني اين نيست. وجود ذهني اين نيست که آنچه که در خارج هست بيايد به ذهن که شما بحث انطباع کبير در صغير را مطرح بکنيد بلکه وجود ذهني يا به صورت توليد نفس است يا به صورت مظهريت نفس و اساساً در فضاي تجرد دارد شکل ميگيرد و چون دارد فضاي تجرد شکل ميگيرد ديگر ماده ندارد و در ارتباط با اشباح و امثال، مقدار هست اما ماده نيست و درباره حقائق معقوله اساساً نه تنها ماده ندارد بلکه مقدار هم ندارد.
اين بحثي است که ما امروز داريم لطفاً دوستان مقداري بيشتر روي آن فکر کنند و ببينند که اين چه اتفاقي دارد ميافتد در هنگام وجود ذهني؟ پس مشهور حکما و مشائين چون قائل به تجرد قواي ادراکي و حسي نيستند اين اشکال برايشان وارد است و به تعبير مرحوم صدر المتألهين اين نقض بر اينها وارد است اين درست است اما بر کساني که قائل به تجرد ادراکات حسيه و خياليه هستند هم وارد است يا نه؟ ميفرمايند نه. چرا؟ چون اينها ماده ندارند تا بخواهند کبير باشند يا صغير باشند بلکه اگر ما مغز را يا تجافيف مغز را يا روح بخاري يا گوشهاي از ذهن را بخواهيم موطن اين موجودات ذهني بدانيم بحث انطباع کبير در صغير پيش ميآيد ولي شما وقتي يک حقيقت را از فضاي ماده درآورديد به فضاي تجرد رساندي ولو مقدار داشته باشد مقدار مادي نيست و اين مقدار مادي جا و مکان و زمان و اينها را لازم ندارد و لذا براساس آنچه را که حکيم سهروردي فرمودهاند که ما در باب موجودات مثالي به عالم مثال منفصل سفر ميکنيم و از جايگاه عالم مثال منفصل آن حقائق را در ذهنمان ميآوريم نه از جايگاه خارج که يک موجود مادي است و با شرايط مادي. اين يک.
دو اين است که حکمت متعاليه ميفرمايد ما در ارتباط با اين موجوداتي که در ذهن ميآيد از خارج نميگيريم بلکه خارج يک سبيلي و راهي است يک اعدادي است براي اينکه ما به عالم مثال سفر کنيم اعم از مثال متصل يا مثال منفصل و براساس ارتباطي که با آن عالم ميگيريم موجودات را در ذهن يا علي صورة المظهرية يا علي صورة المصدرية به صورت قيام صدوري و نه قيام حلولي خواهيم داشت طبعاً در اينصورت اين نقض بر اينها وارد نخواهد شد چرا؟ چون حيثيتهاي مادي ندارند و اشکال مادي براي آنها نيست بلکه آنچه که هست از جايگاه عالم مثال منفصل است، يک؛ و به صورت قيام صدوري شکل ميگيرد، دو؛ يا حتي مثال متصل است که جناب صدر المتألهين ميفرمايند. يک تفاوتي هم در اين رهگذر بين حکمت متعاليه و حکمت اشراق و آنچه که از رواقيون به ميراث رسيده است دارند که اين را هم در اثنا ملاحظه ميفرماييد که إنشاءالله خواهيم خواند.
پرسش: اين عالم مثال از کجا شد؟ ...
پاسخ: بله در عالم ماده بدون ماده نميشود. الآن صوري که در ذهن ما است اين صورت عين صورت خارجي نيست؟ الآن زيدي که يا الآن مثال ديگري بزنيم الآن زيدي که در مقابل آيينه است اين زيد است يا نيست؟ ماده دارد؟ ندارد. اين تقريباً شبيه مورد ما است. ما هم در مورد مثال منفصل يا مثال متصل چنين تلقياي داريم که آنها حقائقي هستند که حيثيتهاي مادي ندارند گرچه عوارض ماده را دارند.
پرسش: ... بيش از محکي براي صورت ذهني چيزي نبايد قائل باشند ...
پاسخ: محکي چيست؟
پرسش: محکي چه صدوري چه قيام حلولي. بالاخره بيشتر از محکي بودن براي صورت ذهني نيست.
پاسخ: صورت ذهني حاکي است. حاکي است حالا يا نسبت به خارج حاکي است آنگونه که مشائين ميگفتند يا نسبت به آن علمي که ما داريم درد حکايت از آن معلوم ميکند.
پرسش: بيشتر از اينکه نيست.
پاسخ: بالاخره وقتي که ما ميگوييم وجود ذهني داريم يعني آن موجودات خارجي همانگونه که در خارج هستند ميآيند به ذهن. اين تلقي اولي است. اين تلقي اولي اين اشکالات را ايجاد ميکند. ايشان ميفرمايد که شما در مقام وجود ذهني اينجور نيست که شما فقط همانطوري که در خارج اشياء را تصور ميکنيد همان اشياء به همان صورت بخواهند بيايند. نه، اينها اصلاً از عالم مثال ميآيند حالا يا مثال متصل يا مثال منفصل که عالم مثال چيست؟ ماده داخلش نيست. مجرد است و چون مجرد است بحث کبير و صغير و اينها داخلش مطرح نيست. ولي همانطور که فرموديد بله حيثيت وجود ذهني حيثيت حکايي است بله.
جواب را ديروز شروع کرديم ولي ناتمام ماند اجازه بدهيد که جواب را بخوانيم «و الجواب أن هذا» يعني اين اشکال «إنما يرد نقضا» بر چه کسي؟ «على القائلين بوجود الأشباح الجسمية ـ و الأمثلة الجرمانية في القوة الخيالية» ما فکر کنيم که در قوه خيال ما اشباح با همان جسميت و جرمانيتشان بخواهند حاضر بشوند اگر اينجوري فکر کنيم آنگونه که مشائين مثلاً فکر ميکردند چون ادارکات حسي و خيالي را هم ادارکات مادي ميدانستند مجرد نميدانستند حق با شماست نقض وارد است اشکال وارد است اشکال اگر ما بگوييم که وجود ذهني بر اين مبنا داريم، يلزم انطباع کبير در صغير. اين هست.
«أو الحسية و لم يبرهنوا ذلك» و اينها هم برهان اقامه نکردند که اشباح به صورت جرماني در قوه خيال هستند «و لم يبرهنوا ذلک بدليل شاف و برهان واف كما لا يذهب على متتبع أقوالهم» يعني ما که متتبع اقوال اينها هستيم به اينجا نرسيديم که اينها يک برهان وافي و شافي و کافي اقامه بکنند که آنچه را که به عنوان مدرکات حسيه ما يا مدرکات خياليه ما هستند مثل اشباح هستند و داراي حيثيت جرماني هستند.
آقاي ملاصدرا بسيار خوب، آنها برهان اقامه نکردند فرمايش شما چيست؟ فرمايش شما در اين رابطه چيست؟ آيا در مقام وجود ذهني چه اتفاقي دارد ميافتد؟ ايشان الآن حرف خودشان را به همراه حرف جناب حکيم سهروردي دارند در اين رابطه مطرح ميکنند که قواي ادراکي اعم از ادراک حسيه و خياليه اين قوا مجرد هستند چون قوا مجرد هستند ديگر شما انتظار نداشته باشيد که اشباح انواع طبيعي با همان حيثيتهاي جسماني و جرمانيشان در نفس حاصل بشوند. اما «و ليس لهذه القوى» يعني قواي حسيه و خياليه «إلا كونها مظاهر» اينها مظهرند اينها حالا مظهر از کجا ظاهر ميشوند الآن بيان ميکنند که ظهور از کجا حاصل ميشود الآن بيان ميکنند ولي ميفرمايند که اينها موطن و محل نيستند. اگر محل بودند حق با شما بود. محل لازمهاش چيست؟ انطباع کبير در صغير. ولي اينها مظهرند. مظهر مثل آيينه است. الآن آيينه که مظهر است اين درخت به اين عظمت را با همه وجودش نشان ميدهد اين افلاک را اين کواکب را اين انجم را کهکشانها را اين يک آيينه همه را دارد نشان ميدهد. آيينه چيست؟ مظهر است انطباع کبير در صغير در اين رابطه که مطرح نيست.
«و ليس لهذه القوي الا کونها» اين قوي «مظاهر معدة» آماده شده است اين مظاهر «لمشاهدة النفس» الآن نفس در وجود خودش اين صور را ميبيند. چرا ميبيند؟ چون آن حقائق خارجي در اين نفس که به صورت مظهر بود ظاهر شدند طلوع کردند. الآن ميبيند انسان مثل اينکه انسان ميبيند اين صورت شجر در آيينه است نفسش به مثابه آيينه و خودش شاهد اين آيينه و اين اشباح خارجي هم به عنوان حقائق انواع طبايع در اينجا ميتابد. «و ليس لهذه القوي الا کونها» اين قوا «مظاهر معدة لمشاهدة النفس تلك الصور و الأشباح» را «في عالم المثال الأعظم كما هو رأي شيخ الإشراق تبعا للأقدمين من حكماء الفرس و الرواقيين» آقايان اين حکماي فرس را گرامي بداريم که اين پيشينه ايران عزيز ماست ايران باستان است و حکماي عظيمي داشته که بعضاً حکماي يونان از آنها در حقيقت الهام گرفتند و مطالب را از آنها گرفتند. متأسفانه تحقيق جدي در اين رابطه نشده. شده البته ولي نه، جاي کار دارد تا حکمت خسرواني حکمت پهلواني حکمت ايراني قبل از يونان شناخته بشود. الآن ايشان ميفرمايند که از حکماي فرس گرفتهاند. از حکماي يونان گرفتهاند که اينها اينجوري بوده.
مثال اعظم داريم مثال اصغر داريم. مثال اعظم همان مثل منفصل است که جناب حکيم سهروردي معتقد است که ما وقتي به اين شيء شجر خارجي که الآن اينجا هست علم داريم علم به اين نداريم علم به مثالي است که در عالم منفصل هست داريم چرا؟ چون اين از بين ميرود اما ما علممان هست. اگر علم به اين بود، با رفتن معلوم علم هم بايد از بين برود. اينکه علم با رفتن معلوم حسي از بين نميرود نشان از اين است که اين معلوم، معلوم حسي نيست بلکه معلومي است که در مثال منفصل است. حالا منفصل اعظم به تعبير سهروردي و مثال اصغر به تعبير حکيم صدر المتألهين که مسائل قوه خيال را اينجا ميداند. يعني چه؟ يعني ميگويد وقتي شما اين درخت را نگاه کرديد با اين نگاهي که به اين درخت کرديد نفس مستعد ميشود تا يک چيزي را در صحنه نفس در نفس مثال متصل، نه مثال منفصل. در اينجا انشاء کند توليد کند ايجاد کند شما با اين مرتبط هستيد معلوم بالذات شما اين است نه آن. آن ميشود معلوم بالعرض.
پرسش: ... اگر اصغر از نظر صدرا اين باشد اکبرش ميشود مثال ...
پاسخ: نه، مثال منفصل. مثال دو گونه است يک مثال اعظم داريم يک مثال اصغر داريم. مثال اعظم مثال منفصل است مثال اصغر مثال متصل است. مرحوم صدر المتألهين در باب صور خياليه و حسيه ميگويد در مثال متصل ماست اصغر است که ما اشياء را نگاه ميکنيم اين منتقل ميشود به نفس تعالي پيدا ميکند مثل او را توليد ميکند که ما با اين مرتبط هستيم در حقيقت. اما در حقائق عقليه نه، قبلاً هم عرض کرديم در ارتباط با حقائق عقلي مثل الانسان الشجر الحجر اينها که در خارج نيستند. نفس اين را ببيند و مستعد بشود. نفس چه چيزي را ميبيند؟ آن حقيقت کلي سعي را ميبيند. آن حجر را ميبيند يا مظهر او ميشود يا مصدر او براساس درجات و رتبهاي که براي نفس قائل هستند.
پرسش: ...
پاسخ: نفس مستعد ميشود از مرحله حس و خيال و وهم ميآيد بالا، در مرحله عقل قرار ميگيرد. وقتي در مرحله عقل قرار گرفت مثل آيينه صيقلي ميشود. وقتي در مرحله عقل قرار گرفت او ميتابد اين مظهر ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: مظهر است قابل نه. مثل آيينه. الآن آيينه را که نميگوييم قابل است. اگر قابل باشد يعني اين يک چيزي بايد روي آن باشد در حالي که عرض نيست. ما که نگاه ميکنيم حالت جوهري درخت را ميبينيم. در آيينه چيزي نيست. اتفاقا امام(عليه السلام) از آن شاگردش سؤال ميکرد که آيا شما در آيينهايد يا آيينه در شماست؟ گفت هيچ. نه من در آيينه هستم نه آيينه در من است. اينجوري است. ما وقتي با ذوات نوري عقلي إنشاءالله ارتقاء وجودي پيدا کرديم از حس و خيال و وهم بالا آمديم عقل در يک مرتبهاي قرار ميگيرد اين مرتبه مرتبه مظهريت است از اينجا ميتواند ذوات نوري عقلي را در درون خودش مثل آيينه ملاحظه بکند. نفس اين را مشاهده ميکند که نفس در اين مقطع نفس مظهر است. حالا اگر رسيد به مرحله بالا مثل انبياي الهي مثل رسول مکرم اسلام و اهل بيت، که با عقل و ذوات نوري متحد شدهاند آنها ميتوانند توليد بکنند که مصدر باشند.
پرسش: ... اين مظهريت نسبت به چيست؟ مظهريتش نسبت به همين است که عقل ميتابد و اشراق ميشود و اين هم انعکاس ميدهد. مُظهريتش براي چيست؟
پاسخ: احسن. يک بحثي که در روايات هست اهل بيت(عليهم السلام) گاهي خودشان مظاهر ميدانند گاهي خودشان ميگويند که «نحن اسماء الله» نه «نحن مظاهر اسماء الله»! «نحن اسماء الله» يعني چه؟ يعني اين عقل رفته بالا رفته بالا در حد عقل قرار گرفته. ديگر نه اينکه آن عقل در نفس بتايد.
پرسش: اين خودش عقل است.
پاسخ: خودش عقل است و با عقل مثلاً ذوات نوري متحد است و چون متحد است آن وقت مُظهر است. لذا فرمودند که «نحن اسماء الله».
پرسش: ... نفس نيست.
پاسخ: نفس به لحاظ تدبيرش که نفس است. ببينيد همانطور که ملاحظه فرموديد نفس داراي مراتبي است اين نفسي که الآن دارد بدن را اداره ميکند اين خودش را در اين مرتبه برده است به مرتبه عقل برده است. نفس ميتواند در مرحله عقل باشد ولي عقل و نفس و طبع اينها هم باهم هستند. چقدر ارزشمند است چطور امام گاهي وقتها خودش را مَظهر ميداند گاهي وقتها خودش را اسم الله ميداند؟ «نحن اسماء الله»، نه «نحن مظاهر اسماء الله». اگر مرحله پايينتر امام را بخواهي نگاه بکني اينها مظاهرند اگر مرحله بالاتر امام را نگاه ميخواهي بکني اينها خود اسماء الله هستند.
پرسش: ... رواقيين چه کساني بودند؟ ...
پاسخ: رواقيين البته يک مشرب فلسفي است مثل مشرب مشاء مثل مشرق اشراق. اينها کساني بودند که پيروان افلاطون بودند همانطور که پيروان ارسطو را ميگويند مشاء، پيروان افلاطون را ميگويند رواقي. آنها کساني هستند که ميگويند در رواق روح حرکت ميکردند نه در مشي عادي حرکت بکنند. در رواق روح حقائق را اينجوري ميديدند. در بحثهاي علمي بحثها را روي مَظهريت و مُظهريت و اين بحثها داشتند.
پرسش: ...
پاسخ: نه. مُظهريت که اول ميرسند به مرحله اسماء الله. يعني مرحله لاهوتي. بعد از مرحله لاهوتي ميشود مرحله ذات. البته خود لاهوت هم باز مراتبي دارد مثل اسم اعظم، که اين هم شامل همه افراد نميشود «تبعاً للأقدميين من حکماء الفرس و الرواقيين» دوستان در فضاي مجازي هم اظهار لطف ميکنند و جناب صانعي جناب ميرشريفي به هر حال روز معلم را هم محبت ميفرمايند خدا به همه دوستان خير بدهد. حالا آقايان ادامه ميدهيم بحث را.
«لمشاهدة النفس تلک الأشباح في عالم المثال الأعظم کما هو رأي الشيخ الإشراق تبعاً للأقدميين» ولي از اينجا «أو» نظر حکمت متعاليه است در باب محسوسات و متخيلات «أو أسبابا و آلات للنفس بها يفعل تلك الأفعال و الآثار» اما «في عالم مثالها الأصغر كما ذهبنا إليه» مذهب ما را ميخواهي بداني، مذهب حکمت متعاليه را ميخواهي بداني اين است که ما در ارتباط با صور محسوسه و متخيله در مثال متصل حرکت ميکنيم در مثال اصغر حرکت ميکنيم. رأي اشراقيين و رواقيين را ميخواهي بداني اينها در ارتباط با صور محسوسه و صور متخيله در مثال منفصل و مثال اعظم حرکت ميکنند.
«و الحاصل» به هر حال ما چه نظر مثال منفصل را بگيريم که نظر رواقيين و اشراقيين است چه مثال متصل را بگيريم که نظر حکمت متعاليه است اين اشکال و اين نقض که نقض انطباع کبير در صغير است وارد نيست. چرا؟ چون اينها در حد مَظهريتاند. الآن شما ميتوانيد بگوييد که آيينه دو متري چطور ميتواند يک درخت ده متري را نشان بدهد؟ ميگوييم که آيينه مَظهر اوست نه اينکه موطن و محل او باشد که حلول بکند. بله اگر با نگرش حلول که جناب مثلاً شيخ الرئيس يا مشائين معتقد بودند حق با شما بود ولي مظهريت که ماده ندارد. اين الآن اين کواکب و انجام و ستارگان با همه عظمتشان همهاش در اين کهکشاني که شما نگاه ميکنيد در آيينه وجود دارد بدون اينکه جرمي داشته باشد بدون اينکه مادهاي داشته باشد بدون اينکه بحث انطباع کبير در صغير پيش بيايد، چون حيثيت مظهريت است و نه حلول و اينها.
«و الحاصل أنه لا يرد ذلك نقضا على من أثبت وجودا آخر للمدركات الحسية سوى هذا الوجود العيني» غير از اين وجود مادي يک وجود ديگري را «في عالم المواد الجسماني» ايجاد کرده است در حقيقت اثبات کردهاند.
«و بالجملة فإنما يثبت بأدلة الوجود العلمي للأشياء الصورية وجود عالم آخر» آقايان بزرگواران برادارن خواهران همه عزيزان با نداي بلند فرياد ميزنيم که بحث وجود ذهني بحث آمدن يک شيء خارجي با حيثيت ماديتش در ذهن نيست. اين را به صورت رسمي دارند اعلام ميکنند «و بالجملة فإنما يثبت بأدلة الوجود العلمي» وجود ذهني «للأشياء الصورية» يثبت چه؟ «وجود عالم اخر» عرض کرديم که بحث وجود ذهني شايد ظاهرش خيلي بار معنايي چندان ندارد ولي روحش به اين برميگردد «يثبت وجود عالم آخر» که حالا عالم مثال متصل يا مثال منفصل باشد «ـ و أن لهذه الصور و الأشباح» نه تنها ما يک عالم ديگري داريم اين صور و اشباحي که در خارج هستند هم «وجودا آخر» وجود ديگري دارند «سوى ما يظهر على الحواس الظاهرة» اين آقا به چشم ما ميآيد حواس ظاهر يعني به چشم ما ميآيد. غير از اين يک وجود ديگري هم دارد.
«و بذلك الوجود ينكشف و يظهر عند القوى الباطنية» با آن وجودش نه با اين وجودش. با اين وجودش همان بحث انطباع کبير در صغير است اما با آن وجودش اين مسئله پيش نميآيد. «و بذلک الوجود تنکشف و تظهر عند القوي الباطنية، بل ربما يشاهدها النفس المجردة المنزهة عن مقارنة شيء من هذين الوجودين المستعلية عن مخالطة هذين العالمين بمعونة القوى الباطنية كما يشاهد هذه الأشباح بمعونة القوى الظاهرة» اينها واقعاً شريف است حالا گاهي اوقات حاج آقا تعبير ميکند که بوسيدني است اينها واقعاً بوسيدني است.
ميگويند که شما الآن چکار کرديد؟ يک عالم ديگري را بنام عالم مثال اثبات کرديد با وجود ذهني. ما از اين هم بالاتر ميرويم يک عالم ديگري را به شما سراغ ميدهيم که اين عالم نه اين حيثيت جسماني را دارد نه حتي حيثيت مثالي را ارد. «المستعلية عن هذين المثالين» بالاتر از اين حرفها است و آن ديدن يک حقيقت مجرد است که آن کلي سعي است. اين ابزار و قوايي که ما داريم ببينيد شما الآن با همين قواي حسي ظاهر به کجا رسيديد؟ به وجود مثالي. چون اينها علت معده بودند. با آن وجود مثالي هم به يک وجود ديگري ميرسيد. همانطوري که اينها ابزار و آلاتي هستند براي علت معدهاند براي وجود مثالي. وجود مثالي هم آلاتي هستند ابزاري هستند براي رسيدن به عالم عقل. فقط اينها را شما در حد ابزار و آلات و علت معدّه بدانيد.
پرسش: ...
پاسخ: بله ميفرمايند اين عالم عيني که در ذهن شما آمده اين يک ريشه علمي ديگري دارد وجود ديگري دارد اين «يثبت» دقت کنيد «و بالجملة فإنما يثبت بأدلة الوجود العلمي» چه يثبت؟ «للأشياء الصورية وجود عالم آخر» يک خط پايينتر: «و بذلك الوجود ينكشف» فلان. بلکه بالاتر بياييد چرا اينجا متوقف ميشويد؟ «بل ربما يشاهدها النفس المجردة المنزهة عن مقارنة شيء من هذين الوجودين» از اينها ميآيد بالاتر. هذين الوجودين کدام است؟ هم وجود مادي هم وجود مثالي. از اين ميآيد بالاتر «المستعلية» ميشود بالاتر. «المستعلية عن مخالطة هذين العالمين بمعونة القوى الباطنية» ما با معونه قوه ظاهر رسيديم به عالم مثال. به معونه قوه باطنه ميرسيم به عالم عقل. اين دهان بستي دهاني باز شد. آن دهان بستي دهاني باز شد. اين چشم بستي يک چشمي باز شد. آن چشم هم بستي چشمي ديگر باز شد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، مثال نه. چون اصلاً مثال يعني حيثيت ... «كما يشاهد هذه الأشباح بمعونة القوى الظاهرة».
«و بالجملة يستدل النفس المجردة بإدراك القوى الظاهرة على وجود هذا العالم» و بالجمله اين است که استدلال ميکند نفس مجرده، شما ميفرماييد که از کجا؟ ميفرمايد که «و بالجملة يستدل النفس المجردة بإدراك القوى الظاهرة على وجود هذا العالم» خيلي خوب. اين چشم ما ميگويد عالم خارج وجود دارد، اين يک؛ «و بإدراك القوى الباطنة على ثبوت عالم آخر» دو. «شبحي مقداري» اين دو. سه هم ميرويم بالاتر «كما يستدل بإدراك ذاتها» نفس خودش را مييابد خودش را که مييابد نه ماده است نفس، نه مقدار دارد. ما الآن خودمان را مييابيم من هستم، اين «من هست» اين «من» چه وجودي دارد؟ وجود مادي دارد؟ نه. تن که نيست نفس است. وجود مثالي دارد؟ نه. وجود مجرد دارد. ملاحظه بفرماييد اين سومي است. «کما تستدل النفس» نگاه کنيد «بإدراک ذاتها و الحقائق العقلية» تستدل بر چه؟ «على وجود عالم عقلي خارج عن القسمين» از مادي و مثالي «عال على الإقليمين» برتر از دو اقليم، نشأه ماده و نشأه مثال. «لأنا ندرك ما شاهدناه» ما مشاهده ميکنيم خودمان را. «ندرک» يعني درک ميکنيم «ما شاهدناه» يعني ميگوييم من هستم. اين «من هستم» درک ماست. درک ما از کجاست؟ از مشاهده ماست چون ما خودمان را مشاهده ميکنيم، من هستم.
«لأنا ندرک ما شاهدناه مرة من أشخاص هذا العالم بعد انعدامه على الوجه الذي شاهدناه أولا من المقدار و الشكل و الوضع» بعد از اينکه گفتيم شکل و وضع و امثال ذلک داريم يک جوري، بعد از اينکه اينها را هم تجريد کرديم باز هم يک ادراکي داريم. «لأنا ندرک ما شاهدناه مرة من أشخاص هذا العالم بعد انعدامه علي الوجه الذي شاهدناه أولا من المقدار و الشکل و الوضع به ينتصب عند المدرك و به يتمثل بين يديه بخصوصه ـ و له وجود البتة و ليس في هذا العالم بالفرض فوجوده في عالم آخر» ما در ارتباط با خودمان هم اين سه نشأه را داريم ادراک ميکنيم براساس مشاهده که ما هستيم داراي وضع هستيم داراي مقداريم داراي کم هستيم داراي کيف هستيم و امثال ذلک. ميآييم بالاتر ميگوييم اينها نيست. ميآييم بالاتر ميگوييم اينها هم ديگر نيست.
يک بار ديگر: «لأنا ندرك ما شاهدناه مرة من أشخاص هذا العالم» خودمان را از اشخاص اين عالم و مادي ميدانيم «بعد انعدامه على الوجه الذي شاهدناه أولا من المقدار و الشكل و الوضع» بعد از اينکه ما اين را گفتيم اينکه الآن ميگوييم من هستم، ديگر بدن و شکل و وضع و اين حرفها را ندارد بعد از آن، آن را مييابيم. نگاه کنيد «لأنا ندرک ما شاهدناه مرة من أشخاص هذا العالم» البته «بعد انعدامه علي الوجه الذي شاهدناه أولا من المقدار و الشکل و الوضع به ينتصب عند المدرك» در نزد مدرِک به اين امر نسبت داده يعني انتصاب پيدا ميکند «و به يتمثل بين يديه» تمثل پيدا ميکند بين يد اين مدرِک «بخصوصه» البته «ـ و له وجود البتة و ليس في هذا العالم بالفرض فوجوده في عالم آخر» که وجود عقلي او باشد.
«الحمد لله رب العالمين»
إنشاءالله که ما بتوانيم بقيه را هم با همين دقت و سرعت بخوانيم.
پرسش: پس انسان در نهايت ميشود آگاهي محض. علم محض ...
پاسخ: بله ... آگاهي محض نسبت به موجودي که چون الآن ميگوييم ما به اين هم آگاهيم. نه، آگاهي محض يعني به حقيقت تجرد. به تجرد محض منظورتان باشد درست است.