1404/02/07
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل سوم/ رحيق مختوم/الحکمة المتعالية
موضوع: الحکمة المتعالية / رحيق مختوم/ فصل سوم
همانطور که مستحضريد بحث پيرامون اشکالات وجود ذهني و پاسخهايي که در اين رابطه و خصوصاً جناب صدر المتألهين پاسخ اصلي و اساسي را با اختلاف حمل بيان کردند. ايشان در اين بخش «تحقيق و تفصيل» فضاي بحث را کاملاً تبيين فرمودند اول بحث حمل را مطرح کردند انواع حمل را مطرح کردند و محور حمل اول را مفهوم دانستند محور حمل شايع را وجود و مصداق دانستند و براساس آمدند براي حل دو تا اشکال عمده در اين مسئله. يک اشکال به اين صورت مطرح شده بود که اگر ما قائل به وجود ذهني بشويم وجود ذهني مستلزم تناقض است والتالي باطل فالمقدم مثله. اين يک اشکال بود. اشکال دوم هم اين بود که اگر ما قائل به وجود ذهني بشويم يلزم که يک شيء تحت دو تا مقوله مندرج باشد حالا «و جوهر مع عرض کيف اجتمع أم کيف تحت الکيف کل قد وقع» اين هم اشکالاتي که ملاحظه فرموديد.
جوابي که دادند فرمودند که اين بحث اساسي است که امروز هم از همين جا شروع ميکنيم بحث «إن قلت» را و سخن تماماً در اين است که اگر يک شيئي بخواهد تحت يک مقولهاي مندرج بشود و آن مقوله بر او صادق بشود لازم است به دو شرط است؛ يک: مفهوم يا ماهيت آن مقوله صادق باشد دو: آثار وجودي آن ماهيت و مقوله هم بر آن ترتب پيدا بکند اين هر دو است. در باب خارج اين هر دو صادق است يعني وقتي ما جوهر را در خارج ديديم شجر و حجر و ارض و سماء را در خارج ديديم هر دو عنوان صادق است هر دو مطلب صادق است مطلب اول اين است که اين تحت اين مقوله مندرج است و اين مقوله ذاتي اوست يا ذات اوست يا ذاتي اوست. دو: آثار وجودي آن مقوله هم بر آن مترتب است وقتي ميگوييم شجر جوهر جسم نام حقيقتاً هم جوهر، موضوعي نميخواهد جسم نام حقيقة هم جسم نامي است ولي وقتي همين مطلب ميآيد در ذهن، شجر ميآيد در ذهن، فقط مفهوم مقوله بر آن صادق است اما آثار وجودي مقوله برايش مترتب نيست و لذا اين تحت آن مقوله حقيقتاً مندرج نيست. اين جواب اصلي و اساسي است و وقتي تحت آن مقوله مندرج نبود ميرود تحت مقوله کيف واقع ميشود حالا اينجا يک کلمه کيف بالعرض است که بايد يک توضيحي در متن بدهيم.
«فإن قلت إذا لم يكن الطبائع النوعية مندرجة تحت المقولات بذواتها في أي نحو كان من الوجود» خواه در وجود ذهني باشد خواه در وجود خارجي باشد اگر تحت مقوله مندرج نباشد «لم يكن المقولة ذاتية لها و صادقة عليها على أي وجه أخذت ـ و لم يكن الأشخاص أيضا مندرجة تحت تلك المقولات على هذا الوجه إذ حقيقة الشيء ليس إلا الماهية النوعية له ـ» ميفرمايد يک طبيعتي تحت يک مقوله بخواهد مندرج باشد يعني چه؟ يعني مقوله بر او صادق باشد و آن مقوله ذاتياش باشد. اگر اين مقوله ذاتياش نباشد پس تحت آن مقوله مندرج نيست. شما قائل هستيد که جوهر ذهني تحت آن مقوله مندرج نيست آثار آن را ندارد پس چرا ميگوييد جوهرٌ. چرا شجر ذهني را ميگوييد جوهرٌ. اين اشکال اينجوري است. «فإن قلت إذا لم يكن الطبائع النوعية مندرجة تحت المقولات بذواتها» آن مقولات «في أي نحو كان من الوجود» خواه وجود خارجي باشد خواه وجود ذهني باشد بايد عنوان آن مقوله بر او صادق که باشد ذاتياتش در آن طبيعت وجود داشته باشد. اگر «إذا لم يکن الطبائع النوعية مندرجة تحت الموقلات بواتها» پس بنابراين «لم يكن المقولة ذاتية لها» پس ديگر جوهر ذاتياش نخواهد بود «و صادقة عليها» و صادق بر آن نخواهد بود «على أي وجه أخذت ـ و لم يكن الأشخاص أيضا مندرجة تحت تلك المقولات على هذا الوجه».
پرسش: ...
پاسخ: بله «و لم تکن المقولات ذاتية لها» طبايع نوعيه «و صادقة عليها» بر آن طبايع نوعيه. «و لم يکن الأشخاص» نه اجازه بفرماييد دو تاست نه آن مقوله بر آن صادق است، يک؛ نه اين تحت مقوله مندرج است، دو. نه جوهر بر شجر ذهني صادق است، نه شجر ذهني تحت مقوله جوهر واقع ميشود اين هر دو. «إذ حقيقة الشيء ليس إلا الماهية النوعية له ـ».
«قلت» جوابي که ديروز خوانديم امروز هم تأکيد کرديم که آقا، اگر بخواهد چيزي تحت يک مقولهاي مندرج باشد دو تا امر لازم است يک: مقوله بر او صادق باشد آن جنس عالي بر آن صادق باشد دو: آثار وجودي آن مقوله هم بر آن مترتب باشد. اگر آثار مترتب نبود تحت مقوله حقيقتاً مندرج نيست فقط مفهوماً مندرج است. «قلت كون موجود مندرجا تحت مقولة يستتبع أمرين» دو تا امر نياز دارد «أحدهما» امر اول: «أن يكون مفهوم تلك المقولة مأخوذا في حقيقته» يکي اينکه آن مقوله جوهرٌ مثلاً، کمّ کيفٌ اين بايد مأخوذ باشد در حقيقت اين طبيعت نوعيه. «كما يقال» مثلاً سطح چيست؟ سطح ميگوييم «السطح كم متصل قار منقسم في جهتين» يعني جهت طول و عرض. اگر يک نفر از شما سؤال کرد «السطح ما هو»؟ ما ميگوييم تعريفش چيست؟ اول ميبريم به جنس عالي ميگوييم کمّ که جنس عالي است عرض است جنس مقوله است. «متصل قار منقسم في جهتين فقط» يعني سه تا جهت نيست که حجم در سه جهت است. خط در يک جهت است سطح در دو جهت است. ميگويد سطح تعريفش چيست؟ سطح اين است که کم است، يک؛ متصل است، دو؛ منقسم است در دو جهت طول و عرض. اين تعريف سطح است.
اگر اين تعريف سطح شد اين در هر کجا که باشد بايد ذاتياتش بر او صادق باشند در خارج صادق است در ذهن صادق نيست چرا؟ اين مفهوم صادق است ولي آثار آن مقوله را ندارد ما همين را داريم ميگوييم اگر يک چيزي بخواهد تحت يک مقولهاي مندرج باشد دو امر «يستتبع امرين» دو امر لازم دارد يک: مفهوم مقوله بر آن صادق باشد و اين تحت مقوله مندرج باشد، يک؛ آثار آن مقوله هم بر آن مترتب باشند دو. و اين دومي چون در وجودات ذهني و صورتهاي معقوله نيست پس حقيقتاً تحت مقوله مندرج نيست گرچه مفهوماً مندرج است.
پرسش: ... چيزي که وزن دارد در بيرون ...
پاسخ: بله اين يک نمونه است اصلاً انقسام خودش الآن خط ذهني که منقسم نميشود.
پرسش: ...
پاسخ: آن هم همينطور است. «کم متصل قار منقسم ب جهتين فقط فإنه اعتبر فيه» در سطح «هذه المفهومات اعتبار أجزاء الحد في الحد» اجزاء حد جنس و فصل ميخواهد اين هم در اين حد سطح آمده است در تعريف سطح آمده. اما آن دومي «و ثانيهما أن يترتب عليه أثره» اثر آن مقوله بايد بر آن مترتب باشد
پرسش: ...
پاسخ: «فإنه اعتبر فيه هذه المفهومات» يعني معتبر است در اين سطح اين مفهومات. سطح يعني چه؟ کمّ متصل قار منقسم في جهتين، اين معتبر است در اين معناي سطح. «فإنه اعتبر فيه» در معناي سطح «هذه المفهومات اعتبار اجزاء الحد في الحد». اما دومي «و ثانيهما أن يترتب عليه أثره» اين مهم است و در مفهومات ذهني اين نيست. «بأن يكون باعتبار كميته» اثر خارجي داشته باشد «قابلا للانقسام و المساواة و باعتبار اتصاله ذا أجزاء مفروضة مشتركة في الحدود و باعتبار قراره» قار است «ذا أجزاء مجتمعة في الوجود» ملاحظه بفرماييد چون قار است کم متصل قار است اجزايش بايد مجتمع در وجود باشند يعني همهاش باهم کنار هم باشند. الآن اين سطح را ملاحظه ميفرماييد اين سطح را ما ميتوانيم به هزار جزء تقسيم بکنيم ولي الآن مجتمع در وجود است يک سطح است. قابل انقسام که هست بله ميتوانيم انقسامش کنيم طولاً و عرضاً ميتوانيم تقسيمش بکنيم. اينها وجود دارد اما در ذهن اگر شما اين سطح را برديد در ذهن، اينها در آن وجود ندارد اثر مترتب نيست. «و ثانيهما أن يترتب عليه أثره بأن يكون باعتبار كميته قابلا للانقسام» يک «و المساواة» دو «و باعتبار اتصاله ذا أجزاء مفروضة مشتركة في الحدود» سه «و باعتبار قراره» يعني قار است «ذا أجزاء مجتمعة في الوجود».
«إذا تمهد هذا فاعلم أن الطبائع النوعية إذا وجدت في الخارج و تشخصت بالتشخصات الخارجية» هر دو امر موجود است «يترتب عليها آثار ذاتياتها» آن مفاهيم در آن صادق است، يک؛ چرا؟ «لكون شرط ترتب الآثار هو الوجود العيني» اينجا در خارج وقتي شما سطح را نگاه ميکنيد ميبينيد که تمام آثار وجودي آن مقوله بر آن بار است «يترتب عليها آثار ذاتياتها» يعني واقعاً قابل انقسام است واقعاً اجزايش مجتمع است و امثال ذلک «لکون شرط ترتب الآثار هو الوجود العيني». اما اگر همين سطح را شما برديد در ذهن «و إذا وجدت» اين سطح «في الذهن من حيث طبيعتها و تشخصت بالتشخصات الظلية ـ يكون تلك الطبائع حاملة لمفهومات الذاتيات من غير أن يترتب عليها آثارها» پس از اين دو تا امر يکياش فقط در ذهن است و آن صدق مفهومات بر آن است ولي آثار وجودي بر آن مترتب نيست. «إذ الآثار للموجود لا للمفهوم» ما تند نميخوانيم چون حرفها الحمدلله زديم و مطالب روشن است.
پرسش: دارد جمعبندي ميکند.
پاسخ: بله. «مثلا الحاصل من السطح في الذهن» چيست؟ شما از سطح ذهني. سطح خارجي را که عرض کرديم اين در دو بُعد است «من جهتين» است اجزايش مجتمع هستند قار است همه اينها وجود دارد همه اين آثار وجودي در اين سطح خارجي هست اما اين را شما بياوريد در ذهن، هيچ کدام از اين آثار خارجي در آن نيست. قابل انقسام نيست. اجزايش کنار هم باشند نيست. اين تصور ماست. اين آثار وجودي را ندارد. مثلاً «الحاصل من السطح في الذهن متضمن لمعنى الكم» بله معناي کم را متضمن است درست است. اما «ـ لكن ليس بحيث يترتب فيه آثار الكمية» يعني حيثيت خارجياش که در خارج آثار کميت بود الآن مترتب نيست «أي ليس الحاصل في الذهن من حيث إنه ـ موجود ذهني و قائم به قابلا للانقسام إلى الأجزاء لذاته» شما اين را اگر آمديد در ذهنتان گذاشتيد بعد تقسيمش کرديد آنکه تقسيم شده دو تاي ديگر است آن سرجاي خودش محفوظ است آن تقسيم نميشود. آنکه تقسيم شده در ذهن شما آن را به ذهنتان برديد درست است اين را تقسيمش کرديد اين را که تقسيم کرديد دو تا تيکه شده اما اين هم سر جاي خودش هست. آن اصلي سر جاي خودش هست ذهن آمده اين را تصور کرده تفکيک کرده و الا آن همچنان سر جاي خودش است.
«أي ليس الحاصل في الذهن من حيث إنه ـ موجود ذهني و قائم به قابلا للانقسام إلى الأجزاء لذاته» ذاته قابل انقسا باشد. چون کم چه بود؟ سطح کمّ متصل قار قابل للانقسام بذاته. ما ملاحظه بفرماييد الآن اين فرش را ميتوانيم تقسيم بکنيم اما فرش اولاً و بالذات به لحاظ کمّيت تقسيم ميشود ثانياً و بالعرض به لحاظ خودش. اگر کميت نداشت که قابل انقسام نبود. پس آن چيزي که قابل انقسام است لذاته کمّ است در حقيقت. «قابلا للانقسام إلي الأجزاء لذاته، بل هو» اين قابل انقسام نيست در ذهن. چيست؟ فقط و فقط مفهومش را دارد «بل هو معنى بسيط مجرد ـ بحيث إذا وجد في الخارج يترتب عليه آثار الكمية لذاته» ولي در ذهن که هست فقط مفهوم مقوله بر او صادق است نه حقيقت مقوله.
«و مثل ذلك الحاصل من مفهوم الإنسان» مفهوم انسان چيست؟ «جوهر جسم نام حساس متحرک بالإرادة ناطق» همه اينها را در خارج شما ميبينيد. در خارج نه تنها اين مفهومات صادق است و اين انسان تحت آن مقوله مندرج است همه آثار وجودي جوهر لافي موضوع است حيوان حساس. همين انسان را شما بياوريد در ذهن. وقتي شما اين انسان را به ذهن آورديد ديگه آثار وجودي را ندارد. اين مفهوم را دارد جوهر جسم نام حساس متحرک بالاراده ناطق، اين مفهوم را دارد ولي آثار وجودي را ندارد. يک مثال ديگر: «و مثل ذلك الحاصل من مفهوم الإنسان» مفهوم انسان چيست؟ «هو معنى الحيوان الناطق مجملا لكن ليس حيوانا يترتب عليه آثار الحيوانية» که آثار حيوانيت که حيات است و شهوت است و غضب براي انسان ذهني هم صادق باشد و ترتب اثار داشته باشد. «و مثل ذلك الحاصل من مفهوم الإنسان هو معنى الحيوان الناطق مجملا لكن ليس حيوانا يترتب عليه آثار الحيوانية من الأبعاد بالفعل و التحيز و النمو و الحس و الحركة في الذهن» آيا اين موجودي که در ذهن هست قابل ابعاد ثلاثه است؟ نه. ما خارجاً تعريف ميکنيم ميگوييم جوهر جسم در انسان ذهني، ولي واقعاً قابل ابعاد ثلاثه است؟ نيست. پس بنابراين تحت مقوله مفهوماً مندرج است و نه حقيقتاً.
آثار حيوانيت چيست؟ «من» بيان آن آثار است «من الأبعاد بالفعل» در سه بُعد «و التحيز» مکان داشتن «و النمو» نمو داشتن حس داشتن حرکت در ذهن بودند «و الحرکة في الذهن» حرکت در ذهن است اينها که آثار حيوانيت است در ذهن وجود ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، «و مثل ذلك الحاصل من مفهوم الإنسان هو معنى الحيوان الناطق مجملا لكن ليس حيوانا يترتب عليه آثار الحيوانية من الأبعاد بالفعل و التحيز و النمو و الحس و الحركة، في الذهن» اينجا حتماً يک ويرگول بگذاريد. بعد از حرکت يک ويرگول بگذاريد تا مشخص بشود. اين «في الذهن» متعلق به «ليس حيوانا» است. «بل يتضمن لمعنى الحيوان المجرد عن العمل المعزول عن الآثار و الأفعال و كذا حال الناطق» اين انساني که در ذهن ما هست که ميگوييم حيوان ناطق، اين فقط و فقط مفهوم حيوانيت بر او صادق است هيچ يک از آثار حيوانيت که ذو ابعاد هست نمو داشتن هست حس بودن هست حرکت داشتن است در او وجود ندارد «بل يتضمن لمعني الحيوان المجرد عن العمل المعذول عن الآثار و الأفعال و کذا حال الناطق» اگر شما انسان را تصور کرديد گفتيد که حيوان ناطق.
«فإن قلت» اشکال ديگر و جواب که اين «إن قلت» و «قلت»ها دارد تبيين ميکند موضع معنايي که به عنوان حمل اولي و حمل شايع مرحوم صدر المتألهين ... کرده است. ميگويد که شما مگر نميگوييد که اين آثار ذاتيات؟ اگر آثار ذاتيات نداشته باشد اصلاً ما کاري با آثار نداريم خود ذاتياتش که هست ما آثار نداريم. شما ميگوييد که «يترتب عليه الآثار»؟ آثارش نيست خود ذاتيات که هست. ميگوييم ذاتي که بدون اثر که ذات نميتواند باشد. ملاحظه بفرماييد: «فإن قلت ما حسبته من آثار الذاتيات منفكة عن الأنواع في الذهن» اما «فإن قلت ما حسبته من آثار الذاتيات» اين خودش «هي نفس الذاتيات» است. يعني چه؟ يعني آنچه که شما الآن به عنوان آثار ذاتي شمردهايد خود ذات است. يعني چه؟ يعني جوهرٌ قابلٌ للأبعاد الثلاثة حسّ حرکةٌ اينها ذاتي خودش است آثار نيست.
«ما حسبته من آثار الذاتيات هي» اين آثار «هي نفس الذاتيات» است «فإن معنى الكم» چيست؟ معناي کم چيست؟ «ليس إلا نفس المنقسم بالذات» هر چيزي که قابل انقسام بالذات باشد ميشود کم. «فكيف يكون الحاصل في الذهن كما» ذاتياش وجود ندارد. ذاتي کم در اينجا نيست چرا؟ چون قابليت انقسام ذاتي اوست. الآن شما ميگوييد که قابل انقسام نيست پس چرا تحت اين مقوله برديد؟
پرسش: ...
پاسخ: بله ذاتياش است شما ميگوييد کم چيست؟ ميگوييد قابل انقسام بالذات است. اين يک مقدار اشکالش قويتر است. ميگويد مگر شما نميگوييد کم ذاتياش اين است که قابل انقسام باشد؟ وقتي ميآيد در ذهن پس بنابراين کم نيست چون قابل انقسام نيست اشکال اين است. «ما حسبته من آثار الذاتيات منفکة عن الأنواع في الذهن» آن ماحسبته من آثار الذاتيات آنها آثار نيستند بلکه «هي نفس الذاتيات»اند «فإن معني الکم» چيست؟ «ليس الا نفس المنقسم بالذات فکيف يکون الحاصل في الذهن کما و لا يكون قابلا للانقسام» اين را شما ميگوييد که کم را در ذهن آورديم. کم يعني چه؟ يعني قابل انقسام. اينکه قابل انقسام نيست. پس چرا اسمش را ميگذاريد کم؟ اسمش را بگذاري کيف. «لأنه» کم «معنى عقلي مجرد بسيط و إذا كان منقسما بالذات فلا يكون كيفا» اگر شما بخواهيد بگوييد اين کم ذهني قابل انقسام است ديگر کيف نيست. کيف که قابل انقسام نيست.
پس ملاحظه فرموديد؟ بحثشان اين است ميگويد شما چه ميگوييد؟ ميگوييد که اين طبيعت نوعيه کم يعني چه؟ يعني اينکه منقسم بالذات است. اين کم را شما آورديد در ذهنتان ميگوييد آثارش را ندارد. ميگوييم آثارش را نداشته باشد خود کم چيست؟ ميگويند کم قابليت انقسام بالذات است. الآن اين کمّي که در ذهن شما هست قابل انقسام بالذات هست؟ نيست. اين امر مجرد بسيطي است. اين را ميگويند. «لأنه معنى عقلي مجرد بسيط و إذا كان منقسما بالذات فلا يكون كيفا» شما آن وقت از يک طرفي ميگوييد اين کيف است براي اينکه علم است و صورت نفساني است و کيف است.
جواب: «قلت بل هو باعتبار أخذ مفهوم الكم فيه» ما اگر گفتيم اين کم است در ذهن، در ذهن قابل انقسام است فقط مفهومش بر آن صادق است «و أدلة الوجود الذهني» اين هم اشارهاي بکنيم مطالب قبلي. ببينيد وجود ذهني چه بود؟ گفتند که
پرسش: ...
پاسخ: نه، اگر قابل انقسام باشد «فإذا کان منقسما بالذات» اگر بخواهد اينکه به عنوان کم شما تصور کرديد قابل انقسام باشد کيف نيست. در حالي که شما ميگوييد صورت نفساني است و کيف است.
پرسش: ...
پاسخ: خارج و در ذهن. ايشان ميگويد اين کلمه قابليت انقسام بالذات ذاتياش است اگر ذاتياش شد آمد در ذهن بايد همين هم باشد. پس قابل انقسام نيست چرا؟ چون اگر باشد ديگر کيف نيست. جوابي که الآن دارند ميگويند ميگويند شما دقت بفرماييد در بحث وجود ذهني مرحوم حکيم سبزواري چه فرمود؟ فرمود که «للشيء غير الکون في الأعيان کون بنفسه لدي الأذهان» اين بنفسه که دارد ميگويد يعني به لحاظ ماهيتش است نه به لحاظ وجودش. اينکه ما ميگوييم عين خارج است با آن خارج عيناً يکي است به لحاظ ماهيت است. ماهيت همين است ماهيت کم چيست؟ يعني حقيقتي که قابل انقسام بالذات باشد. اين به لحاظ مفهومي همين است. ما به لحاظ مفهومي کم نياورديم ما گفتيم که اين ماهيت اگر در خارج باشد انتظاري که شما داريد درست است قابليت انقسام بالذات داشته باشد. اما اگر در ذهن باشد ما ماهيت را آورديم و نه فرد را وجود خارجي را.
«قلت بل هو» يعني اينکه تحت مقوله تعريف کم در آن مندرج است يعني تعريف کم بر آن صادق است «باعتبار أخذ مفهوم الكم فيه و أدلة الوجود الذهني بعد تمامها ـ لا يستدعي إلا حصول نفس ماهيات الأشياء في الذهن لا أفرادها» ذهن «و أنحاء وجوداتها ـ» بنابراين اگر ما گفتيم که کم عبارت است از عرضي که قابل انقسام است اين مفهوم بر کم ذهني صادق است. اين مفهوم. اگر شما به دنبال آثار خارجياش هستيد برو در فرد خارجي بگرد. ما در بحث وجود ذهني نگفتيم که اين شيء به حقيقته ميآيد در ذهن. گفتيم ماهيتش ميآيد «للشيء غير الکون في الأعيان کون بنفسه» يعني به لحاظ ماهيتش «لدي الأذهان» اين دارد ميآيد و براي اين آمده و الآن ما مفهوم کمّ را کاملاً در ذهنمان داريم. کمّ چيست؟ کمّ عرضي است که قابل انقسام است ذاتاً. اين چه خارج باشد چه ذهن باشد اگر خارج باشد آثارش را هم دارد اگر در ذهن باشد فقط مفهوم صادق است.
پرسش: ...
پاسخ: بله «و قد أقمنا نحن البرهان على امتناع انتقال» اين را ما قبلاً برهان اقامه کرديم که ممتنع است انتقال «أنحاء الوجودات» اين فقط ماهيت دارد منتقل ميشود و الا وجودات منتقل نميشوند «و التشخصات من موطن إلى موطن و ناهيك من ذلك تعريف العلم» يکي از اين در حقيقت تنبيه است. ميگويند چرا اين حرف را ميزنيد؟ ميگويند شما علم را تعريف بفرماييد. علم صورت حاصله از اشياء لدي النفس است. پس ما از کمّ هم نبايد بيش از اين انتظار داشته باشيم. شما از کمّ ذهني نبايد انقسامپذيري را در ذهن انتظار داشته باشيد. چرا؟ چون شما در تعريف کم چه ميفرماييد؟ ميفرماييد که کم صورت علميه است. صورت علميه چيست؟ ميگوييم «الصورة الحاصلة من الأشياء لدي النفس» صورت حاصله است نه وجودش. «و ناهيک من ذلک تعريف العلم بالصورة الحاصلة عن الشيء».
ما فکر ميکرديم امروز بتوانيم تمام بکنيم ولي ظاهراً موفق نيستيم آقايان هم خسته ميشوند. الحمدلله مطالبش گفته شد. فردا هم در اين رابطه چيز خاصي نداريم همين مطالب است إنشاءالله.