1404/01/26
بسم الله الرحمن الرحیم
الحکمة المتعالية
عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج3موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل سومتاريخ جلسه: 26/01/1404 عنوان جلسه: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج3موضوع: فلسفهکليدواژه: فصل سومتاريخ جلسه: 26/01/1404 تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي: تايپ: خاتمکو اصلاح علمي: اعمال اصلاح: اصلاح نهايي:
معاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابعمعاونت امور هنري و رسانه ايآماده سازي اسناد و منابع422422
موضوع: الحکمة المتعالية
در فصل سوم از مباحث وجود ذهني تحت عنوان «في ذکر شکوک انعقادية و فکوک اعتقادية عنها» مطالبي که در باب اعتراضات يا شکها و ترديدهايي که در باب وجود ذهني بود را ملاحظه فرموديد و الآن تقريباً به پايان بخش اول اين مسائل رسيديم و اين بخش پاياني بسيار شيرين و گوارا بود که امروز هم آن بحثها را ملاحظه خواهيد فرمود. البته بحثها حتماً من ميخواهم که من چون بحثهايي که حضرت آقا مطرح فرمودند اينجا معلوم است که به قلم ايشان است و بحثهايي است که کاملاً فضاي علم و وجود ذهني و ماهياتي که از علم و وجود ذهني و امثال ذلک گرفته ميشود را بيان ميفرمايند که حتماً آقايان ملاحظه ميفرماييد.
ميفرمايند که يکي از مسائلي که در فلسفه مطرح است مسئله ادراک کليات است. ادراک کليات يعني صور معقوله با توجه به اينکه ما هيچ پيشينيهاي از صور معقوله در خارج نداريم يک بحث بسيار جدي ميطلبد. به لحاظ صور محسوسه يا صور متخيله ما ميتوانيم بگوييم به هر حال يک پيشينيهاي دارد که در خارج هستند اين شجري که در خارج هست وقتي آدم نگاهش ميکند از آن يک صورت محسوسهاي ميتواند در ذهن داشته باشد حالا يا به توليد است يا به انفعال است يا هر جوري هست بالاخره اين پشينيه مطرح است و همچنين باز صورت خيالي امور که آنها هم باز يک پيشينيهاي دارد و اين است که آدم يک صورتي را در خارج ديده تجريد ميکند و مثلاً از آن. ولي صورت معقوله که مثلاً کلي هست و هيچ زمينهاي در آن در نظام طبيعت از آن ديده نميشود درک اينها چگونه است؟ اصلاً سازوکار ادراک کليات چگونه است؟ و آن صورت چه موقعيت وجودي در جايگاه ذهن و نفس انسان دارد؟
از بحث صور محسوسه و صور متخيله زود عبور کردند چون خيلي نيازي به کنکاش علمي چنداني ندارد ولي بحث ادراکات کليه يعني صور معقوله بحثش بسيار جدي است خصوصاً با اختلاف نظر جدي که بين مشائين و جمهور حکما و حکمت متعاليه و شخص صدر المتألهين دارد که اين را هم متأثرند از نگرشهاي حکيمانه حکيم سهروردي در بحث علم، و هم نگرشهاي عرفاني که وقتي انسان صورت معقوله را درک ميکند چون اين صورت معقوله نزديکترين امري است که انسان با حقائق مجرده خارجي دارد. ملاحظه کنيد حقائق مجرد خارجي که مثلاً عقول هستند عالم مفارقات هستند مبدئات هستند ملائکه هستند اسماء الله هستند در مراحل برتر و امثال ذلک.
اگر ما بحث لوح محو و انبات داريم يا بحث لوح محفوظ داريم اينها کجايند؟ اين لوح محفوظ يا لوح محو و اثبات کجا هستند؟ اينها وحي بايد اينها را بيان فرموده است چه کسي بايد اينها را تفسير بکند که ما يک لوحي داريم بنام لوح محو و اثبات و يک لوحي هم داريم بنام لوح محفوظ يک لوحي هم داريم بنام امّ الکتاب از آن بالاتر هم که «إنه لدينا لعلي حکيم»؟ اين همه حقائق مجرده منزه از ماده و طبيعت اينها چهجوري به آنها دسترسي پيدا بکنيم؟ ما چه راهي براي دسترسي داريم؟ سر اينکه جهان غرب از اينگونه از مسائل متأسفانه بيگانه است و اصلاً فکرش را نميکند براي اينکه اين راهها را بر خودش بسته است در معرفتشناسي.
اگر بگوييم که بالخره انسان صور معقوله را درک ميکند صور معقوله يعني چه؟ يعني صورت کلي که منزه از ماده، غواشي ماده، حتي جزئيت، نه ماده دارد نه صورت دارد فقط معناست مثل معناي الإنسان الشجر الحجر. يا مثل الحلاوة الحموزة. الحلاوة که مدام ميگوييم صرف الشيء الذي ما کثرا من دو منضماتها العقل يري همين است. صرف الحقيقة التي ما کثرا من دون منضماتها العقل يري الآن شيريني خرما شيريني قند شيريني توت شيريني انجير اينها من دون منضمات که نيستند منضماند. شيريني توت، شيريني خرما شيريني عسل اينها همهشان با منضماتاند شما يک شيريني را فرض بفرماييد که «من دون منضماتها» باشد آن هم عقل يري. صرف الحقيقة التي ما کثرا» کثرت ندارد صرف است «الحموزة الحلاوة الرطوبة اليبوسة که اينها هيچ کدامشان منضم ندارند. نه ماده دارند نه عوارض و غواشي ماده دارند نه جزئيت دارند هيچ هيچ ندارند. ولي عقل اين را ميفهمد. ميبيند خدا رحمت کند حکيم سبزواري را. صرف الحقيقة التي ما کثرا من دون منضماته اين صرف الحقيقه همان صور معقوله است.
حالا آقايان ملاحظه کنيد ما يک صورت معقولهاي داريم که در ابتدا به آن نگاه ميکنيم مغبرا است عن بُعد است در حد مسائل انتزاعي است اما همين صورت معقوله يک حقيقت خارج است. ما يک حقيقت خارجي داريم بنام الحلاوة يک حقيقت خارجي داريم مثل العدالة اينها ملکات نفساني است العدالة الحسن الاحسان التفضل الکرامة اينها همه حقائق خارجياند شما که صورت معقولهاي از کرامت داريد که اين صورت معقول از کرامت «من دون منضماتها العقل يري» عقل او را بدون منضمات ميبيند. يک وقت يک منضماتي از شخصي دارد علمي را مطرح ميکند و يا دارد مالي را تقسيم ميکند يا دارد يک انفاقي ميکند يا ادبي و اخلاقي از خودش نشان ميدهد همه اينها کرامت است ولي اينها با منضماتاند «من دون منضمات» شما کرامت را تصور بفرماييد. «من دون منضمات» شما بخواهيد مسائل فضائل نفساني و اخلاق و فلان و فلان و فلان.
اخلاقي که در زيد است مثل قيافه زيد است عدالتي که در عمرو هست تعين دارد مثل خود عمرو است نه! العدالة. العدالهاي که من دون منضماتها العقل يري. شما ميگوييد العدلالة غير الشجاعة، اين عدالت که جزئيت ندارد ماديت ندارد صورت ندارد. نه تنها ماده ندارد صورت هم ندارد معناي خالي است. اينها همه حقائق خارجياند. اينها اصل وجود هستند اينها سرمايه انسان هستند. ما چون متأسفانه ارتباطمان با اينها قطع است به همينها دلخوشيم به همين زر و زيورها دلخوشيم اگر کسي دستش برسد به آنجا و بتواند العداله را مثلاً کرامت انساني را مشاهده بکند مگر اصلاً نگاه به طبيعت ميکند؟ نگاه به اين جلوهاي طبيعت و زر و زيورها ميکند؟ به مقام ميکند به مال ميکند؟ آن کرامت را که آدم ببيند آن فرشته است يک ملک است.
پرسش: ...
پاسخ: اين را بارها گفتيم شما نبايد اين سؤال را بکنيد مگر اينها کلي سعي نيستند؟ کلي سعي شخص است. اينها کلي ذهني نيستند. شما که نبايد اين سؤال را بکنيد. کلي سعياند و کلي سعي شخص است. شخص است يعني چه؟ يعني
پرسش: ...
پاسخ: بله آن کلي سعي است يعني يک حقيقتي است يک شخص است سعه وجودي دارد. بنابراين
پرسش: ...
پاسخ: هم صورت مادي است و هم صورت مجرده انشاء ميشود.
پرسش: شما فرموديد که ايجاد نيست ...
پاسخ: اين را گفتند ماديه را نفس ايجاد ميکند مجرده تا زماني که اتحادش حاصل نشود مظهر است ولي اگر رفت و متحد شد ميتواند مصدر باشد.
پرسش: متحد شد يعني آن اضافه اشراقيه که قرار ميگيرد در نفس ...
پاسخ: آن اضافه اشراقيه ديگر نيست اصلاً با خود مضاف مرتبط شد. اصلاً خودش منشأ ميشود خودش بهشت ميشود.
پرسش: بحث ايجاد را شما منکر ميشديد...
پاسخ: بخاطر اينکه الآن در اين سطح اين است.
پرسش: يعني دو تا سطح ...
پاسخ: بله حتي ميرود از بالاتر از اين ذوات نوري عقلي براي آنها ايجاد ميکند. حتي همين انسان وقتي رفت الآن کمالاتي که ملائکه دارند همه را از حقيقت نبويه دارند. آنها رفتند آنجا. ببينيد يک مرحله مظهرند يک مرحله مصدرند يک مرحله مولدند. خيلي فرق ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: بله. الآن ميخواهند بفرمايند پس ما فضاي بحثمان کجاست؟ ادراک کليات است. ببخشيد که ما در عالم حس و ماده و خيال هستيم ببخشيد انسان نيستيم! انسان از کليات شروع ميشود. انسان از نفس ناطقه شروع ميشود که نفس ناطقه يعني مدرک کليات. انسان و الا اينها در حيوان هم هست. در حيوان که حس هست ببخشيد الآن ميگويند که براي مثلاً حمار يک عينک سبز ميگذارند که اين علف خشک را سبز ميبيند چون او تخيل سبز دارد. تخيل سبز را دارد. تا زماني که براي ما چشم ما هم همين کارها را ميکنند روي چشم ما هم چنين چيزهايي ميگذارند ما همين زر و زيورها و مقامها را سبز ميبينيم فکر ميکنيم که اينها هنوز عينک ماست عينک دنيايي است که ما اين مقام و اين پست و اين صندلي و امثال ذلک را سبز ميبينيم کمال ميبينيم. ولي وقتي که اين عينک حجاب ماديت کنار رفت و آدم آنجا را ديد ميگويد اي بابا آنها سبزي واقعي است اينکه سبزي ظاهري است اينها را براي ما ساختهاند اينها که سبز نيست اينها پسفردا «کهشيم محتضر» ميشود. چقدر اين قرآن عزيز و کريم است به راحتي دارد توضيح ميدهد ميگويد اين است «کهشيم محتضر» هيچ! علف خشک است.
حالا آقايان بحث را ملاحظه بفرماييد در کجا بگرديم اين بحث را پيدا بکنيم؟ در ادراک کليات. يک بحث بسيار دقيق است ما بايد دنبال کنيم در بحث تجرديم خدا رحمت کند مرحوم ملاصدرا را و بزرگان از حکمت را که تجرد نفس ناطقي را ببينيد يک حکيم در و ديوار ميزند به در و ديوار ميزند که تا آنجا که ممکن است اين در و ديوار ميزند يعني در فضاي ادله و برهان دارد تلاش ميکند کوشش ميکند تا بتواند ادله و براهيني را براي تجرد نفس. وقتي تجرد حصل شد ادراک کليات براي ما امکانپذير است. تا زماني که ما در عالم ماده هستيم طبيعت هستيم جزئيت هستيم ادراک کليات نيست. چرا آقايان غربيها نسبت به اين مسائل استنکاف دارند؟ چون انسان را خلاصه کردند در همين ماده و ماديات و جزئيت. صور کلي چيست؟ صور کلي را ما نداريم و اصلاً انکار ميکنند. ما صور کلي نداريم ما هر چه داريم همين درخت است و همين امثال ذلک. حالا صورتهاي خيالي هم هست. حداکثر به عالم خيال بروند. نه خيال تجرد خيالي است مثلا فلان. نه، يک تجرد سطحي است.
در باب ادراک تجرد ادراک صور معقوله ميفرمايند که ما بايد ببينيم که چرا اين صور معقوله دير به ذهن ما ميآيند. ما دسترسيمان به اين صور معقوله بسيار سخت است چرا؟ الآن اين بحث امروز ما راجع به همين است. گاهي اوقات بخاطر ضعف مدرک است مدرک به جهت اينکه قوّت وجودي ندارد تلاش علمي نکرده و بعضيها ميدانيد که تمام تلاششان در همين بدنشان است اصلاً فکرشان کار بکند از عقل هيولاني در بيايند عقل بالملکه بالاتر باشد نيستند. اين طبيعي است که ضعف قواي ادراکي اجازه نميدهد که شما اين نور برتر را ببينيد. اين است. اين يک بحث که ديروز ما گذرانديم که فرمودند به ضعف مدرک برميگردد. گاهي اوقات هم به ضعف ادراک برميگردد که ديروز خوانديم امروز بحثمان در ارتباط با بحث مدرک است مدرکات گاهي اوقات خيلي ضعيفاند ولي گاهي اوقات چون خيلي قوياند قابل درک نيستند. مثلاً شما الآن کرم شبتاب يک نوري دارد اين نور در روز که اصلاً معلوم نيست که اگر هزار تا کرم شبتاب هم کنار هم راه بروند ما نميفهميم که اينها نور دارند. حالا اگر در تاريکي محضي باشد آدم ممکن است که ببينيد مثلاً اين است.
يک وقت به جهت ضعف مدرک است که انسان نميتواند چيزي را درک بکند اين را حالا خيلي کار نداريم اما اين مهم است يک وقت به جهت قوّت مدرک است چون مدرک قوي است و مدرک هم نميتواند تحمل بکند آن قوت مدرک را اين طبعاً درکش نميکند. مثلاً الآن در ارتباط با نور خورشيد ما چشم داريم خدا را شکر، خدا به آدم اين نعمت عظيم و ارزشمند را داده الحمدلله. ما چقدر ميتوانيم؟ ما يک مقداري اين شعاعها را با اين فاصله عظيمي که داريم اگر يک ذره شما برويد در آفتاب، ميبينيد که يا بايد عينک بزنيد يا دست روي چشم بگذاريد و فلان، توان نداريد که ببينيد. حالا چه برسد که خود آفتاب را ببينيم. خدا سلامت بدارد حاج آقا که مثال ميزنند ميگفتند وقتي که خورشيد را ظل ميگيرد ميگويند آن وقتي که خورشيد را ظل ميگيرد حالا ماه يا چيزي واسطه ميشود آدم مستقيم نبايد نگاه کند. چون اگر بخواهد مستقيم نگاه بکند چشم آسيب ميبيند.
الآن وقتي ما ميگوييم من به آفتاب نگاه کردم، آفتاب که براي چشم ما نگاه کردني نيست. ما با يک شعاع آفتاب مثلاً ده درجه بگوييم يا يک درجه بگوييم صفر بگوييم چه بگوييم نسبت به خورشيد!؟ درک ادراک باصره ما براي ديدن خورشيد ضعيف است يا بگوييم نه، قوّت مدرک است خورشيد چون خيلي نور دارد. چون او خيلي نور دارد ما در مقام تحمل نميتوانيم تحمل بکنيم. در ارتباط با مفارقات اينجوري است عقول اينجوري است مگر ميشود اصل العداله را فهميد؟ اصل الکرامة الإنسانية را يافت؟ اصل شجاعت را يافت؟ ما يک پرتوي يک گوشهاي. بله اگر علي بن ابيطالب باشد الشجاعة او وجود دارد او منشأ شجاعت است لذا ميگويند ميخواهند مثال بزنند «علي عدل» نه عادلٌ. عادل يعني کسي که از آن عدل برخوردار است. اما عدل يعني اگر کسي بخواهد خيلي مبالغه بکند ميگويد «زيد عدل». کرامت شرافت سخاوت سماحت عظمت اينها حقائقاند حقائق کليهاي هستند که اصطلاحاً به اينها ميگويند ذوات نوري عقلي که اين ذوات نوري عقلي رب النوعاند حالا اسمش را بگذاريم مُثل افلاطون يا رب النوع يا هر چه ميخواهيم بگذاريم. العدالة که فرد عقلاني است کلي است شخص است سعي است و همه اقسام عدالت من الاولين و الاخرين داخلش وجود دارد.
بله چنين چيزي ما داريم بنام العداله. يک نفر در غرب عالم يک حرف درستي ميزند ميگويد آفرين تو عادلي. يکي در شرق عالم يک حرفي ميزند يک اقدامي انجام ميدهد آفرين تو از عدالت برخورداري. همه اينها از يک فرد عقلاني دارند متأثر ميشند. اينها افراد عقلاند اينها منضماتاند اگر کسي بتواند صرف الحقيه را که «من دون منضماتها» هست ببيند آن ميشود حقيقت صرف و کمالي که ديگر کلي است و صورت معقوله را از آن ميگيريم. صورت محسوسه از اين عدالت زيد بيروني ميگيريم. صورت محسوسه را از اين شجاعتي که شخص در اينجا نشان داده ميگيريم. صورت محسوسه را. ولي صورت کليه را چه؟ انسان در سايه صور کليه انسان است مابقياش انسان نيست. انسان از آنجا شروع ميشود. تا قبل از آنجا ما حيات نباتي و حيات حيواني داريم. اگر قدرت اين را يافتيم که آنجا آن را بيابيم.
اين ارتباط با او يک وقت خيلي نزديک است خيلي آدم قوي است قواي ادراکياش قوي است تحملش بالاست مستقيماً با آن تماس ميگيرد. با اصل عدالت تماس ميگيرد با عدالت متحد ميشود و ميشود عدل. اگر شما ببينيد که در قرآن جايگاهي هست که بعضي وقتها ميفهميم «لهم درجات» بعضي وقتها ميگويد «هم درجات» يعني اينها به همانجا رسيدند. آنها صاحب مقامي هستند که اصلاً بعضيها بهشت مشتاق آنهاست. بهشت مشتاق آنهاست. بهشت يک ملکه وجودي است. بهشت يک حقيقت وجودي است. همه بهشتيها که ما روي زمين داريم که اينجا باغ هست آنجا راغ هست آنجا نعمت است آنجا لذت هست آنجا فلان، همه بهشتيها از يک بهشت دارند لذت ميبرند آن بهشت عقلي است. همه بهشتيها يعني نعمتهاي بهشت که اينجا اصلاً پيدا نميشود اينجا سايهاش اگر باشد از آن حور و قصوري که تعريف ميکنند اينجا نيست «مثل الجنة التي وعد المتقون» است مثلش است. «انهار من لبن غير آسن» يا «من عسل» فلان «لم يتغير طعمه» اينها کجاست؟ نهرهايي از عسل و از اينجوري است. آفرين به اين عرفاي ما چه زيبا اين را توصيف ميکنند در غزلياتشان آفرين! واقعاً چه لذتي دارد. همه ما را از اينها محروم کردند از اين غزليات اين بزرگان که اينها رفتند و ديدند و چون نميتوانند اينجوري تعريف بکنند، با چه تعريف بکنند؟ ما در جمع خاص خودمان ميخواهيم حرف بزنيم نميتوانيم. آنجا چهجوري بگويند؟ چارهاي نيست که به مژگان و فلان و نسيم و با لب و ابرو و با اين مسائل ما را مشغول کنند و الا آن حقائق که اينجوري نيست.
الآن سخن اين است بحث امروزمان را فارغ نشويم. بحث امروز اين است که ادراک کليات آن هم براساس حرکت جوهري، ببينيد ادراک کلياتي که مشائين ميگويند خيلي باعث نشأه وجودي انسان نميشود. چرا؟ يعني انسان اينجا نشسته تجريد ميکند از ماده از جزئيت از غواشي از عوارض تجريد ميکند تجريد ميکند هيچ خودش بالا نرفته. کلي را درک ميکند يک کلي مفهومي گيرش ميآيد. آقايان فرق بين حکمت متعاليه و حکمت مشاء فرق زمين و آسمان نيست. فرق سرا و ثريا نيست. مرحوم صدر المتألهين ميگويد ادراک کلي اين نيست که همين جا بنشيني نفست همين باشد بعد بگوييد که من تقشير کردم جزئيت را کنار گذاشتم ماده را کنار گذاشتم عوارض را کنار گذاشتم و از انسان يک مفهوم الإنسان گرفتم. نه! ميگويد که تو حرکت اشتدادي پيدا ميکني حرکت جوهري پيدا ميکني از حس به خيال ميآيي از خيال به عقل ميآيي از عقل ميروي به آن حقيقت کليه و با آن حقيقت کليه ارتباط وجودي برقرار ميکني. اصلاً قابل مقايسه است اين دو تا تفکر؟ حکمت مشاء بسيار محترم، اما قابل مقايسه نيست.
ميگويد شما در ادراک کليات اينجور نيست که همينجا بنشيني همان زيد باشي بدون هيچ چيزي بخواهي يک کلي بفهمي. اين کلي کلي مفهومي است به درد نميخورد. اين کلي کلي مفهومي ذهني است اما آن کلياي که ما به عنوان صورت معقوله داريم براي شما از جايگاه اشتداد و حرکت جوهري و اينجا ايجاد ميکنيم شما متحد ميشوي با او. لذا فرق بين حکمت مشاء و حکمت متعاليه در اينگونه از امور قابل مقايسه نيست. الآن ايشان ميگويند حالا اين عبارتها عبارتهايي است که لذا آخرش يک تعبيري دارد ميگويد ما را ببخشيد ما مثل اينکه از مسائل فلسفيمان دور شديم ذوقي و عرفاني شديم برميگرديم دوباره. تعبير آخر را نگاه کنيد همين بحث امروز آخرش را نگاه کنيد «کأنا قد کدنا أن نخرج من اسلوب المباحثة فالنعد الي ما کنا فيه» مثل اينکه ما از اسلوب مباحثه داريم خارج ميشويم.
بله، اين عرفان است. حکمت متعاليه ما را به آنجا ميرساند بعد ميگويد مثل اينکه ما داريم از موقعيت حرفي خودمان خارج ميشويم. ما بايد برگرديم ما فيلسوف هستيم ما بايد فلسفي حرف بزنيم. تا آنجا که ممکن است اينها بايد فيلسوف ... برگرديم به بحث خودمان. پس نخوانيم؟ زمان نداريم.
پرسش: ...
پاسخ: بله اگر آقايان درس داشته باشند ما نخوانيم. راستي فردا هم بنده به مناسبت حوزه آمل افتتاح شده ما ميخواستيم پنجشنبه برويم گفتند پنجشنبه حوزه آنجا تعطيل است و متأسفانه مجبور شديم که ما امشب بايد برويم که فردا در درس آنها شرکت بکنيم ... إنشاءالله اجازه بدهيد که اين بحثها کاملتر بشود روز شنبه ميخوانيم به اميد خدا. ببخشيد دوستان در فضاي مجازي ضمن سلامتي و تشکر از محبتهايي که ميفرماييد ما فردا توفيق خدمت نداريم إنشاءالله شنبه به عنايت الهي.
«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»