« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/11/15

بسم الله الرحمن الرحیم

/ رحيق مختوم /الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية / رحيق مختوم /

 

بحث در اشارات فصل دوم از مباحث وجود ذهني بود و روشن شد که در مقام هستي‌شناسي همان‌گونه که وجود خارجي در خارج محقق است در ذهن هم وجودي محقق است که اين شأنيت حکايت دارد و جز يک ظل و ظهور ظلي و يا وجود ظلي چيز ديگري نيست. اما آيا اين ظهور ظلي ظهور ظلي علم است که در نفس قرار دارد به عنوان يک وجود خارجي يا ظهور ظلي معلوم خارجي است که در بيرون از نفس قرار دارد؟ اينها مسائلي بود که الحمدلله در جلسات گذشته گذشت و اکنون در ادامه اين به اشارات بعدي مي‌رسيم.

به اشاره ششم رسيديم. در اشاره ششم همين معنا را که اگر گفتند وجود ذهني ظهور ظلي است مراد از ظهور ظلي ظهور علمي است که در نفس قرار دارد. تفاوت بين وجود ذهني و وجود خارجي بسيار ظريف و باريک است و اگر کسي بين وجود ذهني و وجود علم تفاوت و امتياز قائل نشود دچار اشکالات عديده‌اي خواهد شد که بعضي‌ها را إن‌شاءالله ملاحظه خواهيد فرمود که امروز إن‌شاءالله اشاره مي‌کنند. لذا ما اشاره ششم مي‌خوانيم توضيحات جانبي را هم بيان مي‌کنيم و بعد إن‌شاءالله به اشاره بعدي.

مي‌فرمايند که ششم: بايد در تفکيک امور سه‌گانه زير دقت شود امور سه‌گانه همان‌طور که بيان شد ما يک معلوم خارجي داريم که در خارج وجود دارد. يک علم داريم که اين هم وجود خارجي است اما جايش در نفس است. و چون علم يک حقيقت ذات اضافه است يک چيزي را روشن مي‌کند آن امري را که روشن مي‌کند را به عنوان ظهور ظلي يا وجود ذهني او مي‌دانند که آن مورد بحث است. فقط سخن اين است که آيا در مقام اتحاد بين عالم و معلوم چه اتفاقي دارد مي‌افتد؟ اگر به درستي مسئله تحرير بشود به تعبير استاد و نه اينکه شرح و توضيح. شرح و توضيح کافي نيست. بايد تحرير بشود که موقعيت علم کجاست؟ موقعيت معلوم خارجي کجاست؟ موقعيت معلوم ذهني کجاست؟ اينها را اگر ما از همديگر تحرير کنيم و جدا بکنيم و همه اينها را آزاد بکنيم اين اشکالات اصلاً به تعبير استاد سخيف خواهد بود و اصلاً اشکالي هم نمي‌ماند. بايد در تفکيک اين امور سه‌گانه زير دقت شود.

يک: الأول وجودي حقيقي و خارجي که در نفس موجود بوده حالا اين وجود خارجي يا از آن مفهوم انتزاع مي‌کنيم آن‌گونه که صدرا انتزاع کرده است يا ماهيت انتزاع مي‌کنيم آن‌گونه که ديگران انتزاع مي‌کنند و مفهوم يا ماهيت علم از آن حکايت مي‌کند. اين يک مسئله. دو، پس علم يک حقيقت خارجي است و از اين حقيقت خارجي يک مفهومي ما انتزاع مي‌کنيم بنام مفهوم علم. مثل اينکه يک وجودي در خارج هست ما از آن به عنوان مفهوم وجود انتزاع مي‌کنيم اين يک. دو: ماهيت علم که به تبع آن وجود موجود مي‌شود بله هر حقيقتي يک ماهيتي همراه اوست براساس نظر مشهور يا مفهومي انتزاع مي‌شود. ماهيت علم که به تبع آن وجود موجود شده براساس نظر مشهور و يا مفهوم علم که آن وجود خارجي محقق در نفس مصداق آن است. شما بفرماييد که آقا مفهوم مصداقش کدام است؟ مصداقش در نفس است بنام حقيقت علم. گاهي وقت‌ها مصداق در خارج است مي‌گوييم وجود خارجي مصداقش در خارج است. يک وقت مي‌گوييم نه، مصداقش در نفس است و اين مفهوم ذهني از او دارد حکايت مي‌کند هيچ اشکالي ندارد حاکي است.

و يا مفهوم علم که آن وجود خارجي محقق در نفس مصداق آن است. اين دو. سه: اينجا مهم است و سوم: معلوم که در سايه علم وجود داشته و خود هيچ وجودي که مختص به آن بوده و ممتاز از وجود علم باشد ندارد. ما يک چيزي را به عنوان اينکه علم يک حقيقت ذات اضافه است برخلاف مثلاً ألم و لذت و عدالت و شجاعت و امثال ذلک آنها يک حقايق نفسي هستند در نفس به صورت يک جوهر وجود دارند. اما علم چون يک حقيقت ذات اضافه است علم کشف است دارد از چه چيزي کشف مي‌کند؟ اصلاً معلوم خارجي ممکن است وجود نداشته باشد معلوم خارجي اصلاً وجود نداشته باشد اين دارد در ذهن در حقيقت يک چيزي را ايجاد مي‌کند به عنوان مثلاً تصور اجتماع نقيضين، تصور شريک الباري، علم به شريک الباري، به اين مفهوم و اين حقيقت خارجي، حقيقتي که مصداق براي او نيست. يک مفهومي هم از او دارد حکايت مي‌کند محذوري ندارد در ذهن هم هست هر دو در ذهن است.

سوم معلوم که در سايه علم وجود داشته و خود هيچ وجودي که مختص به آن بوده و ممتاز از وجود علم باشد ندارد. به عبارت ديگر ما اين معلوم ذهني ما يک حقيقت خارجي نيست عينيت ندارد فقط ظليت دارد فقط حکايت دارد همين. هيچ اثري، چون وجود خارجي يک وجود منشأ اثر است اين وجود که منشأ اثر نيست اين فقط دارد از يک حقيقتي و از يک مصداقي حکايت مي‌کند همين.

پرسش: ...

پاسخ: ظل همين علم که در نفس وجود دارد.

پرسش: ...

پاسخ: ببينيد علم مگر حقيقت ذات اضافه نيست؟ اولاً پس علم را حقيقت خارجي بدانيم، يک؛ اين حقيقت خارجي جايش در نفس هست، دو؛ اين حقيقت خارجي ذات اضافه است، سه؛ اين آن چيزي که اضافه مي‌شود به آن عبارت است از معلوم ذهني، چهار؛ اين معلوم ذهني هيچ اثر خارجي ندارد جز حکايت و ظل آن علم چيز ديگري نيست، همين.

پرسش: ...

پاسخ: خودش به چيزي اضافه مي‌شود. علم مثل چراغ است اين چراغ منبر را روشن مي‌کند صندلي را روشن مي‌کند فرش را روشن مي‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: الان نفس وقتي به يک حقيقتي علم پيدا کرد مثلاً به حقيقت الإنسان علم پيدا کرد حالا اين علم يک وقت «عن قرب» است شهود است که حاصل نشده است. ولي «عن بُعد» است که آن الإنسان کلي است اين الإنسان کلي کجاست؟

پرسش: در عالم ذهن است.

پاسخ: يعني نفس شماست يک مفهومي از او دارد حکايت مي‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، ملاحظه بفرماييد. اين علم يک وجود خارجي است يعني چه؟ يعني آثار و منشأ الآن وقتي شما طبيعت الإنسان را تصور مي‌کنيم يا يک مفهومي از الإنسان در ذهن شماست اينها يکسان نيست. يک حقيقتي است بنام الإنسان يک حقيقتي است نوع است نوع انساني است و اين نوع مرکّب است از جنس و فصل و همه ويژگي‌ها و حقائقي که در نفس در خارج است در اينجا هم به عنوان يک حقيقت خارجي وجود دارد به عنوان علم. اين حقيقت خارجي که مصداق است يک مفهومي از او حکايت مي‌کند اين مفهوم مي‌شود ظل او. در حقيقت دارد از او حکايت مي‌کند لذا اين را مي‌گوييم معلوم، اين را مي‌گوييم علم. اگر تفکيک فوق

پرسش: ...

پاسخ: اينکه معلوم است که هيچ، درخت خارجي است. من به اين درخت خارجي به عنوان الشجر علم پيدا کردم. يک وقت است که همين مي‌آيد در ذهن من چرا؟ چون اين شجر اگر سوزانده بشود و از بين برود خود شجر در ذهن هست يا نيست؟ اين چيست؟ اين را که از بين مي‌رود يا اصلاً معدوم ممکن، يک ممکني معدوم است شما آن را توانستي معدوم کني و در ذهنتان بياوريد آن معلوم ذهني و معلومي که ... به صورت علم در نفس من شکل مي‌گيرد. وقتي آن شکل گرفت چرا دارند اين تفکيک را قائل مي‌شوند؟ چون ما نمي‌توانيم خودمان را وابسته کنيم چون علم يک حقيقت مجرد است آن خارجي که به ذهن نمي‌آيد. اين زيد خارجي يا الإنسان يا انساني که در خارج است به ذهن نمي‌آيد اين خارجيت عين ذات اوست اين هيچ. پس چه چيزي مي‌آيد به نفس ما؟ اگر بخواهد اين بيايد در ذهن، وقتي اين از بين رفت چرا اين مي‌ماند؟ اگر اين مي‌خواست بيايد چطور بعد از بين رفتن اين همچنان در ذهن ما هست؟ اين نشان اين است که ما يک واقعيت ديگري داريم بنام علم به انسان الإنسان به آن علم داريم اين علم در صحنه نفس ماست. حالا اين علم اگر «عن قرب» اتفاق بيافتد آدم با حقيقت عين خارجي ارتباط پيدا مي‌کند نه آن عين خارجي مادي بلکه با عين خارجي عقلاني که نفس با آن موجود مجرد ارتباط دارد. اينجاست که اتحاد عالم و معلوم شکل پيدا مي‌کند. نه با اين خارجي که مادي است و حجاب دارد و اينها.

پرسش: ...

پاسخ: لذا ديروز و پريروز هم عرض کرديم شما اين اشارات را پس براي چه مي‌خوانيد؟ ببينيد ما گفتيم که دو مرتبه مجاز داريم يک مجاز در ذهن شکل مي‌گيرد مجاز دوم در خارج. ملاحظه بفرماييد اين اشاره پنجم را ملاحظه کنيد. اين عين عبارت حاج آقا است که دو مرتبه در خارج است چون اين مهم است در اينجا ... صفحه 97 را نگاه کنيد سطر سوم و چهارم سه امر است اول واقعيتي که در نفس تحقق پيدا مي‌کند که علم است دوم: مفهوم يا ماهيتي که از آن وجود خارجي بنام علم دريافت مي‌شود. سوم: ماهيت معلوم که در پرتو علم ظاهر مي‌گردد. ماهيت درخت وقتي که علم به آن حاصل مي‌شود که همان مي‌شود حالا شکي نيست که علم يک واقعيت خارجي است، يک؛ و اما معلوم از واقعيت خارجي کاملاً بي‌بهره است و تنها در سايه و پناه علم به بياني ديگر به وجود ظلي علم موجود است. حالا وجود ذهني که در ظل وجود علم موجود است نظير وجود سايه‌اي است که در پناه وجود درخت حاصل مي‌گردد. وجود درخت مثل فلان، اما پايين‌تر ... تصريح فرمودند که دو مورد است.

در صفحه 99 توضيح آنکه، الآن همين جا را اتفاقاً داريم مي‌خوانيم توضيح آنکه در صفحه 99 ملاحظه کنيد در نگاه ابتدايي همان واقعيت خارجي به دليل آنکه به بساطت و از ناحيه صورت علمي معلوم انسان مي‌شود معلوم بالعرض خوانده مي‌شود، يک؛ و در برابر آن صورت ذهني معلوم بالذات گفته مي‌شود که علم است و لکن با تحليل ياد شده معلوم بالذات همان وجود علم است، يک؛ و صورت ذهني معلوم بالعرض بوده، دو؛ و در نتيجه واقعيت خارجي که به واسطه صوت ذهني در معرض آگاهي نفس قرار مي‌گيرد به دو واسطه معلوم بالعرض مي‌باشد. ...

يعني چه؟ يعني ما يک حقيقت خارجي داريم بنام علم. اين علم سايه‌افکن است و سايه‌اش مي‌آيد وجود ذهني يا ظهور ظلي مي‌سازد. اين مي‌شود معلوم بالعرض ما. معلوم بالذات ما چيست؟ همان علم است. آن علم معلوم بالذات است اين مي‌شود معلوم بالعرض يعني چون به عرض آن تحقق دارد. و اين دارد از اين حکايت مي‌کند به يک معنايي که اين باز مي‌شود معلوم خارجي مي‌شود معلوم بالعرض درجه دو. مجاز اندر مجاز را اينجا مي‌گويند. مجاز اندر مجاز که اين دو تا مجاز از يک حقيقت الهام مي‌گيرند.

باز برگرديم به همين: اگر تفکيک فوق رعايت شود آنچه در گفتار حکما مبني بر معلوم بالذات بودن صورت ذهني و معلوم بالعرض بودن حقائق خارجي گفته مي‌شود معناي دقيق‌تري مي‌يابد. دقت کنيد الآن آقايان حکما چه مي‌گويند؟ الآن حکماء مي‌گويند ما يک معلوم بالذات داريم يک معلوم بالعرض. معلوم بالذات چيست؟ يعني همان چيزي است که ما از خارج مي‌گيريم. مشهور اين‌جور مي‌گويد. مي‌گويد يک شجر خارجي است آنکه معلوم بالعرض است چون آنکه الآن بالذات پيش ما است اين است. ما از اين به آن مي‌رسيم چون صورت او در نزد ماست آنکه در خارج است آنکه از آن يک صورت گرفتيم آمده در نفس ما، اين شده معلوم بالذات اين مي‌شود معلوم بالعرض. اين حرف مشهور است.

حضرت استاد مي‌فرمايند با اين نگاهي که الآن جناب ملاصدرا دارد اين دقيق‌تر مي‌شود يعني چه؟ يعني آن معلوم بالعرض به جاي خودش معلوم بالعرض است همين که الآن شما معلوم بالذات مي‌دانيد اين معلوم بالعرض است. معلوم بالذات چيسث؟ علم است. که آن اولاً و بالذات معلوم است علم را ما داريم او سايه مي‌اندازد معلوم بالعرض درست مي‌کند و اين هم از آن خارج را درک مي‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: دوم مي‌شود براساس تحليل ملاصدرا. اگر تفکيک فوق رعايت شود آنچه در گفتار حکما مبني بر معلوم بالذات بودن صور ذهني و معلوم بالعرض بودن حقائق خارجي گفته مي‌شود معناي دقيق‌تري مي‌يابد يعني چه؟ زيرا آنچه که علم است و عالم مطابق با اصل اتحاد عاقل و معقول با آن متحد و يگانه مي‌شود يک: مفهوم علم دو: يا صورت ذهني که در پرتو علم حاصل مي‌شود نيست. علم چيست؟ بلکه وجود علم است. به عبارت ديگر: آقاي عالم با چه متحد مي‌شود؟ با وجود علم، نه با ماهيت يا مفهوم علم و نه با وجود ذهني و نه با وجود خارجي. خيلي‌ها آمدند گفتند که الآن اگر اين شما که مي‌گوييد اتحاد عاقل و معقول جناب شيخ احمد احصايي مي‌گويد مگر شما نمي‌گوييد اتحاد عالم و معلوم؟ الآن من به اين بخاري و گرمايش علم پيدا کردم پس من بايد گرمم بشود! بنده خدا تو وقتي تحليل وجودشناسي نکني اين اصلاً معلوم بالعرض دست دو است آنکه اتحاد پيدا مي‌کند وجود عالم است با وجود علم. علم به اين چراغ، نه اين چراغ. علم به حرارت نه به حرارت. علم به حرارت براي عالم هست و عالم با علم به حرارت متحد مي‌شود نه با معلوم خارجي و نه با معلوم ذهني بلکه با وجود علم حتي با ماهيت و يا مفهوم علم هم متحد نمي‌شود. اينجا الآن دارند اينها إن‌شاءالله مباحثي است که جلد سوم شما راحت هستيد اين بحث‌ها اگر إن‌شاءالله اينجا ديده بشود جلد سوم خيلي شما راحت مي‌توانيد جلو برويد. چون اين بحث‌ها بيان شده است.

زيرا آنچه که علم است، يک؛ و عالم مطابق با اصل اتحادعاقل و معقول با آن متحد و يگانه مي‌شود مفهوم علم، يک؛ يا صورت ذهني که در پرتو علم حاصل مي‌شود نيست پس با چه متحد مي‌شود؟ بلکه وجود علم است. يعني عالم با وجود علم متحد مي‌شود. شما علم به چراغ داريد علم به گرما داريد گرما متعلق علم است نه خود علم. علم با عالم متحد مي‌شود. پس وجود علم، علم و معلوم بالذات است. پس معلوم بالذات ما چيست؟ چون ما معلوم بالذات داريم و يک معلوم بالعرض. آنکه ذاتاً در نزد ما حاضر است به آن مي‌گويند علم يا معلوم بالذات. پس ما اول علم داريم از ناحيه علم ذات اضافه ظهور ظلي شکل پيدا مي‌کند. پس وجود علم، علم و معلوم بالذات است، يک؛ و صورت ذهني حاصل از آن، اينجا ويرگول دارد و صورت ذهني حاصل از آن، معلوم بالعرض مي‌باشد.

و اما واقعيت خارجي که محکي صورت ذهني بوده ماهيت موجود به وجود ذهني در خارج به آن متلبّس مي‌گردد به دو واسطه معلوم بالعرض است. به دو واسطه اينجاست پس ما يک علم داريم که معلوم بالذات است يک معلوم در ذهن داريم که ظهور ظلي است و معلوم بالعرض است و يک معلوم هم در خارج است که اين دارد از او حکايت مي‌کند و مي‌شود معلوم بالعرض درجه دوم. اما واقعيت خارجي که محکي صورت ذهني بوده ماهيت موجود به وجود ذهني در خارج به آن متلبس مي‌گردد البته اين به دو واسطه معلوم بالعرض است توضيح همين است همين نکته را توضيح مي‌دهند همين دو سه سطر را توضيح اينکه، در نگاه ابتدايي همان واقعيت خارجي به دليل آنکه به بساطت و از ناحيه صورت علمي معلوم انسان مي‌شود معلوم بالعرض خوانده مي‌شود اين حرف‌هاي مشهور است. ابتدائاً همين را مي‌گويند که واقعيت خارجي را که ما ديديم شجر را که ديديم به دليل آنکه به بساطت و از ناحيه صورت علمي چون مي‌گوييم که علم چيست؟ مي‌گوييم صورت حاصله از اشياء لدي النفس است. پس آن صورت حاصله اول معلوم بالذات مي‌شود اين مي‌شود معلوم بالعرض يعني ما فرض کنيد يک ميزي در خارج هست ما به آن علم پيدا کرديم اين صورتي که از اين براي ما آمده اين معلوم بالذات ماست در نظر اول. در ابتداي مشهور، اين معلوم بالذات است اين مي‌شود معلم بالعرض.

بعد از اينکه روشن شد که علم اين صورتي که هست معلوم بالذات نيست آنکه علم هست به حقيقت ميز، آن در حقيقت علم است معلوم بالذات آن است. اين صورت مي‌شود معلوم بالعرض درجه يک، آن خارج هم مي‌شود معلوم درجه دو. توضيح آنکه در نگاه ابتدايي همان واقعيت خارجي به دليل آنکه به وساطت و از ناحيه صورت علمي معلوم انسان مي‌شود آن خارجي مي‌شود معلوم بالعرض و در برابر آن صورت ذهني معلوم بالذات گفته مي‌شود. يعني آنچه که در ذهن است معلوم بالذات است اين حرف اول. حرف متوسط. و لکن با تحليل ياد شده که علم يک حقيقت خارجي است و جايش در نفس است و لکن با تحليل ياد شده معلوم بالذات همان وجود علم است و صورت ذهني معلوم بالعرض بوده و در نتيجه واقعيت خارجي که به واسطه صورت ذهني در معرض آگاهي نفس قرار مي‌گيرد به دو واسطه معلوم بالعرض مي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اول معلوم بالذاتي که در نفس است. آن اولي مي‌شود مجاز اول.

پرسش: ...

پاسخ: علم که حقيقت است آن معلوم بالذات است. آن يک سايه مي‌افکند اين صورت اولي مي‌شود معلوم بالعرض اولي.

پرسش: اين ظهور ظلي است.

پاسخ: بله احسنتم. آن مي‌شود مجاز اندر مجاز.

پرسش: ...

پاسخ: اصلاً ما علم به بخاري داريم نه به گرما. ببخشيد اين بنده خدا مي‌گويد همين الآن مي‌خواهيم بخوانيم اجازه بدهيد.

هفتم: شناخت امتياز وجود ذهني و علم و تفاوت دو فصلي که پيرامون آنها شکل مي‌گيرد يعني فرق بين علم و وجود ذهني زمينه بسياري از اشکالات وجود ذهني و همچنين برخي از اشکالات مسئله اتحاد عاقل و معقول را از بين مي‌برد. کساني که از امتياز اين دو امر عاجز مانده‌اند در پاسخ از اشکالاتي که بر وجود ذهني مطرح شده گرفتار آمده و در نتيجه به انکار وجود ذهني کشيده شدند. حالا همين جاست. از جمله اشکالاتي که در بحث اتحاد عاقل و معقول با توجه به امتياز وجود ذهني و علم مندفع مي‌شود اشکالي است که شيخ احمد احصائي در نوع نوشته‌هاي خود بر اتحاد عاقل و معقول وارد نموده به اين بيان که اگر عاقل به معقول متحد شود کسي که تصور کفر را مي‌نمايد بايد کافر بشود. جواب چيست؟ پس اولا ما تصور کفر مي‌کنيم نه کفر. آن زماني که بحث اتحاد است اتحاد عالم و معلوم است معلوم ما علم به کفر است نه اينکه کفر باشد کفر يک حقيقتي است معاذالله انکار است رد است الحاد است اين يک حقيقتي است عالم به انکار عالم به الحاد که ملحد نيست اين مطلب اول است و ثانياً اينکه آنکه در خارج است که مورد اتحاد نيست الآن بيان مي‌کنند.

پاسخ اشکال: براساس امتياز اين است که عاقل با وجود و هستي علم متحد مي‌شود نگاه کنيد عاقل يا عالم با وجود علم متحد مي‌شود اما ماهيت يا مفهوم علم که وجود تبعي دارد يا معلوم که فاقد وجود حقيقي و خارجي بوده و از وجود ظلي برخوردار است کاملاً از مدار اتحاد مزبور خارج مي‌باشد. اين اشکالات اينکه مي‌گويند «و أنکر الذهني قوم مطلقا» اولاً وجود ذهني را با وجود علم قاطي کرده و دو: چون محور اتحاد را نمي‌دانسته که چيست گفته اگر کسي کفر را تصور کند بايد کافر بشود پس بنابراين رد کردند که گفتند ما وجود ذهني نداريم. اين‌جوري مي‌شود. گاهي وقت‌ها اشکالات به حدي قوي است به ظاهر که آدم يک واقعيتي را بايد انکار بکند. اين همه ادله‌اي که گفتند علت غايي قبل از اينکه در خارج تحقق پيدا بکند اول در نفس تحقق پيدا مي‌کند. جايش در نفس است وجود ذهني دارد مي‌گويد اگر ما قائل به وجود ذهني بشويم بايد اين حرف‌ها را هم بپذيريم. چون نمي‌توانيم بپذيريم پس زيرش را بزنيم و کلاً زدند کنار. اين اشکالات را حضرت استاد مي‌فرمايند که اگر فرقي بين وجود ذهني و علم گذاشته نشود اين اشکالات ريشه اين را مي‌کَند و طبعاً منتهي مي‌شود به انکار وجود ذهني.

آنچه ميزان کفر است وجود واقعي و خارجي کفر مي‌باشد و آنچه که عالم با آن متحد بوده و معلوم بالذات وي مي‌باشد همان وجود علم است. در پرتو وجود علم و اتحادي که عالم با آن پيدا مي‌کند ماهيت کفر که موجود به وجود ظلي است مورد علم قرار مي‌گيرد. بنابراين ماهيت کفر وقتي که به وجود ظلي و ذهني موجود است با تحليل و تبييني که صدر المتألهين ارائه مي‌دهد تنها با حمل اوّلي ذاتي کفر است و به حمل شايع چيزي جز معلوم نيست. ملاحظه بفرماييد يک شخصي تصور مي‌کند کفر را. تصور مي‌کند کفر را. اين تصور کفر يک ماهيتي دارد اين ماهيت به تبع آن تصور که وجود هست در ذهن است. اولاً اين علم است و کفر نيست انساني که معاذالله کافر است الآن بحث علم به کفر نيست گاهي وقت‌ها علم به کفر هم ندارد همين‌جور الحاددارد همين‌جور انکار مي‌کند همين‌جور تکذيب مي‌کند. اين حقيقت تکذيب و حقيقت انکار مي‌شود کفر. ولي عالم به کفر يعني اين حقيقت را به آن علم دارد که انسان کافر چگونه انساني است؟ علم دارد که حقيقت کفر الحاد است انکار است تکذيب است و اين عالم با اين علم متحد است نه متعلق اين علم که کفر باشد و فلان باشد که ماهيتش باشد.

ماهيت کفر وقتي که به وجود ظلي و ذهني موجود است با تحليل و تبييني که صدر المتألهين ارائه مي‌دهد تنها به حمل اوّلي ذاتي کفر است ولي به حمل شايع چيزي جز علم يا معلوم نيست. اينکه الآن تصور مي‌کنيم کفر را اين به حمل اوّلي کفر است ولي به حمل شايع علم است و معلوم است. و به همين دليل هيچ يک از آثار کفر بر آن مترتب نمي‌شود. غفلت و ناآشنايي دقت کنيد به فرق دقيق و ظريف علم و وجود ذهني آثار عميقي را که از اين بحث حاصل مي‌شود گرفتار نقدهاي مبتذل و سخيف مي‌گرداند. نقد الآن همين است که جناب احمد احصايي چنين حرفي زده که اگر کسي معاذالله کفر را تصور کند چون اتحاد عاقل و معقول است پس اين آقا عاقل است کفر معقول است اتحاد مي‌شود عاقل و معقول، و معاذالله انسان کافر مي‌شود. اين فرق بين وجود ذهني و ... اصلاً اين چقدر اين را پايين آورده اين مسئله را تا روشن بشود.

هشتم در هر يک از دو مسئله وجود ذهني و علم، دو مطلب مهم است يک: اول اثبات اصل علم يا اصل وجود ذهني و مطلب دوم يک سطر پايين‌تر است ببينيد ما دو تا مطلب مي‌خواهيم بگوييم مطلب اول چيست؟ اين مطلب اول خودش دو قسم دارد اول اثبات اصل علم يا اصل وجود ذهني است. بعد دوم تبيين کيفيت و چگونگي ارائه واقع به وسيله آنچه که در نفس موجود است. مطلب دوم همان بحث ارزش معلومات است که از مسائل اساسي شناخت است. هر يک از دو مسئله وجود ذهني و علم، دو تا مطلب مهم دارند هر کدامشان يکي بياييم و به لحاظ هستي‌شناسي بگوييم هستي علم داريم دو: اين علم چون ذات اضافه است يک معلومي را به همراه خودش دارد. اين در ارتباط با هستي علم است. و حتي هستي وجود ذهني. وجود ذهني چيست؟ وجود ذهني عبارت است از آن ظلي که از علم مي‌تابد ظهور ظلي است.

پس در باب هستي‌شناسي ما دو مطلب داريم؛ يک: هستي علم، دو: هستي وجود ذهني. حالا مطلب دوم چيست؟ مطلب دوم اين است که ما برويم سراغ ارزش اين علم که آيا اين چقدر واقع‌نمايي دارد؟ اين دو تا

پرسش: ...

پاسخ: بله اين دو تا شده اول. چون هستي‌شناسي است ما هستي‌شناسي علم و هستي‌شناسي وجود ذهني است اين را مي‌گذاريم کنار. بعد مي‌آييم به لحاظ ارزش علمي اينها را نگاه مي‌کنيم که آيا اينها چقدر واقع‌نمايند؟ ارزش واقع‌نمايي اينها را مي‌خواهيم بدانيم. علم چقدر واقع‌نمايي دارد؟ و اين وجود ذهني چقدر واقع‌نمايي دارد ملاحظه بفرماييد در هر يک از دو مسئله ذهني و علم دو مطلب مهم است يک: اثبات اصل علم يا اصل وجود ذهني. و مسئله دوم اين است که کيفيت تبيين کيفيت و چگونگي واقع به وسيله آنچه که در نفس موجود است و مطلب دوم همان بحث ارزش. اين مطلب دومي که الآن ما گفتيم همان بحث ارزش معلومات است.

ملاحظه بفرماييد پس ما دو تا مقام روشن داريم ما يک مقام اول داريم اثبات اصل علم و اثبات اصل وجود ذهني، اين يک؛ مقام دوم بحث و مطلب دوم بحث چيست؟ ارائه واقع‌نمايي يا ارزش واقع‌نمايي علم و وجود ذهني که اين دو تا بايد براي ما روشن بشو. مطلب دوم تبيين کيفيت و چگونه ارائه واقع به وسيله آنچه که در نفس مجود است. و مطلب دوم که همين الآن گفتيم همين مطلب دوم همان بحث ارزش معلومات است که از مسائل اساسي شناخت‌شناسي است.

logo