1403/11/03
بسم الله الرحمن الرحیم
رحيق مختوم// الحکمة المتعالية
موضوع: الحکمة المتعالية // رحيق مختوم
بحث در حجج و براهيني است که براي اثبات وجود ذهني اقامه ميشود برخي از ادله را بيان فرمودند و در مقام اول اصل برهان ذکر ميشود. در مقام ثاني نقدها و اشکالاتي که متوجه برهان است و در مقام ثالث هم جوابهايي که از جناب صدر المتألهين يا ديگران داده ميشود. به سه برهان از براهيني که براي اثبات وجود ذهني اقامه شد پرداختند و وارد برهان چهارم ميشوند.
برهان چهارم را در حقيقت چون در فضاي مباحث وجود ذهني نيست و نوعاً هم کسي به آن توجه نداشته يا نپرداخته يا هر جور بود بالاخره از مواردي است که ايشان تعبير بلندي دارند ميفرمايند که اينها از واردات است از اموري است که سابقهاي ندارد مسبوق به سابقه فکري و ذهني نيست اينجور نيست که مثلاً ديگران گفته باشند و ما با تحرير جديدي و تحرير مناسبي ارائه کرده باشيم. يکي از براهين جديدي که در حقيقت ايشان از واردات و عنايات الهي ميدانند ذکر ميکنند.
ميفرمايند که طبيعي است اين هم خدمت شما عرض ميشود که وقتي ذهن کمکم با يک چيزي تمرين و عادت ميکند استمرار پيدا ميکند يک ذوقي ايجاد ميشود اين را يک واقعيتي است. آن اوايل اين ذوق نيست اين اشراقات نيست. کمکم کمکم اين اطلاعات وقتي زمينه شد و ذهن يعني نفس با آنها خو گرفت و ارتباط برقرار کرد. شما وقتي ده تا فرضاً براي اثبات وجود ذهني بيان کرديد يازدهم را خود شما اقامه ميکنيد. اين براساس آن ذوقي است که براساس ممارست و تمرين و مزاولت براي انسان حاصل ميشود و اين هيچ بعيد نيست که حالا جناب صدر المتألهين اين را اختصاصي خودش بداند. ممکن است يک کسي که اين ممارست را دارد اين ذهنيت برايش پيش بيايد و اين برهان برايش به عنوان گاهي وقتها اين براهيني که در اين سطح هم ايجاد ميشود از براهين گذشته خيلي متقنتر و اسد و اخسر است.
از جمله براهيني که ايشان به عنوان «من العرشيات الواردة» از آن ياد ميکنند اين است که ببينيد ما در بحث علت ميگوييم که علت بر چهار قسم است البته در فضاي امور مادي. علت فاعلي، علت غايي، علت مادي و علت صوري. چهار علت براي يک پديده ماده ذکر ميشود علت فاعلي علت غايي علت مادي و علت صوري که دو تا را علت ايجادي ميدانند که علت فاعلي و علت غايي را علت ايجادي ميدانند و دو تا را هم علت قوام ميدانند مادي و صوري را که حالا إنشاءالله اگر خدا بخواهد در بحث علت ما آنها را مطرح ميکنيم. ولي ميگويند در باب علت غايي دو تا مسئله است.
پرسش: ...
پاسخ: علت غايي يک بخشياش قبل از تحقق در ذهن ميآيد يکي هم که تحقق پيدا ميکند. به عبارت ديگر وجود علمي علت غايي قبل از وجود عيني علت غايي است.
پرسش: چرا با ترتيب نميگوييد؟ ...
پاسخ: علت غايي باعث تحقق فاعل ميشود و حتي فاعل فاعليتش را بر مبناي علت غايي جلو ميبرد که اينها را عرض ميکنيم بعداً إنشاءالله بيشتر ميخوانيم. الآن ما در بحث علت نيستيم. چون ايشان اين برهان را از فضاي علت غايي دارند استفاده ميکنند ما آن را داريم اينجا مطرح ميکنيم. پس علت غايي يک حوزه علمي دارد و يک حوزه عيني. مثلاً اگر کسي بخواهد يک بيمارستاني را احداث بکند قبل از اينکه آن بيمارستان در خارج به عنوان يک وجودي خارجي و عيني احداث بشود در ذهن اين را آقاي مهندس در ذهن خودش دارد و تصور ميکند که اين بيمارستان اين است و اين بيمارستان اين خواص را دارد اين احکام را دارد اين هزينهها را دارد تمام اينها را در ذهن خودش مرور ميکند و با حساب هزينه و سود و امثال ذلک ميآيد و بررسي ميکند و ميگويد که ما اين را بسازيم.
بنابراين علت غايي در دو موقعيت است يک موقعيت علمي است و يک موقعيت عيني. اين روشن است اصلاً ايشان ميفرمايد که اگر کسي در تصور غايت نباشد آن هدف نباشد اصلاً نميتواند کار بکند تا شخصي ميخواهد بکند حتي ميخواهد ببيند ميگويند شما به چه قصدي به اين طرف نگاه ميکنيد آن طرف را نگاه نميکنيد؟ هر فعلي که ميخواهد انسان انجام بدهد بايد يک غايتي و هدفي برايش باشد که اين را إنشاءالله در بحث علت غايي بيان ميکنند. ميفرمايند که اين علت غايي اگر ما به لحاظ عيني بخواهيم نگاه کنيم اينکه هنوز تحقق پيدا نکرده است براي اينکه ميخواهد بيمارستان را بسازد. بيمارستان ساخته شده در خارج اين غايت است که بعد از کار و بعد از فعل حاصل ميشود. اما قبل از اينکه وارد کار بشود که تصور ميکند جناب مهندس که چنين بنايي را بسازد اين تصور و اين غايت و نهايتي که براي کارش ميبيند اين کجاست؟ اين موجود را الآن تصور کرده است آقاي مهندس تصور کرده که يک چنين ساختماني را به چنين هدفي در فلان مکان بسازد. اين ميشود غايتي که جناب مهندس در نظر دارد اين را ميگويند غايت علمي.
يک غايت عيني هم هست که اين ساختمان با همين موقعيتي که بيان شده است در فلان تاريخ در بيرون ساخته ميشود يا ساخته شده است. اگر ساخته شده است را ميگويند غايت عيني. آنکه در ذهن هست را ميگويند غايت علمي. الآن بحث اين است که غايت علمي کجاست؟ غايت علمي وجود دارد. چون بدون غايت علمي که فاعل کار نميکند. فاعل به سراغ يک هدفي دارد ميرود اين هدف در خارج که محقق نيست پس بايد در ذهن باشد بنابراين ما وجود ذهني داريم. اين استدلالي است که جناب صدر المتألهين اين را به عنوان «من العرشيات الواردة» بايد ميکنند و واقعاً هم همينطور است، چون إنشاءالله در بحث علت غايي که إنشاءالله جلو رفتيم ما ميگوييم که علت غايي يا غايت، يک حيث علمي دارد و يک حيث عيني و وجود علمي غايت بر وجود عيني غايت مقدم است. اين وجود علمي غايت کجاست؟ در خارج که وجود دارد. پس لزوماً بايد در ذهن وجود داشته باشد. اين را ميگويند يکي از ادلهاي که براي اثبات وجود ذهني ياد ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: علت غايي آن چيزي است که منشأ يعني ايجاد ميشود عليت دارد. غايت آن هدف است.
پرسش: غايت آن چيزي است که ... علت غايي تصور غايت است تصور هدف ...
پاسخ: نه، تصور هم نميشود آن غايت ميشود وجود علمياش ميشود. علت بايد آن حيثيتي در آن لحاظ بشود که منشأ پيدايش است. آن حيثيتي که منشأ پيدايش است مثلاً علت فاعلي يعني آن منشأئيتي که باعث ميشود فعل در خارج مترتب بر فاعل تحقق پيدا کند.
پرسش: ...
پاسخ: غايت صورت علمي دارد علت يک امر نفساني است. حيثيت علت يک امر نفساني است ولي غايت يک امر ذهني است. «و من العرشيات الواردة» اين است که «أن كل فاعل يفعل فعلا لغاية و حكمة» از آن اموري که عرشي است يعني از نقطه برتر به ذهن وارد ميشود اين است که «أن کل فاعل» هر فاعلي «يفعل فعلا» کاري را انجام ميدهد «لغاية و حکمة» بخاطر يک هدف و حکمتي. هيچ فاعلي فعلي را انجام نميدهد مگر اينکه يک غايتي داشته باشد مگر اينکه يک حکمتي داشته باشد حتي اگر آن حکمت هم حکمت عبثي باشد. چون حالا إنشاءالله ميرسيم که ميگويد حتي مثلاً لعب باللحيه هم کسي که انجام ميدهد يک غايتي را تصور کرده که دارد آن کار را ميکند.
«لو لم يكن لما يترتب على فعله من الغاية و الغرض نحو من الثبوت لم يفعل ذلك الفاعل فعلا لأجله» که اگر اينطور بايد خوانده بشود يک مقدار عبارت سنگين است اينطور بايد خوانده بشود که اگر چنين امري مترتب بر فعل نباشد هرگز فاعل به آن فعل اقدام نميکند. «لو لم يكن لما يترتب على فعله من الغاية و الغرض نحو من الثبوت» يعني اگر براي اين غايتي که به عنوان هدف اين شخص فاعل ديده وجود نداشته باشد و نحوي از ثبوت نداشته باشد «لم يفعل ذلك الفاعل فعلا لأجله» پس بنابراين حالا اين تصوير بهتر و تحرير بهتر هماني است که در بحث علت غايي دارند ذکر ميکنند که غايت يک وجود علمي دارد و يک وجود عيني. وجود علمي او حتي علت فاعلي فاعل ميشود علت فاعليت فاعل ميشود و وجود عيني هم آن غايتي است که به دنبالش هست.
پس بنابراين يک مطلبي حالا ما با قطع نظر از تقديرات و تحريرات مختلف، اين معنا کاملاً روشن است که هر فاعلي هر فعلي را که انجام ميدهد به جهت آن امري است که مترتب بر فعلش خواهد بود «من الغاية و الغرض و امثال ذلک». به گونهاي که اگر اين غايت و غرض بر فعلش مترتب نشود اين فعل اصلاً انجام نميپذيرد. «ـ و لو كان له تحقق في الخارج» اگر بنا باشد براي اين غايت و غرض و هدف در خارج فعليت و تحققي باشد «عيني لزم تحصيل الحاصل» پس اين غرض الآن در خارج وجود ندارد. غرض هست اولاً «نحو من الثبوت» و در خارج هم نيست ثانياً.
نتيجه: پس در ذهن بايد باشد. «و لو كان له تحقق في الخارج» يعني اگر براي اين غايت و غرض در خارج تحققي باشد «تحقق في الخارج عيني» وجود عيني داشته باشد «لزم» چه؟ «تحصيل الحاصل» بنابراين «فلابد و أن يكون له نحو من التقرر لا يترتب عليه آثاره المخصوصة به المطلوبة منه» بنابراين ما بايد براي اين غايت يک تصوري داشته باشيم يک ثبوتي داشته باشيم. بهتر اين است که يک ثبوتي داشته باشيم که اين ثبوت آثار مطلوبه از آن متوقع نيست ما آن ساختماني که الآن در ذهنمان هست آثار مطلوبه و متوقع از آن در خارج وجود ندارد الآن. نه خود آن غايت وجود دارد نه آثارش. ولي ما داريم تصور ميکنيم چنين غايتي را که اگر چنين اقدامي و فعلي انجام بشود اين غايت بر فعل مترتب ميشود. پس بنابراين ما به دنبال يک حقيقتي هستيم که در خارج تحققش ببخشيم بعداً به تعبيري حصولي نيست تحصيلي است. حصولي يعني اينکه موجود است حصولي که نيست. اين غايت غايت تحصيلي است يعني بايد انسان تلاش بکند تا اين هدف و غرض مترتب بر آن فعلش باشد.
«و لو كان له تحقق في الخارج عيني» يعني «تحقق عيني»، «لزم تحصيل الحاصل» حالا که اينطور است بنابراين «فلابد و أن يكون له» براي اين غايت «نحو من التقرر» بايد يک نحوه ثبوتي داشته باشد که «لا يترتب عليه» که اين ثبوت همان ثبوت ذهني است که «لا يترتب عليه آثاره المخصوصة به المطلوبة منه و هو المعنى بالوجود الذهني» آنچه که ما از وجود ذهني اراده ميکنم و قصد ميکنيم و معناي آن را در نظر ميگيريم اين است که چنين چيزي بايد در ذهن وجود داشته باشد.
پس بنابراين اگر ما بخواهيم برهان را تقرير بکنيم اين است که هر فاعلي هر فعلي را که بخواهد انجام بدهد «لغرض و غاية» و چون اين غرض و غايت وجود عيني و خارجي که آثار مطلوبه بر او متوقع است و با او باشد نيست پس بايد اين تقرر ذهني داشته باشد. مراد ما از وجود ذهني همين است. بر اين امر تنبيهاتي و اشاراتي دارند و شواهدي را هم در اين رابطه ذکر ميکنند. «و مما ينبهك على ما نحن بصدده» «ما نحن بصدده» چيست؟ يعني ما ميخواهيم يک برهان ديگري را براي اثبات وجود ذهني ذکر کنيم و اين برهان همين برهاني است که «من العرشيات الواردة» بيان شده است که چه؟ که هر فاعلي وقتي بخواهد فعلي را انجام بدهد يک غايتي و هدفي را ترسيم ميکند و چون اين هدف و غايت در خارج وجود ندارد آثار متوقع از آن عيناً در خارج نيست پس در ذهن ثبوت و تقرر دارد.
اما «و مما ينبهك على ما نحن بصدده كون الأشياء الوهمية الغير الواقعة في الأعيان سببا للتحريكات و التأثيرات الخارجية» يک سلسله امور وهمي است حالا يک سلسله که عرض ميکنيم منظور در زمينههاي مختلف. مشتهيات مختلف ماست الآن ياد ميکنند دو سه مثال و نمونه ذکر ميکنند. مثلاً فرض کنيد که ميگويند يک مشتهي لطيف، يک امر مورد اشتهايي که لطافت داشته باشد مثلاً يک لباس ابريشمي يا شيريني گوارايي مثل عسل ناب. اين اگر کسي تصور بکند در وجودش يک نوع در نفسش يک نوع هيجاني ايجاد ميشود که به وسيله اين هيجان، اين هيجان همان علت غايي ميتواند برايش باشد نه خود غايت. غايت همان تصوري است که از اين عسل مصفا دارد از اين پارچه ابريشم دارد از آن چيزي که مورد اشتهاي او هست. هر کسي يک مشتهايي دارد. توهم اين مشتهيات که حالا ميگويند لذت توهمي. لذت وهمي. اين لذت براي انسان يک انبعاثي يک دعوتي را در نفس او ايجاد ميکند که برود به سراغش. اين الآن کجاست؟ اين در خارج وجود دارد؟ وجود ندارد. اين يک تقرري و ثبوتي در ذهن دارد.
اينکه شما اين مشتهي را آن مثلاً عسل خوشبو و معطر و فلان را يا آن لباس آن چناني را در ذهن خودتان تصور ميکنيد و مثلاً خودتان را در آن لباس ميبينيد يا در حال نوشيدن آن عسل ميبينيد لذتي را در خودتان احساس ميکنيد اين وجود کجاست؟ اينکه تقرر خارجي ندارد اينکه ثبوت خارجي ندارد اين ميشود از امور ذهني. «و مما ينبهك على ما نحن بصدده» اين است که «كون الأشياء الوهمية الغير الواقعة في الأعيان» واقع هست اما «في الأعيان» نيست. «غير الواقعة في الأعيان سببا للتحريكات و التأثيرات الخارجية» ميشود علت غايي. وقتي سبب ميگوييم علت غايي است. آن وقتي که تصور علمي داريم ميشود غايت.
«و إن لم يترتب عليها آثارها المخصوصة المطلوبة» آثار مخصوصه مطلوبه از عسل مفاي ذهني يا لباس ابريشم ذهني که مترتب نيست بر آن. آن لباس خشني که انسان پوشيده تصور يک لباس ابريشم حرير نرم آنچناني دارد، اين يک مشتهايي است تصورش برايش مطرح است ولي آثار مطلوبه آن لباس حرير و آن عس شيرين که وجود ندارد. «و إن لم يترتب عليها آثارها المخصوصة المطلوبة» بعد مثال ميزنند «أ و لا ترى أن تخيلك لمشتهى لطيف» آيا توجه کردي ملاحظه کردي که تخيل و تصور تو بخاطر يک بخاطر يک مشتهي و يک امر مورد علاقه و شهوت که لطيف باشد حالا لطيف باشد را ما ميگوييم مثلاً يک لباس ابريشمي يا لطافت غذايي مثل عسل مصفا. «أ و لا تري أن يتخيلک لمشتهي لطيف، كيف يحدث في بدنك شيئا» چگونه در بدنت يک هيجاني ايجاد ميکند؟ يک ذوقي ايجاد ميکند؟ حتي باعث ميشود که مثلاً ذائقه انسان وقتي عسل و خوب و مصفا را احساس ميکند ذائقه و بزاق انسان کار بکند. اين بزاق ميخواهد کار بکند با اينکه هيچ امر خارجي نيست. عسل خارجي نيست اين حالا الآن يک اضافهاي هم جناب صدر المتألهين دارند خيلي اين کار عظيمي است. اگر ما اين را دقت بکنيم قضيه حضرت مريم(سلام الله عليها) تأمين ميشود که «إنا ارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا» نه حضرت مريم(سلام الله عليها) مساسي با کسي داشت نه جبرائيل شخصيتي است که اهل مساس با طبيعت بدني باشد. اما آن وجود عالم تجردي خيالي آن قدر قوي است که ميتواند اثر بکند.
الآن جناب صدر المتألهين ميفرمايد که حالا تأکيد ميکنيم يک فضايي است يک جرياني است ميفرمايند که يک پادشاهي بود اين پادشاه فلج شده بود و هر کاري با داروها و درمانهاي طبيعي و جسماني انجام ميدادند اثر نکرد فلج بود. يک طبيعي حاذق و واردي آمد و فراتر از جسمانيات از جايگاه ملکات نفساني قوه واهمهاي داشت که با آن قوه واهمه او را درمان کرد. آن قوه واهمه اين قدرت را دارد. اگر ميگوييم «العارف يخلق بهمّته» اين تازه اوجش است اما اين کارهاي متوسط هم انجام خواهد شد. حالا ملاحظه بفرماييد پس يک نمونه را ذکر کردند «أ و لا ترى أن تخيلك لمشتهى لطيف كيف يحدث في بدنك شيئا» که هيجان ذوقي ايجاد ميکند و بزاق تشرح ميکند. دو: «أ و لا تري أن تخيلك للحموضة» شما يک ترشي تندي را مثلاً تصور ميکنيد که خيلي تند باشد يک دفعه بدن يک واکنشي نشان ميدهد با اينکه تصورش است نه خودش باشد. آثار مطلوب و عيني را ندارد اما تصور و تخيل آن اثرگذار است و باعث ميشود يک اقشعراري يک لرزشي يک تنشي در بدن ايجاد بشود.
«أ و لا تري أن تخيلک للحموضة يوجب لك انفعالا و قشعريرة و لو لم يكن لصورة بيت تريد بناءه نحو من الثبوت لما كان سببا لتحريك أعضائك» اگر براي آقاي بنّا پس دو تا مثال و شاهد ذکر کردند براي سومي: اگر نباشد براي آقاي بنّاء تصور اين بناء و کارکردي که اين بناء بعداً دارد آثاري که اين بناي درماني يا کتابخانه يا مدرسه دارد اگر تصورش نبود اقدام به کار نميکرد. «و لو لم يکن لصورة بيت تريد بناءه نحو من الثبوت» اين «نحو من الثبوت» اين است که ما انتظار ثبوت خارجي و آثار مطلوب نداريم يک نحوي از ثبوت را ميخواهيم آن بايد وجود داشته باشد آن همان وجود ذهني است «لما کان سببا لتحريک اعضائک اين داستاني که عرض کرديم اينجاست:
«و قد حكي عن بعض حذاق الأطباء» ببينيد اين نگرش فيلسوفانه است نه نگرش طبيبانه يک وقت يک طبيعي ميگويد که من از راه مسائل وهمي شما را درمان ميکنم آفرين. خدا خيرش بدهد. يک وقتي يک فيلسوف دارد حرف ميزند ملاصدرا دارد حرف ميزند يعني چه؟ يعني ما يک قوهاي داريم بنام قوه وهم که اگر اين قوه شديد بشود کارش به مراتب از کار جسماني قويتر است يک قوه وجودي است الآن بحث فلسفي ميکنيم ما. ايشان که دارد مطرح ميکند درست است که زمينهاش يک امر طبي است مثل فيلسوفاني که از نظام طبيعت و مباحث طبيعي استفاده ميکنند عيب ندارد ما يک مقدمهاي از برهان را از طبيعت ميگيريم. اين مقدمهاي که جناب صدر المتألهين ميگيرد ميگويد که اين درمان فلج از راه جسمانيات مقدور نبود هر کدام از پزشکان که ميآمدند قادر بر درمان اين فلج نداشتند اما يک طبيب حاذقي که اين حکيم بوده وقتي وارد ميشود با قوه وهمي قوي خودش اين درمان را انجام ميدهد. «و قد حکي عن بعض حذاق الأطباء» حکايت شده که «معالجة بعض الملوك» بعضي از پادشاهان را خواست معالجه کند «حيث أصابه فالج لا ينجع فيه العلاج الجسماني» فلج بوده و علاجها و درمانهاي جسماني ناجح نبوده موفق نبوده. «دفعة» اين چه کسي «دفعه» فاعلش بعض حذاق اطباء است. «دفعه بمجرد تدبيرات نفسانية و أمور تصورية باعثة لاشتعال الحرارة الغريزية حتى دفعت المادة» اين قوت وهمي در وجود انسان يک حرارتي را ايجاد ميکند يک وضعيتي را ايجاد ميکند که آن وضعيت ميتواند درمان بکند و امثال ذلک.
در کتابهاي ديگر ما هم هست اسفار در جلد هشت در بحث نفس هم اگر خاطر دوستاني که تشريف داشتند اين بود که در يکي از حالا اين نه بخاطر درمان و اينها. اينها بله قدرتي دارند وقتي بالاتر ميرويم در بحث کرامت و امثال ذلک، ميبينيم که کور مادرزاد به اذن الهي شفا پيدا ميکند اين چگونه است؟ يک قدرت روحي است که روح تسلط بر جسم روح شخص دارد و درمان ميکند اين هيچ. ولي همين مسير است همين مسير وجودي است وجود وقتي اشتداد پيدا ميکند. ادراک حسي يک کارکردي دارد ادراک خيالي يک کارکردي دارد ادراک وهمي يک کارکردي دارد. ادراک عقلي نه عقل حصولي، ادراک عقل عملي يک کارکردي دارد و ادراک قلب هم که اهل کرامت آن را دارند يک کارکردي دارند هر کاري ميتوانند انجام بدهند به اذن الله البته و اين قدرت وجودي هست اين شدت وجودي است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، چون اراده الهي بر اين بود که در حقيقت يک روحي از حق سبحانه و تعالي در نشأه طبيعت ظهور بکند و هيچ آمادگي در نظام طبيعت نبود شما براي حضرت موسي(سلام الله عليه) ديديد که چقدر انسانها کشته شدند مادرش چهجوري او را در دريا انداخت و با چه وضعيتي اين بچه شد موسي. بالاخره کسي که بخواهد پيغمبر بشود بايد يکجوري باشد. يک زمينهاي بايد وجود داشته باشد. آنطور که بنده تصور ميکنم هيچ زمينه مادي، بله وجود داشت نه اينکه وجود نداشت به اراده الهي ميتواند ولي چنين محذورات سنگيني دارد. چقدر انسانها به قول جناب مولوي صد انسان هزار انسان سر ببريده شد تا موسي به حيات آمد. اين قصه هم همين است تحقق آن وقت اراده الهي بر وجود پيغمبر بود چون زمان پيغمبر تحقق پذيرفت. چه کسي ميتواند پيغمبر باشد؟ يک شخصيتي مثل عيسي. عيسي چگونه ميتواند تحقق پيدا کند؟ اگر بخواهد تحقق پيدا بکند به صورت طبيعي اين است اما يک قدرت برتر هم ميتواند اين کار را بکند لذا سؤال کردند که قصه حضرت عيسي چيست؟ ميگويد چرا تعجب ميکني؟ حضرت عيسي مادر داشت اما حضرت مريم نه پدر داشت نه مادر. اين اراده خداست هر وقت اراده بکند انجام ميدهد.
«کن فيکون» است. اراده حق سبحانه و تعالي به اين است در يک مادهاي مثل رحم مريم(سلام الله عليها) يک حقيقت وجودي از طريق قوه روحاني «و ارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا» از آن طريق در حقيقت اين کار انجام ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: اين خيال خيال منفصل است نه خيال متصل. خيال منفصل است آن خيال منفصل عالمي است. در آن عالم تجرد اين القاء انجام ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: اين وهم ظل عقل برتر است ما گفتيم ظل خارج که نيست. ظل وهم لذا ميگفتند که وهم عقل منزّل است. يعني يک عقل بالاتر هم ما داريم اين ظل اوست انجام ميشود.
پرسش: اين خيال را ميگوييم خيال متنزل؟
پاسخ: عالم خيال منظورتان است؟
پرسش: ...
پاسخ: اين خيال عالمي است که از عالم عقل نازل شده است مثل نفس و عالم نفس.