1403/11/01
بسم الله الرحمن الرحیم
رحيق مختوم// الحکمة المتعالية
موضوع: الحکمة المتعالية // رحيق مختوم
بحث در ادله و براهين اثبات وجود ذهني است. در بخش اول دو برهان را ذکر فرمودند در اين بخش هم دو برهان ديگر، ولي اکنون در برهان سوم هستيم. برهان سوم با هر دو تقرير قابل تبيين است هم با تقرير کلي طبيعي «صرف الحقيقة التي ما کثرا ـ من دون المنضماتها العقل يري» و هم با تقرير دوم که «و لانتزاع شيء ذي العموم» مثبتين وجود ذهني اين دو تا دليل را اقامه ميکنند يعني ميگويند ما کلي طبيعي داريم کلي طبيعي موجود است اولاً و اين کلي طبيعي به نعت کليت در خارج نيست پس فقط در ذهن است. و تقرير دوم اين است که کلي مفهومي هم که امر عام هست اين هم داريم و موجود هست و چون در فضاي خارج نيست پس در ذهن است. اين دو برهاني است که در اين رابطه بيان شده است.
اما آيا واقعاً کلي طبيعي در خارج هست يا نيست؟ يک بحثي است که رجل همداني مطرح کردهاند و جناب شيخ هم با ايشان صحبت کردند و در نهايت روشن شد که کلي طبيعي با اعتباري که ايشان لحاظ کرده و حيثيتهايي که ايشان برشمرده نميتواند و محال است که در خارج باشد و لکن کلي طبيعي با اين ويژگيها در خارج که نيست پس در ذهن است. حالا اگر سؤالي هست بفرماييد.
پرسش: در صفحه 73 ... صوت ايشان درست است ولي وقتي تطبيق ميدهيم با متن، متن مشکل دارد. آن پاراگراف آخر که از حمل معناي واحد بر افراد متکثر قضاياي متعددي به وجود ميآيد که داراي موضوعاتي متعدد و ... واحد است، زيرا آن معنا واحد که بر همه حمل ميشود به دليل اينکه در جملات و قضاياي گوناگون مفيد تکرار است معناي موضوع نوشته، در حالي که به نظر ميرسد معناي محمولي است.
پاسخ: به دليل اينکه در جملات و قضاياي گوناگون مفيد
پرسش: ... بله مشترک لفظي نبوده و معناي خاص خود را دارد زيرا اگر محمول در هر قضيهاي همان معناي موضوع را ميداشت مايه تکرار موضوع بود. آيا اين درست است؟
پاسخ: بله، ملاحظه بفرماييد ميفرمايند که آن معناي واحد که بر همه حمل ميشود مثل الإنسان که بر همه حمل ميشود، به دليل اينکه در جملات و قضاياي گوناگون مفيد تکرار معناي موضوع نيست. يعني چه؟ يعني معناي زيد را و معناي عمرو را و معناي بکر را که تکرار نميکند يک زيد داريم يک عمرو داريم پس بنابراين معناي موضوع تکرار نميشود. چون معناي موضوع تکرار نميشود ما يک مفهوم عام مشترکي داريم که اين مفهوم عام بر اين حمل ميشود اگر همانطوري که اين مفهوم عام حمل ميشد موضوع هم همينطور حمل ميشد يعني پذيراي محمول بود تکرار ميشد ولي اين پذيراي تکرار نيست چرا؟ چون موضوع ما متنوع است متکثر است زيد است عمرو است بکر است خالد است و اينها مفيد تکرار موضوع نيست. به دليل اينکه در جملات و قضاياي گوناگون مفيد تکرار معناي موضوع نيست مشترک لفظي نبوده، چرا؟ چون اگر اينجور باشد مشترک لفظي ميشود. چرا؟ براي زيد روشن است. و معناي خاص خودش را دارد يعني يک معناي الإنسان ما داريم. يک معناي الإنسان داريم که مشترک معنوي است و بر همه اينها حمل ميشود، زيرا اگر محمول در هر قضيهاي همان معناي موضوع را مياشت مايه تکرار موضوع بود. اگر الإنسان بيايد روي زيد حمل بشود و دوباره الإنسان بيايد روي عمرو هم حمل بشود زيد و عمرو هم يک معنا داشته باشند اين تکرار ميشد.
پرسش: ميشود مشترک لفظي ...
پاسخ: احسنتم ميشود مشترک لفظي. در حالي که اين مشترک معنوي است.
پرسش: ايشان ميگويند در صوتشان اين را جدا ميکنند ميگويند اثنيون اينجوري ميگويند اهل تحقيق جدا ميکنند مثلاً اثنيون ميگويند مشترک لفظي است اهل تحقيق که اهل فلاسفه هستند ميگويند نه، اين را مشترک لفظي نميدانند.
پاسخ: احسنتم. آن را ما با اينجا ممکن است آن فرمايش درست باشد به جاي خود. اما آن چيزي که الآن در اين رابطه ميخواهند مطرح بکنند اينجا
پرسش: اينجا ايرادي ايجاد نميکند؟
پاسخ: نه ايرادي ايجاد نميکند. وارد مطلب متن خودمان ميشويم. ملاحظه فرموديد که آن کلي طبيعي به دو نعت و يا به دو نحوه در خارج تصور دارد يک تصور از وجود کلي طبيعي در خارج به تصور اينکه جناب رجل همداني و همفکرانشان تصور ميکنند که چه؟ که اين کلي طبيعي در خارج به نعت کليت موجود است و مراد از نعت کليت اين است که همانطوري که يک مفهوم مشترک در ذهن به نعت کليت هست در خارج هم با همان ويژگي در خارج وجود دارد يعني همانطوري که الإنسان در ذهن يک کلي مفهوم مشترک است که بر زيد و بکر و خالد حمل ميشود به همان صورت يک چنين فردي را به عنوان شخص واحد در خارج داريم که همه خصائص افراد را به همراه خودش دارد. ايشان ميفرمايند که چنين سخني سخن ناصوابي است سخن ناگفتني است و «لا يتفوه به» نميشود به آن تفوه کرد بنابراين کلي طبيعي به نعت کليت در خارج وجود نخواهد داشت.
اما آيا کلي طبيعي در خارج اصلاً نيست؟ نه. خارج وجود دارد ولي به نعت کثرت. يعني به عنوان فرد يازدهم کنار ده تا فرد انساني قرار نميگيرد. بلکه ده تا انسانيت داريم ما. انسانيت زيد انسانيت عمرو انسانيت بکر که اين کلي طبيعي را ميگويند به نعت کثرت در خارج موجود است. اين نعم را که الآن ميخواهيم بخوانيم ميفرمايند که وجود کلي طبيعي به نعت کثرت را ما ميپذيريم حکما و عمده جمهور حکما اين را ميپذيرند اما کلي طبيعي به نعت کليت قابل قبول نيست.
«نعم المعنى الواحد و المشترك- و الكلي و العام و النوع و الجنس إلى غير ذلك من اللواحق قد يوجد في الأعيان» ما قبول داريم که اينها در خارج وجود دارند «لكن لا بهذه الاعتبارات» به اين اعتباراتي که جناب رجل همداني فرض کرده که به قيد کليت باشد که همه عوارض افراد را يک شخص واحد داشته باشد. پس بنابراين همانطوري که زيد يک سلسله مشخصاتي دارد عمرو مشخصاتي دارد بکر مشخصاتي دارد ما يک شخص ديگري داريم بنام الإنسان که اين الإنسان همه اعتبارات و تشخصهاي زيد و بکر و عمرو و اين ده نفر را باهم دارد اين سخن سخن ناحقي است «و لکن» براي هر کدام يک انسانيت است. ما ديگر کنار ده تا انسان يک انسان ديگري که شخص باشد و همه عوارض اين ده تا شخص را بخواهد داشته باشد نداريم اما هر کدام از اينها يک انسانيتي دارند که اين معنا نعت کثرت است و کلي طبيعي به اين نعت در خارج موجود است.
«نعم المعنى الواحد و المشترك- و الكلي و العام و النوع و الجنس إلى غير ذلك» از عوارض ذاتيه و عرضيه و فلان. هر معناي کلي «من اللواحق قد يوجد في الأعيان» حالا که شما حرف رجل همداني را نپذيرفتيد گفتيد نميشود کلي طبيعي به قيد کليت در خارج باشد پس به هيچ وجود ندارد؟ ميگوييم نه، چرا؟ «قد يوجد في الأعيان لكن لا بهذه الاعتبارات» يعني به اعتبار کليت و اينکه همه اين عوارض را يک شخص بخواهد داشته باشد نميشود. «فحقيقة الإنسان مثلا من حيث هو إنسان موجودة في الأعيان منصبغة بالوجود» ما ميگوييم کلي طبيعي در خارج وجود دارد موجود است «منصبغة بالوجود» يعني صبغه وجود دارد نه اينکه در خارج نباشد فقط در ذهن باشد. نه، در خارج وجود دارد اما «لا من حيث نوعيته و اشتراك الكثرة فيه بل من حيث طبيعته و ماهيته» که آن حيثيت کلي را شما برداريد آن حيثيت اشتراک را برداريد آن عموميت را برداريد بگذاريد براي هر کدام از انسانها يک انسانيت خاصي است يعني زيد انسانيت خاص دارد غير از انسانيتي که براي عمرو است. عمرو انسانيت خاص دارد غير از انسانيتي که براي بکر است و کذلک. پس بنابراين انسانيت که کلي طبيعي است در خارج وجود دارد اما به نعت الکثره وجود دارد نه به نعت الوحده که يکي باشد و مشترک باشد و عام باشد و کلي باشد.
«لا من حيث نوعيته و اشتراك الكثرة فيه بل من حيث طبيعته و ماهيته ـ و قد فرض العموم لاحقا بها في موطن يليق لحوقه بها فيه و هو الذهن لا الخارج ـ» ما ميگوييم پس اين مسئله اشتراک و مشترکفيه بودن کجاست؟ ميگويد اگر دنبال آن قيد اشتراکش هستيد آن در ذهن است. نعم ميفرمايد در حالي که «و قد فرض العموم لاحقا بها» يعني عموميت و اشتراک ملحق به اين حقيقت ميشود «في موطن» که «يليق لحوقه» اين عام به اين حقيقت «فيه» در آن ذهن که ميشود «و هو الذهن» که در خارج البته نيست لذا تصريح ميکنند «لا الخارج» يعني اين قيد عموميت قيد اشتراک قيد کليت مال حقيقت هست اما «لا في الخرج» بلکه «في الذهن».
پس چند تا مطلب اينجا روشن شد؛ اولاً کلي طبيعي وجود دارد، يک؛ ثانياً کلي طبيعي در خارج وجود دارد، دو؛ ثالثاً کلي طبيعي به قيد اشتراک و عموم در خارج نيست، بلکه قيد اشتراک و عموم مال ذهن است و در خارج وجو ندارد، چهار؛ کلي طبيعي در خارج به نعت کثرت وجود دارد و تمام. اين چهار تا را کنار هم داشته باشيد و اين چون خيلي جاها اين بحث مطرح است بتواند کمک ذهني إنشاءالله داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: بله انسانيتي که در درون زيد است آن انسانيتي که معنا واحد و مشترک دارد فقط جايش در ذهن است. کلي هم هست. قيد کليت عموم اشتراک که همين اول سطر آوردند همه براي اين است که در ذهن ميتواند داشته باشد و نه در عين.
پرسش: ...
پاسخ: در حالي که يک بار ديگر از اول بخوانيم «فحقيقة الإنسان مثلا من حيث هو إنسان» اين يعني کلي طبعيي «موجودة في الأعيان» در خارج وجود دارد «منصبغة بالوجود» يعني موجود است صبغه وجود دارد نه اينکه يک امر موهوم باشد. نه، موجود است آن هم در اعيان. پس مطلب دوم ما اين بود که کلي طبيعي در خارج وجود دارد. اما «لا من حيث نوعيته و اشتراك الكثرة فيه» نه به نعت کليت و به نعت اشتراک و به نعت کليت و عموم. پس چهجوري است؟ «بل من حيث طبيعته» انسان «و ماهيته» پس آن عموميت و اشتراک در انسان چهجوري ببينيم؟ ميگويد در حالي که «ـ و قد فرض العموم لاحقا بها» يعني به اين حقيقت و ماهيت، يک؛ «في موطن» در موطني که «يليق لحوقه» آن عموم و کلي «بها« به آن حقيقت «فيه» يعني در ذهن «و هو الذهن لا الخارج ـ».
«و قد نص الشيخ في سائر كتبه أن الإنسانية الموجودة كثيرة بالعدد» همين سخني که گفتيم به نعت کثرت در خارج وجود دارد. مرحوم شيخ الرئيس «نص» تصريح کرده که کلي طبيعي در خارج وجود دارد اما «بنعت الکثرة لا بنعت الکلية». «کثيرة بالعدد» يعني چه؟ يعني اگر ما ده تا انسان داريم ده تا کلي طبيعي در خارج داريم کلي طبيعي نه کلي مفهومي و اشتراکي که فقط در ذهن است که حالا آن قيد کليت را هم لازم نيست بگوييم. طبيعت است.
پرسش: ...
پاسخ: يعني انسانيتي که در زيد است طبيعت انسان است ماهيت انسان است. الآن «من حيث طبيعته و ماهيته» يعني آن الإنسان و کلي انسان در خارج وجود دارد. چهجوري وجود دارد؟ اولاً «منصبغة بالوجود» رنگ وجود دارد حقيقت است در خارج. چهجوري است؟ ميگويد فقط ماهيتش هست نه به قيد کثرت. لذا «من حيث طبيعته و ماهيته» اين است الآن زيد انسان هست يا نيست؟ اين «انسانٌ» که بر زيد حمل ميکنيم از چه جهت حمل ميکنيم؟ چون طبيعت انسان و ماهيت انسان اينجا هست.
پرسش: ...
پاسخ: فعلاً بحث کل در فضاي مشهور هستيم. «و قد نص الشيخ رحمه الله في سائر کتبه» هميشه اين بزرگان را با رحمت و اينها همراه کنيم اينها خيلي حق به گردن ما دارند معمولاً در کتابهاي مثلاً دانشگاهي همينجوري مينويسند شيخ الرئيس گفته، فلان گفته، ولي ما قدرشناسي کنيم و اين را به عنوان اينکه اين رحمت الهي بر اينها، چون اينها بودند که زمينه حکمت را براي جامعه اسلامي فراهم کردند اينها بودند که امروز سند جامعه ما هستند ايران عزيز که يک کشور سندداري است براي اينکه اين سند است شيخ الرئيس سند ايران است فارابي سند است مرحوم خواجه سند است. ملاصدرا سند هستند يعني همه به اينها تکيه ميکنند. الآن جناب صدر المتألهين در اين سطح از مطالب به ايشان استناد ميکند استناد که ميکند يعني سند است. هميشه براي اين بزرگان طلب رحمت ميکنيم.
يک خاطرهاي هم عرض کنم که در ارتباط با همدان همين قبر مرحوم شيخ الرئيس حاج آقا چند بار نقل کردند شايد در اسناد باشد اين را آقاي محمدي که امام جمعه همدان بودند و سالها هم با حاج آقا مأنوس بودند درس اسفار حاج آقا هم شرکت ميکردند ايشان آمد به حاج آقا نقل کرد که يک آقايي حالا من الآن دقيق دوست داريم اين خاطره را خدمت شما عرض بکنم ولي دقيق زوايايش نيست اما چند بار من از حاج آقا شنيدم. يک آقاي خيلي معمولي گفت يک روزي آمد دفتر امام جمعه همدان، پيش آقاي محمدي و اينها گفت که شيخ الرئيس کيست؟ خيلي معمولي! گفتند چطور؟ گفت من خواب ديدم که البته بحثها روي خواب نبايد برد، ولي شواهدي است. گفت من خواب ديدم که خيليها ميآيند ميگويند که اين قبر شيخ الرئيس است و اين حرفها و ميآيند کنار قبرش و اينها بدون اينکه يک فاتحهاي بخوانند بدون اينکه طلب رحمتي کنند همينجور ميآيند تفريحي و تماشايي و امثال ذلک ميروند و من از اين امر در رنج هستم. يک کاري بکنيد. حالا باز من خاطرهاش را دقيق از حاج آقا سؤال کنم که بالاخره اينجور نشود. گفتند از همان زمان هم آقاي محمدي اقدامي کرد که بالاخره آن حرمت ديني اين جايگاهها واقعاً حفظ بشود. آثار مرحوم شيخ الرئيس دارد نشان ميدهد که چقدر باورمند به اين معتقدات ديني هست و چقدر ايشان انسان موحدي است.
يک بار ديگر «و قد نصر الشيخ في سائر كتبه أن الإنسانية الموجودة» پس انسان وجود دارد منسبق به وجود است «كثيرة بالعدد» اما به نعت کثرت وجود دارد «و ليس ذاتا واحدة» که يک امر باشد يک فرد واحد باشد «ذاتا واحدة» نفرمود معناي واحد کلي. ذات است يعني حقيقت خارجي واحدي باشد. «و كذلك الحيوانية» حيوانيت هم همينطور است به نعت کثرت وجود دارد و انسانيت هم همينطور است به نعت کثرت وجود دارد. «لا كثرة يكون باعتبار إضافات مختلفة» نه آن کثرتي که اينجا بفرماييد کليت و اشتراکي که به نعت کليت و اينها باشد به اعتبارات و اضافات مختلفه. بگوييم اين الإنسان وقتي اضافه ميشود به زيد همه خصائص زيد را براي خودش دارد. اين انسان وقتي اضافه ميشود به عمر همه خصائص عمر را با خودش دارد. اين انسان وقتي اضافه ميشود، نه، اين جوري نيست که يک فرد همه خصوصيتها را بخواهد داشته باشد. اين زماني است که به قيد کليت و اشتراک مال ذهن است وگرنه در خارج بيش از يک فرد نيست.
«بل ذات الإنسانية المقارنة لخواص زيد هي غير ذات الإنسانية المقارنة لخواص عمرو» انسانيتي که مال زيد هست آن خواص و ويژگيهاو مشخصاتي که مال زيد هست و کنار انسانيت خودش قرار گرفته غير از آن انسانيتي است که لواحق خاص عمرو را با خود شدارد «بل ذات الإنسانية المقارنة لخواص زيد هي» اين ذات انسانيت «غير ذات الإنسانية المقارنة لخواص عمرو فهما إنسانيتان» اين را ميگويند نعت کثرت. دو تا انسانيت است نه اينکه انسان يک فرد باشد يک ذات باشد به قيد کليت باشد نه! «فهما» يعني انسانيت زيد با انسانيت عمرو جدا است «فهما انسانيتان إنسانية قارنت خواص زيد» يک «و إنسانية قارنت خواص عمرو لا غيرية باعتبار المقارنة حتى يكون حيوانية واحدة تقارن المتقابلات من الفصول» اينجوري تلقي نکنيد يک حيوانيت يک فرد است يک ذات است که اين يک فرد و يک ذات خصائص امور افراد را دارد «لا غيرية باعتبار المقارنة حتي يکون حيوانية واحدة تقارن» که يعني يک فرد باشد «تقارن المتقابلات من الفصول» ما يک الحيوان داريم که اين الحيوان يک حيوان است در ذهن اگر باشد يک نوع اشتراک ميفهميم اگر همين بخواهد در خارج باشد و اين اعتبارات به آن بچسبد يعني ما يک الحيوان داريم که هم خائر است هم غنم است هم معز است هم بقر است هم صاهل است هم انسان است هم فلان. تمام شد.
«فإن قلت» وارد بحث ديگري داريم ميشويم و آن اين است که ملاحظه بفرماييد
پرسش: ...
پاسخ: بله به نعت کثرت است هر کلي که باشد اگر بخواهد در خارج وجد داشته باشد به نعت کثرت است حتي وحدت. الآن يک مفهوم مگر نيست؟ اين وحدتي که براي يک مفهوم است آيا به قيد اشتراک و کليت هست؟ ميگوييم بله. کجا هست؟ در ذهن. به نعت کثرت هست؟ بله. کجا هست؟ در خارج. «هذا واحد، هذا واحد، هذا واحد» اين را ميگويند به نعت کثرت.
يک سخن اينجاست يک قاعدهاي ما داريم و آن اين است که وجود مساوق با تشخص است اين مشخص است. هر کجا وجود باشد مساوق با تشخص است. اگر وجود مساوق با تشخص شد، چه فرقي ميکند وجود خارجي و وجود ذهني؟ شما مگر نميگوييد کلي طبيعي در ذهن به قيد کليت است اشکال را ميبريم همانجا؛ يعني آن اشکالي که شما در خارج به لحاظ کلي طبيعي ميکنيد ميگوييد نميشود که يک فرد داراي همه خصوصيتهاي افراد باشد چرا؟ چون فرد شخص خاص است، ما ميگوييم در ذهن هم اگر بيايد باز شخص خاص است. چرا؟ چون «الوجود مساوق للتشخص» وقتي در ذهن آمد يک فرد خاص شد يک شخص خاص شد به همان محذوري که شما ميگويد نميتواند عوارض مختلفه روي آن عارض بشود اينجا هم نميشود اين «إن قلت» است.
«فإن قلت كما أن الموجود الخارجي مشخص» يعني تشخص دارد «لا يقبل الاشتراك كذلك الموجود الذهني مشخص لا يقبل الاشتراك» چرا مشخص است؟ بخاطر اين قاعده کلي ما که «الوجود مساوق للتشخص». «لا يقبل الاشتراک و لا ينطبق على كثيرين و المنطبق[1] على كثيرين إنما هو الماهية من حيث هي هي و هي موجودة في الخارج أيضا فلا يتم الدليل».
پرسش: ...
پاسخ: ميبرد در ذهن و از اينجا شما ميخواهيد وجود ذهني درست کنيد وجود ذهني درست نميشود چرا چون آنکه شما ميگوييد خيلي خوب ما ميگوييم وجود نيست. حالا که وجود نيست حالا که از ما گذشتيد ما هم از شما ميگذريم. شما ميگوييد وجود خارجي نيست ما ميگوييم وجود ذهني نيست. پس چه چيزي در خارج است؟ ميگوييم ماهيت در خارج است. عيب ندارد ماهيت زيد ماهيت عمرو ماهيت انساني جدا هستند. نگوييد ما وجود ذهني داريم چون آنکه در ذهن است که وجود ندارد چون اگر وجود داشته باشد و بخواهد به قيد کليت و اشتراک باشد لازمهاش اين است که با تشخص سازگار نباشد. چون با تشخصش سازگار نيست پس بنابراين وجود را بگذاريد کنار. شما به ما ميگوييد وجود خارجي را بگذاريد کنار، ما هم به شما ميگوييم وجود ذهني را بگذاريد کنار. پس ما سؤال ميکنيم مگر اينها انسان نيستند؟ ميگوييم هستند. ولي به لحاظ ماهيتشان انسان هستند نه به لحاظ وجود.
يک بار ديگر «فإن قلت كما أن الموجود الخارجي مشخص لا يقبل الاشتراك كذلك الموجود الذهني مشخص لا يقبل الاشتراك» کبراي کلي را اينجوري بگوييد که وجود ذهني مثل وجود خارجي متشخص است چرا؟ چون «کل وجود متشخص بذاته مساوق للتشخص» حالا که اينطور است پس همانطوري که وجود خارجي کليت و اشتراک را نميپذيرد وجود ذهني هم کليت و اشتراک را نميپذيرد. اين قاعده کلي را اينجا حذف کردند شما در جريان باشيد و آن مساوقت وجود با تشخص است. «و لا ينطبق على كثيرين و المنطبق على كثيرين» ما سؤال ميکنيم جواب سؤال مقدر: پس چه چيزي الآن دارد اطلاق ميشود بر زيد و عمرو و بکر؟ «و المنطبق علي کثيرين إنما هو الماهية من حيث هي هي» يعني «لا موجودة و لا معدومة» ماهيت است. «و هي» اين ماهيت «موجودة في الخارج أيضا» حالا که اينطور است بنابراين «فلا يتم الدليل» دليلي که شما ميخواستيد براي اثبات وجود ذهني داشته باشيد تمام نيست.