1403/10/30
بسم الله الرحمن الرحیم
رحيق مختوم// الحکمة المتعالية
موضوع: الحکمة المتعالية // رحيق مختوم
قلنا هذا اشتباه وقع لبعض منشؤه الغفلة عن رعاية الحيثيات و الإهمال في جانب الاعتبارات»؛ بحث همانطور که مستحضريد در فصل دوم از بحث وجود ذهني است و ادلهاي که براي اثبات وجود ذهني ذکر شده است. در بخش اول دو تا دليل را بيان فرمودند و بعضاً نقدها و اشکالاتي بر آن بود که هم اصل استدلال را بيان فرمودند و هم نقدها را و هم جوابهايي که بعضي دادند و خود جناب صدر المتألهين و بيشتر آن نقدها نقد به اصل استدلال نبود بلکه در حد معارضه بود و دليلي ديگر براي اينکه وجود ذهني نيست.
اکنون در مقام استدلال براي اثبات وجود ذهني، به دليل سوم رسيديم. دليل سوم را هم ميتوانيم براساس بياني که جناب صدر المتألهين يعني عباراتي که دارند هم ميتوانيم اين را به عنوان کلي طبيعي بدانيم هم ميتوانيم به عنوان مفهوم عام؛ يعني دو تا برهان است يک: «و لانتزاع شيء ذي العموم» دو: «صرف الحقيقة الذي ما کثرا، من دو منضماتها العقل يري» که اين دو تا برهان هست اين هر دو برهان براساس اين تقرير که جناب صدر المتألهين از اين برهان دارند انجام ميدهند ميتواند اين برهان هر دو را تحمل بکند و با قطع نظر از اين دو تا برهان ما داريم يک برهان کلي طبيعي و کلي طبيعي در خارج وجود ندارد در ذهن هست. دو: مفهوم عام هم در خارج وجود ندارد در ذهن است «و لانتزاع شيء ذي العموم» يا «صرف الحقيقة التي ما کثرا ـ من دون منضماتها العقل يري».
در مقام رد اين دليل آمدند گفتند که برخي از حکما چنين نظر دارند که اين کلي طبيعي در خارج وجود دارد. اما نحوه وجود کلي طبيعي در خارج را به گونهاي دارند بيان ميکنند که با همان قيد کليت است و قيد فراگير بودن نسبت به همه افراد است و همه افراد همه خصائص خاص خودشان را هم کلي طبيعي دارد تحمل ميکند. ما يک حقيقتي داريم بنام الإنسان که اين الإنسان در رديف ده انساني که ما فرض کرديم زيد بکر عمرو خالد ده تا انسان فرض کرديم. اين هم يک فرد يازدهم است که اين فرد يازدهم خصوصيتهاي همه اين ده تا را دارد و در عين حال الإنسان هم هست. اين سخني بود که اگر ما اين را چنين کلي را در خارج داشته باشيم طبعاً نميتوانيم اثبات کنيم وجود ذهني را بگوييم شما به دنبال کلي طبيعي هستيد کلي طبيعي در خارج است کلي طبيعي در ذهن نيست چون شما ميگوييد که يک حقيقتي را يک کلي را شما تصور ميکنيد اين کلي در خارج نيست پس در ذهن است. نه، ما ميگوييم در خارج هست. در خارج چهجوري است؟ به قيد کليت در خارج است يعني چه؟ يعني همه حيثيتها و اعتباراتي که براي افراد يک نوع يا انواع يک جنس هست را اين فرد خارجي دارد. ما يک فرد خارجي داريم بنام الحيوان در کنار بقر و غنم و فرس و فلان و فلان، در کنار ايها يک الحيواني داريم که اين کلي طبيعي است و اين کلي طبيعي همه خصائص انواع حيوانها را در خودش دارد. اگر يک حيواني هم از بين رفت از اين خصائصي که اينجا هست مال همان است ولي بقيه هست. اين چيزي بود که ديروز ملاحظه فرموديد که يک مروري داشته باشيم چون الآن ميخواهيم بگوييم که اين تصور و اين تفکر يک تفکري است که اشتباه است و غلط است و همانطوري که جناب شيخ الرئيس با چنين نظري کاملاً قاطعانه برخورد کرده و رساله مستقلي هم نوشته که الآن جناب صدر المتألهين به آن متذکر ميشوند.
چرا قصه رجل همداني و بحث کلي طبيعي که ايشان مدعي است که در خارج وجود دارد اينطور مورد بحث واقع شده و اينجور هم جناب شيخ الرئيس به هر حال يک آدمي است که سخنش سخن کالنص است جناب محقق طوسي وقتي دارد سخن جناب شيخ الرئيس در اشارات را بيان ميکند ميگويد عبارات شيخ کالنص است واقعاً هم همينطور است مخصوصاً در اشارات انصافاً حالا ميگويند شفا را تا حدي املاء فرمودند. عجيب مردي بود! اشارات به قلم ايشان است که کالنص است. چنين شخصيتي در حقيقت حضرت آقا ميفرمودند که ما وقتي وارد قم شديم در درس مرحوم آيت الله العظمي بروجردي شرکت ميکرديم مرحوم آيت الله بروجردي هم سر درسش اين کتاب جناب ابن رشد را که بداية المجتهد و نهاية المقتصد را به ما معرفي کردند و اين کتاب کتاب بسيار خوبي بود. ابن رشد هم فقيه بود و هم فيلسوف بود و فيلسوفي بود که خودش را به همآوردي با جناب شيخ الرئيس آمده بود يعني چنين ادعايي واقعاً داشت چون هر کسي نميتواند همآوردي کند با جناب شيخ الرئيس. الآن هم حاج آقا واقعاً يک دغدغه جدي دارند بارها هم سر درس فرمودند به ما هم ميفرمايند که قضيه اندلس و جريان بزرگان از فقه و حکمت و عرفان که به هر حال ابن عربي و اينها مال آن منطقه هستند بالاخره اسلام آنجا حالا اسلام علوي نبود براي اينکه آن زمان زمان حکومت بود و حکومتهاي مقتدر سني اجازه نميدادند که نام مبارک آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) و اهل بيت برده بشود.
به هر حال اسلامي که در آنجا بود يک اسلام اهل تسنن بود و لکن اينها انسانهايي بودند که به مراتب قوّتشان از اين خلفا بيشتر بود لذا بعضي ميفرمايند که مثلاً آيا مولوي از اين طرف هست يا نه؟ مولوي به مراتب از خود اينها قويتر بود از اين خلفا. اينها که حرفشان معلوم است سخنشان معلوم است. يک انسان حکيم را يک انسان فرزانه را که با به تعبير حاج آقا با مدح و قدح نميشناسند. اگر مثلاً جناب مولوي از يک نفر مدح کرد يا قدح کرد، اين دليل بر اينکه حالا يا مثلاً سني است يا شيعه است نيست. بلکه اين شخصيتها را براساس نظرات کلامي و اعتقاديشان بايد شناخت. اگر در آن روزگار که جو غالب يا جبر بود يا تفويض اگر کسي گفت که «لا جبر و لا تفويض» اين معلوم است که تفکر امامي دارد. اينکه گويي اين کنم يا آن کنم ـ خود دليل اختيار است اين سنم، اين را در حقيقت اگر کسي حکيمانه بنگرد ميگويد نظر اختيار است نه تفويض نه جبر، و نظر اختيار که «لا جبر و لا تفويض» فقط مال اماميه بود و الا غير اماميه غير پيروان اهل بيت(عليهم السلام) يا معتقد به جبر بودند يا معتقد به تفويض بودند و اصلاً تصور اينکه يک امري بين جبر و تفويض باشد را قبول نداشتند.
بنابراين اين بزرگان را اين فرمايش حضرت استاد است که اين بزرگان را با مدح و قدح نميشود شناخت. اينها را با انديشههايشان افکارشان کتابها و آثارشان در حقيقت شناخت. جناب شيخ الرئيس به هر حال در ترازي است که هيچ کسي در تراز او قرار نميگيرد حتي ملاصدرا با همه عظمتي که دارد منسبت به جناب شيخ يک حريمي دارد گاهي وقتها. مطلب بسيار مهمي که ميخواهد بگويد از تعليقات يا از مباحث جناب شيخ الرئيس تأييد ميآورد خيلي مهم است.
به هر حال جناب شيخ الرئيس با چنين فردي که اصطلاحاً به عنوان رجل همداني معرفي شده بود وارد يک گفتگويي ميشود و ميفرمايد اين چه سخني است که شما داريد ميگوييد؟ مگر ميشود يک موجودي به قيد کليت در خارج وجود داشته باشد؟ کليت فقط در ذهن است. کليت يک امري نيست که در خارج باشد. در امور هر چه که هستند متشخصاند و تعين دارند ما کلي در خارج که نداريم. شما بفرماييد که آن کلي طبيعي به قيد کليت در خارج هست يک سخن ناتمامي است.
عرض کردم ديروز که بعضاً مواضعي که افراد ميگيرند مجبور ميشوند بالاخره اگر کسي بخواهد منکر وجود ذهني بشود چارهاي غير از اين ندارد که بيايد بگويد اينها در خارج وجود دارند. اگر ما بخواهيم بگوييم وجود ذهني نداريم «و أنکر الذهني قوم مطلقا» اين بايد بگويد پس حالا که در ذهن نيست در خارج است. در خارج هست چهجوي است شيئي به قيد کليت هست؟ اين است که ايشان آمدند بحثهاي اعتباري و حيثيات را درست کردند الآن جناب صدر المتألهن ميگويند که اينجور سخن گفتن که با اعتبار و حيثيت بازي کردن اين مناسب نيست و بايد واقعيت را توجه کرد.
«قلنا هذا اشتباه» تصريح ميکنند که اين اشتباهي است که «وقع لبعض» حالا ايشان به عنوان رجل همداني و اينها به لحاظ تاريخي آدم بايد بررسي بکند حالا رجل همداني يا غير همداني، فرقي نميکند. «وقع لبعض» که منشأ اين اشتباه چيست؟ «منشؤه الغفلة» از چه غفلت دارد؟ «عن رعاية الحيثيات و الإهمال في جانب الاعتبارات» بگوييد که آقا، ما اعتبار ميکنيم همه عوارض افراد انسان در ارتباط با اين کلي طبيعي. مگر ميشود؟ شما همانطور که ديروز عرض شد آقاي زيد ايراني است زبان فارسي حرف ميزند سفيدپوست است قدّش اين است در فلان شهر دارد زندگي ميکند آن آقا در فلان کشور زندگي ميکند قدّش آن است زبانش آن است چهجور ميشود که ما همه اعتباري وجودي يا حيثيت وجودياي که برايش هست را بگوييم همه اينها را يک نفر يک شخص در خارج دارد؟ که در حقيقت بگوييم کلي طبيعي به قيد کليت در خارج وجود دارد اين غفلت است از جهت «عن رعاية الحيثيات و الإهمال» يعني مهمل دانستن در جانب اعتبارات. يعني ما اعتباراتي را که براي افراد ميخواهيم بگيريم اين را مهملانه با آن برخورد کردند.
توضيح اين است که «فإن قولهم» قول اين دسته از افراد که رجل همداني از آنهاست «بوجود الطبائع النوعية» يک مثال «و الجنسية» دو مثال «ليس معناه أن النوع بما هو نوع أو الجنس بما هو جنس و بالجملة» حالا هر چيز ديگري «و بالجملة الكلي الطبيعي بما هو كلي طبيعي[1] أو معروض الكلي من حيث كونه معروض الكلي و الكلية» اينجا ويرگول بخورد «له تحقق في الخارج» اينجور بايد خوانده بشود «ليس معناه ان النوع بما هو نوع أو الجنس بما هو جنس و بالجملة الکلي الطبيعي بما کلي طبيعي أو معروض الکلي من حيث کونه معروض الکلي و الکلية له تحقق في الخارج» چرا؟ چون قول «فإن هذا مما لا يتفوه به» اين را اصلاً نميشود تفوه کرد نميشد گفت. چرا؟ براي اينکه شما ميخواهيد براي يک شخص خارجي همه اعراض افرادش را بار بکنيد. اين نميشود «مما لا يتفوه به من له أدنى ارتياض بالفلسفة» کسي که کمترين رياضت در فضاي فلسفه کشيده باشد چنين حرفي نميتواند بزند که کلي طبيعي به قيد کليت بخواهد در خارج وجود داشته باشد. «فضلا عن الحكماء الأكابر» در حالي که اينجا هم شايد ويرگول نخواهد واو حاليه است.
در حالي که «و قد دبينوا في كتبهم و تعاليمهم» چه گفتند؟ همه حکماء اين را ميگويند که «أن الكلي بما هو كلي مما لا وجود له في الخارج» کلي به قيد کليت در خارج وجود ندارد. حالا ممکن است بفرماييد که پس سؤالي که ديروز هم در ذهن دوستان القا شد که حالا شما ميفرماييد که «زيد انسان، عمرو انسان، بکر انسان» اين انسانٌ کجاست؟ شما در خارج داريد ميگوييد. ميگوييد زيدي که در خارج است انسان است اين انسان کجاست؟ اگر انسان فقط در ذهن باشد لازمهاش اين است که يک امر ذهني را ما بدون اينکه منتزععنه او در خارج باشد بر آن حمل بکنيم. اين نميشود. يعني شما «من هو» را از خارج بگيريد اما «ما هو» را در ذهن داشته باشيد، نميشود. جوابي که ميدهند ميگويند که کلي طبيعي در خارج وجود دارد اما به نعت کثرت وجود دارد. بحث امروز ما اين است، فرق است بين اينکه بگوييم کلي طبيعي به نعت کليت وجود دارد يا کلي طبيعي به نعت کثرت. يعني چه؟ يعني ما اگر ده تا انسان داشته باشيم در خارج ده تا انسانيت داريم. انسانيت زيد انسانيت عمرو انسانيت بکر و اينهاست. نه اينکه يک الإنساني داشته باشيم که زيد را به آن الإنسان بسنجيم عمرو را با آن الإنسان بسنجيم خواص بکر را بخواهيم از او بگيريم نه. هر کدام از اينها که «من هو»يي دارند يک فرد از انسانيت را دارند. انسانيت زيد با انسانيت عمرو فرق ميکند انسانيت بکر فرق دارد. الإنسان يکي است ولي اين الإنسان افرادي در خارج دارد که اين افرادش ميشود انسانيت زيد انسانيت عمرو انسانيت بکر. اين را ميگويند کلي طبيعي به نعت کثرت در خارج موجود است نه به نعت کليت.
اگر به نعت کليت باشد يعني چه؟ يعني ما ده تا فرد از انسان داريم يک فرد ديگري هم داريم بنام الإنسان که اين الإنسان يک فرد است يک شخص است و همه خواص اين ده تا را در حقيقت در خودش دارد. اين يک تصور که رجل همداني اينجور تصور ميکرد. اما حکماء ميگويند يک فرد به قيد کليت نميتواند در خارج وجود داشته باشد پس ما سؤال ميکنيم که اين انسان کجاست؟ ميگويند اين انسان به نعت کثرت وجود دارد ما يازده تا فرد در خارج نداريم ده تا داريم و اين ده تا هر کدام يک انسانيت مستقلي دارند يک ماهويي دارند بنام انسانيت، يک «من هو»يي دارند بنام زيد عمرو بکر خالد و امثال ذلک.
پرسش: کلي طبيعي با قيد کثرت نسبتش با آن وجودي ذهني الإنسان چيست؟
پاسخ: اين مصداقش است از مصاديقش است شما آن انساني که در ذهن داريد وقتي حمل ميکنيم به زيد و عمرو و بکر ميگوييد «زيد انسان بکر انسان» اين انسانيتي که مع زيد است فردي از آن الانساني است که در ذهن وجود دارد.
پرسش: اين فرد خارجي از آن انسانيت ...
پاسخ: بله مفهوم و مصداق هستند.
پرسش: يک مصداق به نحو کثرت ...
پاسخ: نه، به نعت کثرت يعني همين.
پرسش: خود زيد و عمرو و خالد ...
پاسخ: چون هر کدام انسانيت دارند. ببينيد ميگويند کلي به نعت کثرت، يعني چه؟ يعني الانسان به اين ويژگي در خارج موجود است الإنسان که در ذهن است اين وقتي ميخواهد بيايد در خارج، ميشود انسانيت زيد انسانيت عمرو انسانيت بکر. که اين را ميگويند به نعت کثرت.
پرسش: در خارج که کلي نيست؟
پاسخ: نخير، به قيد کليت وجود ندارد.
پرسش: پس کلي طبيعي نشد.
پاسخ: نه، کلي طبيعي به نعت کثرت موجود است. ببينيد يک وقتي ميگوييم که کلي طبيعت به نعت فرد موجود است يا به نعت کليت موجود است که رجل همداني ميگويد.
پرسش: ... کلي کلي است ... نبايد بگوييم کلي طبيعي در خارج در ضمن فرد است، اين کلي کلي است.
پاسخ: نه، وقتي که داريم قيد ميزنيم ميگوييم که اين چون الإنسان کلي است اين در خارج وجود دارد يا نه؟
پرسش: کلي وعائش در ذهن است اصلاً بيرون نيست.
پاسخ: خيلي خوب، پس چطور شما ميگوييد «زيد انسان، بکر انسان» اينها مصداق دارد. اينطور ميشود. اگر آن کلي را به نعت کثرت نگيريم آن مفهوم کلي را چهجوري ميخواهيم بر اينها صدق بکنيم. آن کلي طبيعي در ذهن يک کلي است ولي در خارج همان کلي طبيعي «علي نعت الکثرة» در خارج موجود است. حالا ملاحظه بفرماييد
پرسش: ... چرا خارج را ميگوييم به نعت کثرت؟ ...
پاسخ: اين کثرت بدون اينکه با آن کلي ارتباط داشته باشد چطور محمول و موضوع اين ميشود؟
پرسش: ...
پاسخ: کلي طبيعي در ذهن است اما تحققش در خارج چيست؟
پرسش: به نعت کثرت است.
پاسخ: احسنتم ببينيد شما همين را ميگوييد. ميگوييد همين کلي طبيعي در خارج به افراد است همين ميشود به نعت کثرت. «و للشيخ الرئيس رسالة مفردة في هذا الباب» در باب کلي طبيعي در خارج. نحوه وجود کلي طبيعي در خارج که «شنّع فيها» که تشنيع کرده البته اين تشنيعها تشنيعات ارزشي نيست تشنيعات دانشي است که اين چه حرفي است که شما ميزني که کلي طبيعي به قيد کليت در خارج موجود است؟ چون ادب گفتاري در نزد حکما آن هم حکيمي مثل شيخ الرئيس خيلي بايد لحاظ باشد که اينها بحث تشنيعات ارزشي ندارند يک تشنيعاتي دارند همين سخني که جناب صدر المتألهين فرمود «مما لا يتفوه به» گفتني نيست اين سخن. اين را ميگويند يک تشنيع است. «شنع فيها كثيرا» زياد تشنيع کرده بودند «على رجل غريز المحاسن» که محاسنش زياد بوده «كثير السن» سنّش هم زياد بوده «قد صادفه بمدينة همدان» اينکه حالا او همداني است يا نه، نه! چون خيلي مهم است به هر حال الآن بالاخره داريم به يک اقليمي به يک جمعيت و ملتي اسناد ميدهيم بايد خيلي دقت بکنيم. آيا ايشان همداني بوده يا در همدان همديگر را برخورد کردند خيلي فرق ميکند.
الآن به عنوان رجل همداني شناخته شده است ولي الآن جناب صدر المتألهين دارند اينجور بيان ميکنند که ايشان «قد صادفه في همدان» در همدان اينجور بوده. بزرگاني از حکمت در همدان رشد کردند در آن مناطق بودند. «قد توهم» اين رجل همداني «توهم» که «أن معنى وجود الأنواع و الأجناس في الأعيان» ميگوييم کلي طبيعي در خارج وجود دارد نوع در خارج وجود دارد جنس در خارج وجود دارد «هو» توهم کرده که معناي وجود انواع و اجناس چيست؟ «هو أن يكون ذاتا واحدة بعينها مقارنة لكل واحد من الكثرة المحصلة المختلفة مطابقة لها» اين را تصور کرده. وقتي ميگويند کلي طبيعي در خارج وجود دراد ايشان آمده گفته که کلي طبيعي که وجود دارد پس در قالب يک فرد و يک شخص وجود دارد که همه عوارض را دارند. ببينيد حکما همهشان ميگويند کلي طبيعي در خارج وجود دارد اما نحوه وجود کلي طبيع در خارج چگونه است؟ به نحو کثرت است نه به نحو کليت که ايشان تصور کرده.
اينجور تصور کرده «توهم» تصور جناب رجل همداني اين است که چه؟ که «أن ذاتا واحدة» مثل انسان يا حيوان. «مقارنة» اين ذات «لکل واحد» براي افراد هر کدام از افرادش «من الکثرة المحصلة المختلفة مطابقة لها» که با همه اين افراد هم مطابق است «مشتركا فيها» تمام شد اينجا هم باز ويرگول ميخواهد. اين «قد توهم أن معني» فلان «أمر موجود فيها» خارج. اينجا هم يک ويرگول بگذاريد که خبر محسوب بشود. «قد توهم أن معني وجود الأنواع و الأجناس في الأعيان هو أن ذاتا واحدة بعينها مقارنة لکل واحد من الکثرة المحصلة المختلفة مطابقة لها مشترک فيها» اين امر موجود في الأعيان. «قائلا هل بلغ من عقل الإنسان» جناب شيخ الرئيس اينجوري ميگويد «هل بلغ من عقل الإنسان أن يظن أن هذا موضع خلاف بين الحكماء؟» جناب شيخ ميفرمايد آيا اين اصلاً جايي دارد که مورد اختلاف باشد؟ بلکه برعکس همه حکما معتقدند که کلي طبيعي به نعت کليت در خارج وجود ندارد. «هل بلغ من عقل الإنسان أن يظن أن هذا موضع خلاف» يعني چنين مسئلهاي اصلاً بين حکما مورد اختلاف باشد؟ بلکه مورد اتفاق است مورد اجماع است که چنين فردي با اين ويژگي که کلي طبيعي به نعت کليت باشد در خارج وجود ندارد.
«و كان ذلك المرء» جناب صدر المتألهين دارد توجيه ميکند که چطور ايشان به چنين نظري رسيده؟ گويا اينکه اين مرد يعني اين رجلي که جناب شيخ در همدان با او ديدار کرده «لما سمع» وقتي شنيد «من القوم» از حکما که «أنهم يقولون» يا از مردم شنيده که «أنهم» حکماء «إن الأشخاص تشترك في حقيقة واحدة و معنى واحد موجود فتعذر عليه تحصيل غرضهم» ايشان چه گفته؟ يعني جناب صدر المتألهين چه ميخواهد بگويد؟ ميگويد که چطور شده که جناب رجل همداني که رجلي که در همدان جناب شيخ او را ديده است چنين تصوري پيدا کرده؟
گفت او از ديگران شنيد که حکما معتقدند که اين افراد کثير همهشان در يک امر مشترکاند و آن امر مشترک هم بر همه اينها صادق است اين را شنيده. حالا اين را که شنيده اين فرد کجاست؟ بحث وجود ذهني هنوز نبود. اين فرد کجاست؟ اين کلي مشترکفيه است همه در آن اشتراک دارند او هم بر همه صادق است. اين ذهنيت ايشان را هدايت کرده که بگويد پس در خارج هم ما يک الإنساني داريم که اين الانسان به قيد کليت موجود است. «و کأن ذلک المرء لما سمع من القوم أنهم يقولون» ميگويند «إن الأشخاص تشترک في حقيقة واحدة و معني واحد موجود» که اين شخص هم وجود دارد. «فتعذر» اين جناب رجل و اين مرء «عليه تحصيل غرضهم» نتوانسته بفهمد غرض اينها که ميگويند در يک امر مشترک است چيست! «في استعمال لفظ الواحد في هذا الموضع» بر او مشکل شده است. آن وقت «فسبق إلى وهمه» نه إلي عقله. «فسبق إلي وهمه أنهم» حکماء «ذهبوا إلى أن الحقيقة الواحدة و المعنى الكلي بصفة الوحدة و الكلية واقعة في الأعيان و هو فاسد». پس بنابراين هميشه بحثها اگر به صورت واضح و روشن بشود به قول حاج آقا خدا سلامتشان بدارد يک تحرير روشني داشته باشد آدم هميشه راحت است. اين انديشهاي که در باب کلي طبيعي مطرح است بايد به اين صورت گفته بشود.
به قول حاج آقا هاهنا ثلاث مقامات: مقام اول اين است که ما يک معناي واحد مشترک داريم. اين يک. دو: اين معناي واحد آيا به نحو کليت در خارج موجود است يا به نحو کثرت؟ پس آن امر اول مورد اختلاف نيست مورد اتفاق است که افراد يک نوع يا انواع يک جنس در يک امري مشترک هستند. و اين امر هم بدون شک موجود است. حالا که موجود است کجا وجود دارد؟ آيا در خارج وجود دارد يا در ذهن؟ اينها معتقدند که در ذهن وجود دارد. حالا در خارج چگونه وجود دارد؟ ميگويند «علي نحو الوحدة الکلية» نه بلکه «علي نحو الکثرة».