« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/10/19

بسم الله الرحمن الرحیم

رحيق مختوم// الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية // رحيق مختوم

 

بحث در فصل دوم از وجود ذهني است. وجود ذهني به هر حال موقعيتش و جايگاهش به گونه‌اي است که به هر حال پرچالش است از انکار وجود ذهني تا اثبات وجود ذهني هم فاصله خيلي زياد است «و انکر الذهني قوم مطلقا» به هيچ وجه ما وجود ذهني نداريم. از آن طرف هم وجود ذهني يک وجودي است که بسياري از مسائل فلسفي با وجود او حل خواهد شد و با قطع نظر از اينکه يک موقعيت وجودي هست و وجود دارد موجود است بايد که فيلسوف به فکر اين نوع هستي هم باشد. يک مقدار مباحث چالشي است و يک مقدار داراي ناهمواري هست إن‌شاءالله حوصله مي‌فرماييد بعد الحمدلله کتاب رحيق هم کنار ما هست و مباحث به لطف الهي هنوز خيلي راه داريم اما يک مقدار اين اوايل بايد که همراهي بفرماييد.

راه دومي که براي اثبات وجود ذهني بيان شده است اين است که ما در مقام تصديق يک سلسله اموري را تصديق مي‌کنيم که اصلاً اينها معدوم‌اند حالا معدوم يا معدوم ممکن‌اند مثل «کل عنقاء طائر» يا معدوم ممتنع‌اند مثل اجتماع نقيضين و ما حکم مي‌کنيم. فرق برهان اول و برهان دوم و به تعبير ايشان الطريقة الأولي و الطريقة الثانية در اين است که الطريقة الأولي بحث در مقام تصور معدومات و ممتنعات است و در الطريقة الثانيه بحث در تصديق و حکم بر معدوم است. به تعبير حکيم سبزواري «و ايجابا علي المعدوم» و حکم بر معدوم کردن اين هم دليل بر اين است که ما وجود ذهني داريم.

مقام اول بحث را ديروز گذرانديم مقام اول بحث اين بود که برهان تبيين کردند و فرمودند ما بر يک سلسله معدومات اعم از معدوم ممکن و يا ممتنع حکم مي‌کنيم مثلاً «بحر من زيبق کذا» اين «بحر من زيبق» که در خارج وجود ندارد اما ما مي‌توانيم حکم بکنيم که مثلاً «بحر من زيبق ابيض» يک حکمي داشته باشيم و حکمي هم مي‌توانيم بر ممتنعات داشته باشيم مثلاً مي‌گوييم «شريک الباري ممتنع، اجتماع النقيضين ممتنع». اينها که وجود ندارند يعني اينها در خارج نه «بحر من زيبق» وجود دارد به عنوان معدوم ممکن و نه شريک الباري وجود دارد به عنوان ممتنع معدوم، معدوم ممتنع. اينها در کجا هستند که ما اين سلسله احکام را مي‌کنيم و حتي اين احکام با يکديگر هم امتياز دارند؟

چون در خارج وجود ندارند پس در ذهن بايد وجود داشته باشند. تازه مي‌فرمايد که شما حکم مي‌کنيد اين حکم «للحکم ايجابا علي المعدوم» اين حکم مي‌کند و لکن مي‌فرمايد حکم مگر نه آن است که «ثبوت شيء لشيء» است و مگر نه آن است که «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له»؟ پس مثبت له که موضوعات اين‌گونه از احکام هست بايد موجود باشد. نه «بحر من زيبق» موجود است نه شريک الباري. پس بنابراين چون در خارج وجود ندارند از طرفي هم اين احکام هم صادق است هم ايجابي است، پس بايد اينها در ذهن وجود داشته باشند. «بحر من زيبق» در ذهن وجود دارد اجتماع نقيضين تصورش در وجود دارد موضوعش و امثال ذلک.

اين برهاني است که به عنوان طريقة الثانيه بيان فرمودند. سه تا اشکال و سه تا نقد متوجه اين برهان است که داريم اين نقدها را مي‌خوانيم. نقد اول را ديروز ملاحظه فرموديد گفتند که نوعاً اين‌گونه از قضايا قضااي تقديري است وقتي مي‌گوييم «بحر من زبق» کذا يعني اگر بحري از زيبق باشد «لو وجد» اين‌گونه حکم را دارد. يا اگر مثلاً گفتيم که اجتماع نقيضين ممتنع يعني «لو وجود اجتماع النقيضين مثلاً ممتنع» اين حکم است. اين‌گونه از مسائل است. بنابراين اين‌گونه از مسائل اينها فرضي است تقديري است نه بالفعل باشد.

پرسش: ...

پاسخ: بله که مي‌فرمايد اين احکام احکام فعلي نيستند احکام تقديري هستند وقتي مي‌گويند «بحر من زيبق کذا» يعني اگر بحري از زيبق مثلاً موجود بشود اين‌جوري است. يا وقتي مي‌گوييم «کل عنقاء طائر» يعني اگر عنقائي وجود داشته باشد طيران دارد اينها چون بالفعل نيستند چون موضوعاتش بالفعل نيست بنابراين ما دنبال ثبوت چرا هستيم؟ شما «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» را بايد کجا داشته باشيد؟ آن جايي که مي‌خواهيد بالفعل نه تقديراً، بالفعل حکمي را بر يک موضوعي داشته باشيد. چون حکم شما اينجا تقديري هست يعني اگر فرض بشود که «بحر من زيبق» يا عنقاء وجود داشته باشد اين حکم را دارد بنابراين اين احکام تقديري «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» در ارتباط با اينها نمي‌آيد. اين نقد اول بود که در جلسه ديروز ملاحظه فرموديد.

وارد نقد دوم مي‌شويم «الثاني لو تم هذا الكلام لزم منه وجود جميع الأفراد المقدرة الغير المتناهية لأمثال هذه العنوانات على التفصيل في ذهننا» مي‌گوييم که ما در حقيقت وقتي اين قضيه را تحليل مي‌کنيم مي‌گوييم وقتي مي‌گوييم غذا مثلاً مي‌گوييم که مثلث سه زاويه‌اش مساوي با دو قائمه است، اينکه هنوز افراد بله افراد محقق دارد ولي افراد مقدر هم دارد. ما اگر بخواهيم چنين حکمي را بکنيم بايد همه افراد مثلث را در ذهن خودمان تصور بکنيم بعد بگوييم که زوايا المثلث مساوية لقائمتين» يعني چه؟ يعني اگر شما بخواهيد بگوييد اين قضيه هست اين قضيه به اصطلاح موضوعش در خارج نيست در ذهن است پس در ذهن بايد تمام افراد مثلث را ما تصور بکنيم چون اين احکام مال افراد است. اگر افراد در خارج نيستند پس بايد در ذهن باشند. چون حضور افراد غير متناهي مثلث در ذهن ممتنع است پس اينها در ذهن هم جا ندارند.

در خارج که ما يک بخشي داريم آنهايي که محقق هستند. اما آنهايي که مقدرند در خارج وجود ندارند. حالا که در خارج وجود ندارند مي‌خواهيم بگوييم در ذهن وجود دارند؟ در ذهن هم وجود ندارند، چرا؟ چون شما اين قاعده کلي را که مي‌گوييد «کل مثلث فإن زاويا الثلاث مساوية لقائمتين» اين «کل مثلث» که مي‌گوييم مي‌بينيد حکم روي افراد رفته است افراد برخي‌شان در خارج هستند برخي‌شان در خارج نيستند. حالا که در خارج نيستند شما مي‌گوييد در ذهن هستند بسيار خوب پس شما لطفاً بايد همه افراد مقدّره را در ذهنتان بياوريد تا بگوييد که «کل مثلث» که «فإن زواياها الثلاث مساوي لقائمتين». ما مي‌توانيم تصور کنيم مثلث‌هاي بي‌نهايتي را در ذهنمان تا اين حکم را برايش بياوريم؟ نمي‌توانيم. پس بنابراين نه تنها ما افراد مقدر در خارج نداريم در ذهن هم نداريم. اين اشکال دوم و نقد دوم است.

«الثاني لو تم هذا الكلام» اگر ما بخواهيم برهان شما را بپذيريم لازمه‌اش چيست؟ اين‌جوري قياس را تنظيم مي‌کنند اگر براساس اين برهان ما بايد احکام را حتي روي افراد مقدر بياوريم لازمه‌اش اين است که افراد مقدر را در ذهن خودمان تصور کنيم و لکن تصور افراد مقدر نامحدود در ذهن امکان ندارد پس بنابراين امکان اينها در ذهن هم وجود ندارد. اين‌جوري قياس تنظيم مي‌شود به صورت قياس استثنايي است «لو تم هذا الکلام لزم منه وجود جميع الأفراد المقدرة الغير المتناهية لأمثال هذه العنوانات» عنوان مثل چه؟ مثل «بحر من زيبق کذا» يا مي‌فرماييد «کل مثلث فان زواياها الثلاث مساوية لقائمتين» و امثال ذلک «لأمثال هذه العنوانات على التفصيل في ذهننا عند هذا الحكم» پس اين چون شدني نيست يعني اين کلام شما مستلزم يک امر محال است «و التالي باطل فالمقدم مثله» پس بنابراين اينها در ذهن هم نيستند.

«فإنا إذا قلنا كل مثلث كذا يوجد في ذهننا جميع المثلثات المقدرة على التفصيل» چرا؟ چون وقتي شما مي‌گوييد «کل مثلث» يعني اين حکم مي‌آيد روي تک تک و افراد مثلث. افراد خارجي اگر بودند خيلي خوب اين محذوري ندارد اينجا علم هست. اما افراد مقدر که در خارج نيستند و ما مي‌توانيم نامحدود مثلث تصور بکنيم اينها بايد در ذهن بيايند شما مي‌گوييد وجود ذهني‌اند. در ذهن ما مگر مي‌توانيم نامحدود و غير متناهي مثلث را تصور کنيم؟ اين هم نمي‌شود. «فإنا إذا قلنا کل مثلث کذا يوجد في ذهننا» چه؟ «جميع المثلثات المقدرة علي التفصيل» چرا؟ چون حکم اين است «کل مثلث». «لأنه مما تقرر على مدارك المتأخرين أن الحكم في المحصورة على ذوات الأفراد» در باب قضيه محصور دو تا قول است يک قول تحقيق يک قولي که به صورت تحقيقي نيست. وقتي مي‌گوييم که «کل مثلث» آن قول غير تحقيق چه مي‌گويد؟ مي‌گويد اين حکمي که مي‌گوييد کل مثلث» بر فرد فرد مثلث‌ها بايد بيايد حالا يا محقق يا مقدر. اگر محقق در خارج است که بحثي نداريم مثلث هستند اگر مقدر هستند اين مقدر چون در خارج نيست شما مي‌گوييد در ذهن است اگر در ذهن باشد ما بايد بي‌نهايت افراد مقدر را در ذهنمان فرض بکنيم که در اينجا در حقيقت اين حکم «ان زواياها الثلاث مساوية لقائمتين» را برايش بياوريم. چرا اين حرف را مي‌زنيد؟ مي‌گوييم قضاياي محصوره حکم رفته روي افراد شما بايد اين افراد را تصور بکنيد اگر در خارج هستند در خارج. اگر در ذهن هستند در ذهن بايد تصور بکنيد. چگونه مي‌توانيد بي‌نهايت افراد مثلث را در ذهن تصور کنيد؟

«لأنه مما تقرر» از آنچه که تقرير شده است که چه؟ «علي مدارک المتأخرين» براساس آنچه که از نظر متأخرين درآمده که «ان الحکم في القضاياي المحصوره علي ذوات الأفراد» حالا که اين‌طور شد «فوجب لصدقها» اگر بناست اين قضيه صادق باشد «وجود الأفراد لا وجود العنوان» اگر يک نفر بگويد ما وقتي مي‌گوييم «کل مثلث» ناظريم به عنوان مثلث نه به عنوان افراد مثلث. مي‌گويد وقتي شما افراد را مي‌خواهيد لحاظ بکنيد آن‌گونه که اين بزرگواران متأخرين تصور کرده‌اند نه عنوان را، آن اشکال پيش مي‌آيد. «فوجب لصدقها وجود الأفراد لا وجود العنوان» چون اينها مي‌گويند که اين حکم رفته روي افراد نه روي عنوان. وقتي مي‌گوييم که مثلاً «کل مثلث فإن زواياه الثلاث مساوية لقائمتين» اين حکم مساوية لقائمتين روي چه رفته؟ روي عنوان مثلث رفته يا روي افراد مثلث؟ اينها مي‌گويند روي افراد مثلث رفته است. اگر روي افراد مثلث رفته باشد افراد يا تحقيقي‌اند يا تقدير‌اند. تحقيقي که در خارج است عيب ندارد مشخص است. اما آنهايي که تقديري هستند مي‌آيند در ذهن. ولي ما بايد در اين صورت بي‌نهايت افراد مقدر در ذهن فرض بکنيم.

اما اگر مسلک تحقيق را در قضاياي محصوره بپذيريم عرض کرديم که قضاياي محصوره را دو گونه تفسير مي‌کنند يک سلسله مي‌گويند که قضاياي محصوره قضايايي است که حکم رفته روي افراد. اگر حکم روي افراد رفته باشد محذور همين است که الآن ملاحظه فرموديد. اما اگر حکم روي طبيعت رفته باشد مسئله به گونه‌اي ديگر است که قول به تحقيق آن را جواب مي‌دهد. اما «و إن سلكنا مسلك التحقيق و قلنا» گفتيم که «إن المحكوم عليه في المحصورة هو العنوان لكن الفرق بينها» محصوره «و بين الطبيعية» اينجا که گفتيم يک مقدار پيچيده است پيچيدگي ندارد فقط مطالب کنار هم بايد باز بشود تحليل بشود به تعبير حضرت استاد(دام ظله) تحرير بشود و بعد روشن بشود.

قضاياي محصوره را دو جور برايش نظر دارند از طرفي هم بين قضاياي محصوره با قضاياي طبيعيه فرق مي‌کند. در قضايا محصوره نوع اول را ملاحظه فرموديد که احکام مستقيماً روي افراد مي‌رود وقتي مي‌گوييم که «کل مثلث» يعني تک تک مثلث‌ها اين است که «فإن زواياه الثلاث مساوية لقائمتين» اين حکم رفته روي افراد. اين يک مورد بگذاريد کنار در ذهنتان. مورد دوم اين است که نه، حکم روي افراد نرفته بلکه حکم رفته روي طبيعت آن عنوان و لکن عنواني که ساري در افراد است. اين دو نوع نظر است. اين دومي مورد تحقيق است نظر تحقيقي اين است که وقتي مي‌گوييم «کل مثلث» نه اينکه حکم مستقيم رفته باشد روي افراد اين تساوي زوايا الثلاث مع القائمتين رفته باشد روي افراد اين قضاياي محصوره. بلکه حکم رفته روي عنوان ازآن جهت که عنوان در افراد ساري و جاري است.

پرسش: کمّيت افراد بيان نشده است.

پاسخ: نشده عنوان محکم ‌عليه چيست؟ عنوان است البته عنواني که ساري است. اينجا يک آقاي مي‌گويد پس چه فرقي شد بين قضاياي محصوره با اين تقرير با قضاياي طبيعيه؟ اينجا مي‌فرمايند که قضاياي طبيعيه قضايايي است که حکم رفته مستقيماً روي طبيعت، به افراد کاري ندارد. وقتي مي‌گويد «کل مثلث فإن زواياه الثلاث مساوية لقائمتين» حکم رفته روي عنوان فقط هيچ. روي افراد کاري نداريم. اما قضايا محصوره براساس نظر دوم که تحقيق است يعني حکم رفته روي عنوان يا روي طبيعت اما طبيعت به معناي «أنّه سار» اين طبيعت «بشرط لا» نيست بلکه «لا بشرط» است که با اين افراد جمع مي‌شود.

«و إن سلكنا مسلك التحقيق و قلنا إن المحكوم عليه في المحصورة هو العنوان» همين جا اشکال مي‌کنند اگر محصور است حکم رفته باشد روي عنوان پس فرقش با طبيعيه چيست؟ چون طبيعيه هم که حکم رفته روي عنوان. اينجا مي‌گويند فرق اين است که «لكن الفرق بينها» محصوره «و بين الطبيعية أن الحكم فيها» محصوره «على وجه» رفته روي عنوان «علي وجه يسري إلى الأفراد بخلاف الطبيعية» پس ما دو تا مطلب اينجا فهميديم؛ يک: قضايا محصوره دو تا تقرير دارند. دو: قضاياي محصوره براساس تقرير دوم حکم رفته روي طبيعت بأنّه ساري است در افراد. اما قضاياي طبيعيه حکم فقط روي طبيعت است ساري در افراد نيست.

حالا «فينحل الإشكال» اينجا اشکال منحل مي‌شود. منحل مي‌شود يعني چه؟ يعني اينکه «لكنه على هذا يجب الاقتصار» اگر ما چنين حرفي بزنيم بياييم برگرديم به حرف خودمان، «کل مثلث فان زواياه الثلاث مساوية لقائمتين» اين است. اشکال چيست؟ اشکال را اگر ما قضاياي محصوره بدانيم و محصوره به معناي سريان در افراد باشد اين اشکال کاملاً پيش مي‌آيد که افراد در ذهن هم نيستند طبعاً آنکه شما گفتيد که «کل مثلث» اين افراد موضوع نه در خارج است نه در ذهن. پس بنابراين اين برهان شما رأساً از بين مي‌رود هيچ. ولي براساس تقرير دوم اين برهان دوباره ثابت مي‌شود چون حکم نرفته روي افراد رفته روي عنوان ساري. حالا ما برگرديم به اينکه اين برهان اين آقايان براساس اينکه حکم رفته باشد روي عنوان ساري چه در مي‌آي؟

آن دسته از افرادي که محقق‌اند در خارج که ما بحثي نداريم اصلاً وجود ذهني نداريم راجع به آنها مي‌خواهيم بحث بکنيم. اما راجع به آن دسته از احکام و عنواني که اين عنوان ساري در افراد است آن جايي که اين طبيعت افراد در آن جران دارند و ساري هستند ما مي‌توانيم تصور کنيم درست است. در آن قضاياي که حکم رفته باشد روي عنوان. دقت کنيد اگر

پرسش: ...

پاسخ: بله طبيعت عنوان. چون ما قضاياي طبيعيه دارم چون الآن بحث ما راجع به محصوره است راجع به طبيعيه نيست. قضاياي محصوره اين را مي‌گوييم عنوان. اگر رفته باشد روي عنوان و لکن اين عنوان موضوع ما عنوان ساري هست حالا بايد بگرديم آن جايي که چون اگر روي افراد باشد اصلاً اين برهان کافي نيست اما اگر روي عنوان ساري باشد ما مي‌رويم دنبال مواردي که اينجا هستند. اينجا يک عده از افراد ممکن است بيافتد اما عده ديگر محفوظ‌اند. «لکنه علي هذا» يعني براساس اين تقرير دوم که قول به تحقيق است.

پرسش: روي افراد رفته باشد چه اشکالي پيش مي‌آيد؟

پاسخ: همان تصور غير متناهي است. گفتيم.

پرسش: ...

پاسخ: بله، شما به دنبال افراد مقدر هستيد افراد مقدر الآن چه هستند؟ غير متناهي‌اند اگر روي افراد رفته باشد. و چون ما نمي‌توانيم غير متناهي را تصور کنيم. پس محذورش اين است همان محذور اول که بالا گفتند است. اما اگر قول ثاني را بپذيريم يعني قول تحقيق را بپذيريم که حکم نرفته روي افراد رفته روي عنواني که ساري در افراد است اين چه مي‌شود؟ «لکنه علي هذا يجب الاقتصار على عقود» آن قضايا و گزاره‌هايي که «ليس لموضوعاتها وجود عيني أصلا» آن دسته از موضوعاتي که اصلاً افرادش در خارج نيستند آنها را شامل مي‌شود مثل چه؟ مثل کل عنقاء طائر. يا مثلاً بحر من الزيبق کذا اينها هيچ کدام افرادي در خارج ندارند. چون افرادي در خارج ندارند اين حکم رفته روي عنواني که اين عنوان ساري است ولي افراد نيستند ولي عنوان ساري است. بنابراين ما مي‌توانيم اينها را شامل بدانيم يعني أمثال کل عنقاء طائر را يا بحر من زيبق را مي‌توانيم اما مثلث را نمي‌دانيم چرا؟ دقت کنيد!

«لکنه علي هذا يجب الاقتصار علي عقود» گزاره‌ها و قضايايي که «ليس لموضوعاتها وجود عيني اصلا» اصلا نبايد باشد. آن قضايايي که بعضي از افرادش محقق‌اند بعضي مقدرند مثل چه؟ مثل «کل مثلث» برخي از مثلث را ما در خارج داريم «فإن زوايه الثلاث مساوية لقائمتين» اينها هستند چرا ما نمي‌توانيم؟ اينها دليل است. چرا ما نمي‌توانيم اين دسته از گزاره‌ها را هم در اينجا بياوريم و براي برهان بر اثبات وجود ذهني از آنها استفاده کنيم؟ چرا؟ «و إلا» يعني اگر بنا باشد که اينها را هم شامل بشود يعني عناويني که داراي افراد عيني و خارجي هستند «و إلا فلأحد أن يقول» بگويد «إن الطبائع موجودة بوجود الأفراد[1] » طبيعت موجود است به وجود افراد. «فإذا كان للموضوع فرد عيني يوجد العنوان» يا همان طبيعت «بوجوده فالحكم»

پرسش: ... براي طبيعت افراد يک مثال مشخص بزنيد. قيافه‌ها را هم نگاه نکنيد ...

پاسخ: شما به خودتان قياس نفس نکنيد. من مثال مي‌زنم. طبيعت مثل «کل انسان حيوان ناطق» اين طبيعت انسان است. اينجا عنواني که مي‌گوييم محصوره است مي‌گوييم که «کل مثلث» ما احترام مي‌گذاريم به اين نظر بزرگوار اين پيرمرد است و استاد است احترام به ايشان احترام به کلاس و اينهاست عيب ندارد. حالا ايشان گاهي وقت‌ها ملاحظه نمي‌کنند ولي اين است که درست است. «و الا فان احد ان يقول» چون بعضي از دوستان مي‌گويند اشکال مي‌کنند عيب ندارد. به هر حال اقتضاي اين‌جور بحث‌هاي آزاد هم همين است. بحث آزاد بالاخره دو تا اشکال دارد دو تا سؤال دارد. بعضي از اشکالات واردند بعضي از اشکال‌ها وارد نيستند. احترام به اين افراد در اين‌جور کلاس‌هاي آزاد خوب است.

پرسش: ...

پاسخ: خير است الحمدلله نافذ هستيد و بصير هستيد. «و إلا فلأحد أن يقول إن الطبائع موجودة بوجود الأفراد» اگر کسي بگويد اين طبيعت به وجود افراد موجود است اگر يک فرد از طبيعت هم موجود شد خود طبيعت موجود شد ببينيد مي‌گويند طبيعت موجود است به وجود افراد. اگر يک فرد از طبيعت هم باشد آن طبيعت موجود است. «فلأحد أن يقول إن الطبائع موجودة بوجود الأفراد، فإذا كان للموضوع فرد عيني يوجد العنوان» و طبيعت «بوجوده» بنابراين «فالحكم عليه بذلك الاعتبار» اگر ما حکم مي‌کنيم بر عنواني که اين عنوان ساري است يک فردش هم موجود باشد ساير افراد هم مي‌توانند. ولي آن محذور محذور جدي است که اگر حکم رفته باشد روي افراد، اين افراد را همان‌طوري که در خارج ما نمي‌توانيم تصور بي‌نهايت بکنيم در خارج داشته باشيم در ذهن هم افراد نامتناهي و غير متناهي نمي‌توانيم داشته باشيم. چون نمي‌توانيم داشته باشيم پس بنابراين نه در ذهن موجودند نه در خارج. اما اگر حکم رفته باشد روي عنوان و آن عنوان ساري باشد ما مي‌توانيم اين دسته از قضايا را که اين است.

عده‌اي گفتند که نه، آنهايي که فرد عيني داشته باشند اينها شاملش اين برهان شاملش نمي‌شود فقط شامل مواردي مي‌شود که هرگز فردي نداشته باشند مثل چه؟ مثل «کل طائر عنقاء»، «کل عنقاء طائر» اينجا چه مي‌شود؟ مي‌گوييم حکم رفته روي عنوان عنقاء و لکن اين عنقاء به لحاظ اينکه سريان دارد در افراد و چون افراد ندارد پس بنابراين ما مي‌توانيم آنها را تصور کنيم براي آن افراد. نه نامتناهي است افراد داشته باشد و نه طبيعت. حالا فقط يک قول مي‌ماند که الآن بيان مي‌کنند.

پرسش: قضاياي خارجي شخصي هم ...

پاسخ: بله اينها خارج مي‌شوند حالا قضاياي خارجي را در قول بعدي مي‌گويند در إن قيل» مي‌گويند «و الا فلأحد أن يقول إن الطبائع موجودة بوجود الأفراد فإذا کان للموضوع فرد عيني يوجد العنوان» يا طبيعت به وجود اين فرد. بنابراين «فالحکم عليه بذلک الاعتبار» حکم براي اين عنوان «عليه» يعني بر اين عنوان. حکم بر اين عنوان به اين اعتبار است که در حقيقت چون يک فردش هم در خارج موجود است پس حکم رفته روي طبيعت.

پرسش: پس بنابراين قضاياي محصوره که ...

پاسخ: وقتي حالا تا اينجا درست است بقيه‌اش وقتي روي عنوان رفت و اين عنوان هم ساري بود ساري نسبت به همه افراد بو اگر افرادي نداشته باشند ما راحتيم. مثل اين «کل عنقاء طائر» هيچ فردي ندارد. لذا ما تصورش هم نمي‌توانيم بگوييم. حکم اين رفته روي طبيعت. اين را راحت تصور مي‌کنيم. بنابراين اين مي‌تواند به عنوان برهاني بر اثبات وجود ذهني باشد. اما اگر روي بگوييم طبيعت بعضي‌ها

پرسش: افراد داشته باشد.

پاسخ: افراد داشته باشد آن آقا مي‌گويد ولو طبيعت يک فرد هم داشته باشد اين طبيعت موجود است. اين طبيعت بخاطر يک فرد موجود است و ما لازم نيست همه افراد را تصور کنيم چرا؟ چون آن طبيعتي که ساري در فرد است يک فردش هم که موجود است اينجا هم مي‌تواند برهان باشد. حالا «فإن قيل إنا لا نأخذ الموضوع في المحصورة على وجه مشخص جزئي» اگر بگويد ما در قضاياي محصوره اينها بيشتر مسائل منطقي است که الآن از بحث منطقي آمديم قضاياي محصوره را بايد خوب تصور کنيم. مي‌فرمايند در قضاياي محصوره موضوع را «علي وجه مشخص» که نگفتيم شما مي‌گوييد «علي وجه مشخص» و ما بايد مشخصاً مثلاً افراد نامتناهي را «علي نحو التفصيل» در ذهنمان داشته باشيم اين لازم نيست. چرا؟ چون حکم نرفته روي عنوان با موضوع مشخص.

«إنا لا نأخذ الموضوع» را در قضيه محصوره يعني عقد الوضع را در محصوره «علي وجه مشخص جزئي حتى يكون الحكم في قولنا كل إنسان كذا على إنسان موجود بوجود جزئي مشخص» در قضاياي محصوره وقتي مي‌گوييم «کل انسان ناطق» وقتي گفتيم «کل انسان ناطق» آيا منظورمان اين است که تک تک انسان‌ها زيد مشخص عمرو مشخص بکر مشخص خالد مشخص اينها يعني حکم اين‌جوري رفته؟ گفتيم «کل انسان ناطق» يعني اين‌جوري رفته؟ اين‌جوري نرفته است. «فإن قيل إنا لا نأخذ الموضوع علي وجه مشخص جزئي حتي يکون الحکم في قولنا کل انسان ناطق علي انسان موجود بوجود جزئي مشخص، بل نأخذه بحيث يقبل الاشتراك بين كثيرين» ما در حقيقت وقتي مي‌گوييم «کل انسان ناطق» نه يعني تک تک انسان يعني موضوع مشخص. درست است که مي‌گوييم «کل انسان» و لکن مراد ما از «کل انسان» چيست؟ آن معنايي است که «يقبل الإشتراک بين کثيرين، فهو بهذا الاعتبار ليس موجودا في الخارج ضرورة» پس مي‌آيد در ذهن قرار مي‌گيرد.

اگر اين‌گونه گفته بشود ما اين‌جور در جواب مي‌گوييم «قيل» گفته مي‌شود «كما أن الموجود الخارجي مشخص لا يقبل الاشتراك كذلك الموجود الذهني» تعارف نداريم ما. اگر گفتيم «کل انسان» و اين عنوان هم رفت روي مصاديق رفته روي افراد رفته، نه افراد از باب اينکه جامع و مشترکي دارند نخواهيد ما را گول بزنيد نخواهيد مغالطه بکنيد نه! مراد از «کل انسان» يعني «کل انسان» به حمل شايع همان‌طوري که در خارج زيد مشخص است بايد در ذهن هم زيد مشخص داشته باشيم عمرو مشخص داشته باشيم «قيل كما أن الموجود الخارجي مشخص لا يقبل الاشتراك كذلك الموجود الذهني له تعيّن» به حيثي تعين دارد که «يمتنع فرض اشتراكه» اين موجود ذهني «مع ذلك التعيّن» «له تعين يمتنع فرض اشتراکه مع ذلک التعين» يعني با اين تعين زيدي همان‌طور که زيد خارجي عمرو خارجي نمي‌شود زيد ذهني هم عمرو ذهني نمي‌شود. «ضرورة أن الوجود لا يعرض المبهم من حيث هو مبهم» وجود مساوق با تشخص است اگر بخواهد وجود مشخصاً صادر بشود بايد با يک ماهيتي مشخص باشد روي اين ماهيت مبهم قرار نمي‌گيرد. «ان الوجود لا يعرض المبهم من حيث هم مبهم».

«غاية الأمر أن» اين‌جوري بگوييم که «للعقل أن يلاحظ الوجود الذهني من حيث هو مع قطع النظر عن تعينه» مسامحه کنيم به اهمال بگذارانيم بگوييم اينکه مي‌گوييم «کل انسان» مراد ما از انسان تعينات انساني نيست «غاية الأمر أن للعقل أن يلاحظ الوجود الذهني من حيث هو مع قطع النظر عن تعينه، فكما جاز أن يلاحظ الموجود الذهني المتعين بحسب الوجود الذهني من حيث هو فليجز ذلك في الوجود العيني لا بد لنفيه من دليل» اين تأملي است که مي‌خواهند بفرمايند وجود تعارف برنمي‌دارد. اگر گفتيد وجود، اين وجود تشخص و تعين با او هست. به همان ميزاني که در خارج ما با وجود تشخص و تعين داريم در ذهن هم بايد اين را داشته باشيم و اين‌جور مسامحه‌ها در نزد ما پذيرفته نيست.

«غاية الأمر أن للعقل» بله عقل مي‌تواند چنين ملاحظات و اعتباراتي داشته باشد. ما مي‌گوييم «کل انسان ناطق» و مرادمان از «کل انسان» به لحاظ موضوع يعني تک تک موضوعات. و اين تک تک موضوعات چه در خارج چه در ذهن بايد متعين و مشخص باشد. حالا بعد شما مي‌فرماييد که حالا عقل مي‌تواند چنين کاري بکند بله مي‌تواند چنين کاري بکند. ولي اين آن مطلوب ما در «کل انسان» نيست. «غاية الأمر أن للعقل أن يلاحظ الوجود الذهني من حيث هو مع قطع النظر عن تعينه» بله عقل مي‌تواند وجود ذهني را از اين حيث ملاحظه بکند اما «مع قطع النظر» عقل مي‌تواند «فكما جاز أن يلاحظ» عقل «الموجود الذهني المتعين بحسب الوجود الذهني من حيث هو فليجز ذلك في الوجود العيني» عقل مي‌تواند در خارج هم چنين ملاحظه‌اي داشته باشد بگويد من تعيناتشان را کاري ندارم من وقتي مي‌گويم «کل انسان ناطق» در خارج اينها هستند به تعيناتشان کاري ندارم بلکه به ...

پرسش: ...

پاسخ: نه، به تشخص وجودي‌شان. عرض

پرسش: چه چيزي تشخص دارد؟ ...

پاسخ: در نزد مشائين اين کمّ و کيف و اين ظواهر علائم تشخص بوده. در نزد حکمت متعاليه وجود عين التشخص است يعني وجود عامل تشخص است ما يک علت داريم يک عامل. علت تشخص در نزد حکمت متعاليه چيست؟ وجود است. در نزد حکمت مشاء و اينها علت تشخص همين عوارض است.

پرسش: نزد حکمت متعالي خود وجود علت تشخص باشد ...

پاسخ: لذا مي‌گويند عقل ملاحظه مي‌کند اين عدم را. اين تعين را نگاه نمي‌کند. دقت کنيد مي‌گويد «کل انسان» زيد هم انسان است عمرو هم انسان است تعيناتش را کاري ندارد عقل مي‌تواند ملاحظه کند. لذا نگاه کنيد «غاية الأمر أن للعقل أن يلاحظ الوجود الذهني من حيث هو مع قطع النظر عن تعينه» يعني مي‌تواند ملاحظه کند.

پرسش: اشکال به مشائين اين است که جزء مجازيات فرد است ...

پاسخ: آن به جاي خود. ببينيد بحث اين است که شما وقتي مي‌گوييد «کل انسان ناطق» اين يعني اينکه همان‌طوري که در خارج تعين دارند زيد و عمرو و بکر، در ذهن هم بايد تعين داشته باشند تعارف ندارد چرا؟ چون اين حکم براي «کل انسان» هست يعني مصداق است و مصداق به وجود برمي‌گردد اعم از خارج و ذهن تعين مي‌خواهد تشخص مي‌خواهد.

پرسش: تعين دارد اما تشخص ندارد.

پاسخ: الآن تعين و تشخص يکي است.

پرسش: تشخيص بدهيم زيد را عمرو نمي‌شود.

پاسخ: تشخص دقت کنيد مال وجود است يعني علت تشخص اصل هستي است. اگر اين‌جوري باشد لازمه‌اش اين است که ما به ماهيت اعتبار بدهيم. اصالت بدهيم.


[1] . أقول القضية أخذت حقيقية و هي التي حكم فيها على ما يصدق عليه في نفس الأمر الكلي الواقع عنوانا سواء كان موجودا في الخارج محققا أو مقدرا أو لا يكون موجودا فيه أصلا فالحكم فيها إذا كان على العنوان بحيث يسري إلى الأفراد النفس الأمرية لا بد و أن لا يكون مقصورا على الأفراد الخارجية و إلا لم يؤخذ القضية حقيقية و إذ ليس الموضوع المأخوذ بهذا الوجه في الخارج ففي الذهن فتدبر، س ره.
logo