« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/09/12

بسم الله الرحمن الرحیم

/ رحيق مختوم /الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية / رحيق مختوم /

 

اين «نقاوة عرشية» که در بخش پاياني فصل 22 ملاحظه فرموديد نظرات نهايي است که در باب احکام وجود، جناب صدر المتألهين مطرح فرمودند. مرحوم صدر المتألهين همواره در دو سطح صحبت مي‌کنند يا حتي بگوييم سه سطح؛ سطح اول اين است که با مشهور مماشات نه، بلکه همراهي به معناي ذهني مي‌کنند تا آنجايي که ظرف سخن مشهور هست با آنها راه مي‌آيند همراه‌اند با آنها مشي مي‌کنند. بعد از اين سطح که با نوع جمهور سخن گفتند، با نظر خاص خودشان اما نظر متوسط خودشان بحث‌ها را جلو مي‌برند و در نهايت هم در سطح سوم آنها نظر نهايي را مطرح مي‌کنند.

الآن حضرت آقا مي‌فرمايند که تشکيک که نظر خاص مرحم صدر المتألهين هست نظر متوسط است و در پايان بحث وحدت شخصي را مطرح مي‌کنند که نظر نهايي خودشان است. حالا اين را الآن در اشاره پنجم دارند بيان مي‌کنند و عباراتي که خود صدر المتألهين در يکي دو جاي از اسفار بيان داشتند آن را ذکر مي‌کنند. ملاحظه بفرماييد صفحه 546 اشاره «پنجم: صدرالمتألهين در نوع آثار خود دو نظر ارائه مي‌دهد: نظر متوسط و نظر نهايي. نظر متوسّط او بر اساس تشكيك وجود تنظيم مي‌شود كه به اركان چهارگانهٴ» که ديروز و پريروز هم ما اشاره کرديم يعني «وحدت حقيقي و كثرت حقيقي و رجوع حقيقي وحدت به كثرت و رجوع حقيقي كثرت به وحدت متكي است» اين چهار امر را که از ارکان تشکيک هست را بيان مي‌کنند.

اما «نظر نهايي صدرالمتألهين وحدت شخصي هستي است و بر اين اساس وجود و موجود، واحد است» اين سخني است که در نهايت از جناب صدر المتألهين ارائه مي‌شود. در سخني که جناب محقق دواني دارند که ذوق تأله است وجود در يک طرف و موجود در يک طرف، مي‌گويند وحدت وجود و کثرت موجود. اما جناب صدر المتألهين مي‌گويد ما دو طرف نداريم يک حقيقت داريم و آن حقيقت هستي است و آن هم بيش از يکي نيست. هم وحدت وجود يعني حقيقت هستي و هم وحدت موجود يعني «ما ثبت له الوجود» همان وجود است. ملاحظه کنيد موجود با وجود فرقشان اين است موجود مشتق است يعني «ما ثبت له الوجود» وجود جامد است مي‌گويد آن حقيقت جامد همان حقيقت مشتق است بدون ... هم وحدت وجود ما داريم و هم وحدت موجود. ما ديگر کثرت موجود نداريم.

پس اگر جايي سؤال شد اينجا مرجع نهايي است که براساس نظر نهايي صدر المتألهين ايشان قائل به وحدت شخصي وجود است و مراد از وحدت شخصي وجود يعني اينکه هم وجود واحد است و هم موجود واحد است يعني چه؟ يعني بيش از همان وجود ما موجودي نداريم. چون موجود يعني چه؟ يعني «ما ثبت له الوجود» آنکه «ثبت له الوجود» فقط وجود است ماهيات مي‌شوند ظهورات نمودها و حقيقت‌نما. حالا براساس اين پرسشي که اول الحمدلله با بحث‌هايي که مي‌فرماييد پيش مي‌آيد مطرح است. اين سخن يک سخن حکيمانه است و حکيم برايش برهان دارد استدلال مي‌کند و مي‌گويد با بسيط الحقيقه بودن يا نامحدود بودن ديگر نامحدود که کنارش محدود جا نمي‌گيرد. برهان دارد براهين عقلي بر وحدت وجود و موجود اقامه مي‌کنند تمام مي‌شود. اما البته توجيه کثرت همان‌طوري که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد براي ديگران هم مشکل است براي اهل معرفت و عرفا و هم براي خود حکيم صدر المتألهين دشوار است. حالا اگر وحدت موجود و وجود ما داريم پس اين موجودات چه هستند؟ اين ديو و در کيستند؟ اين آسمان و زمين چيستند؟ اين سؤالي است که حکيم و عارف بايد جواب بدهند که الآن يک گوشه‌اي از آن هم جواب داده مي‌شود.

سخن از اين است که اگر ما پذيرفتيم که وحدت وجود و کثرت موجود آن‌طوري که جناب محقق دواني گفتند اين هرگز چون ايشان مي‌فرمايند که هرگز با سخن جناب ملاصدرا جور در نمي‌آيد. يک جايي مرحوم صدر المتألهين در کتاب رسالة في سريان الوجود دارد اشاره مي‌کند که ذوق تأله نزديک مي‌کند قولش را. حضرت آقا مي‌فرمايد که نه اصلاً قابل مقايسه نيست قول ذوق متأله با قول وحدت وجود. چرا؟ چون چند تا مشکل در قول ذوق تأله وجود دارد. چند تا مشکل اين است که اولاً اين بزرگوار که اضافه اشراقي قبول نداشت اين حوزه‌هاي مقولي بود. با اضافه مقولي ما بياييم بگوييم کثرت موجودات يعني موجودات منسوب الي الوجود هستند يعني چه؟ اگر اضافه اشراقي را مي‌پذيرفت مي‌توانستيم بگوييم که کثرت الموجود يعني به اضافه وجودي که واجب دارد اينها ايجاد مي‌شوند. ايشان که اضافه اشراقي را قبول نداشت پس بنابراين اگر ما بخواهيم بگوييم وحدت وجود و کثرت موجود درست نمي‌شود. چرا؟ چون کثرت موجود برگشتش به اضافه موجودات به وجود است نسبت وجودات به وجود است و اين فرع بر دوئيت است يعني هم بايد وجود باشد هم موجود باشد بعد اينها باهم ارتباط پيدا کنند. اين يک اشکال عمده است.

مضافاً به اينکه ايشان اصلاً قائل به اضافه اشراقيه نيست و بعد اين است که بالاخره ايشان کثرت موجودات را قبول دارد ولو به اضافه. ولو به اضافه اشراقي فرضاً کثرت موجودات را قبول دارد يعني چه؟ يعني اسناد وجود به موجودات اين اسناد حقيقي است اينها که اصلاً با وحدت وجود سازگار نيست. بنابراين هرگز قول جناب صدر المتألهين قول نهايي ايشان که قائل به وحدت وجود و وحدت موجود است با قولي که جناب محقق دواني دارد مي‌گويد وحدت وجود و کثرت موجود هيچ سازگاري باهم ندارند. حالا ببينيم متن حضرت استاد چه دارد مي‌گويد؟

پرسش: ...تقسيم به چهار بخش کرديم يعني يکي مشي با مشهور و نظر متوسط و نظر نهايي و يک جاهايي را ايشان با مباني عرفان صحبت مي‌کند. آيا اين مطلب درست است يا همين سه قسمت که بيان کرديد؟

پاسخ: نه، ببينيد اگر با مباني عرفان جلو آمديم ديگه فلسفه نيست.

پرسش: خارج از دستگاه است؟

پاسخ: ممکن است ايشان اين‌جور صحبت هم کرده باشد ولي وقتي الآن ايشان همچنان در دستگاه فلسفه است. آنجايي که مي‌گويد «فبها تمّت الفلسفة» الآن اينجا به همان جا مي‌رسد «فبها تمّت الفلسفة» حالا اگر آمدند و بر مباني عرفاني مباحث را مطرح کردند آن نظر نظر چهارم مي‌تواند باشد و متفاوت است.

اما «نظر نهايي صدرالمتألهين وحدت شخصي هستي است و بر اين اساس وجود و موجود، واحد است و كثرات» حالا بحث توجيه ظهورات است «ظلال و سايه هاي هستي واحد هستند و خود سهمي از هستي ندارند» بالعرض و المجاز هستند «و آنچه در گزينهٴ احكام وجود با عنوان «نقاوة عرشية» مطرح شده، نظر نهايي صدرالمتألهين است».

پرسش: ... او بي‌نهايت است سايه‌اش هم بايد بي‌نهايت باشد.

پاسخ: بي‌نهايت است لذا آزال و آبادش را در گرفته. آن حقيقت وقتي تجلي مي‌کند «علي نحو الکثره» ظاهر مي‌شود ببينيد الآن قرآن مگر قرآن در «عند الله» 114 سوره دارد و اين همه آيه و شش هزار آيه اين‌جوري که نيست. آن حقيقت دفعة به قلب حضرت «إنک لتلقي القرآن من لدن حکيم عليم» آنجا که هست وحدت است ولي وقتي مي‌خواهد بيايد آزال و آباد را پر بکند که نمي‌شود وحدت باشد. آن وحدت قابل جمع نيست آن حتماً بايد اما «علي نحو الکثرة مع الوحده» است يک ظهور است يک رخ ساقي است که در جام افتاد اين همه عکس مي و هرنگ مخالف، اين شعرها را پس براي چه کسي مي‌خوانيم جناب رسولي بزرگوار؟ اين همه عکس مي و رنگ مخالف که نمود يک فروغ رخ ساقي است اين فروغ ببينيد الآن خورشيد يکي است ولي وقتي مي‌تابد به اين همه ظلال به اين همه مظاهر اين همه کثرت پيدا مي‌کند. مي‌گويند که

پرسش: اين کثرت‌ها حقيقتاً هستند يا نيستند؟

پاسخ: در حد ظهور هستند کثرت حقيقي است ولي در حد ظهور است. ببينيد ما اگر در مقام ظهور صحبت مي‌کنيم يک حکمي داريم، در مقام حضور صحبت مي‌کنيم يک حکم دارد. در مقام وجود، يک وجود است و وجود واحد موجود واحد است ولي وقتي کثرت شد ظهوراتش کثرت شد ظهورات در حد ظهورات کثرتشان حقيقي است. بيبنيد اين نور در اين شبکه تابيده آن نور در آن شبکه تابيده است اين دو تا نور است يکي در ماه است و يکي در ستاره است اينها هست اين کثرات مال چيست؟ مال ظهور است يک نور است يک خورشيد است همه هم از او دارند نور مي‌گيرند ولي هر کس به اندازه خودش دارد نشان مي‌دهد. همه‌شان هم در حد ظهور هستند.

پرسش: اين نظر نهايي صدر المتألهين نظر عرفاني ايشان است؟

پاسخ: نظر برهان هم با آن هست اگر مباني‌اش مباني عرفاني آمد جلو، اين‌جوري است بله. اما اگر نظر بر مبناي مثلاً بسيط الحقيقه بوده يا بحث صرافت وجودي بوده اينها مباني فلسفي است. اگر اينها وجود داشت.

پرسش: نظر متوسط براساس فلسفه است و نظر نهايي عرفاني است.

پاسخ: بله مي‌توانيم اين را بگوييم «صدرالمتألهين پيش از اين نيز به تفاوت نظر نهايي خود» اين عبارت هم خيلي عبارت شريفي است که ظاهراً سال قبل خوانديم «صدرالمتألهين پيش از اين نيز به تفاوت نظر نهايي خود با نظر متوسط كه مبتني بر تشكيك در وجود است تصريح نموده و گفت:» اين را ملاحظه کنيد وقتي که حاج آقا عبارت را مي‌آورد يعني خيلي قابل توجه است: «ومما يجب أن يعلم» از آن مواردي که حتماً بايد دانسته بشود «مما يجب أن يعلم» اين‌جور حرف‌ها را هميشه نمي‌زنند. اين «مما يجب أن يعلم» يعني اين چيزي است که قطعاً بايد دانسته بشود که چه؟ که «أن إثباتنا لمراتب الوجودات المتكثرة و مواضعتنا في مراتب البحث و التعليم علي تعددها و تكثرها لا ينافي ما نحن بصدده من ذي قبل إن شاء الله من إثبات وحدة الوجود و الموجود ذاتاً و حقيقةً» اين را همه جا داشته باشيد. از مواردي که آدم بايد در جيب ذهنش هميشه داشته باشد در اين‌گونه از مسائل تا نظر حکمت متعاليه را خوب بداند اين است. مي‌گويد اگر ما مباحث تشکيک را اثبات کرديم اين همه دليل و اين همه برهان براي اثبات تشکيک را ذکر کرديم اين منافاتي ندارد که به آنجا برسيم ببينيد «مما يجب أن يعلم أن إثباتنا لمراتب الوجودات المتكثرة ومواضعتنا» موضع‌هاي ما «في مراتب البحث والتعليم علي تعددها وتكثرها لا ينافي ما نحن بصدده» ذي قبل يعني آينده نزديک «من ذي قبل إن شاء الله من إثبات وحدة الوجود والموجود ذاتاً وحقيقةً، كما هو مذهب الأولياء والعرفاء من عظماء أهل الكشف واليقين. و سنقيم البرهان القطعي علي أن الوجودات و إن تكثرت و تمايزت إلّا أنها» اينجا همين بحث ظهورات «من مراتب تعيّنات الحق الأوّل و ظهورات نوره و شؤونات ذاته» اينها را ما در حکمت به هر حال ما به اصطلاح در حوزه خواص از اهل حکمتيم إن‌شاءالله اين موارد را بايد واقعاً به صورت روشن در منظر و مرآي ما باشد که اين سخن سخن نهايي است.

ميفرمايد که «و سنقيم البرهان» که اين کثرات چه هستند؟ «الا أنها من مراتب تعينات الحق الاول» يعني واجب تعالي. الحق الاول يعني واجب تعالي اين در اصطلاح فلسفي است.

پرسش: ... واجب تعالي يعني مرتبه ذات خودش يا آن مرتبه تعينات؟

پاسخ: تعينات است. اينکه فرمود «ذي المعارج» که اشاره کرد «ذي المعارج» اينجا در متن اسفار آورده «و لله ذي المعارج» ذي المعارج ناظر به تعينات است. مگر خدا ذي المعارج نيست؟ خودش را مگر به اين معرفي نکرده؟ ذي المعارج يعني صاحب تعينات. «لا أنها» نه اينکه شما فکر کنيد اين تعينات «أُمور مستقلة وذوات منفصلة، وليكن عندك حكاية هذا المطلب إلي أن يرد عليك برهانه وانتظره مفتّشاً»[1] اين حکايت قضيه باشد تا «يريد عليک برهانه و انتظره مفتّشا» اگر دنبال هستي اهل تحقيق و تفتيش هستي مفتّشا منتظر باش. اين عبارت اسفار است اسفار جلد يک صفحه 257.

پرسش: ...

پاسخ: تعينات حق اول را به ذات نزنيد. اين حق اول تعيناتي دارد يا نه؟ مثل همان «هو الله» است «هو الناطق هو القاهر» و هو الفلان. اين تعينات حق اول است به لحاظ تعينات فعل.

پرسش: آن حق اول چه مي‌شد؟

پاسخ: آن حق اول ذات که تعين ندارد. اين «لا اسم له و لا رسم له».

پرسش: ...

پاسخ: بله آن حق اول داراي تعينات است ذي المعارج است اين به لحاظ ببينيد الآن مي‌گوييم همان قاعده «زيد هو ناطق، زيد هو عالم، زيد هم قائم» اين زيد هو قائم است اينجا. آن تعينات حق اول. اين را خيلي فرصت براي مطالعه إن‌شاءالله بشود خدا را شکر بحث داريد ولي اين خيلي مهم است. اما مطلب ششم که فرق بين وحدت وجود وحدت موجود با قول به وحدت وجود و کثرت موجود که جناب محقق دواني مي‌خواهند بگويند.

«ششم: وحدت وجود و كثرت موجود» که حرف محقق دواني است «نه با نظر متوسط و نه با ديد نهايي صدرالمتألهين هماهنگ است» اين قول را بگذاريد کنار، قول باطلي است. قول رأساً قول باطلي است وحدت وجود و کثرت موجود يعني چه؟ شما کثرت موجود را بفرماييد که اين موجودات از کجايند؟ مي‌گويد وجود بذاته موجود است موجودات به انتساب و اضافه به وجود موجودند. اين قول به وحدت وجود است. اين يعني چه؟ اولاً موجودات را موجود مي‌داند يعني حقيقتاً اسناد وجود به اين موجودات، حقيقي است. ثانياً اينکه اين انتساب آيا انتساب براساس اضافه اشراقي است يا اضافه مقولي است؟ اضافه اشراقي که به وجود برمي‌گردد شما که وجود را قائل نيستيد شما قائل به اعتباريت وجود هستيد. بعد اگر هم باشد اين اضافه اشراقي بايد تأمين‌کننده باشد اينکه اضافه مقولي است. اضافه مقولي يک اشکال عمده دارد و آن اين است که بايد طرفين باشند تا نسبت باشد. يعني هم وجود بايد باشد هم موجود بايد باشد بعد اضافه و انتساب بخواهد. اصلاً اين قول سراسر باطل است. رأساً باطل است که هيچ اعتباري ندارد.

لذا فرمودند که به هيچ وجه با قول حکيم صدر المتألهين هماهنگ نيست.

پرسش: ... در نظر ملاصدرا اين حکايت حقيقت است يا حقيقت نيست؟

پاسخ: حکايت در حکايتش آقا! آينه در ارائه‌اش که حقيقت است. آن شيء در آينه نيست زيد در آينه نيست اما حکايت زيد را آينه اين اگر حکايتش درست نباشد سراب است. اين حکايت درست است لذا مي‌شود مجاز. چون مجاز يعني مجوز است محل جواز و عبور است. ما با ديدن صورت زيد در آينه به آينه منتقل مي‌شويم. اين حق است. ما با ديدن آيات شمس و قمر، به حق منتقل مي‌شويم اين حق است.

پرسش: ...

پاسخ: اين هم نداريم خود شجر و حجر آينه‌اند.

پرسش: خود آينه حقيقت دارد يا ندارد؟

پاسخ: آينه يعني چه؟

پرسش: آينه همين شجر و مدر است.

پاسخ: نه، گوش بدهيد. آينه يک وقتي آينه عرفي است يعني جيوه و شيشه و آهن و فلان اين هيچ. آينه يعني صورت مرآتيه. اين صورت مرآتيه حقيقت دارد يعني وقتي زيد نباشد در آينه برود کنار، صورت مرآتي نيست. ولي زيد که آمد روبروي آينه ايستاد صورت مرآتي هست پس شما مي‌گوييد صورت مرآتي هست. اگر هست اينکه دروغ نيست چون دارد شما را نشان مي‌دهد. پس بنابراين در صورت مرآتيه و حکايت و حاکويت، حق است و بلاريب فيه. و الا ما ظهوري نداشتيم. وجود من از تو و ظهور تو به من، شخص ممکن به واجب مي‌گويد: وجود من از تو و ظهور تو به من، ظهور تو يعني من آينه تو هستم.

«زيرا نظر متوسط صدرالمتألهين اين است كه وجود و موجود هر دو كثير هستند» نظر متوسط يعني تشکيک «ليكن اعلي مراتب وجود، واجب و ديگر مراتب آن، ممكن هستند» اعلي مراتب وجود، واجب است و ديگر مراتب آن، ممکن هستند. اما پس بنابراين براساس دين متوسط هم کثرت وجود است و هم کثرت موجود بر تشکيک. براساس تشکيک هم کثرت وجود و هم کثرت موجود است پس با قول ذوق تأله جور در نمي‌آيد. براساس نظر نهايي که تشکيک نيست وحدت شخصي است وحدت وجود و وحدت موجود. اما او مي‌گويد وحدت وجود و کثرت موجود. پس نه با نظر متوسطش جور در مي‌آيد نه با نظر نهايي‌اش. «و ديد نهايي ايشان اين است كه وجود و موجود هر دو واحد هستند و اطلاق موجود به نحو حقيقت، مختص ذات باري بوده و بقيه سايه‌ها و نشانه‌هاي آن موجود حقيقي مي‌باشند» که در ظهور بودن حقيقي‌اند در حکايت داشتن حقيقي‌اند و لذا اينها را مي‌گويند حقيقت‌نما. حقيقت‌نما نه يعني مثل روحاني‌نما که يک دفعه ... نه، حقيقت‌نما يعني در نماياندن حقيقت حقيقت‌اند فرق بين سراب و آينه در اين است آينه در ارائه حق حق است سراب در ارائه حق باطل است اين کاملاً روشن است. پس قول منسوب به ذوق تأله با مختار صدر المتألهين به هيچ صورت موافق نيست نه مختار متوسطش و نه مختار نهايي‌اش.

«پس قول منسوب به ذوق تأله، با مختار صدرالمتألهين به هيچ صورت موافق نيست و اگر در برخي موارد مانند «رسالة في سريان الوجود» اين گفتار را به مختار خود ارجاع مي‌دهند، از اين جهت است كه قائلين به آن ناگزير تشكيك در وجود را بپذيرند» ببينيد بعضي‌ها اينجا را تهافت مي‌بينند ولي مثل حضرت استاد که مسلط بر اين‌گونه از امور است وقتي مي‌بيند که برخي از اقوال ظاهر در اين سمت هست دارد توجيه مي‌کند مي‌فرمايد که «و اگر در برخي موارد مانند «رسالة في سريان الوجود» اين گفتار را» يعني گفار ذوق تأله را يعني کثرت موجود و وحدت وجود را «به مختار خود ارجاع مي‌دهند، از اين جهت است كه قائلين به آن» آن هم نه مختار نهايي مختار متوسطش «ارجاع مي‌دهند، از اين جهت است که قائلين به آن ناگزير تشكيك در وجود را بپذيرند» ببينيد وحدت وجود و کثرت موجود چه مي‌گويد؟ مي‌گويد همه اينها موجودات هستند در تشکيک هم مسئله تقريباً شبيه اين مي‌شود البته نه اين، فرق مي‌کند ولي در عين حال چرا؟ چون مي‌گويد يک طرف واجب است بقيه ممکنات‌اند که اين ممکنات همه وصل به آن واجب‌اند «علي نحو التشکيک» واجب‌اند. پس او کثرت موجود را قبول دارد اينجا هم ما کثرت موجودات را در تشکيک قبول داريم. او معتقد است به وحدت موجود ايشان هم مي‌گويد وحدت واجب که همه به او، از اين جهت شبيه به آن است لذا اگر جايي فرموده‌اند، از باب اين است که قائلين به آن ناگزير تشکي در وجود را بپذيرند.

برگرديم صفحه 517 اين بحث متن «نقاوة عرشية» را ملاحظه کنيد در صفحه 517 و دو پاراگراف آخر «و ايجاده للأشياء» اينها خيلي عجيب است حالا حاج آقا با يک اشاره رد شدند ولي حرف خيلي عميق است. در حقيقت مي‌خواهد بفرمايد که در قيامت چه اتفاقي مي‌افتد؟ اين مسئله ظهور و خفا و اين ايجاد و اعدام و امثال ذلک اين «لله الواحد القهار» نفخه أولي نفخه ثانيه اين به لحاظ هستي‌شناسي چگونه مي‌شود؟ نگاه کنيد «و ايجاد الوجود» حالا بفرمايي واجب «للأشياء» يعني چه؟ يعني خودش بشود غيب، اشياء بشوند ظاهر. «اختفاء الوجود فيها» ما هر چه داريم موجود داريم وجود نداريم. شجر موجود است حجر موجود است ارض موجود است سماء، وجود کجاست؟ وجود در اينها مخفي است. اينها مگر موجود نيستند؟ وجود کجاست؟ وجود مخفي است. پس چه موجود است؟ چه چيزي آشکار است؟ وجودشان. «و ايجادها للأشياء اختفاء الوجود في الأشياء مع اظهاره اياها» يعني خداي عالم در پرتو اين اشياء اينها را اظهار وجود اياها، اينها را اظهار کرده است. خودش مخفي شده آن وقت او نمي‌تواند آشکار بشود. خودش مخفي شده اما در اشياء ظاهر شده است «مع اظهار» اين وجود در اينها.

اين يکي. اما «و إعدامها» آنجايي که مي‌رسد به «لله الواحد القهار» «و اعدام الواجب للأشياء في القيامة الکبري» يعني چه؟ عني «ظهوره بوحدته و قهره اياها بازالة تعيناته و سماته و جعلها متلاشي» در قيامت امر برعکس مي‌شود در قيامت کبري. چطور برعکس مي‌شود؟ در دنيا عالم شهادت است خودش مخفي است حقائق و اشياء آشکار هستند در آنجا امر برعکس است يعني چه؟ يعني اشياء جمع مي‌شوند متلاشي مي‌شوند هيچ چيزي نيستند و خودش ظاهر مي‌شود.

پرسش: نيست مي‌شوند يا نيستند؟

پاسخ: نه نيست هستند نه نيست مي‌شوند، مخفي مي‌شوند. اينها همه‌شان در ذات الهي هستند. اين دو تا مطلب را ايجادش يعني چه؟ اعدامش يعني چه؟ ايجادش در ابتداي هستي است اعدامش در پايان هستي که در روز قيامت است. «و اعدام واجب للأشياء في القيامة الکبري» چيست؟ يعني «ظهوره بوحدته» همان «لله الواحد القهار» «و قهره اياها» چه‌جوري ظاهر مي‌شود؟ و چه‌جوري خودش را قاهر نشان مي‌دهد؟ «بإزالة تعيناتها» همه تعينات را از بين مي‌برد شمس و قمر «کل شيء هالک الا وجهه» همه اينها از بين مي‌روند «و سماتها و جعلها متلاشيه کما قال لمن الملک اليوم لله الواحد القهار کل شيء هالک الا وجهه».

اما «و في الصغري» يعني در عالم

پرسش: ...

پاسخ: با اشياء است يعني خداي عالم به اشياء، اشياء را متلاشي مي‌کند تعيناتش را از بين مي‌برد خودش آشکار مي‌شود. الآن خودش که آشکار نيست.

پرسش: ...

پاسخ: هيچ، آنچه که از بين مي‌رود تعينات از بين مي‌رود آن موجودات از بين مي‌روند وجود مي‌ماند هستي واجب مي‌ماند.

پرسش: به خودش مي‌گويد؟

پاسخ: بله به خود مي‌گويد «لله الواحد القهار» «لمن الملک اليوم»؟

پرسش: ...

پاسخ: همه در آنجا مندک‌اند نه اينکه معدوم بشوند. آنجا مي‌فهمند که نبودند او اينها را ايجاد کرده او فهم کرده او جمع مي‌کند «يوم نطوي السماء کطي السجل للکتب» تمام شد و رفت. «و في الصغري تحوله من عالم الشهادة الي عالم الغيب فکما» من مي‌خواهم اين تمام کنم ولي فکر مي‌کنم که بگذاريم باشد حيف است که اين مطالب ناگفته بماند و براي إن‌شاءالله شنبه ما اين را ادامه مي‌دهيم که احياناً شايد نکات ديگري هم باشد که مهم باشد.


[1] ـ اسفار: ج1، ص257.
logo