1403/08/07
بسم الله الرحمن الرحیم
رحيق مختوم//الحکمة المتعالية
موضوع: الحکمة المتعالية // رحيق مختوم
«تفصيل مقال لتوضيح حال:» مستحضريد که مسئله وجود و ماهيت يک موقعيت فلسفي بيش از هزار سال دارد يعني از زماني که اين بحث مطرح شد که هستي در خارج چه موقعيتي دارد يا چيستي در خارج چه موقعيتي دارد؟ اين بحث مطرح است که نحوه وجود ماهيت و وجود در خارج چگونه است؟ در باب تغاير مفهومي وجود و ماهيت بحث چنداني نيست و همان فصل بيست و يکم در همين زمينه بود که روشن کنند اين تغاير، تغاير مفهومي است و ادلهاي هم که احياناً براي تغاير مصداقي و حقيقي ايجاد کرده بودند هم ارجاع شد به مسئله تغاير مفهومي. آن چهار پنج دليلي هم که ذکر کردند همه را بيان داشتند که اينها گرچه دليل بر تغاير هست اما هيچ کدام از اينها تغاير حقيقي و مصداقي نيست بلکه ناظر به تغاير مفهومي است.
در فصل بيست و دوم گفتند که حالا بعد از اينکه در مقام ذهن و مفهوم اين تغاير روشن شد موقعيت اين دو را ما در خارج بررسي کنيم وبراساس اين نظر تقريباً نهايي حکمت متعاليه هم داده شد که اينها از باب دو شيء در خارج نيستند دو تا حقيقت در خارج نه به نحو جوهري نه به نحو جوهر و عرض نه به نحو حيثيت هيچ نيستند بلکه اينها «علي نحو الإتحاد» يا «علي نحو الوحده» در خارج موجودند و اساساً از باب قاعده فرعيت هم حتي گزاره «الشجر موجودٌ» قابل ارزيابي نيست بلکه از باب «ثبوت الشيء» است. وقتي گفته ميشود «الشجر موجود» به لحاظ خارج، در حقيقت يعني «وجود الشجر». «الحجر موجودٌ» در خارج يعني «وجود الحجر» و با اين تبيين هم نظام فکري و فلسفياي که در حکمت متعاليه براي بحث اصالت وجود و اعتباريت ماهيت و نحوه تعدد آنها در خارج بيان داشتند را تقريباً با فصل 21 تمام کردند.
در فصل 22 همانطور که ملاحظه فرموديد بحث را بردند به سمت اين معنا که وجود و ماهيت در خارج يکي هستند همان نگرش حکمت متعاليه، اما وارد گفتگوها و مجادلاتي است که ديگر اقوال ديگر نظرات و آراء هستند و الآن در همين ادامه همين فصل 22 بعد از اينکه موقعيت وجود و ماهيت را از منظر حکمت متعاليه روشن کردند دارند ميپردازند به تفصيل آراء و اختلاف آرائي که در اين باب وجود دارد و آن هم براساس مباني مختلف است. اگر مثلاً مبنا تباين باشد اگر مبنا اشتراک لفظي وجود باشد اگر مبنا اصالت ماهيت باشد هر کدام از اينها راجع به نحوه وجود و ماهيت در خارج نظر خاص دارند که اينطوري که حضرت استاد تنظيم فرمودند نُه نظر در اين رابطه وجود دارد تحت عنوان اختلاف آراء در اين رابطه «تفصيل مقال لتوضيح حال» که حالا ما مقال را اولاً اختلافاتشان را بيان کنيم که عمدتاً هم براساس مباني مختلف است مثل اشتراک لفظي وجود يا تباين وجود يا تشکيک در وجود. اگر کسي بگويد وجود مشترک معنوي است، يک نظر ميدهد، در باب نحوه وجود و ماهيت در خارج. اگر بگويد مشترک لفظي است، يک نظري ديگر ميدهد. اگر قائل به تباين باشد، يک نظري ميدهد. اگر قائل به تشکيک باشد يک نظري ميدهد. اگر قائل به اصالت ماهيت باشد يک نظري ميدهد. حتي اگر قائل به اصالت اين هر دو که احياناً به اشاعره منصوب ميکنند که گرچه ميگويند اين حرف منسوب است ولي حقيقتاً اينطور نيست.
اين اختلاف آراء همانطوري که الآن ملاحظه ميفرماييد در بهترين شکلي خدا را شکر استاد تبيين فرمودند و به صورت نُه قول و نظر در اين باب مطرح است البته بعد از اينکه ما قول حق را الحمدلله براساس حکمت متعاليه و ادلهاي که ايشان بيان فرمودند داشتيم ديگه اين اختلاف آراء براي ما از باب توضيح است از باب تنقيح است نه اينکه ما دغدغهاي داشته باشيم. ما نه قائل به تباين وجودات هستيم، يک؛ نه قائل به اشتراک لفظي وجود هستيم، دو؛ نه قائل به تعدد اين دو به عنوان دو اصل آنطوري که به اشاعره منسوب است هستيم. نگرانياي نداريم در ارتباط با اين اختلاف آراء و نظرات مختلف. قول حق که روشن شد «و التبين الرشد من الغي» ديگه اينها براي تنقيح و توضيح است لذا فرمودند «تفصيل مقال لتوضيح حال» ما داريم اين گفتهها و بيانات حکما را متکلمين را مشائين را اشراقيين را اينها را داريم تفصيل ميدهيم و باز ميکنيم و توضيح ميدهيم که براساس اين نظرات و آراء نحوه تحقق وجود و ماهيت در خارج چگونه خواهد بود؟
بنابراين اين بحث را ما يک مقداري رويش متمرکز ميشويم به جهت اينکه وضع اين اقوال روشن بشود تفصيلاً، يک؛ و توضيحي هم نسبت به اينها داشته باشيم، دو؛ گرچه جناب صدر المتألهين نسبت به هر کدام از اين اقوال و نظرات يک اشاراتي دارند که ناظر به ابطال هست.
ما مطمئن هستيم که بحث اشتراک لفظي وجود باطل است. وجود که مشترک لفظي نيست. يا قول به تباين را ديگه نداريم ما قول به تشکيک داريم. اين دسته از نظرات و آراء که منشأ بيان نحوه وجود و ماهيت در خارج خواهد شد اين هم. وقتي يک نفر قائل به تباين وجودات باشد بگويد که وجودات حقائق متباينهاي هستند و بعضاً هم وجود را مشترک لفظي بداند، طبيعي است که يک نظري در اين باب خواهد داد که چون مبنا از نظر ما باطل است آن نظري هم که در اين رابطه آمده باطل خواهد بود.
بنابراين دوستان اين را همانطوري که خود ايشان عنوان دادند که «تفصيل مقال لتوضيح حال» از اين باب ملاحظه بفرماييد وگرنه اول همين بيست و دوم ما بيان حق را که از جناب صدر المتألهين هست يافتيم و ادله را هم ملاحظه فرموديد. «تفصيل مقال لتوضيح حال: اختلفت كلمة أرباب الأنظار وأصحاب الأفكار» اختلاف دارد کلمه ارباب و صاحبان نظر يعني آن کسي که واقعاً نظرش نظر است يعني ربّ نظر است صاحب نظر است صاحب فکر است صاحب انديشه است و اصحاب الأفکار «في أنّ موجوديّة الأشياء بماذا»؟ وقتي شما ميگوييد که شجر موجود است در خارج، حجر موجود است در خارج، موجوديت شجر به چيست؟ اين مسئله است. آيا به ماهيت است؟ آيا به وجود است؟ آيا وجود در حد مفهوم در خارج حضور دارد مثلاً اگر بخواهد اتحاد داشته باشد يا به نحوهاي ديگر؟ که «موجودية الأشياء بماذا»؟ واقعاً از نظر هستيشناسي اين کار فيلسوف است. چرا؟ چون فيلسوف دارد رصد ميکند رديابي ميکند که چه چيزي واقعيت دارد و چه چيزي واقعيت ندارد؟ اگر موضوع فلسفه الواقعيه است ببينيم در خارج واقعيت چيست؟ آيا واقعيت ماهيت است؟ آيا واقعيت وجود است؟ آيا واقعيت هر دوي اينها است؟ اگر واقعيت هر دوي اينهاست به نحو دو تا جوهرند؟ دو جوهر و يک عرض است يا حيثيتهاي مختلف هستند چه نحوه واقعيت داريم؟ وقتي ما ميگوييم موضوع فلسفه الواقعيه است ما ميخواهيم ببينيم که در خارج اشياء واقعيتشان چيست؟ «بماذا موجودية الأشياء»؟
«فذهب بعض الأعلام» اينجا هم جناب صدر المتألهين همانطوري که فرمودند واقعاً به عنوان ارباب انظار و اصحاب افکار دارند با اينها برخورد ميکنند. گاهي وقتها نظرات بسيار سخيف است و ناچيز هست اصلاً از آنها يادي نميکنند يا اصلاً. ولي اينها نظراتي بود که گاهي وقتها چند قرن در بين فيلسوفان رايج بود. الآن نظر تباين چند قرن رايج بود يا نظري که جناب حکيم سهوردي در باب اصالت ماهيت داده تا قبل از زمان جناب صدر المتألهين از زمان حکيم سهروردي تا زمان اينها سخن رايج بود هماکنون هم حتي عدهاي معتقدند به اصالت ماهيت. مستحضريد يا عدهاي هماکنون هم معتقدند به تباين موجودات يا اشتراک لفظي مفهوم وجود و امثال ذلک.
بنابراين اين مسئلهاي نيست که ما به همين راحتي بخواهيم از آن راحت بشويم، چون تمام موجوديت اشياء به اين هست. ما دو تا مفهوم در خارج انتزاع ميکنيم يک مفهوم چيستي و يک مفهوم هستي. آيا هر دو موجودند يا يکي موجود است و يکي غير موجود. اگر يکي موجود است آن يکي وجود است يا آن يکي ماهيت است؟ آن دومي که بالتبع موجود است آيا در خارج وجود دارد بالعرض بالتبع يا نه بالعرض موجود است و همين انظاري که در طول اين سالها ملاحظه ميفرموديد و الآن هم هست. همچنان ما در خصوص اينکه موجودية الأشياء بماذا؟ جاي بحث و گفتگو داريم.
پرسش: ...
پاسخ: بله ما دو تا موجود و دو تا حقيقت در خارج نداريم و لکن اين حقيقت کدام است؟ آيا وجود است؟ آيا ماهيت است؟ يا البته بعضي حالا ميخوانيم مثل اشاعره آنگونه که به اينها منسوب است و بعداً مثل اينکه گفتند که نه، اشاعره اين سخن را ندارند که ما در خارج دو تا وجود داريم. نه اينجور نيست حتي ميگويند شيخ احمد احصايي هم قائل به وجودين هست يعني هم وجود هم ماهيت اصيل است هم وجود اصيل است در خارج حتي همين نظرات جديدي که بعضي از آقايان اساتيد دارند ميدهند هم باز هنوز به تبع همين اختلاف آراء و امثال ذلک است.
«اختلفت کلمة أرباب الأنظار و اصحاب الأفکار في أنّ موجودية الأشياء بماذا؟ فذهب بعض الأعلام من الكرام» که اين کرام سخن ارزشي است اعلام سخن دانشي است يعني کساني که مورد تکريماند مورد تعظيم هستند اينها اينجور نظر دادند که چه؟ که «إلي أنّ موجوديّة كلّ شيء هو كونه متّحداً مع مفهوم الموجود» ما وقتي ميگوييم که «الشجر موجود، الحجر موجود» اين موجوديت يعني چه؟ يعني وجودش با ذاتش متحد است. «موجودية کل شء هو» اين کل شيء و اين شيء «کونه متحدا مع مفهوم الوجود» يعني ما يک ذاتي داريم بنام ذات شجر. اين ذات شجر با مفهوم وجود متحد است. عدهاي اينجوري معتقدند. چرا؟ چون ميگويند وجود يک مفهوم اعتباري است. در خارج که ما وجود نداريم. وجود در ذهن است. مفهومش به تبع ذات و ماهيتش در خارج وجود دارد. يعني وقتي شما ميگوييد که «الحجر موجود» ما يک حقيقت بيشتر نداريم و آن حجر است ذات است ذات حجر است و اين موجود با اين ذات در خارج مفهوماً متحد هستند اين يک نظر.
«فذهب بعض الأعلام من الكرام إلي أنّ موجوديّة كلّ شيء هو» يعني اين شيء که ذات باشد ناظر به ذات هست «كونه» اين شيء «متّحداً مع مفهوم الموجود، و هو عنده مفهوم» «و هو» يعني وجود «عنده» يعني نزد بعض اعلام «مفهوم بديهي بسيط يعبّر عنه بالفارسيّة ب (هست)» يک مفهوم سادهاي است بنام «هست» ما در فارسي ميگوييم «هست». «هست» که باري ندارد اينطور ميفهمند. «هست» که باري ندارد يک مفهوم است. اين مفهوم حجر هست شجر هست ارض هست سماء هست. اين «هست» چيست؟ يک مفهوم است. چيزي بارش نيست. اينکه مرحوم ملاصدرا واقعاً ديوار هستي را شکافت و وارد شد و هستي را به آن يک حقيقت و اصالت دارد خيلي است. شما نگاه کنيد از اين قول «هست» يک مفهومي بسيطي است يک مفهوم سادهاي است اين مفهوم را شما بر همه چيز ميگذاريد خدا هست زمين هست آسمان هست فرشته هست روح هست اين «هست» يک مفهوم بسيطي هست هميشه هم با ماهيات هست يک چيز طفيلي است اينطور است.
«و هو عنده مفهوم بديهي بسيط يعبّر عنه بالفارسيّة ب (هست)» اين يک نظر. چه شد آقايان؟ موجوديت شيء به چه شد؟ براساس اين تحليل به ذاتش شد. همان ماهيت است. وجود چيست؟ وجود يک مفهوم سادهاي کنارش هست يک طفيلي است اين يک نظر است.
نظر ديگر «وذهب أبو الحسن الأشعري» که ايشان رهبر فرقه اشاعره هست و نگرش جبري دارند. اينها هم متلکماني هستند فيلسوفنما. آخه اينها همانطوري که در اهل سنت يک شخصتي واقعاً بنام فخر رازي درخشد و دومي ندارد در متکلمين اهل تسنن. واقعاً دومي ندارد. کتابها الآن هست اصلاً حتي بعضيها اينکه مباحث کلامي را به صبغه فلسفي قرائت کردن اين متکلمين ما هم که وارد اين گود شدند جناب فخر رازي اينها را وارد کرد. حتي محقق طوسي و امثال ذلک اينها متکلماند سخنان جناب فخر و ورود ايشان به حوزه فلسفه در مقابل جناب شيخ الرئيس آن شخصيت ممتاز، خيلي فخر رازي عجيب بود. فخر رازي نه فلسفهاي بود نه استادي بود نه کتابي بود ولي يک ذهن فوق العادهاي داشت که به هر حال تنه زد به تنه جناب شيخ و در اشارات اينجور به ميدان بود مدتها بود همانطوري که غزالي اين بزرگمرد مسائل عرفان و اخلاق ورود کرد به بحثهاي فلسفي و به هر حال بحث تحافت الفلاسفه را نوشت و يک چالش جدي براي مدتها و سالها و بعضاً قرنها شايد يکي دو قرن سه قرن اينها حرف زدند و حرفهايشان هم فيلسوفان ما را متأثر کرد هم متکلمين ما را و ديگه فلسفه بعد از غزالي مدتها خاموش بود. اين قدرت کلامي فلسفي است که احياناً متکلمين و خدا غريق رحمت کند محقق طوسي يک متکلم نامآور يک فيلسوف حقيقي و ايشان آمد و آن تحافت التحافت را نوشت و آن شرح اشارات را نوشت و امثال ذلک بساط اينها جمع شد. وگرنه هيمنه و سلطهاي که اينها در فضاي فلسفي ايجاد کرده بودند مدتها متوقف بود. ديگران حالا نفسي نداشتند رمقي نداشتند رونقي نداشتند ولي خواجه به جهت آن رونق سياسي و اجتماعي از يک سو، و رونق علمي از سويي ديگر آمد و اينجوري به ميدان آمد و انصافاً شاهکاري بود و جناب محقق طوسي در تاريخ فکر و انديشه يک جايگاه بسيار والايي دارد.
امثال مرحوم صدر المتألهين در دوراني بودند که بعد از خواجه بود و آن تنشهاي کلامي و آن حرفهايي که به هر حال به لحاظ موقعيتهاي اجتماعي و سياسي و امثال ذلک براي اهل تسنن و اين متکلمين ايجاد کرد بعد هم اين بحث تحافت الفلاسفه جناب غزالي اين کتاب را که نوشت در حقيقت نوشت که اين پنج شش مطلبي که آقايان فيلسوفان ميگويند اگر به آن معتقد باشند کافرند! اگر به آن معتقد باشند که بحث معاد جسماني بود بحث علم واجب به جزئيات بود بحث قدم عالم بود اينگونه از بحثها را ايشان با يک هيمنهاي مطرح کرد و گفت چنين شخصيتي آمد گفت که اگر کسي معتقد بشود به اين نوع نگرشي که فلاسفه دارند به قدم عالم به معاد جسماني و امثال ذلک اينها کافرند. تا اين حد! اين سلطهاي ايجاد کرد و واقعاً به لحاظ اجتماعي و سياسي و اينها زد کنار فلاسفه را.
بعدها بعد از اينکه خواجه(رضوان الله تعالي عليه) آمد و خيلي کار کرد اين تحافت التحافتي که ايشان نوشت يک پتکي بود که به سر اينها زده شد و واقعاً نجات پيدا کرد فلسفه از دست اين نوع تفکر اشعري اعتزالي و امثال ذلک و باز شد راهش. وقتي باز شد کمکم کمکم مکتب شيراز درآمد و بعد رسيد به مرحوم ميرداماد و شيخ بهايي و امثال ذلک و ديگه اوج گرفت که مرحوم ملاصدرا آمد و از آن موقع به بعد اصلاً کلام رونقي ندارد. وقتي جناب صدر المتألهين به ميدان آمد و ما اتفاقاً در اين بحث قوّت و غناي حکمت متعاليه به اينجا رسانديم که معماري و ساختاري که مرحوم صدر المتألهين به حکمت عطا کرد و بحث اسفار اربعه را مطرح کرد براي اينکه بتواند در قالب اين معماري با متکلمين به بحث بيافتد.
ما نميتوانيم با همان نظام فلسفي که جناب شيخ الرئيس در الهيات شفا آورده با اينها بحث بکنيم. چون اينها وارد مسائل شدند الآن در خود اسفار جوابهاي مکرري نسبت به هم فخر رازي هم غزالي، تمام حرفهاي غزالي در اسفار و ساير آثار جناب صدر المتألهين نقد شده و اصلاً ببخشيد جناب صدرا گاهي وقتها تعابيري دارد که به هيچ انگاشته است و گفته اين حرف سخيفه است اين حرف فلان است. البته از جناب غزالي به لحاظ آن نگرشهاي عرفاني و اخلاقي هميشه مرحوم صدر المتألهين تجليل ميکند اما نسبت به نگرش فلسفي ميگويد تو که نخوانيد تو که نميداني چيست! به جناب غزالي ميگويند تو کجا فلسفه خواندي؟ چه ميداني از فلسفه؟ اينجوري با او برخورد کردند و الآن شما حساب کنيد از زمان جناب صدر المتألهين تا الآن يک نفسي از متکلمين اهل تسنن در نيامد حتي از متکلمين شيعي. چون حيات علمي کلام را جناب صدر المتألهين کلام اماميه را قدر دانست و اين را بلند کرد يعني ارتفاع بخشيد.
يک مقالهاي تقريباً ده سال پيش يا بيشتر تحت عنوان کلام عالي در پرتو حکمت متعاليه ما به مناسبت سالروز مرحوم صدر المتألهين اول خرداد روز سالروز ايشان اين مقاله را داديم تحت عنوان کلام عالي در پرتو حکمت متعالي. که آقايان متکلمين اماميه حتي راجع به واجب و علم واجب چهجوري نظر دارند؟ ببينيد که فيلسوفان الهي و حکمت متعاليه چه نظري دارد؟ تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟ شما ببينيد که واجب در نظر متکلمين حتي اماميه به چه حقيقتي اطلاق ميشود؟ در حکمت متعاليه به چه حقيقتي؟ کلام عالي کلام است چون راجع به ذات الهي اوصاف الهي افعال الهي دارد بحث ميکند کلام عالي در پرتو حکمت متعالي.
عرض ميکنيم که امروز البته حالا بحثها مسير خودش را رفته در بحثهاي کلام جديد رفته و اينگونه از بحثها خيلي مباحث جدي براي متکلمين معاصر ما نيست. اما به هر حال حرف احدي در اين رابطه. آن قدر درخشش و تابناکي در فضاي واجب مخصوصاً ذات واجب اوصاف واجب افعال واجب آثار واجب جناب صدر المتألهين بيان داشته علم واجب را شما ملاحظه کنيد علم واجب بسيط الحقيقه کجا علم ذاتي حق علم اجمالي در عين کشف تفصيلي اينها اصلاً يک چيزهايي است که در مخيله متکلمين اصلا راه نداشته و خيلي اين کارها اصيل بوده و الآن اگر به هر حال وفادار به مباحث کلامي باشند ميبينند که اين مسائل و اين نظرات ارائه شده در يک سطح ديگري است و لذا اقتدا ميکنند و ميپذيرند.
اما «وذهب أبو الحسن الأشعري إلي أنّ وجود كلّ شيء عين ذاته» گفتند در خارج ما هم وجود داريم هم ذات داريم. اما اين دو تا عين هم هستند مصداقاً. وجود هم حقيقت دارد ماهيت و ذات هم حقيقت دارد و اينها دو تا حقيقت به هم آميختهاند مثل شير و شکر مثلاً باهم آميخته شدند و امتزاج پيدا کردند. «إلي أنّ وجود کل شيء عين ذاته، بمعني أنّ المفهوم من وجود الإنسان هو الحيوان الناطق» حالا شايد از يک طرف حتي از اين دقيقتر هم باشد. گفتند که شما ميگوييد «الانسان موجود»؟ بله. ميدانيد مرادش چيست؟ ميگوييم نه. ميگويند مراد از «الانسان موجود أي الانسان انسان» چطور؟ براي اينکه اين موجودٌ عين ذاتش است مثل اينکه شما بگوييد «الانسان حيوان ناطق». شما اگر گفتيد «الانسان حيوان ناطق» يعني حيوان ناطق يک چيز ديگري است؟ همان است. وجود همان ذات شيء در خارج است لذا گفتند «بمعني أنّ المفهوم من وجود الإنسان هو الحيوان الناطق» چطور اگر گفتيد «الانسان حيوان ناطق» ما ميگوييم حيوان ناطق که همان انسان است، مفهوم وجود هم همان انسان است.
«و لفظ الوجود في العربية و مرادفاته» مثل کون، حصول و امثال ذلک «في سائر اللغات مشترك بين معان لا تكاد تنحصر» لفظ وجود در عربي «هست» در فارسي يا مرادفاتش مثل کون و حصول، يا در انگليسي مثلاً ميگويند «is» فرضاً حالا ما که آشنا نيستيم چندان. ولي «هست» «it is» يعني «آن هست» «is» در انگليسي «هست» در فارسي «وجود» در عربي «کون و حصول» مرادفات اينها همه و همه «لا تکاد تنحصر» اينها که منحصر نيست هر زباني براي خودش يک عنواني دارد و اين عنوان وقتي در هر زباني آمد، عين ذاتش است.
شما در فارسي ميگوييد که «شجر هست» اين هستي يعني شجر. در عربي ميگوييد که «الحجر موجودٌ» اين موجودٌ يعني الشجر. اگر در عربي گفتيد که «کون الشجر» يعني همين کون معنايش همان شجر است. اين هم نظر جناب اشعري و نظراتش.
«وجمهور المتكلّمين» بر اين هستند که «علي أنّ الوجود عرض قائم بالماهيّة» عمده متکلمين گاهي وقتها ايشان ميگويند جمهور يعني همهشان نه مشهور. جمهور در مشهور شامل همه ميشود همه متکلمين ميگويند که ماهيت در خارج ببخشيد وجود در خارج به ماهيت قائم است. همانطوري که در مقام يک گزاره ذهني ميگوييد که «الحجر موجودٌ» اين موجودٌ قائم به حجر هست در خارج هم عيناً همينطور است. «وجمهور المتكلّمين علي أنّ الوجود عرض قائم بالماهيّة في الواجب» حتي در واجب هم که ميگوييم يعني يک امر عرضي است عارض بر ذات و حقيقت واجب ميشود «والممكن جميعاً» چه نحوه قيام است؟ اين «قيام الأعراض» مفعول مطلق است. يعني همانطوري که اعراض قائماند وقتي ميگوييم «الجسم ابيض» اينجا هم ميگوييد که «الحجر موجود» فرقي نميکند. «الجسم ابيض» مگر نيست که بياض عارض بر جسم شده؟ اينجا هم وقتي ميگوييد «الشجر موجود» اين موجودٌ عارض است بر شجر اين هم نظر جمهور متکلمين است.
اما ببينيم که مشائين چه ميگويند؟ ايشان نفرمود جمهور مشائين بلکه «و المشهور من مذهب الحكماء المشائين أنّه كذلك في الممكنات» اما «و في الواجب عين ذاته» گفتند مشائين اينطور نظر دارند ميگويند که وجود در خارج قائم به ذات و ماهيت است در باب ممکنات. در واجب استثنا است براي اينکه واجب اگر ما چنين حرفي بزنيم لازمهاش ميآيد که ترکيب پيش بيايد کثرت پبيش بيايد و آن محال است پس بنابراين ما در ممکنات به يک نوع حضوري براي وجود و ماهيت در خارج قائليم در واجب به گونهاي ديگر. در واجب ميگوييم آن وجود عين ذات است عين ماهيت است. ولي در ممکنات زائد است.
پرسش: اشتراک لفظي است.
پاسخ: نه، اشتراک لفظي هم بعضاً شايد اين حرف را بزنند که در واجب وجود به يک معنايي است در همه ممکنات به يک معناي ديگر، ممکن است اين حرف را بزنند. بله، کما اينکه گفتهاند. «والمشهور من مذهب الحكماء المشائين أنّه كذلك في الممكنات» يعني چه؟ يعني عرضي است قائم به ماهيت. «أنّه کذلک» يعني «عرض قائم بالماهية» اما «وفي الواجب عين ذاته» اينها را لطفاً فرمايشات حضرت آقا را در کتاب ملاحظه کنيد که حاج آقا ضمن اينکه اين اقوال را بيان ميکنند ضعف و نقص اين اقوال را هم در کتاب اشاره ميکنند.
پرسش: ...
پاسخ: حالا اصالت شايد نباشد، چون براي وجود يک نوع سهمي از هستي هم قائلاند.
پرسش: ...
پاسخ: بعضي از مشائين اينطور نيستند که حالا جدا ميکنند الآن. ولي عمده مشائين قائلاند به اينکه بالاخره وجود در خارج هست ولي نحوه هستي او «علي نحو العرض علي الجوهر» اينجوري است. اگر ما به اين چيز قائل شويم پس براي او هم سهمي از هستي قائل شديم. لذا اينها هم اينجوري است. مگر اينکه بگوييم اين سهم، سهم ناچيزي است عمده مال ماهيت است ...
پرسش: ...
پاسخ: عيب ندارد عرض هم قائم به غير عرض هم هست ماهيت است عرض. مثلاً الآن بياض وقتي عارض بر جسم ميشود يک ماهيت عرضي است ولي موجود است. ماهيت است اگر عرض شد عرض ماهيت شد ماهيت هم که براساس فرمايش شما اصالت دارد پس اين هم بايد اصيل باشد.
«والمشهور من مذهب الحكماء المشائين أنّه كذلك في الممكنات، وفي الواجب عين ذاته. و توجيه مذهبهم» حالا بگوييم که اين آقايان چه ميگويند؟ توضيح مذهب مشائين: «و توجيه مذهبهم كما سبق» اين است که «أنَّ وجود الممكن زائد علي ماهيّته ذهناً» همين مطلبي که دوست ما فرمودند تشريحش به اين است. اينها ميگويند که مغايرت مفهومي که وجود دارد مغايرت بين وجود و ماهيت که در ذهن هست. اين الآن مغايرت را ما داشته باشيم بياييم در خارج ببينيم چگونه است؟ «کما سبق أنّ وجود الممکن زائد علي ماهيته ذهناً» اين يعني چه؟ «بمعني كون المفهوم من أحدهما غير المفهوم من الآخر ذهناً» اما «و نفس ذاته حقيقةً وعيناً» اينجا وجود عين همان ماهيت خواهد بود. يعني وجود نفس ذات اين امر هست حقيقتاً و عيناً. «بمعني عدم تمايزهما بالهويّة» وجود و ماهيت دو تا هويت نيستند دو تا حقيقت در خارج نيستند عين هم هستند و يکي به ديگري به لحاظ معنايي فرق ميکنند البته.
پرسش: ...
پاسخ: بله «بمعني عدم تمايزهما بالهويّة» إنشاءالله بقيه را در جلسه بعد.