< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ فصل 17/

 

بحث در فصل هفدهم يکي از احکام ممکن بالذات است که ممکن بالذات دو نوع است دو قسم است؛ يک نوع از ممکن بالذات آن ممکني است که صرف امکان ذاتي در تحقق او به اضافه فاعلي که به او افاضه وجود مي‌کند کافي است و هيچ چيزي به لحاظ قابل غير از امکان ذاتي نيازي ندارد. همين که ذاتاً امکان تحقق دارد براي تحقق او از ناحيه حق سبحانه و تعالي کفايت مي‌کند و طبعاً يافت مي‌شود و اينها نوعاً موجودات مبدع، مجردات، مفارقات، هر موجودي که تحقق آن وابسته به امکان ذاتي است اين نحوه وجودش اين‌گونه است.

پس يک دسته از ممکنات بالذات هستند که براي تحقق آنها فقط و فقط امکان ذاتي‌شان کفايت مي‌کند و هيچ امر ديگري را نياز ندارند. اما دسته ديگري از ممکنات هستند که با قطع نظر از امکان ذاتي که امکان ذاتي برايشان لازم است يک امکان ديگري بنام امکان استعدادي بايد کنارش باشد تا قابليت تحقق پيدا بکند. يک قابليت حد نصاب داريم يک قابليت دون نصاب داريم موجوداتي که امکان ذاتي آنها در تحقق آنها کافي است قابليت آنها قابليت حد نصابي است و افاضه حق سبحانه و تعالي آنها را محقق مي‌کند و موجود مي‌شوند. اما برخي از موجودات هستند که حد نصاب قابليت را ندارند امکان دارند ولي براي اينکه تحقق پيدا مي‌کند نيازمند به يک امکان ديگري بنام امکان استعدادي هستند.

اين دو تا موجود ممکن هر کدام يک خاصيت وجودي برايشان هست. آن نوع اول که امکان ذاتي در تحقق آنها کافي است اينها نوعشان منحصر در فرد است يعني بيش از يک فرد ندارند. همان موجودي که ماهيتش به گونه‌اي بود که امکان ذاتي برايش محقق بود، اين يک فرد بيشتر ندارد. وقتي محقق شد ديگه تمام شد. اما اين نوع دوم که امکان ذاتي حد نصاب وجودي برايش ايجاد نمي‌کند بلکه براي تحققش نيازمند به يک امکان ديگري بنام امکان استعدادي است اين موجود مي‌تواند افراد بيشماري بي‌نهايت غير متناهي افراد داشته باشد. پس هر کدام از اين دو تا ممکن بالذات خاصيتي دارند يعني بعد از تحققشان يکي فقط و فقط يک فرد دارد و يکي مي‌تواند افراد بيشماري داشته باشد و اين بيشماري افراد نه بخاطر آن امکان ذاتي است بلکه بخاطر امکان استعدادي است که ضميمه امکان ذاتي شده است. اينها را بيان فرمودند.

بحثي که امروز در پيش داريم در حقيقت يک نگاه مستأنفي است به فرق بين امکان ذاتي و وجوب. فرق بين امکان و وجوب است. امکان چه ويژگي‌هايي دارد؟ وجوب چه ويژگي‌هايي دارد؟ بحث دوم ما فرق بين امکان استعدادي و امکان ذاتي است. به قول حضرت استاد در دو مقام بحث مي‌کنيم؛ مقام اول فرق بين امکان ذاتي با وجوب، بحث و مقام دوم فرق بين امکان ذاتي و امکان استعدادي.

مي‌فرمايند هر کجا که وجوب باشد غنا و بي‌نيازي هست فعليت هست کمال محض هست و هيچ فقدان و نقص و اينها وجود ندارد. هر کجا که وجوب باشد با فعليت و کمال همراه است با غنا همراه است و برعکس، هر کجا که امکان باشد با نقص و با فقر و فاقه و احتياج و نظاير آن همراه است. هر کجا که امکان است يعني ندارد. ناداري، فقر، فاقه، فقدان، فقدان در مقابل وجدان. فقر در مقابل غنا. نيازمندي در مقابل غنا و بي‌نيازي و اين‌گونه از مسائل.

پس بنابراين فرق بين امکان و وجوب در اين است که هر کجا که تهيدستي است و فقر است و نياز است و احتياج است و امثال ذلک، به امکان برمي‌گردد و هر کجا که غنا است و فعليت است و وجدان است و کمال است به وجوب برمي‌گردد. بنابراين ما تمام نقص را يک سخني را حکما دارند که بسيار سخن شريفي است که محصول سلا‌ل‌ها تلاش علمي است و آن اين است که ما با عنوان امکان همه فقر و فاقه را براي موجود ممکن مي‌آوريم و با عنوان وجوب همه کمال و فعليت و وجدان و غنا را براي واجب مي‌آوريم. اين دو تا عنوان براي حکمت بسيار عنوان‌هاي جامع و شاملي هستند. ما هر چه که در صحراي وجوب هست اين‌گونه مي‌شناسيم هر چه که در صحراي ممکن هست اين‌گونه مي‌شناسيم. هر جا که ديديم ممکن است بايد بگوييم به قول جناب شبستري سيه‌روزي ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد و الله اعلم، اين سيه‌روزي در همه جهات است، جهت اصل وجود، جهت کمالات وجود، فقر و فاقه براي او ثابت است.

پس بنابراين ممکن را اين‌جوري بشناسيم امکان را اين‌جوري بدانيم وجوب را هم آن‌گونه بشناسيم و واجب را اين‌گونه بدانيم. اين مقام اول بحث ماست که فرق بين امکان و وجوب است.

«و قد سبق أنَّ نسبة الوجوب إلي الإمكان نسبة تمام إلي نقص» اين به صورت کلي. نسبت وجوب به امکان نسبت تمام است به نقص.

 

پرسش: ...

پاسخ: از کجا نخوانديم؟

 

پرسش: اول همين صفحه.

پاسخ: بسيار خوب. «و إنّما يفيض منه علي غيره من كلّ متغائرين أشرفهما» يعني هر چه که از ناحيه فعال واجبي افاضه مي‌شود نسبت به غير خودش يعني نسبت به ممکن، به کدام‌ها اضافه مي‌شود؟ آنکه از متقابلين اشرفش باشد؛ يعني چه؟ يعني اگر علم و جهل شد به علم. هدايت و ضلالت شد به هدايت. نور و ظلمت شد به نور. «و إنما يفيض منه» يعني از آن باري تعالي «علي غيره» که بر ممکنات باشد «من کلّ متغائرين» يعني متقابلين که مثلاً جهل و علم، هدايت و ضلالت باشد. «من کلّ متغائرين» يا متقابلين «أشرفهما و المقابل الآخر من اللوازم الغير المجعولة» اگر جهل مجعول است بالعرض مجعول است. مي‌گوييم فلان کس جاهل است! جاهل است يعني چه؟ يعني علم براي او نيست. علم جعل مي‌شود. وقتي اين علم برطرف شد، بالعرض جهل مي‌آيد رويش. اين را مي‌گويند مجعول بالعرض. «اللوازم الغير المجمولة الواقعة في الممكنات» که واقع است در ممکنات. چرا اينها مجعول نيستند؟ «لأجل مراتب قصوراتها عن البلوغ إلي الكمال الأتم الواجبي» اينها دون آن‌اند که از ناحيه واجبي براي آنها کمالي حاصل بشود. «لأجل مراتب قصوراتها» اين ممکنات از اينکه برسند به کمال اتم واجبي، يک؛ «و لمخالطة أنوار وجوداتها الضعيفة بشوائب ظلمات الأعدام اللاحقة بها» آن قدر الآن مثلاً جهل يک عنواني و يک مفهومي است ولي سراسر ظلمت است سراسر ناداري است سراسر ناداني است. «و لمخالطة انوار وجوداتها» اين ممکنات «الضعيفة بشوائب ظلمات الأعدام» مثلاً ملاحظه بفرماييد عمي و بصر، هر چه که کمال است در بصر است هر چه که نقص است در عمي است. ولي وقتي شما بصر را برداريد يک چيزي مي‌آيد جانشين مي‌شود که اسمش را عمي مي‌گذاريم. اين جانشيني يک چيزي است يک حظي از وجود است که مي‌گوييم عمي جانشين بصر شده است جهل جانشين علم شده ظلمت جانشين نور شده است. اين جانشيني چيست؟ در اضعف مراتب است و مشحون از اعدام و نقص و تاريکي و امثال ذلک است و لذا اين دون از آن است که مجعول واقع بشود.

 

پرسش: حظي از وجود دارد؟

پاسخ: به تبع وجودش است مثلاً جهل؛ مي‌گوييم اين آقا جاهل است. چرا؟ چون علم از او برداشته شد. آنکه کمال است علم است. چون آن برداشته شده، اين آمد. فرق است بين عدم و عدمي. جهل عدمي است. عمي عدمي است. عدمي به جهت آن کمال وجودي‌اي که مقابلش است حظي از هستي و وجود دارد از اين جهت است.

 

پرسش: مضاف است.

پاسخ: بله، عدم مضاف است.

 

پرسش: ... اينجا مخالطت چه معنايي دارد؟

پاسخ: مخالطت ذهني است. ببينيد ما عمي را سهمي از هستي به او داديم، حظي از وجود است اما حظي از وجود خارجي نيست. در ذهنمان برايش قرار داديم و گفتيم اين علم بود، علم برطرف شد جهل جايش نشست. اين را ذهن دارد مي‌سازد. اين يک مقدار ساخته ذهن است.

 

پرسش: مي‌فرمايد «المجعولة الواقعة»!

پاسخ: بله، در ذهن واقع است. «اللوازم الغير المجعولة الواقعة في الممكنات لأجل مراتب قصوراتها عن البلوغ إلي الكمال الأتم الواجبي و لمخالطة أنوار وجوداتها الضعيفة بشوائب ظلمات الأعدام اللاحقة بها بحسب درجات بعدها عن ينبوع النور الطامس القيومي» آن نور طامس و پرتوافکن قيومي است که بصر را مي‌آورد علم را مي‌آورد هدايت را مي‌آورد و اين در ظل آن قرار مي‌گيرد «بحسب درجات بعدها» اين ممکنات «عن ينبوع النور الطامس القيومي، و بالتفاوت في مراتب النزول و البعد عن الحقّ الأوّل يتضاعف الإمكانات» هر چه که اينها از آن نور اول دور مي‌شوند اين دوري افزون‌تر امکان افزون‌تر مي‌آورد و فقدان بيشتري ايجاد مي‌کند. «و بالتفاوت في مراتب النزول و البعد عن الحقّ الأوّل يتضاعف الإمكانات، و بتضاعفها يتفاوت الموجودات» هر چه که موجودات، مثلاً ملاحظه بفرماييد انسان چقدر امکان دارد؟ چقدر شوائب ظلماني دارد؟ از آن پايين‌تر مي‌آيد حيوان، چقدر کمتر مي‌شود؟ مي‌آيد در نبات، چقدر کمتر مي‌شود؟ مي‌آيد در معدنيات چقدر کمتر مي‌شود؟ مي‌آيد در عناصر، چقدر کمتر مي‌شود؟ مي‌رسد تا هيولي. ديگه در اين رابطه صرف مي‌رسد به اينکه يک عدمي محض بشود.

 

«و بالتفاوت في مراتب النزول و البعد عن الحقّ الأوّل يتضاعف الإمكانات، و بتضاعفها يتفاوت الموجودات كمالاً و نقصاً و استنارةً و انكسافاً» منکسف مي‌شود. اين در حقيقت رابطه بين وجود واجب و ممکن را بيان فرمودند. گفتند يک ممکن اعلي داريم که اين ممکن اعلي فقط و فقط امکان ذاتي او براي تحقق او کافي است. اين يک.

 

پرسش: ...

پاسخ: امکانات وقتي که در حد امکان ذاتي شد تحققش به همان امکان ذاتي کفايت مي‌کند. اين يک ممکن است. از اين ممکن يک

 

پرسش: ...

پاسخ: واجب الوجود غني محض است. اين فقر محض است. اين غني محض است اين هم فقر محض است و هر چه که اين فقر بيشتر مي‌شود و بيشتر مي‌شود بُعدش از نور از وجوب کمتر مي‌شود. بعد از بيان اين نکته، مي‌رسند به بيان تفاوت بين وجود و امکان که الآن در پاراگراف ما مي‌خواهيم بين وجوب و امکان اين تفاوت را بيابيم.

 

«و قد سبق أنَّ نسبة الوجوب إلي الإمكان نسبة تمام إلي نقص، و أنَّ كلّ ما وجب وجوده لا بذاته فهو لوضع شي‌ء ما ليس هو في مرتبة ماهيّته، صار واجب الوجود» دارند تحليل وجودشناسي مي‌کنند راجع به ماهيات. مي‌گويند ماهيات به لحاظ ذاتشان «من حيث هي هي لا موجودة و لا معدومة» اين ماهيات در ذات خودشان در ظرف ذات خودشان هيچ چيزي از هستي ندارند. ولي وقتي ارتباط پيدا کردند از هستي برخوردار شدند يک چيزي در درون اينها قرار گرفت که بيرون از وجود بود از خارج آمد قرار گرفت اينها مي‌شوند واجب. ممکني که در مرتبه ذات هيچ چيزي نداشت، وقتي از ناحيه جاعل در مرتبه ذات او يک چيزي قرار داده شد از حالت امکان در مي‌آيند مي‌شوند واجب. دقّت کنيد مي‌خواهند ممکن‌سازي کنند. به لحاظ تحقق خارجي‌اش است.

پس «و قد سبق أنَّ نسبة الوجوب إلي الإمكان نسبة تمام إلي نقص» اين يک. نکته دوم: «و أنَّ كلّ ماوجب وجوده لا بذاته» هر موجودي که واجب الوجود است اما واجب الوجود ذاتي نيست از غير گرفته است واجب الوجود بالغير است «فهو» يعني اين کل «لوضع شي‌ء ما ليس هو في مرتبة ماهيّته، صار واجب الوجود» پس تا قبل از اينکه از ناحيه واجب الوجود در متن ذات اين ممکن، يک چيزي قرار داده بشود بنام وجود، اين چيست؟ اين ممکن بالذات است. ولي وقتي قرار داده شد، «صار واجب الوجود».

 

پرسش: ...

پاسخ: نگاه کنيد شما داريد خلط بين مصداق و ماهيت وجود مي‌کنيد. قطره به لحاظ وجود است ما الآن کاري به قطره نداريم. ما ماهيت شجر و حجر را داريم بحث مي‌کنيم. آيا ماهيت شجر در متن ماهيت، وجود وجود دارد؟ ندارد. اگر از ناحيه جاعل يک حقيقتي در اين متن ماهيت قرار گرفت که از حالت استواء به در آورد، اين مي‌شود واجب. البته واجب ضرورت به شرط محمول است و واجب الوجود است. شما آن نگرش مصداقي را نگاه نکنيد، نگرش ماهوي را نگاه کنيد. آن قطره که ملاحظه مي‌فرماييد نگاه مصداقي است. نه! ما ماهيت شجر را داريم ماهيت شجر چيست؟ مي‌فرمايد ماهيت شجر به گونه‌اي است که وجود در ذاتش نيست. اگر از ناحيه واجب برايش يک وجودي جعل بشود مي‌شود واجب الوجود.

 

دقت کنيد! «و أنَّ كلّ ماوجب وجوده لا بذاته» يعني ممکن «فهو» اين موجود «لوضع شي‌ء ما» چون يک چيزي در او قرار داده شده که «ليس هو في مرتبة ماهيّته» بخاطر اين وضع شيء ما شده چه؟ «صار واجب الوجود. مثاله الاحتراق» الآن اين ذغال محترق مي‌شود يک دفعه شعله مي‌گيرد چرا؟ مي‌گويند ما دو تا جهت را داريم يکي اين است که اين ذغال مي‌خواهد محترق بشود ماده مي‌خواهد امکان ماهوي که دارد امکان استعدادي برايش حاصل مي‌شود از آن طرف صورت ناريه مي‌آيد، از اين طرف ماده ناريه، اين يک دفعه روشن مي‌شود. يک وضع چيزي مي‌شود که او را از اين حالت امکاني به در مي‌آورد. «مثاله الاحتراق ليس واجب الحصول في ذاته» اين ذغال ذاتاً که احتراق ندارد «و لكن عند فرض التقاء القوّة الفاعلة بالطبع» اگر يک آتشزنه‌اي بود يک وقودي بود يک کبريتي زدند «عند فرض التقاء القوّة الفاعلة بالطلبع و القوّة المنفعلة بالطبع» که ذغال است. ذغال منفعل است بالطبع. وقود فاعل است بالطبع. اگر آن فاعل بالطبع به اين منفعل بالطبع اصابت کرد اين مي‌شود ذغال و تا آخرش هم روشن است اين روشني پيدا مي‌کند. «و لكن عند فرض التقاء القوّة الفاعلة بالطبع» يعني وقود «و القوّة المنفعلة بالطبع» يعني ذغال «أعني الصورة المحرقة» يعني وقود «و المادّة المحترقة» ذغال «يجب حصوله» احتراق. حصول احتراق اينجا حاصل مي‌شود.

با اين توضيحاتي که داده شد الآن مي‌فرمايند که «فتفطّن و تيقّن» از اينجا براي ما آن ملاک نهايي را دارد مي‌دهد. مي‌گويد ممکن‌شناس باشد امکان‌شناس باش واجب‌شناس باشد وجوب‌شناس باشد. «فتفطّن و تيقّن» که چه؟ که «أنَّ مثار الإمكان و الفقر هو البعد عن منبع الوجوب و الغني» هر چه که از منبع وجوب و غني دورتر باشد اين امکانش بيشتر اشت. «أنّ مثار الإمکان و الفقر هو البعد عن منبع الوجوب و الغني و مجلاب الفعليّة و الوجود هو القرب منه» آن چيزي که مي‌تواند وجود را از آن واجب جلب بکند، مجلاب يعني آن چيزي که بتواند جلب وجوب بکند اين قُرب به آن واجب پيدا مي‌کند. پس امکان دوري و بُعد دارد و اما آن چيزي که مجلاب و قدرت جلب از وجود را دارد اين قرب دارد اين قرب و بُعد را باهم ملاحظه بفرماييد.

 

پرسش: مجلاب چيست؟

پاسخ: مجلاب امکان است يعني امکان جلب وجود را دارد. «أنَّ مثار الإمكان والفقر هو البعد عن منبع الوجوب والغني، ومجلاب الفعليّة والوجود» آن چيزي که مي‌تواند فعليت و وجود را جلب کند ملاکش چيست؟ «هو القرب منه» از واجب. اينها در حقيقت فرق بين وجوب و امکان است. «والإمكان جهة الانفصال وعدم التعلّق، وملاك الهلاك والاختلال؛ والوجوب جهة الارتباط والاتّصال، ومناط الجمعية والانتظام» حالا اين لغت‌ها به اين راحتي در نيامده است. اين واژگان‌ها هر کدامشان مي‌تواند يک کليدواژه باشد براي يک فيلسوف.

 

ببينيد مي‌فرمايد که ما اين‌جوري مي‌توانيم ممکن را معرفي بکنيم اين همه الفاظ که دارد مي‌آيد مي‌گويد اگر جهت اتصال باشد جهت اتصال به واجب باشد آن حيثيت وجودي و وجوبي را مي‌آورد. اگر جهت انفصال و بُعد باشد اين جهت وجوبي نمي‌آيد. ملاحظه کنيد «والإمكان جهة الانفصال وعدم التعلّق، وملاك الهلاك والاختلال» اينها همه اوصاف ممکن بالذت‌اند. ممکن بالذات ملاک هلال و اختلال را دارد ملاک انفصال و عدم تعلق به واجب را دارد. «والإمكان جهة الانفصال وعدم التعلّق، وملاك الهلاك والاختلال؛ والوجوب جهة الارتباط والاتّصال، ومناط الجمعية والانتظام. وحيث يكون الإمكان أكثر» هر چه که اين امکان بيشتر باشد همان‌طور که مثال زديم گفتيم انسان چقدر به حق سبحانه و تعالي قرب دارد؟ به همين اندازه امکان دارد. اگر انسان آمد يک پله پايين‌تر و حيوان شد، اين امکانش بيشتر مي‌شود. اگر يک پله پايين‌تر آمد و نبات شد امکانش بيشتر مي‌شود. پايين‌تر آمد و جماد شد، هر چه که پايين‌تر بيايد بُعد از حق پيدا مي‌کند، امکانش بيشتر و وجوبش کمتر است.

 

پرسش: مراتب دارد ...

پاسخ: بله، به تبع وجود مراتبي دارد. وجود مراتبي دارد، اگر اين وجوب مراتبش کم مي‌شود از آن طرف امکان زياد مي‌شود. «و حيث يکون الإمکان أکثر» هر چه که امکان بيشتر بشود «يكون الشرّ والفقدان أوفر، والاختلال والفساد أعظم» فساد انسان بيشتر است يا فساد جماد و نبات؟ مي‌گوييم فساد جماد و نبات بيشتر است. براي اينکه آن به ملاک وجوب نزديک‌تر است. حيثيت استعدادي‌اش به وجوب بيشتر است. «وإذا قلّت جهات العدم» وقتي جهت عدم کم شد «وسدّت بعض مراتب الاختلال بتحقّق بعض شرائط الكون، وارتفاع بعض صوادم البلوغ إلي الكمال، حصل الإمكان الاستعدادي» ما يک امکان ذاتي براي انسان داريم که اين امکان ذاتي‌اش در مقام امکان ذاتي با همه موجودات يکسان است. امکان ذاتي شجر با امکان ذاتي حجر، با امکان ذاتي انسان با امکان ذاتي ملک، يکسان است. اين فرقي نمي‌کند، همه‌شان به لحاظ ماهيت نسبت به وجود و عدم علي السواء هستند. هيچ کدام در مقام ذات در حقيقت تقاضايي ندارند، همه‌شان يکسان هستند. اما آنجايي که تفاوت حاصل مي‌شود به لحاظ امکان استعدادي است. مي‌فرمايند هر چه که اين امکان استعدادي بيشتر باشد دوري از حق بيشتر است.

 

البته امکان استعدادي را که ما داريم لحاظ مي‌کنيم به لحاظ وجودي مي‌شود اين وجود وقتي قوي‌تر مي‌شود، به حق قربش بيشتر مي‌شود. ملاحظه بفرماييد. «وإذا قلّت جهات العدم» جهات عدم کم شد «وسدّت بعض مراتب الاختلال» و بعضي از مراتب اختلال و خلل داشتن وجودي بسته شد، چگونه بسته مي‌شود؟ «بتحقّق بعض شرائط الكون» بعضي از شراط هستي فراهم شده «وارتفاع بعض صوادم البلوغ إلي الكمال» برخي از موانعي که براي کمال هست آنها هم برطرف شد و مرتفع شد «و بارتفاع بعض صوادم» و موانع بلوع به کمال. اينجا چه مي‌شود؟ «حصل الإمكان الاستعدادي» اينجا امکان استعدادي حاصل مي‌وشد «الّذي هو» اين امکان استعدادي «كمال ما بالقوّة» امکان استعدادي ملاحظه بفرماييد ما يک هسته خرما داريم که هسته خرما به لحاظ خودش يک موجود بالفعل است. اما يک استعدادي در اين هسته خرما وجود دارد که اين استعداد، آن وجود بالقوه‌اي است که او را به براي رسيدن به نخل بازغ اين دارد فراهم مي‌کند. اين يک موجود بالقوه است.

پس الآن ما يک موجود بالفعل داريم بنام هسته خرما. يک موجود بالقوه داريم بنام استعدادي که يا قوه‌اي که در اين هسته خرما در ماده‌اش و حاملش وجود دارد. حالا ما الآن مي‌خواهيم يک بحثي را از اين بحث شروع کنيم، تحت اينکه چه فرقي است بين امکان استعدادي و امکان ذاتي؟ اين هسته خرما امکان ذاتي دارد که نخل بازغ بشود. اما اين هسته خرما به اعتبار آن قوه‌اي که در وجود او هست اين امکان استعدادي به او ضميمه مي‌شود و او را براي رسيدن به نخل باسق فراهم مي‌کند.

يک بار ديگر: «وإذا قلّت جهات العدم، وسدّت بعض مراتب الاختلال بتحقّق بعض شرائط الكون، وارتفاع بعض صوادم البلوغ إلي الكمال» اينها که حاصل شد چه اتفاقي مي‌افتد؟ «حصل الإمكان الاستعدادي الّذي هو» اين امکان استعدادي «كمال ما بالقوّة من حيث هو بالقوّة» وقتي ذاتش را نگاه مي‌کنيم يک موجود بالقوه است البته او را نسبت به اينکه به کمالش بخواهد برسد اما در وجود خودش چيست؟ يک فعليتي است. ببينيد ما الآن دو تا فعليت داريم يک فعليت خود هسته خرما بجاي خودش. يک فعليت اين قوه و استعدادي که در اين هسته خرما وجود دارد که مي‌خواهد چه بشود؟ نخل بازغ بشود. پس دو تا فعليت است يک فعليت هسته خرما يک فعليت قوه‌اي که در اين هسته وجود دارد. ولي اين موجود بالفعل خودش نسبت به کمال آينده بالقوه است. «الي هو کمال ما بالقوّة من حيث هو بالقوّة في خصوص الظرف الخارجي» ظرف خارجي‌اش چيست؟ ماده خرما است. ماده اين هسته است. ماده اين هسته، ظرف خارجي‌اش است و حامل قوه و استعداد است و اين قوه و استعداد يک موجود بالفعل است ذاتاً و نسبت به کمالش بالقوه است ذاتاً.

حالا از اين به بعد وارد مي‌شوند به فرق بين امکان استعدادي و امکان ذاتي. پس تا الآن فرق بين امکان وجوب بود. فرق بين وجوب و امکان ذاتي بيان شد. از اين به بعد فرق بين امکان استعدادي با امکان ذاتي است. «كما أنَّ الإمكان الذاتي هو كمال الماهيّة المعراة عن الوجود علي الإطلاق من حيث هي كذلك في أي نحوٍ من الظروف، وهو أوغل في الخفاء والظلمة والنقصان من الإمكان الّذي هو إحدي الكيفيات الاستعداديّة» ما يک امکان ذاتي داريم که اين امکان ذاتي را شناختيم. اين امکان ذاتي لازمه ماهيت است و ماهيت به وسيله اين امکان ذاتي اين امکان را پيدا مي‌کند که از ناحيه فاعل و جاعل وجود بگيرد. اين در متن اين ماهيت توغل کرده و رفته و قرار گرفته است. اما نسبت به امکان استعدادي چه؟ جدا است.

«كما أنَّ الإمكان الذاتي هو كمال الماهيّة المعراة عن الوجود علي الإطلاق» اين شجر بالاخره امکان اين را دارد که تحقق پيدا کند. همين امکان تحققش مي‌شود کمال. اين کمالي است که براي اين ماهيت وجود دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله. «كما أنَّ الإمكان الذاتي هو كمال الماهيّة المعراة عن الوجود علي الإطلاق من حيث هي كذلك في أي نحوٍ من الظروف» حالا گندم باشد که آقا مثال زدند هسته خرما باشد که ما مثل زديم مني باشد که جنبا صدر المتألهين الآن دارد مثال مي‌کند. يک حامل قوه داريم ماده است يک صورتي است که با او هست. مني يک صورتي دارد يک ماده‌اي دارد. اين مني قوه انسان‌شدن را دارد. آن گندمي که حاج آقا مثال زدند اين گندم يک حبه‌اي است که مي‌خواهد نان بشود از زمين و آب و اينها امکان استعدادي ايجاد مي‌کنند تا نان بشود و ميل بشود إن‌شاءالله.

 

«وهو أوغل في الخفاء والظلمة والنقصان» اين امکان ذاتي اوغل است در خفاء و ظلمت. اوغل يعني فرورفته‌تر است در خفاء و ظلمت و نقصان «من الإمكان الّذي هو إحدي الكيفيات الاستعداديّة» امکان ذاتي يک امر عقلي و ذهني است اما امکان استعدادي در خارج موجود است. ما الآن اشاره مي‌کنيم مي‌گوييم اين هسته خرما يا اين حبه گندمي که فرمودند اين حبه گندم مي‌خواهد نام بشود الآن نان قوه‌اش در اين حبه گندم وجود دارد. اين وجود خارجي دارد. اين امکان استعدادي يک امر خارجي است عيني است. امکان استعدادي اين نان‌شدن هم‌اکنون به عنوان يک امر وجودي در درون اين حبه گندم وجود دارد. پس آنکه براي امکان ذاتي ما آن حبه گندم را نگاه مي‌کنيم که مي‌خواهد نان بشود اين اوغل است در نقصان. زمين هم به عنوان عوامل معده است.

«وهو أوغل في الخفاء والظلمةوالنقصان من الإمكان الّذي هو إحدي الكيفيات الاستعداديّة؛ لكونه» چرا مي‌گويند اين کيفيات استعدادي برتر است از امکان ذاتي؟ «لکونه» براي اينکه اين امکان استعدادي «بالفعل من جهة أُخري» اگر امکان ذاتي براي حبه گندم ذهني است، براي حبه گندم اين امکان استعدادي يک امر بالفعل است «من جهة أخري غير جهة كونها قوّة و إمكاناً لشي‌ء» اين يک امکان استعدادي براي شيء است.

حالا مثال مي‌زنند: «فإنَّ المني و إن كان بالقياس إلي حصول الصورة الإنسانيّة له، بالقوّة» اين مني نسبت به اينکه انسان بخواهد بشود اين چيست؟ اين نطفه يا مني. اين نطفه براي اينکه انسان بشود بالقوه است. اين بالقوه يعني چه؟ يعني به لحاظ حالا يک اشکالي اينجا حکيم سبزواري دارند به جهت اينکه آن استعداد انسان شدن در آن هست خود مني و نطفه يک صورت بالفعل است نطفه يک موجود بالفعل است. اما نطفه يک امکاني و يک قوه‌اي در او هست که به وسيله اين امکان و به اين امکان استعدادي و وجود بالقوه بشود انسان. «فإنَّ المني» يا بگوييم نطفه «و إن کان بالقياس إلي حصول الصورة الإنسانية له» للمني «بالقوه» است «لكن» همين مني «بالقياس إلي نفسه و كونه ذا صورة منوية، بالفعل» نطفه از آن جهت که نطفه است بالفعل است. اين حبه گندمي که اشاره شده است اين نسبت به خود شبالعفل است. اين هسته خرما نسبت به خودش بالفعل است. «لکن بالقياس إلي نفسه و کونه ذا صورة منوية بالفعل» اما «فهو» يعني همين نطفه «ناقص الإنسانية تام المنويّة» به لحاظ نطفه بودن تام است و به لحاظ انسانيت ناقص است. «بخلاف الإمكان الذاتي» امکان ذاتي که اين‌جور نيست. ببينيد شما امکان ذاتي که مال مثلاً همين نطفه سات ما به لحاظ امکان ذاتي‌اش که بخواهيم نگاه بکنيم هيچ تغييري نمي‌کند بالفعل و بالقوه ندارد. نسبت به ذاتش يک حيثيت امکاني دارد يعني نطفه ذاتاً ممکن است که انسان بشود. ولي نسبت به امکان استعدادي خود نطفه بالفعل است به لحاظ اين امکاني که برايش پيدا شده است از اين جهت براي اينکه برسد به آن کمال بالقوه مي‌شود. «بخلاف الإمكان الذاتي الّذي هو أمر سلبي محض و ليس له من جهة أُخري معنيً تحصّلي» اين همين نطفه و حبه گندم و همين هسته خرما آن جهت بالفعلشان يک جهتي است آن جهت بالقوه‌شان يک جهت ديگري است. به لحاظ خودشان صورتي هستند بالفعل. هسته خرما، نطفه، حبه گندم، اينها همه‌شان بالفعل هستند. اما به جهت آن امکان استعدادي که در آنها هست که اين حبه گندم مي‌تواند نان بشود اين نطفه مي‌تواند انسان بشود اين هسته خرما مي‌تواند نخل باسق بشود مي‌شود بالقوه. پس اين دو تا جهت بالفعل و بالقوه در اينها هستند.

ملاحظه بفرماييد: «فهو» اين مني «ناقص الإنسانية تام المنويّة» به لحاظ مني بودن فعليت تامه دارد. اما «بخلاف الإمكان الذاتي» امکان ذاتي چيست؟ «الّذي هو أمر سلبي محض و ليس له من جهة أُخري معنيً تحصّلي» امکان ذاتي معناي تحصلي ندارد تحققي ندارد فعليتي ندارد همه‌اش در حد بالقوه است و در حد امکان است.

باز وارد فرق ديگر و چند فرق ديگر إن‌شاءالله در پيش است در جلسه آتي بحث مي‌کنيم که فرق بين امکان ذاتي با امکان استعدادي چيست؟

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo