< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1402/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه / المنهج الثانی/ فصل 11

 

اشارات فصل يازدهم را مي‌خوانيم. در فصل يازدهم بحثي مطرح شد که اين بحث تقريباً ريشه کلامي دارد گرچه يک بحث فلسفي هم کاملاً محسوب مي‌شود اما با يک ريشه کلامي وارد بحث فلسفي شده است و چون ما در مقام خواص ممکن بالذات صحبت مي‌کنيم اين هم از خواص ممکن بالذات ممکن است محسوب بشود که آيا ممکن بالذات مستلزم يک امر ممتنع بالذات هست يا نيست؟ و لذا اين يک بحث يک بحث فلسفي است از اين جهت که در باب احکام ممکن بالذات بحث مي‌شود.

اما در اينجا حضرت استاد(دام ظله) در اشارات اين فصل ريشه‌يابي فرمودند و اينکه اين بحث از کجا وارد بحث‌هاي فلسفي شده، اين قابل توجه است که تا بخشي‌اش را ما امروز ملاحظه مي‌فرماييد که مي‌خوانيم بخشي را هم إن‌شاءالله با مطالعه شما تأمين مي‌شود.

نکته‌اي که در پايان اين فصل فرمودند اين بود که به هر حال ماهيت چه موقعيتي از وجود را در نظام هستي دارد؟ با کمک گرفتن از فرمايشات جناب محي الدين عربي اين معنا را روشن کردند که ماهيات حکايات الوجودات هستند ظهورات الوجودات هستند و اينها از خارج به معناي اينکه حد اشياء باشند به ذهن مي‌آيند.

ببينيد تفاوت ماهيت و مفهوم يک تفاوت جوهري است و آن اين است که مفهوم به هيچ وجه از ذهن بيرون نمي‌آيد و ما نمي‌توانيم يک مفهوم را در خارج ببينيم به تعبير ديگر ذهنيت عين ذات مفهوم است. به همان روشني و صراحتي که وجود خارجيت عين ذات اوست حقيقت هستي و به ذهن نمي‌آيد مفهوم هم به همين صورت ذهنيت عين ذات اوست و به خارج نمي‌آيد و لکن از ماهيت ما يک تفاوتي با مفهوم مي‌بينيم احساس مي‌کنيم؛ لذا ما ماهيات را به اصطلاح «ما يقال في جواب ماهو» مي‌دانيم. اگر انسان در خارج ماهيت نداشته باشد که نمي‌توانيم بگوييم «الانسان ما هو». اين «ما هو» که حد وجودي انسان است از اين انسان خارجي گرفته مي‌شود ما در ذهن نمي‌توانيم بگوييم «الانسان ما هو» يک مفهومي درست بکنيم. اگر ما مي‌گوييم «الانسان ما هو» ناظريم به خارج و اينکه خارج يک هستي دارد و يک چيستي و اين چيستي حد هستي است و از او در ذهن به عنوان ماهيت يا به عنوان جواب «ما يقال في جواب ما هو» ياد مي‌کنيم.

آنچه که در اينجا کمک گرفتند از بيانات جناب محي الدين عربي همين است که جناب محي الدين هم اين نظر را دارند که در حقيقت اينها حکايات الوجودات هستند و اينها دارند از خارج حکايت مي‌کنند.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، اگر ما وجود داشتيم يعني حد و محدود نبود، هر دو در محدوده محدود بودند دو تا وجود مي‌شد. ما الآن حد و محدود داريم که در حقيقت وجود محدود است و ماهيت حد آن محدود است که حد در خارج نيست به معناي اينکه يک امري مثل محدود که در خارج است. اما حد در حقيقت همان چيستي است که از آن هستي دارد حکايت مي‌کند حکمايت او هست که ايشان مي‌فرمايد که يعني مناسبتي را که ايشان ايجاد کرده گفته که ما وقتي جناب محي الدين را عرض مي‌کنيم که گفته وقتي انسان در مقابل آينه قرار گرفت دو چيز را درک مي‌کند يک: اينکه خودش را درک کرده است به وجهي. دو: اينکه خودش را درک نکرده است به وجهي. آنکه درک کرده است به وجهي چيستي اوست. آنکه درک نکرده است خود را به وجهي، هستي اوست. هستي انسان که در آينه پيدا نمي‌شود اما آن صورت و حکايت او در آينه پيدا مي‌شود که حکايت اوست هر چيزي که در خارج شکل مي‌گيرد از شکل و صورت و حرکت و سکون و نظاير آن، همه و همه در آينه منعکس مي‌شود و اين همان چيستي اوست و آن همان ماهيت اوست که از او به «ما يقال في جواب ما هو» ياد مي‌شود.

 

حالا اين تقريباً مي‌توانيم اينجا را نظر نهايي جناب صدر المتألهين در ارتباط با ماهيت و وجود بدانيم و مخصوصاً با اينکه کمکي از کمک فکري و ذهني از جناب محي الدين عربي گرفتند اين سخن از آن سخن‌هايي است که به هر حال جناب قيصري هم در شرح اين با اينکه اين سخن، سخن فصوص نيست سخن فتوحات است از جناب محي الدين، ولي جناب قيصري از فتوحات به فصوص آوردند و اينجا را در ذيل فص شيثي مطرح کردند.

حالا إن‌شاءالله مباحث بعداً شايد روشن‌تر هم بشود إن‌شاءالله.

 

پرسش: ...

پاسخ: ولي از آن عدد وقتي مي‌گوييم پنج تا،

 

پرسش: ...

پاسخ: ولي اين عدد را از محدود مي‌گيريم.

 

پرسش: ...

پاسخ: همين که انتزاع مي‌کنيم همين مقدار شبيه ماهيت است.

يک حديثي را هم که حضرت استاد از بيانات شريف حضرت امام رضا(عليه السلام) در مقام جواب از عمران صابئي بود هم بيان شد که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد. ما وارد بحث اشارات مي‌شويم اشارات فصل يازدهم.

 

پرسش: ...

پاسخ: صابئي بود. صابئين يکي از اديان الهي است، مثل يهودي و مسيحي و صابئي.

 

پرسش: غير از مسيحي است.

پاسخ: بله. پيروان حضرت يحيي هستند. اشارات فصل يازدهم را باهم بخوانيم صفحه 80 اشاره اول چيست؟ ملاحظه بفرماييد که مي‌فرمايند: «يكم: كاربرد عمدهٴ بحث از امكانِ تلازم بين ممكن خاص با ممتنع بالذات در مباحث الهيات نظير قاعدهٴ الواحد و قاعدهٴ امكان اشرف است» ببينيد آقايان، آنکه من خيلي برجسته است رابطه بين صادر نخستين با واجب سبحانه و تعالي است خيلي خوب! صادر نخستين ممکن بالذات است واجب سبحانه و تعالي عدمش مستحيل است ممتنع بالذات است بحث اينجا در حقيقت شکل مي‌گيرد که در اثناء متن هم اين را هم آمدند. صادر نخستين ممکن بالذات است، يک؛ عدم واجب هم که ممتنع است، پس صادر نخستين با اينکه يک امر ممکن بالذات است مستلزم چيست؟ مستلزم يک امر ممتنع بالذات است. ممتنع بالذات چيست؟ اينکه واجب سبحانه و تعالي نباشد. عدم واجب. اين بحث از آنجا شکل گرفته است که از يک طرف ما يک ممکن بالذاتي داريم بنام صادر نخستين از يک طرف هم يک ممتنع بالذاتي داريم و آن عدم واجب است. آيا بين يک ممکن بالذات با يک ممتنع بالذات استلزم هست يا نيست. بالاخره وجود صادر نخستين اين به لحاظ ذات ممکن است ممکن بالذات است. اين مسلتزم چيست؟ مستلزم اين است که حتماً و حتماً واجب سبحانه و تعالي عدمش ممتنع بالذات است. پس صادر نخستين نشان از اين اس تکه يک ممتنع بالذاتي بايد وجود داشته باشد مستلزم يک ممتنع بالذاتي است.

 

صادر نخستين ذاتاً ممکن بالذات است اين بحثي در اين نيست. نسبت به علت خودش که واجب هست، حتماً بايد علتش وجود داشته باشد. يعني چه که علتش حتماً بايد وجود داشته باشد؟ يعني عدم علت حتماً نبايد باشد. عدم علت يعني ممتنع بالذات باشد. لازمه‌اش چيست؟ اين مي‌شود که يک ممکن بالذاتي مستلزم يک ممتنع بالذات است. صادر نخستين مستلزم اين است که واجب سبحانه و تعالي عدمش ممتنع است. اين بحث در مباحث کلامي شکل گرفته است که اگر ما صادر نخستين داشته باشيم در عين حالي که صادر نخستين يک امر ممکن بالذاتي است اين مستلزم اين است که واجب سبحانه و تعالي حتماً بايد باشد که عدمش مي‌شود ممتنع.

اين بحث در آنجا شکل گرفته لذا الآن دارند حضرت آقا اشاره مي‌فرمايند که در بحث قاعده امکان اشرف و اين‌گونه از مسائل مطرح است.

 

پرسش: ...

پاسخ: در حقيقت به اين معنا مي‌شود يعني اين استلزام‌ها که روبروي هم نيستند که بخواهد جمعش ممکن نباشد. اگر مستلزم وجود واجب باشد و مستلزم عدم موجود واجب باشد اينجا محذور پيش مي‌آيد. خيلي خوب! اينجا ممکن بالذات مستلزم چيست؟ مستلزم يک واجب بالذات است اين هم مشخص است. در مقابلش آيا اين ممکن مستلزم يک امر ممتنع بالذات هم هست که عدم علتش حتماً نبايد باشد؟ يعني عدم علتش که چيز هست حتماً ممتنع است که باشد؟ آيا اين هست يا نيست؟

 

پرسش: ...

پاسخ: حالا ما تصوير مي‌توانيم بکنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: يعني آن يک بيان ديگري است يک تقرير ديگري است. اما اگر کسي سؤال بکند که آيا ممکن بالذات اقتضاء نمي‌کند يا تقاضا نمي‌کند حتماً عدم علتش برايش ممتنع باشد؟

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، عدم معلول استلزام ندارد عدم علت را؟

 

پرسش: بله.

پاسخ: خيلي خوب، پس استلزام عدم هم مي‌شود. بنابراين اين‌جور نيست که استلزام فقط وجود باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: تصور اگر درست کنيم مشکلي پيدا نمي‌شود. ما يک وقت مي‌گوييم وجود معلول مستلزم وجود علت است. اين درست است تمام شد. يک وقتي مي‌گوييم وجود معلول مستلزم اين است که عدم علت برايش ضرورت داشته باشد چه اشکالي دارد؟ اين ممتنع بالذات است. ببينيد همان‌طوري که استلزام دارد وجود علت خودش را. استلزام دارد که عدم هم براي علتش محال باشد. اين چه اشکالي دارد؟ آيا اين سؤالي که آنها کردند سؤال جاي سؤال درستي است. همان‌طوري که صادر نخستين به عنوان ملزوم لازم دارد علت خودش را وجود علت خودش را لازم دارد معلول لازم دارد علتش را معلول آيا لازم دارد اينکه عدم علتش ضرورت داشته باشد يا نه؟

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، اصلاً ما کاري با آن لازم نداريم. نسبت به خود اين دو داريم مي‌سنجيم يک ممکن بالذات داريم يک ممتنع بالذات. ممکن بالذات صادر نخستين. لازمش چيست؟ لازمش اين است که عدم علتش ضرورت داشته باشد. بله، اين چيزي است که لذا مرحوم صدر المتألهين آمده گفته که «علي أي وجه» که يمکن که ممکن بالذات مستلزم يک امر ممتنع بالذات باشد. بعد هم بحث امکان وقوعي و امکان ذاتي و اين مباحثي که گذشت که بايد روي متن جلو برويم.

 

«يكم: كاربرد عمدهٴ بحث از امكانِ تلازم بين ممكن خاص با ممتنع بالذات در مباحث الهيات، نظير قاعدهٴ الواحد و قاعدهٴ امكان اشرف است و از اين‌رو اشكالي كه بر استلزام ممكن نسبت به ممتنع بالذات وارد شده است، در ذيل آن مباحث در الهيات اخص نيز آمده است». ارجاع پاييني را ملاحظه بفرماييد اسفار، جلد هفتم، صفحه 250. جلد هفتم هم مستحضريد که در بحث الهيات است الهيات بالمعني الاخص است در ارتباط با افعال واجب است و اينکه آيا فعل واجب چگونه است؟ آن بحث را مرحوم صدرا همين بحث را آنجا هم ذکر فرمودند که إن‌شاءالله ملاحظه مي‌فرماييد.

«دوّم: در اسفار هنگام بحث از قاعدهٴ امكان اشرف، به تناسب از اشكالي كه بر استلزام ممكن نسبت به ممتنع وارد شده، سخن به ميان آمده است[1] و پاسخ اولي كه حكيم سبزواري در حاشيه اين فصل به كتاب الأفق المبين ميرداماد(رحمه الله) نسبت داده است، در آنجا از كتاب شرح الهياكل علامه دواني نقل شده است و اين نشانهٴ آن است كه اصل پاسخ كه در قبسات ميرداماد نيز آمده،[2] متعلّق به علامه دواني مي‌باشد»؛ اگر خاطر شريفتان باشد وقتي که اصل اين اشکال مطرح شد دو تا جواب داده شد يک جواب از مرحوم ميرداماد بود استاد جناب صدر المتألهين. يک جواب هم از مرحوم محقق طوسي در حقيقت داده شد در متن ملاحظه فرموديد. مي‌گويند اين جوابي که از ميرداماد نقل شده است ريشه‌اش در کلمات محقق دواني است علامه دواني است که در کتاب شرح هياکل جناب سهروردي است. جناب سهروردي کتابي دارند بنام هياکل که اين شرح آن کتاب است يعني جناب علامه دواني آن کتاب را شرح کرده‌اند.

«علامه دواني، رسالهٴ هياكل نور شيخ اشراق» آن کتاب جناب حکيم سهروردي به عنوان هيالک النور مطرح است ايشان آن را شرح کرده است «شيخ اشراق را شرح نموده است. شيخ اشراق در اواخر هيكل پنجم، به قاعدهٴ امكان اشرف پرداخته و مي‌گويد: «و الوجود» اين قاعده امکان اشراف از آن قواعد بسيار شريفي است که در گذشته هم مطرح بود و جناب حکيم سهروردي از اين قواعد خوب استفاده کرده به عنوان قاعده امکان اشرف و مراد از امکان اشرف اين است که آن چيزي که به عنوان اشرف موجود است اين اول بايد يافت بشود بعد اشرف بعدي «الاشرف فالاشرف» بايد باشد. اين‌جور نمي‌شود که مثلاً صد باشد و به اصطلاح ايجاد نشود آفريده نشود، نود آفريده بشود. اين نمي‌شود اين طفره است و محال است و اين را اصطلاحاً مي‌گويند قاعده امکان اشرف. اگر اشرف امکان دارد اول بايد آن اشرفي ايجاد بشود بعد فالاشرف «الأشرف فالأشرف».

«و الوجود لا يتصور أن‌يكون الأتم مما هو عليه»، حق سبحانه و تعالي سخن اين است که آيا وجودي کامل‌تر از واجب سبحانه و تعالي تصور مي‌شود؟ مي‌گويند نمي‌شود چرا؟ چون اگر وجودي بالاتر از واجب تصور بشود، يعني واجب از آن هستي برتر ناقص است و آن ناقص نمي‌تواند واجب باشد. واجب آن حقيقتي است که همه کمالات را در حد شدت و حدّت نامتناهي داشته باشد و لذا يکي از مباحثي که در بحث قاعده امکان اشرف مطرح است اين است که آيا اتم از واجب تصور دارد يا نه؟ مي‌فرمايند که «و الوجود» يعني وجود مطلق و حق سبحانه و تعالي «لا يتصور أن يکون الأتم مما هو عليه» أتم از وجود حق يافت نمي‌شود «فإن ذات الحق لا يقتضي الأخس و يترك الأشرف الممكن»، اين چيزي است که ما به آن نياز داريم. ذات حق سبحانه و تعالي اقتضاء نمي‌کند اخس را در حالي که اشرف ترک شده باشد. «فإن ذات الحق لا يتقضي الأخس» در حالي که واو حاليه است «و يترک الأشرف الممکن».

 

پرسش: ...

پاسخ: بله. «بل يلزم ذاته الأشرف فالأشرف»، ذات واجب «الأشرف فالأشرف» را در حقيقت اقتضاء مي‌کند «كما أن عكس النور أشرف من عكس عكسه». اينها مباحثي است که إن‌شاءالله ملاحظه مي‌فرماييد و ريشه‌يابي شده که کجا هست.

 

اما اشاره سوم در صفحه 82 در اشاره سوم مي‌فرمايند که «سوّم: در قبسات دو مطلب كه زمينهٴ نقد گفتار محقق دواني و محقق طوسي و همچنين مبناي انديشهٴ صدرالمتألهين را تأمين مي‌نمايد وجود دارد»؛ دو تا مطلب در کتاب قبسات جناب ميرداماد وجود دارد که جناب صدر المتألهين ورود کرده و اين‌جور بحث را به سمت يک ممکن به امکان فقري پيش برده است.

«اوّل اين كه در مسألهٴ قاعدهٴ امكان اشرف گفته شده است: نه تنها اشرف از واجب تعالي محال است بلكه هر وجود و كمال وجودي كه در جهان تصور شود، براي ذات اقدس إله بالفعل حاصل مي‌باشد»، اينکه هيچ. اينکه واجب چون سبحانه و تعالي فعليت مطلقه است معنا ندارد که نسبت به يک کمالي بالقوه باشد يا يک کمالي را نداشته باشد. بنابراين فعليت مطلقه حق اقتضاء مي‌کند که بالاتر از او کمالي تصور نشود. اين يک مطلب.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين نقص است. اين نقص در خلقت است. نقص در خلقت اين است که مراتب وجودي ديده نشده است لذا فرمودند که يتقضي» اين اقتضاء مي‌کند يک موجود کمالمند آنچه را ايجاد مي‌کند اول کمال باشد بعد کمال بعد، بعد کمال بعد که حالا تفصيل اين مطلب را بايد در بحث قاعده امکان اشرف ديده بشود.

 

پرسش: ...

پاسخ: «زيرا او واجب الوجود بالذات بوده و از همهٴ جهات كمالي نيز واجب است. البته اين معناي اخير گرچه در قبسات به تصريح نيامده است و ليكن در مواردي بسيار به اين صورت كه ذات اقدس إله عين فعليت است» خيلي خوب، اين مطلب اول.

 

«دوّم، اين گفتار اوست كه: «وميض:» اين سخن سخن تبييني نسبت به قاعده امکان اشرف است که جناب ميرداماد در کتاب قبسات آورده است «وميض: و من سبيل آخر، قد تأصل في كتاب التقديسات أن من خواص الوجوب بالذات، أنه إذا فرض استناد ممكن ما أي ممكن كان إلي الواجب بالذات، بلا وسط أو بوسط، لزم من ذلك أن‌يكون ذلك الممكن بالذات واجب الوجود في حاقّ الواقع، من تلقاء ذلك الاستناد بتَّة، و إذا فرض عدم استناده إليه لزم من ذلك أن‌يكون هو ممتنع الوجود في الواقع البتَّة... »[3] اين مطلبي است که جناب ميرداماد در اين رابطه ذکر کردند و اين همان اشکال را دارد به ذهن تداعي مي‌کند که اهل فلان گفتند حالا اشکال يا نظر که آيا ممکن بالذات مستلزم يک امر ممتنع بالذاتي هست يا نيست؟ که اين در حقيقت در اينجا مطرح است که حالا اين هم باز با توجه به اينکه مطالبش در کتاب گفته شده چون حاج آقا دارند در اينجا ريشه‌يابي مي‌کنند که از کجا آمده چه‌جوري سير تطوراتش چه‌جوري بوده و به جناب صدر المتألهين که رسيده است چه‌جور جمع‌بندي شده است؟ اين يکي از اقتضائات مثلاً بحثي است که اگر بخواهد سير تطورات يک بحث را بنگرد اين بايد ديد قبلاً چه بوده، ريشه‌اش چگونه بوده؟ در مراحل بعدي به کجا رسيده؟ و نهايتاً به چيست؟ اين هم که در اينجا هست.

همين صفحه 83 پاراگراف سوم را ملاحظه بفرماييد: «صدرالمتألهين با اعتماد بر اين گفتار، تلازمي را كه در واقع، بين دو وجوب» ايشان گفته که ممکن بالذات با ممتنع بالذات باهم تلازم ندارند يک واجب بالغير را واجب بالذات يک ممتنع بالغير با يک ممتنع بالذات باهم تلازم دارند اينجا ايشان اين‌جوري فرمودند و اصلاح کردند آن سخن را «صدرالمتألهين با اعتماد بر اين گفتار، تلازمي را كه در واقع، بين دو وجوب» يعني وجوب بالغير و وجوب بالذات «يا بين دو امتناع» امتناع بالذات و امتناع بالغير «يعني بين واجب بالذات و واجب بالغير و بين عدم واجب كه ممتنع بالذات است و تعطيل عالم كه ممتنع بالغير مي‌باشد، ترسيم مي‌نمايد» اين مطلبي است که شما به عنوان فرمايش نهايي از جناب صدر المتألهين هست که اگر در عنوان کتاب در عنوان اين فصل فرمود که «علي أي وجه يمکن» که ممکن بالذات مستلزم يک امر ممتنع بالذات باشد اين وجه است. اينجا حتماً يک خط بکشيد که اين وجهي که جناب صدر المتألهين در قبل فرموده است اينجا است.

«چهارم: خواجه نصيرالدين در پاسخي كه به منكرين استلزام ممكن خاص نسبت به ممتنع بالذات اظهار داشته است، نظير علامه دواني در واقع با ممكن خواندن لازم، تلازم بين ممكن با ممتنع بالذات را نفي نموده است» خاطر شريف آقايان هست اما اجازه بدهيد يک مروري هم بکنيم محقق طوسي آمده است چه گفت (خدا غريق رحمت کند) محقق طوسي فخر ماست واقعاً فخر ماست فخر شيعه است اصلاً يک انسان فوق العاده‌اي است از همه جهت. امروزه هم روز مهندس را سالگرد ميلاد حضرت را يعني جناب محقق طوسي را به اصطلاح روز مهندس هم اعلام کردند نمي‌دانم پنجم اسفند است يا کي هست! که يک شخصيتي در اين تراز که در رياضيات اين، در نجوم اين، در کلام اين، در فلسفه اين، در فقه اين، فوق العاده است يعني اصلاً نمي‌شود گفت که دومي ندارد واقعاً! در جامعيت دومي ندارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: ما را قبول ندارند اينها را قبول دارند.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، آن زمان اتفاقاً بحث خوبي را اشاره کرديد. ببينيد در بحث در گذشته حکمت تقسيم مي‌شد به نظري و حکمت عملي. حکمت نظري از رياضيات و که موسيقي هم داخلش بود الآن جناب شيخ الرئيس يا فارابي موسيقي داشتند در رياضيات بوده. رياضيات و منطقيات و الهيات و طبيعيات همه اينها در اين رشته بوده از اين طرف هم مباحث حکمت عملي که اخلاق و فقه و حقوق و تدبير منزل و سياست مدن و اينها اينجا بوده همه اينها در حقيقت بود. الآن يک دوره الهيات، يک دوره شفا شامل همه اينها هست. از رياضيات طبيعيات منطقيات الهيات از آن طرف هم بحث اشارات هم همين‌طور است اشارات هم بالاخره طبيعيات را دارد رياضيات ندارد، طبيعيات دارد منطقيات دارد و الهيات دارد.

 

قبلاً اين‌طور بود و خواجه(رضوان الله تعالي عليه) يک انسان فرادستي بود که چون در سياست ورود کرده بود يک ورود حکيمانه و عالمانه‌اي ورود کرده بود اين را مي‌گويند يک سياست شايسته. اين اگر بناست فقيهي داشته باشيم که ولايت داشته باشد اينها هستند که اين‌جور توانست مغول را تحت تسخير خودش در بياورد و کاري بکند. اين قدرت بود.

مرحوم محقق طوسي در مقام جواب يک جوابي گفت که آمد گفت که نه، يک ممکن بالذات با يک ممتنع بالذات استلزام ندارند دو تا ممکن بالذات باهم استلزام دارند. چگونه تصوير کرد؟ تصرف کرد در حوزه الهي و گفت ذات واجب سبحانه و تعالي بالذات واجب است. عدمش هم بالذات ممتنع است. اين درست است اما علّيت واجب که واجب نيست. علّيت واجب شأني از شؤون واجب است. چون شأني از شؤون واجب است مي‌شود ممکن بالذات بنابراين يک ممکن بالذات ممکن است با يک ممکن بالذات ديگر مستلزم باشند.

جوابي که جناب صدر المتألهين به ايشان داد چه بود؟ گفته بود که جناب محقق، اين مسئله از شما بعيد است! «و أعجب منه» چرا؟ براي اينکه شما علّيت واجب فاعليت واجب را به خود واجب به ذات واجب بسته نمي‌کنيد مگر؟ مگر واجب الوجود، واجب الوجود از جميع جهات نيست؟ حتي از جهت عليت و فاعليت و اين حرف‌ها. پس از آن جهت هم مي‌شود واجب. بنابراين بحث از استلزام يک ممکن بالذات است با يک ممتنع بالذات که بحثش گذشت و ما اين را در حقيقت گذرانديم.

مرحوم محقق طوسي براي رهايي از اين معضل آمده گفته که تلازم بين يک ممکن بالذات با يک ممکن بالذات ديگر است يعني بين صادر نخستين که ممکن بالذات است با عليت واجب که ممکن بالذات است تصرف کرده در آن قسمت اين استلزام را از اين راه درست کرده است.

علامه دواني اين هم در حقيقت باز تصرف کرده گفته که اينجا يک تلازمي است بين ممکن بالذات با يک امري که به اصطلاح بالقياس الي الذات که ممکن است آن هم ممکن درست کرده که رابطه بين دو تا ممکن شده است يکي واجب سبحانه و تعالي به لحاظ ذاتش ضروري است به لحاظ عدمش هم ضروري است آن به لحاظ وجودش ضروري است به لحاظ عدم، عدمش ضروري است. اما ممکن بالقياس چيست؟ ممکن بالقياس ممکن است و جناب محقق دواني رابطه ممکن بالذات را با ممکن بالقياس الي الغير بسته است.

اينجا را ملاحظه بفرماييد خواجه

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، عليت واجب بالقياس به اين. بالقياس به اين است نه به علت. اگر بالذات لحاظ کنيم همان عليت مي‌شود بالقياس است يعني واجب بالقياس الي ممکن اين‌جوري مي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: نظر محقق دواني را در قبسات آورده است. «چهارم: خواجه نصيرالدين در پاسخي كه به منكرين استلزام ممكن خاص نسبت به ممتنع بالذات اظهار داشته است، نظير علامه دواني در واقع با ممكن خواندن لازم، تلازم بين ممكن با ممتنع بالذات را نفي نموده است». چه گفته؟ «تفاوتي كه بين پاسخ خواجهٴ طوسي» يک «و پاسخ علامه دواني است در اين است كه علامه دواني ممكن خاص را مستلزم امكان بالقياس دانسته» يک «و محقق طوسي امكان ذاتي وصف عليت واجب را لازم براي ممكن بالذات شمرده است» اين خيلي خدا سلامتشان بدارد با اين بيان در دو سطر تفاوت بين جواب علامه محقق طوسي و علامه دواني را بيان داشتند.

 

يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد هر دو آمدند يک نقطه مشترک دارند چيست؟ که آقا، تلازم بين ممکن بالذات با ممتنع بالذات نيست بلکه چيست؟ تلازم بين يک ممکن بالذات با ممکن بالذات ديگر جواب محقق طوسي، تلازم بين يک ممکن بالذات و ممکن بالقياس الي الغير جواب محقق دواني است.

 

پرسش: ...

پاسخ: جواب خواجه اين است که واجب سبحانه و تعالي به لحاظ وجود، وجود براي او ضرورت دارد. درست است؟ واجب وجود براي او ضرورت دارد. عدم برايش چيست؟ ضرورت دارد يعني عدم علتش عدم وجودش براي ضرورت دارد. هم وجود براي او ضرورت دارد که مي‌شود واجب. هم نبود او که عدم او باشد ممتنع است يعني ضرورت دارد ضرورت به امتناع دارد اين هم مي‌شود نسبت به اين. الآن سخن اين است که آيا نسبت يک ممکن بالذات با واجب بالذات که محذوري ندارد مستلزم است. يک ممکن بالذات مستلزم يک واجب بالذات است هيچ. اما سخن اين است که آيا ممکن بالذات مسلتزم يک امر ممتنع بالذات هست که عدم براي واجب سبحانه و تعالي ممتنع است؟ چون عدم برايش ممتنع است. چون عدم برايش ممتنع است آيا ممکن بالذات با اين عدم يعني امتناع واجب بالذات که عدم وجود او هست آيا تلازم دارد يا ندارد؟

 

اگر بگوييم تلازم ندارد يعني ممکن است که واجب سبحانه و تعالي ببخشيد ممکن است که اين ممکن بالذات، چون آن دليلي که ذکر کرده بودند انفکاک ملزوم از لازم پيش مي‌آيد. يا لازم از ملزوم يا ملزوم از لازم پيش مي‌آيد و براي اينکه اين انفکاک پيش نيايد پس حتماً لازم بايد وجود داشته باشد. لازم بايد وجود داشته باشد يعني چه؟ يعني حتماً عدم براي واجب بايد ممتنع باشد براين اساس.

اما الآن سخن اين است که پس براساس اين پس ممکن بالذات مي‌تواند مستلزم يک امر ممتنع بالذات باشد. مي‌گويد اگر اين‌طور بخواهد باشد مشکل انفکاک معلول از علت پيش مي‌آيد انفکاک ملزوم از لازم پيش مي‌آيد چه جوابي بدهيم؟ دارند تصرف مي‌کنند در حوزه ممتنع بالذات. مي‌گويند که اين ممکن بالذات با اين ممتنع بالذات تلازم ندارد، بلکه با شأن او که عليت است تلازم دارد که شأن او امکان است. آن بحث عليت است.

 

پرسش: ممکن بالذات با ممکن بالذات.

پاسخ: احسنتم. ممکن بالذات که معلول است با ممکن بالذات که عليت است که شأن واجب است با آن مستلزم است. اين سخن جناب محقق طوسي بود.

 

پرسش: ...

پاسخ: تفکيک کرده و مرحوم صدر المتألهين همين را که فرمود نمي‌پذيرد.

 

پرسش: ...

پاسخ: «صدر المتألهين در نقدي كه بر پاسخ محقق طوسي وارد ساخته، با استناد به اين قاعده كه واجب الوجود از همهٴ جهات واجب است، ممكن بودن عليت واجب را ابطال نموده است» چرا صدر المتألهين جواب محقق طوسي را نپذيرفته؟ گفته آقا، عليت شأني از شؤون واجب است و چون واجب الوجود، واجب الوجود از جميع جهات است، عليت هم واجب است. شما نمي‌توانيد رابطه بين ممکن بالذات با ممکن بالذات ايجاد کنيد. بلکه رابطه بين ممکن بالذات است با يک امر ممتنع بالذات که اين هم گذشت که إن‌شاءالله بعد در مطالعه‌تان دوستان اينها همه در حقيقت هم مروري است نسبت به گذشته و هم دقت بيشتري است نسبت به آينده.

«ششم» ظاهراً إن‌شاءالله براي جلسه فردا. فردا درس هست من از خدمت حاج آقا سؤال کردم، فرمودند که ما درس داريم. إن‌شاءالله خدمت آقايان هستيم به اميد خدا.

 


[1] ـ اسفار: ج7، ص250.
[2] ـ القبسات: ص241 ط قديم، و ص374 ط جديد.
[3] ـ القبسات: ص378، ط جديد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo