< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1402/10/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه / المنهج الثانی/ فصل 11

 

مستحضريد که در فصل دهم وارد بحث خواص ممکن بالذات شدند و در آن فصل آنچه که مربوط به خاصيت‌ها و احکام ممکن بالذات هست به صورت روشن بيان کردند به صورت دو تا موجبه کليه يکي اين است که هر ممکني مرکّب است در مقابل بسيط و احديت و هر ممکني هم حکم دوم اين است که هر ممکني هم داراي کثرت و تعدد است در مقابل واحديت. يک حکم ديگري هم به تعبير خودشان استطرادي بيان فرمودند يعني به تعبير استاد استطرادي بيان فرمودند که هر مرکّبي ممکن است چون مرکب به اجزايش محتاج است و هر محتاجي ممکن است پس مرکب ممکن است.

اين آن چيزي بود که در فصل دهم ذکر شد. در فصل يازدهم اين مسئله مطرح شد که آيا ممکن بالذات مي‌تواند مستلزم يک امر ممتنع بالذات باشد يا نه؟ که نوع حکماي مشاء و اشراق همه‌شان اتفاق دارند که نه، ممکن بالذات مستلزم يک امر ممتنع بالذات نخواهد بود زيرا لازمه‌اش اين است که در حقيقت ملزوم بدون لازم باشد و معلول بدون علت باشد و در جمع دليلشان اين است که انفکاک معلول از علت يک انفکاک لازم از ملزوم پيش مي‌آيد اين مطلب بود که تا اينجا گذشت. اما جناب صدر المتألهين فرمود يک وجهي ما مي‌توانيم داشته باشيم که بر اساس آن وجه است که يک ممکن بالذاتي مستلزم يک امر ممتنع بالذات باشد و آن را اين‌جور تفسير کردند که ممکن بالذات در حقيقت امراً همان واجب بالغير است ما ديگر ممکن بالذات نداريم واجب بالغير اگر علتش باشد وجود دارد و اگر علتش نباشد در حقيقت وجود ندارد و آن بحثي که گذشت و تکرار نکنيم.

يک «إن قلت»ي مطرح شد به اينکه خيلي خوب، حالا اگر ما سخن شما را بپذيريم که ممکن بالذات ممکن است که مستلزم يک امر ممتنعي بالذات باشد يلزم که قياسات خُلفيه يا قياساتي که شرطيه استثنايي هستند همان‌طور که ديروز ملاحظه فرموديد اينها از کار بيافتند که الآن ما در مقام پاسخ نهايي و بخش نهايي اين پاسخ هستيم.

يک جوابي را مرحوم صدر المتألهين به اين اشکال دادند و اين جواب را تشريح فرمودند و فرمودند که آنچه که در قياسات خُلفيه مي‌گذرد بحث از امکان وقوعي است و آنچه که بحث ما است بحث از امکان ذاتي است و لذا ما اگر بپذيريم که ممکن بالذات مي‌تواند مستلزم يک امر ممتنع بالذاتي باشد مخالفتي با قياسات خُلفيه و شرطيه ندارد.

حالا يک نقدي امروز شايد متوجه جناب صدرا باشد که الآن عرض مي‌کنيم. ولي يک تتمه‌اي از بحث و عبارت ديروز مانده بود که اين تتمه عبارت را بخوانيم و بعد وارد قضيه بشويم.

اين تتمه اين است که دو سه سطر پاياني اين است که «و ظاهر أنّ الإمكان المذكور في هذا القياس ليس المقصود منه ما هو بحسب مرتبة الماهيّة فقط، إذ لو كان المراد فيه نفي إمكان العدم عنها بحسب مرتبة الماهية من حيث هي، يلزم عليهم كون كلِّ جوهرٍ عقلي واجباً بالذات، تعالي القيّوم الواحد عن ذلك علوّاً كبيراً، و هم متبرؤن عن هذا التصوّر القبيح الفضيح» اگر خاطر شريفتان باشد ديروز يک مثالي را بيان کردند که اين مثال اين بود که جواهر بسيطه عقليه محال است عدم بر آنها سابقاً و لاحقاً. ديروز يک چنين مثالي زدند. گفتند که جواهر عقلي يعني عقول عاليه اينها نه سابقه عدم دارند نه لاحقه عدم. عدم برايشان محال است اينکه عدم برايشان محال است چرا عدم برايشان محال است؟ براي اينکه علتش وجود دارد اگر علت شيئي وجود داشت نمي‌شود که معلول يافت نشود. بنابراين از اين جهت علتش محال است و مضافاً به اينکه اينها حيثيت مادي و قابلي ندارند تا يک زماني نباشند و يک زماني باشند. مجردات همواره به يک امکان ذاتي وابسته‌اند که امکان ذاتي اينها را مرتبط مي‌کند به جناب واجب و تمام مي‌شود.

حالا اين قياسي که تشکيل دادند چه بود؟ گفتند که اگر جواهر بسيطه عقليه عدم برايشان محال نباشد يلزم که چه؟ يلزم که يا به اصطلاح معاذالله واجب سبحانه و تعالي نباشد براي اينکه اينها معلول هستند. اگر عدم باشد يعني چون علتشان باشد و اينها نباشند. يا يلزم که قابليتشان را از دست بدهند اين هر دو باطل است «و التالي بکلي قسميه باطل فالمقدم مثله» اين عبارت ديروز را ملاحظه بفرماييد: «کما يقال مثلاً: الجواهر البسيطة العقلية يستحيل عدمها سابقاً و لاحقاً» جواهر بسيطه عقليه برايشان عدم محال است يعني عقول عاليه عدم برايش محال است. «الجواهر البسيطة العقلية يستحيل عدمها سابقاً و لاحقاً» ما اينجا صفحه 54 بر اساس اين نسخه داريم مي‌خوانيم.

«الجواهر البسيطة العقلية يستحيل عدمها سابقاً و لاحقاً و الا» اگر عدم بر جواهر عقليه سابقاً و لاحقاً ضرورت نداشته باشد يلزم دو تا تالي «و التالي بکلي قسميه باطل فالمقدم مثله» آن دو تا تالي چيست؟ يک: «أي و إن کان ممکنة العدم بوجه» اگر ما بگوييم نه آقا، مستحيل العدم نيست بلکه ممکن العدم است لازمه‌اش چيست؟ يک: «لکان عدمها» يعني عدم اين جواهر عقليه «بعدم» به عدم علت اين جواهر عقليه، علتي است که فياض است «لذاتها» علتي که فياض است لذاتها اين حتماً وجود دارد اين نمي‌شود که محقق نشود. بنابراين علتش حتماً وجود دارد پس معلوم هم حتماً بايد وجود داشته باشد. عدم برايش ممتنع و محال است.

يا دليل ديگر اين است که «أو لکانت لها مادة قابلة للوجود و العدم» يا اينکه براي موجود مجرد ما بياييم يک ماده‌اي درست بکنيم بگوييم چون ماده‌اش به اصطلاح الآن آماده نيست پس معدوم شده است. اين هر دو محال است چون اين هر دو محال است پس عدم براي جواهر عقليه ضرورت دارد يعني مستحيل است که اينها موجود بخواهند بشوند. عدم حتماً بايد برايشان باشد.

اينجا که گفته: «و إن کانت ممکنة العدم» اين را دارند توضيح مي‌دهند که مراد از اين امکاني که اينجا مطرح مي‌کنيد چيست؟ اينجا مي‌فرمايد که «و ظاهر أنّ الإمكان المذكور» اينکه در اين قياس آمده گفته که «و إن کانت ممکنة العدم» اين امکان چيست؟ «في هذا القياس ليس المقصود منه» اين را جناب صدر المتألهين دارند جواب مي‌دهند که ما اينجا بحث از امکان وقوعي داريم نه امکان ذاتي. اگر امکان ذاتي باشد و عدم بر امکان ذاتي بخواهد حمل بشود يعني اينها در مرتبه ذات معدوم نمي‌شوند. اينکه مي‌گويد مستحيل العدم است يعني مستحيل العدم است به لحاظ وقوع. اگر مستحيل العدم به لحاظ ذات باشد، يلزم که همه جواهر عقليه واجب باشند «و التالي باطل فالمقدم مثله».

پس بنابراين اينکه مي‌گويند «و إن کانت ممکنة العدم» مراد از اين امکان، امکان وقوعي است و نه امکان ذاتي. «و ظاهر أنّ الإمكان المذكور في هذا القياس ليس المقصود منه ما هو بحسب مرتبة الماهيّة فقط، إذ لو كان المراد فيه نفي إمكان العدم عنها» از جواهر عقليه «بحسب مرتبة الماهية من حيث هي، يلزم عليهم كون كلِّ جوهرٍ عقلي واجباً بالذات»، يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد آقايان.

قياس ما چه بود؟ قياس اين بود که اگر جواهر عقليه مستحيل العدم نباشد يلزم که بگوييم ممکنة العدم است. اين ممکنة العدم يعني چه؟ يعني ممکن است يک لحظه‌اي عدم برايشان بيايد. کي؟ مي‌گويد اگر بگوييم که عدم مي‌خواهد بيايد از ناحيه علت، از ناحيه علت همواره موجودند و عدم نمي‌آيد. از ناحيه قابل، اينها همواره مجردند ماده ندارند تا عدم برايشان بيايد. بنابراين اين مراد از اينکه گفتند اگر ممکنة العدم باشد يعني امکان وقوعي، نه امکان ذاتي.

اگر امکان ذاتي باشد چيست؟ امکان ذاتي باشد چه مشکلي پيش مي‌آيد؟ مي‌گوييم که جواهر عقليه مستحيل العدم‌اند ولي اگر اينها عدم براي آنها در حد ماهيت بخواهد ضرورت داشته باشد لازمه‌اش اين است که اصلاً به هيچ وجه اينها معدوم نشوند و در حد واجب الوجود باشند «و التالي باطل فالمقدم مثله».

يک بار ديگر ملاحظه کنيد عبارت مشکل است يعني مسئله يک مقدار تصورش يک کمي سخت است. «و ظاهر أنّ الإمكان المذكور في هذا القياس ليس المقصود منه ما هو بحسب مرتبة الماهيّة فقط»، بلکه اضافه بفرماييد که به حسب امکان وقوعي است نه امکان ذاتي. «إذ لو كان المراد فيه» مراد در اين قياس «نفي إمكان العدم عنها بحسب مرتبة الماهية من حيث هي»، اگر گفتيم مستحيل العدم است و مراد از مستحيل العدم به لحاظ مرتبه و ذات باشد يعني ذاتشان مستحيل العدم است. اگر موجودي ذاتش مستحيل العدم باشد يعني چه؟ يعني وجود برايش ضرورت دارد مي‌شود واجب. «يلزم عليهم كون كلِّ جوهرٍ عقلي واجباً بالذات» در حالي که «تعالي القيّوم الواحد عن ذلك» اين اصلاً به وحدت واجب آسيب مي‌زند به اينکه واجب واحد است لا شريک له، آسيب مي‌زند. وقتي ما اگر ممکنات را، ببخشيد جواهر بسيطه معقوله را عقليه را بياييم بگوييم که عدم برايشان محال است و اين استحاله در حد مرتبه ذات و ماهيت است، لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که وجود براي آنها ضرورت پيدا بکند. وقتي وجود ضرورت پيدا کرد همه‌شان مي‌شوند واجب وقتي همه‌شان شدند واجب از واحديت حق سبحانه دارد نقض مي‌شود.

نه تنها واجب منزه است خود اينها هم هرگز «علوّاً كبيراً، و هم» همين حکماء هم «متبرؤن عن هذا التصوّر القبيح الفضيح» آقايان حکماء هم چنين چيزي نمي‌گويند. اگر گفتند که ممکنة العدم باشد به لحاظ ذات نمي‌گويند، به لحاظ امکان وقوعي مي‌گويند.

 

پرسش: ...

پاسخ: اينکه مي‌گوييم امکان وقوعي، اعم است از اينکه ذات ممکن باشد يا ذات هم ممکن نباشد مثل اينجا.

 

ما اينجا حالا يک نقدگونه‌اي را مي‌خواهيم نسبت به ملاصدرا داشته باشيم اينجا. ببينيد نقدي که الآن ما مثلاً من بايد به اشاراتي که حضرت آقا فرمودند برسيم ببينيم که آيا اين نقد را بيان فرمودند يا جواب گفتند يا چگونه است؟ ولي ما يک نقدي الآن به ذهنمان رسيد به فرمايش جناب ملاصدرا. چطور؟ عنوان فصل چه بود؟ عنوان فصل اين بود که «علي أي وجه ممکن يستلزم ممتنع بالذات را»، اين بود. اين عنواني که ملاحظه فرموديد «في أن الممکن» صفحه 29 «في انّ الممکن علي اي وجه يکون مستلزما للممتنع بالذات» خيلي خوب!

جناب صدر المتألهين آمد و گفت که آنچه را که اشراقيين و مشائين گفته‌اند براساس امکان ماهوي بود ولي ما اين را بگذاريم کنار، مي‌گوييم که براساس امکان ماهوي حق با آنهاست ولي براساس «و قد علمنا منّا» يعني از ناحيه ما حکمت متعاليه متوجه شديد که ما ديگر امکان ذاتي نداريم امکان فقري داريم ماهيت در حقيقت وجود ندارد که امکان لازمه آن بخواهد باشد اين به صورت، بالتبع يا بالعرض است.

اين فرمايش مرحوم ملاصدرا بود براي اينکه اين مسئله را اين‌جور جمع کردند و گفتند که اگر ما ماهيت را از صحنه خارج بکنيم و وجود را بجايش بنشانيم در چنين صورتي ما ممکن بالذات نداريم. آنچه که داريم يا واجب بالغير است يا واجب بالذات. ما ممکن بالذات نداريم. اين فرمايش تا اينجا درست شد. بعد يک إن قلت آمد.

 

پرسش: اين مخالف قول مشهور نيست؟

پاسخ: مبنايشان عوض شد. مخالف قول مشهور هست، ولي ساختار عوض شد. تا زماني که ممکن بالذات ما داريم البته «لا يستلزم اللممتنع بالذات» و ليکن الآن ساختار عوض شد و ما ممکن بالذات نداريم. آنچه که داريم واجب بالغير است. واجب بالغير يا علتش هست هست. يا علتش نيست نيست. تمام شد و رفت. ما يک چيزي داشته باشيم که ممکن بالذات را مستلزم باشد نيست.

 

اينجا يک «إن قلت»ي مطرح شد «إن قلت» چه بود؟ «إن قلت» اين بود در حقيقت آنچه را که شما فرموديد اگر ما بخواهيم بپذيريم که در چه گفتيد؟ گفتيد که ممکن بالذات مي‌تواند در يک وجهي مستلزم ممتنع بالذات باشد، خيلي خوب! ما الآن سؤال مي‌کنيم سؤال ما اين است که اگر اين‌طور باشد پس قياسات خُلفي و قياسات استثنايي شرطي اينها از کار مي‌افتد. جوابي که جناب صدر المتألهين داده، گفته که قياسات خُلفيه و قياسات استثنايي شرطيه، مصبّ آن بحث امکان وقوعي است و نه امکان ذاتي. بسيار خوب، اين را قبول داريم و لکن ما الآن مي‌خواهيم اشکال را متوجه قول شما بکنيم و اشکال را متوجه نظر شماي حکيم متعالي بکنيم.

شما مي‌گوييد چه؟ مي‌گوييد «علي أي وجهٍ» يعني يک وجهي را تصوير مي‌فرماييد که در آن وجه يک ممکن بالذاتي مي‌تواند مستلزم يک ممتنع بالذات باشد و اين وجه را هم فرموديد که ما ممکن بالذات ماهوي نداريم. ممکن بالذات وجودي داريم و امکان فقري. خيلي خوب! اشکالي ندارد. ما مي‌خواهيم شما براساس مبناي خودتان به اين اشکال ما جواب ما جواب بدهيد. ما که امکان ذاتي را کنار گذاشتيم. بسيار خوب! الآن مي‌گوييم که شما داريم يک نوع تصويري مي‌فرماييد که در آن تصوير چکار مي‌کنيد؟ مي‌خواهيد بگوييد که ممکن بالذات مستلزم ممتنع بالذات است. ما مي‌گوييم اگر ما اين را بپذيريم، بايد از قياس خُلف و قياس استثنايي شرطي دست برداريم. شما مي‌آييد دوباره قضيه را برمي‌گردانيد به بحث امکان ذاتي مي‌گوييد که جريان قياس خُلف به مسائل امکان وقوعي برمي‌گردد و نه امکان ذاتي. ما الآن با آن کاري نداريم.

 

پرسش: ...

پاسخ: در دستگاه خودتان جواب بدهيد. شما براساس حکمت متعاليه که مي‌آييد تصوير مي‌فرماييد که مي‌تواند يک ممکن بالذات مستلزم يک امر ممتنع بالذاتي باشد، در اين رابطه جواب بدهيد خيلي خوب، ما اين فرمايش شما را پذيرفتيم اين اشکال ما را جواب بدهيد. اين اشکال ما چيست؟ اشکال ما اين است که اگر ما بگوييم يک ممکن بالذاتي حالا براساس امکان فقري، ممکن بالذات يعني همان واجب بالغير اگر بخواهد مستلزم ممتنع بالذات باشد، يلزم که قياس خلف و قياس استثنايي شرطي و اينها از کار بيافتد نظر شريف شما چيست؟

 

اين را بايد جواب بدهند. آن چيزي که الآن اشکال بايد باشد چون بله، آن آقايان از اول گفتند که نه، ممکن بالذات مستلزم ممتنع بالذات که نيست. از اول گفتند که نيست، طبعاً قياسات خلف و قياسات استثنايي شرطي را درست مي‌دانند و سرجايش مي‌گذارند و هيچ نقضي پيش نمي‌آيد. شماي مرحوم ملاصدرا که مي‌گوييد «علي أي وجه» يعني يک وجهي درست مي‌کنيد که ممکن بالذات مستلزم يک ممتنع بالذات باشد لطفاً اين جواب ما را بدهيد که چه؟ که در قياسات خُلفيه يا خَلفيه و همچنين قياسات استثنايي شرطي که ما لازم داريم ملزوم نداريم ملزوم داريم لازم نداريم که در حقيقت يک ممکن بالذاتي براساس شما ممتنع به اصطلاح، مستلزم يک ممتنع بالذات بخواهد باشد در اين فرض چگونه است؟

حالا برويم ببينيم إن‌شاءالله در مقام اشارات حضرت آقا به اين مسئله تعرضي دارند يا نه؟

آخرين بخشي که

 

پرسش: ...

پاسخ: عرض کنم که ببينيد ما گفتيم اين اشکال را خواستيم يک نقدي متوجه مرحوم ملاصدرا بکنيم. گفتيم که آقاي ملاصدرا فرمودند که چه؟ فرمودند که ممکن مي‌تواند بر يک وجهي مستلزم يک امر ممتنع بالذات باشد. آقايان مشائي و اشراق که نفي کرند. ايشان گفتند بر يک وجهي اين است. ما مي‌گوييم اين «إن قلت»ي که مطرح شده است متوجه مرحوم ملاصدرا است، چون اين «إن قلت» متوجه آقايان مشاء و اشراق نمي‌شود، چون اينها اصلاً مي‌گويند که ممکن بالذات مستلزم ممتنع بالذات نيست. اين متوجه نظر مرحوم ملاصدرا است که ايشان مي‌گويد «علي وجه» ممکن بالذات مستلزم ممتنع بالذات است. مي‌گويند اگر ما اين را بپذيريم يستلزم که قياس خُلف يا خَلف و استثناي شرطي را از کار بياندازيم.

 

جوابي که مرحوم ملاصدرا دادند گفتند چه؟ گفتند آقا، مصبّ قياس خُلف و استثنايي امکان وقوعي است نه امکان ذاتي. ما مي‌گوييم که آقا، شما اين را نبريد به آن سمت. براساس خودتان جواب بدهيد. بر مبناي خودتان جواب بدهيد.

«وهم و إزاحة:» اين عنوان ديگري است که ما در اين رابطه داريم.اين اشکالات از جناب فخر رازي و امثال ذلک است.

 

پرسش: صفحه چند است؟

پاسخ: صفحه 63. برخي آمدند اصلاً امکان ذاتي را مي‌خواهند نفي بکنند. امکان ذاتي يعني چه؟ امکان ذاتي اين است که نه وجود ضرورت داشته باشد و نه عدم. يعني چه؟ مگر مي‌شود يک چيزي نه وجود برايش ضرورت داشته باشد و نه عدم؟ بالاخره يک شيء يا موجود است يا معدوم است. اگر موجود باشد، يا واجب بالذات است يا واجب بالغير. اگر معدوم هم باشد يا معدوم بالذات است يا معدوم بالغير. سلب ضرورتين نداريم. نه وجود ضرورت دارد و نه عدم ضرورت دارد. لذا امکان ذاتي معنا ندارد، چرا؟ چون در خارج بالاخره شيء يا موجود است يا معدوم است اگر موجود شد، وجود برايش ضرورت پيدا مي‌کند. حالا يا واجب بالذات است يا واجب بالغير. اگر معدوم شد، عدم برايش ضرورت پيدا مي‌کند؛ يا عدم بالذات معدوم بالذات يا معدوم بالعرض. بنابراين امکان اينجا جايگاهي ندارد.

 

اين در برخي از مسفورات به تعبيرات کتاب‌هاي علمي مثل جناب فخر رازي مباحث مشرقيه و اينها بيان شده است. آيا اين سخن، سخن تامي است يا نيست؟

ما قبل از اينکه وارد بيان جناب صدر المتألهين و بعد هم چون دو تا تقرير در اينجا وجود دارد، دو تا تقرير براي اين شخص. دليل اولش که بيان شد، گفتند که يا يک ماهيتي موجود هست يا موجود نيست. از اين دو حال که خارج نيست. نمي‌شود که هم نه موجود باشد و نه معدوم. اين مي‌شود ارتفاع نقيضين. پس چون ارتفاع نقيضين محال است بنابراين يک شيء يا وجود برايش ضرورت پيدا مي‌کند يا عدم برايش ضرورت پيدا مي‌کند. يا وجود ذاتاً ضرورت پيدا مي‌کند مي‌شود واجب بالذات. يا وجود از غير ضرورت پيدا مي‌کند مي‌شود واجب بالغير. عدم هم همين‌طور است يا عدم ذاتي است يا عدم بالغي است.

بنابراين چون ارتفاع نقيضين محال است نمي‌شود يک شيئي نه موجود باشد و نه معدوم. پس يا موجود است يا معدوم است. اگر موجود باشد ضرورت وجود، اگر معدوم باشد ضرورت عدم. اين يک تقرير.

تقرير ديگر اين است که يک شيء ممکن با علتش مي‌سنجيم. اگر علت و سببش موجود باشد اين حتماً موجود است. اگر يک شيئ ممکن علتش معدوم باشد اين حتماً معدوم است. با دو تا تقرير که اين تقرير دوم بوده آمدند بگويند که ما امکان بالذات نداريم. تقرير دوم چه بود؟ تقرير دوم اين است که شيء يا موجود است يا معدوم است. اگر نه موجود باشد و نه معدوم، مي‌شود ارتفاع نقيضين و ارتفاع نقيضين محال است. شيء يا موجود است يا معدوم. اگر علتش وجود داشته باشد حتماً وجود دارد ضرورت وجود. اگر علتش نباشد حتماً وجود ندارد ضرورت عدم. ما امکان نداريم. اين سخني است که اشکالات فخريه از اين جنس اشکالات است.

 

پرسش: ...

پاسخ: تقرير با آن حد وسطش اختلاف پيدا مي‌کند. حد وسط اين دومي اين است که رابطه علت و معلول سبب و مسبب سنجيده مي‌شود. اگر علت باشد معلول هست. اگر نباشد نيست. اگر علتش وجود داشته باشد ضرورت وجود. اگر علتش معدوم باشد ضرورت عدم. اين نتيجه يکي است ولي حد وسط فرق کرده است. حد وسط اولي چه بود؟ اولي را گفتند که چون نه وجود باشد و نه عدم، ارتفاع نقيضين هست بالاخره يا موجود است يا معدوم، کاري به علتش نداريم. اگر موجود باشد ضرورت وجود. اما دومي کار به علتش داريم. مي‌گوييم وجود به لحاظ علت يا علتش هست ضرورت وجود، يا علتش نيست ضرورت عدم.

 

پرسش: ...

پاسخ: برهان تام است. به لحاظ ظواهر عقليه مي‌گوييم چون هميشه علتش وجود دارد پس هميشه وجود دارد مي‌شود واجب بالغير. هميشه واجب بالغير هستند و عدم ندارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: البته ماسوي الله مدي هم ماسوي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: پايين‌تر از الوهيت، همان عالم عقل و عقول. در عالم عقول اين قاعده کليه عقليه است در همه جايش حاکم است. اما در «ما نحن فيه» در جواهر عقليه علتش هميشه وجود دارد اينها هم هميشه وجود دارند لذا ضرورت بالغير پيدا مي‌کنند برخلاف خود واجب که ضرورت بالذات دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: هر دو عام است. معلول را با علت مي‌سنجيم علتش وجود داشت ضرورت وجود. علتش وجود نداشت ضرورت عدم. «ربّما قرع سمعك» چه بسا به گوشت بخورد «في بعض المسفورات[1] العلميّة» در کتاب‌ها علمي که نوشتند: «المباحث المشرقيّة: ج1، ص123، مع الإشارة الي جواب الشبهة».

«ربما قرع سمعک في بعض المسفورات العلمية» چه چيز قرع؟ «شبهة في باب اتّصاف الشي‌ء بالإمكان» يک شبهه‌اي در باب اينکه آيا چيزي به امکان متصف مي‌شود؟ امکان يعني چه؟ يعني سلب ضرورت وجود و سلب ضرورت عدم. ما اصلاً نداريم. امکان بالذات نداريم. «و هو أنّ الموصوف بالإمكان إمّا موجود أو معدوم»، نمي‌شود که نه موجود باشد و نه معدوم، يک. نمي‌شود که هم موجود باشد هم معدوم. اگر نه موجود باشد نه معدوم، ارتفاع نقيضين. هم موجود باشد هم معدوم اجتماع نقيضين. پس يا موجود است يا معدوم. «و هو أنّ الموصوف بالإمکان إمّا موجود أو معدوم و هو» اين شيء که مي‌خواهد متصف به امکان بشود «في كلٍّ من الحالين يمتنع أن يقبل مقابل ما يتّصف به»؛ يعني اگر موجود شد معدوم نخواهد شد. اگر معدوم شد موجود نخواهد شد. ممتنع است که در حالي که به يکي از اين موصوف است مقابلش را بپذيرد چون اگر مقابلش را بپذيرد مي‌شود اجتماع نقيضين اگر موجود باشد عدم را بپذيرد مي‌شود اجتماع نقيضين. وجود و عدم باهم. معدوم باشد، عدم را بپذيرد مي‌شود اجتماع نقيضين عدم و وجود محال است.

«و هو في کلٍّ من الحالين يمتنع أن يقبل مقابل ما يتّصف به و إلاّ اجتمع المتقابلان في موضوع واحد» که مي‌شود جمع نقيضين. حالا «و إذا امتنع» پس بنابراين نه ما اجتماع نقضين داريم نه ارتفاع نقيضين. بالاخره شيء يا متصف است به وجود يا متصف است به عدم. «و إذا امتنع أحدهما امتنع إمكان واحد منهما بالإمكان الخاص» در اين صورت ما امکان خاص نداريم. چرا؟ چون دومي ممتنع است. اگر وجود پيدا کرد، عدم برايش ممتنع است. شما مي‌گوييد که سلب ضرورتين، اينها ديگر سلب ضرورتين نيست عدم برايش ممتنع است. ضرورت عدم برايش مي‌آيد. «و إذا امتنع أحدهما امتنع إمکان واحد منهما بالإمکان الخاص» بله امکان عام دارد ولي امکان خاص ندارد. امکان عام طرد ضرورت مخالف است يعني موجود شده عدم برايش ضرورت ندارد. اگر معدوم شده باشد وجود براي ضرورت پيدا نمي‌کند. اين را مي‌گويند امکان عام.

«و إذا امتنع أحدهما» اگر موجود شد و معدوم نمي‌شود، اگر عدوم شد موجود نمي‌شود، «و إذا امتنع أحدهما امتنع إمكان واحد منهما بالإمكان الخاص؛ لأنّ امتناع أحد الطرفين يستلزم وجوب الطرف الآخر»، اگر يک طرف ممتنع شد که عدم مثلاً برايش ممتنع است وقتي عدم ممتنع شد پس وجود ضرورت پيدا مي‌کند، براي اينکه از اين دو حال خارج نيست. يا موجود است يا معدوم. اگر عدم ضرورت پيدا کرد پس مي‌شود معدوم و موجود نيست. اگر وجود ضرورت پيدا کرد مي‌شود موجود و معدوم نخواهد بود. «و إذا امتنع أحدهما امتنع إمكان واحد منهما بالإمكان الخاص؛ لأنّ امتناع أحد الطرفين يستلزم وجوب الطرف الآخر»، اگر وجود ممتنع شد آن طرف ديگر وجوب مي‌شود يعني اگر عدم برايش ضرورت پيدا کرد وجود حاصل نمي‌شود و اگر وجود ضرورت پيدا کرد عدم برايش ضرورت پيدا نمي‌کند. «لأنّ امتناع أحد الطرفين يستلزم وجوب الطرف الآخر»، يعني اگر عدم برايش ممتنع شد،

 

پرسش: علت دارد يا ندارد؟

پاسخ: نه، اين تقرير دوم است. اين اصلاً با قطع نظر از علت داريم همان را تحليل مي‌کنيم. داريم تحليل وجودشناسي مي‌کنيم. مي‌گوييم اين موجودي که الآن هست ببينيد از دو حال خارج نيست از ارتفاع نقيضين نيست، اجتماع نقيضين که نيست، از دو حال خارج نيست يا موجود است يا معدوم اگر وجود پيدا کرد پس عدم برايش ممتنع مي‌شود و الا اجتماع نقيضين است. اگر عدم پيدا کرد، پس وجود برايش حاصل نمي‌شود. و الا مي‌شود اجتماع نقيضين. الآن کاري به علت نداريم. ما همين را که بررسي مي‌کنيم مي‌بينيم که امکان خاص نمي‌تواند مطرح بشود. امکان خاص چيست؟ سلب ضرورتين است اگر يک ضرورت آمد ضرورت ديگري را نمي‌توانيد شما سلب بکنيد اگر ضرورت عدم آمد يعني عدم بايد باشد، آن را نمي‌توانيد سلب بکنيد براي اينکه آن باعث مي‌شود که اين اصلاً باعث مي‌شود که آن هم بيايد و اجتماع نقيضين پيش بيايد.

 

«لأنّ امتناع أحد الطرفين» اگر يکي از دو طرف ممتنع شد، يعني عدم ممتنع شد، لازمه‌اش چيست؟ «يستلزم وجوب الطرف الآخر»، و بالعکس اگر وجود ممتنع شد عدم برايش ضرورت پيدا مي‌کند. بنابراين «فلم يتحقّق هاهنا المحكوم عليه بالإمكان أصلاً» به هيچ وجه محکوم عليه ما يعني شيء ما متصف به وصف امکان نمي‌شود.

اين يکي از بحث‌هاي پرچالشي است که خدا رحمت کند حکيم سبزواري با اين بيان که «مرتبة نقائض منتفيه» مسئله را حل کرده است. گفتند ما يک بحث به لحاظ وجودي داريم حق باشماست. يک وقت به لحاظ ماهوي داريم «من حيث هي هي» داريم لحاظ مي‌کنيم. ماهيت «من حيث هي هي لا موجودة و لا معدومة» اينکه لا موجوده شد و لا معدومه، يعني سلب ضرورت وجود و سلب ضرورت عدم. بايد حالا حالي‌اش بکنند و جواب به او بدهند که آقا، شما ممکن را مي‌گوييد به لحاظ وجود مي‌گوييد يا به لحاظ ذاتش مي‌گوييد؟ به لحاظ وجودش بگوييد، درست است کاملاً فرمايش شما درست است خود ما هم همين حرف را مي‌زنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: نفس الامر خارج واقع. اما به لحاظ ذات که مي‌خواهيد بگوييد، ذات مي‌تواند مرتبه‌اي باشد که نه ضرورت وجود را بپذيرد نه ضرورت عدم را. شما مي‌آييد واقع را نگاه مي‌کنيد در جهان خارج بالاخره يا شيء موجود است يا شيء معدوم است براساس اين حکم مي‌کنيد خيلي روشن است. ولي اگر در مرتبه ذات ماهيت بررسي بکنيد مي‌بينيد که ذات ماهيت سلب ضرورتين دارد و اگر مي‌گويند ماهيت متصل است به صفت امکان اين منظور از امکان امکان ذاتي است يعني اينجا.

 

اين تقرير اول. تقرير دوم: «و أيضاً الشي‌ء الممكن» اين تقرير دوم است که إن‌شاءالله در شرح هم ملاحظه مي‌فرماييد که هر کدام از اين دو تقرير جداي از همديگر هستند «و أيضاً» اين تقرير دوم چه مي‌خواهد بگويد؟ مي‌خواهد بگويد که ما امکان ذاتي نداريم. چرا؟ چون شيء يا علتش موجود است. پس ضرورت وجود. ضرورت عدم نيست. يا موجود نيست به جهت علتش، چون علتش نيست خودش هم موجود نيست پس ضرورت عدم. وجود راه پيدا نمي‌کند.

«و أيضاً الشي‌ء الممكن إمّا مع وجود سببه التامّ فيجب، أو مع رفعه» سببه التام «فيمتنع، فأين يمكن؟» امکان کجاست؟ ما وقتي شيء را نگاه مي‌کنيم مي‌بينيم که شيء يا علتش از اين دو حال خارج نيست و الا مي‌شد ارتفاع نقيضين يا اجتماع نقيضين. اگر نه علتش باشد و نه عدم علتش باشد، مي‌شود ارتفاع نقضين. هم علتش باشد هم عدم علتش باشد مي‌شود اجتماع نقضين. اين دو تا را مي‌گذاريم کنار. به صورت کلي مي‌گوييم يا علتش هست همان امر ممکن. يا علتش هست يا علتش نيست. اگر باشد آن سبب تام هست علت هست اين حتماً وجود دارد و ضرورت عدم مي‌آيد و ديگر نمي‌توانيد شما سلب کنيد شما ضرورت عدم را. اگر علتش نباشد حتماً معدوم است سلب ضرورت وجود هم معنا ندارد.

«و أيضاً الشي‌ء الممكن إمّا مع وجود سببه التامّ فيجب، أو مع رفعه» سبب تام «فيمتنع، فأين يمكن؟».

 

پرسش: ...

پاسخ: از راه علت رفت. دو تا تقرير عرض کرديم که اين تقريرها يعني دو تا دليل مي‌شود براي اين کسي که چنين ادعايي مي‌کند. ادعا مي‌کند که ما ممکن بالذات نداريم. چرا نداريم؟ مي‌گويد که يک شيء اگر بخواهد ممکن بالذات باشد به لحاظ علتش يا علتش وجود دارد پس حتماً وجود دارد و ديگر سلب ضرورت وجود نمي‌توانيد بگوييد. يا علتش وجود ندارد، پس حتماً وجود ندارد و ديگر سلب ضرورت عدم نمي‌توانيد بگوييد. حتماً ضرورت عدم دارد. اين هم تقرير دومي است که بر اين امر فرمودند

اما جوابي که إن‌شاءالله از اين شبهه ملاحظه خواهيد فرمود در ذهن آقايان هم هست اما براي اينکه از اين کتاب بخوانيم إن‌شاءالله در جلسه بعد.

 

پرسش: ...

پاسخ: به خود آن هم نگاه مي‌کنيم دومي هم عام است. دومي هم عام است اين عام يعني چه؟ يعني علت شيء باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: آن هم همين‌طور است آن هم ماسوي الله است. به لحاظ مصداقي بخواهيد نگاه بکنيد کل ماسوي الله. آنکه واجب بالذات است که هيچ. غير ماسوي الله يا موجود است نه به لحاظ علتش. از اين دو حال خارج نيست، يا وجود دارد يا عدم دارد، چون هم وجود و هم عدم که نمي‌شود نه وجود و نه عدم هم که نمي‌شود. اگر وجود داشت پس سلب ضرورت عدم ديگر معنا ندارد، چون در حقيقت در امکان ما چه مي‌خواهيم، سلب ضرورت وجود و سلب ضرورت عدم. با وجود نمي‌شد بگوييم سلب ضرورت وجود. پس فقط يک مي‌شود. شما در امکان دو تا سلب داريد ولي با وجودش که لحاظ مي‌کنيد مي‌بينيد که يک سلب بيشتر نداريد.


[1] ـ المباحث المشرقيّة: ج1، ص123، مع الإشارة الي جواب الشبهة.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo