< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1402/08/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المنهج الثانی/ فصل نهم/ «فی أن الإمکان يستحيل أن يکون بالغير»

 

بحث در اشارت فصل نهم است البته امروز هم مستحضريد که آن‌طور که بيان کرده‌اند ميلاد باسعادت حضرت زينب کبري(سلام الله عليها) است به روح مطهر آن حضرت سلام و درود داريم و از روح بلندش هم استعانت مي‌جوييم و توسل مي‌جوييم و إن‌شاءالله که از معرفت بلندش که «عالمة غير معلمة و فهمة غير مفهّمة» إن‌شاءالله برخوردار باشيم و خصوصاً از مقام ولايت آن حضرت همه برخورداريم باشيم إن‌شاءلله به عظمت روح زينب کبري(سلام الله عليها) که روح شهامت و روح شجاعت است إن‌شاءالله که مردم مظلوم فلسطين و غزه خصوصاً إن‌شاءالله نجات پيدا بکنند و جريان فاسد و منحرف و استکباري و غاصب صهيونيسم هم إن‌شاءالله منهدم بشود و جامعه اسلامي و امت اسلام با ريشه‌کَن شدن اين ريشه فساد إن‌شاءالله بتوانند به طور خوب و شايسته زندگي داشته باشند.

بحثي که در اشارات فصل نهم بود، عمدتاً بحث‌هايي بود که به معناي امکان برمي‌گشت مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) خيلي اصرار دارند که اين معنا يعني معناي امکان از باب ايجاب عدولي تلقي بشود. يک حيث اثباتي پيدا مي‌کند اين ايجاب عدولي اما دغدغه‌اي که جناب صدر المتألهين داشت و بحث را به سلب تحصيلي يا نظاير آن برمي‌گرداند به جهت اين بود که ما وقتي مي‌گوييم ايجاب عدولي بايد يک نحوه وجودي براي آن در خارج اثبات بکنيم حالا ولو در حد عدم ملکه يا در حد وجود رابط. در حالي که به شدّت اين مسئله مورد انکار اشراقيين بوده و مرحوم صدر المتألهين هم متوجه اين مسئله هست که اگر صبغه ايجابي داديم بايد که يک نوع وجودي براي او در خارج لحاظ بکنيم ولو در حد عدم ملکه.

به هر حال اين دو تا جهت‌گيري در مسئله امکان وجود دارد و لذا مرحوم صدر المتألهين اصرار بر سلب تحصيلي بودن دارد و مرحوم علامه طباطبايي هم اصرار بر ايجاب عدولي. ما داريم اين اشارات را مي‌خوانيم قدم به قدم بحث‌هايي را إن‌شاءالله جلو برديم و به برخي از بحث‌هاي ديگر رسيديم که إن‌شاءالله امروز بعضي‌ها را ملاحظه مي‌فرماييد.

رسيديم به اشکالات جدي که جناب علامه نسبت به سلبي بودن معناي امکان داشتند. هشتم را در جلسه قبل خوانديم به اشاره نهم رسيديم. اشاره نهم هم باز يکي ديگر از اشکالاتي است که مرحوم علامه طباطبايي بر معناي سلبي بودن امکان مي‌کند و اين اشکالات هم به حق جدي است و اشکالات صحيح و درستي هم هست. مي‌فرمايد که «نهم:» صفحه 587 «اشكال ديگري كه بر سلبي بودن معناي امكان وارد مي‌باشد اين است كه» به صورت قياس استثنايي «اگر امكان، يك معنايي سلبي باشد، چون عدم از آن جهت كه عدم است هرگز موصوف يا صفت براي يك امر وجودي نيست، پس امكان هرگز صفت براي يك نسبت وجودي نخواهد بود و اين امر اگر چه نسبت به قضاياي ضروري و همچنين در قضاياي ممكنهٴ‌ سلبي، اشكالي را به دنبال نمي‌آورد و ليكن نسبت به قضاياي ممكنهٴ‌ ايجابي، توليد اشكال مي‌كند».

معناي اين سخن اين است که اگر شما اين معناي امکان را در فضاي سلب تحصيلي بخواهيد تلقي بکنيد و امر را به صورت سالبه ببينيد نه به صورت موجبه معدولة المحمول اتفاقي که خواهد افتاد اين است که شما مي‌خواهيد براي يک امر وجودي يک صفت عدمي ذکر بکنيد صفت عدمي که براي يک امر وجودي قابل اثبات نيست. اگر معناي امکان يک معناي سلبي باشد شما مي‌خواهيد نسبت بين ماهيت و وجود را اين نسبت را با يک امر عدمي پوشش بدهيد و اين ممکن نيست عدم نمي‌تواند براي يک امر وجودي موجب حکمي باشد.

ملاحظه بفرماييد: «اشکال ديگري که بر سلبي بودن معناي امکان وارد مي‌باشد اين است که اگر امكان، يك معنايي سلبي باشد، چون عدم از آن جهت كه عدم است هرگز موصوف يا صفت براي يك امر وجودي نيست»، مستحضريد که امکان جهت آن نسبت است. مي‌گوييم «العالم ممکنٌ» نسبت بين عالم و ممکن را بررسي مي‌کنيم بعد مي‌گوييم اين نسبت ممکن است يا نسبت وجوب است يا ببخشيد اين نسبت يا امکان است يا وجوب است يا امتناع است. پس ما اين صفت را داريم براي يک امر وجودي قرار مي‌دهيم آن وقت مي‌فرمايد عدم که نمي‌تواند يک امر وجودي صفت باشد، «چون صفت از آن جهت که عدم است هرگز موصوف يا صفت براي يک امر وجودي نيست. «پس امكان هرگز صفت براي يك نسبت وجودي نخواهد بود».

مي‌گوييم بسيار خوب در قضاياي ضروريه که بين موضوع و محمول نسبت ضروري ممکن نيست درست است، امکان آنجا وجود ندارد. وقتي مي‌گوييم الله سبحانه و تعالي «موجودٌ» اين نسبت وجودي است و آنجا امکان وجود ندارد. يا در قضاياي ممکنه سلبي که مثلاً «زيد ليس ببصير» اين «زيد ليس ببصير» چون آنجا سلب هم هست نسبت سلبي است اشکال ندارد که ما جهت را ممکنه بدانيم، براي اينکه خود نسبت سلب است ولي در جايي که نسبت ما ايجابي است وقتي مي‌گوييم «زيدٌ بصير» و نسبت بين زيد و بصير را قرار داديم، اين را مي‌گوييم بالإمکان. «زيدٌ بصيرٌ بالإمکان» اين بالإمکان که وصف و صفت براي اين نسبت است اين اگر يک امر عدمي باشد هرگز يک امر عدمي نمي‌تواند وصف يک امر وجودي باشد «و اين امر اگرچه نسبت به قضاياي ضروري» که آنجا امکان نيست «و همچنين در قضاياي ممکنه سلبي» که سلب آنجا محذوري ندارد اشکالي را به دنبال نمي‌آورد «و ليكن نسبت به قضاياي ممكنهٴ‌ ايجابي، توليد اشكال مي‌كند» مثل اينکه مي‌گوييم «العالم ممکنٌ» اين «العالم ممکنٌ» نسبت بين عالم يا ببخشيد «العالم موجودٌ» وقتي مي‌گوييم «العالم موجودٌ» اين قضيه اولاً ايجابي است و ثانياً اينکه جهت قضيه هم امکان است «العالم موجودٌ بالإمکان» اگر اين امکان امر عدمي باشد نمي‌شود که اين امر عدمي وصف نسبتي باشد که بين عالم و موجودٌ وجود دارد.

بنابراين اگر امکان را ما سلب تحصيلي تلقي کرديم و معنا کرديم اين‌گونه از موارد اشکال جدي است. «دليل انحصار اشكال به قضاياي ممكنهٴ‌ ايجابي» را هم که إن‌شاءالله ملاحظه مي‌فرماييد.

«دهم:» مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمايد اين همه اشکالاتي که خود مرحوم علامه و ديگران دارند چگونه بايد حل بکنيم؟ حل اين اشکالاتي که خود مرحوم علامه مي‌فرمايند همان اشکالاتي که ديروز ملاحظه فرموديد و اشکالات امروز، جناب علامه مي‌فرمايد که هيچ چاره‌اي نيست مگر اينکه ما امکان را يک معناي ايجابي برايش قائل باشيم. اگر معناي سلبي براي امکان قائل بشويم هيچ يک از اين اشکالات پاسخ داده نمي‌شود. مرحوم علامه طباطبايي براي گريز از اشکالات ذکر شده و براساس استدلالي که پيش از اين مبني بر قسم و مقسم بودن امکان ذکر شد ببينيد گفتيم که ماهيت را وقتي با وجود مي‌سنجيم يا وجود براي او ضرورت دارد، يک؛ يا نه. اگر ضرورت نداشت يا عدم ضرورت دارد يا نه. در اينجا اين امکان حيث هم مقسم واقع شده هم قسم. مي‌گوييم ماهيت وقتي وجود را با او مي‌سنجيم يا وجود براي او ضرورت دارد يا نه. اين «يا نه» در حقيقت يعني اعم از امکان و امتناع. اينجا اين را ما مقسم قرار داديم و گفتيم حالا که وجود ضرورت ندارد، يا عدم ضرورت دارد يا نه. پس اينجا شد مقسم. اگر نه، يعني مقسم در اينجا امر عدمي ماست بعد گفتيم که يا عدم ضرورت دارد يا نه؟ آنجايي که عدم هم ضرورت نداشته باشد مي‌شود امکان. پس امکان در يک جا قسم واقع شده در يک جا مقسم. چطور مي‌شود اگر يک امري عدمي باشد مقسم واقع بشود و قسم واقع بشود براي امور وجودي؟

«دهم: مرحوم علامه طباطبايي براي گريز از اشكالات ذكر شده و بر اساس استدلالي كه پيش از اين مبني بر قسم و مقسم بودن امكان ذكر شد، امكان را به معناي اين كه شيء متصف به لاضرورت باشد يك معناي ثبوتي و عدولي معرفي مي‌نمايد» گفتند براي اينکه از اين اشکالات رهايي پيدا بکنيم چاره‌اي نيست جز اينکه امکان را يک معناي ايجابي و ثبوتي و عدولي بدانيم. «امکان را به معناي اينکه شيء متصف به لاضرورت باشد يک معناي ثبوتي و عدولي معرفي مي‌نمايد. تا اينكه علاوه بر قسم»، يک؛ «و مقسم بودن آن»، دو؛ «بتواند وصف براي نسبت هاي وجودي و همچنين نظير وجوب و امتناع، وصفي ثبوتي براي ماهيت باشد» اينها در حقيقت ناظر به اشکالاتي است که از ناحيه مرحوم علامه طباطبايي ديروز خوانديم.

ديروز اين‌جوري خوانديم که ما اگر امکان را يک امر عدمي بدانيم قسيم وجوب و امتناع نخواهد بود. ما مي‌گوييم يک ماهيت را وقتي با وجود مي‌سنجيم سه تا حالت دارد وجوب، امتناع، امکان. اگر امکان يک امر عدمي باشد اين عِدل او نمي‌شود يعني قسم سوم نمي‌شود. بنابراين براي اينکه اين‌جور اشکالاتي که ديروز و امروز مرحوم علامه بيان فرمودند رفع بشود چاره‌اي نيست جز اينکه ما معناي امکان را يک معناي ثبوتي و ايجابي تلقي بکنيم.

«بر اساس استدلالي كه پيش از اين مبني بر قسم و مقسم بودن امكان ذكر شد، امكان را به معناي اين كه شيء متصف به لاضرورت باشد يك معناي ثبوتي و عدولي معرفي مي‌نمايد» تا چه بشود؟ تا ايشان امکان را يک معناي ثبوتي مي‌گيرد؟ «تا اينكه علاوه بر قسم و مقسم بودن آن»، اين يکي از اشکالات بود «بتواند وصف براي نسبت‌هاي وجودي» که همين الآن خوانديم «و همچنين نظير وجوب و امتناع»، که ديروز خوانديم «وصفي ثبوتي براي ماهيت باشد».

«نكته‌اي كه در اين اشاره بايد به آن توجه شود اين است كه معناي عدمي تنها در صورتي مي‌تواند در اضافهٴ‌ با يك موضوع به صورت عدولي از نحوه‌اي ثبوت برخوردار شود كه آن موضوع، امري وجودي باشد» اين را هم إن‌شاءالله ملاحظه مي‌فرماييد با بياناتي که از قبل گفتيم اين را تکرار نکنيم.

برويم اشاره يازدهم. اشاره يازدهم مي‌فرمايد که «تقسيم سه گانهٴ‌ اشياء به واجب، ممكن و ممتنع به لحاظ جميع مراتب نيست، بلكه به لحاظ خارج و ذهن است و اگر در مورد واجب، وجوب به مقام ذات او راه دارد، به دليل خاص خواهد بود و بر اين اساس ماهيت در مقام ذات و به حمل اوّلي همان‌گونه كه واجب و ممتنع نيست، ممكن نيز نمي‌باشد و اين نكته مطابق با همان گفتار پيشين است:» اين بسيار دقيق است و دوستان هم، هم آنهايي که در فضاي مجازي ملاحظه مي‌فرمايند هم کساني که در بعدها اين بحث‌ها را گوش مي‌کنند بالاخره اين قدرت‌هايي که حضرت استاد در کتابشان داشتند را هم ملاحظه خواهند فرمود. ما عمداً داريم اينها را مي‌خوانيم تا دقت‌هاي حضرت استاد که خدا سايه‌شان را مستدام بدارد در اين رابطه عميق است و بحث‌هاي را عميق‌تر پيش مي‌برد و فلسفه بايد پيش برود.

ايشان در اينجا مي‌فرمايند که ما که مي‌گوييم ماهيت وقتي با وجود سنجيده مي‌شود يکي از اين سه نسبت وجوب و امکان و امتناع را دارد اين مرادمان چيست؟ يعني چه مقامي از ماهيت را داريم لحاظ مي‌کنيم؟ ماهيت در خارج و در ذهن که موجودند. ماهيت در ذهن و خارج که موجود هستند. وقتي موجود هستند حکم خارجي دارند و بحث امتناع و امکان مطرح نمي‌شود. وجوب را هم که مي‌فرمايند به جهت دليل خاصي که در ارتباط با واجب داريم اين شيء در خارج و اين حقيقت در خارج محقق است.

ما اين را الآن به کدام مقام ماهيت داريم مي‌گوييم؟ ماهيت «موجودة في الذهن» يا ماهيت «موجودة في الخارج» يا ماهيتي که در مقام «من حيث هي هي» دارد؟ مي‌فرمايند که اين وصفي که ما مي‌گوييم ماهيت نسبت به وجود يا حيث وجوبي دارد يا حيث امتناعي دارد يا حيث امکاني مال آن ماهيتي است که «من حيث هي هي» لحاظ مي‌شود و الا به لحاظ خارج و به لحاظ ذهن اين مسئله نيست.

«تقسيم سه گانهٴ‌ اشياء به واجب، ممكن و ممتنع به لحاظ جميع مراتب نيست، بلكه به لحاظ خارج و ذهن است» يعني چه؟ يعني در مرتبه ذات، ماهيت نه واجب است نه ممکن است نه ممتنع. چرا؟ چون در مقام ذات، ماهيت فقط خودش است. هيچ چيزي غير از خودش نيست. آن شعر حکيم سبزواري که باز هم اينجا تکرار فرمودند:

«و قد من سلباً علي الحيثيه ٭٭٭٭ حتي يعم عارض المهيه»

يعني وقتي شما مي‌گوييد «الماهية ليست من حيث هي الا هي» در آنجا ماهيت نه واجبه است نه ممکنه است نه ممتنعه. پس اگر ما مي‌گوييم ماهيت يکي از اين سه تا را بايد داشته باشد يا به لحاظ خارج است به لحاظ حمل شايع صناعي است يا به لحاظ ذهن خواهد بود.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، «من حيث هي» هيچ اشکالي وارد نمي‌شود چرا؟ چون اصلاً در آن مقام، ماهيت يکي از اين سه تا را ندارد. هيچ کدام از اين سه تا را ندارد. نه واجبه است نه ممکنه است نه ممتنعه. نه، اشکال مرحوم علامه در آن فرضي است که اين احکام بخواهند وارد بشوند بر ماهيت. يا واجبه باشد يا ممتنعه باشد يا ممکنه باشد. ولي وقتي حکم نداشت که اين حرف‌ها نيست. اصلاً در مقام ذات بگوييم «الماهية ليست من حيث هي الا هي» پس حتي نه موجوده و نه معدومه، نه کليه نه جزئيه، نه واحده نه کثيره، هيچ کدام از اينها را ندارد. حيثيت وجوبي، امکان، امتناعي هم ندارد. پس بنابراين اين را مي‌فرمايند وقتي ما مي‌گوييم که ماهيت با وجود وقتي سنجيده مي‌شود يکي از اين سه تا را بايد داشته باشد به لحاظ تمام مراتب نيست بلکه به لحاظ مرتبه خارج و بر مرتبه ذهن است، نه به مرتبه ذات که «من حيث هي» باشد.

تقسيم سه‌گانه اشياء به واجب، ممکن و ممتنع به لحاظ جميع مراتب نيست. بلکه به لحاظ خارج و ذهن است به لحاظ خارج اگر در مورد واجب، وجوب به مقام ذات او راه دارد به دليل خاص خواهد بود يعني واجب آنجا اصلاً «ماهيته إنّيته» آنجا اين نيست.

«و بر اين اساس ماهيت در مقام ذات و به حمل اوّلي» وقتي مي‌خواهيم بگوييم «الماهية ليست من حيث هي هي» آنجا «همان گونه كه واجب و ممتنع نيست، ممكن نيز نمي‌باشد و اين نكته مطابق با همان گفتار پيشين است که:

و قد من سلباً علي الحيثيه ٭٭٭٭ حتي يعم عارض المهيه».

اينجا مرحوم صدر المتألهين يک عباراتي را حضرت استاد دارند از ايشان نقل مي‌کنند که ايشان هم تمايل به آن حيث ايجابي دارد. اين عباراتي که الآن مي‌خوانيم براي اين است که جناب صدر المتألهين هم در اظهارات خودش اين معنا را دارد. مثل مرحوم حکيم سبزواري اين نسبت را به جناب صدر المتألهين دارند که سخنان ايشان مضطرب است يعني حتي متهافت است در برخي از جاها امکان را سلب تحصيلي معنا مي‌کنند و در برخي جاها ايجاب عدولي. الآن عبارتي که اينجا مي‌خوانيم آن جنبه ايجاب عدولي است و حاج آقا دفاعي کردند و تصحيح شد مسئله که آن جايي که سلب تحصيلي معنا کردند به لحاظ معناي امکان است. آن جايي که ايجاب عدولي معنا کردند به لحاظ اتصاف ماهيت به اين نسبت است.

حالا برويم اين دو سه تا شاهدي که از جناب صدر المتألهين مطرح مي‌کنند «پس حمل امكان بر ماهيت و اتصاف ماهيت به امكان، تنها به لحاظ خارج و ذهن بوده و به حمل شايع است و چون معناي عدمي به حمل شايع نمي‌تواند وصف چيزي باشد، با اضافهٴ‌ آن به موضوع به صورتي عدولي در نظر گرفته شده و بر ماهيت به صورت ايجابي حمل مي‌گردد».

اجازه بدهيد که در فرمايشات جناب صدر المتألهين يک بار ديگر تأمل بکنيم و ببينيم که واقعاً آيا ايشان نظر به سلب تحصيلي دارند يا نظر به ايجاب عدولي؟ «صدر المتألهين نيز در فصل هشتم از منهج دوم كه در مواد ثلاث» يعني قبل از فصل نهم «است، پس از بيان اينكه از مقام ذات ماهيت، ضرورت و سلب ضرورت به سلب تحصيلي سلب مي‌گردند، صدق سلب ضرورت بر ماهيت را نظير صدق ضرورت وجود و عدم كه به لحاظ خارج است صدقي ايجابي دانسته است» ببينيد آن وقتي که اتصاف ماهيت هست آنجا ايشان حيث ايجاب عدولي گرفته است. عبارت را ملاحظه بفرماييد که در اسفار، جلد يکم، صفحه 155 اين عبارت هست.

«عبارت صدرالمتألهين در اين مورد اين است كه «اللهمّ إلاّ في الماهيات الإمكانية فإنّها في مرتبة ذاتها من حيث هي لاتكون متصفة بإمكانها الذي هي حالها في نفس الأمر لا بحسب مرتبة ماهياتها فإنّها من تلك الحيثية ليست إلاّ هي ... فيصدق فيها من جملة السلوب سلب ضرورتي الوجود و العدم و كذا سلب سلبهما أيضاً، إلاّ أنّ صدق هذه السلوب علي طريقة العقود السلبية عنها لا علي طريقة إيجاب تلك السلوب لها و بينهما فرقان عظيم، و حمل الإمكان علي الماهية من قبيل الثاني دون الأوّل».

عبارت بايد توضيح بدهيم. مي‌فرمايد که اين «اللهمّ» حرف را مي‌برد در آن حرف غايي و نهايي. «اللهمّ إلاّ في الماهيات الإمكانية فإنّها في مرتبة ذاتها» يعني ماهيات امکانيه در مرتبه ذاتياتشان که «الماهية من حيث هي ليست الا هي»، «من حيث هي لاتكون متصفة بإمكانها» همين الآن خوانديم که ماهيت در مرتبه ذاتش نه متصف به وجوب است نه امتناع است و نه امکان است. «لا تکون متصفة بإمکانها الذي هي حالها في نفس الأمر» در نفس الأمر يعني به لحاظ خارج و به لحاظ ذهن حال ماهيت اين است که ممکن باشد ولي به لحاظ ذات اين‌گونه نيست. «لا بحسب مرتبة ماهياتها» به حسبت مرتبه ماهيت يعني به حسب اينکه ماهيت «ليست من حيث هي الا هي هي» در اين مرتبه، صفت ممکن يا امکان براي او نيست.

«لا بحسب مرتبة ماهياتها فإنّها» ماهيت «من تلك الحيثية ليست إلاّ هي ... فيصدق فيها من جملة السلوب سلب ضرورتي الوجود و العدم» در آن موقعيت بر ماهيت چه چيزي صادق است؟ همان‌طوري که وجود و عدم سلب مي‌شوند امکان و وجوب و امتناع هم سلب مي‌شوند. «فيصدق فيها من جملة السلوب سلب ضرورتي الوجود و العدم» از جمله سلوبي که در جمله ماهيت «من حيث هي» وجود دارد نه تنها وجود و معدوم سلب مي‌شود بلکه امکان و وجوب و امتناع هم سلب مي‌شود. «فيصدق فيها» در ارتباط با ماهيت «من جملة السلوب» از جمله سلوبي که مي‌گوييم «الماهية ليست من حيث هي الا هي»، از جمله سلوب چيست؟ سلب ضرورت و عدم است و فلان که امکان باشد.

«و كذا سلب سلبهما أيضاً» که امکان باشد. امکان سلب سلب ضرورت وجود و سلب سلب عدم است. «إلاّ أنّ صدق» اين اللهمّ به اينجا مي‌خورد «إلّا أنّ صدق هذه السلوب علي طريقة العقود السلبية عنها لا علي طريقة إيجاب تلك السلوب لها و بينهما فرقان عظيم» اينجا کاملاً صدر المتألهين متوجه است که سلب تحصيلي چه باري مي‌آورد و در کجا سلب تحصيلي بايد بکار بگيريم و ايجاب عدولي چه باري مي‌آورد و بايد کجا بگيريم؟ اينکه دارد اصرار مي‌کند که امکان معناي سلبي دارد به لحاظ اين مقام است يعني به لحاظ مقام «ماهيت من حيث هي ليست الا هي» به لحاظ مقام ذات دارد اين‌جور اصرار مي‌کند وگرنه به لحاظ مقام وجودي که نفس الأمر باشد خارج يا ذهن باشد اين اصرار را ندارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: سلب را اگر سلوب بود ما بخواهيم بگيريم

 

پرسش: ...

پاسخ: که منظور اين است که در حقيقت الا يعني اينکه ما اگر به لحاظ ذاتش نگاه بکنيم «من جملة السلوب» سلب ضرورت وجوب و سلب ضرورت عدم و سلب سلبهما اينها همه‌اش وجود دارد. ولي وقتي که خواستيم به لحاظ نفس الأمري و خارج و ذهن نگاه بکنيم اينجا حيث ايجاب عدولي پيدا مي‌کند. «إلاّ أنّ صدق هذه السلوب علي طريقة العقود السلبية عنها لا علي طريقة إيجاب تلك السلوب لها و بينهما فرقان عظيم» کي از باب ايجاب مي‌گيريم؟ آن وقتي که نفس الأمري لحاظ مي‌کنيم. کي از لحاظ سلوبي نگاه مي‌کنيم وقتي که «من حيث» نگاه مي‌کنيم. «و حمل الإمكان علي الماهية من قبيل الثاني دون الأوّل» اگر گفتيم که ماهيت ممکنه هست يعني به لحاظ نفس الأمر حالا اگر اشاره کرديم به لحاظ مقام ثبوت يعني اينجا مقام اثبات يعني اينجا. به لحاظ خارج وقتي که متصف مي‌شود البته اين‌گونه است. ولي در مقام آن‌جوري که حيثيتي که ماهيت «ليست الا هي» به سلوب معنا دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، الآن حاج آقا دارد شفاف مي‌کند.

 

پرسش: معما چون حل شود آسان شود ...

پاسخ: ايرادي که وارد کرده چون همچنان سلب تحصيلي گرفته و الآن ببينيد حاج آقا باز کرده گفته که آنجايي که ممکن سلب تحصيلي است ناظر به مقام ذات مي‌گويد ولي آنجايي که به مسائل نفس الأمري است آنجا مقام ايجاب عدولي است لذا «فرقان عظيمان» که از خود صدر المتألهين است اين دو فرق عمده در اينجا وجود دارد «من حيث هي» لحاظش بکنيم «من جملة السلوب» مي‌شود به لحاظ نفس الأمر حساب بکنيم اينها مي‌شود. اين تفکيک را حاج آقا در حقيقت دارند بيان مي‌کنند. اگر ما اين دو تا مقام را باز کنيم و نگوييم يکي از فرمايشات مرحوم صدرا ناظر به آن است يکي هم به اين است اين مشخص نمي‌شود.

 

تهافت ايجاد مي‌شود، همان‌طوري که جناب حکيم سبزواري فرمودند و به يک تعبير ديگري مرحوم علامه. اضطراب است. ولي حاج آقا دارد روشن مي‌کند مي‌گويد از اين عبارت لذا در اشارات اين مطلب را چرا آورده حاج آقا؟ متن اسفار را در اشارات آورده است مي‌خواهد اين تذکر را بدهد که مرحوم صدر المتألهين هم متوجه اين نکته هست که سلبي نبايد تلقي بشود در مقام نفس الأمر. ولي به لحاظ مقام ذات دارد اصرار مي‌کند که همه سلوب در آنجا وجوب دارد «و من جملة السلوب» سلب ضرورت وجودي و سلب ضرورت عدمي و سلب سلبهما است.

يک شاهدي ديگري هم هست که إن‌شاءالله ملاحظه مي‌فرماييد. اما اشاره دوازدهم، اين اشاره خيلي شريف است و خيلي خوب است تبييني است توضيحي است. قضيه موجبه چيست؟ قضيه سالبه چيست؟ يک؛ موجبه معدولة المحمول چيست؟ موجبه سالبة المحمول چيست؟ و امثال ذلک. اين را اجازه بدهيد باهم بخوانيم يک مروري است بسيار خوب است.

«دوازدهم: در منطق، قضايا به لحاظ كيفيت، به ايجابي و سلبي تقسيم مي‌شوند.» متأسفانه امروز در حوزه‌ها منطق وجود ندارد خيلي کم است. چون منطق مسير فهم را به درستي ايجاد مي‌کند و ما عوامي تلقي نمي‌کنيم. الآن نگاه کنيد مثلاً مي‌گوييم که «الله سبحانه و تعالي موجودٌ، العالم موجودٌ» هر دو را مي‌گوييم موجود هستند و وجود هم درست است. اما يکي مي‌گويد «بالضرورة الأزليه» موجود است يکي به ضرورت ذاتيه. اين منطق است که دارد باز مي‌کند. اين منطق است که دارد شرح مي‌دهد. اين «موجودٌ» را «الله سبحانه و تعالي موجودٌ بالضرورية الذاتية الأزلية، العالم موجودٌ بالضرورية الذاتية» اين منطق دارد فرق بين «العالم موجودٌ» و «الله موجود» را بيان مي‌کند. اينها خيلي از مسائل است يا همين بحث امکان آيا واقعاً در خارج امکان به نحو ايجاب عدولي است يا همين که آن معناي سلبي را که در مقام ذات، ماهيت از او سلب مي‌شود حيثيت امکان کدام يک را مي‌خواهيد بگوييد؟ اينها را منطق دارد باز مي‌کند. خدا غريق رحمت کند بزرگان ما را.

حکماي ما مرحوم حکيم شيخ الرئيس بوعلي سينا، مرحوم حکيم سهروردي، مرحوم خواجه، مرحوم صدر المتألهين، حکيم سبزواري، هر کدام که حکمت نوشتند، قبل از حکمت منطق نوشتند. در حکمت مرحوم سبزواري اول منطق است بعد حکمت است در ملاصدرا اول حکمت است شيخ شهاب الدين اول منطق بعد خود شيخ الرئيس بوعلي سينا در اشاراتش در شفايش هر کجا که مي‌نوشتند اول منطق. اينها حوزه‌ها در منطق در حوزه‌ها در حد يک منطق صوري سطحي است اين جواب نمي‌دهد شما با اين منطق مي‌خواهيد در فلسفه بياييد؟ راهتان نمي‌دهد اصلاً، چون ابزارش را نداريد. الآن شما نگاه کنيد اين جهاتي که حاج آقا با يک اشاره دارد مي‌گويد چقدر دقت بين قضايا وجود دارد؟ قضيه موجبه چيست؟ قضيه سالبه چيست؟ موجبه سالبة المحمول چيست؟ موجبه معدولة المحمول چيست؟ اينها مسائلي است که جهات را مشخص مي‌کند.

جهات را که مشخص مي‌کند به قول حاج آقا جهات يعني جهات! بدون اين جهات اصلاً ما نمي‌توانيم بفهميم که «العالم موجودٌ» يعني چه؟ «الله موجودٌ» يعني چه؟ بخواهيم بگوييم «الله سبحانه و تعالي عالم» «زيد عالم» چه فرقي مي‌کند بين اين دو تا؟ عوام چه مي‌فهمد؟ طلبه‌هاي که منطق نخوانده باشد چه مي‌فهمد؟ وقتي مي‌فهميم «الله سبحانه و تعالي عالم بالضرورة الذاتية الأزلية» ولي «زيد عالم بالإمکان» خيلي فرق مي‌کند خيلي تفاوت دارد.

«دوازدهم در منطق، قضايا به لحاظ كيفيت، به ايجابي و سلبي تقسيم مي‌شوند. قضيهٴ‌ موجبه قضيه‌اي است كه بين موضوع و محمول آن حمل و ربط برقرار است» اين خيلي مهم است. قضيه موجبه يعني بين موضوع و محمول حمل برقرار است. رابطه وجودي است. «و قضيهٴ‌ سلبيه قضيه‌اي است كه در آن ربط و حملي وجود ندارد». وقتي مي‌گوييم «زيد ليس ببصير» در واقع حمليه نيست حملي ما در اينجا نداريم. به مجاز مي‌گوييم حمليه که ديروز خوانديم. «و اطلاق حمليه بر آن، مجاز عقلي و اسناد إلي غير ما هو له است».

«قضاياي موجبه و صادقه» حالا موجوبه صادقه با موجبه غير صادقه چيست؟ مي‌گويد اين صدق ناظر به ربط بين موضوع و محمول و اصل گزاره و ارکان گزاره نيست. وقتي اين گزاره را با خارج تطبيق مي‌کنيد يا صادق است يا غير صادق. پس يک وقت ما يک گزاره را به لحاظ اجزاي خودش تحليل مي‌کنيم مي‌گوييم موضوع، محمول، نسبت حکميه و حکم. تمام شد. بعد هم مي‌گوييم که اين قضيه موجبه، صادقه است. صادقه است يعني چه؟ يعني اين گزاره که «زيد بصير» با خارج منطبق است. انطباقش با خارج مي‌شود صدق و کذب.

«قضاياي موجبه و صادقه علاوه بر امتياز فوق از امتياز ديگري نيز برخوردارند» چرا؟ «زيرا صدق قضاياي موجبه، متوقف بر وجود موضوع است و ليكن صدق قضيهٴ‌ سالبه، متوقف بر وجود موضوع نمي‌باشد» مثلاً يک وقت شما مي‌گوييد که «زيد ليس ببصير» اين «زيد ليس ببصير» يک وقت اين بصير بودن را سلب مي‌کنيد و يک وقت اصلاً زيد هم نباشد هم اين قضيه درست است مي‌گوييم که محمول منتفي است به انتفاع موضوع. سالبه به انتفاع موضوع است. ولي در قضاياي موجبه نمي‌توانيم موضوع نداشته باشيم. در قضاياي موجبه حتماً بايد موضوع باشد چرا؟ چون حمل داريم و ارتباط داريم. اين هم اين مطلب. «يعني در مواردي که موضوع قضيه سالبه وجود ندارد، قضيه با انتفاع موضوع نيز صادق خواهد بود».

«امتياز اوّل از دو امتياز مذكور به دليل آن كه به اجزاي دروني قضيه بازگشت مي‌نمايد» سالبه و موجبه به لحاظ اجزاي دروني يکي موضوع يکي محمول هر دو دارند ولي يک نسبت حکميه و ديگري حکم و ربط و حمل داريم در موجبه داريم ولي در سالبه حمل نداريم. «امتياز اوّل از دو امتياز مذكور به دليل آن كه به اجزاي دروني قضيه بازگشت مي‌نمايد، به منزلهٴ‌ فرقي است كه در ماهيت و حدّ قضاياي موجبه و سالبه اخذ شده است» يعني در حد يعني در اجزايي که در ارتباط با قضيه صادقه و غير صادقه است.

ببخشيد آن راجع به حد قضايا است که اگر تند مي‌خوانيم به هر حال دوستان هم متن دارند و هم اينکه ببينيد يک وقت ما قضيه را به لحاظ خود قضيه و گزاره نگاه مي‌کنيم يک وقت اينکه اين قضيه آيا با خارج منطبق است يا نيست؟ صادقه بودن و کاذبه بودن به لحاظ اجزاي قضيه نيست. به لحاظ اعتبار خارج است مقايسه‌اش با خارج است.

«قضاياي موجبه را نيز به اقسامي تقسيم كرده‌اند» بعضي از دوستان که سؤال داشتند اينجاست. «قضايا موجبه را نيز به اقسامي تقسيم کرده‌اند از آن جمله تقسيم آنها، به موجبهٴ‌ محصله»، يک؛ «موجبهٴ‌ معدوله»، دو؛ «و موجبهٴ‌ سالبة المحمول»، سه؛ اينها همه جهات قضايا است. از آن مواد ثلاث مي‌گيريم ولي فرق مي‌کند. «و تفاوت اين سه قسم به اموري است كه از اجزاي داخلي قضايا محسوب مي‌شوند» اگر تفاوت‌هايي بين اين سه تا قضيه وجود دارد به لحاظ اجزاي داخلي است.

«موجبهٴ‌ محصله داراي دو خصوصيت است: اوّل اينكه نسبت قضيه، مصون از سلب است و دوّم اينكه حرف سلب به طرف موضوع يا محمول آن نيز راه ندارد» اين را مي‌گوييم موجبه محصله. اصل ربط وجود دارد و حرف سلب نه جزء موضوع است نه جزء محمول.

«در موجبهٴ‌ معدوله، نسبت قضيه مصون از سلب است و ليكن حرف سلب در طرف موضوع، يا محمول و يا در هر دو طرف قرار دارد. در صورتي كه حرف سلب، جزء موضوع قضيه و يا محمول آن باشد، قضيه معدولة الموضوع يا معدولة المحمول خوانده مي‌شود و اگر حرف سلب در هر دو سو باشد»، هم سوي موضوع هم سوي محمول «قضيه را معدولة الموضوع والمحمول مي‌گويند».

اينجا مهم است آخرين بخش است «در موجبهٴ‌ سالبة المحمول»، قضيه ما موجبه هست يعني حمل وجود دارد ولي محمول ما سلبي است مي‌گوييم «زيد هو ليس ببصير». «حرف سلب ابتدا در نسبت قضيه قرار دارد و از آن پس سلب ربط بر موضوع قضيه به صورت ايجابي حمل مي‌شود» نگاه کنيد هم سلب داريم هم حمل داريم. چگونه مي‌شود؟ لذا مي‌گويند که موجبه سالبة المحمول قضيه ما موجبه است حمل وجود دارد ولي حملي که وجود دارد يعني چه؟ يعني ما محمول را از اين سلب مي‌کنيم اين را مي‌گويند موجبه سالبة المحمول.

«حرف سلب ابتدا در نسبت قضيه قرار دارد و از آن پس سلب ربط بر موضوع قضيه به صورت ايجابي حمل مي‌شود و در اين حال محمول بدون آنكه سلب، نظير معدولة المحمول جزء آن باشد، سالب خواهد بود، مانند قضيهٴ‌ سالبهٴ‌ «زيد ليس بقائم» كه سلب آن بر موضوع به صورت «زيد هو ليس بقائم» حمل مي‌شود».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo