درس تفسیر آیت الله جوادی
93/02/31
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر آیات 41 تا 44
سوره ص
﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (41)ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (42)وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّا وَ ذِكْری ِلأُولِي اْلأَلْبابِ (43)وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ(44)﴾
علّت تفاوت تعبير در سر فصل جريان انبيا
در اين سوره مباركه «ص» بعد از تبيين آن اصول كلي، نام شش پيامبر از انبياي الهي(عليهم السلام) را قبلاً و نام نُه پيامبر را هم بعداً ذكر فرمود؛ نام آن انبياي ششگانه در جريان قصه «نوح» و «عاد» و «فرعون» و «ثمود» و «لوط» و اصحاب «ايكه» بيان شد. بعد از آن شش قصه كه به طور اشاره وار بيان فرمودند، نام نُه پيامبر را هم به صورت جداگانه ذكر فرمود كه آغاز آن جريان حضرت داود(سلام الله عليه) است؛ در آيه هفده فرمود: ﴿اصْبِرْ عَلی ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا اْلأَيْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ﴾؛ اين انبياي نهگانه، هشت نفر از اينها با صبر و بردباري و دشواري همراه بودند که درباره آن هشت نفر عنوان ﴿وَ اذْكُرْ﴾ را ذكر فرمود؛ يعني به ياد اينها باش كه با ﴿اصْبِرْ عَلی ما يَقُولُونَ﴾ هماهنگ باشد. سرفصل اين نُه قصه ﴿اصْبِرْ عَلی ما يَقُولُونَ﴾ است، بعد سرفصل هشت قصه ﴿وَ اذْكُرْ﴾ است؛ يعني به ياد اينها باشيد. در جريان سليمان(سلام الله عليه) که با دشواري و غصه و رنج و مانند اينها همراه نبود تا سخن از صبر به ميان بيايد؛ لذا در جريان حضرت سليمان نفرمود «و اذكر عبدنا سليمان»، بلكه فرمود: ﴿وَ وَهَبْنا لِداوُودَ سُلَيْمانَ﴾[1] و قصه سليمان را هم به پايان رساند كه آن هم جريان شكر بود و نه جريان صبر.
رعايت تناسب مواضع شکر و صبر در نقل جريان انبيا
وقتي نعمت هاي فراواني را خداي سبحان به سليمان(سلام الله عليه) داد، گفت: ﴿هٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ﴾[2] که آن جا جاي شكر بود. در مسائلي كه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور شكر ميدهد، از جريان سليمان و مانند سليمان ياد ميكند كه آنها شاكر بودند و تو هم شاكر باش، آن جا كه سخن از سختي و تحمل شدائد است و جاي صبر است نام انبياي صابر را ميبرد که در سرفصل قصص آنها ميفرمايد: ﴿اصْبِرْ عَلی ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ﴾ كذا و كذا. در جريان ايوب(سلام الله عليه) كه با صبر و بردباري همراه بود فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ﴾ و صبر هم گاهي مسائل سياسي، نظامي، اجتماعي، پزشكي و گاهي مسائل خانوادگي است؛ بالأخره صبر ملكهاي است كه انسان را در برابر سختي ها حفظ ميكند. اگر وجود مبارك ايوب صبر كرد بالأخره در برابر دشواري ها بود، حالا دشواري ها به هر صورتي بخواهد ظهور كند انسان صابر ميتواند در سايه صبر بر دشواري ها فائق بيايد و خداي سبحان هم صبر را در كنار نماز كه عمود دين است وسيله پيروزي قرار داد، فرمود: ﴿وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾،[3]اين صبر انسان را با استقامت ميكند بردبار ميكند و پيروز ميكند.
حامد و شاکر بودن ايوب بر بيماري جسمي تا زمان مجاز براي دعا
در جريان ايوب(سلام الله عليه) از مبارزات او و اينکه امت او با او چه كردند در قرآن خبري نيست، اما بيماري هاي توان فرسايي كه در بدن او اتفاق افتاده است و بسيار جانكاه بود را ذكر كرد و او هم در تمام مدت بيماري صابر و شاكر بود، آن وقتي هم كه مجاز بود بگويد: ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾،[4] آن وقت دست به دعا برداشت و از خداي سبحان شفا دريافت كرد. اين انبياي الهي در اثر قُرب فرائض و قُرب نوافل و مانند آنها تا مجاز نباشند كه چيزي را بخواهند، نميخواهند و اگر اجازهِ خواستن را گرفتند طلب ميكنند، وگرنه حامد و شاكر هستند؛ جريان حضرت ايوب در سوره مباركه «انبياء» گذشت، آن جا كه «قصص» بسياري از اين بزرگواران را بيان داشت، در آيه 83 فرمود: ﴿وَ أَيُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾، تا آن لحظه كه مجاز نبود اين خواسته را مطرح نكرد و در آن لحظهاي كه مجاز شد اين خواسته را مطرح ميكند.
تبيين نشانههاي لحظه استجابت دعا در انسان
حالا از كجا معلوم ميشود كه مجاز است يا نه؟ براي افراد عادي وقتي حالت دعا پيدا شد، نه دعاي مصنوعي؛ يك وقت انسان ميخواهد دعا كند و ثواب ببرد، اين آن حالت نيست، لکن اين ثواب دعا را دارد؛ يك وقت قلب او شكسته است، اما به ستوه آمده ولی نميداند چه كار كند که باز هم آن حال، حالِ دعا نيست؛ يك وقت به صورت جِدّ در قلب او القا ميشود كه من با خدايم در ميان بگذارم، از اين حال معلوم ميشود به او اجازه دادند كه بخواهد و آن دعا هم مستجاب است، معلوم ميشود كه به او گفتند بخواه و اين طور نيست كه او «تصنّعاً» بخواهد دعا كند تا ثواب ببرد، از اينكه قلب او شكسته است و جِداً تصميم گرفته كه با خدا گفتگو كند، معلوم ميشود كه از جاي ديگر پيام آمده.
از سنخ «وحي فعل» بودن تشخيص لحظه استجابت دعا
اين ﴿أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾[5]از همين قبيل است؛ ارادهها، تصميم ها و عزم ها گاهي از ناحيه ذات اقدس الهي است، اين «وحي علم» نيست، يك؛ «وحي حُكم» هم نيست كه مخصوص ديگران باشد، دو؛ «وحي فعل» است. گاهي انسان تصميم ميگيرد که مرز اين تصميم گرفتن هم از وحي علم جداست و هم مرز آن از وحي حُكم جداست. يك وقت است كه ذات اقدس الهی به انبيا وحي ميفرستد كه حكم شرعي اين است که اين گونه وحی مخصوص آنهاست، يك وقت وحي علم است كه ﴿وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً﴾[6] درباره خضر(سلام الله عليه) از آن قبيل است؛ اما يك وقت وحي تصميم و اراده است که اين كار هيچ ارتباطي با علم ندارد، هيچ ارتباطي با حكم و شريعت ندارد، آن دستگاهي كه بايد تصميم بگيرد دفعتاً ميبيند كه فعّال ميشود. اين جريان وحي به مادر موسي از همين قبيل است ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسی﴾ كه ﴿أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ﴾،[7]ما با دستگاه تصميم و اراده و عزم او كار كرديم؛ گفتيم وقتي دوران شيرخوارگي او فرا رسيد در دريا بيندازش که ما او را ميگيريم. اين بينداز در دريا و تصميم بگير كه به دريا بيندازي فعل است، جامع آن همان آيه است كه فرمود: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾ نه علم و نه حُكم، اين براي خيل مؤمنين هم هست؛ آن وقتي كه انسان حالي برای او پيدا شد، اما يك وقت بيمار است، پژمرده است، افسرده است و به فكر دعا نيست، معلوم ميشود كه اگر او دعا هم بكند فقط ثواب ميبرد و شايد هم مستجاب نشود، اما يك وقتي است که جِداً به اين حالت ميافتد كه ناله كند، از اين حال معلوم ميشود که دعا ميخواهد مستجاب شود و از اين فرصت بايد حداكثر بهره را برد، معلوم ميشود كه به او گفتند که بخواه.
اجابت سريع دعاي ايوب بعد از حلول حالت دعا
وجود مبارك ايوب هم اين حال به او دست داد، اجازه يافت كه بگويد: ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ﴾، ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾[8]كذا و كذا، در اين حالت معلوم شد دعا مستجاب بود؛ طولي نكشيد با «واو» و «فا» هم بيان نكرد، اين دعا آن قدر «سريع الاستجابة» بود، همين كه گفت: ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ﴾، ديگر «قال»، «فقال»، «و قال» نفرمود، فرمود: ﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ﴾، فوراً وحي آمد كه دو چشمه از زير پاي تو ميجوشد: يكي براي شستشوي پا كه درمان بيماري شماست و يكي هم براي نوشيدن و آشاميدن و آب خنك باشد، «بارد» است و براي نوشيدن خوب است. اين «سريع الاجابة» بودن كه «واو»، «فا» و «قال»اي نبود معلوم ميشود در آن حال مجاز بود که از خداي سبحان بخواهد.
پرسش: ... آيا منشأ اموری که پيامبر فرمود اين گونه عمل کنيد و انجام دهيد غير از وحی است؟
پاسخ: نه، همه آنها وحي است؛ منتها وحي سه قسم بود: گاهي به صورت قرآن است، گاهي به صورت حديث قدسي است و گاهي به صورت روايات است. حكمي كه مربوط به شريعت است الا و لابد منحصراً برای ذات اقدس الهي است و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين را دريافت ميكند و ابلاغ ميكند.
پس آنچه در سوره مباركه «انبياء» آيه 83 آمده كه مجاز بود بگويد: ﴿رَبَّهُ أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾، آن جا با «فا» فرمود: ﴿فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرِّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْری لِلْعابِدينَ﴾،[9] اما اين جا سخن از «واو» و «فا» و مانند آن نيست؛ فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ * ارْكُضْ بِرِجْلِكَ﴾، ديگر ما بگوييم «قال ربك ﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ﴾» يا «فاستجبنا» و مانند اينها نيست، فوراً ندا آمد كه پايت را در چشمه بگذار! که دو چشمه جوشيد، يكي براي درمان پا و بيماري و يكي هم براي نوشيدن كه هم خنك و هم تميز و بهداشتي بود.
پرسش: کدام آيه مقدّم بود؟ آيه سوره «انبياء» يا همين سوره؟
پاسخ: مراتب يك مطلب است دو بار كه نيست، منتها يك بار براي اينكه بگويد دعا مستجاب است ذكر ميشود و يك بار براي اينكه بگويد خدا «سريع الاستجابة» است «واو» و «فاء» و «فاستجبنا» را ديگر ذكر نميكند تا سرعت استجابت باري تعالي مشخص شود وگرنه دو بار كه نبود.
﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ﴾، پس اين طريقه استجابت دعاست. صبر و بردباري ايوب(سلام الله عليه) باعث شد كه در سرفصل قصه ايوب فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ﴾، اما درباره سليمان(سلام الله عليه) نفرمود «و اذكر عبدنا سليمان»، چون درباره او سخن از صبر و بردباري و مزاحمت و بيماري و مانند آن نبود، آن جا جاي شكر بود، بر خلاف جريان داود كه با مشكلاتي همراه بود.
چگونگي استفاده شيطان از ابتلاي ايوب(عليه السلام)
حالا مسئله ﴿مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ﴾؛ بالأخره اين بيماري ها، آسيب هايي كه ديگران با انسان ميرسانند، طعن و شماتتي كه وجود مبارك ايوب در آن قصهها از دشمن ها شنيد به وسيله شيطنت شيطان است. شيطان در حريم وحي و علم و تصميم و مراحل عاليه به هيچ وجه راه ندارد و حال بدن ميماند، پس مرزها جداست؛ مرز روح و علم و فكر و تصميم و اراده و عصمت و حجّيت، مصون از نفوذ شيطنت شيطان است، ميماند بدن كه به وسيله ديگران به بدن انسان آسيب ميرسد؛ مثلاً انبيا را شهيد هم كردند ﴿وَ قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾،[10]﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[11]تمام اين آسيب ها در اثر وسوسههاي شيطان است، اين شيطان است كه كفّار و منافقين را وسوسه ميكند و آنها آسيبي به ابدان انبياي الهي ميرسانند. «فتحصّل» كه نفوذ شيطنت شيطان در حد بدن است و در حد روح و مراحل عاليه روح نيست. همان طور كه درباره «خمر» و مانند «خمر» فرمود خمر و مانند آن ﴿رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ﴾،[12] اينكه فرمود: ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ﴾ معنايش اين نيست كه او «خمر» درست ميكند، بلکه معنايش اين است كه تحريك به خمرسازي وسوسه اوست، تحريك به ميكده داشتن وسوسه اوست، تحريك به مِي فروشي که وسوسه اوست، تحريك به حمل و نقل مِي که وسوسه اوست، تحريك به مي گساري که وسوسه اوست؛ اين وسوسهها را ميشود به شيطان نسبت داد؛ فرمود خمر و ميسر ﴿رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ﴾، او كه «خّمار» و قمارباز نيست؛ ولي وسوسه او باعث اين كارهاست. فرمود وسوسه شيطان باعث شد كه بسياري از بيماري ها دامن گير بدن ما شد. گاهي ميفرمايد ﴿مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾ كه در سوره «انبياء» است، گاهي دارد ﴿مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ﴾ كه در اين سوره هست؛ ﴿مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ﴾ نظير «خمر» و «ميسر» ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ﴾ خواهد بود.
عدم نفوذ شيطان بر انبيا و بر افراد عادي در حد ّ وسوسه
پرسش: درباره اينکه می گويد من در قلب شما مانند خون در رگ های شما جريان دارم چه می فرماييد؟
پاسخ: برای وسوسه نسبت به افراد عادي است، اما خود شيطان كه ميگويد من درباره انبياي الهي درباره معصومين و مخلصين نفوذي ندارم همين است ﴿إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾،[13] اما براي افراد ديگر در مجاري فكري اينها وسوسه ميكند، اما در حد وسوسه است؛ در سوره مباركه «ابراهيم» گذشت كه در روز قيامت ـ كه روز احتجاج است ـ شيطان حرفي براي گفتن دارد؛ در برابر خدا محكوم است، براي اينكه فرمان الهي را اطاعت نكرده است، اما در برابر ماها محكوم نيست. گفت: ﴿ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ﴾؛ من سلطهاي بر شما نداشتم، من دعوتنامه فرستادم، ميخواستيد نياييد؛ انبيا و اوليا و اين همه معصومين دعوتنامه نوشتند، من فقط گفتم بياييد، آمديد و آنها هم گفتند بياييد، نرفتيد: ﴿إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ﴾؛[14]من چه سلطنتي بر شما داشتم؟! من غير از يك وسوسه كار ديگری نكردم، شما فطرت و عقل از درون داشتيد، وحي و نبوت از بيرون داشتيد، همه اينها دعوتنامه فرستادند، كتاب هاي الهي دعوتنامه است، انبيا فرستادههاي الهي هستند، ميخواستيد آن جا برويد. در صحنه احتجاجي كه سوره «ابراهيم» تنظير ميكند انسان محكوم شيطان است، البته در برابر فرمان الهي كه خداي سبحان فرمود چرا امر كردم و سجده نكردي محكوم و مطرود است و ﴿لأَمَْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعينَ﴾[15]دامن گير اوست؛ ولي در محاكمه با انسان، او محكوم نيست، چون گفت من سلطهاي بر شما ندارم و شما هم سلطهاي بر من نداريد ﴿لا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ﴾[16]و من فقط دعوت كردم، ميخواستيد نياييد. كار شيطان فقط وسوسه است، اگر وسوسه نباشد كه كسي جهاد اوسط ندارد و به مقامي نميرسد. در كل نظام وسوسه خير است؛ مثل اينكه در كل نظام بيماري خير است، منتها همه ما بايد مواظب باشيم مريض نشويم. اين همه پيشرفت پزشكي و علوم بهداشتی به بركت بيماري است، اگر كسي مريض نميشد اين همه اسرار عالم كشف نميشد، اين همه داروها كشف نميشد، اين همه اسرار گياهان كشف نميشد، اين همه خواص بدن كشف نميشد؛ اينها شرّ «بالعرض» است، چيزي در عالم باشد كه شرّ «بالذات» باشد و فساد «بالذات» باشد نيست، همه اينها شرّ «بالعرض» است که وسوسه هم همين طور است و آن احتجاج هاي او هم مؤثر است.
بنابراين درباره افراد عادي در حد وسوسه فقط سلطه دارد، بعد «بالصراحة» گفت که قرآن هم تأييد كرد و فرمود كه اين سلطنت ندارد، مگر اينکه ﴿عَلَی الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ﴾[17]كسي عمداً به سراغ او برود و زير سلطه او قرار بگيرد، وگرنه او سلطهاي ندارد.
تفاوت «ماهوي» عمل شيطان با ائمه کفر در «اضلال»
پرسش: درباره ائمه کفر اضلال را به همراه ضلالت از گناهان آنها شمرديد؟
پاسخ: ائمه كفر واقعاً دو كار انجام می دهند: تحريك ميكنند، تبليغ سوء ميكنند و جلوي تبليغ انبيا را ميگيرند. اين فضاي مجازي هم الآن همين كار را ميكند؛ اين فضاي مجازي در اثر تحريك قوا و شهوات و مانند آن و تبليغ سوء راه مسجدها را بستند ﴿يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾[18]و راه فساد را باز كردند، كار ائمه كفر اين است؛ وگرنه اگر راه انبيا باز بود، راه مسجدها باز بود، امكانات «علي السويه» بود، بودجه «علي السويه» بود، راه ازدواج «علي السويه» بود و راه اقتصاد مقاومتي «علي السويه» بود ما ديگر معتادي نداشتيم، ما فقيري نداشتيم و ما بيكار نداشتيم تا اين مشكلات دامن گيرمان شود، اما همه اينها راه ها را بستند ﴿يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ و آن راه فساد را باز گذاشتند و اينها آلوده شدند؛ لذا دو كار و دو گناه كردند.
اصرار قرآن بر الگوي صبر بودن ايوب و رسيدن به پاداش دنيوي آن
فرمود: ﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ﴾؛ در جريان حضرت ايوب(سلام الله عليه) كه قرآن كريم اصرار دارد وجود مبارك پيامبر و ساير ائمه(عليهم السلام) به او تأسي كنند، اين حوادث سخت و تلخ خانوادگي هم كه بر آن حضرت پيش آمد و صبر كردند ميتواند معيار و الگو باشد. فرمود اهل او و فرزندان او از او جدا شدند، حالا يا مُردند و دوباره ذات اقدس الهي آنها را احيا كرد يا متفرق شدند و دوباره خدا آنها را جمع كرد که هر دو «يمكن»، ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ﴾ يك، ﴿وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ﴾ دو، فرزندان او را به او برگردانديم؛ حالا يا احيا كرديم و يا متفرق بودند و ما جمع کرديم، معادل آن فرزندان ديگري هم به او داديم كه داراي عائله فراوان شد؛ اينها ﴿رَحْمَةً مِنّا وَ ذِكْری ِلأُولِي اْلأَلْبابِ﴾ بود؛ اين نشانه آن است كه صبر تنها براي اين نيست كه انسان بعد از مرگ به پاداش برسد، در دنيا هم به پاداش خواهد رسيد.
الگو بودن سليمان در حکومت داري علّت ذکر نام او در انبياي نهگانه
در جريان سليمان(سلام الله عليه) گرچه در صدر قصه سليمان سخن از «واذكر عبدنا سليمان» نيامده، اما نام مبارك سليمان در بين اين نُه پيامبري است كه سر فصل قصه همه آنها اين است ﴿اصْبِرْ عَلی ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾ و درباره آن هشت پيامبر ديگر هم ﴿وَ اذْكُرْ﴾ هست؛ يعني ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ﴾، بعد هم آيه 45 به بعد ﴿وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ﴾، بعد هم در آيه 48 ﴿وَ اذْكُرْ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ﴾ همه ﴿وَ اذْكُرْ﴾ است و نشانه آن است كه قصه اينها را به ياد بياور تا شما را بردبارتر و صابرتر كند؛ ولي جريان سليمان گرچه «و اذكر عبدنا سليمان» نيامده، اما ذكر نام مبارك سليمان در بين اين انبياي نُهگانه نشانه آن است كه او كاري كرد كه حكومتش ميتواند براي شما الگو باشد؛ او بر «جن» مسلط بود، بر «طير» مسلط بود، بر «انس» مسلط بود، اما عدل و استقامت و مدبّريت و مديريت خوبي داشت. اگر ذكر سليمان در بين اين انبياي نُهگانه طرح شد، گرچه دشواري هاي آن حضرت ذكر نشد تا جريان صبر مطرح شود، اما مدبّريت او، مديريت او، سلطنت او و حكومت او طرح شده است كه ميتواند الگو باشد؛ لذا نام مبارك سليمان در بين اين نُه پيامبر ذكر شد.
ضرورت پرهيز از مديران ضعيف و کميل نمونه آن در تاريخ
چند وقت قبل هم سخن از جريان كميل(رضوان الله تعالي عليه) شد. «هيت» با هاي «هوّز» منطقهاي است که وجود مبارك حضرت امير كميل را مسئول آن منطقه «هيت» قرار داد. حكومت ننگين اموي يا جنگ تن به تن و رو در رو داشتند يا رهزني و غارتگري، همان دوران جاهليت را ادامه ميدادند و تا ميتوانستند جنگ صفين و جمل و نهروان را تحميل كردند که هم زمان غارتگري ها و رهزني ها را هم داشتند. اين كتاب الغارات كه يك قرن قبل از نهجالبلاغه نوشته شد و يكي از مدارك و مسانيد كتاب شريف نهجالبلاغه است كه مرحوم سيد رضي بخشي از منابع را از كتاب الغارات دارد. صد سال قبل از سيد رضي اين كتاب جمعآوري شد که درباره غارت هاي اموي و مرواني در قلمرو حكومت حضرت امير است؛ آن روستاها و آن شهرهايي كه در تيررس اموي بود اينها را غارت ميكردند، ميزدند، ميبردند و ميكشتند، كتاب الغارات هم به همين نام نوشته شده است. «هيت» منطقهاي است كه آن منطقه يك مقدار در تيررس همين اموي ها بود، وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كميل را مسئول اين منطقه قرار داد كه تو حالا بخشدار يا فرماندار اين منطقه باش و اين منطقه را اداره كن. آن غارتگران و رهزنان اموي آمدند آن منطقه را غارت كردند و بردند، از اين جهت نامه گلايهآميز حضرت امير در نهجالبلاغه براي كميل نوشته شد و فرستاده شد؛ اين نامه طبق اين چاپي كه معروف است شصت و يكمين نامه نهجالبلاغه است. حضرت گِله كرد كه ما اين همه امكانات به تو داديم و تو پلي شدي براي غارتگران كه آمدند از روي تو رد شدند و اموال مردم را غارت كردند، چرا اين كار را كردي؟! نامه 61 اين است: «إلى كُمَيْلِ بْنِ زِيادٍ النَّخَعِیِّ وَ هُوَ عامِلُهُ عَلی هِيتٍ» كه «يُنْكِرُ عَلَيْهِ تَرْكَهُ دَفْعَ مَنْ يَجْتازُ» و مانند آن، «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْيِيعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّيَ وَ تَكَلُّفَهُ مَا كُفِيَ، لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ» يك رأي ابتر و بي نتيجه است تو آن جا بودي حضور داشتي رهزنان اموي آمدند مردم را زدند، بردند و كشتند، پس چه كار ميكردي؟ «وَ إِنَّ تَعَاطِيَكَ الْغَارَةَ عَلَی أَهْلِ قِرْقِيْسِيا، وَ تَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ الَّتي وَلَّيْنَاكَ، لَيْسَ بِهَا مَنْ يَمْنَعُهَا وَ لاَ يَرُدُّ الْجَيْشَ عَنْهَا، لَرَأْيٌ شَعَاعٌ» تو با داشتن همه امكاناتي كه ما در اختيارت گذاشتيم نتوانستي جلوي اين رهزن ها را بگيري، اين يك رأي ضعيف و ابتري است، يك فطانت بترايي[19] است يك فكر ابتر و بي نتيجه ای است، «فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَی أَوْلِيَائِكَ» تو پلي شدي كه دشمن هاي دين بر دوستان دين حمله كردند، از روي جسد و حكومت تو رد شدند و به آنها آسيب رساندند «غَيْرِ شَدِيدِ الْمَنْكِبِ وَ لاَ مَهِيبِ الْجَانِبِ وَ لاَ سَادٍّ ثُغْرَةً وَ لاَ كاسِرٍلِعَدُوٍّ شَوْكَةً وَ لاَ مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لاَ مُجْزٍ عَنْ أَمِيرِهِ» و كاري از تو برنيامد. چند بار اين مضمون نقل شده كه برخي ها فقط به درد دعاي «كميل» ميخورند، مديريت و مدبّريت مملكت به دست آنها نيست.
معيار رسيدن به قرب فرائض و نوافل و عدم اثبات آن براي کميل
نميشود گفت كه كميل(رضوان الله عليه) داراي قُرب فرائض بود قُرب نوافل بود، كسي كه داراي قُرب نوافل است وليّ عصر او را تقبيح نميكند، كسي كه داراي قُرب فرائض است حافظ خون مردم است، حافظ مال مردم است، حافظ امنيت مردم است و حافظ استقلال مردم است. اگر كسي داراي قُرب نوافل و فرائض باشد، كسي كه خودش شاهد اين امور است «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»[20]اينطور تَشَر نميزند و به او اعتراض نميكند. بنابراين او يك آدم خوبي بود، منتها مدير و مدبّر نبود. نقل دعاي «كميل» معنايش اين نيست كه به مقام قُرب فرائض رسيد، اينها تمسّك به عام در شبهه مصداقيه خود عام است. ما از كجا ثابت كنيم که او داراي قُرب فرائض است؟ از كجا ثابت كنيم او داراي قُرب نوافل است؟ با احتمال كه نميشود گفت اين قُرب فرائض و نوافل دارد، نصي است از وليّ خدا و امام زمانش که ميگويد تو اين كار بد را انجام دادی و تو پلي براي غارتگران شدي؛ حالا حضرت توبيخ ديگري نكرد، حرف ديگر است؟! مستحضريد تمامِ نامه اين نيست، آنچه كه در نهجالبلاغه آمده است بخشي از نامههاي وجود مبارك حضرت امير است. غرض اين است كه با وجود آن دعا نميشود گفت كه او شايد قُرب فرائض داشت، با شايد و بايد و مانند آن قرب فرائض و قرب نوافل ثابت نمی شود.
پرسش: حضرت وقتی می خواست دعای «کميل» را بفرمايد فرمودند از ... شما اين دعا را نمی گفتم؟
پاسخ: بله، دعا يادش داد و خيلي از چيزها ياد ديگران دادند، اما معنايش اين نيست كه داراي قُرب نوافل است. گاهي ممكن است انسان در زمان «هُدنه» و آرامش اهل نيايش باشد، اما وقتي كه امتحان الهي پيش آمد، جان مردم، مال مردم، خون مردم، تدبير برای مردم و مديريت مردم پيش آمد نتواند اداره كند. افراد ديگري هم بودند كه حضرت امير فرمود خوبي پدرت باعث شد که من به تو كار دادم، وگرنه تو كه شايسته اين كارها نبودي.[21]
غرض اين است كه اثبات اينكه فلان شخص داراي قُرب نوافل يا فرائض هست كار آساني نيست. الآن ماها که معمولاً سرگرم علوم ديني هستيم و هميشه با اين كليات روبه رو می باشيم که «كُلُ شَيْءٍ طَاهِرٌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِر»[22]يا «كُلُّ شَيْءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ»[23] با اين قواعد كليه فقهي که البته اينها و علمشان نور است «كَلَامُكُمْ نُورٌ»[24] يا اگر راه هاي فلسفي داريم ميگوييم: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛[25]يعني «كل ما صدق عليه شيء انه مخلوق الله» اما كسي كه از «كُلُ شَيْءٍ طَاهِرٌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِر»، «كُلُّ شَيْءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ» يا «كل شيء مخلوق لله» و مانند آن گذشته، با اين آيه روز و شب سر و كار دارد: ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾،[26]او غير از حكيم، فقيه و غير از مفسّر و مانند آن است؛ او را ميگويند قُرب نوافلی و قرب فرائضي، اين كه غرق توحيد است؛ درست است كه او «كُلُ شَيْءٍ طَاهِرٌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِر» را قبول كرده و برابر او هم فتوا ميدهد، اما جانش با ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا﴾ است، آن كجا و اين حرف ها كجا! آن عرش كجا و اين فرش كجا! اين احاديث براي فهم عرف و بناي عقلا و حل مشكلات مردم است كه خودش هم جزء مردم است، او ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ جاي اوست كه جانان جاي اوست و قلب را او اداره ميكند؛ قُرب نوافل و فرائض را بايد آن جاها جستجو كرد.
تفاوت جايگاه کميل با مقداد و اباذر نزد علي (عليه السلام) و علّت آن
بنابراين وجود مبارك حضرت امير كه اين اعتراض ها را كرده به خاطر آن جهت بود و در افراد ديگر هم همين طور است، لکن حضرت به افراد ديگر مثلاً تشري نزد؛ ولي فرمود كه اين ِسمت ها شايسته افرادي نيست. درباره بعضي ها مثلاً درباره كميل چنين حرفي ندارد، درباره بعضي ها با تدبير و با تقدير سخن گفته است؛ اگر اباذر يا مقداد بود آن طور حمايت كرده است، فرمود: «كَانَ لِي فِيمَا مَضَی أَخٌ فِي اللَّهِ وَ كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ» او در چشم من بزرگ بود؛ من وقتي مقداد يا اباذر را ميديدم، يك مرد بزرگي را ميديدم؛ در حالی که چنين تعبيرهايي درباره كميل نيست، سرّش آن است كه «كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»[27]او رژيم شاهنشاهي جاهليت را بيرون كرد؛ يعني در جهاد اصغر سلطنت را طرد كرد، اما در جهاد اوسط هم سلطنت شكم را طرد كرد، او از سلطنت شكم بيرون آمده: «كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»، بطن؛ يعني همين القاب و همين حُب رياست و من جلو بيفتم و نام من را اول ببري و همين بازهاي كودكانه است، تنها غذا كه نيست، همين بازي هاي كودكانه را ميگويند «سلطان بطن» فرمود: «كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» و چون دنيا در چشم او كوچك بود او در چشم من بزرگ بود «كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ» من وقتي مقداد را ميديدم يا عمار را ميديدم يا مثلاً اباذر را ميديدم يك مرد بزرگي را ميديدم، چنين اوصافي درباره كميل و مانند كميل نيامده است.
پرسش: اگر اين سرزنش باشد، حضرت علی(عليه السّلام) که فرزند خودش را سرزنش نمی کند؟
پاسخ: نه، دو نحو سرزنش است؛ اين سرزنش ها كه در نامه 61 است را به فرزندش نگفت و بر فرض هم درباره فرزندش بيان كرده باشد يعني ابن حنفيه، او را هم كه كسي قائل نيست كه به قُرب فرائض و نوافل راه پيدا كرده باشد.
پرسش: بالأخره حضرت به کميل فقط گفت در راه من به شهادت می رسی؟ اينکه واقع شد؟
پاسخ: نه، دو حرف است و همه شهدا كه يكسان نيستند؛ همان طور كه همه انبيا يكسان نيستند، همه مرسلين يكسان نيستند ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلی بَعْضٍ﴾[28] يك، ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ﴾[29] دو، اولياي الهي، شهدا، صديقين و صالحان هم اينچنين هستند و اينها هم درجاتي دارند، اما اينطور نيست كه حالا كسي كه به تعبير حضرت امير(سلام الله عليه) پلي بشود كه رهزن ها بيايند خون مردم را بريزند، بگوييم اين شخص از قرب نوافل يا فرائض برخوردار بود، اين چنين نيست.
پرسش: ؟پاسخ: نه، مديريت او ضعيف بود. فرمود: «لَرَاءْيٌ شَعَاعٌ»و «رَاءْيٌ مُتَبَّرٌ»،مديريت ضعيف يا ضعف در اراده بود يا ضعف در تدبير بود، بالأخره يا ضعف علمي بود، ضعف سياسي بود. تو نبايد پيش بيني ميكردي؟! تو بايد چهار تا «عين» ميداشتي راهبين ميداشتي، همين طور خوابيدي؟! آنها هم آمدند زدند، بردند و كشتند. مگر آدم با اينكه دشمن دارد همين طور شب ميخوابد؟! خدا ـ انشاءالله ـ نظام را حفظ كند!
﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (41)ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (42)وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّا وَ ذِكْری ِلأُولِي اْلأَلْبابِ (43)وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ(44)﴾
علّت تفاوت تعبير در سر فصل جريان انبيا
در اين سوره مباركه «ص» بعد از تبيين آن اصول كلي، نام شش پيامبر از انبياي الهي(عليهم السلام) را قبلاً و نام نُه پيامبر را هم بعداً ذكر فرمود؛ نام آن انبياي ششگانه در جريان قصه «نوح» و «عاد» و «فرعون» و «ثمود» و «لوط» و اصحاب «ايكه» بيان شد. بعد از آن شش قصه كه به طور اشاره وار بيان فرمودند، نام نُه پيامبر را هم به صورت جداگانه ذكر فرمود كه آغاز آن جريان حضرت داود(سلام الله عليه) است؛ در آيه هفده فرمود: ﴿اصْبِرْ عَلی ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا اْلأَيْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ﴾؛ اين انبياي نهگانه، هشت نفر از اينها با صبر و بردباري و دشواري همراه بودند که درباره آن هشت نفر عنوان ﴿وَ اذْكُرْ﴾ را ذكر فرمود؛ يعني به ياد اينها باش كه با ﴿اصْبِرْ عَلی ما يَقُولُونَ﴾ هماهنگ باشد. سرفصل اين نُه قصه ﴿اصْبِرْ عَلی ما يَقُولُونَ﴾ است، بعد سرفصل هشت قصه ﴿وَ اذْكُرْ﴾ است؛ يعني به ياد اينها باشيد. در جريان سليمان(سلام الله عليه) که با دشواري و غصه و رنج و مانند اينها همراه نبود تا سخن از صبر به ميان بيايد؛ لذا در جريان حضرت سليمان نفرمود «و اذكر عبدنا سليمان»، بلكه فرمود: ﴿وَ وَهَبْنا لِداوُودَ سُلَيْمانَ﴾[1] و قصه سليمان را هم به پايان رساند كه آن هم جريان شكر بود و نه جريان صبر.
رعايت تناسب مواضع شکر و صبر در نقل جريان انبيا
وقتي نعمت هاي فراواني را خداي سبحان به سليمان(سلام الله عليه) داد، گفت: ﴿هٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ﴾[2] که آن جا جاي شكر بود. در مسائلي كه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور شكر ميدهد، از جريان سليمان و مانند سليمان ياد ميكند كه آنها شاكر بودند و تو هم شاكر باش، آن جا كه سخن از سختي و تحمل شدائد است و جاي صبر است نام انبياي صابر را ميبرد که در سرفصل قصص آنها ميفرمايد: ﴿اصْبِرْ عَلی ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ﴾ كذا و كذا. در جريان ايوب(سلام الله عليه) كه با صبر و بردباري همراه بود فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ﴾ و صبر هم گاهي مسائل سياسي، نظامي، اجتماعي، پزشكي و گاهي مسائل خانوادگي است؛ بالأخره صبر ملكهاي است كه انسان را در برابر سختي ها حفظ ميكند. اگر وجود مبارك ايوب صبر كرد بالأخره در برابر دشواري ها بود، حالا دشواري ها به هر صورتي بخواهد ظهور كند انسان صابر ميتواند در سايه صبر بر دشواري ها فائق بيايد و خداي سبحان هم صبر را در كنار نماز كه عمود دين است وسيله پيروزي قرار داد، فرمود: ﴿وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾،[3]اين صبر انسان را با استقامت ميكند بردبار ميكند و پيروز ميكند.
حامد و شاکر بودن ايوب بر بيماري جسمي تا زمان مجاز براي دعا
در جريان ايوب(سلام الله عليه) از مبارزات او و اينکه امت او با او چه كردند در قرآن خبري نيست، اما بيماري هاي توان فرسايي كه در بدن او اتفاق افتاده است و بسيار جانكاه بود را ذكر كرد و او هم در تمام مدت بيماري صابر و شاكر بود، آن وقتي هم كه مجاز بود بگويد: ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾،[4] آن وقت دست به دعا برداشت و از خداي سبحان شفا دريافت كرد. اين انبياي الهي در اثر قُرب فرائض و قُرب نوافل و مانند آنها تا مجاز نباشند كه چيزي را بخواهند، نميخواهند و اگر اجازهِ خواستن را گرفتند طلب ميكنند، وگرنه حامد و شاكر هستند؛ جريان حضرت ايوب در سوره مباركه «انبياء» گذشت، آن جا كه «قصص» بسياري از اين بزرگواران را بيان داشت، در آيه 83 فرمود: ﴿وَ أَيُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾، تا آن لحظه كه مجاز نبود اين خواسته را مطرح نكرد و در آن لحظهاي كه مجاز شد اين خواسته را مطرح ميكند.
تبيين نشانههاي لحظه استجابت دعا در انسان
حالا از كجا معلوم ميشود كه مجاز است يا نه؟ براي افراد عادي وقتي حالت دعا پيدا شد، نه دعاي مصنوعي؛ يك وقت انسان ميخواهد دعا كند و ثواب ببرد، اين آن حالت نيست، لکن اين ثواب دعا را دارد؛ يك وقت قلب او شكسته است، اما به ستوه آمده ولی نميداند چه كار كند که باز هم آن حال، حالِ دعا نيست؛ يك وقت به صورت جِدّ در قلب او القا ميشود كه من با خدايم در ميان بگذارم، از اين حال معلوم ميشود به او اجازه دادند كه بخواهد و آن دعا هم مستجاب است، معلوم ميشود كه به او گفتند بخواه و اين طور نيست كه او «تصنّعاً» بخواهد دعا كند تا ثواب ببرد، از اينكه قلب او شكسته است و جِداً تصميم گرفته كه با خدا گفتگو كند، معلوم ميشود كه از جاي ديگر پيام آمده.
از سنخ «وحي فعل» بودن تشخيص لحظه استجابت دعا
اين ﴿أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾[5]از همين قبيل است؛ ارادهها، تصميم ها و عزم ها گاهي از ناحيه ذات اقدس الهي است، اين «وحي علم» نيست، يك؛ «وحي حُكم» هم نيست كه مخصوص ديگران باشد، دو؛ «وحي فعل» است. گاهي انسان تصميم ميگيرد که مرز اين تصميم گرفتن هم از وحي علم جداست و هم مرز آن از وحي حُكم جداست. يك وقت است كه ذات اقدس الهی به انبيا وحي ميفرستد كه حكم شرعي اين است که اين گونه وحی مخصوص آنهاست، يك وقت وحي علم است كه ﴿وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً﴾[6] درباره خضر(سلام الله عليه) از آن قبيل است؛ اما يك وقت وحي تصميم و اراده است که اين كار هيچ ارتباطي با علم ندارد، هيچ ارتباطي با حكم و شريعت ندارد، آن دستگاهي كه بايد تصميم بگيرد دفعتاً ميبيند كه فعّال ميشود. اين جريان وحي به مادر موسي از همين قبيل است ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسی﴾ كه ﴿أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ﴾،[7]ما با دستگاه تصميم و اراده و عزم او كار كرديم؛ گفتيم وقتي دوران شيرخوارگي او فرا رسيد در دريا بيندازش که ما او را ميگيريم. اين بينداز در دريا و تصميم بگير كه به دريا بيندازي فعل است، جامع آن همان آيه است كه فرمود: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾ نه علم و نه حُكم، اين براي خيل مؤمنين هم هست؛ آن وقتي كه انسان حالي برای او پيدا شد، اما يك وقت بيمار است، پژمرده است، افسرده است و به فكر دعا نيست، معلوم ميشود كه اگر او دعا هم بكند فقط ثواب ميبرد و شايد هم مستجاب نشود، اما يك وقتي است که جِداً به اين حالت ميافتد كه ناله كند، از اين حال معلوم ميشود که دعا ميخواهد مستجاب شود و از اين فرصت بايد حداكثر بهره را برد، معلوم ميشود كه به او گفتند که بخواه.
اجابت سريع دعاي ايوب بعد از حلول حالت دعا
وجود مبارك ايوب هم اين حال به او دست داد، اجازه يافت كه بگويد: ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ﴾، ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾[8]كذا و كذا، در اين حالت معلوم شد دعا مستجاب بود؛ طولي نكشيد با «واو» و «فا» هم بيان نكرد، اين دعا آن قدر «سريع الاستجابة» بود، همين كه گفت: ﴿أَنّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ﴾، ديگر «قال»، «فقال»، «و قال» نفرمود، فرمود: ﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ﴾، فوراً وحي آمد كه دو چشمه از زير پاي تو ميجوشد: يكي براي شستشوي پا كه درمان بيماري شماست و يكي هم براي نوشيدن و آشاميدن و آب خنك باشد، «بارد» است و براي نوشيدن خوب است. اين «سريع الاجابة» بودن كه «واو»، «فا» و «قال»اي نبود معلوم ميشود در آن حال مجاز بود که از خداي سبحان بخواهد.
پرسش: ... آيا منشأ اموری که پيامبر فرمود اين گونه عمل کنيد و انجام دهيد غير از وحی است؟
پاسخ: نه، همه آنها وحي است؛ منتها وحي سه قسم بود: گاهي به صورت قرآن است، گاهي به صورت حديث قدسي است و گاهي به صورت روايات است. حكمي كه مربوط به شريعت است الا و لابد منحصراً برای ذات اقدس الهي است و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين را دريافت ميكند و ابلاغ ميكند.
پس آنچه در سوره مباركه «انبياء» آيه 83 آمده كه مجاز بود بگويد: ﴿رَبَّهُ أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾، آن جا با «فا» فرمود: ﴿فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرِّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْری لِلْعابِدينَ﴾،[9] اما اين جا سخن از «واو» و «فا» و مانند آن نيست؛ فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ * ارْكُضْ بِرِجْلِكَ﴾، ديگر ما بگوييم «قال ربك ﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ﴾» يا «فاستجبنا» و مانند اينها نيست، فوراً ندا آمد كه پايت را در چشمه بگذار! که دو چشمه جوشيد، يكي براي درمان پا و بيماري و يكي هم براي نوشيدن كه هم خنك و هم تميز و بهداشتي بود.
پرسش: کدام آيه مقدّم بود؟ آيه سوره «انبياء» يا همين سوره؟
پاسخ: مراتب يك مطلب است دو بار كه نيست، منتها يك بار براي اينكه بگويد دعا مستجاب است ذكر ميشود و يك بار براي اينكه بگويد خدا «سريع الاستجابة» است «واو» و «فاء» و «فاستجبنا» را ديگر ذكر نميكند تا سرعت استجابت باري تعالي مشخص شود وگرنه دو بار كه نبود.
﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ﴾، پس اين طريقه استجابت دعاست. صبر و بردباري ايوب(سلام الله عليه) باعث شد كه در سرفصل قصه ايوب فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ﴾، اما درباره سليمان(سلام الله عليه) نفرمود «و اذكر عبدنا سليمان»، چون درباره او سخن از صبر و بردباري و مزاحمت و بيماري و مانند آن نبود، آن جا جاي شكر بود، بر خلاف جريان داود كه با مشكلاتي همراه بود.
چگونگي استفاده شيطان از ابتلاي ايوب(عليه السلام)
حالا مسئله ﴿مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ﴾؛ بالأخره اين بيماري ها، آسيب هايي كه ديگران با انسان ميرسانند، طعن و شماتتي كه وجود مبارك ايوب در آن قصهها از دشمن ها شنيد به وسيله شيطنت شيطان است. شيطان در حريم وحي و علم و تصميم و مراحل عاليه به هيچ وجه راه ندارد و حال بدن ميماند، پس مرزها جداست؛ مرز روح و علم و فكر و تصميم و اراده و عصمت و حجّيت، مصون از نفوذ شيطنت شيطان است، ميماند بدن كه به وسيله ديگران به بدن انسان آسيب ميرسد؛ مثلاً انبيا را شهيد هم كردند ﴿وَ قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾،[10]﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[11]تمام اين آسيب ها در اثر وسوسههاي شيطان است، اين شيطان است كه كفّار و منافقين را وسوسه ميكند و آنها آسيبي به ابدان انبياي الهي ميرسانند. «فتحصّل» كه نفوذ شيطنت شيطان در حد بدن است و در حد روح و مراحل عاليه روح نيست. همان طور كه درباره «خمر» و مانند «خمر» فرمود خمر و مانند آن ﴿رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ﴾،[12] اينكه فرمود: ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ﴾ معنايش اين نيست كه او «خمر» درست ميكند، بلکه معنايش اين است كه تحريك به خمرسازي وسوسه اوست، تحريك به ميكده داشتن وسوسه اوست، تحريك به مِي فروشي که وسوسه اوست، تحريك به حمل و نقل مِي که وسوسه اوست، تحريك به مي گساري که وسوسه اوست؛ اين وسوسهها را ميشود به شيطان نسبت داد؛ فرمود خمر و ميسر ﴿رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ﴾، او كه «خّمار» و قمارباز نيست؛ ولي وسوسه او باعث اين كارهاست. فرمود وسوسه شيطان باعث شد كه بسياري از بيماري ها دامن گير بدن ما شد. گاهي ميفرمايد ﴿مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾ كه در سوره «انبياء» است، گاهي دارد ﴿مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ﴾ كه در اين سوره هست؛ ﴿مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ﴾ نظير «خمر» و «ميسر» ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ﴾ خواهد بود.
عدم نفوذ شيطان بر انبيا و بر افراد عادي در حد ّ وسوسه
پرسش: درباره اينکه می گويد من در قلب شما مانند خون در رگ های شما جريان دارم چه می فرماييد؟
پاسخ: برای وسوسه نسبت به افراد عادي است، اما خود شيطان كه ميگويد من درباره انبياي الهي درباره معصومين و مخلصين نفوذي ندارم همين است ﴿إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾،[13] اما براي افراد ديگر در مجاري فكري اينها وسوسه ميكند، اما در حد وسوسه است؛ در سوره مباركه «ابراهيم» گذشت كه در روز قيامت ـ كه روز احتجاج است ـ شيطان حرفي براي گفتن دارد؛ در برابر خدا محكوم است، براي اينكه فرمان الهي را اطاعت نكرده است، اما در برابر ماها محكوم نيست. گفت: ﴿ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ﴾؛ من سلطهاي بر شما نداشتم، من دعوتنامه فرستادم، ميخواستيد نياييد؛ انبيا و اوليا و اين همه معصومين دعوتنامه نوشتند، من فقط گفتم بياييد، آمديد و آنها هم گفتند بياييد، نرفتيد: ﴿إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ﴾؛[14]من چه سلطنتي بر شما داشتم؟! من غير از يك وسوسه كار ديگری نكردم، شما فطرت و عقل از درون داشتيد، وحي و نبوت از بيرون داشتيد، همه اينها دعوتنامه فرستادند، كتاب هاي الهي دعوتنامه است، انبيا فرستادههاي الهي هستند، ميخواستيد آن جا برويد. در صحنه احتجاجي كه سوره «ابراهيم» تنظير ميكند انسان محكوم شيطان است، البته در برابر فرمان الهي كه خداي سبحان فرمود چرا امر كردم و سجده نكردي محكوم و مطرود است و ﴿لأَمَْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعينَ﴾[15]دامن گير اوست؛ ولي در محاكمه با انسان، او محكوم نيست، چون گفت من سلطهاي بر شما ندارم و شما هم سلطهاي بر من نداريد ﴿لا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ﴾[16]و من فقط دعوت كردم، ميخواستيد نياييد. كار شيطان فقط وسوسه است، اگر وسوسه نباشد كه كسي جهاد اوسط ندارد و به مقامي نميرسد. در كل نظام وسوسه خير است؛ مثل اينكه در كل نظام بيماري خير است، منتها همه ما بايد مواظب باشيم مريض نشويم. اين همه پيشرفت پزشكي و علوم بهداشتی به بركت بيماري است، اگر كسي مريض نميشد اين همه اسرار عالم كشف نميشد، اين همه داروها كشف نميشد، اين همه اسرار گياهان كشف نميشد، اين همه خواص بدن كشف نميشد؛ اينها شرّ «بالعرض» است، چيزي در عالم باشد كه شرّ «بالذات» باشد و فساد «بالذات» باشد نيست، همه اينها شرّ «بالعرض» است که وسوسه هم همين طور است و آن احتجاج هاي او هم مؤثر است.
بنابراين درباره افراد عادي در حد وسوسه فقط سلطه دارد، بعد «بالصراحة» گفت که قرآن هم تأييد كرد و فرمود كه اين سلطنت ندارد، مگر اينکه ﴿عَلَی الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ﴾[17]كسي عمداً به سراغ او برود و زير سلطه او قرار بگيرد، وگرنه او سلطهاي ندارد.
تفاوت «ماهوي» عمل شيطان با ائمه کفر در «اضلال»
پرسش: درباره ائمه کفر اضلال را به همراه ضلالت از گناهان آنها شمرديد؟
پاسخ: ائمه كفر واقعاً دو كار انجام می دهند: تحريك ميكنند، تبليغ سوء ميكنند و جلوي تبليغ انبيا را ميگيرند. اين فضاي مجازي هم الآن همين كار را ميكند؛ اين فضاي مجازي در اثر تحريك قوا و شهوات و مانند آن و تبليغ سوء راه مسجدها را بستند ﴿يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾[18]و راه فساد را باز كردند، كار ائمه كفر اين است؛ وگرنه اگر راه انبيا باز بود، راه مسجدها باز بود، امكانات «علي السويه» بود، بودجه «علي السويه» بود، راه ازدواج «علي السويه» بود و راه اقتصاد مقاومتي «علي السويه» بود ما ديگر معتادي نداشتيم، ما فقيري نداشتيم و ما بيكار نداشتيم تا اين مشكلات دامن گيرمان شود، اما همه اينها راه ها را بستند ﴿يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ و آن راه فساد را باز گذاشتند و اينها آلوده شدند؛ لذا دو كار و دو گناه كردند.
اصرار قرآن بر الگوي صبر بودن ايوب و رسيدن به پاداش دنيوي آن
فرمود: ﴿ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ﴾؛ در جريان حضرت ايوب(سلام الله عليه) كه قرآن كريم اصرار دارد وجود مبارك پيامبر و ساير ائمه(عليهم السلام) به او تأسي كنند، اين حوادث سخت و تلخ خانوادگي هم كه بر آن حضرت پيش آمد و صبر كردند ميتواند معيار و الگو باشد. فرمود اهل او و فرزندان او از او جدا شدند، حالا يا مُردند و دوباره ذات اقدس الهي آنها را احيا كرد يا متفرق شدند و دوباره خدا آنها را جمع كرد که هر دو «يمكن»، ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ﴾ يك، ﴿وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ﴾ دو، فرزندان او را به او برگردانديم؛ حالا يا احيا كرديم و يا متفرق بودند و ما جمع کرديم، معادل آن فرزندان ديگري هم به او داديم كه داراي عائله فراوان شد؛ اينها ﴿رَحْمَةً مِنّا وَ ذِكْری ِلأُولِي اْلأَلْبابِ﴾ بود؛ اين نشانه آن است كه صبر تنها براي اين نيست كه انسان بعد از مرگ به پاداش برسد، در دنيا هم به پاداش خواهد رسيد.
الگو بودن سليمان در حکومت داري علّت ذکر نام او در انبياي نهگانه
در جريان سليمان(سلام الله عليه) گرچه در صدر قصه سليمان سخن از «واذكر عبدنا سليمان» نيامده، اما نام مبارك سليمان در بين اين نُه پيامبري است كه سر فصل قصه همه آنها اين است ﴿اصْبِرْ عَلی ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾ و درباره آن هشت پيامبر ديگر هم ﴿وَ اذْكُرْ﴾ هست؛ يعني ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ﴾، بعد هم آيه 45 به بعد ﴿وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ﴾، بعد هم در آيه 48 ﴿وَ اذْكُرْ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ﴾ همه ﴿وَ اذْكُرْ﴾ است و نشانه آن است كه قصه اينها را به ياد بياور تا شما را بردبارتر و صابرتر كند؛ ولي جريان سليمان گرچه «و اذكر عبدنا سليمان» نيامده، اما ذكر نام مبارك سليمان در بين اين انبياي نُهگانه نشانه آن است كه او كاري كرد كه حكومتش ميتواند براي شما الگو باشد؛ او بر «جن» مسلط بود، بر «طير» مسلط بود، بر «انس» مسلط بود، اما عدل و استقامت و مدبّريت و مديريت خوبي داشت. اگر ذكر سليمان در بين اين انبياي نُهگانه طرح شد، گرچه دشواري هاي آن حضرت ذكر نشد تا جريان صبر مطرح شود، اما مدبّريت او، مديريت او، سلطنت او و حكومت او طرح شده است كه ميتواند الگو باشد؛ لذا نام مبارك سليمان در بين اين نُه پيامبر ذكر شد.
ضرورت پرهيز از مديران ضعيف و کميل نمونه آن در تاريخ
چند وقت قبل هم سخن از جريان كميل(رضوان الله تعالي عليه) شد. «هيت» با هاي «هوّز» منطقهاي است که وجود مبارك حضرت امير كميل را مسئول آن منطقه «هيت» قرار داد. حكومت ننگين اموي يا جنگ تن به تن و رو در رو داشتند يا رهزني و غارتگري، همان دوران جاهليت را ادامه ميدادند و تا ميتوانستند جنگ صفين و جمل و نهروان را تحميل كردند که هم زمان غارتگري ها و رهزني ها را هم داشتند. اين كتاب الغارات كه يك قرن قبل از نهجالبلاغه نوشته شد و يكي از مدارك و مسانيد كتاب شريف نهجالبلاغه است كه مرحوم سيد رضي بخشي از منابع را از كتاب الغارات دارد. صد سال قبل از سيد رضي اين كتاب جمعآوري شد که درباره غارت هاي اموي و مرواني در قلمرو حكومت حضرت امير است؛ آن روستاها و آن شهرهايي كه در تيررس اموي بود اينها را غارت ميكردند، ميزدند، ميبردند و ميكشتند، كتاب الغارات هم به همين نام نوشته شده است. «هيت» منطقهاي است كه آن منطقه يك مقدار در تيررس همين اموي ها بود، وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كميل را مسئول اين منطقه قرار داد كه تو حالا بخشدار يا فرماندار اين منطقه باش و اين منطقه را اداره كن. آن غارتگران و رهزنان اموي آمدند آن منطقه را غارت كردند و بردند، از اين جهت نامه گلايهآميز حضرت امير در نهجالبلاغه براي كميل نوشته شد و فرستاده شد؛ اين نامه طبق اين چاپي كه معروف است شصت و يكمين نامه نهجالبلاغه است. حضرت گِله كرد كه ما اين همه امكانات به تو داديم و تو پلي شدي براي غارتگران كه آمدند از روي تو رد شدند و اموال مردم را غارت كردند، چرا اين كار را كردي؟! نامه 61 اين است: «إلى كُمَيْلِ بْنِ زِيادٍ النَّخَعِیِّ وَ هُوَ عامِلُهُ عَلی هِيتٍ» كه «يُنْكِرُ عَلَيْهِ تَرْكَهُ دَفْعَ مَنْ يَجْتازُ» و مانند آن، «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْيِيعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّيَ وَ تَكَلُّفَهُ مَا كُفِيَ، لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ» يك رأي ابتر و بي نتيجه است تو آن جا بودي حضور داشتي رهزنان اموي آمدند مردم را زدند، بردند و كشتند، پس چه كار ميكردي؟ «وَ إِنَّ تَعَاطِيَكَ الْغَارَةَ عَلَی أَهْلِ قِرْقِيْسِيا، وَ تَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ الَّتي وَلَّيْنَاكَ، لَيْسَ بِهَا مَنْ يَمْنَعُهَا وَ لاَ يَرُدُّ الْجَيْشَ عَنْهَا، لَرَأْيٌ شَعَاعٌ» تو با داشتن همه امكاناتي كه ما در اختيارت گذاشتيم نتوانستي جلوي اين رهزن ها را بگيري، اين يك رأي ضعيف و ابتري است، يك فطانت بترايي[19] است يك فكر ابتر و بي نتيجه ای است، «فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَی أَوْلِيَائِكَ» تو پلي شدي كه دشمن هاي دين بر دوستان دين حمله كردند، از روي جسد و حكومت تو رد شدند و به آنها آسيب رساندند «غَيْرِ شَدِيدِ الْمَنْكِبِ وَ لاَ مَهِيبِ الْجَانِبِ وَ لاَ سَادٍّ ثُغْرَةً وَ لاَ كاسِرٍلِعَدُوٍّ شَوْكَةً وَ لاَ مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لاَ مُجْزٍ عَنْ أَمِيرِهِ» و كاري از تو برنيامد. چند بار اين مضمون نقل شده كه برخي ها فقط به درد دعاي «كميل» ميخورند، مديريت و مدبّريت مملكت به دست آنها نيست.
معيار رسيدن به قرب فرائض و نوافل و عدم اثبات آن براي کميل
نميشود گفت كه كميل(رضوان الله عليه) داراي قُرب فرائض بود قُرب نوافل بود، كسي كه داراي قُرب نوافل است وليّ عصر او را تقبيح نميكند، كسي كه داراي قُرب فرائض است حافظ خون مردم است، حافظ مال مردم است، حافظ امنيت مردم است و حافظ استقلال مردم است. اگر كسي داراي قُرب نوافل و فرائض باشد، كسي كه خودش شاهد اين امور است «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»[20]اينطور تَشَر نميزند و به او اعتراض نميكند. بنابراين او يك آدم خوبي بود، منتها مدير و مدبّر نبود. نقل دعاي «كميل» معنايش اين نيست كه به مقام قُرب فرائض رسيد، اينها تمسّك به عام در شبهه مصداقيه خود عام است. ما از كجا ثابت كنيم که او داراي قُرب فرائض است؟ از كجا ثابت كنيم او داراي قُرب نوافل است؟ با احتمال كه نميشود گفت اين قُرب فرائض و نوافل دارد، نصي است از وليّ خدا و امام زمانش که ميگويد تو اين كار بد را انجام دادی و تو پلي براي غارتگران شدي؛ حالا حضرت توبيخ ديگري نكرد، حرف ديگر است؟! مستحضريد تمامِ نامه اين نيست، آنچه كه در نهجالبلاغه آمده است بخشي از نامههاي وجود مبارك حضرت امير است. غرض اين است كه با وجود آن دعا نميشود گفت كه او شايد قُرب فرائض داشت، با شايد و بايد و مانند آن قرب فرائض و قرب نوافل ثابت نمی شود.
پرسش: حضرت وقتی می خواست دعای «کميل» را بفرمايد فرمودند از ... شما اين دعا را نمی گفتم؟
پاسخ: بله، دعا يادش داد و خيلي از چيزها ياد ديگران دادند، اما معنايش اين نيست كه داراي قُرب نوافل است. گاهي ممكن است انسان در زمان «هُدنه» و آرامش اهل نيايش باشد، اما وقتي كه امتحان الهي پيش آمد، جان مردم، مال مردم، خون مردم، تدبير برای مردم و مديريت مردم پيش آمد نتواند اداره كند. افراد ديگري هم بودند كه حضرت امير فرمود خوبي پدرت باعث شد که من به تو كار دادم، وگرنه تو كه شايسته اين كارها نبودي.[21]
غرض اين است كه اثبات اينكه فلان شخص داراي قُرب نوافل يا فرائض هست كار آساني نيست. الآن ماها که معمولاً سرگرم علوم ديني هستيم و هميشه با اين كليات روبه رو می باشيم که «كُلُ شَيْءٍ طَاهِرٌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِر»[22]يا «كُلُّ شَيْءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ»[23] با اين قواعد كليه فقهي که البته اينها و علمشان نور است «كَلَامُكُمْ نُورٌ»[24] يا اگر راه هاي فلسفي داريم ميگوييم: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛[25]يعني «كل ما صدق عليه شيء انه مخلوق الله» اما كسي كه از «كُلُ شَيْءٍ طَاهِرٌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِر»، «كُلُّ شَيْءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ» يا «كل شيء مخلوق لله» و مانند آن گذشته، با اين آيه روز و شب سر و كار دارد: ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾،[26]او غير از حكيم، فقيه و غير از مفسّر و مانند آن است؛ او را ميگويند قُرب نوافلی و قرب فرائضي، اين كه غرق توحيد است؛ درست است كه او «كُلُ شَيْءٍ طَاهِرٌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِر» را قبول كرده و برابر او هم فتوا ميدهد، اما جانش با ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا﴾ است، آن كجا و اين حرف ها كجا! آن عرش كجا و اين فرش كجا! اين احاديث براي فهم عرف و بناي عقلا و حل مشكلات مردم است كه خودش هم جزء مردم است، او ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ جاي اوست كه جانان جاي اوست و قلب را او اداره ميكند؛ قُرب نوافل و فرائض را بايد آن جاها جستجو كرد.
تفاوت جايگاه کميل با مقداد و اباذر نزد علي (عليه السلام) و علّت آن
بنابراين وجود مبارك حضرت امير كه اين اعتراض ها را كرده به خاطر آن جهت بود و در افراد ديگر هم همين طور است، لکن حضرت به افراد ديگر مثلاً تشري نزد؛ ولي فرمود كه اين ِسمت ها شايسته افرادي نيست. درباره بعضي ها مثلاً درباره كميل چنين حرفي ندارد، درباره بعضي ها با تدبير و با تقدير سخن گفته است؛ اگر اباذر يا مقداد بود آن طور حمايت كرده است، فرمود: «كَانَ لِي فِيمَا مَضَی أَخٌ فِي اللَّهِ وَ كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ» او در چشم من بزرگ بود؛ من وقتي مقداد يا اباذر را ميديدم، يك مرد بزرگي را ميديدم؛ در حالی که چنين تعبيرهايي درباره كميل نيست، سرّش آن است كه «كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»[27]او رژيم شاهنشاهي جاهليت را بيرون كرد؛ يعني در جهاد اصغر سلطنت را طرد كرد، اما در جهاد اوسط هم سلطنت شكم را طرد كرد، او از سلطنت شكم بيرون آمده: «كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»، بطن؛ يعني همين القاب و همين حُب رياست و من جلو بيفتم و نام من را اول ببري و همين بازهاي كودكانه است، تنها غذا كه نيست، همين بازي هاي كودكانه را ميگويند «سلطان بطن» فرمود: «كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» و چون دنيا در چشم او كوچك بود او در چشم من بزرگ بود «كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ» من وقتي مقداد را ميديدم يا عمار را ميديدم يا مثلاً اباذر را ميديدم يك مرد بزرگي را ميديدم، چنين اوصافي درباره كميل و مانند كميل نيامده است.
پرسش: اگر اين سرزنش باشد، حضرت علی(عليه السّلام) که فرزند خودش را سرزنش نمی کند؟
پاسخ: نه، دو نحو سرزنش است؛ اين سرزنش ها كه در نامه 61 است را به فرزندش نگفت و بر فرض هم درباره فرزندش بيان كرده باشد يعني ابن حنفيه، او را هم كه كسي قائل نيست كه به قُرب فرائض و نوافل راه پيدا كرده باشد.
پرسش: بالأخره حضرت به کميل فقط گفت در راه من به شهادت می رسی؟ اينکه واقع شد؟
پاسخ: نه، دو حرف است و همه شهدا كه يكسان نيستند؛ همان طور كه همه انبيا يكسان نيستند، همه مرسلين يكسان نيستند ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلی بَعْضٍ﴾[28] يك، ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ﴾[29] دو، اولياي الهي، شهدا، صديقين و صالحان هم اينچنين هستند و اينها هم درجاتي دارند، اما اينطور نيست كه حالا كسي كه به تعبير حضرت امير(سلام الله عليه) پلي بشود كه رهزن ها بيايند خون مردم را بريزند، بگوييم اين شخص از قرب نوافل يا فرائض برخوردار بود، اين چنين نيست.
پرسش: ؟پاسخ: نه، مديريت او ضعيف بود. فرمود: «لَرَاءْيٌ شَعَاعٌ»و «رَاءْيٌ مُتَبَّرٌ»،مديريت ضعيف يا ضعف در اراده بود يا ضعف در تدبير بود، بالأخره يا ضعف علمي بود، ضعف سياسي بود. تو نبايد پيش بيني ميكردي؟! تو بايد چهار تا «عين» ميداشتي راهبين ميداشتي، همين طور خوابيدي؟! آنها هم آمدند زدند، بردند و كشتند. مگر آدم با اينكه دشمن دارد همين طور شب ميخوابد؟! خدا ـ انشاءالله ـ نظام را حفظ كند!
[19]مفاتيح الغيب، ملا صدرا،
ص84.
[21]شرح نهج البلاغه، ابن
ابی الحديد، ج18، ص54. «فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِيكَ غَرَّنِي
مِنْكَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ وَ تَسْلُكُ سَبِيلَهُ فَإِذَا
أَنْتَ فِيمَا رُقِيَ إِلَيَّ عَنْكَ لَا تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَاداً وَ لَا
تُبْقِي لِآخِرَتِكَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ...»..