درس تفسیر آیتالله عبدالله جوادیآملی
86/02/02
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 73 الی 77/سوره نحل/تفسیر
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 73 الی 77
﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ شَيْئاً وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ﴾(73)﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ (74) ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوكاً لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرّاً وَجَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾(75)﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لاَ يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَي مَوْلاَهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾(76)﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾(77)
بخش قابل توجهي از سورهٴ مباركهٴ «نحل» در مكه نازل شد، معارف مكه اصول اعتقادي بود يعني توحيد و نبوت و معاد و تهذيب نفس و خطوط كلي فقه و خطوط كلي اخلاق و خطوط كلي حقوق بود براهيني كه در اين سورهٴ مباركهٴ «نحل» اقامه شد متعدّد است در همين سورهٴ مباركه آيهٴ هفدهم اين بود ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾ خالق، خداي سبحان است ولاغير، غير خدا هر چه هست مخلوق هست و كاري به نام خلقت از او ساخته نيست آيا خالق با غير خالق يكسان است؟ اين جدال احسن است يعني مقدماتش حق است و معقول از يك سو، و از آن جهت كه مورد قبول و تسلّم رقيب است جزء قياس قرار گرفت از سوي ديگر ميشود جدال احسن، اگر يك مقدمهاي حقّ محض باشد و از جهت حق و معقول بودن جزء قياس قرار بگيرد آن ميشود برهان، ولي اگر حق باشد و مورد قبول طرف باشد و از آن جهت كه مسلّم عندالخصم است جزء قياس قرار بگيرد اين ميشود جدال احسن.
خالقيت ذات اقدس الهي را مشركان ميپذيرند كه ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[1] و غير خدا را هم خالق نميدانند آنگاه قرآن كريم از خالقيت خداي سبحان و توحيد در خالقيت استدلال ميكند براي توحيد در ربوبيت و از توحيد در ربوبيت استدلال ميكند به توحيد در الوهيت و از توحيد در الوهيت پي ميبرد كه شرك باطل است، اين برهان مسئله بود كه در همين سوره آيه هفده به بعد گذشت، الآن از راه تمثيل مسئله را تفهيم ميكنند چون مشركان حجاز دو گروه بودند يك عده به اصطلاح جزء محقّقان آنها و عالمان آنها بودند عدهاي هم جزء توده مردم حجاز.
آنها كه جزء توده مردم حجاز بودند حرفشان اين بود ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ﴾[2] مسئله بتپرستي آثار باستاني ماست نياكان ما ميپرستيدند ما هم ميپرستيم اين حرف توده مردم حجاز بود آنها كه اهل تحقيق نبودند محقّقانشان، علمايشان استدلال ميكردند كه شرك حق است و توحيد باطل است براي اينكه خدايي را كه ما قبول داريم ﴿عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ﴾[3] است يك، و ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[4] است دو، از شرك ما و نياكان ما باخبر است سه، اگر اين كار بد بود او حتماً جلويش را ميگرفت چهار، چون جلوي اين كارهاي ما را نگرفت معلوم ميشود مورد رضاي اوست پنج.
اين مقدمات خمسه در قرآن كريم از آنها نقل شده و ابطال شده و راه ابطالش هم اين بود كه اينها بين ارادهٴ تشريع و ارادهٴ تكوين فرق نگذاشتند، خلط كردند منشأ مغالطه هم خلط بينالارادتين است. حرف محقّقان آنها بود كه ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أشْرَكْنا وَلا آبَاؤنَا وَلاحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾[5] كه يك قياس استثنايي بود كه عالِمان آنها ميگفتند الآن هم گرفتاران برهما و بودا هم همين مغالطه را دارند.
ذات اقدس الهي حرف آن علماي شرك را مبسوطاً نقل كرد و رد كرد كه اين مغالطه بين ارادهٴ تكويني و تشريعي است ذات اقدس الهي اگر بخواهد جلوي شرك را بگيرد يقيناً توان آن را دارد ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[6] و مانند آن، اما بنا بر جبر نيست، بنا بر آزادي است ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[7] در نظام تكوين كسي مجبور نيست، ولي در نظام تشريع بعضي حق است، بعضي باطل و انسان موظّف است، مأمور است كه راه صحيح را برود مثل اينكه در نظام تكوين كسي مجبور نيست كه معتاد بشود يا نشود ولي در نظام قانون، در نظام تشريع حتماً بايد معتاد نشود.
فرمود اگر بيراهه رفتيد ما عقل فرستاديم كه جلوي شما را بگيرد، وحي فرستاديم، انبيا آمدند جلوي شما را بگيرند اگر بيراهه رفتيد به جايي ميرسيد كه به مأموران ما ميگوييم ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[8] اما واقعاً در نظام تكوين جبري در كار نيست ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ ميخواهي قبول بكن، ميخواهي قبول نكن در قبول و نكول آزادي ولي بدان اگر نكول كردي ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ﴾ تعقيبت ميكند و اين جزاي وفاق است محصول كار شماست كه به آن صورت درميآيد ما هيچ كسي را مجبور نميكنيم به ايمان و كفر.
در برابر محقّقان وثني اين استدلال را دارد اما توده مردم كه ميگفتند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[9] با آنها از چند منظر سخن ميگويد گاهي فرمود آخر شما حساب بكنيد پدران شما ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[10] شدند ﴿او لو كان لا يهتدون﴾ شدند آخر چرا شما دنبالهرو آنها هستيد؟ اين يك راه، يك راه هم از راه تمثيل با اينها سخن ميگويد ميدانيد تمثيل كار كتابي است كه نور باشد تمثيل در كتابهاي فلسفي جا ندارد، در كتابهاي كلامي جا ندارد، در كتابهاي رياضي جا ندارد آن براي تمرين براي كودكان يك مثالي ميزنند كه مسائل را حل كنند وگرنه تمثيل در منطق مستحضريد كه در صف پنجم جا گرفته و هيچ جايي در معرفتشناسي ندارد معرفتشناسي كه منطق او را به رسميت شناخته همين عناصر چهارگانه است يا حدّ تام يا حدّ ناقص، يا رسم تام يا رسم ناقص اما اگر بخواهند از اين تعاريف چهارگانه و معرّفات چهارگانه بگذرند با تمثيل و تشبيه يك مطلبي را بفهمانند اين نه جنس و فصل اشيا را ميفهماند كه بشود حدّ تام يا ناقص، نه عرض ذاتي و عرض عام و خاص را ميفهماند كه بشود رسم ناقص يا تام هيچ يعني هيچي را نميفهماند فقط يك تنزيلي از بيرون است ميگويند جريان نفس در بدن كه جريان ربّان است في السفينه او السلطان است في المدينه خب روح كجا با اين تمثيل كجا روح يك حقيقت مجرّد منزّه از ماده است جنس و فصلش مشخص است او منزّه از ماده و صورت است از عالَم امر است مگر با اينها شناخته ميشود، ولي براي اينكه به توده مردم بفهمانند روح در بدن مثل ناخدا در ناو است يا مثل سلطان در مدينه است او يك اطلاع بسيار مبهم و تاريكي از نفس پيدا ميكند اين را ميگويند تمثيل كه نه حدّ تام است، نه حدّ ناقص، نه رسم تام است، نه رسم ناقص براي اينكه آدم با كسي كه از اين معارف فلسفه و كلام و منطق بيخبر است به او بفهماند كه روح در بدن چه كاره است ميگويند او نظير سلطان مدينه است، نظير ربّان سفينه است و مانند آن.
در قرآن كريم از تمثيل هم بهره گرفته ميشود براي اينكه اين كتاب ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[11] است و نور است براي همه مردم است اينكه براي خواص نيست خب آنهايي كه اهل استدلال و برهان نيستند چگونه بطلان شرك را بفهمند آن وقت خدا مَثَل ذكر ميكند چندين مَثل ذكر ميكند براي توده مرده.
پس به توده مردم كه گفتند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[12] در درجه اول گفت كه شما بايد عاقل باشيد ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[13] ﴿لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً﴾[14] ﴿وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ خب شما دنبال پدرانتان راه افتاديد ببينيد آنها عاقلاند، عالماند، پژوهشگرند، محققاند چرا به دنبال آنها راه افتاديد اينها را متوقّف كرد كه اينها به دنبال پدرانشان نروند بعد ميخواهد اينها را بفهماند اينها كه با آيه هفده كه نميفهمند ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ برهان باشد يا جدال احسن باشد كه اينها را با مَثل بايد بفهمانند.
ميفرمايند حالا اگر عبدي باشد كه هيچ چيزي حالياش نميشود كاري هم از او ساخته نيست كسي هم باشد كه همه كاره است آيا اين دو شبيه هماند، خب لابد شما ميگوييد نه، شبيه هم نيستند ميفرمايد خدا همه كاره است غير خدا اين بتها هيچ كارهاند چرا عبادتي كه براي خداست به غير خدا ميدهيد، چرا اينها را شبيه هم ميدانيد، چرا اينها را مثيل هم ميدانيد ﴿لاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾ شما براي خدا مَثل ذكر نكنيد، خدا را تشبيه نكنيد به بتها، بتها را شبيه خدا ندانيد، مِثل او ندانيد او مِثل ندارد، او شبيه ندارد بگذاريد خدا براي شما وصف ذكر بكند وصفي كه خدا براي شما بيان ميكند اين است كه قادر و غير قادر يكسان نيستند، توانمند و غير توانمند يكسان نيستند، ديگران مثل عبدند كه كَلّ بر مولايند كاري از آنها ساخته نيست و خداي سبحان به منزلهٴ كسي است كه ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ است ﴿وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ است.
اين را اين قدر مطلب را رقيق كرده است يعني مطلب آيه هفده و مانند آن را آن قدر رقيق كرده است كه همين وثني درسنخوانده، همين صنمي درسنخوانده هم ميفهمد هيچ كس علي وجه الارض پيدا نميشود كه قرآن را نفهمد اين قدر قرآن را خداي سبحان رقيق كرده نه آياتي است كه بسياري از حُكما و مفسّران در آن ميمانند، ولي همان آيات را اين قدر رقيق ميكند، اين قدر نازل ميكند، اين قدر پايين ميآورد كه بشود ﴿أَنْزَلْنَاهُ﴾ نه تنها الفاظ را از بالا آورده، نه تنها معارف را از بالا آورده همين معارفي را كه در قرآن كريم است، همين بيانات برهاني را اين قدر ﴿أَنْزَلْنَاهُ﴾ اين قدر ﴿أَنْزَلْنَاهُ﴾ اين قدر ﴿أَنْزَلْنَاهُ﴾ كه يك وثنيِ بتپرستِ بيسوادِ مكّي هم ميفهمد اين معني ﴿أَنْزَلْنَاهُ﴾ است فرمود شما مَثل نزنيد ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾ براي اينكه ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾[15] آن وقت اين چند مَثل پشت سر هم ذكر ميكند، اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه از آيه ﴿وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ﴾ يعني آيه 65 اين نعمتهاي باران را ذكر فرمود، نعمت دامداري را ذكر فرمود، نعمت كشاورزي را ذكر فرمود، نعمت باغداري را ذكر فرمود، نعمت زنبورداري را ذكر فرمود بعد مذيّل كرده است به اينكه اينها نعمت الهياند نعمت الهي را انكار نكنيد هر آيهاي كه نعمت خاص را ذكر كرده است بعد ذيلي دارد آن ذيل نصّ در آن نعمت است يك، و ظاهرِ در نِعم ديگر است دو، قهراً اطلاق دارد سه.
در مسئله تشكيل خانواده فرمود اين هم از نعمتهاي الهي است كه براي شما همسري آفريده از جنس شما، شما بالأخره نيازمند به فرزنديد، نيازمند به نوهايد، به عواطفتان بايد پاسخ مثبت بدهيد، آن كه مشكل شما را حل ميكند فرزند و نوه است، آن كه كار شما را انجام ميدهد فرزند و نوه است، آن كه عاطفه شما را تأمين ميكند فرزند و نوه است، بعد فرمود كه ما شما را ﴿رَزَقْنَاكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ﴾ اين جمع محلاّ به «الف» و «لام» است اين ديگر اختصاصي به جريان باران و كشاورزي و دامداري و باغداري و زنبورداري و اينها اختصاصي به اينها ندارد همه اينها را شامل ميشود و اضافه فرمود ﴿وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ أَفَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ﴾.
باطل هم معنايش اين است كه شما يك چيزهايي را ميپرستيد كه زيرش خالي است شما كه ميگوييد صنم، ميگوييد وثن اينها الهاند، اينها رباند گرفتار ارباب متفرقه هستيد ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا ... مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[16] نه شما دليل عقلي داريد، نه دليل عقلي داريد ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾[17] يك دليل عقلي بياوريد، يك دليل نقلي بياوريد كه اين اصنام و اوثان صاحب كارند، صاحب عملاند.
فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾ اينها يك لفظاند كه شما ميگوييد يك، يك مفاهيمياند كه در ذهن شماست دو، بعد زيرش خالي است اسمِ بيمسمّا الآن در اين شبستان وسط شبستان چشمه نيست اگر شما بگوييد «عين» اين يك لفظي است يك مفهومي است كه زيرش خالي است اينجا «لا عين و لا شجر و لا مطر» اگر جايي چشمه نباشد شما بگوييد «عين» اينكه شما را سيراب نميكند فرمود شما گفتيد ارباب، شما گفتيد آلهه، ولي اين الفاظ زيرش خالي است اسم بيمسمّا، اسم بيمسمّا يعني مصداق ندارد ديگر، اگر اسمي مصداق نداشت يك لفظي است كه فقط مفهومش در ذهن است و مصداق ندارد زيرش خالي است، خب شما ميشويد باطل، باطل را داريد ميپرستيد ﴿أَفَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ﴾.
ما در «لا اله الا الله» ملاحظه فرموديد كه دو حقيقت داريم يكي نفي ماسوا، يكي اثبات خداي سبحان و در بحثهاي قبلي هم ثابت شد كه اين دو قضيه نيست، دو جمله نيست كه به زحمت بيفتيم اين بيش از يك قضيه نيست، بيش از يك جمله نيست «الا» به معناي «غير» است اينچنين نيست كه اذهان ما، الواح ما، قلوب ما خالي از نفي و اثبات باشد كه ما يكي را نفي بكنيم، ديگري را اثبات بكنيم به دل بدهيم بلكه آن كه دلمايه است، جانمايه است، دلپذير است، فطرتپذير است اعتقاد به خداست اين را داريد.
«لا اله الا الله» معنايش اين است كه لا اله غير از همين يكي كه داريم و دلمايه و جانمايه ماست و قبولش داريم و در درون ما حضور دارد غير از اين ديگران نه، نه اينكه «لا اله» يك قضيهاي باشد «الا الله» يك قضيه باشد ما آلهه را نفي بكنيم تازه بياييم «الله» را بخواهيم اثبات بكنيم اگر «الا» به معناي «غير» است «كما هو الحق» يعني غير از همين يك دانه كه دلپذير است بقيه نه، اين «لا اله الا الله» كه نفي ماسواي خداست و اعتراف به همان دلپذير است در اين آيه 72 و 73 به صورت تفسير خودش را نشان داد.
فرمود: ﴿وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ﴾[18] پس همه كارها براي اوست ديگران هم هيچ كارهاند، اگر همه نِعَم براي اوست و ديگران هم ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ... شَيْئاً﴾ اين نكره در سياق نفي است ديگر، ديگران هيچ از آنها ساخته نيست و اين جمع محلاّ به «الف» و «لام» هم در اختيار خداست ﴿وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ﴾ ﴿الطَّيِّبَاتِ﴾ را او داد غير خدا هم كه هيچ كاره است، خب شما چرا هيچ را بر همه چيز ترجيح ميدهيد معناي شرك هم اين نيست كه نظير ريا كه يك قدري خدا، يك قدري غير خدا، معناي شرك اين است كه كاري كه براي خداست «ولا شريك له» كل اين كار را داديد به غير «و لا شريك له» شما هم موحديد منتها تمام كار را به باطل داديد ما شما را به توحيد دعوت ميكنيم ميگوييم تمام كار را به حق بدهيد.
ريا معنايش اين است كه يك بخشي براي خدا، يك بخشي براي [غير] خدا اين ميشود شرك خفي، اما مشركين كه اصلاً خدا را عبادت نميكنند نه اينكه يك قدري خدا را عبادت بكنند يك قدري غير خدا را، اينها موحدند فقط بتها را ميپرستند ميگويند ما دسترسي به خدا نداريم نياكان ما هم همينها را ميپرستيدند اينها كه مشركاند معنايش اين است كه اين عبادتي كه براي الله است و لاغير كلّ اين صحنه را دادند به صنم و وثن آن وقت صنم و وثن را خدا دانستند اينها در استحقاق عبادت شريك قائل شدند، نه در عبادت بالفعل، اينها كه اصلاً خدا را نميپرستند كه، آن وقت ذات اقدس الهي در آيه 72 در آيه 73 همين «لا اله الا الله» را تبيين كرده فرمود همه نِعم براي خداست اول به صورت جداگانه از ﴿وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾[19] شروع كرده، بعد ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم مِمَّا فِي بُطُونِهِ﴾[20] در جريان دامداري به آنجا رسيده بعد فرمود: ﴿وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ﴾[21] به آنجا رسيده بعد ﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ﴾[22] رسيده اينها را دانه دانه بيان كرده بعد در آيه 72 جمعبندي كه فرمود: ﴿رَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ﴾ هر چه هست از اوست اين براي اثبات.
بعد در جريان نهي فرمود: ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ... شَيْئاً﴾ از غير خدا هيچي ساخته نيست اين برهان مسئله.
پرسش:...
پاسخ: بله، خدا را قبول داشتند به عنوان خالق قبول داشتند ميگفتند ما اين بتها را ميپرستيم كه اينها ما را به خدا نزديك كند بعد ذات اقدس الهي ميفرمايد اينها كه هيچ كارهاند شفاعت هم بايد به اذن او باشد كه به اين چوب و سنگ و گِل كه اذن نداد ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾[23] چهار بحث بود كه در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» بود كه هنوز آن سوره را نخوانديم ولي آياتش مكرّر بحث شد فرمود اين اصنام و اوثان شما يا بايد مستقلاً يك چيزي را مالك باشند يا بايد بالاشتراك مالك باشند يا بايد بالمظاهره حضور داشته باشند يا بايد بالشفاعه كاري كنند «و التالي بعصره مستحيل فالمقدم مثله» ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ ٭ وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾[24] اين تحليل قرآن كريم است فرمود آخر چرا اينها را ميپرستيد اينها يك ذرّهاي را بالاستقال مالكاند؟ نه، در يك ذرّهاي با خدا شريكاند كه خداي سبحان ـ معاذ الله ـ با شركت اينها ذرهاي را آفريده باشد؟ نه، اينها دستيار و امله و اكرِه خدايند كه ظهير و پشتبان و پشتيبان و پشتوانه خدا باشند كه خدا همه كارها را انجام ميدهند ولي اينها مظاهره دارند كمك ميكنند؟ نه، پس اينها هيچ كارهاند ميماند شفاعت مثل ائمه، ائمه نه مالك مستقلاند، نه شريك خدايند، نه ظهير خدايند منتها شفيع الهياند چون خدا به آنها اذن داد اما به اين اصنام و اوثان چه كسي اذن داد شفاعت براي انبيا و اولياست چون ﴿لاَّ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً﴾[25] ﴿إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾[26] ﴿إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾[27] اين به انبيا و اوليا و قرآن و اينهايش اذن داد ذات اقدس الهي اما به اين بتها چه اذني داد؟
فرمود اگر اينها سِمتي داشته باشند سِمت اينها خالي از هيچ اين چهار قِسم نيست سه قِسمش كه مستحيل است مطلقا، يك قسمش ممكن است ولي محتاج به اذن است به اينها اذن نداد پس چرا اينها را ميپرستيد.
بنابراين آن نعمتهاي تفصيلي را در همين آيه ﴿أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ﴾[28] جمعبندي كرد بعد از اينكه فرمود: ﴿الطَّيِّبَاتِ﴾ را خدا داد ﴿رَزَقَكُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ﴾ پس جنبه اثباتي با اين آيه حل ميشود فرمود ديگران هم كه هيچ كارهاند اين نكرهاند در سياق نفي، خب چرا اينها را ميپرستيد اين برهان مسئله براي توده مردم فرمود اگر بندهاي باشد كه آن روز بردگي رواج داشت بندهاي باشد هيچ كاري از او ساخته نيست با كسي كه مالك است همه كار و قدرت در اختيار اوست اينها با هم مساوياند؟ لابد خواهيد گفت نه، پس چون حرفي را دين آورد كه هم سرمايهدار با آن مخالفت كرد، هم فقير با آن مخالفت كرد، هم مستكبر با آن مخالفت كرد، هم مستضعف اينكه نيامد شعار حمايت از محرومان و فقرا و پابرهنهها بدهد تا يك عده فقرا جمع بشوند كه، آمده شعار توحيد داد هم فقير گفت نه، هم غني گفت نه، هم مستكبر گفت نه، هم مستضعف گفت نه، هم غلامان گفتند نه، هم اربابانشان گفتند نه، فرمود اين بتها را بشكنيد هم گدا گفت نه، هم توانگر گفت نه.
اين طور نبود كه كه اين شعار حمايت از فقرا بدهد كه دورش جمع بشوند كه هم اينها سنگ ميزدند، هم آنها سنگ ميزدند با عقيده خرافي مبارزه كردن كار انبياست همه با او مخالفاند اگر يك عده آمدند شعار حمايت از فقرا دادند، خب بالأخره يك عده فوراً دنبال اينها جمع ميشوند اما پاي مبارك پيغمبر را هم گدا سنگ ميزد، هم سرمايهدار، ميگفتند چرا ميگوييد بت بد است اين را آورده اين كار انبياست اول عقيده را اصلاح كرده، توحيد را آورده، بعد معارف ديگر را، البته اينها مانعي نداشتند محرومان زودتر پذيرفتند، زودتر فهميدند، كمتر سنگ زدند و موفقتر شدند براي همينها فرمود اين مَثل اول.
مَثل دوم اگر كسي «اَبكم» باشد اين كسي كه گُنگ است «أصم» هم است چون انسان از راه گوش حرف زدن را ياد ميگيرد و توان حرف زدن را دارد، اگر «سميع» نبود، «اصم» بود «ابكم» هم است لال هم است فرمود اينكه نه گوش ندارد بشنود، نه زبان دارد بگويد، خب اين هيچ كاره است با كسي كه ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ به همين افراد ساده گفت اگر دو نفر باشند يكي كر و لال است نه ميفهمد، نه ميتواند بفهماند، كسي ناطق بالحق است ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ است ﴿وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ است واعظ متّعظ است اين طور نيست كه ﴿أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ﴾[29] باشد ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ «يأمر بالنصيحه» «يأمر بالانصاف» ﴿وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ «وهو عادل معتدل و عامل» صراط مستقيم هم صراطي است كه نه اختلاف در آن هست، نه تخلّف.
ميبينيد اين راههاي دامنه كوه گرفتار اختلاف و تخلّف است، اختلاف هست يعني گاهي انسان يك قدري بايد چپ برود، يك قدري بايد راست برود تا به مقصد برسد اين معني اختلاف است. تخلّف اين است كه وسط گاهي انسان ميرسد به گودال ميرسد، به حفره ميرسد، به درّه ميرسد اصلاً راه نيست اگر چيزي صراط مستقيم بود نه اختلاف دارد يك، نه تخلّف دارد دو، اينها كاملاً مرزهايشان از هم جداست اينكه ميگويند «ذاتي لا يختلف و لا يتخلّف» يعني اين «اختلف» يعني گاهي اين است، گاهي ديگري «تخلّف» يعني گاهي اين ميرود و جانشين ندارد.
صراط مستقيم نه اختلافپذير است يك، نه تخلّف دارد دو، نه نظير دامنههاي كوه است كه گاهي چپ بشود گاهي راست بشود اختلاف و نه نظير دامنه كوه است كه گاهي حفره باشد، گاهي درّه باشد، گاهي چال باشد، گاهي چاه باشد اصلاً راه نيست.
فرمود: ﴿وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ يك مرد مقتدري كه به حرفهايش عمل ميكند، خب توحيد را با اينها دارد بيان ميكند چه كسي است كه علي وجه الارض قابل مفاهمه باشد و اين را نفهمد اين ميشود تمثيل همين كتابي كه نور است فرمود: ﴿لاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾ خودش فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾[30] اين است وظيفه ماها را هم روشن كرده كه ما با مردم چطور حرف بزنيم ما پشتوانه علمي بايد داشته باشيم از آن آيات سرمايه را بگيريم همانها را خرج توده مردم بكنيم اگر خودمان بخواهيم يك مَثلي، يك تشبيهي اينها را كم و زياد بكنيم خداي نكرده ممكن است مشكلي پيش بيايد ما براي تفهيم عوام ساده كردن مطلب را داريم يك تشبيهي از خودمان اضافه بكنيم كه خداي نكرده با ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[31] جور در نيايد اين طور نيست.
اين ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾ شامل حال ما هم هست ديگر اينكه گفتند به زبان قرآن حرف بزنيد براي اينكه زبان فطرت است اين فرهنگ خاص كه نيست كه مربوط به گروه مخصوص باشد هيچ كس نيست كه اين كتاب را نفهمد فرمود اينها هست، خب اگر كسي ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ است ﴿وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ است خدا همان طور است ديگر خدا «اهل التقويٰ و المغفرة»[32] است اين دعاي نوراني امام كاظم(سلام الله عليه) كه در سجده آخر نماز است همين است كه ذات اقدس الهي از همه قدرتها برخوردار است بعد در ذيلش دارد كه «و أهل التقوي و المغفرة» اين «أهل التقوي و المغفرة».
در آيه قرآن هست در قنوتهاي دعاي قنوت صلات عيد فطر و عيد قربان هست «اللهم اهل الكبرياء و العظمة» ميرسيم به «اهل التقوي و المغفرة» او اهل تقواست ما را به تقوا دعوت كرده خودش هم متّقي است هيچ كار بدي را او نميكند، او اهل تقواست چه اينكه اهل مغفرت هم هست، چه اينكه اهل عدل هم هست ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[33] او اهل عدل است، او اهل تقواست چون اهل تقواست ما را هم به تقوا دعوت كرده اينجا هم همين است فرمود: ﴿وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ است چون ذات اقدس الهي با احدي از راه ظلم وارد نميشود «من الاولين و الآخرين» همه عنده سواسي هستند از لحاظ بهرهبرداري از عدل اين معنا براي فهم همه انسانها چه درسخوانده، چه درسنخوانده كافي است ملاحظه ميفرماييد، خب.
فرمود ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ شَيْئاً﴾ نكره در سياق نفي نه تنها نميكنند، نميتوانند بكنند ﴿وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ ٭ فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾ مبادا براي خدا اوصافي از خودتان دربياوريد براي اينكه مشكل ايجاد ميشود ﴿أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ﴾ كه چطور بيان كند ﴿وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ در اين مَثلها ممكن است مشكلي پيدا كند آن وقت خودش ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوكاً لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ كه اين هم نكره در سياق نفي است اين يكي ﴿وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرّاً وَجَهْراً﴾ اين دو، گاهي ميفرمايد زنده و مرده يكسان نيستند، گاهي ميفرمايد ظلّ و حرور يكسان نيستند، گاهي ميفرمايند اعما و بصير يكسان نيستند، گاهي ميفرمايد سرما و معتقد يكسان نيستند، گاهي ميفرمايد عاجز و قادر يكسان نيستند، عبد و مولا يكسان نيستند آن مثالهاست ديگر ﴿وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرّاً وَجَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ﴾ نه «يتساويان» «يستويان» سخن از اين دو شخص نيست اين دو جريان است هر كسي در جريان اول قرار بگيرد ميشود گروه اول، هر كسي در جريان دوم قرار بگيرد ميشود گروه دوم ﴿هَلْ يَسْتَوُونَ﴾ نه «هل يستويان أو يتساويان» ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ اين «الف» و «لامش»، «الف» و «لام» جنس است، «الف» و «لام» طبيعت است، «الف» و «لام» استغراق است جميع هم براي اوست، چون جميع نِعم براي اوست ديگر اگر جميع نِعم براي اوست مُنعم مطلق هم اوست و حمد هم در برابر نعمت است پس جميع حمد براي اوست و ديگري اگر محمود ميشود بالتبع است چون پيام او را دارد ميآورد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ اين يك مَثل.
﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لاَ يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ اين را براي مشكل روز بود الآن هم شما وقتي وارد بخشي از هند بشويد همين طور است جسارت است الآن ما آب زمزم را چقدر تقديس ميكنيم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) استهداء ميكرد ميفرمايد شما كه از مكه ميآييد هديهاي كه از مكه براي من ميآوريد آب زمزمه باشد «يستهدي» براي ما بركت است، نور است، رحمت است ما آب زمزم را گرامي ميداريم همين تبرّك را جسارت است الآن اليوم كه عصر علم است بخشي وسيعي از هند درباره بول و گاو و گوساله دارند همين امروز، امروزي كه شما در اين خيابان چند تا موتور و دوچرخه داريد بيش از اينها بالاي سرِ ما ماهواره است ديگر الآن كه عصر علم است ديگر اين بيچارهها كسي نيست اينها را زنده كند اگر شما چند روزي آنجا زندگي كنيد يا كساني كه آنجا زندگي ميكردند براي شما گزارش بدهند ميبينيد همين طور است.
آن وقت اين معارف براي آنها چطور تبيين ميشود شما ميخواهيد برهان صديقين ارائه كنيد يا برهان، اينكه براي خواص است براي آنها همين است، براي آنها كه گاو را بيش از هر چيزي دارند تقديس ميكنند موش را هم ميپرستند و ايران را هم ميدانيد يك حيات خلوتي بود قبلاً براي هند در برابر هند هم يك روستاست.
يكي از همين دوستان شركاي بحث ما ماه مبارك رمضان بود خواست خداحافظي كند برود در هند، گفتم كجا ميروي؟ گفت ميرويم منطقه خودمان، گفتم شهر است يا ، گفت بخش شده اخيراً گفتم چقدر جمعيت دارد، گفت ده ميليون، خب يك روستا يا بخشي يا قصبهاي ده ميليوني است و آن صنايع سنگين آن سالهاي متمادي است كه اتمي است ما هنوز «اندر خم يك كوچهايم» آن وقت از نظر معارف ميبينيد اينجا چه خبر است، از نظر علوم الهي ببينيد چه خبر است حالا معلوم ميشود اهلبيت چه كردند اگر خداي نكرده اينها نبودند ما چه ميشديم با اينكه اصلاً هند نسبت به ايران خب ميدانيد اينجا يك روستايي است نسبت به آن، صنايع سنگينشان كه ساليان متمادي بيش از ايران بود، اتمش هم كه الآن ديگر قَدَر است ديگر اما معارف ميبينيد اينها زير خط فقرند.
فرمود: ﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لاَ يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَي مَوْلاَهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ﴾ هيچ كاري از او ساخته نيست اين يك طرف، طرف ديگر را حذف كرده براي اختصار، ايجازش للاعجاز است و آن اين است كه ﴿هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ نه تنها ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ كه كسي بگويد ﴿أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ﴾[34] ﴿يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ هم رهبر است، هم راهنماست، هم رهرو همه كارها را او دارد انجام ميدهد.
«و الحمد لله رب العالمين»