« فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

85/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

آیه 88 الی 95/سوره حجر/تفسیر

موضوع: تفسیر/سوره حجر/آیه 88 الی 95

 

﴿لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾(۸۸)﴿وَقُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ المُبِينُ﴾(۸۹)﴿كَمَا أَنزَلْنَا عَلَي المُقْتَسِمِينَ﴾(۹۰)﴿الَّذِينَ جَعَلُوا القُرْآنَ عِضِينَ﴾(۹۱)﴿فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾(۹۲)﴿عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾(۹۳)﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ المُشْرِكِينَ﴾(۹4)﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ المُسْتَهْزِئِينَ﴾(۹۵)

 

در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «حجر» به مطالب آغازين اين سوره اشاره شده بخشي از اينها ناظر به آن است كه در اوايل اين سوره فرمود عده‌اي تو را به جنون متهم كردند ولي بايد بدانيد كه ما ذكر را بر تو نازل كرديم و ما حافظ اين اين ذكريم آنها گفتند: ﴿يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾[1] ولي بايد بدانند كه ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾[2] و مانند آن قبلش فرمود آنها مشكل حس‌گرايي و ماده‌گرايي و بالأخره گرفتار خوردن و نوشيدن و لذايذ حيواني‌اند در آيهٴ سوم فرمود: ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ اْلأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾ اينها زنده به آرزويند و همت اينها همين غذا خوردن و بهره‌هاي مادي است اين در صدر اين سوره در بخشهاي ديگر از قرآن هم فرمود كه ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ اْلأَمَلُ﴾ بعدها هم مي‌فهمند كه عمري را به حيواني گذراندند در بخش پاياني همين سورهٴ مباركهٴ «حجر» مي‌فرمايد چشمانت را نسبت به نعمتهاي دنيا متوجه نكن ﴿وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْهُمْ﴾ اين ضمن هشدار به پيروان پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنان است تهديدي هم هست نسبت به آن افراد ماده‌گرا كه گرفتار لذايذ مادي‌اند كه محور اصلي اين است سرّش آن است كه آنها معيار ارزش را ثروت مي‌دانستند چه در قديم چه در جديد چون ثروت و مال جزء مهم‌ترين اصول ارزشي آنها بود كسي كه ثروتمند بود ارزشمند بود سخن از دانشمند بودن و فاضل بودن و باتقوا بودن مطرح نبود چون مال معيار ارزش است كسي كه داراي مال است ارزشمند است و سمتهاي دنيايي را بر اساس همين اصول ارزشي ارزيابي مي‌كردند و توزيع مي‌كردند احتجاجات فكري و فرهنگي آنها هم در همين محور و مدار بود پس اين سه چهار مطلبي است منسجم بعضها فوق بعض اينها از عهد كهن بود اختصاصي به عهدهاي ..چيز نبود در عهد نوح(سلام الله عليه) آنها براساس همين اصول فكر مي‌كردند به حضرت نوح مي‌گفتند كه اين فقرا و يقه‌چركينها و اينها را بيرون كن ما بياييم ملأ همين اشرافي بودند كه اين حرفها را مي‌زدند وجود مبارك نوح مي‌فرمود من هرگز اين فقرا و محرومان را طرد نمي‌كنم اگر اينها را طرد كردم چه كسي به كمك من مي‌شتابد من را از عذاب الهي نجات مي‌دهد كه آن آياتش خوانده خواهد شد بعد از جريان نوح(سلام الله عليه) جريان اقوام وسط هم همين‌طور بود كه قرآن بازگو كرد تا مي‌رسيم به جريان فرعون استدلال فرعون اين است كه ﴿أ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ اْلأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي﴾[3] مگر سلطنت مصر و سرمايه مصر در اختيار من نيست؟ مگر اين نهرها از زير قصر من جاري نمي‌شود؟ بنابراين حرف آن است كه من مي‌گويم ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾، ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَيٰ﴾[4] و مانند آن مهم‌ترين تكيه فكري فرعون همين ثروت و سرمايه بود اعصار بعدي هم بشرح ايضاً [همچنين] تا مي‌رسيم به عصر پيامبر اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آنها هم مي‌گفتند اگر نبوت و رسالت حق است بايد يكي از سرمايه‌دارهاي مكه يا مدينه يا يكي از سرمايه‌دارهاي طائف و مكه پيامبر بشوند ﴿لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَليٰ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾[5] بعد هم مي‌گفتند ﴿أ هؤُلاَءِ﴾[6] كساني هستند كه ﴿مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِن بَيْنِنَا﴾ به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم پيشنهاد مي‌دادند كه اين فقرا را بيرون كن ما با تو مذاكره كنيم يا مثلاً در جلسات تو حضور پيدا كنيم كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ﴾[7] و مانند آن اين طرز فكر از زمان نوح(سلام الله عليه) تا عصر پيامبر اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود خب و محور اصلي اين خطابها هم مسائل مادي است بنابراين آنچه را كه برخيها به عنوان شبهه يا به عنوان تهمت كه وجود مبارك پيامبر ـ معاذ‌الله ـ گرايش به زنها داشت يا گرايشش به زنها زياد بود يا اهل شهوت بود و قرآن كريم او را نهي مي‌كند از اين كارها رأساً تهمت بيجاست اصلاً نه در مسير آيه است نه در مدخل آيه است نه در صدر و ذيل آيه است نه با فضاي آيه سازگار است اصلاً با آنها ارتباط ندارد خب و اين هم در مكه نازل شد اين بخش از آيات و در مكه هم وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سن 25 سالگي ازدواج كرد كه در بين اعراب اين‌طور نبود كسي اين‌قدر دير ازدواج كند آن هم با يك بانوي چهل ساله اگر چهارتا شبهه‌اي الآن در اينترنت و غير اينترنت است كه اينها ناظر به شهوت‌گرايي پيامبر ـ معاذ‌الله ـ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است از همان آن ﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾ است اولاً متشابه درست كردن بعد به دنبال متشابه گشتن است خب از زمان نوح تا زمان خود پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشركان و كفار بر اساس اصول ارزشي طبيعت و ماده و ثروت حركت مي‌كردند اين آيات كه خوانده بشود معلوم مي‌شود اينكه اين ﴿لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْك﴾ ناظر به كدام فاز و فضاست در سورهٴ مباركهٴ «هود» كه مقداري از اين بحثها گذشت جريان حضرت نوح به اين صورت درآمده به نوح گفتند به اينكه شما اينها را طرد بكنيد ما به سراغ شما خواهيم آمد وجود مبارك نوح اين حرفها و پيشنهادها را طرد كرد سورهٴ مباركهٴ «هود» از آيهٴ 25 به بعد آيهٴ 25 سورهٴ «هود» اين است ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ إِنّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ بعد آنها گفتند به اينكه ﴿فَقالَ الْمََلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاّ بَشَرًا مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ﴾ الرأي يك عده فقرا و پابرهنه‌ها دنبال تو جمع شدند ﴿ما نَريٰ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ﴾ بعد از يك آيه ديگر وجود مبارك نوح فرمود به اينكه ﴿ما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا﴾ شما مي‌گوييد من اين فقرا و محرومان را طرد كنم من هرگز اين كار را نمي‌كنم ﴿إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ﴾ اينها به لقاي پروردگارشان مي‌روند ﴿وَ لكِنّي أَراكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ﴾ آخر اين چه ارزشي است شما قائليد مگر مال معيار ارزش است يك، مگر ثروتمند ارزشمند است دو، چرا آخر من اين محرومان و فقرا را طرد كنم؟ ﴿وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُني مِنَ اللّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ﴾ آخر يك تذكري يك تعقلي ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ﴾ ما كه سخن از سرمايه الهي را مطرح نكرديم نگفتيم خزائن الهي نزد ماست نگفتيم ذاتاً علم غيب داريم بدون تعليم خدا هم علم غيب داريم نه هر چه ذات اقدس الهي داد همان را مي‌دانيم اين ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ﴾ هم ناظر به همين است كه ما داعيه ثروت كلان غيبي را نداشته و نداريم اين اجمالي از جريان حضرت نوح راجع به قوم عاد و ثمود و اينها هم كه در اين روزها چند آيه گذشت راجع به جريان فرعون هم كه آيه معروف ﴿أ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ اْلأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي﴾[8] هست آن‌گاه ذات مقدس پيامبر اعظم(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) طبق دستور الهي موظف شد كه با همين فقرا و محرومها بسازد آيهٴ 52 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ﴾ مبادا اين مرحومها را طرد كني مبادا چشمت به طرف سرمايه سرمايه‌دارها باشد اينها آيهٴ 53 همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است كه اينها مي‌گويند: ﴿أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا﴾ آيه اين فقرا و محرومها اينها بر ما فضيلت دارند خداي سبحان بر آنها هم منت نهاده آنها را به جاي برتري برده ما را به آن مقام نرسانده در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آيهٴ 31 به بعد همين است ﴿لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَليٰ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾ اينها خيال مي‌كردند مهبِط وحي بايد يك سرمايه‌دار باشد وحي اگر حق است يك امر ارزشي است بايد بر ارزشمند نازل بشود و چون مال معيار ارزش است و سرمايه‌دار ارزشمند است پس وحي بايد بر سرمايه‌دار مكه يا مدينه يا مكه يا طائف نازل بشود ﴿لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَليٰ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾[9] بعد ‌مي‌فرمايد: ﴿أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ﴾[10] در آيهٴ 34 مي‌فرمايد كه آنچه نزد ما و دستگاه وحي ما ارزش ندارد همين مسئله مال است ما اگر اين خوف نبود كه مردم كافر بشوند كسي كه كافر بود اين‌قدر سرمايه به او مي‌داديم كه اين سقف اتاقها يا اين تير سقفها را از نقره درست كند ولي مي‌ترسيم مردم «يخرجون من دين الله افواجا» بشوند و به طمع دنيا دين را رها كنند ﴿وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً﴾[11] همه‌شان يكدست كافر بشوند ﴿لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ﴾ ما آن‌قدر به آنها سرمايه مي‌داديم كه اصلاً سقف‌شان را نقره كنند به جاي سيمان و اينها يا آن تير سقفشان نقره باشد به جاي آهن اين پله‌هايي هم كه دارند پله‌هاي طلا و نقره باشد ﴿لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ ٭ وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوابًا وَ سُرُرًا عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ ٭ وَ زُخْرُفًا وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ ما اگر اين هراس نبود به هر كافري اين قدر مي‌داديم ولي مي‌ترسيم افراد كم‌انديش در اثر اشتياق به اين طلا و نقره كافر بشوند خب پس بسياري از اين آيات ناظر به آن است كه ارزش به ثروت نيست و سرمايه‌دار ارزشمند نيست ارزش به تقواست و متقي ارزشمند است كرامت انسان به تقواست و انسان اتقا اكرم است و مانند آن آن وقت آنچه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آمده آن هم ناظر به همين بخش است كه ﴿وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ﴾ در سورهٴ كهف آيهٴ 28 كه در بحث ديروز خوانده شد اين بود ﴿وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطًا ٭ وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾ اصلاً فضاي بحث ناظر به شهوت‌گرايي حضرت نيست تا يك كسي اين را وسيله تهمت قرار بدهد فضا در اين است كه معيار ارزش ثروت نيست و تو با پيروان تو چشمتان به آن طرف نباشد اين محرومها را ترك نكني آنها موظف‌اند خودشان را تطبيق بدهند نه شما به آن سمت گرايش داشته باشيد پس از نوح تا وجود مبارك پيامبر اعظم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) همين‌طور بودند مشكل رسمي آن ملأ اين بود كه اينها سرمايه ندارند و فقرا محروم‌اند و راهنمايي اصلي صاحبان شريعت اين بود كه معيار ارزش تقوا و عبادت خداست كرامت انساني در اين است وگرنه آن يك امر زايلي است كه آبروبر هم هست اين يك بخش از مطالب و ازدواج وجود مبارك پيغمبر هم مي‌دانيد در اوايل بعثت به چه وضعي بود.

اما درباره تفسير موضوعي كه اين آيا از جريان ﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾ است يا نه؟ از آن قبيل نيست تفسير موضوعي از قبيل «جعلوا الموضوعات عضين» است نه ﴿جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾ موضوعات را دسته‌بندي مي‌كنند آيات معارف است آيات احكام است آيات قصص است آيات ادبي هست آيات عرفاني هست آيات حِكمي هست آيات عقلي هست آيات اخلاقي هست آيه آيه‌ها را از هم جدا مي‌كنند يك، هر كدام از اين آيه را با كل قرآن ارزيابي مي‌كنند دو، روايات وارد در ذيل اينها را هم بررسي مي‌كنند سه، آن وقت دست به قلم مي‌كنند يك تفسير موضوعي مي‌نويسند اين موضوعات را عضه عضه كردن است نه قرآن را براي اينكه فرض كنيد موضوع تقوا را يا عَدل را كسي خواست بنويسد كل قرآن را ارزيابي مي‌كند با روايات وارد در ذيل آنها اين قرآن را عضه نكرده تقسيم نكرده تكه تكه نكرده كه بخشي بگيرد بخشي را كار نداشته باشد اين در خدمت همه آيات قرآن بود به ضميمه روايات وارد در ذيل اينها اين موضوعات را ارزيابي كرده است.

مطلب بعدي درباره اين مقتسمين است كه فرمود: ﴿كَمَا أَنزَلْنَا عَلَي الْمُقْتَسِمِينَ﴾ قرطبي در جامع‌الاحكام براي اقتسام هفت معنا ذكر كرد چه اينكه براي حجر هم معاني فراواني ذكر كرد كه بخشي از آن معاني در نوبتهاي قبل ارائه شد يكي از مصاديق حجر همين حجر كعبه است كه اسماعيل و هاجر(سلام الله عليهما) و مانند آن آنجا به خاك سپرده شدند كه جزء قبله نيست و در دور او هم طواف مي‌كنند در مطاف قرار دارد ولي جزء قبله نيست خب يكي از مصاديق حجر هم آنجا را معنا كردند راجع به اقتسام وجوه هفت‌گانه‌اي از ذكر كردند كه بعضي از آن وجوه خب يك مقدار دور است يكي از آن وجوه هفت‌گانه‌اي كه قرطبي در جامع‌الاحكام ذكر كرد همان حرفي است كه در بحث ديروز منتها بدون نام‌بردن از جريان قوم صالح نقل شده كه آنها (لتقاسموا) اين اقتسام را ايشان از قَسم گرفته نه از قِسم و قسمت ﴿عَلَي الْمُقْتَسِمِينَ﴾ يعني علي المتقاسمين آنهايي كه سوگند ياد كردند پشت درهاي بسته «لتقاسموا» كه «لنبيتن ثم لنهلكن ثم لنقولن لولييه ما شهدنا ..»[12] ما بيتوته مي‌كنيم تبييت مي‌كنيم پشت درهاي بسته شبها تصميم مي‌گيريم او را از پا در مي‌آوريم بعد به بازمانده‌هايش مي‌گوييم ما كه نمي‌دانيم چه كسي كشت اين اقتسام را برابر آن «تقاسموا» از قَسم گرفتند نه از قِسم آن وقت اين با آيه بعد بايد هماهنگ بشود نمي‌شود براي اينكه آيه بعد مقتسمين را معنا مي‌كند ﴿كَمَا أَنزَلْنَا عَلَي الْمُقْتَسِمِين ٭ الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾ چون ﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾ به منزله تفسير مقتسمين است اين نشان مي‌دهد كه اين اقتسام از قِسم و قسمت است نه از قَسم ولي آنها كه اقتسام را از قَسم دانستند اين ﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾ را مبتدا قرار دادند آن‌گاه ﴿فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ﴾ و مانند آن را خبر قرار دادند كه اين منقطع از گذشته باشد ﴿كَمَا أَنزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ﴾ يعني متقاسمين كه قوم ثمود بودند اين تمام شد آن‌گاه ﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾ چه مي‌كنيم؟ ﴿فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ﴾ خب اين يك تكلفي است البته اين تام نيست.

مطلب ديگر درباره واژه عضه است كه درباره واژه عضه كه قبلاً بحث بود كه بحث شد كه اصلش عِضْو بود ناقص واوي است بعد براي پرهيز از ثقل آن حذف شده است عضين جمع بسته شد وجه ديگري كه در اين واژه گفته شد اين است كه اين در اصل اضهه بوده است دو تا‌ «هاء» داشت چون جمع دوتا ‌«هاء» دشوار است عَضهه يا عِضهه آن يكي از دو‌ «هاء» حذف شد عضه مانده است نظير شفه كه در اصلش شفهه دوتا «هاء» است به دليل شافَهْتُ شافهت و مانند آن هست خب اين چون دو‌ «هاء» سنگين است لذا يك‌ «هاء» حذف شد وگرنه اصل شفه شفهه است با دو‌ «هاء» گفتند اين عضه هم از همان قبيل است البته اين اثبات مي‌خواهد و آن وقت آن عضه كه با دو «هاء» است يعني كذب و فريه و دروغ و اينها ﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾ يعني كساني كه ـ معاذ‌الله ـ گفتند قرآن فريه است و افتراست و كذب است و امثال ذلك خب اين با آن تفسيرهايي كه آمده و احياناً با رواياتي كه در ضمن اين است خيلي هماهنگ نيست عده‌اي مسئوليتهاي قرآن را تقسيم كردند يا خود قرآن را گفتند ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ چه اينكه اهل كتاب اين كار را كردند و مشركان هم طور ديگر آيات را تقسيم كردند بعضيها گفتند اين سحر است بعضيها گفتند آن شعر است بعضيها گفتند اسطوره است بعضيها گفتند كهانت است و مانند آن بعد راجع به اين جمله كه عذابهاي الهي كه سؤال مي‌شود كه چطور متنوع است؟ واقع انسان اسرار را نمي‌داند در بخشي از آيات قرآن كريم ذات اقدس الهي عذابها را متنوع ذكر كرده فرمود عذابها گوناگون است ما بعضيها را گرفتار خسف مي‌كنيم ﴿مِنْهُم مَّنْ خَسَفْنَا بِهِ الأرْض﴾[13] منهم من كذا منهم من كذا عذابها را متنوع ذكر مي‌كند اما مصلحت چيست؟ چه رابطه است بين آن مقدار از عذاب و آن نحو از عذاب با آنچه كه اين قوم مبتلا شدند با كارشان چه رابطه‌اي دارد اين واقعا كشفش كار آساني نيست در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيهٴ 39 به بعد به اين صورت است ﴿وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسيٰ بِالْبَيِّناتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِي اْلأَرْضِ وَ ما كانُوا سابِقينَ﴾ آنها سابق نبودند ما جلو بوديم ما پيش هستيم هميشه اراده الهي قضا و قدر الهي سابق است اينها مسبوق‌اند اينها هميشه دنبال‌اند بعد فرمود ﴿فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ﴾ ما هر كدام از اينها را قارون را فرعون را هامان را و اقوام تبهكار ديگر را با گناهشان مؤاخذه كرديم ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِبًا﴾ سنگ‌ريزه سنگ‌بارانشان كرديم ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ اْلأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا﴾ بعضي را به دريا داديم بعضي را به زمين داديم بعضي را به آتش داديم بعضي را به سنگ داديم بعضي را ويران كرديم شهرهايشان را ويران كرديم البته يك تناسبي هست اين تناسب در دو بخش از روايات حل شده اين قسمت از آيات دارد كه ما هر كسي را برابر گناه او مؤاخذه كرديم اين به طور اجمال يك تناسبي مي‌فهماند در دعاي كميل و ادعيه و روايات ديگر يك مقداري بازتر اينها را مي‌فهماند «اللهم اغفر لي الذنوب التي تحبس الدعا»، «تنزل البلاء» از اينها معلوم مي‌شود هر گناهي يك اثر سوء خاص خودش را دارد «و اغفر لي الذنوب التي تقطع الرجا»، «تحبس الدعاء»، «تنزل البلاء»، «تنزل النقم» اينها معلوم مي‌شود كه هر گناهي يك پيامد تلخ خاص خودش را دارد اين يك طايفه مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در وافي مطابق با آنچه كه مرحوم كليني در جلد دوم اصول كافي ذكر كرده همان روايات را منتها گسترده‌تر جامع‌تر در وافي ذكر كرده مرحوم كليني در جلد دوم اصول كافي بابي تحت اين عنوان ذكر كرده كه كدام گناه است كه اميد را قطع مي‌كند كدام گناه است كه عمر را كوتاه مي‌كند كدام گناه است كه بلا نازل مي‌كند كدام گناه است كه فقر مي‌آورد بخشي از آن گناهاني را كه به نحو اجمال در دعاي كميل آمده در روايات ديگر مرحوم كليني نقل كرد مبسوط‌ترش را مرحوم فيض(رضوان الله تعالي عليه) در وافي در همين فضا نقل كرده گناهان را برشمردند آثار گناه را هم ذكر كردند كه فلان گناه عمر را كم مي‌كند فلان گناه فقر مي‌آورد فلان گناه اميد را كم مي‌كند فلان گناه افسردگي مي‌آورد فلان گناه پژمردگي مي‌آورد فلان گناه اختلاف مي‌آورد اينها را در آن روايات جمع كردند بنابراين آنچه كه از اين آيه سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» برمي‌آيد اين است كه فرمود ﴿كُلّاً أَخَذْنَا بِذَنْبِه﴾[14] بعضيها را به دريا انداختيم بعضيها را به زمين داديم بعضيها را به صيحه داديم بعضيها را به آتش داديم اينهاست اما حالا كدام گناه است آن را اجمالاً در دعاي كميل معلوم مي‌شود تفصيلاً در آن روايت معلوم مي‌شود اما راز و رمزش چيست؟ اينها ديگر به بركت اهل‌بيت بايد روشن بشود ممكن است بعضي از اينها را عقل بتواند بفهمد اما آن كليد اساسي به دست اينهاست كه چه رابطه‌اي بين اين گناه و آن‌گونه عذاب است آن بحثي كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) و ديگران مطرح كردند آن هم فقط در حد اجمال ترسيم مي‌كند كه بين اعمال انسان با حوادث عالم رابطه برقرار است يعني اين مثلث را خدا تدبير مي‌كند جهان، انسان، پيوند انسان و جهان اينها سه تا ضلع گسيخته كه نيستند كه هر چه انسان بكند عالم هم هر طوري كه دلش بخواهد بگردد كه نيست چه اينكه عالم هم هر طور باشد انسان هم بالأخره خودش را تطبيق مي‌دهد اين‌طور نيست كه اينها تافته‌هاي جدا بافته باشند كه آياتي كه دارد ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ﴾[15] يك، ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾[16] دو، ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقًا﴾[17] اين گونه از آيات نشان مي‌دهد بين اعمال انسان و حوادث عالم رابطه برقرار است اما كدام كار با كدام حادثه رابطه برقرار است؟ و ذات اقدس الهي چگونه پاسخ مي‌دهد؟ آن را واقعاً عقل نمي‌فهمد.

مطلب ديگر اين است كه در همين جريان عذابي كه قرآن كريم فرود متوسمين مي‌توانند بشناسند آنهايي كه واقعاً «اتقوا فراسة المومن فانه ينظر بنور الله»‌اند[18] آنها يك گونه درك دارند اينهايي كه از راه درسهاي حوزوي يا دانشگاه باستان‌شناس شدند آثار باستاني مي‌شناسند اينها اگر خوب در كارشان مجتهدانه بررسي كنند شايد در پژوهششان به اين نتيجه برسند كه قوم لوط چگونه عذاب شد اينكه خدا مي‌فرمايد: ﴿فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا﴾[19] با زلزله‌هاي چندين رشتري بود يا نه طرزي بود كه ذات اقدس الهي اين مقطع را بالا برد و به زمين زد آن سنگهايي كه آمدند آيا علائم آن سنگ را مي‌شود فعلاً در اين زير خاكيها پيدا كرد يا نه؟ اينكه آنجا آيات آورد جمع آورد فرمود متوسمين آيات علامتهاي فراواني دارند و غير متوسم فقط اصل آيه را دارد شايد ناظر به همين باشد آن وقت اين يكي از گوشه‌هاي علوم اسلامي است عقل را انسان نبايد اين‌قدر پايين بياورد كه به خورد بشر بدهد بگويد بشري است خير عقل حجت خداست (مما الهمه الله) است و هر چه را كه عقل عقل الهامي عقل فطري داشته باشد (مما الهمه الله) است ﴿عَلَّمَ الإنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[20] است حجت خداست نظير نقل است كه (مما انزله الله) است اين نقل (مما انزله الله) است آن برهان عقلي(مما الهمه الله) است ولي در تمام اين ارزيابيها بايد حساب خط كشيها به آن خط قرمز نرسد يعني هيچ علمي را با وحي نسنجيم يك، كه اين خط قرمز است و هيچ عالمي را با امام و پيغمبر(سلام الله عليهما) نسنجيم دو، كه خط قرمز است براي اينكه غير معصوم را با معصوم نمي‌سنجند امت را با امام نمي‌سنجند علم را با وحي نمي‌سنجند آنجا بارگاه عصمت است اينجا كارگاه درس حوزه و دانشگاه مگر هيچ كارگاهي را با بارگاهي مي‌سنجد آن دو منطقه خط قرمز است كه «لا يقاس بهم احد» طبق آن دو روايتي كه يكي براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و يكي هم مطابق همان براي حضرت امير در نهج‌البلاغه يكي در نهج الفصاحه است يكي در نهج‌البلاغه كه «لا يقاس بآل‌محمد(ص) من هذه الأمة احد»[21] اين دو منطقه منطقه ممنوعه است و خط قرمز است بقيه آنچه را كه فقها و اصوليين و محدثان و بزرگوارها از نقل استفاده مي‌كنند اينها علماي اسلام‌اند آنچه را كه حكما و متكلمان از عقل استفاده مي‌كنند اينها علماي اسلام‌اند اينها را با هم مي‌سنجند آن معقول و منقول را با هم مي‌سنجند نه معقول را با وحي ـ معاذ‌الله ـ آن وقت اين متوسمين مي‌توانند ارزيابي كنند عذابي كه بر قوم لوط وارد شده از چه سنخ است عقل را كه خدا داد نقل را هم كه خدا داد اينها بروند ارزيابي كنند بررسي كنند ببينند اين ﴿فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا﴾[22] يعني چه؟ خب اين ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولا﴾[23] را خدا داد به دست فحولي از علماي اصول شكل گرفت شده برائت عقلي و برائت نقلي و بحثهاي فراوان خاص خودش را پيدا كرده شده علم اسلامي ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾[24] را خدا داد عقل بشر رويش كار كرد اشكالات «مما يمكن الذب» را بررسي كرد اشكالات «مما لا يمكن الذب» را بررسي كرد شده فن اصول خب ﴿فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا﴾ را خدا نازل كرد ﴿أَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِن سِجِّيل﴾[25] را خدا نازل كرد عقل را هم خدا عطا كرد اينها بروند وسمه‌شناسي كنند آثار باستاني‌شناسي كنند بگويند بيان قرآن كريم در اين زمينه اين است آن وقت اين مي‌شود ميراث فرهنگي اسلامي علم باستان‌شناسي اسلامي خب حالا اصول چون در حوزه كار شده از ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِين﴾ اين مطالب گرفته شده شده اسلامي ولي اگر همين آيه برود دانشگاه آنجا در تجزيه و تحليل ارزيابي بكنند اسلامي نيست؟ اين عقل چرا وقتي قم بيايد مي‌شود اسلامي تهران برود اسلامي نيست؟ خب اسلامي شدن علوم به همين است همان طوري كه اصول اسلامي است همان‌طور آثار فرهنگي اسلامي است منتها اين بايد بداند با آيات ديگر بسنجد با روايات بسنجد ارزيابي بكند اين همان كاري است كه شيخ انصاري(رضوان الله عليه) در ساحت مقدس اين جمله ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِين﴾[26] مي‌كند آن بزرگوارها هم در ساحت مقدس ﴿فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا﴾[27] بكنند تا بگويند چگونه خداي سبحان اين منطقه را زير و رو كرده آيا زلزله چندين رشتري بوده يا مطلب ديگر؟

بحث بعدي حالا چون شنبه و يكشنبه و دوشنبه تعطيل است بقيه بحث مربوط به سه شنبه و چهار شنبه است ما بحث امروز را به اين بخش منتهي كنيم تا تتمه اين سوره ان‌شاء‌الله در روز سه شنبه و چهار شنبه در اين بخش فرمود به اينكه حالا كه اين‌چنين است ما اتمام حجت كرديم معيار ارزشي را هم گفتيم آنها كه ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا﴾[28] آنها را هم گفتيم وضع دنيا را هم تبيين كرديم اما وضع آخرت قَسم به پروردگار تو ما اينها را رها نمي‌كنيم ﴿فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعينَ﴾ اين سؤال، سؤال استيضاحي است سؤال بازداشت است ملاحظه فرموديد آن سؤال ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ[29] و مانند آن آنكه براي خداي سبحان محال است كه خداي سبحان از كسي چيزي سؤال بكند سؤال استفهامي از صفات سلبيه خداست يك، سؤال استعطايي كه آن هم شبيه استفهامي است براي خداي سبحان محال است از صفات سلبيه ذات اقدس الهي است دو، سؤال اعتراضي مي‌گويند فلان وزير زير سؤال رفته فلان شخص زير سؤل رفته مجلس حق سؤال دارد از فلان وزير نه سؤال استفهامي نه سؤال استعطايي سؤال استفهامي و استعطايي و اينها براي جاي ديگر است سؤال اعتراضي مثل اينكه در ايست و بازرسي مي‌گويند بايستيد بايد اين سؤالها را جواب بدهيد ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ[30] اينكه فرمود ﴿قِفُوهُم﴾ اينها را بازداشت كنيد ما مي‌خواهيم سؤال كنيم يعني سؤال اعتراضي ديگر چرا آورديد؟ چرا رفتيد؟ اين چيست همراه آورديد؟ چرا اينها را آورديد؟ اينها سؤال ايست و بازرسي است سؤال علمي را كه در ايست و بازرسي نمي‌كنند كه سؤال كميته امددي كه در ايست و بازرسي نمي‌كنند كه سؤال استفهامي جايش مشخص است سؤال استعطايي هم جايش مشخص است سؤال اعتراضي در ايست و بازرسي است فرمود قسم به پروردگار تو من اينها را زير سؤال مي‌برم اين است كه مي‌گويند فلان كس زير سؤال رفته يعني سؤال به معناي سوم فرمود همه اينها زير سؤال مي‌روند كه چرا بيراهه رفتند حالا بايد بررسي بشود كه چطور ذات اقدس الهي در بخشي از آيات فرمود كه ﴿يَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانّ[31] آن روز از كسي سؤال نمي‌شود از گناهي سؤال نمي‌شود اين سؤالها چيست؟ پاسخ اجمالي‌اش اين است كه آنجايي كه فرمود ما سؤال نمي‌كنيم نفرمود ما سؤال نمي‌كنيم فرمود كسي سؤال نمي‌شود نه ما سؤال نمي‌كنيم ﴿لاَ يُسْئَلُ﴾ آنها مسئول نمي‌شوند چرا؟ براي اينكه علامت جرم در صورتشان ظاهر شده است ديگر خب اگر كسي به صورت كلب در آمده ـ معاذ‌الله ـ مگر مي‌شود سؤال بكنند كه چرا به اين صورت درآمدي خب معلوم مي‌شود درنده‌خوي بود ديگر چرا ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ[32] براي اينكه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ[33] خب اگر يك كسي با علامت شناخته شده از اين سؤال مي‌كنند چرا مگر آدم از سگ مي‌پرسد چرا اين‌طوري چرا پنجه‌ات است اين‌طور است چرا نيشت اين‌طور است خب اين بايد اين‌طور باشد ديگر آن پاسخ ﴿لاَ يُسْئَلُ﴾ نه ما سؤال نمي‌كنيم ما كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ[34] ما همه را زير سؤال مي‌بريم هيچ كس نيست كه زير سؤال نرود منتها نسبت به انبيا سريع الحساب‌اند زود رد مي‌شوند عده‌اي ديگر «علي حسب ايمانهم» اما اينها در قيامت كسي از اينها سؤال نمي‌كند چرا اين‌طور شدي؟ گناهت چه بود؟ خب معلوم است همين است ديگر كسي به صورت ميمون درآمده ديگر سؤال نمي‌كنند چون اين اداي مردم را درآورد دلقك بود خب دلقك كه به صورت انسان در نمي‌آيد او فقط براي خنداندن افراد در مجالس مسخره دارد مي‌كند با آبروي مردم بازي مي‌كند خب اگر او به صورت ميمون در آمده از او سؤال مي‌كنند چرا ميمون شدي؟ ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ[35] چراأ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ[36] بنابراين اينكه فرمود ﴿فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ با آيه سورهٴ «اعراف» هماهنگ است كه ما سؤال مي‌كنيم ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ[37] هيچ كسي نيست زير سؤال نرود اما آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» است نفرمود ما سؤال نمي‌كنيم فرمود كسي آن روز مسئول نمي‌شود از او سؤال نمي‌كنند چرا اين‌طور شدي؟ خب چرا ندارد كه هر چه كه در درون داشت بيرون ظاهر شد به همان صورت درآمد فان قيل چرا ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ قلنا لانه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾ كه «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا».

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 6.
[2] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 9.
[3] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 51.
[4] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[5] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 31.
[6] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 53.
[7] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 52.
[8] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 51.
[9] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 31.
[10] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[11] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 33.
[12] ـ ؟؟؟.
[13] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 40.
[14] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 40.
[15] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 96.
[16] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 66.
[17] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 16.
[18] ـ كافي، ج1، ص218.
[19] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 74.
[20] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[21] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 2.
[22] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 74.
[23] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[24] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 6.
[25] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 74.
[26] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[27] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 74.
[28] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 3.
[29] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 32.
[30] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 24.
[31] ـ سورهٴ الرحمان، آيهٴ 39.
[32] ـ سورهٴ الرحمان، آيهٴ 39.
[33] ـ سورهٴ الرحمان، آيهٴ 41.
[34] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 6.
[35] ـ سورهٴ الرحمان، آيهٴ 39.
[36] ـ سورهٴ الرحمان، آيهٴ 41.
[37] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 6.
logo