درس تفسیر آیتالله عبدالله جوادیآملی
83/02/28
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 53 تا 56/سوره هود/تفسیر
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 53 تا 56
﴿قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَ مَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ﴾ ﴿إِن نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ﴾ ﴿مِن دُونِهِ فَكِيدُونِي جَميعاً ثُمَّ لاَ تُنْظِرُونِ﴾ ﴿إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُم مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾
بعد از اينكه وجود مبارك هود(سلام الله عليه) قوم عاد را به توحيد عبادي دعوت كرده است و رسالت خود را هم به آنها اعلام كرده است كه فرمود من رسول خداي تعالي هستم آنها هم توحيد عبادي را انكار كردند هم نبوّت او را و گفتند تو نه بر توحيد دليل آوردي نه براي نبوّت حجّت اقامه كردي در حاليكه خداي سبحان هم برهان عقلي را به وسيلهٴ هود(سلام الله عليه) به آنها منتقل كرد هم معجزات را لذا فرمود ﴿وَ تِلْكَ عَادٌ جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ﴾[1] آنها گفتند كه ما در اثر قول تو دست از بتهاي خود برنميداريم اين كلمهٴ ﴿عَن قَوْلِكَ﴾ متعلّق به «تَارِكِ» است يعني ما ترك نميكنيم صادراً ﴿عَن قَوْلِكَ﴾ كه اين ترك ما از قول تو صادر شده باشد «تركاً صادراً عن قولك» كه اين ﴿عَن قَوْلِكَ﴾ متعلق به «تارك» است و معناي صدور را ميدهد و ما چون معجزهاي اقامه نكردي به تو ايمان نميآوريم و چون دعوت تو و ادّعاي تو بر خلاف دليل است تو يك انسان ـ معاذالله ـ سفيه يا مجنوني، گاهي تعبير به سفاهت دارند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾[2] كه در آيات ديگر است گاهي از جنّزدگي او خبر ميدهند كه ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾ كه مثلاً مجنون شدي، چرا؟ سفاهت و جنون تو دربارهٴ دعوت اين است كه دست از بتها برداريم درحاليكه نياكان ما اينها را ميپرستيدند و مانند آن و اينها شفيع مايند مقرّب مايند و پيش ما محترماند دعواي تو دربارهٴ نبوت است اين هم سفاهت و جنون است براي اينكه انسان كه پيغمبر نميشود اگر از طرف خدا موجودي به عنوان پيامآور بيايد بايد حتماً فرشته باشد انسان اين سمت را پيدا نميكند ﴿أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنَا﴾[3] مشكل بسياري از اين وثنيين بود كه بشريّت با نبوّت سازگار نيست اگر كسي از طرف خداي سبحان پيام ميآورد حتماً بايد فرشته باشد اين تعبيرات كه بخشي مربوط به دعوت است بخشي مربوط به دعوا در سخنان قوم هود هست گاهي به اين صورت بيان ميكنند كه ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ ما تو را در سفاهت ميبينيم و انسان سفيه حرفش مقبول نيست اين حرف را كه ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ دربارهٴ بسياري از انبيا ميزدند مخصوصاً دربارهٴ حضرت هود و حضرت نوح، دربارهٴ حضرت نوح آيهٴ 60 سورهٴ اعراف اين بود كه ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ بعد از او جريان حضرت هود پيش آمد كه در سورهٴ اعراف آيهٴ 66 به اين صورت است ﴿قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ بعد از اينكه فرمود ﴿وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ أَ فَلاَ تَتَّقُونَ * قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾[4] آنگاه هود(سلام الله عليه) فرمود ﴿يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَ لٰكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[5] منشاء تسفيه عاد نسبت به حضرت هود هم دربارهٴ دعوت است و هم دربارهٴ دعوا كه اصلاً نه ميشود دست از آلههاي كه نياكان ما ميپرستيدند برداريم و نه يك انساني ميتواند پيغمبر بشود پيغمبر الاّ و لابد بايد فرشته باشد. در سورهٴ مباركهٴ احقاف آيهٴ 21 و 22 به اين صورت بيان شده است ﴿وَ اذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ * قَالُوا أَ جِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ آلِهَتِنَا﴾ تو ميخواهي ما را از آلههٴمان منصرف بكني اينها براي ما خيلي محترم و مقدّس هستند ﴿بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾[6] در بخشهاي ديگر هم از جريان سفاهت آن حضرت ـ معاذالله ـ دربارهٴ اينكه انسان نميتواند پيامبر بشود بازگو ميكند كه مگر انسان پيغمبر شدني است؟ سورهٴ مباركهٴ فصلت آيهٴ 13 به بعد اين است فرمود ﴿فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُودَ﴾ قوم عاد و ثمود چه ميگفتند؟ ﴿إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ قَالُوا لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنْزَلَ مَلاَئِكَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ﴾[7] اگر خدا ميخواست بشر را هدايت كند پيامبرش بايد فرشته باشد يك فرشتهاي را ميفرستاد نه شما را كه بشريد ﴿فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً﴾[8] بنابراين اينها هم دربارهٴ آلهه كه مورد پذيرش نياكانشان بود خيلي لجاجت داشتند و اصرار ميورزيدند هم دربارهٴ اينكه بشر نميتواند پيغمبر بشود روي اين دو نظر هم دعوت و هم دعوا را سفاهت و جنون ميپنداشتند ميگفتند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ يك ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾ اين دو، انبيا مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) به انسان عظمت دادند كه انسان «خليفة الله» است از كرامت برخوردار است داراي نفس قدسي هست ميتواند وحي دريافت كند آنطوري كه انبيا مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) انسان را تكريم كردند تجليل كردند به بالاترين مقام رساندند كه انسان ميتواند كار فرشتهها را بكند فرشتهمنش باشد وحي بگيرد وحي را به مردم ابلاغ كند و رسول از طرف خداي سبحان باشد اين بالاترين مقام است. در كتابهاي حكمت و فلسفه هم از هر دو مبنا و از هر دو منظر اين مشكل را حل كردند در بخش الهيات برهاني اقامه ميكنند براي ضرورت وحي و نبوت كه حدّ وسط آن برهان حكمت خدا هدايت خدا ربوبيّت خدا است خداي حكيم مردم را رها نميكند خداي هادي مردم را بدون سرپرست رها نميكند خدايي كه «رب» است ربوبيّت انسان را در تعليم و تربيت ميداند براهيني از همين حدود وسطا كه اسماي الهي هستند تشكيل ميدهند هركدام از اين حد وسط عهدهدار يك برهان خاص است از هر برهاني هم نتيجه ميگيرند كه وحي و نبوت به لحاظ مبدأ فاعلي ضروري است امّا كي ميتواند پيغمبر باشد آن را در «علم النفس» فلسفه ثابت ميكنند كه نفس درجاتي دارد قلهٴ درجات نفس قوّهٴ قدّسي است انسان ميتواند داراي قوهٴ قدّسي باشد و در سايهٴ قوهٴ قدّسي وحي الهي را دريافت كند كلام خدا را بشنود معصوم بشود و مانند آن، مبدأ قابلي وحييابي را در «علم النفس» ثابت ميكنند مبدأ فاعلي اعطاي وحي را در الهيات فلسفه ثابت ميكنند بعدها در كتابهاي كلامي هم كم و بيش اين مطالب ظهور خاص خودش را نشان داده و همهٴ اينها به بركت وحي و نبوت الهي مخصوصاً قرآن كريم است كه انسان را به آن درجه رساند كه ميتواند وحي خدا را دريافت كند مشكل اصلي وثنيين در انكار وحي و نبوت اين بود كه بشر نميتواند پيغمبر بشود اينكه ميگفتند ﴿مَا لِهٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاق﴾[9] اينكه ميگفتند ﴿أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنَا﴾ همين است، اين از دير زمان بود تنها مخصوص مشركين حجاز نبود حرفهاي قوم نوح اين بود، قوم هود اين بود، عاد و ثمود هر دو همين حرف را ميزدند ميگفتند به اينكه ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنْزَلَ مَلاَئِكَةً﴾ خدا اگر ميخواهد ما را هدايت كند فرشته ميفرستاد پيامش را او بايد بياورد نه بشر وجود مبارك نوح مانند ساير انبياي بعدي و وجود مبارك هود مانند ساير انبياي قبلي و بعدي هم برهان بر توحيد ربوبي اقامه كردند است هم برهان بر اينكه بشر ميتواند پيامبر بشود هم دعوت را هم دعوا را، با اين جمله اينها شروع كردند به تثبيت دعوت و دعوا فرمود به اينكه ﴿إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ﴾ شما گفتيد به اينكه من در اثر اينكه توحيد ربوبي را آوردم و شرك شما را باطل ميكنم مورد اصابت بعضي از آلههٴ شما هستم من الان يك قطعنامه صادر ميكنم اين قطعنامه، قطعنامه همان اعلام تبرّي است و انشا است نه إخبار يك و تبرّي است و قطع پيوند است در قبال تولّي اين دو، هم تولّي انشا است نه إخبار و هم تبرّي، اينكه اعلان برائت ميكنند يعني بدانيد ما هم اكنون داريم رابطه را قطع ميكنيم اين منافات ندارد به اينكه قبلاً هم قطع كرده باشد اين خبر نيست اين انشا است و اثرش هم در همين انشا بودن است وجود مبارك هود يك قطعنامهاي صادر كرده كه در اين قطعنامه هم برهان توحيد در آن هست هم برهان نبوّت در آن هست و هم در مسائل سياسي و اجتماعي پايگاه اينها را تضعيف كرده آنها از يك سو ميگفتند كه آلههٴ ما قداستي دارند تو آمدي ﴿لِتَأْفِكَنَا عَنْ آلِهَتِنَا﴾[10] از سوي ديگر هم ميگفتند ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنْزَلَ مَلاَئِكَةً﴾[11] مگر بشر پيامبر ميشود؟ از سويي هم ميگفتند ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً﴾[12] وجود مبارك هود(سلام الله عليه) با همين يك جملهٴ يك خطي هر سه را ابطال كرده است ﴿قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ﴾ آن خدايي كه واحد است ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾[13] او را شاهد ميگيرم و شما همه هم شاهد باشيد كه من از اين بتها بيزارم ميبينيد اينها چه ميكنند و شما از دستتان چه برميآيد من حرفم اين است كه اينها چوب خشكند كاري از اينها ساخته نيست دليلش هم اين است كه هيچكارهاند اينها شما ميگوييد ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا﴾ من كه الان صريحاً رو در رو با اينها در چالش هستم درگير هستم آن وقتي كه ميگفتم خدا واحد است ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾ يك حرف علمي محض داشتم امّا الان اعلام انزجار ميكنم از اينها ببينم اين چوبها چكار ميكنند من از اينها بريء هستم اعلام انزجار ميكنم و شما هم شاهد باشيد شما هم كه ميگوييد ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً﴾ شاهد باشيد پس اينها خدا نيستند چون چوب محضاند من پيغمبرم براي اينكه از اين موضع قدرت سخن ميگويم خوب من يك نفر هستم شما هم كه بله به حسب ظاهر ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً﴾ حرفتان از نظر قدرت مالي درست است ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ﴾[14] درست است ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾[15] درست است شما الان كارهايي داريد بناهايي داريد قدرتّهايي داريد كه در روي زمين نظير نداريد همهاش درست است و من هم تنها هستم و از همهٴ شما هم اعلام انزجار ميكنم ببينم شما چه كار ميكنيد ﴿فَكِيدُونِي جَميعاً﴾ اگر من به جايي تكيه نداشته باشم كه اين حرف را نميزنم شما همهٴتان تصميم بگيريد ببينيم چه كار ميكنيد اين تعجيز است امر تعجيزي است از شما هيچ كاري ساخته نيست مشابه اين امر تعجيزي در قيامت ذات اقدس «إله» به كفار خطاب ميكند سورهٴ مباركهٴ مرسلات آيهٴ 38 ـ 40 اين است ﴿هٰذَا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْنَاكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ * فَإِنْ كَانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ * وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ﴾ آخر در قيامت كه كاري از آنها ساخته نيست اين امر ﴿فَكِيدُونِ﴾ امر تعجيز است آن روز كه كار از اينها ساخته نيست اين امر را ميگويند امر تعجيز يعني اظهار عجر كردن يعني عجز شما را ما داريم ظاهر ميكنيم شمايي كه ميگوييد ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً﴾ درست است ما هم امضا كرديم ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ اين هم درست است امّا نسبت به يكديگر مقتدريد نسبت به وحي الهي قدرت الهي لاشيئ هستيد و ا ين حرف را پيامبر ميگويد نه فرد عادي شما ميخواهيد ببينيد من پيامبر هستم يا نه همين معجزه است ديگر وقتي من يك نفر هستم و بيسلاح و شما هم ميگوييد ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً﴾ و درست ميگوييد و خداي سبحان هم امضا كرده است ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ ببينم چه ميكنيد اين هم بتهاي شما اين هم شما آنها هيچ كارهاند چون من صريحاً به اينها بد ميگويم از اينها منزجرم آن وقتي كه ميگفتم ﴿لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾[16] شما گفتيد بعضي آله اثر گذاشته الان كه با خود اينها درگيرم از اينها منزجرم اين هم برهان بر توحيد است هم برهان بر نبوّت است و هم نفي ربوبيّت و الوهيّت اين چوبهاست من اين حرفها را از كجا ميگويم؟ من رسول هستم وقتي رسول هستم از طرف مرسلم دارم اين حرف ميزنم ديگر پس آن مرسل من واحد ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾ پس دعوت من حقّ است دعواي من هم حقّ است ميگوييد نه بيازماييد بعد هم ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[17] كه بساط قوم عاد برچيده شد بنابراين اين جملهٴ نوراني حضرت هود كه فرمود ﴿إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ ٭ مِن دُونِهِ﴾ اين ﴿مِن دُونِهِ﴾ مفعول بواسطه است براي ﴿تُشْرِكُونَ﴾ و به معناي «ماسوا» است يعني غير از خدا شريك ديگر قائل هستيد در نوبتهاي قبل هم به عرضتان رسيد كه معناي شريك اين نيست كه يك قدري خدا يك قدري بتها معناي شريك اين است كه اين سمت ربوبيّت كه مال خدا است و لا غير شما به بتها ميدهيد و لا غير عبادت كه مال خدا است و لا غير شما به بتها ميدهيد و لا غير اينچنين نيست كه اينها يك قدري خدا را عبادت كنند يك قدري بت را اينها فقط بتپرستند براي خدا شريك گرفتن معنايش اين است كه اين سمتي كه مال خدا است اين سمت را به بيگانه ميدهيد براي او شريك قرار داديد نه اينكه يك قدري خدا را عبادت ميكنيد يك قدري غير خدا را عبادت كنيد كه اين ميشود ريا آن كار «مرائي» است نه كار بتپرست، بتپرست كه اصلاً خداپرست نيست كلاً غير خدا را ميپرستد معناي شرك اين است كه اين صفتي كه مال خداست اين سمتي كه مال خداست دربست به بيگانه ميدهيد پس ديگري را به جاي خدا نشانديد براي او شريك قائل شديد پس اين سخن نوراني حضرت هود كه فرمود ﴿إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ ٭ مِن دُونِهِ فَكِيدُونِي جَميعاً ثُمَّ لاَ تُنْظِرُونِ﴾ اين هم معجزه است هم برهان، هم برهان است بر نفي الوهيّت اين چوبهاي سرد بيخاصيّت هم معجزه است بر رسالت خود و هم برهان است بر توحيد مرسل اگر من رسولم رسول از طرف خدا هستم پس الوهيّت خدا ثابت است رسالت من ثابت است و چوب خشك بودن اين بتها هم ثابت است ميگوييد نه بيازماييد و آزمودند اين را با ضرس قاطع كي ميگويد؟ كسي كه ﴿إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ﴾ دارد اين ﴿إِنِّي تَوَكَّلْتُ﴾ برهان همين مسئله است «فان قيل» اگر به حضرت هود(سلام الله عليه) گفته بشود شما اين سه تا حرفي كه زديد نفي الوهيّت اين اصنام اثبات رسالت خود و بيان توحيد الهي كه در ضمن همهٴ بتها و بتپرستها را ريختيد دور به كدام قدرت ميگوييد؟ ﴿إِنِّي﴾ اين برهان مسئله است يعني «لأنّي» چون من به يك جايگاه قوي تكيه كردم ﴿إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُم﴾ كه روي عدل كار ميكند اين برهان مسئله است البته خود ﴿اللَّهِ﴾ حدَ وسط است براي برهان اوّل ربوبيّت خداي سبحان حدّ وسط است براي برهان دوّم در سورهٴ مباركهٴ حمد ملاحظه فرموديد آنجا كه دارد ﴿الْحَمْدُ﴾[18] چندتا برهان است كه همه مال خداست اوّلين دليل است كه او «الله» است يك وقتي ميگويي «احمده» كه هويّت را كسي بخواهد حمد بكند اين دليل ميخواهد چرا او را حمد ميكنيد امّا وقتي گفتيد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ مثل اينكه بگوييد «الحمد للكريم» «الحمد للسخي» «الحمد للمعلم» اين تعليق حكم بر وصف است و مشعر به عليّت است چون او جامع همهٴ كمالات است حمد مال او است آن همهٴ كمالات چيست ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ بودن او است ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[19] بودن او است همهٴ اينها حدّ وسط است خدا ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ است هر مالكي هم محمود و ممدوح است پس خدا محمود است خدا ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ است هر ربي محمود و ممدوح است پس خدا محمود و ممدوح است اينها هركدام حد وسط است براي آن برهان استحقاق حمد براي خدا اينجا هم سه دليل است الوهيّت خدا ربوبيّت خدا آنها جايگاه خاص خودشان را دارند عمده رهبري عمومي خدا است من به كسي تكيه كردم كه زمامدار همه هم هست يك و همه را هم روي عدل ميبرد دو، ما هم در نظام عدل داريم حركت ميكنيم با هم در اين راه عدل ميرويم ببينيم كي پيروز ميشود آني كه كج راهه ميرود پيروز ميشود يا آني كه معتدل است و مواظب عدل است پيروز ميشود؟ زمام همه هم كه به دست او است او هم که راه راست ميبرد شما كه ميخواهيد برگرديد شما در حقيقت مرتجع هستيد نه ما شما كجراهه ميرويد نه ما او همه را به سمت كمال ميبرد و عادلانه ميبرد كسي بخواهد برگردد در جهت خلاف شنا ميكند يك كمي مقاومت ميكند بعد خسته ميشود و ميماند كسي بخواهد كجراهه برود يك كمي مقاومت ميكند بعد ميماند ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ اين ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ يعني چي؟ نه يعني ـ معاذالله ـ خودش در راه راست راه ميرود روي راه راست رهبري ميكند اين صفت عين ذات كه نيست يك چون ذات منطقهٴ ممنوعه است صفات ذات هم كه عين ذات است تقريباً منطقهٴ ممنوعه است الان ما در صفات فعل خداي سبحان كار ميكنيم خداي سبحان هم روي راه راست نظام را اداره ميكند؛ يعني روي نظام عدل اداره ميكند آني كه تفكر اشعري دارد براساس برداشت باطلي كه از ﴿لاَ يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ﴾[20] دارد حُسن و قبح عقلي را منكر است ميگويد هر كاري را خدا بكند حقّ است امّا آن كسي كه حُسن و قبح عقلي را قائل است مثل اماميّه مثل معتزله ميگويد عقل را خداي سبحان آفريد عقل خيلي چيزها را ميفهمد خوبي عدل را ميفهمد بدي ظلم را ميفهمد معناي حُسن عدل و قبح ظلم در آن جامعهٴ انساني به صورت بايد و نبايد است؛ ولي دربارهٴ ذات اقدس «إله» به صورت بود و نبود است او ظلم نميكند نه نبايد بكند كه يك رسالهٴ عملي براي او باشد او عدل ميكند نه عدل بايد بكند تا يك حكم تكليفي برايش باشد عدل كمال است و او همهٴ كمالات را دارا است ظلم نقص است او از همهٴ نقايص منزه است سبّوح است قدّوس است ﴿وَ لاَ يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[21] از اينجا اختلاف داخلي اماميه با معتزله پديد ميآيد كه همهٴ اينها حُسن و قبح عقلي را قائلند معتزله هم مثل ما حُسن و قبح عقلي را قائل است منتها مشكلشان اين است كه اينها ميگويند خدا بايد عادل باشد ما ميگوييم خدا يقيناً عادل هست فرقشان اين است كه اينها اين را بردند در مسئلهٴ حكمت عملي در بايد نبايد اعتباري ما در حكمت نظري و حكمت جهانبيني و هستيشناسي بود و نبود بحث ميكنيم اين يك فرق اساسي، فرق ديگر اين است كه اين وجوبي كه آنها ميگويند يك وجوب اخلاقي حقوقي فقهي است اين وجوبي كه ما ميگوييم يك وجوب منطقي و فلسفي و كلامي است به معني ضرورت است ما ميگوييم «يجب عن الله» يعني «يصدر عنه بالضروره» آنها ميگويند «يجب علي الله» بين «يجب علي الله» كه چيزي بر خدا حاكم است ـ معاذالله ـ با «يجب عن الله» كه چيزي بر خدا حاكم نيست ولي ما يقين داريم خدا عدل ميكند و غير از عدل محال است خدا صادر بشود براي اينكه منشأ عدل علم است و قدرت است كه دارد منشأ ظلم جهل است و عجز است كه منزه است او يقيناً عدل دارد و عادلانه كار ميكند سنّت او اين است تبديلپذير نيست سيرت او اين است روش ذات اقدس «إله» اين است كه هر چيزي را بر منهج عقل و عدل اداره ميكند ﴿إِنَّ رَبِّي﴾ يعني سنّت «رب» من برنامهٴ «رب» من كار «رب» من ﴿عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ است ﴿صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ هم آن است كه نه اختلاف در آن هست نه تخلّف، اختلاف و تخلّف فرقش اين است در اختلاف گاهي مثلاً «الف» هست و گاهي «با» جاي «الف» را ميگيرد «الف» رخت برميبندد خلفهٴ «الف» خليفهٴ «الف» در خَلف «الف» «با» به جاي «الف» مينشيند و گاهي هم به عكس اين رفت و آمد را ميگويند اختلاف «اخْتِلَافُ أُمَّتِي رَحْمَةٌ»[22] هم همين رفت و آمدها است وقتي به اهل بيت(عليهم السلام) سلام عرض ميكنيم عرض ميكنيم «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا ... مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ»[23] يعني فرشتگان رفت و آمد دارند اين را ميگويند اختلاف كه گاهي «الف» هست گاهي «با» تخلّف آن است كه «الف» سرجاي خود بود رخت بر بندد بدون اينكه خلفهاي خلفي خليفهاي جاي او را پر كند كه ميشود فوت تخلّف آن است كه عضوي از اين حلقات رخت بربندد بدون جانشين، اختلاف آن است كه اين حلقات جانشين هم بشوند در ﴿صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ نه اختلاف هست نه تخلف همه چيز سرجاي خودشان هستند و ذات اقدس «إله» كار او هم ﴿عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ است در آيهٴ 6 همين سورهٴ مباركهٴ هود هم فرمود به اينكه تأمين روزي هر جنبندهاي به دست ذات اقدس «إله» است در همين سورهٴ هود آيهٴ 6 به اين صورت آمده است ﴿وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ﴾ تأمين روزي هر جنبندهاي به عهده خدا است و مستقر و مستودع هر جنبندهاي را او ميداند، چرا؟ براي اينكه زمامدار هر جنبنده او است ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾ آنهايي كه اهل ظريفانديشي و ظرافتهاي قرآني دارند ميگويند از اين جملهٴ ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾ هيچ «دابّه»اي نيست مگر ﴿هُوَ﴾ خدا «آخذ» به «ناصيهٴ» «دابه» است رسالت و مأموريت حضرت هود هم مشخص ميشود زيرا اگر ﴿هُوَ﴾ اوّل «دابه» را كه «ناصيهٴ» «دابه» است آن دال است بگيرد ميشود هود وظيفهٴ هود هم از اينجا مشخص ميشود كه اين كار رهبري را ﴿عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ را به عهده بگيرد حالا اينگونه از ظرافتانديشيها از باب تفسير عادي و مصطلح بيرون هست و ما هم كه متأسفانه اهل اين رشته نيستيم آنها بالاخره اين لطايف را هم دارند و چون صفت فعل خدا است مظهر ميطلبد وجود مبارك هود هم اين كاره است اگر دربارهٴ وجود مبارك ولي عصر گفته شد كه «بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى»[24] چون بالأخر اين فعل است فعل مظهر ميطلبد نه ذات است نه صفت ذات چون ﴿مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا﴾ به استناد ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾ است بنابراين هيچ موجودي از روزيش محروم نخواهد شد همه بر صراط مستقيم حركت ميكنند و عادلانه روزي آنها ميرسند هيچ مار و عقربي بي روزي نميماند هيچ آهو و طيهو هم چون حالا لذيذاند بيشتر از سهم خود نميبرند همه در نظام هستي ﴿عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ روزي اينها تأمين شده است من به يك هم چنين خدايي تكيه كردهام ﴿إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ﴾ يك ﴿رَبِّي وَ رَبِّكُم﴾ دوتا حد وسط ميشود دو برهان سه ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ من به عدل محض حكم كردم قهراً نظام را در مسئلهٴ حكمت نظري توحيد اداره ميكند در مسئلهٴ حكمت عملي عدل اداره ميكند در اينجا هم سخن از توحيد خدا است هم از عدل خدا و اگر واقعاً مسئلهٴ توحيد و عدل به خوبي روشن بشود معاد هم روشن خواهد شد در جريان معاد كه در فطرت همهٴ انسانها نهادينه شده است آنهايي كه معاد را انكار كردهاند در حقيقت معاد را فراموش كردهاند چون اشتياق به معاد علاقهٴ به رجوع و بازگشت به خداي حكيم در درون همه نهادينه شده است لذا در سورهٴ «ص» فرمود ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾[25] اين يك دليل كه نسيان است حتّي منكران و ملحدان معاد را فراموش كردهاند دليل دوّم به اطلاق نسيان هم اين است كه انبيا آمدند اينها را يادآوري كردند متذكّر كردند تبيينشان دادند بعد از اينكه انبيا آمدند ساليان متمادي مسئلهٴ معاد را گفتند، گفتند هيچ كاري بيجزا نيست هيچ گناهي بيكيفر نيست هيچ اطاعتي بيپاداش نيست اينها را پشت گوش گذاشتند عمداً فراموش كردند در حقيقت تناسي است اينها فراموشاندند عمداً فراموش كردند در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه اينها «أَمْ نَسُوا أَمْ تَنَاسَوْا فَنَسُوا»[26] اينها فراموش نكردند بلكه عمداً فراموش كردند تناسي است نه نسيان نظير اينكه ميگوييم فلان كس تجاهل كرده است نه جهل نه اينكه نميداند خود را به جهل ميزند در بخشهاي ديگر فرمايشات حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه فرمود «ذَهَبَ الْمُتَذَكِّرُونَ وَ بَقِيَ النَّاسُونَ وَ الْمُتَنَاسُونَ»[27] آنهايي كه اهل ياد بودند اهل تذكره بودند مبدأ و معاد يادشان بود يادآور مبدأ و معاد بودند آنها رحلت كردند يا شهيد شدند يا مُردند اينهايي كه ناسي يا متناسي هستند ماندند «ذَهَبَ الْمُتَذَكِّرُونَ وَ بَقِيَ النَّاسُونَ وَ الْمُتَنَاسُونَ» بنابراين ملحدان هم در حقيقت متناسي هستند.
«و الحمد لله رب العالمين»