« فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/02/19

بسم الله الرحمن الرحیم

آیه 49/سوره هود/تفسیر

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 49

 

﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لاَ قَوْمُكَ مِنْ قَب ْلِ هٰذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ﴾

 

در پايان جريان نوح (سلام الله عليه) چند عنوان مربوط به پيدايش بت‌پرستي، انحاء بت‌پرستي، اقسام بت‌پرستان، آداب و آيين و سنن و رسوم بت‌پرستان و مبارزه اسلام با بت‌پرستي و بت‌پرستان مطرح است که برخي از اين فصول طبق آن تدوين سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) ارائه شد بخش ديگر مانده است. حس‌گرايي منشأ اصلي بت‌پرستي است؛ لذا شرايع الهي مردم را به آن عقل و فطرت دعوت کردند و حس را به رهبري عقل و فطرت نافع دانستند در بين اين بت‌پرست‌ها براهمه سابقه بيشتري دارند مبدأ تاريخي آنها روشن نيست که از کي پديد آمدند لکن بودايي‌ها مبدأ تاريخي آنها تا حدودي به پنج ـ شش قرن قبل از ميلاد مي‌رسد بودايي‌ها قسمت مهم کارشان آيين است؛ يعني «رفث» شهوات است ترک رذايل اخلاقي است در محدوده آيين تلاش و کوشش مي‌کنند خود بودا گفتند درباره خداي سبحان سخني نگفته است اين نه براي اعراض و انکار از خداست بلکه نياز مردم را در همين تهذيب نفس و ترک شهوات مي‌بينند.

جريان بت‌پرستي براي هند سابقه کهني داشت و هر کسي به يک درختي زيبايي يک درخت تاريخي يا سنگ خوبي برخورد مي‌کرد و او را به تعجب وامي‌داشت اين سنگ را محترم مي‌داشت و او را احياناً مي‌پرستيد و براي او قرباني مي‌کرد و مانند آن اينها منشأ پيدايش انحاء و اقسام بت‌پرستي شد، قبل از انقلاب اين خطر به ذهن مي‌آمد كه دنيا را اين سه گروه دارند اداره مي‌كنند؛ يك عده موحّدان عالمند يك عده كمونيست‌ها هستند يك عده هم بت‌پرست‌ها اين توازون تا حدودي محفوظ بود؛ يعني موحّدان از يك سو و ملحدان از سوي ديگر بت‌پرست‌ها از سوي سوم، خطري كه به ذهن بعضي‌ها مي‌آمد اين بود كه بت‌پرستي يك چيزي نيست كه بماند با پيشرفت علم اين فروكش مي‌كند متلاشي مي‌شود و قشر بت‌پرست‌ها هم كم نيستند مليون‌ها نفرند اين قشر عظيم بت‌پرست‌ها با فروپاشي نظام بت‌پرستي اينها اگر به سمت توحيد نيايند به سمت كمونيستي بروند آنگاه كفه الحاد سنگين‌تر مي‌شود مبارزه با الحاد كار دشوارتري خواهد بود اين نگراني بود تا انقلاب به ثمر رسيد و رفته‌رفته جريان فروپاشي نظام ماركسيستي پديد آمد و آن اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي سابق كه هم جمعيّت آنها زياد بود هم قدرت آنها زياد بود هم خاك آنها زياد بود الان فاصله شرق و غرب همين شوروي سابق نه يا ده ساعت است ايران مثلاً شرق و غربش خيلي فاصله داشته باشد يك ساعت شرقش تا غربش يك ساعت اما آنها نه ساعت يا ده ساعت فاصله است اينقدر اين خاك وسيع است وسعت خاك هست كثرت جمعيت هست و پيشرفت صنعت فضايي هست دريايي هست داشتن ارتش سرخ هست و مانند آن چين هم كه به همين وضع مبتلا است اين خطر به ذهن مي‌آمد كه اگر جريان بت‌پرستي متلاشي شد و آنها مايل به كمونيستي شدند بايد چه كرد ما ديديم كه نظام ماركسيستي متلاشي شد ولي نظام بت‌پرستي همچنان باقي است سرّش آن است كه دين بد براي اينها بهتر از بي‌ديني است بالأخره انسان به يك چيزي بايد سر بسپارد حتّي اوهام و خرافات هم براي يك بشر قانع كننده است منتها كم‌كم بايد بيدار شود كه آن امر موهوم خرافي نه مبدأ علمي دارد نه منشأ عملي بالأخره بشر به يك امر غيبي دل ‌سپرده است مي‌داند كه همه كارها روي ماده نيست ماوراي طبيعتي هست اين بد ديني براي آنها بهتر از بي‌ديني بود اين بودايي‌ها اين براهمه اينها متلاشي نشدند و اين كمونيستي متلاشي شد و الان بسياري از اينها در غرب نفوذ كرده‌اند منتها بشر را بايد هدايت كرد به اينكه آن خلأ را اعتقاد به خدا؛ يعني حقيقت نامتناهي كه مجرد از هر قيد مادي است او پُر كند نه مسائل خرافي، خود بودا گفتند مدتها به تهذيب نفس ـ به اصطلاح خودشان ـ همان رياضت مشغول بود تا يك سلسله چيزهايي براي او روشن شد مردم را به شريعت خود دعوت كرد غرض آن است كه يك پايگاهي آييني براي بشر بايد باشد غير از ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى﴾[1] يك چيزهاي ديگري هم هست حتي خود فرعون كه معتقد بود ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى﴾ و براساس ﴿أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هٰذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي﴾[2] مع ذلك خودش به بت‌پرستي معتقد بود و بت‌پرست هم بود چه اينكه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ اعراف آن‌جا مشخص شد كه فرعون خودش بت‌پرست بود و درباريان او به او گفتند كه تو اگر موسي و هارون(سلام الله عليهما) را رها كني اينها تو و بتهايي كه مورد احترام تو‌اند آنها را از بين مي‌برند آيهٴ 127 سورهٴ مباركهٴ اعراف اين بود ﴿وَ قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسَى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ﴾ معلوم مي‌شود خود فرعون در عين حال كه مي‌گفت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى﴾[3] يا ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرِي﴾[4] مع ذلك خودش بت‌پرست بود.

سؤال ...

جواب: نه، اصلاً اينها منكر وحي و نبوّتند 0غالبشان منكر معادند مبدأ را قبول دارند، چون غالب مشركين مبدأ را قبول دارند منتها چيزهايي كه به ذهنش آمد همان را شريعت دانست اين شبهه كه در كتاب‌هاي كلامي نقل شده است مرحوم خواجه در تجريد نقل مي‌كند ساير متكلمان هم از براهمه نقل مي‌كنند اين است که مي‌گويند عقل بشر براي هدايت بشر كافي است، زيرا انبيا حرفي كه آوردند يا مطابق عقل است يا مخالف عقل اگر مطابق عقل باشد كه خود عقل كافي است اگر مخالف عقل باشد كه حجّت نيست غافل از اينكه خيلي از چيزها است كه عقل نمي‌فهمد و در آن زمينه فتوايي ندارد نه مخالف است نه موافق آنچه را كه عقل نمي‌فهمد و فتوا ندارد بيش از آن مقدار است كه عقل مي‌فهمد اين موافقت و مخالفت اينها عدم و ملكه‌اند نه نقيضان؛ لذا ارتفاع اينها ممكن است؛ يعني ممكن است شريعت چيزي بياورد كه نه مطابق عقل است نه مخالف عقل، چون وفاق و خلاف فرع بر درك است الان شريعت بسياري از احكامش مربوط به جريان معاد و قيامت است مي‌فرمايد «تطائر كتب» اين‌طور است «صراط» اين طور است درجات بهشت اين‌طور است دركات جهنم اين‌طور است حساب اين‌طور است ميزان اين‌طور است كوثر اين‌طور است ده‌ها مسائلي كه مربوطه به مواقف قيامت است هيچ‌كدام از اينها را عقل نمي‌فهمد عقل مي‌گويد بله ممكن است اين‌طور باشد اما هست يا نيست جزئيات را كه عقل درك نمي‌كند درباره مبدأ هم همين‌طور است درباره اسرار غيبي اين‌طور است درباره احكام و آداب و سنني كه مربوط به تنظيم روابط بين انسان‌ها با يكديگر يا انسان‌ها با جهان طبيعت است خيلي‌اش را عقل نمي‌فهمد وقتي نفهمد نه به وفاق به سلب مي‌دهد نه اثبات قهراً نه موافق عقل است نه مخالف عقل و اين رفع نقيضين نيست، چون اينها عدم و ملكه‌اند نه نقيضند؛ لذا رفعشان ممكن است مثل اينكه جدار نه «أعمي» است نه «بصير» براي اينكه شأنيت آن را اصلاً ندارد به هر تقدير اينها منكر وحي و نبوّتند به همان جهت، خود بودا مي‌گويند معتقد به وجود خدا بود و اين حرفي كه در قرآن آمده ﴿وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾[5] منظورشان همين روزگار است نه نفي خدا گرچه برخي اين آيه را مربوط به ملحدان مادّيون دانسته‌اند ولي بودايي‌ها و مانند آنها به خدا معتقدند او را خالق مي‌دانند منتها مي‌گويند نيازي نيست كه ما در آن زمينه سخن بگوييم آنچه كه مورد نياز جامعه است همين آيين ترك شهوات و ترك رذايل است. مطلب مهم آن است كه انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمدند يك حرف مثبت دارند و يك سفارش منفي حرف مثبت اين است كه همگان موحّد باشند به وجود خداي سبحان معتقد باشند به اسماء و صفاتش معتقد باشند و او را بپرستند و لاغير اين حرف همه انبياست از يك پيامبر نيست آن سفارش منفي آن است كه هيچ‌كس مردم را به غير خدا دعوت نكند هيچ‌كس مردم را به خودش دعوت نكند هيچ‌كس داعيه رژيم ارباب و رعيّتي نداشته باشد نه خود را ارباب ديگران بداند نه براي ديگران يك اربابي غير از خود انتخاب كند «رب» همه يكي است و همگان «مربوب» اويند اين سخن دوم كه ابطال رژيم ارباب و رعيّتي است حرف همه انبيا است معناي ارباب و رعيّتي تنها اين نيست كه قبل از انقلاب در ايران يا الان در بعضي از كشورها رايج است كه بعضي‌ها مالك دِه‌ هستند و عده‌اي رعيّت آنهايند و براي آنها دارند كار مي‌كنند اين يك رژيم منحوس مادي و اقتصادي بود اما رژيم فكري آنكه مي‌گويد هر كه مثل ما نمي‌انديشد مخالف ما هست بايد مثل ما بينديشند هرچه ما ديكته كرديم آنها بنويسند و مانند آن اين يك رژيم ارباب رعيّتي فرهنگي و فكري است قرآن با اين كاملاً با اين مبارزه كرده است كه هيچ‌كس حق ندارد مردم را به خود دعوت كند و بگويد افكار من را تقديس كنيد رأي من را تكريم كنيد و مانند آن اينها را به عنوان قانون اساسي نقل مي‌كند اختصاصي به يك پيغمبر يا يك شريعت و منهاج ندارد اول مسئله توحيد را براي همه انبيا ترسيم مي‌كند يك، دوم نفي رژيم ارباب رعيّتي را تدوين مي‌كند براي همه ملل همه انبيا همه اُمم دو، آنگاه به مبارزه‌هاي مقطعي مي‌پردازد سه، اينها را به عنوان قانون اساسي نقل مي‌كند. آنچه را كه در جريان توحيد نقل فرمود و مربوط به سلسله انبيا است و اختصاصي به پيامبر خاص ندارد همان است كه در سورهٴ مباركهٴ انيبا آيهٴ 25 اين مطلب را تبيين مي‌كند بعد از اينكه در آيهٴ 24 سوره انبيا فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هٰذَا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾ آنگاه اين اصل كلي را فرمود، فرمود: ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لاَ إِلٰهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾[6] فرمود ما هيچ پيامبري نفرستاديم قبل از تو مگر بر محور توحيد هم معتقد باشند مبدأ عالم يكي است هم معتقد باشند كه معبود جهانيان هم يكي است اين يك اصل كلي است ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لاَ إِلٰهَ إِلاَّ أَنَا﴾ اين توحيد در هويّت و مبدئيت خدا و خالقيت و ربوبيت ﴿فَاعْبُدُونِ﴾ اين هم توحيد در عبادت اين در بخش مثبت؛ در بخش منفي كه ابطال رژيم ارباب و رعيتي است همان است كه در سورهٴ مباركهٴ آل‌عمران بحثش گذشت در سورهٴ آل‌عمران هم آيهٴ 64 هم آيهٴ 79 درباره نفي رژيم ارباب و رعيّتي است آنچه را كه در آيهٴ 64 سورهٴ آل‌عمران آمده است به اين صورت است ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ﴾ نامه‌اي كه وجود مبارك حضرت براي همه اهل كتاب چه يهودي‌ها و چه مسيحي‌ها حتي چه براي ايراني‌ها كه مجوس بودند، نامه‌اي كه براي ايراني‌ها مرقوم فرمود اين جمله را هم مرقوم فرمود اين نشان مي‌دهد كه اينها را به عنوان مجوس و به عنوان اهل كتاب پذيرفت مكاتيب الرسول(صلّي الله عليه و آله وسلّم) را ملاحظه فرماييد نامه‌هايي كه حضرت مرقوم فرمودند خيلي مفصل است و اگر ـ ان شاء الله ـ يك روزي بنياد نهج الفصاحه حضرت شكل گرفت آنگاه همان‌طوري كه نهج‌البلاغه سامان يافت خُطَب حضرت و نامه‌هاي حضرت و كلمات حكيمانه حضرت كنار هم قرار گرفته آن بنياد نهج‌الفصاحه هم به همين شكل سامان مي‌پذيرد؛ يعني خطبه‌هاي حضرت نامه‌هاي حضرت و كلمات حكيمانه حضرت، آنگاه خيلي روشن مي‌شود كه بسياري از بيانات نوراني اهل بيت(عليهم السلام) كه در نهج البلاغه يا صحيفه سجاديه يا در جوامع روايي ديگر ما از ائمه(عليهم السلام) نقل شده است در فرمايشات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) هست الان ما يك حلقه مفقوده داريم؛ يعني از يك طرف روايات فراوان هست هم نهج البلاغه هم صحيفه سجاديه هم روايات ديگر و از طرف ديگر قرآن است كه در اوج است آن سرپلي كه اين روايات را به آن آيات نزديك مي‌كند آن آيات را به اين روايات مرتبط‌تر مي‌كند سخنان شخص پيغمبر است ما متأسّفانه آن‌طوري كه حضرت را به عنوان پيغمبري بايد قبول داشته باشيم نيست كلماتش در دسترس نيست نامه‌هايش در دسترس نيست چطور مي‌شود يك روحاني عمري را بگذارند و يك دوره نامه‌هاي حضرت را نخواند كلمات حضرت را نخواند خطبه‌هاي حضرت را نخواند آن وقت معلوم مي‌شود كه غالب اين رواياتي كه در اهل بيت هست اصلش در فرمايشات پيغمبر است.

پرسش: ...

پاسخ: حضرت اين را براي بزرگان كشورهاي مجاور مي‌نوشتند براي كسراي ايران نوشتند براي قيصر روم نوشتند براي سران كشورهاي ديگري كه شبهه اهل كتاب بود نوشتند ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ﴾ اين يك توافق است يك تفاهم است امضاي تفاهم و توافق طرفيني است كه اين زندگي مسالمت‌آميز؛ يعني اين؛ يعني هيچ‌كدام ما ادّعاي برتري نداشته باشيم خدا در قيامت كارهاي خودش را بررسي مي‌كند ما ديگر داعيه ربوبيت نداريم كه بهشت و جهنم را تقسيم كنيم البته از نظر كلامي بحث‌هاي ما همچنان هست ما معتقديم عده‌اي اهل جهنم هستند و مي‌سوزند اين يك حساب ديگر است اما مسائل فقهي و حقوقي و سياسي جايگاه خاص خودش را دارد مسائل كلامي هم جايگاه خاص خودش را دارد معناي وحدت هم نيست كه مسائل كلامي را به هم بخورد كه مسائل كلامي سر جايش محفوظ است مسائل كلامي مي‌گويد غدير، غدير است سقيفه، سقيفه اين «الحق من الباطل» اما مسائل فقهي و سياسي كه به جان هم نيافتيد با هم زندگي كنيد خون هم را نريزيد مال هم را نبريد اين يك راه ديگر است فرمود: ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ﴾ يك، ﴿وَ لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً﴾ نه اينكه هم خدا و هم بت دو، ﴿وَ لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[7] ما اين رژيم ارباب و رعيتي را بگذاريم كنار كه ما شويم «رب» شما شويد رعيت يا شما شويد «رب» ما شويم رعيت اين‌طور نيست همه ما در زندگي انساني يك حقوق مشتركي داريم آن مسائل كلامي ما سرجايش محفوظ است كه چه كسي بهشت مي‌رود چه كسي جهنّم مي‌رود آن حسابش جداست و روي آن هم هرگز نمي‌شود معامله كرد يعني دست ما نيست آن ﴿لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[8] هست ﴿وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ﴾ هست اما در مسائل حقوقي و سياسي ما يك زندگي روي زمين بايد داشته باشيم يا نداشته باشيم يا هميشه به جان هم بيافتيم؟ ما اين رژيم ارباب و رعيتي را «بالقول المطلق» بايد ابطال كنيم هيچ كسي ارباب كسي نيست و هيچ گروهي هم رعيّت كسي نيست اين را در آيهٴ 64 سورهٴ مباركهٴ آل‌عمران بيان فرمود آنگاه در آيهٴ 79 همان سورهٴ آل‌عمران اين اصل جامع را ذكر فرمود كه فرمود تنها اين‌چنين نيست كه حالا من كه پيامبر اسلام(صلّي الله عليه و آله وسلّم) با شما اين پيمان را مي‌بندم اصلاً هيچ بشري حق ندارد كه خود را «رب» ديگري بداند رژيم ارباب و رعيّتي فرهنگي و فكري مطلقا «علي وجه الارض» ممنوع است.

سؤال: ...

جواب: بله، ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[9] همينطور بود ﴿عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ﴾[10] همين‌طور بود. آيهٴ 79 سورهٴ مباركهٴ آل‌عمران اين است: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[11] هيچ بشري حق ندارد بشري كه خداي سبحان به او حكم نبوت و كتاب داد به او وحي و نبوت داد به جايي رساند او حق ندارد خود را «رب» مردم بداند و رژيم ارباب و رعيتي راه‌اندازي كند ديگران به طريق اوليٰ حق ندارند انبيا مردم را به «الله» دعوت مي‌كنند نه به خودشان ﴿أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي﴾[12] من و پيروانم مردم را به «الله» دعوت مي‌كنيم نه به خودمان ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ اين دعوت به خود و ديگران را «مربوب» دانستن و خود را «رب» پنداشتن بگويد فرهنگ من فكر من رأي من بايد حكومت كند اين‌چنين نيست اگر بگويد «قال الله» «قال رسول الله» «قال كذا و كذا (عليهم الصلاة و عليهم السلام)» كه حرف «الله» و نمايندگان الهي را نقل مي‌كند اين درست است اما حرف خودش را بخواهد مطرح بكند اين مي‌شود ارباب و رعيتي﴿ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ پس هيچ بشري اين حق را ندارد. بشر چه حقّي دارند؟ انبيا چه حقي دارند؟ مرسلين چه حقي دارند؟ اوليا چه حقي دارند؟ به مردم چه بايد بگويند؟ به مردم مي‌گويند: ﴿وَ لٰكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾[13] خودشان هم رباني‌اند «رب» نيستند رباني‌اند عالم رباني‌اند آن انساني كه هم «شديد الربط» به «رب» باشد هم «شديد التربيب» با مربوبين باشد مي‌شود عالم رباني آن‌كه ارتباطش با رب خيلي خالص است؛ يعني «اخلص لله» بنده خالص خداست و ارتباطش هم با مردم در نظام تربيتي خالص است كه ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[14] چنين عالمي مي‌شود رباني هم «شديد الربط بالرب» است هم «شديد التربيب» با مردم هم به سود مردم سخن مي‌گويد نه غرضي دارد و نه مرضي ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ و هم «مخلصاً لله» عبادت مي‌ كند اين مي‌شود عالم ربّاني كه در بعضي از روايات ائمه(عليهم السلام) فرمودند اينكه از وجود مبارك حضرت امير رسيده است «النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ النَّجَاةِ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ»[15] «نَحْنُ الْعَرَبُ وَ شِيعَتُنَا الْمَوَالِي وَ سَائِرُ النَّاسِ هَمَجٌ»[16] اينها عالم رباني هستند پس ﴿وَ لٰكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ درسهايتان فهميده و «لله» تفسير كتابتان تعليم كتابتان فهميده و «لله» باشد مي‌شود ربّاني مردم، «رب» مردم نيستيد رباني هستيد دوتايي در خدمت پروردگاريد پس رژيم ارباب و رعيّتي «بالقول المطلق» ممنوع است طبق آيهٴ 64 و آيهٴ 79 سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» همين مضمون را وجود مبارك پيغمبر(صلي الله علي و آله و سلّم) براي سران جهان آن روز مي‌نوشت آن روز بيش از دوتا امپراطوري بزرگ در خاور ميانه نبود يكي امپراطوري بزرگ ايران بود يكي هم امپراطوري بزرگ روم كه هر دو را وجود مبارك پيغمبر(صلي الله علي و آله وسلم) به اسلام دعوت كرده است.

سؤال: ...

پاسخ: يعني همين؛ يعني خاضعاً و خاشعاً که همان تكريم در برابر معلم است وگرنه حرف را انسان از ذات اقدس «إله» دارد و ربوبيت مال خداي سبحان است و لاغير خوب پس حرف انبيا(عليهم السلام) اين دو اصل كلي است يكي در بخش اثبات ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لاَ إِلٰهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ يكي هم ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ مطلب ديگر آن است كه آنچه كه براي بودايي‌ها هست بخشي از آن جزء ملحقات و اضافات و جعليات بعدي است بخشي هم مربوط به اصول اوليه آنهاست جريان صابئين در قرآن كريم چند جا ذكر شده است اينها در رديف اهل كتاب آمدند چه اينكه آيه 62 سورهٴ مباركهٴ بقره اينها را در رديف اهل كتاب ذكر فرمود كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصَارَى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ نشان مي‌دهد به اينكه اينها صبغه ديني و كتابي دارند و اگر در سورهٴ مباركهٴ «حج» در قبال مشركان قرار گرفت معلوم مي‌شود كه از قبيل مشركان و بت‌پرستان نيستند آيهٴ 17 سورهٴ مباركهٴ «حج» اين است ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾ معلوم مي‌شود كه مسلمان‌ها، يهودي‌ها، صابئان، نصارا، مجوس‌ها اينها در قبال مشركند مجوس اصيل نصاراي اصيل صابئين اصيل يهوديان اصيل و مؤمنان اينها در قبال مشركينند كه فرمود خداي سبحان ﴿يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ و اما صابئاني كه شهرستاني و ساير اهل ملل و نحل بازگو كرده‌اند اينها همان ستاره‌پرست‌هاي معروفند صابئيني كه مدعي‌اند در ايران هستند اينها مي‌گويند ما پيرو كتاب حضرت يحيي(سلام الله عليه)ايم اگر پيرو كتاب حضرت يحييٰ(سلام الله عليه) هستند، چون خود حضرت يحييٰ زير مجموعه رسالت جامع و الوالعزمي وجود مبارك عيسيٰ(سلام الله عليه) را داشت بنابراين اينها شعبه‌اي از مسيحيت و نصرانيتند چيز جدايي نيستند در تدوين قانون اساسي مي‌گفتند ما هم جزء اقليت‌هاي ديني بشماريد پاسخشان اين بود كه بالأخره شما كه مي‌گوييد ما كتابي داريم و از حضرت يحييٰ به ما رسيده است آن هم جزء مجموعه زير‌مجموعه مسيحيت بود كه در عصر وجود مبارك حضرت عيسي كه از انبياي الوالعزم است آن ديگر شريعت جدايي نداشت اين نسبت به جريان صابئين آن بت پرست‌هاي معروفي كه سابقه‌اي دارند و سندي هم دارند اين صائبيند و براهمه‌اند و بودايي‌ها اسلام كه آمد با همه در درجه اول با وثنيين عرب مبارزه فرهنگي و فكري كرد بعد ديگر آن مبارزه‌هاي نظامي شروع شد. عرب خودشان آن فرهنگ مستقل نداشتند غالباً بياباني بودند اينها بدوي بودند در اثر مسافرت كردن به ايران يا روم يا كشورهاي ديگر كم‌كم يك سلسله آثار تمدن در آنها پيدا شد از بت‌پرستي آنها كمك باطلي گرفتند بت‌هايي هم به همراه خودشان آوردند نام‌گذاري كردند هر جا مي‌رفتند بتي مي‌ديدند همان را مي‌آوردند در شهر خودشان مي‌پرستيدند.

سؤال: ...

جواب: بله، وقتي انسان «اصالة الحس»ي باشد عقل را رها كند همين است وقتي انسان عقل را رها كند گرفتار حس و تجربه شود همين است يا ملحد محض درمي‌آيد يا مشرك. هشت بت در قرآن كريم نامشان آمده پنج تا در همان سورهٴ مباركه نوح است كه اين بت‌هاي خمسه از دير زمان سابقه داشت و در جاهليّت هم اينها بود آيه 23 سورهٴ مباركهٴ نوح اين بود ﴿وَ لاَ تَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَ سُوَاعاً وَ لاَ يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً﴾ «ود» و «سواء» و «يغوث» و «يعوق» و «نصر» اين بت‌هاي خمسه بود كه در جاهليت رواج داشت يکي را مي‌گفتند عبد «ود» است يکي را مي‌گفتند عبد «يعوق» است و مانند آن. سه بت ديگر هم در جاهليت رايج بود كه از آنها در سورهٴ مباركهٴ نجم ياد شده است آيه نوزده و بيست سورهٴ مباركهٴ نجم اين است ﴿أ فرأيتم اللاّت و العزّي ٭ و مناة الثالثة الاُخري﴾ «لات» و «عزي» و «مناة» در آن مبارزات هم مي‌گفتنند «لَنَا عُزَّى‌ وَ لَا عُزَّى لَكُم»[17] افتخار مي‌كردند مي‌گفتند ما بت «عزي» داريم شما نداريد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) فرمود شما در برابر شعار اينها بگوييد «اللَّهُ مَوْلَانَا وَ لَا مَوْلَى لَكُم»[18] خدا مولاي ما است و شما تحت ولايت كسي نيستيد اين اصنام ثمانيه در قرآن كريم آمده جايگاه اينها هم در مكه در كنار كعبه و مناطق كعبه فرق مي‌كرد يكي در روبروي كعبه بود آن‌جا كه درب كعبه باز مي‌شد يكي طرف راست كعبه بود يكي طرف چپ كعبه بود آن بت بزرگ «هبل» پشت بام كعبه بود يك بت روي كوه صفا بود يك بت روي كوه مروه بود جاي اين بت‌ها فرق مي‌كرد يك، «التصاب» و ارتباط اين بت‌ها هم با قبائل يكسان نبود دو، هركدام از اينها مربوط به قبيله خاص بود و اين سناديد قريش گذشته از اين بت‌هاي عمومي كه در كعبه و صفا مروه نصب بود يك بت‌هاي خصوصي هم داشتند كه از آنها كمك مي‌گرفتند وقتي مي‌خواستند بيايند به جنگ با پيامبر( صلّي الله علي و آله و سلّم) در آن اتاق مخصوصشان از اين بت‌هاي خاص كمك مي‌گرفتند اين تفكر بود و اسلام آمد اولاً حس را فرمود در محدوده عقل محترم است زمام را نبايد به حس داد نبايد گفت كه ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾[19] نبايد گفت هر چه ديديم قبول كنيم و نديديم باورمان نمي‌شود معرفت حسي و تجربي از ضعيف‌ترين مراحل ابتدايي بشر است بعدش مراحل رياضي است بعدش هم مراحل فلسفي و كلامي است بعدش هم مراحل عرفاني است و سلطان همه معارف وحي انبيا است اين راه‌ها را نشان داد حس را به رهبري عقل و علم تجريدي سامان بخشيد تجارب را با آن علوم تجريدي سازمان‌دهي كرد فرمود به اينكه منشأ بت‌پرستي شما هم همين است كه يا منكر محضيد يا هر چه به حستان آمد باور مي‌كنيد؛ نظير بني‌اسرائيل مي‌گفتند ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلٰهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[20] به موسي كليم يك خدايي ديدني بياور و براي ما قرار بده همان‌طوري كه اينها خداي ديدني دارند شما هم براي ما خداي ديدني قرار دهيد اينها منشأ پيدايش بت‌پرستي بود كه اسلام با تك‌تك اينها مبارزه كرد و فرمود از اينها كاري ساخته نيست قرآن كريم يك كتابي است كه براي همه مردم نازل شده است؛ يعني مطلبي در قرآن نيست كه توده مردم نفهمند همه انسان‌هايي كه در عالم زندگي مي‌كنند از قرآن بهره مي‌برند اما آياتي در قرآن كريم هست كه متخصّصان و حكيمان و فقيهان و امثال اينها بايد رنج‌ها بكشند تا گوشه‌اي از آن را پي ببرند همان مطلب عميق به صورت قصه داستان مثل باز شد تا توده مردم بفهمند اين برهان تمانع كه در سورهٴ مباركهٴ انبيا آمده است ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ﴾[21] شما كمتر طلبه فاضلي پيدا مي‌كنيد كه در برابر آن اشكال بتواند پاسخ دهد كه اگر دوتا خدا باشد هر دو برابر «ما هو الواقع» «ما هو المصلحه» «ما هو الحق» عمل كنند چه مي‌شود مگر؟ اين يك سي چهل سال درس خواندن مي‌خواهد نشانه‌اش اين گوي و اين ميدان، كدام طلبه مي‌تواند اين شبهه را حل كند؟ بسياري از متكلمان اهل سنّت هم حتي بعضي از خواص هم وقتي به اين شبهه رسيدند خواستند برهان تمانع را به توارد علّتين برگردانند اين يك طباطبايي مي‌طلبد بالأخره يك چنين آيه‌اي در قرآن هست از اين قبيل كم نيست، اما همين مطلب را ذات اقدس إله در غالب قصه تكثير داستان تمثيل براي همه قابل فهم كرده است مطلبي در قرآن نيست كه توده مردم نفهمند اما آيات فراواني هست خواص متذلّه‌اند نمونه‌هايش قبلاً گفته شد اين ﴿وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[22] كه دو صفحه مطالب عميق كفايه را تشكيل داد اين قابل درك تودهٴ مردم است؟ يا قابل درك براي هر طلبه‌اي هم هست؟ اين آخوند خراساني مي‌خواهد اين شيخ انصاري مي‌خواهد اما همان معنا را ذات اقدس «إله» به صورت ديگر بيان كرده آن اشكالات «ما لا يمكن الذب» شيخ انصاري براي همه قابل فهم است اين آيه نبأ را مطرح كرده ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾[23] چند تا اشكال را مطرح كرده گفته اينها «مما يمكن الذب» است اما فلان اشكال و فلان اشكال «مما لايمكن الذب» است اين يك فهمي مثل شيخ انصاري مي‌خواهد كه چند صفحه رسائل[24] را به اين اختصاص دهد اما همين مطلب را ذات اقدس «إله» به صورت داستان و قصه و موعظه و اينها براي غالب انسان‌ها قابل تفهيم كرد اين مي‌شود معجزه طوري كه همه بفهمند و طوري كه بحث‌هاي كليدي پيش خواص باشد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[15] نهج البلاغه، حكمت139.
[16] بحار الانوار، ج64، ص181.
[17] بحار الانوار، ج20، ص23.
[18] بحار الانوار، ج20، ص23.
[24] فرائد الاصول، ج1، ص117.
logo