< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/08/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 164 و 165

 

﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾﴿164﴾﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ اْلأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ﴾﴿165﴾

 

بعضي از سؤالاتي كه مربوط به آيهٴ ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ و بعد است بازگو مي‌شود بعد به آيهٴ تلاوت شده برسيم چون قبلاً ذات اقدس الهي جريان ايمان مؤمنان و كفر بد انديشان و همچنين توحيدِ موحّدان و تفرقهٴ مفرقان را ذكر فرمود آن‌گاه فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها﴾[1] اين ارتباطي به ذيل آيه قبل ندارد كه ﴿ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾[2] ناظر به تهديد باشد چون حكم هر دو گروه را اينجا مي‌خواهند ذكر بكنند اين به منزلهٴ جمع‌بندي است در آيات قبل صراط مستقيم و طي صراط مستقيم و همچنين سبيل الغي و انحراف از صراط مستقيم چون مطرح شد در اينجا به عنوان جمع‌بندي فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها﴾ و اما در جريان وجود مبارك حضرت موساي كليم كه دارد ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾[3] آن ﴿أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾ نسبي است براي اينكه در همان جريان در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» عدهٴ زيادي به ملاقات دعوت شدند آيهٴ ١٤٣ سورهٴ مباركهٴ «اعراف» عده زيادي به ملاقات دعوت شدند ﴿وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ عده‌اي خواهان لقاي حق بودند و ذات اقدس الهي بعد از آن آزمون كه ﴿فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقًا﴾ بعد از اينكه موساي كليم‌(سلام الله عليه) از مدهوشي به در آمد نه از بيهوشي از مدهوشي به در آمده است ﴿فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ﴾ و من در بين اين مردم ﴿أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾ام به اينكه تو ديده نخواهي شد اين پيداست ﴿أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾ است بالنسبه به قوم خود نه اينكه ﴿أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾[4] ام نسبت به همه و آنچه را كه وجود مبارك پيغمبر دارد كه‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾[5] شواهدي او را همراهي مي‌كرد كه منظور اول المسليمن بالقول المطلق است نه تنها اول المسلمين نسبي اما درباره ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا﴾ كه اشاره شد به اينكه اين «لا اله الا الله» چون «الا» به معني غير است اين دو جمله نيست كه يكي نفي ماعدا يكي اثبات حق تعالي باشد بلكه به اين معناست كه اثبات ذات اقدس الهي مفروق عنه است و فطري آن وقت غير از اللهي كه معقول است و مقبول است و مفطور، ديگران نه و اگر در آية الكرسي و مانند آن آمده است كه ﴿مَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ﴾[6] نه آن‌هم ناظر به همين است يعني كسي كه ايمان فطري را دارد بيگانه را طرد كند اين جزء اولياي خداست نه اينكه قلب انسان مفطور نسبتش به شرك و توحيد علي السواء باشد آن‌گاه شرك را بخواهد نفي بكند توحيد را بخواهد بپذيرد اين‌چنين نيست بلكه برابر آيهٴ سورهٴ «اعراف» كه ميثاق را ذكر مي‌كند ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى﴾[7] آن صحنه نشان مي‌دهد كه انسان با فطرتِ اعتراف به ربوبيّت خدا و عبوديّت خويش خلق شده است اين غير از علوم حوزوي و دانشگاهي است كه انسان با درس و بحث ياد مي‌گيرد و در سورهٴ «نحل» آمده است كه ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾[8] اين علمِ توحيد غير از علوم مدرسه‌اي است و علوم حصولي است كه يك وقتي نبود بعد پيدا شد اواخر هم رخت برمي‌بندد برخي از سالمندان در دوران فرتوتي هر چه خواندند از يادشان مي‌رود كه ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئًا﴾[9] اين علوم حوزه و دانشگاه است كه يك روز نبود يك روز هست يك روز هم مي‌رود اما آن علم فطري كه ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ﴾ او كه رفتني نيست چه اينكه او حذف كردني نيست او را بايد شكوفا كرد بنابراين «لا اله الا الله» معنايش اين نيست كه صحنهٴ نفس نسبت به توحيد و شرك علي السواست بعد شرك را نفي مي‌كند توحيد را تازه در دل جا مي‌دهد بلكه «لا اله الا الله» كه اين «الا» به معناي غير است يعني غير از اللهي كه دلپذير است ديگران نه آن آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نحل» و امثال «نحل» هم همين ‌طور است كه ﴿لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾[10] آن‌هم همين‌ طور است نه اينكه اجتناب از طاغوت و عبادت خدا اينها هر دو نسبت به نفس بيگانه باشد انبيا آمدند كه يكي را آشنا كنند ديگري را بزدايند اين‌چنين نيست و در آن آيه هم اول مسئله عبادت خداست بعد كفران طاغوت ﴿لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾ خب اگر آية الكرسي هست كه در آنجا كفر به طاغوت اول است و ايمان به خدا دوم اين آيه هم هست كه ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾[11] اين ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ﴾ نشان مي‌دهد كه اين عبادت و توحيد كه فطري است او را تثبيت كنيد صاحبخانه را حفظ بكنيد بيگانه را رد كنيد اين راهزن را راه ندهيد بنابراين از «لا اله الا الله» و همچنين از ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا﴾ و همچنين از آيهٴ ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾ كه تقديم ذكري ايمان بر كفر است اطاعت بر معصيت است عبادت بر طغيان است نشان مي‌دهد كه آن محكمي كه در اين زمينه پيام خاص را دارد كه ايمان به خدا فطري است او مرجع است و ساير موارد به آن مرجع بر مي‌گردد يعني هر كسي با سرمايه ايمان خلق شده است اين‌چنين نيست كه لوح نفسش نسبت به شرك و ايمان، شرك و توحيد علي السواء باشد.

مطلب بعدي آن است كه اگر انسانها در نشئهٴ قبل هم حضور و ظهور داشتند چگونه ممكن الوجودند معناي ممكن الوجود اين نيست كه در نشئهٴ قبل نبود كه معناي ممكن الوجود اين است كه هستي او عين ذات او نيست نه بودن در گذشته دور با امكان منافات دارد نه ابديّت در آيندهٴ دور با امكان منافات دارد خب همهٴ مؤمنين در بهشت ابدي‌اند و زوال‌ناپذير بهشت هم ابدي است و زوال‌ناپذير تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾[12] ﴿مَجْذُوذٍ﴾ يعني مقطوع يعني اين عطاي الهي قطع نمي‌شود بهشت و اهل بهشت منقطع الآخر نخواهند بود مي‌شوند ابدي اما ابدي بالغيرند لذا ممكن‌اند اگر فيض خدا ازلي بود ازلي بالغير است ازلي بالذات فقط ذات اقدس الهي است اگر چيزي ابدي بالغير بود با امكان سازگار است و اگر چيزي ازلي بالغير بود با امكان سازگار است حتماً ممكن است كه ازلي است و اين انسانها در نشئهٴ علمِ حق تعالي بودند وجود علمي داشتند آن علمي كه خارج از ذات است مخزن الهي است آن‌هم مرتبه‌اي از مراتب جهان امكان است و حضور انسان و غير انسان در مخزن علمي حق تعالي منافاتي با امكانِ وجود او ندارد آنجا هم كه هست ممكن است البته آن علم ذاتي كه خب عين ذات است آن ديگر از بحث بيرون است خب.

‌پرسش...

پاسخ: بله او را چون در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و مانند آن احتجاج مي‌كند خب اگر ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾[13] من التوحيد و الشرك و شيء از كشاورزي و دامداري خب اگر كشاورزي و دامداري را هم آدم نمي‌داند توحيد را هم نمي‌داند آن وقت كجا ذات اقدس الهي احتجاج مي‌كند الآن در سورهٴ «اعراف» احتجاج مي‌كند فرمود به ياد بياور و ﴿إِذْ﴾ اين ﴿إِذْ﴾ منصوب است به آن «اذكر» محذوف اين ﴿إِذْ﴾ ظرف است، مفعول فيه است، منصوب است ناصبش هم «اذكر» است يعني به ياد بياور خب اگر يك صحنه‌اي قبلاً نبود و جان ما جا نداشت چه احتجاجي خدا دارد با ما بكند مي‌فرمايد ياد بياور ما هم بگوييم يادمان نيست خودت هم كه گفتي ما بدون علم وارد شديم به اين عالم اينكه خدا مي‌فرمايد: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى﴾[14] يعني ياد بياور آن روزي را كه گفتي ﴿بَلى﴾ يعني الآن اگر كسي غبارروبي كند يادش مي‌آيد در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» فرمود: ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ﴾[15] حالا در جريان معاد به ما احتجاج مي‌كند و خلقتش يادش رفته خب معلوم مي‌شود ما قبلاً مي‌دانستيم چه خبر بود بعد الآن يادمان رفته [است] پس اين

‌پرسش...

پاسخ: آن علم، فطرت است

پرسش...

پاسخ: نه ذهن آن مفطور شهودي را حصولي مي‌كند يكي از مراحل و يا شئون نفس به نام ذهن است در درون ما و در جان ما با علم شهودي معلوم ماست و اين خاطرات بيروني غباري است روي او اگر اين خاطرات بيروني مؤيد آن بود بر اساس آنچه در اولين خطبهٴ نهج البلاغه آمده است كه انبيا‌(عليهم السّلام) آمدند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» انبيا آمدند اثاره كنند، ثوره ايجاد كنند ثوره يعني انقلاب يعني اين فطرت دفن شده‌اي كه ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾[16] اينها آمدند شكوفا كنند كند و كاو كنند اين اغراض و غرايض را كنار بزنند آن فطرت را بيرون بياورند اين را مي‌گويند اثاره اين كار را مي‌گويند اِثاره و آن عمل واقع شده را مي‌گويند ثوره يعني انقلاب انبيا آمدند بشورانند خلاصه، يك انقلاب فرهنگي ايجاد كنند همهٴ اين خاكها را گرد و غبارها را كنار بزنند تا آن‌گاه انسانيت انسان را به او نشان بدهند آن‌گاه مي‌گويند بله الآن هم مي‌گويند ﴿بَلى﴾ خب پس در درون ما يك دفائني داريم كه انبيا آمدند كند و كاو كنند دفائن عقول را، دفينه‌ها را، اين گنجينه‌ها را آشكار كنند اين دفينه‌ها صاحبخانه‌اند آن علوم بيروني كه ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾[17] آنها مهمان‌اند اگر مهمانها با مهماندار هماهنگ بودند ﴿طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾[18] انسان درسهايي مي‌خواند كه همان علوم را شكوفا مي‌كند بيگانه را به درون راه نمي‌دهد يك چيزهايي را مي‌خواند كه دفينه‌اش در جان او هست و اگر آن مهمانها راهزن بودند با اين دفائن عقول ناهماهنگ بودند مي‌آيند كم كم خاك روي همان دفائن عقول مي‌ريزند به جاي اينكه اين خاكها را بگيرند و اينها را صاحبخانه را شكوفا كنند آن‌گاه ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾[19] دامنگير اينها مي‌شود ﴿دَسّاها﴾ هم قبلاً معنايش گذشت كه دسّا اصلش «دسّس» بود اين سين دوم تبديل شد به الف اصلش «دسّس» بود در باب تفعيل و ثلاثي مجردش هم «دسّ» است «دسّ يدسّ» دسيسه كرد يعني چيزي را در لاي خاك دفن كرده ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[20] اين است آنها هم كه دسيسه مي‌كنند يعني چيزي را در بين اغراض و غرايض دفن مي‌كنند كه كسي نفهمد و اگر اين كار را اين دسيسه را خواستيم مبالغه كنيم تكثير كنيم به مرحلهٴ بالا ببريم [به] بابهاي تفعيل مي‌بريم وقتي بابهاي تفعيل برديم مي‌شود دسّسه «قد خاب من دسّسها» يعني دسَّسَ آن نفس را آن سين اخير تبديل به الف مي‌شود مي‌شود ﴿دَسّاها﴾ كسي كه دسيسه كرد يعني اغراض را غرايض را اميال حيواني و نفساني را كنار برد و اين حقيقت فطري ربوبيّت حق و عبوديّت خويش را آن وسط دفن كرد بعد همهٴ اين غرايض و اغراض و اموال و اميال را رويش گذاشته اين بيچاره آن وسط دفن شده خب آن علم باعث مي‌شود كه آن صاحبخانه آن تو زنده به گور شده و روي گور فطرت اين شخص خانه ساخته و نشسته دسيسه كرده و آن دادش بلند است و عذاب مي‌بيند و اين دارد مي‌خندد اگر ذات اقدس الهي فرمود: ﴿اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾[21] اين را بعد از آن است كه از ما اعتراف گرفت كه شما با فطرت توحيد خلق شديد چه اينكه فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[22] خب انسان را مستوي الخلقه خلق كرد انسان يك بدني دارد كه ممكن است اين بدن در دوران نوزادي بعضيها اعمي باشند بعضي اعرج باشند اينهاي كه ناقص الخلقه به دنيا مي‌آيند اما روح هيچ كسي ناقص الخلقه نيست فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾[23] قَسَم به جان آدمي، قَسَم به خدايي كه جان آدم را مستوي الخلقه آفريد جان ناقص نيست خب استواي خلقت جان به چيست جان اگر بخواهد مستوي الخلقه باشد ناقص الخلقه نباشد به چيست؟ آن را با فاي تفسيريه مشخص كرد فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ جان اگر مَلهَم نباشد ناقص الخلقه است چون ملهم به فجور و تقوي است مستوي الخلقه است هيچ كسي ناقص الخلقه به دنيا نمي‌آيد همين معنا را در آيهٴ سي سورهٴ «روم» مشخص كرد كه همگان بر اين فطرت الهي خلق مي‌شوند ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ خب اينها علوم مهماندارند نه مهمان اينها صاحبخانه‌اند اگر علوم بيروني كه مهمان نفس است يك روز نيست، يك روز هست، يك روز هم از بين مي‌رود با آن علوم صاحبخانه هماهنگ باشد آدم مي‌شود عالم رباني و راحت مزاحمي هم ندارد و اگر نبود مشكلي دارد خب پس ﴿ا غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ كه اين مي‌تواند مفسّر «لا اله الا الله» باشد.

مطلب ديگر آن است كه در اين بخش پاياني همان ‌طوري كه الميزان سيدناالاستاد‌(رضوان الله عليه) ملاحظه فرموديد درباره مبدأ و معاد و انسان سخن مي‌گويد برهان در توحيد، خداشناسي، برهان در معاد، قيامت‌شناسي و برهان درباره انسان‌شناسي كه انسان چه كاره است درباره مبدأ كه اشاره شد درباره معاد فرمود: ﴿وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها﴾ هيچ كسي كاري نمي‌كند مگر عليه خودش البته هر كسي كاري انجام مي‌دهد ﴿لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ﴾[24] اما اينجا چون درباره زمينهٴ شرك و گناه است فرمود: ﴿وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها﴾ وگرنه اگر حسنات بود كه ﴿لَها ما كَسَبَتْ﴾ و اگر سيّئات بود ﴿عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ﴾ پس هر كسي گرفتار سيّئه شد عليه خود كار كرده است و اگر به ديگران ظلم مي‌كند آثار بالعرض است كه به غير مي‌رسد آن آثار اصلي‌اش دامنگير خود او خواهد بود مثل كسي كه در درون خانه خود يك كنيفي كنده خانهٴ خود را سست كرده يك، تمام بوهاي بد آن دامنگير اوست در تمام روز و شب دو، گاهي هم اگر بادي بوزد شامهٴ رهگذر را مي‌رنجاند سه، هر كسي گناهي مي‌كند كنيفي در جان خود مي‌كند ولو ديگري را هم بخواهد از پا دربياورد اثر گناه كه به ديگري مي‌رسد خيلي اندك است اساس گناه نسبت به خود آدم است آن شِبه ظلّش به ديگري مي‌رسد لذا ﴿وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى﴾ گناه هم بار سنگين است اصل اين بار را انسان در قيامت مي‌برد چه اينكه در بحثهاي قبل هم اشاره شد در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ ٣١ گذشت كه ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ حَتّى إِذا جاءَتْهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ﴾ با بوي بدي دارد بار بدي هم هست اين اصل همه است كه هر كسي بار خود را مي‌برد هيچ باربري هم نيست ﴿كَلاّ لا وَزَرَ﴾[25] اصلاً باربر وجود ندارد كه حرفهٴ او باربري باشد يا بار كسي را بخواهد جابه‌جا كند اگر كسي خواهش بكند آن كسي كه زير بار خميده است اگر از بستگان نزديكش خواهش بكند كه يك قدم بار مرا جابجا كنيد آن را هم مي‌گويند به ما چه؟ ﴿وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ‌ءٌ وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى﴾[26] آن را در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» به اين صورت بيان فرمود آيهٴ هجده سورهٴ «فاطر» اين است ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ﴾ ﴿وازِرَةٌ﴾ يعني نفسي كه بار خود را مي‌برد وزر روي دوش اوست چنين نفسي را مي‌گويند ﴿وازِرَةٌ﴾ هيچ نفسي كه ﴿وازِرَةٌ﴾ است باربر است بار ديگري را نمي‌برد هر كسي بار خود را مي‌برد حالا اگر بار يك باربري سنگين بود بار يك تبهكاري سنگين بود اين شخص زير بار خم مي‌شود اين بارش مُثقِل است و اين نفس مُثقَل ﴿وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ﴾ يعني اگر نفسي كه بار سنگين كمر‌شكن بود و او را انداخت اينكه زير بار گناه احساس ثِقل مي‌كند چنين نفسي ﴿وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ﴾ چنين نفسي از كسي دعوت كند ﴿إِلى حِمْلِها﴾ فرق حَمل و حِمل هم اين است باري كه در شكم هست او را مي‌گويند حَمل، باري كه پشت است مي‌گويند حِمل، حِمل بعير، حِمل بعير كه در سورهٴ «يوسف» آمده است ﴿حِمْلُ بَعِيرٍ﴾[27] همين است ﴿وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها﴾ كه اين وزر را به دوش خود حمل بكند ﴿لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ‌ءٌ وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى﴾ خب آن‌گاه مي‌رسيم به آياتي كه مي‌گويد يك عده دو بار مي‌برند ﴿وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ﴾[28] اينها چه‌ هستند؟ آيا اينها منافات ندارد با اينكه فرمود: ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى﴾ در آيهٴ دوازده سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود: ﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ ٭ وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمّا كانُوا يَفْتَرُونَ﴾ كفار به مؤمنين گفتند بياييد اگر مشكلي بود به دوش ما، قرآن مي‌فرمايد كه اين كار گناه و كفر مشكل دارد بار سنگين است بار سنگينِ انسانهاي گمراه شده روي دوش هيچ كس نيست اين‌چنين نيست كه اگر اينها گمراه شدند و به دام گناه افتادند بار اينها را آن رهبران سوء و ائمه كفر بخواهند حمل بكنند اين‌چنين نيست ﴿وَ ما هُمْ بِحامِلينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ اين‌هم نكره در سياق نفي است يعني هيچ گناهي از گناهان اين پيروها را آن ائمهٴ كفر به دوش نمي‌كشد خب حالا اينكه در بخشهاي ديگر آمده است ﴿وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ﴾ پس اين چيست يا اينكه در آيات ديگر دارد كه اينها اَوزارشان را كاملةً يوم القيامه حمل مي‌كنند اين چيست اين سرّش آن است كه اين ائمهٴ كفر دو گناه دارند يكي اينكه خودشان گناه كردند يكي اينكه ديگران را گمراه كردند اين وِزرِ اضلال ديگران را به دوش مي‌كشند نه وزر ضلالت پيروان را پيروان كه گمراه شدند بار خودشان را مي‌كشند اين ائمهٴ كفر چون دو گناه كردند دو بار دارند يكي اينكه خودشان بيراهه رفتند، يكي اينكه يك عده را گمراه كردند لذا آن آيهٴ قبل فرمود ائمهٴ كفر آن مطبوعها، بار تابعها را حمل نمي‌كنند ولي مع‌ذلك آن مطبوعها دو بار دارند هم اين جمله را فرمود: ﴿وَ ما هُمْ بِحامِلينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ يعني ائمهٴ كفر هيچ باري از بارهاي پيروهاي خود را حمل نمي‌كنند اين‌هم نكره در سياق نفي است و هم اينكه فرمود: ﴿وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ﴾[29] يعني همين كفار مطبوع گناه خودشان را كه حمل مي‌كنند بار خودشان را كه حمل مي‌كنند يك بارهاي ديگري را هم با بارهاي خودشان حمل مي‌كنند اين بارهاي دوم بار تابعها نيست اين بار اغواء و اضلال خود آنهاست اينها دو گناه كردند دو بار بايد ببرند فتحصل هر كه گناه كرد بار خود را مي‌برد يك، ائمه كفر هرگز بار پيروهاي فريب‌خورده را نمي‌برند دو، فرمود: ﴿وَ ما هُمْ بِحامِلينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾[30] يعني آن مطبوعها خطاياي تابعها را حمل نمي‌كنند سوم چون مطبوعها دو گناه كردند دو بار دارند نتيجه‌اش در آيهٴ سيزده همين سورهٴ «عنكبوت» است كه ﴿وَ لَيَحْمِلُنَّ﴾ آن مطبوعها ﴿أَثْقالَهُمْ﴾ بار خودشان را و گناهان خودشان را حمل مي‌كنند يك، ﴿وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ﴾ يك بارهاي ديگري را هم كه بار اغواء و اضلال است به همراه بار خودشان مي‌برند اين‌هم نتيجه نه اينكه بار تابعها را ببرند لذا ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى﴾ يك محكمي است كه هرگز تخصيص نخورده هيچ كسي بار ديگري را نمي‌برد و اگر بار ائمهٴ كفر زياد است در حقيقت براي اينكه اينها دو كار كردند و هر گناهي هم براي خود يك وزري دارد از اين جهت اينها دو بار را بايد ببرند.

‌پرسش...

پاسخ: آن در مسئلهٴ غيبت و در مسئله‌هاي ديگر كه آمده است اين حاكم بر ادله وِزر است به لسانِ نفيِ موضوع در كريمهٴ ﴿مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ آنجا اشاره شد كه ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[31] اين منافاتي با ادلهٴ غيبت و امثال غيبت ندارد چون دليلِ غيبت حاكم بر اين است به لسان نفي موضوع همان ‌طوري كه حكومت گاهي به لسان توسعهٴ موضوع است گاهي به لسان نفي موضوع است گاهي مي‌فرمايد كه «الطواف بالبيت صلاةٌ»[32] گاهي مي‌فرمايد: «لا ربا بين الولد و الوالده و لا بين العبد و سيده و لا بين الرجل و الزوجته»[33] و مانند آن خب هر گناهي كه تابعين كردند و راضي شدند اگر تابعين هم به سوء اختيار خود اين گناه را انجام دادند هم به سوء اختيار خود رهبري آنها را پذيرفتند آنها هم دو گناه دارند كه قبلاً بحثش گذشت در سورهٴ «اعراف» اين‌چنين آمده كه عذاب مستضعفين مثل عذاب مستكبرين دو برابر است يك وقت است نه آنها به اين مسايل آشنا نبودند فريب خوردند نه اينكه راضي باشند به اغواي آنها و اغواي آنها را هم تخطئه مي‌كنند حالا كه به دام افتادند اينها يك عقاب دارند در جهنم مستضعفين به خدا عرض مي‌كنند كه عذاب مستكبرين را دو برابر كن ﴿يُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ﴾[34] پروردگارا آنها را لعن بكن آنها را دو برابر مضاعف بكن خدا هم مي‌فرمايد كه ﴿لِكُلِّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾[35] هم عذاب مستضعف دو برابر است هم عذاب مستكبر اما عذاب مستكبر دو برابر است براي اينكه مستكبر دو گناه كرده يكي خودش آلوده شده يكي اينكه يك عده را گمراه كرده اما مستضعف سلطه‌پذير دو عقاب دارد براي اينكه او دو گناه كرده يكي اينكه اصل گناه را مرتكب شده، يكي اينكه با داشتن ائمهٴ حق، ائمهٴ كفر را ترجيح داده فرمود: ﴿لِكُلِّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾ شما كه اين‌چنين گفتند حساب كنيد، محاسبه محاسبه براي همين جهت است ديگر ﴿وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾[36] يا «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا»[37] براي همين جهت است فرمود شما خوب بررسي نكرديد وگرنه شما هم دو گناه كرديد خب پس بنابراين آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيهٴ ٢٥ آمده است كه ﴿لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ آن ناظر به وِزرِ اضلال است وگرنه وزر افراد گمراه فريب خورده به عهدهٴ خود آنهاست نه اينكه وِزرِ آنها را ائمه كفر به دوش بكشند وگرنه آن آيهٴ قبلي اين بود كه ﴿وَ ما هُمْ بِحامِلينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾[38] پس ائمهٴ كفر هرگز بار پيروان خود را نمي‌برند اگر بار آنها دو برابر است براي اينكه دو گناه كردند يكي اينكه خودشان مرتكب شدند به كفر و عصيان يكي اينكه عده‌اي را هم گمراه كردند.

پرسش...

پاسخ: هيچ چيز، يك گناه دارند مسلماً.

پرسش...

پاسخ: نه سبك نمي‌كند، در مسئله غيبت در مسئلهٴ قتل و مانند آن نص خاص داريم اين اصلاً عمل او منتقل مي‌شود اين عمل او نيست يعني اگر كسي مغتاب بود يعني آبروي او رفت گناه او منتقل مي‌شود به ديوان عمل غيبت كننده اگر طبق نصوص خاص سيّئهٴ بعضي از سيّئات البته سيّئهٴ غيبت شده به ديوان ديوان يعني دفتر به دفتر محاسبهٴ غيبت كننده منتقل شد اين نصوص حاكم بر ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[39] است براي اينكه مي‌گويد اين عمل او نيست اين عمل او نيست چون در قيامت بايد ببيند و در دنيا جابجايي‌اش آسان است ﴿انَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾[40] هست نقل و انتقال هست و مانند آن شفاعت هست و مانند آن خب اگر كسي در قيامت با عمل خاص آمد البته او را مي‌بيند ولي قبل از قيامت اگر عمل جابجا شد يا به شفاعت يا به طلب مغفرت ديگري يا به غيبت كردن يا به قتل كه اينها زمينهٴ انتقال گناه را فراهم مي‌كند اين حاكم بر اطلاقِ ﴿مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾ است خب پس اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ اين يك بيان ديگري است غير از آيهٴ ١٥٩ كه فرمود: ﴿ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾ يكي از بهترين دليل بر ضرورت معاد همين است كه ما مكاتب مختلف، آراي مختلف داريم با همين اختلاف الي يوم القيامه مي‌مانيم بالأخره يك پيامي بايد باشد كسي بايد باشد حرف آخر را بزند يك روزي بايد باشد معلوم بشود خيليها هستند كه مي‌خواهند بفهمند بالأخره حق با كيست خيلي از فروعات دين است كه زمان ظهور ولي عصر‌(ارواحنا له الفداه) معلوم مي‌شود لذا آن روز ديگر روز اجتهاد مجتهدان ديگر نيست بالأخره حضرت كه آمده حكم الله واقعي معلوم مي‌شود اما هنوز بعضي از معارف تحت ستار هست يك روز در جهان هستي بايد باشد بالأخره معلوم بشود كداميك از اين مكتبها حق است در دنيا اين شدني نيست به دليل اينكه تا حالا نشده براي خيليها هم قابل هضم نيست كه اينها در اشتباه‌اند لذا در بخش وسيعي از قرآن كريم ذات اقدس الهي ضرورت معاد را از اين رهگذر اقامه ‌مي‌كند كه يك روز بالأخره بايد باشد معلوم بشود كداميك از اين مكتبها حق است يا نه اين همه آراي گوناگون اين همه مذاهب گوناگون، اين همه افكار گوناگون بالأخره در عالم يك روزي نيست روشن بشود يا هميشه باطل محض است يا بالأخره يك حقي، يك يوم الحقي است كه روشن مي‌شود در بخشهاي وسيعي از آيات معاد به اين جهت كه خدا حق است و به افكار حق و باطل داوري مي‌كند اشاره مي‌كند آن بحث قبلي فرمود: ﴿ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾[41] آن راجع به جزاست اما اينجا درباره اين است كه ﴿فيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ آن روز به شما مي‌گويد كدام حق با كيست خب اين لبهٴ تيزِ اين بخش براي حلِ اختلاف افكار و علوم است البته به دنبالش هم كيفر مطرح است اما برخلاف آيه‌اي كه در ذيل آيهٴ ١٥٩ بود آنجا درباره جزا و كيفر است بعد فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي﴾ آن بخش مبدأ و معاد كه تمام شد فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ اْلأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ﴾ خليفه در قرآن كريم دو قسم است يك قسمي كه خدا مي‌فرمايد كه اينها خليفهٴ من هستند نظير آنچه كه درباره آدم فرمود: ﴿إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً﴾[42] يا درباره حضرت داود‌(سلام الله عليه) فرمود: ﴿يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ﴾[43] يا در برخي از آيات به انسانهايي كه دستور انفاق مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ﴾[44] اين نشان مي‌دهد كه بشر مستخلَف است و الله مستخلِف اگر الله مستخلِف است و بشر مستخلَف آن وقت بشر مي‌شود خليفه الله مي‌شود امين نه مالك، اصول مالكيت را كه اسلام امضا مي‌كند در قياس انسانها با يكديگر است و اگر انسانها با ذات اقدس الهي سنجيده بشوند مالك نيستند امين‌اند انسانها را با يكديگر كه مي‌سنجد اصول مالكيت را امضا مي‌كند مال را به خود انسان نسبت مي‌دهد و مانند آن ولي جامعه بشري را وقتي نسبت به خدا مي‌سنجد مي‌فرمايد شما نسبت به خدا امين‌ايد مستخلَف‌ايد ﴿وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذي آتاكُمْ﴾[45] يا ﴿وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ﴾ اما بخشِ ديگر كه بخش مهم آياتِ خلافت است ظاهرش اين است كه اين بشرها هر نسلي خليفهٴ نسل قبل است اين را گاهي به صورت كلي بيان مي‌كند فرمود: ﴿جَعَلَكُمْ خَلائِفَ اْلأَرْضِ﴾ يك، ﴿خَلائِفَ فِي اْلأَرْضِ﴾ دو، گاهي به صورت موردي و مقطعي ذكر مي‌كند مي‌فرمايد ما قوم نوح را هلاك كرديم و شما را بعد از قوم نوح خلفاءُ الارض قرار داديم يا قوم عاد را هلاك كرديم و شما را بعد از قوم عاد خلفاءُ الارض قرار داديم در آيهٴ ٦٩ سورهٴ «اعراف» اين است كه ﴿وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَة﴾ در همان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ ٧٤ فرمود: ﴿وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ﴾ پس يك سلسله آيات است كه مي‌فرمايد كه شما را خدا خلفاء در ارض قرار داد در يك سلسله از آيات هم به صورت روشن مي‌فرمايد كه بعد از نوح شما خليفه شديد يا بعد از عاد شما خليفه شديد و مانند آن در آيهٴ ٧٣ سورهٴ «يونس» دارد كه ﴿فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ﴾ اينها را خلائف قرار داديم ﴿وَ أَغْرَقْنَا الَّذينَ﴾ آيه‌اي كه در سورهٴ مباركهٴ «نمل» است به عنوان عام ذكر شده يعني آيهٴ ٦٢ سورهٴ «نمل» اين است كه ﴿يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ اْلأَرْضِ﴾ چه اينكه در آيهٴ 39 سورهٴ «فاطر» هم به اين صورت آمده است ﴿هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي اْلأَرْضِ﴾ مطلبِ مهم كه بايد رويش كار بكنيد آقايان اين ‌[است] كه به پايان سورهٴ مباركهٴ «انعام» رسيديم در طليعهٴ بحث هم اشاره شد كه شواهد فراواني است كه اين سوره يكجا نازل شده و در مكه هم نازل شده است به استثنا بعضي آيات كم كه شواهد مدني است و آنچه كه الآن بايد بحث بشود اين است كه عصارهٴ اين سوره چيست اين سوره در چه زمينه‌اي بحث مي‌كند منتها اگر ذات اقدس الهي توفيق داد فردا در ذيل آيهٴ ﴿وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ﴾ اين اول بحث بشود تا به جمع‌بندي كل سوره برسيم ان شاءالله.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.
[2] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 159.
[3] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 143.
[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 143.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[7] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.
[8] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[9] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 70.
[10] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[11] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[12] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 108.
[13] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[14] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.
[15] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 78.
[16] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[18] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 29.
[19] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[20] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 59.
[21] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[22] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[23] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 7.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[25] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 11.
[26] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 18.
[27] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 72.
[28] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 13.
[29] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 13.
[30] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 12.
[31] ـ سورهٴ زلزله، آيات 7 ـ 8.
[32] ـ عوالي اللآلي، ج1، ص214.
[33] ـ الوسيلة، ص253.
[34] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 20.
[35] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[36] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 18.
[37] ـ اصول كافي، ج8، ص143.
[38] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 12.
[39] ـ سورهٴ زلزله، آيات 7 ـ 8.
[40] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 114.
[41] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 159.
[42] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.
[43] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 26.
[44] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 7.
[45] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 33.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo