< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/08/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 160 الی 164

 

﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾﴿160﴾﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾﴿161﴾﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾﴿162﴾﴿لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾﴿163﴾﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري ثُمَّ إِلي رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾﴿164﴾

 

در جريان ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ آمده است كه برخي از صحابهٴ رسول خدا‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) صائم الدهر بودند يا تشويق كردند انسانها را به روزه گرفتن دهر به استثناي ايام محرم مثل عيدين آن‌گاه سؤال كردند كه چگونه مثلاً سلمان يا مثل سلمان اينها صائم الدهر بودند در حالي كه ما افطار اينها را در بعضي از روزها مي‌ديديم جواب مي‌دادند كه اينها ماهي سه روز روزه مي‌گرفتند برابر همان اصل معروف پنج شنبه اولين پنج شنبه و آخرين پنج شنبه و چهار شنبهٴ وسط و چون هر ماه سه روز روزه مي‌گرفتند و ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ مثل آن است كه اينها در ماه سي روز روزه مي‌گرفتند و اگر كسي اين سه روز را در ماه فراموش نكند و روزه بگيرد مثل آن است كه تمام ماه را روزه گرفته است و اگر در مدت عمر اين سنت حسنه را عمل بكند او صائم الدهر محسوب مي‌شود براساس ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ مطلب دوم همان قضيه تاريخي است كه در احتجاجات مرحوم طبرسي آمده است كه كسي اناري را يا ناني را سرقت كرده بود و مثلاً سه انار را سرقت كرد و به سه فقير داد و معروف بود كه اين شخص مثلاً علمش زياد است يا زهدش زياد است وجود مبارك امام صادق‌(سلام الله عليه) فرمود چگونه شما اين كارها را انجام داديد گفت سه گناه كردم براساس ﴿مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها﴾ سه كيفر دارم و سه حسنه كردم انجام دادم براساس ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ سه ده تا سي تا فضيلت و حسنه در نامهٴ عمل من نوشته شده است وجود مبارك امام صادق‌(سلام الله عليه) طبق نقل احتجاجات فرمود كه تو سه گناه كردي كه سه سرقت انجام دادي سه كالا گرفتي و سه گناه ديگر هم كردي كه در مال مسروق تصرف كردي بايد مال را به صاحب اصلي‌اش بر مي‌گرداندي بدون حسنه زيرا آنجا كه خدا فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ براساس ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾[1] عملي حسنه است كه خود آن عمل تقوا باشد و عامل در متن آن عمل متقي باشد سرقت كه حسنه نيست مال مردم را صدقه دادن كه حسنه نيست خب پس اينكه فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ ناظر به آن عملي است كه تقواي فعلي در او محفوظ باشد دو مطلب هست كه در كنار هم بايد ذكر بشوند و يكي اينكه عملي حسنه است كه خود آن عمل محلّل باشد عمل حرام كه حسنه نيست تقواي فعلي باعث حسنه بودن است يعني اگر خود آن عمل با تقوا همراه نباشد يعني مستحب يا واجب نباشد بلكه حرام باشد آن عمل يقيناً سيّئه است حسنه نيست اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾ اگر منظور تقواي در متن عمل است اين شرط قبول است و اگر تقواي عامل در خارج عمل است آن شرط كمال است نه شرط صحت همان طوري كه نماز يك شرط صحت دارد و يك شرط كمال اگر «لا صلاة الا بطهور»[2] يا «لاصلاة الا بفاتحه الكتاب»[3] آمده است اين ناظر به شرط صحت است و اگر «لا صلاة لجار المسجد الا في المسجد»[4] آمده است اين ناظر به شرط كمال است تقواي در خود عمل اين شرط صحت است يعني عمل اگر بر محور تقوا نباشد يا معصيت كبيره است يا معصيت صغيره چنين عملي مقبول نيست اصلاً تقواي در متن عمل شرط صحت آن عمل است ولي تقواي عامل در خارج آن عمل شرط كمال است اين ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾[5] معنايش اين نيست كه اگر كسي متقي نبود يعني عادل نبود اعمال او مقبول نيست حالا اگر كسي عادل نبود ولي در اين كار يك كسب حلالي كرد مال حلالي فراهم كرد و اين مال حلال را في سبيل الله انفاق كرد خب يقيناً از او مقبول است گرچه گاهي در بخشهاي ديگر فاسق است گاهي دروغ مي‌گويد، گاهي غيبت مي‌كند ولي در اين عمل اين عمل او باتقوا همراه است پس تقواي عامل در خارج محدودهٴ عمل اين شرط صحت اين عمل نيست تقواي عامل در محدودهٴ همان عمل يعني عملي را كه دارد انجام مي‌دهد بايد با تقوا باشد اين شرط صحت است البته اگر عملي با تقوا همراه نباشد يعني معصيت صغيره يا كبيره باشد معصيت كه حسنه نيست ولي اگر عمل حسن فعلي داشت و آن فاعل در متن اين عمل باتقوا بود ولي در خارج اين عمل باتقوا نبود اين عمل او گرچه حسنه است گرچه مقبول است اما قبول كامل را ندارد ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾ ناظر به آن است كه تقواي در متن عمل شرط صحت آن عمل است چون حسن فعلي است تقواي عامل در خارج از اين عمل باعث كمال قبول همين عمل است پس اگر يك آدم عادلي كسب حلال كرد و آن محصول كسبش را في سبيل الله انفاق كرد اين قبول كامل دارد يك آدم فاسقي كسب حلال كرد و فسقش در اين كسب نبود در خارج كسب بود گاهي غيبت مي‌كرد گاهي دروغ مي‌گفت اما در اين كار كسبش حلال بود لله كسب كرد و لله هم في سبيل الله صرف كرد اين حسنه است و عمل او مقبول است ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ منتها آن بركت و ثوابي كه به آن متقي كامل مي‌دهند به او نخواهند داد خب مطلب سوم آن است كه

‌پرسش...

پاسخ: بحث احباط مبسوطاً گذشت كه آيا مربوط به دنياست يا مربوط به آخرت است ﴿إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾[6] آيا در دنيا هست يا در آخرت هست بالأخره آنجا توزين مي‌شود يعني حسناتي با سيّئاتي را مقابل هم قرار مي‌دهند حالا اگر حسنات بيشتر شد كه ﴿إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾ و اگر سيّئات بيشتر شد كه باعث حبط حسنات خواهد بود ولي در تحقق قبول تقواي در متن آن عمل شرط صحت است تقواي عامل در متن آن عمل شرط صحت است اما تقواي عامل در خارج آن عمل شرط كمال قبول است نه اصل قبول مطلب سوم آن است كه همان طوري كه حسنات درجاتي دارد سيّئات هم بشرح ايضاً [همچنين] آن‌گاه در مقام توزين هر حسنه‌اي را با سيّئهٴ مقابل او مي‌سنجند مثلاً اگر گفته شد يك درهم ربا مثل آن است كه انسان هفتاد بار ـ معاذ الله‌ ـ در كنار كعبه به بزهكاري كبير تن در دهد اين معنايش اين نيست كه ربا هم يك سيئه‌اي‌ است كه ﴿فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها﴾ يك «لا اله الا الله» يك «الله اكبر» يك سلام به مؤمن كه حسنه است اين يك حسنه‌اي‌ است كه ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ آن وقت همين شخص ربا بگير كه آن مستقرض آمده به او مراجعه كرده و مي‌خواهد پول ربوي از او قرض كند يك سلامي به او مي‌كند يعني اين كسي كه مي‌خواهد ربا بدهد از اين كسي كه مي‌خواهد قرض بگيرد يك سلامي به او مي‌كند اين سلام حسنه است يا جواب سلام او را مي‌دهد اين جواب سلام حسنه است بالأخره واجب است و قصد قربت هم مي‌كند و ثواب هم مي‌برد مي‌گويد خب حالا اين شخصي كه آمده به دفتر تجاري من چون وارد شده سلام كرده من جواب سلام او را دادم لله اين جواب سلام حسنه است اين ده برابر ثواب دارد آن ربايي كه مي‌خواهم از او بگيرم يك كيفر دارد اين جواب سلام من جبران آن را مي‌كند اين‌چنين است؟ يا يك ذكري هم بگويد با آن يك ذكر بخواهد اين ربا را حل كند اين، اين‌چنين است؟ يا نه حسنات هم اقسامي دارد سيّئات هم اقسامي دارد اين‌چنين نيست كه هر حسنه‌اي ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ در مقابل هر سيئه‌اي كه ﴿فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها﴾ باشد كه مثل هر چيزي به اندازه خود اوست خب اگر يك درهم ربا به منزله هفتاد بار بزهكاري است جزاي او هم همين اندازه است آن‌گاه در يوم الحساب كسي بخواهد با يك سلام يا جواب سلام يا با يك ذكر بگويد اين ذكر ده برابر پاداش دارد آن سيئه يك برابر كيفر دارد اين ده تا بر آن يكي مي‌چربد اين‌چنين محاسبه نيست بلكه حسنات اقسامي دارند سيّئات اقسامي دارند يك وقت است يك سيئه‌اي در حدّ قتل نفس مؤمن است كه ﴿وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا﴾[7] يك وقت در نظير قتل ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعًا﴾[8] است و مانند آن حالا تا سيئه چه باشد مطلب چهارم آن است كه اين حسنه اين طوايف چهارگانه چون هيچ تنافي باهم ندارند لسان نفي ندارند هرگز نمي‌شود با اينها معاملهٴ اطلاق و تقييد كرد مثلاً گفت كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ اين مربوط به غير صدقه است و اما آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ﴾[9] اين مخصوص صدقه است اين‌چنين نيست اگر آن آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» ملاحظه بشود خب صدقهٴ مالي نسبت به صدقهٴ علمي خفيف‌تر است صدقه علمي كه بالاتر از اوست آن را هم يقيناً شامل مي‌شود يا هدايت كردن هم صدقه است انفاق است حالا كسي به خطر افتاد انسان او را راهنمايي مي‌كند جانش را حفظ مي‌كند از خطر نجات مي‌دهد اين‌هم صدقه است «عون الضعيف صدقةٌ» اين در نصوصِ صدقه آمده است وقف صدقه است هِب صدقه است، عمران صدقه است انفاق في سبيل الله علمي صدقه است راهنمايي‌ها صدقه است، ارشادات صدقه است كمكهاي فكري صدقه است «عون الضعيف صدقه» دست يك نابينايي را بگيري صدقه است كسي كه ثقل سامعه دارد تحمل بكني حرف را به گوش او برسانيد صدقه است «عون الضعيف صدقه» خب همهٴ اينها صدقه است ولي آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده ناظر به خصوص صدقه مالي است و انفاق مالي است خب اينها را شامل نمي‌شود يا اينها بعضيها كه اولاي از صدقه مالي است اينها را بايد مشمول باشد نمي‌شود گفت كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ مربوط به غير انفاق است و آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده آن‌هم مخصوص انفاق است كه با اينها معامله اطلاق و تقييد بكن چه اينكه آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم اصولاً خودش نشان مي‌دهد كه تنها جزا به 1400 برابر نيست اصلش اين است كه ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ﴾ اين يك حبه هفت خوشه مي‌روياند ﴿في كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ﴾ مي‌شود هفتصد برابر ﴿وَ اللّهُ يُضاعِفُ﴾ اما ﴿لِمَنْ يَشاءُ﴾ خود اين ﴿لِمَنْ يَشاءُ﴾ نشان مي‌دهد كه تا مال چه مالي باشد نيت آن انفاق كننده چه باشد در چه موردي باشد ﴿وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ﴾[10] حالا اين ﴿يُضاعِفُ﴾ يا به معناي دو برابر است مي‌شود 1400 برابر يا چند برابر است كه مي‌گوييم دو چندان، يك خرده از 1400 هم مي‌گذرد بعد در ذيل همان آيه فرمود: ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ﴾ كه ديگر از 1400 برابر به 1400 ميليون هم مي‌گذرد اما ﴿عليمٌ﴾ مي‌داند به چه كسي بدهد ذيلش كه مرزي ندارد كه ذيلش فقط از وسعت اله خبر مي‌دهد اما آن ذيل و ذيل مهم است كه فرمود: ﴿عليمٌ﴾ مي‌داند به چه كسي بدهد مي‌داند نيتها چگونه است، موردها چگونه است يك وقت است شما همين يك درهم را به كسي مي‌دهيد كه حيات او را تأمين مي‌كند يك وقت است نه كسي مشكل مالي ندارد شما هم يك درهم في سبيل الله به عنوان هزينه تحصيلي او را داديد ولي فعلاً در حدّ ضرورت نبود خب خيلي فرق مي‌كند بين اينكه شما يك درهم بدهيد به كسي كه براي او ضروري و حياتي بود يا اين درهم را بدهيد به كسي كه براي او ضروري نبود بعد از يك ماه مي‌خواهد از آن استفاده كند اين ﴿وَ اللّهُ يُضاعِفُ﴾ اما ﴿لِمَنْ يَشاءُ﴾ ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ﴾ اما ﴿عليمٌ﴾ آن دو تا قيد آن مضاعف وسعت را هدايت مي‌كنند كه كجا مضاعف عطا كند و كجا واسعانه برخورد كند خود همان آيه هم نشان مي‌دهد كه درجاتي دارد يا به نيتها يا به مصرفها يا به خصوصيت مال و مانند آن

‌پرسش...

پاسخ: نه وفاق نيست يك درهم داد 1400 برابر گرفت.

‌پرسش...

پاسخ: بله غرض آن است كه يك درهم با اخلاص داد 1400 برابر گرفت و ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ﴾[11] هم بيش از اين مراحل اعطا مي‌كند خب پس اين‌چنين نيست كه ما بتوانيم با اينها معامله مطلق و مقيد بكنيم بگوييم آيهٴ سورهٴ «بقره» مخصوص انفاق است اين‌چنين نيست بالاتر از انفاق مالي انفاقهاي علمي است كه هدايتهاي ارواح را به همراه دارد يقيناً مشمول هست و خود همان آيه هم نشان مي‌دهد كه درجات و مراتبي آن را همراهي مي‌كند.

‌پرسش...

پاسخ: خب همين است ديگر يعني گاهي مي‌بينيد مورد عمل طوري است كه آثار فراواني دارد يا آن عامل با يك نيت خالصه‌اي اين كار را انجام داد كه بركات بيشتري دارد گاهي ممكن است خدا دو برابر بدهد گاهي ده برابر مي‌دهد گاهي 1400 برابر مي‌دهد گاهي هم ﴿يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾[12] صبر هم فرق مي‌كند در آنجا كه اجر صابران را 1400 برابر دانست صبر هم فرق مي‌كند همهٴ صبرها اين طور نيست حالا صبر علي الطاعه نماز خواندن سخت است كه اين سختي را كسي تحمل مي‌كند فضيلت صبر را دارد تحمل خانواده‌هاي شهدا هم صبر است اين صبر مثل آن صبر است؟ همهٴ صبرها صبر عند المصيبه با صبر علي الطاعه كه يكسان نيست همه جا كه ﴿يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ نيست همه جا كه صبر پاداشش بدون حساب كه به حساب درنيايد نيست بنابراين اين طوايف اربعه را نمي‌شود معامله مطلق و مقيد كرد هم شاهد دروني دارند هم شاهد بيروني.

‌پرسش...

پاسخ: تبديل حسنات به سيّئه در بحثهاي قبل هم گذشت چون هر كاري كه انسان انجام مي‌دهد يك مادهٴ مشتركي دارد ما يك عملي نداريم كه سيّئه محض باشد و به هيچ وجه با حسنه جامع مشترك نباشد حتي عبادت بالأخره اگر لله بود مي‌شود حسنه، بالصنم والوثن بود مي‌شود سيّئه، يك ماده مشتركي بينشان هست و ذات اقدس الهي آن ماده مشترك را كه هر دو صورت را مي‌پذيرد ﴿يبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ﴾[13] اگر حسنه با سيّئه، سيّئه با حسنه مباين محض بودند چاره‌اي جز اين نبود كه سيّئه از بين برود و حسنه پديد بيايد اما همهٴ اعمال دو چهره دارد هيچ عملي ما نداريم كه ذو وجهين نباشد ربوبيّت كه مسايل اعتقادي است اگر لله بود حسنه است للصنم والوثن بود سيّئه است عبادت هم بشرح ايضاً [همچنين] انفاق اگر به قصد خدا بود حسنه است اگر ريائاً بود سيّئه است چون هر عملي بالأخره يك جامع مشتركي دارند ذات اقدس الهي مي‌تواند احدي الصورتين را به صورت ديگر تبديل كند خب.

مطلب بعدي كه در اين ورقه سؤال آمده اين است كه پس ما بخواهيم ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ را ناسخ قرار بدهيم وجهي ندارد چه اينكه معامله مطلق و مقيد را هم نمي‌شود با اينها كرد و آيات صبر را هم اختصاص به آن صبر آيه كه ﴿يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾[14] آن‌هم اختصاص ندارد به صبر چون مشابه اين دربارهٴ غير صابرين هم آمده است درباره غير صابرين هم آمده است كه خداوند عده‌اي را به قدري رزق مي‌دهد كه به حساب در نمي‌آ‌يد سؤال بعدي اين بود كه با توجه به اينكه روايات مقدم بر كتب تفسير است چگونه در روايات مثلاً دارد سورة «الانعام» سورة «البقره» سورة «العنكبوت» سورة «النمل» و اما كتاب تفسير كه دارد «سورة التي يذكر فيها العنكبوت والبقره و النمل» آنها مثلاً مقدم‌اند جوابش اين است كه آن روايات اشاره شد كه خيليهايشان ضعيف است و اگر روايت ضعيف بود ما قدرت اسناد نداريم نمي‌توانيم بگوييم امام اين‌چنين فرمود ما مي‌خواهيم بگوييم كه امام‌(سلام الله عليه) از سورهٴ «عنكبوت» به عنوان سورة «العنكبوت» ياد كرده است ما مي‌خواهيم به امام اسناد بدهيم اگر روايت ضعيف بود اين استعمال دارج و رايج است ولي نمي‌شود به امام اسناد داد اگر نتوانستيم به امام اسناد بدهيم از حجيت مي‌افتد تازه آن روايتهايي هم كه صحيح هستند و معتبر هستند نشانه اينكه اين علم، علم بالغلبه است و تخفيفاً گفته شد هست وگرنه هيچ تناسبي ندارد كه سوره‌اي كه مثلاً مقام خلافت انسان كامل در او مطرح است تعليم اسما مطرح است اين سوره به نام سورهٴ «بقره» نامگذاري بشود اگر محور اصلي سوره را جريان «بقره» تشكيل بدهد بله، اما بخشي از اين سوره جريان «بقره» است آية الكرسي كه سيّد اين سوره است و سيّد آيات است در همين سوره است مقام خلافت انسان در اين سوره است آن وقت اين سوره بشود سورة «بقره» لذا مفسّرين بزرگ شيعه و سني در آن كتابهاي تفسيري كه براي يازده قرن قبل است يا بيش از يازده قرن قبل كه الآن هم موجود است چه از شيعه چه از سني اين است كه «في السورة التي يذكر فيها البقره» اينها غالبش علم بالغلبه است و اگر در روايات هم آمده اگر آن روايت هم معتبر باشد ظاهراً ناظر به علم بالغلبه است البته بعضي از اينها علم تنصيصي است نظير «فاتحة الكتاب» «يس» «اخلاص» «توحيد» اينها كه خب در خود كلمات پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست آن رواياتي كه شاهد داخلي دارد كه نامگذاري در زمان خود به وسيله خود معصوم‌(سلام الله عليه) انجام گرفته كه خارج از بحث است بقيه ظاهراً علم بالغلبه است سؤال سوم اينكه معنايي كه از «إِنَّما يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ»[15] يا «من رضي بعمل قومٍ» آمده است آيا با فضاي نزول آن روايات هماهنگ است يا اينكه نه فضاي نزول آن روايات عاري از حمل بر چنين معنايي است چون معناي اين روايات گفته شد آنچه باعث شد كه ما از اين روايات اين معنا را استفاده كرده باشيم اين است كه بر اساس «افضل الاعمال احمزها»[16] و مانند آن خب كسي تمام رنجهاي ميدان جبهه را تحمل بكند كسي هم در خانه خودش هست فقط خوشش مي‌آيد از رزمنده‌ها راضي به كار اينهاست دليلي ندارد كه همهٴ ثوابهاي او را اين ببرد كه اگر اين «افضل الاعمال احمزها» هست و هر كسي تلاش و كوشش او بيشتر بود اجرش هم بيشتر است خب كسي خوشش مي‌آيد از جبهه، راضي است به اينها دعا هم مي‌كند اين همه ثوابهاي شهيد را دارد؟ همهٴ ثوابهاي مجاهد را دارد يا نه كسي كه راضي است و كار او را راه‌اندازي مي‌كند مثل همان نمونه‌هايي كه قبلاً گذشت كه دو نفر حالا يا دانشجو هستند يا طلبه‌اند يا بالأخره در بخشهاي ديگرند اينها مادامي كه كارهاي اجرايي به اينها ندادند برادر بودند حالا هر دو رفتند در يكجايي يكي امام جماعت شد، يكي امام جمعه شد يكي مسئول عقيدتي شد اگر يكديگر را تأييد كردند سنگ‌اندازي نكردند كه اين كار بسيار دشوار است هر خيري كه يكي از اينها مي‌كند ديگري هم در او سهيم است ببينيد چقدر اين كار سهيم است ما در طي اين بيست سال هر مشكلي كه داشتيم و هم اكنون هم داريم هم همين است كسي بيشتر خدمت مي‌كند كسي نمي‌تواند تحمل بكند تازه اول دعواست براي اينكه خودش را در قم نساخت در حوزه نساخت بعد رفت امام جماعت شد يا امام جمعه شد يا قاضي شد يا نمايندهٴ ولي فقيه شد اگر خودش را مي‌ساخت كه مشكلي ايجاد نمي‌كرد كه، تمام اين مشكلات براي اينكه ما خودمان را نساختيم چرا كار به دست ما انجام نشد انسان در اين بحثها هم همين طور است اول خودش را در حوزه بايد بسازد بعد يك سمتي قبول كند اگر در بحثها ديد حق با رفيق اوست آن عرضه را داشت كه بگويد بله من اشتباه كردم اين معلوم مي‌شود كه به درد هر كاري كه به او بدهند مي‌خورد ولي اگر آن عرضه را نداشت كه اعتراف كند بگويد من اشتباه كردم حق با تو بود اين هرجا برود ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ﴾[17] هرجا برود مشكلي ايجاد مي‌كند ولي وقتي در حوزه دو نفري در حجره دارند بحث مي‌كنند اين عرضه را داشت كه بگويد بله حق با تو بود با اينكه فهميد با اينكه هم بحث او برهان اقامه كرد و براي او بينه و بين الله روشن شد حق با رفيق اوست اما حاضر نيست در حجره دو نفره بگويد حق با تو بود اين ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ﴾ و اما ديگري مَثَل ﴿جَعَلْنا لَهُ نُورًا يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ﴾[18] بعضيها خوب خودشان را ساختند چه اينكه كم هم نيستند اينها، اينها حجت خدايند چه در انقلاب چه در زمان سازندگي چه در زمان جنگ اينها ﴿جَعَلْنا لَهُ نُورًا يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ﴾ جبهه بودند نوراني، پشت جبهه نوراني، در سازندگي نوراني پس مي‌شود اين كار را كرد تا آدم مراقب نباشد يعني رقبه نكشد، گردن نكشد، ببيند چكار مي‌كند اين به جايي نمي‌رسد اگر رقيب خود بود مراقب بود يعني رقبه كشيد گردن كشيد ببيند چه كار مي‌كند اين آدم خوبي است آن وقت اين است كه در اعمال ديگري شريك است وگرنه صرف اينكه خوشش بيايد يك عده ميدان جبهه را پر كردند اين چگونه ثواب شهدا را دارد؟

مطلب بعدي اينكه سؤال شده در ذيل حديث «اختلاف امتي رحمة»[19] يكي از وجوهي كه بيان شد اين است كه اين اختلاف قبل از علم است وگرنه اختلاف بعد از علم رحمت نيست آن‌گاه اين‌چنين اختلافي براي همه رحمت است اختصاصي به امت پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد لسانِ «اختلاف امتي رحمة» و مانند آن، چه به معناي اختلاف قبل از علم باشد چه به معناي اختلاف يعني رفت و آمد بكنيد يكديگر را ترك نكنيد نظير اينكه ما به اهل بيت‌(سلام الله عليه) عرض مي‌كنيم «مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَة»[20] مختلف ملائكه‌ايد يعني يك عده ملائكه ليل، يك عده ملائكه نهار رفت و آمد دارند در خاندان شما «مُخْتَلَفَ» يعني محلّ رفت و آمد «اختلافِ امتي» يعني رفت و آمد امت با يكديگر چه به آن معنا باشد چه به اين معنا و چه معناي صحيح ديگر همهٴ آنها كه از اين نصوص قابل استفاده است اين نص در صدد تشويق امت است به چنين اختلاف محمود و ممدوحي در صدد حصر نيست كه اينها در امت من خوب است در جاي ديگر بد است يا در جاهاي ديگر خوب نيست اين‌گونه از امور كه «اختلاف امتي رحمة» يعني اي امتان من با يكديگر اختلاف و تردد داشته باشيد اي امت من با يكديگر تضارب فكري داشته باشيد اين دعوت امت است به اختلاف محمود و ممدوح نه حصر و اختلاف ممدوح است در امت، گذشته از اينكه به آن معناي جامع اگر كسي كار خير انجام بدهد امت پيغمبر است هر كسي به دستور پيغمبر انجام مي‌دهد در همان بخش امت پيغمبر است منتها حالا در بخشهاي ديگر منحرف است سؤال ديگر كه آخرين سؤال اين نامه است اين است كه بارها شنيده شد كه خلف وعيد قبحي ندارد و خلف وعده قبحي دارد و چه اينكه وجود مبارك امام سجاد‌(سلام الله عليه) هم فرمود كه «الكريم اذا وعد وفي و اذا توعد عفي»[21] لكن اين معنا با برخي از جمله‌هاي دعاي كميل هماهنگ نيست براي اينكه حضرت فرمود: «لَوْ لا ما حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذيبِ جاحِديكَ، وَقَضَيْتَ بِهِ مِنْ اِخْلادِ مُعانِديكَ، لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّها بَرْداً وَسَلاماً» خب بنابراين ما مطمئنيم كه بعضي از وعيدهاي الهي تخلف‌پذير نيست و يقيناً خدا در اين‌گونه از موارد خلف وعيد نمي‌كند پس نمي‌شود گفت كه در همه جا خلف وعيد رواست و ممكن است پاسخش اين است كه ما يك وعيد داريم يك قضا آنچه از دعاي نوراني كميل استفاده مي‌شود قضاي الهي است قضا يك حساب ديگري دارد وعيد يك حساب ديگري دارد قضاي الهي «لا راد لقضائه»[22] اصل جهنم قضاي الهي است عده‌اي في الجمله نه بالجمله عده‌اي مخلد در نارند قضاي الهي به هيچ وجه اينها بيرون بياد نيستند اين‌هم قضاي الهي است و معناي آن جمله نوراني دعاي كميل اين است كه اگر شما قضاي الهي را «لَوْ لا ما حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذيبِ جاحِديكَ، وَقَضَيْتَ بِهِ مِنْ اِخْلادِ مُعانِديكَ» نه «تبعدت او عَدت» سخن از ايعاد و وعيد و توعد و امثال‌ذلك نيست سخن از قضا و حكم است آن حكم لا راد لحكمه آن چيزي را كه حكم كرده خودش خبر داده از قضا و اگر تخلف بشود مي‌شود كذب و اما اينكه آيا زيد مي‌سوزد يا نه اينجا خلف وعيد است نسبت به زيد يا عمر يا بكر كه قضا و حكم الهي نيست كه الّا و لابد زيد بايد بسوزد اين‌چنين نيست اصل قضا درباره موت و حيات هم همين طور است هيچ كسي ممكن نيست نميرد چون قضاي الهي اين است كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[23] اين قضاي الهي است اما چه كسي چه وقت بميرد چقدر طول بكشد چقدر عمر داشته باشد اينها قدر است اينها قابل تخفيفي و تغيير و تبديل است اما مردنش حتمي است كسي بخواهد نميرد نيست اين قضاي الهي است در آن دعاي نوراني هم آمده است كه اگر سوگند شما نبود و اگر قسم ياد نكرده بودي كه معاندين را اخلاد بكني «ما كانت لاحد فيها مقراً و لا مقاماً» «ما كانت لاحد فيها» كه اين «فيها» ظرف است و صفت است براي «احد» «ما كانت لاحد فيها مقراً و لا مقاماً» چون جهنم براي يك عده دار الاقامه و القرار است همان مخلدين في النارند اگر قضاي به تخليد نبود اگر حكم به ابديّت جهنم نبود هيچ جهنمي در جهنم ابداً نمي‌ماند بالأخره روزي آزاد مي‌شد «ما كانت لاحد فيها مقراً و لا مقاما» نه «ما كانت لاحد فيها مقراً»كه بشود منصوب وگرنه اگر اسم كان فاعل بود مرفوع بود نه منصوب هيچ كسي كه در آتش است آتش براي او مقر و مقام نبود دار القرارش نبود بالأخره آزاد مي‌شد اين استثنا هم نشان مي‌دهد لكن «وَاَنْ تُخَلِّدَ فيهَا الْمُعانِدينَ»[24] معاندين را و كفار عنود لجوج را در آنها مخلد نگاه مي‌داريم خب بنابراين مسئله وعده يك حساب است مسئله وعيد حساب ديگر است سؤال ديگر اين است كه در خلال حرفها مثلاً اين آيا مي‌شود اين امر در ﴿بِذلِكَ أُمِرْتُ﴾ امر تكويني باشد كه مثلاً بگوييم چون وجود مبارك پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معصوم است براساس آن عصمت تكويني شريكي براي خدا قائل نيست معصوميت حضرت را نتيجه بگيريم صلاة و نسك و محيا و ممات او هم به نحو تكويني باشد براساس معصوميت ظاهراً اين‌چنين نيست گرچه عصمت عنايت الهي است كه اين خاندان دارند ولي معصوم دو قسم است يك عده مثل ملك‌اند كه حكم تشريعي ندارند يك عده انسانهاي معصوم‌اند انسانهاي معصوم حكم تشريعي دارند لذا عواملي كه در اين بخشها آمده همه عوامل تشريعي است و ذات اقدس الهي اين قصهٴ پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را نقل مي‌كند كه ما به آن حضرت ائتسا و اقتدا كنيم و آن حضرت اسوه ما باشد منتها حضرت در حدّ عصمت، شاگردان او در حدّ عدالت به او اقتدا مي‌كنند سؤال بعدي اين بود كه اگر كار شيطان اسير گرفتن است تا از او سواري بگيرد پس تكليف شيطان با كسي كه در اثر وسوسه شيطان خودكشي مي‌كند بعد از مرگ شخصي كه فريب شيطان را خورد و خودكشي كرد كه اسير او نيست و سواري نمي‌دهد شيطان كسي را كه اسير گرفته مي‌گويد كه صلاة و نسك و محيا و ممات تو بايد براي من باشد نحوهٴ عبادتت بايد به فرمان من باشد من بگويم هويٰ را بپرست تو بايد بپرستي كه ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[25] من مي‌گويم براي هويٰ قرباني كن تو هم بايد براي هويٰ قرباني كني قبلاً هم گفتم به نام نامي چه كسي اين سر گوسفند را ذبح مي‌كردند من مي‌گويم براي من زنده باش همهٴ شئون حياتت را شيطان‌پرستانه اداره مي‌كنم من مي‌گويم براي من و در راه من بمير لذا خودكشي مي‌كند يا با اعتياد يا با الكل يا با معاصي ديگر حياتش را از دست مي‌دهد معناي اينكه شيطان اسير مي‌گيرد مي‌گويد من نمي‌خواهم تو را زود از بين ببرم من مي‌خواهم بگويم كه اين قضا و قدري كه براي تو حياتي مشخص كرده، مماتي مشخص كرده اين شئون مرگ و زندگي تو بايد به فرمان من باشد همين، چون شيطان كه جريان عمر را تأمين نمي‌كند كه اگر كسي را گرفته براي ابد او را نگه دارد چون خودش ابدي نيست.

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[2] ـ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص33.
[3] ـ مستدرك الوسائل، ج4، ص158.
[4] ـ تهذيب، ج1، ص92.
[5] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[6] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 114.
[7] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 93.
[8] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 32.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[12] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 10.
[13] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 70.
[14] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 10.
[15] ـ نهج البلا غه، خطبهٴ 201.
[16] ـ مفتاح الفلاح، ص45.
[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 76.
[18] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 122.
[19] ـ احتجاج، ج2، ص355.
[20] ـ مفاتيح الجنان، جامعه كبيره.
[21] ـ غرر الحكم، ص252.
[22] ـ احتجاج، ج1، ص251.
[23] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 185.
[24] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[25] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo