< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/07/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 158 و 159

 

﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُونَ﴾﴿158﴾﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‌ءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَي اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾﴿159﴾

 

يكي از تهديدهايي كه نسبت به مؤمنين به عمل آمد همين آيهٴ مباركه است بلكه برخي از اهل تفسير گفتند اين آيه شديدترين انذار و تخويفي است نسبت به مؤمنين همان طوري كه عرج آيه در قرآن مشخص است اخفف آيه هم در قرآن مشخص است بعضي از آيات‌اند كه اميد بخش‌ترين آيات قرآني‌اند برخي از آيات‌اند كه بيم دهنده‌ترين آيات قرآني‌اند براي اينكه در اين كريمه ذات اقدس الهي آن مسلمان و مؤمن و معتقدي كه فقط عقيده دارد و عمل صالحي عقيده او را همراهي نكرد او را در رديف كافران ذكر كرد پس مسلمان فاسق كه هيچ عمل خيري انجام نداد عباداتش را انجام نداد تكاليف ديني‌اش را انجام نداد يك مسلمان شناسنامه‌اي بود در حقيقت اين رديف كافر ذكر شده است براي اينكه فرمود آن روزي كه آيات خاصِ الهي فرا برسد حالت احتضار و مانند آن ايمان كسي نافع است كه قبلاً در حال اختيار ايمان آورده باشد اولاً و طبق ايمان عمل صالح داشته باشد ثانياً، مركب هم ينتفي باحد اجزاي او يعني آنچه عامل نجات است ايمان و عمل صالح است كه لذا در غالب موارد در قرآن كريم به اين صورت آمده است كه ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ﴾[1] اين مركب كه عامل نجات است به احد اجزاي خود منتفي مي‌شود اگر كسي ايمان نياورد يا ايمان بياورد ولي عمل صالح نكند اين اهل نجات نيست در اين كريمه هم فرمود وقتي آيات خاص الهي فرا برسد نظير حال احتضار آن كسي كه ايمان نياورد يا ايمان آورد ولي عمل صالح انجام نداد آن روز نفعي نمي‌برد خب اين براي يك مسلمان و يك مؤمن تلخ‌ترين تهديد است كه در رديف كافر قرار مي‌گيرد.

پرسش...

پاسخ: همان كفر اصطلاحي منظور است ديگر اين كسي كه خدا را قبول ندارد اين كسي كه ـ معاذ الله ‌ـ خدا را قبول ندارد اين مؤمن نيست و كافر است اما اينكه خدا و قيامت و وحي و نبوت و اصول كلي را قبول دارد ولي عمل صالحي انجام نداده است اين مسلمان فاسق است چنين مسلمان فاسقي كه هيچ عمل خيري انجام نداد عباداتش را انجام نداد در رديف كافر قرار گرفت ﴿يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها﴾ كه ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ﴾ مي‌شود كافر ﴿أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها﴾ كه اين ﴿كَسَبَتْ﴾ عطف است بر ﴿آمَنَتْ﴾ آن ﴿لَمْ تَكُنْ﴾ روي اين ﴿كَسَبَتْ﴾ در مي‌آيد «لم تكن كسبت في ايمانها خيرا»ً اين مي‌شود مسلمان فاسق.

پرسش...

پاسخ: الآن سخن در اصل تعذيب است گرچه بين كافر و مسلمان فاسق در خُلود فرق است كه قبلاً بحثش گذشت ولي در اصلِ تعذيب و اينكه ايمان آنها نافع نيست يكسان است اين تقريباً دردناك‌ترين تخويفي است كه برخي از اهل تفسير دربارهٴ اين آيه گفتند مطلب دوم كه همين مطلب اول را تأييد مي‌كند اين است كه ذات اقدس الهي دربارهٴ مسلمانها و موحّدها فرمود آنها هر كاري انجام بدهند هر كار جزئي هم كه انجام بدهند ما در قيامت اين را وزن مي‌كنيم در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود هر كار جزئي را كه اينها انجام بدهند و مختصر هم باشد به اندازه مثقال حبه و ذره هم باشد ما اين را يادداشت مي‌كنيم و در قيامت به حساب مي‌آوريم و اگر مثقال حبه‌اي باشد آن را خواهيم آورد آيهٴ ٤٧ سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين است ﴿وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفي بِنا حاسِبينَ﴾ اگر آن صفت، اگر آن خصلتي كه اين اشخاص در دنيا مرتكب‌اند يا انجام مي‌دهند و متصف‌اند به اندازه يك حبه اسفنج باشد ما آن را خواهيم آورد آن روزها براي غالب مردم وزن يك حبه دشوار بود براي اينكه واحد سنجش نداشتند برخلاف امروز خب اينكه فرمود: ﴿وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ﴾ مثقال مصطلح نيست بلكه به معناي لغوي است يعني ثقلش به اندازه يك حبه اسفنج باشد ﴿مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفي بِنا حاسِبينَ﴾ اين دربارهٴ مؤمنين است كه اين طور سختگيري مي‌شود وگرنه دربارهٴ كافران در همان سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود كه ما براي اينها وزني قائل نيستيم اصلاً ترازو وزن نمي‌كنيم دربارهٴ مسلمان و مؤمنين است كه ﴿وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفي بِنا حاسِبينَ﴾ اما در آيهٴ ١٠٥ سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود كه كافران كساني‌اند كه ﴿الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا ٭ أُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنًا﴾ اينها چيزي ندارند كه ما ترازو بياوريم كه ترازو براي سنجش است آنكه حق محض است يا ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾[2] براي او ترازو نصب مي‌كنيم مؤمن محض يا مؤمنِ مطيع در بعضي از امور و عاصي در بعضي ديگر ولي كافر كه هيچ خيري و حقي در عقيدهٴ خلق و عمل در او يافت نشد براي او ترازو نمي‌خواهد كه ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنًا﴾[3] يعني ما براي آنها ترازو وزن نمي‌كنيم كه چه چيز را بكشيم البته دركات آنها يك وزن خاصي دارد و اما اصل وزن، توزين كه ببينيم اهل سعادت است يا شقاوت اهل بهشت است يا جهنم چنين ترازويي را ما نصب نمي‌كنيم براي اينها پس معلوم مي‌شود آنچه كه در سورهٴ «انبياء» آمده است ﴿وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفي بِنا حاسِبينَ﴾[4] مربوط به مؤمنين‌ است كه يك حبه را هم حساب مي‌كنند خب.

‌پرسش...

پاسخ: چرا ﴿مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ﴾[5] اين اصلاً مثقال ذره خيري انجام نداد كافر كه خب بنابراين اين آيه كه مؤمن فاسق را در رديف كافر قرار مي‌دهد تقريباً تلخ‌ترين آيات تهديدآميز قرآن كريم محسوب مي‌شود.

سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ﴾ آنكه به بحث قبل برمي‌گردد ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللّهُ في ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ اْلأَمْرُ وَ إِلَي اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ﴾ اين ٢١٠ سورهٴ «بقره» به صدر آيهٴ محلّ بحث برمي‌گردد اما ما الآن در ذيل آيه بحث مي‌كنيم كه ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾

‌پرسش...

پاسخ: بله؟ خب البته در دركات عذاب فرق مي‌كند البته يكي عذاب بيشتري دارد يكي عذاب كمتري دارد چه اينكه مؤمنِ فاسق با كافر هم در خلود فرق مي‌كنند خب مطلب بعدي آن است كه يعني مطلب سوم اين است كه كافر آن روز بخواهد ايمان بياورد مقدورش نيست كافر بايد دو تا كار بكند ايمان بياورد و عمل صالح انجام بدهد آن روزي كه آيات الهي ظهور كرد نه جا براي ايمان است نه جا براي عمل صالح مؤمن فاسق بايد يك كار بكند و آن اين است كه ايمان كه دارد بخواهد برابر ايمانش عمل بكند آن روز ظرف عمل نيست ظرف حساب شروع مي‌شود لكن ذات اقدس الهي دربارهٴ هر دو گروه يك تعبير دارد فرمود: ﴿يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها﴾ كه ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ﴾ اين نفس ﴿مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾ دربارهٴ گروه دوم نفرمود: «لا ينفع عملها» فرمود: ﴿لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها﴾ اين مقسم هر دو گروه است با اينكه گروه اول نه ايمان داشتند نه عمل صالح گروه دوم ايمان دارند ولي عمل صالح ندارند دربارهٴ گروه اول رواست كه كسي بگويد ﴿لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها﴾ اما دربارهٴ گروه دوم بايد گفت: «لا ينفع نفساً عملها» كه آن روز عمل نافع نيست نه ايمان سرّ اينكه در هر دو گروه به ايمان اكتفا شده و فرمود ايمان نافع نيست براي آن است كه گرچه انسان مكلف است قلباً مؤمن باشد و از نظر اعضا و جوارح عمل صالح كند اما عمل صالح همتاي آن اعتقاد قلبي نيست آن اعتقاد قلبي اصل است كه اگر او را نداشته باشد كافر است و آن عمل صالح فرع است كه اگر او را نداشته باشد فاسق است نه كافر لذا عمل صالح چون همتاي ايمان نيست اگر عمل صالح كه شرط است ضميمه بشود آن ايمان مي‌شود نافع پس ايمان است كه نافع است لذا آن ايمان را مقسم دو گروه قرار داد فرمود كه ﴿لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها﴾ كه ﴿لَمْ تَكُنْ﴾ آن نفس ﴿آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾ پس آنجايي هم كه عمل صالح هست در حقيقت ايمان نافع است آن اصل است اين شرط نفع خواهد بود.

پرسش...

پاسخ: بشرطها و شروطها و تازه ولايت من شروطها شد ديگر در همان جريان حديث سلسلة الذهب فرمود اين «لا اله الا الله» شروطي دارد كه اعتقاد به ولايت معصومين‌(عليهم السّلام) يكي از آنهاست.

پرسش...

پاسخ:اعتقاد قلبي هست با شروط «من دخل حصني امن عذابي» «او امن من عذابي» اما «ثم ضرب راحلته و سار قليلاً و الناس خلفه ثم التفت اليهم ثم قال‌(عليه السلام) بشرطها و شروطها و انا من شروطها»[6] يعني وقتي «لا اله الا الله» دژ محكم و امنيت است كه شروط را دارا باشد ولايت از شروط است و صوم و صلاة و اينها هم شروط ديگر خب اين ﴿قُلِ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُونَ﴾ نشان مي‌دهد كه آن ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ﴾ به معناي بهانه‌جويي نيست كه اينها منتظر آمدن ملائكه و مانند آن باشند بلكه اين ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ﴾ تهديدآميز است كه بحثش قبلاً گذشت.

مطلب بعدي آن است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا﴾ مخصوص چه كسي است يا نه مخصوص كسي نيست جامع است؟ انبيا‌(عليهم السّلام) مبعوث شدند مردم را به يك صراط مستقيم همگاني دعوت كردند و مأمور بودند كه تفرقي در دين ايجاد نكنند در سورهٴ مباركهٴ «شوري» آيهٴ سيزده به اين صورت است ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّي بِهِ نُوحًا وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي وَ عيسي أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيه﴾ اين پيامي است كه ذات اقدس الهي به همهٴ انبياي اولوالعزم داده است و ساير انبيا‌(عليهم السّلام) هم كه حافظان شرايع همين انبياي پنج‌گانه اولوالعزمند كه آنها مؤظفند اصل دين و خطوط كلي دين را حفظ بكنند و تفرقه‌اي در دين ايجاد نكنند نه تفرقهٴ دروني نه تفرقهٴ بيروني نه ادياني به بار بياورند و نه مذاهبي اين رسالت اصلي انبيا‌(عليهم السّلام) است بنا بر اين رسالت در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيهٴ ٥١ و ٥٢ انبيا‌(عليهم السّلام) را به مسير واحد آشنا مي‌كند و امم انبيا‌(عليهم السّلام) را هم به وحدت فرامي‌خواند آيهٴ ٥١ و ٥٢ سورهٴ «مؤمنون» اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحًا إِنّي بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ ٭ وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾ ﴿وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾ شما كه انبيائيد از طرف يك مبدأ آمديد به يك منتها دعوت مي‌كنيد راهتان هم كه يكي است پس اممتان هم با هم متحدند منتها اختلاف در شريعت و منهاج قابل تحمل است خطوط كلي همه كه يكي است هر سابقي به لاحق بشارت مي‌دهد و هر لاحق هم مصدقِ سابق است ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[7] اگر اين‌چنين است پس ﴿وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾ پس انبيا مؤظف بودند كه آن خطوط كلي را حفظ بكنند يكديگر را تصديق بكنند به يكديگر تبشير بدهند و مانند آن چه اينكه آن كار را كردند امم آنها هم مؤظف بودند كه اين خطوط كلي رهبري رهبران الهي را حفظ بكنند اما متأسفانه اينها ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾[8] آمدند تفرقه ايجاد كردند ﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾[9] اين پراكندگي است كه از درون و بيرون دامنگير امم شده است دامنگير اديان شده است كه يك دين را چند دين كردند يك امت را چند امت كردند يك مذهب را چند مذهب كردند پس اينها هستند كه عامل تفرقه‌اند فرقي بين يهوديها، مسيحيها، مسلمانها در اين جهت نيست و اين آيه هم عام است و مطلق اختصاصي به هيچ گروهي ندارد در آيهٴ ٩٢ و ٩٣ سورهٴ مباركهٴ «انبياء» هم به اين صورت آمده است ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ ٭ وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلُّ إِلَيْنا راجِعُونَ﴾ متأسفانه اينها آمدند يك اختلاف داخلي و خارجي ايجاد كردند هم درون گروهي و هم بيرون گروهي و هم يكديگر را ترك كردند و هم خارج خود را به ضلالت متهم كردند ﴿وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلُّ إِلَيْنا راجِعُونَ﴾ اين ﴿كُلُّ إِلَيْنا راجِعُونَ﴾ در مقام تهديد است يعني اينها وقتي به طرف الله برگشتند ذات اقدس الهي به حساب اينها مي‌رسد.

پرسش...

پاسخ: مذهب آن است كه بالأخره از طرف صاحب دين مشخص شده باشد سليقه يعني آن نظر خاصي كه خود آدم دارد ديگر اين كاري به مذهب ندارد.

پرسش...

پاسخ: انبيا ـ معاذ الله ‌ـ كه طبق سليقه عمل نمي‌كنند همه‌شان اين است كه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي﴾[10] منتها حالا دربارهٴ خصوص پيغمبر اين‌چنين بيان كرده است وگرنه انبيايي كه معصومند‌(عليهم السّلام) همهٴ اينها از طرف ذات اقدس الهي پيام مي‌آورند خب آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ﴾ دين كه يكي بود ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾[11] و رهبران الهي هم كه همان دين واحد را اَمينانه به مردم ابلاغ كردند و خدا هم به اينها فرمود: ﴿انْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ﴾[12] اينها كه امين وحي الهي‌اند دين واحد را گرفتند دين واحد را عمل كردند، دين واحد را تبليغ كردند، دين واحد را اقامه كردند پس از آن طرف تفرقه نبود فقط پيروان اين اديان‌اند كه زمينهٴ اختلاف را فراهم كردند اين اختلاف هم از آنجا پيدا شد كه ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[13] از اينجا ظهور كرد يا كتمان كردند تحريف كردند و مانند آن ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ﴾ آنكه زمخشري در كشّاف نقل مي‌كند اين است كه پيروان حضرت موساي كليم 71 فرقه شدند و پيروان حضرت عيسيٰ 72 فرقه شدند و پيروان پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) 73 فرقه شدند كه اينها «كلها في الهاويه الا فرقه واحده» ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا﴾ اينها شَيع بودند هر گروهي به دنبال كسي راه افتادند و شيعه او شدند گرچه شيعه اصطلاحاً به كسي گفته مي‌شود كه پيروان اهل‌بيت‌(عليهم السّلام) باشد البته شيعه هم فرقه‌هاي فراواني دارند آن فرقه ناجيهٴ شيعهٴ اماميهٴ اثنيٰ عشريه است اماميه هم فرقي دارند شيعه هم فرقي دارند و اَنجاي آنها يا ناجي آنها همان اثنيٰ عشريه است در بين اماميه و در بين شيعه‌ها فقط يك گروه اهل نجاتند كه اثني عشريه باشد شيعه هم چند فرقه‌اند و اماميه هم چند فرقه خب شيعه را شيعه گفتند براي اينكه افرادي كه به دنبال يك رهبر حركت مي‌كنند مايهٴ شيوع افكار اويند شيوع فكر او، روش او، رفتار او به وسيله پيروان اوست اينها كه اشاعه دهندهٴ مرام آن رهبرند شيعيان او محسوب مي‌شوند شيعهٴ او محسوب مي‌شوند.

پرسش...

پاسخ: مشايعت هم به همين معناست ديگر دنباله‌رو است ديگر اينها هم دنباله‌رو او هستند.

پرسش...

پاسخ: نه اصل شَيّعَ يعني دنبال او افتاد اينها كه دنبال او مي‌آيند بدرقه‌كنندگان و متأخران و لاحقان يك رهبر را چرا شيعهٴ او گفتند براي اينكه زمينه شيوع فكر او را فراهم مي‌كنند خب وگرنه دنبال جنازه كسي حركت بكند شيعهٴ مرده نيست شيعه بودن يعني مايه شيوع فكر رهبر خب اينكه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‌ءٍ﴾ هيچ كدام از آنها با تو نيستند يك وقت است كه انسان مي‌گويد همه بر صراط مستقيم‌اند يك وقت مي‌بينيد خدا مي‌فرمايد كه هيچ كدام بر صراط مستقيم نيستند تو حقي فقط تو با هيچ كدام از اينها نيستي آنها كه تفرقه ‌اندازند راههاي گوناگون را طي كردند تو با هيچ كدام از آنها نيستي دو مطلب است يكي اينكه تو مسئول آنها نيستي يك، يكي اينكه تو با هيچ كدام از اينها نخواهي بود دو، بعد سوم هم كه كيفر اينها را بازگو مي‌كند اين است كه ﴿إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَي اللّهِ﴾ آن‌گاه خدا ﴿يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾ و جريان خود پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم در آيهٴ بعد مشخص مي‌شود كه ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾[14] آنها آمدند ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾[15] شدند ﴿يَبْغُونَها عِوَجًا﴾[16] شدند راه يكي بود اينها كج كردند نه اينكه راه چند تا باشد و مانند آن خب فرمود اينها كه فِرق فراواني را توطئه كردند و باب راه انداختند ﴿لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‌ءٍ﴾ يك وقت است كه خدا مي‌فرمايد تو مسئول اينها نيستي اين لسان آن تعبير نيست يك وقت است هيچ كدام از اينها در راه تو نيستند تو هم با هيچ كدام از اينها نيستي عضو هيچ كدام از اينها نيستي ﴿لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‌ءٍ﴾ تو با هيچ‌كدام از اينها محسوب نخواهي بود چون اينها «كل في الهاويه»

‌پرسش...

پاسخ: نه اينها كه مي‌فرمايد كه اهل تفرقه هستند تو از آنها نيستي نه اينكه آنها تو را محزون نكنند غمگين نباش آن يك لسان ديگري است در آيات ديگري ﴿لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‌ءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَي اللّهِ﴾ اين ﴿إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَي اللّهِ﴾ چنين نشان مي‌دهد كه ﴿لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‌ءٍ﴾ ناظر به آن باشد كه تو مسئول آنها نيستي ولي چنين ظهوري ندارد كه ﴿لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‌ءٍ﴾ را منصرف كند به اينكه تو مسئول آنها نيستي بلكه مي‌فرمايد تو با اينها نيستي با هيچ كدام از اينها نيستي قهراً [ناگزير] دو تا مطلب از اين جمله استفاده مي‌شود يكي اينكه هيچ‌كدام از اينها بر حق نيستند دوم اينكه خطر كيفر آنها دامنگير تو نمي‌شود چون تو در جمع اينها نيستي ﴿لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‌ءٍ﴾ نه اينكه تو مسئول كارهاي اينها نيستي نه كار تلخ اينها دامنگير تو نمي‌شود عذاب اينها دامنگير تو نخواهد شد براي اينكه خدا اينها را عذاب مي‌كند تو هم كه در بين اينها نيستي ﴿إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَي اللّهِ ثم يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾ در جريان تفرقه دو بار ذات اقدس الهي به دو بيان ذات اقدس الهي در قرآن كريم مرجعيّت خود را ذكر مي‌كند يك مقدار تفرقه‌هاي نظري است كه روي عناد نيست خيلي از افكار است كه بالأخره با يكديگر تضارب دارد و حق روشن نمي‌شود در دنيا بين خود خواص هم اين اختلاف هست عدهٴ زيادي از خواص در خيلي از احكام با هم اختلاف دارند و همهٴ اينها هم عالم عادل‌اند و حق هم بيش از يكي نيست براي اينكه نه واقعيت نسبي است و نه تصويب حق است لكن حق روشن نمي‌شود گفتند وقتي وجود مبارك ولي عصر‌(ارواحنا فداه) ظهور كرد به اجتهاد مجتهدان خاتمه داده مي‌شود و آن روز حق روشن مي‌شود و اگر قيامت كبريٰ ظهور كرد حق هم آنجا روشن مي‌شود يكي از بهترين دليل براي ضرورت قيامت اين است كه بالأخره اين مكتبهاي گوناگون يك روز بايد حل بشود يا بشر هميشه بايد در ابهام بماند اگر قيامت نباشد معنايش اين است كه هيچ راهي براي تشخيص حق و باطل نيست براي اينكه اين راه منطق يا آن راه عرفان يك راه نسبي است بالأخره تا اندازه‌اي انسان را به واقع مي‌رساند نشانه‌اش اين است كه بين خود منطقيين بين خود اهل كشف و شهود اختلاف هست كجاست كه شما علما را ببينيد كه اينها همانند فتوكپي هم زيراكس هم بينديشند ﴿قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوارًا﴾[17] پس يك نشئه‌اي بايد باشد كه به اين اختلافات فكري خاتمه بدهد لذا در بخشي از آيات قرآن كريم خداوند ضرورت معاد را حل اختلافات فكري صاحبان مذاهب مي‌داند مي‌فرمايد كه حق مي‌آيد و ﴿فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾[18] بالأخره بايد به اختلافها خاتمه داده بشود اگر جريان معاد نباشد راهي براي فيصله اختلافات نيست.

پرسش...

پاسخ: بالأخره حق روشن مي‌شود اثر علمي دارد يك،

‌پرسش...

پاسخ: براي چه چيزي؟ اختلافات؟ بالأخره انسان شيفتهٴ علم است مي‌خواهد بفهمد خيليها در تمام مدت عمر تلاش مي‌كنند كه يك مطلبي را بفهمند مطلوب انسان است علم آن‌ وقت عده‌اي كه مطلوب اساسيشان درك واقع بود آن روز به مطلوب مي‌رسند و عده‌اي هم كه ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾[19] داعيهٴ اختلاف داشتند هم به كيفرشان مي‌رسند لذا حل اختلاف از بهترين نعمتهايي است كه ذات اقدس الهي آن را به قيامت ارجاع مي‌دهد همهٴ اختلافات نيست به دليل اينكه در همان جا هم بعضي از علما با يكديگر اختلاف مي‌كنند عليه خود حضرت قيام مي‌كنند گوشه‌اي از اختلافات در زمان ظهور حضرت‌(عليه السلام) حل مي‌شود وگرنه عده‌اي هم از علما عليه او برمي‌خيزند وقتي كه شما جريان ظهور حضرت‌(سلام الله عليه) را بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد كه عده‌اي از روحانيون و علما عليه او به مبارزه برمي‌خيزند خب پيداست اين هم دو وجه دارد يا براي آن است كه حق برايشان روشن نشده يا براي اينكه ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾[20] اختلاف كردند.

پرسش...

پاسخ: خب خيليها معجزه را ديدند گفتند سحر است خيليها معجزه را ديدند گفتند رياضت است كهانت است اين اختلاف تا قيامت كبريٰ هست البته در زمان ظهور حضرت‌(عليه السلام) كه خود آن ظهور جزء اشراط الساعه است بخشي از اختلافات حل مي‌شود لذا ذات اقدس الهي تهديد كرد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‌ءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَي اللّهِ﴾ آن‌گاه تهديد كرد فرمود: ﴿ثم يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[2] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 102.
[3] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 105.
[4] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 47.
[5] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 7.
[6] ـ عوالي اللآلي، ج4، ص94.
[7] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 3.
[8] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 14.
[9] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 53.
[10] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.
[11] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 19.
[12] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 13.
[13] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 150.
[14] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 161.
[15] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 46.
[16] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 19.
[17] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 14.
[18] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 164.
[19] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 19.
[20] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 19.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo